آرشیو

آرشیو شماره ها:
۶۸

چکیده

متن

«در عهد فتحعلی‌شاه قاجار علما یک چندی با دستگاه سلطنت قرابت یافتند تا مگر حکم ‌ایشان سبب‌ساز غلیان عمومی ‌برای جنگ با روس‌ها شود و پس از شکست در نبرد و عقد دو عهدنامه گلستان و ترکمانچای به نوسازی ارتش بسنده شود و اصلاحات نظامی ‌عباس‌میرزا آنگونه که شیخ‌الاسلام تبریزی گفته بود به «‌ای با کافران» تعبیر شد؛ در آن عصر تلخکامی ‌در فتح نبرد و ناامیدی در فتق امور،علمایی کنج خزیده و دنج گزیده در پی کشف موعود رفتند که مگر منجی غائب ظهور و معجزتی بروز دهد.شیخ احمد احسایی با بنیان نهادن مکتبی جدید که به «شیخیه» شهره شد،فصلی بر فلسفه انتظار و اصلی بر اصول سه‌گانه دین افزود و رکن رابع(پس از سه اصل توحید، نبوت و امامت) را رکن شناختن شیعه کامل خواند و چنین تفسیر کرد که او واسط شیعیان و امام غائب است و احکام را بلاواسطه از امام زمان می‏گیرد و به دیگران می‏رساند.
 
پس از مرگ شیخ احمد احسایی، رهبری مذهب شیخیه به یکی از شاگردان او به نام سیدکاظم رشتی واگذار شد. رشتی شاگردانش را فراخواند در پی مهدی موعود بگردند که زمان ظهورش نزدیک است.افتراق ‌این نحله مذهبی با دیگر نحله‌های «انتظاریون» چه در اسلام و چه دیگر ادیان،در زمینه‌سازی تسریع ظهور موعود یا تنظیم اعمال و افعال خود با نشانه‌های آخرالزمانی نیست،که شیخی‌گری‌ها معتقد به جستار در اکناف و کشف قائم موعود بودند که در آتیه‌ای نزدیک بشارت رویتش را می‌دادند.

به تصریح یک روایت، ملاحسین بشرویه‌ای از شاگردان سیدکاظم رشتی،پند استاد پیشه کرد و پس از 40 روز روزه‌داری، برای پیدا کردن مهدی موعود روانه شیراز شد و آنجا به سیدعلی محمد شیرازی برخورد و نشانه‌هایی را در او دید(سیادت او ‌اینکه سنش کمتر از ۲۰ و متجاوز از ۳۰ سال نیست، قامتش متوسط است،از شرب دخان بر کنار و از عیوب و نواقص جسمانی منزه و مبراست و سوره یوسف را تفسیر می‌کند). به او ‌ایمان آورد و اولین گرونده به باب یعنی اولین حرف از حروف حی (حواریون 18 تایی باب) شد. به تصدیق روایتی دیگر با مرگ سید رشتی، اختلاف و چند دستگی در میان شیخیان ‌ایجاد شد و هر شهری، مکتب خاص خود را پیدا کرد اما اعتقاد به ظهور باب(باب میان شیعیان و امام زمان)، همچنان در میان آنان وجود داشت.
 
علی محمد شیرازی از مدعیان ارتباط (بابیت) امام دوازدهم شیعیان که بعدها مدعی مهدویت و نبوت شد در 1235 هجری قمری در شیراز به دنیا آمد .در کودکی به مکتب شیخ عابد رفت و در آنجا خواندن و نوشتن و سیاه‌مشق آموخت. شیخ عابد از شاگردان شیخ احمد احسایی و سیدکاظم رشتی بود و از همان دوران ،‌سیدعلی محمد را با نام روسای شیخیه (احسایی و رشتی) آشنا کرد، ‌به طوری که چون سیدعلی محمد در 19سالگی به کربلا رفت، در درس سیدکاظم رشتی حاضر شد. در 1257 به شیراز برگشت. پس از درگذشت سیدکاظم رشتی، مریدان و شاگردان وی ،جانشینی برای وی می‌جستند که به قول ‌ایشان مصداق «شیعه کامل» یا «رکن رابع » (شیخیه) باشد و در‌ این‌باره میان چند تن از شاگردان سید کاظم رقابت افتاد و علی محمد نیز در ‌این رقابت شرکت کرد ،بلکه پای از جانشینی سید رشتی فراتر نهاد و خود را «باب» امام زمان علیه‌السلام یا «ذکر» او یعنی واسطه میان امام و مردم شمرد.
 
پس از مسافرت با محمد علی بارفروش (یکی از مریدان خود ) به سوی مکه و بازگشت به بوشهر، دستور داد تا در یکی از مساجد بوشهر عبارت«اشهد ان علیا قبل نبیل باب بقیه الله »را در اذان داخل کنند و چندی بعد ادعای مهدویت کرد. (ادعا کرد امام زمان است)
باب در زمان حیاتش در کتاب «بیان» خود، بشارت ظهور قریب‌الوقوع پیامبری تازه به نام «من یظهره الله» را داده بود و سال‌ها پس از مرگ او، یکی از پیروانش به نام میرزا حسینعلی نوری که بعدها لقب بهاءالله را پیدا کرد، ظهور فرقه جدیدی به نام بهایی را علنی ساخت.

باب دو باری تواب شد و آن زمانی بود که علمای دوره محمدشاه به سنجش ادعایش برخاستند.احمد کسروی در کتاب «بهایی‌گری» که ردیه‌ای است بر ‌این فرقه می‌نویسد: سیدعلی محمد باب چند سالی پس از «آشکار کردن دعوتش»، به دستور حسین خان، والی فارس در سال ۱۲۶۱ هجری قمری بازداشت شد. به دستور حسین‌خان، مجلسی با حضور علمای شیعه در شیراز تشکیل شد و از سیدعلی محمد سوالاتی شد که می‌گویند او در پاسخشان درماند. پس از ‌این ماجرا، او را به فلک بستند و چوب زدند و باب در حالی که رویش با زغال سیاه شده بود به منبر رفت و از دعوتش اظهار بیزاری و پشیمانی کرد و گفت:«لعنت خدا بر کسی که مرا وکیل امام غائب بداند . لعنت خدا بر کسی که مرا باب امام بداند…» (اشراق خاوری، ص 141)
 
در گزارش‌هایی که منتقدان فرقه‌های بابی و بهایی نوشته‌اند، آمده که به دلیل مناجات‌های پرغلطی که به عربی بر زبان باب جاری می‌شد، روحانیان شیعه بر او خرده گرفته و ریشخندش می‌کردند. اگرچه بهاییان معتقدند باب در پی رها کردن زبان عربی از قید و بندهای سخت نحوی بود.دو سال بعد و با افزایش گروندگان باب، او به قلعه ماکو و سپس چهریق تبعید و زندانی شد. در غیاب باب، معتقدان او نظیر ملا حسین بشرویه‌ای، طاهره قره‌العین، ملامحمد قدوس و ... دست از تبلیغ نکشیدند و‌ این ماجرا به تدریج، هم حکومت و هم روحانیان را به چاره‌جویی واداشت.
در سال ۱۲۶۳ و در زمان پادشاهی محمدشاه قاجار، باب را به تبریز آوردند و در مجلسی با حضور علما و روحانیان شیعه و همچنین ناصرالدین میرزا- ولیعهد وقت- سوال و جواب کردند.
 
در بخشی از گزارشی که ناصرالدین میرزا از‌ این ماجرا به پدرش نوشته، می‌خوانیم: «..‌.چون مجلس گفت‌وگو تمام شد، جناب شیخ‌الاسلام را احضار کرده، باب را چوب مضبوط زده، تنبیه معقول نموده و توبه و بازگشت و از غلط‌های خود انابه و استغفار کرد و التزام پا به مهر سپرده که دیگر ‌این غلط‌ها نکند و الان محبوس و مقید است.منتظر حکم اعلیحضرت اقدس همایون شهریاری روح العالمین فداه است. امر، امر همایونی است.»چنین آمده که ناصرالدین میرزا در ابتدای جلسه مباحثه دو دل بوده و پس از عجز باب در اعجاز و ناتوانی در پاسخ به پرسش‌های علما بود که شک و تردید بر او مستولی شد و آنچنان که نقل است:«ولیعهد برای امتحان دانش باب از جغرافی و نجوم،یک کره جغرافیایی را به سوی او پرت کرد و از او خواست تا نقاط جغرافیایی چندی را روی آن بیابد.تاکید مکرر باب که از علوم عادی سررشته‌ای ندارد،مباحثه بین پیام‌آور و ارباب شرع را تشدید کرد و در ‌این میان همدلی متزلزلانه ناصرالدین نیز از دست رفت.»

در توبه‌نامه‌ای که از سوی سیدعلی محمد باب خطاب به ولیعهد نوشته و در آن ابراز پشیمانی کرده بود،آمده است:«در هرحال مستغفر و تائبم حضرت او را و‌ این بنده را مطلق علمی ‌نیست که منوط به ادعایی باشد. استغفرالله ربی و اتوب الیه من ان ینسب الی امر و بعضی مناجات و کلمات که از لسان جاری شده دلیل بر هیچ امری نیست و مدعی نیابت خاصه حضرت حجه علیه السلام را محض ادعای مبطل است و‌این بنده را چنین ادعایی نبوده و نه ادعای دیگر. مستدعی از الطاف حضرت شاهنشاهی و آن حضرت چنان است که ‌این دعاگو را با لطافت عنایات و بسط رافت و رحمت خود سرافراز فرمایید.»پس از ‌این واقعه، باب را به چهریق بازگرداندند.
 
سه سال بعد و پس از به تخت نشستن ناصرالدین شاه قاجار و پس از شورش بابیه به دستور امیرکبیر، باب را به تبریز آورده و تیرباران کردند. به گفته ادوارد براون:«دعاوی مختلف و تلون افکار و نوشته‌های بی‌مغز و بی‌اساس و رفتار جنون‌آمیز او علما را بر آن داشت که به علت شبهه خبط دماغ، بر اعدام وی رای ندهند.» با وجود‌ این، برخی از علما که احتمال خبط دماغ را درباره سیدعلی محمد نمی‌دادند و او را مردی دروغگو و ریاست‌طلب می‌دانستند به قتل وی فتوا دادند و سیدعلی محمد به همراه یکی از پیروانش در 27 شعبان 1266 در تبریز تیرباران شد.

سپیده‌دم بامداد روز بیست و هشتم شوال 1268،هنگامی‌که ناصرالدین شاه از کاخ ییلاقی نیاوران عازم گردش و شکار در دره‌های شمال پایتخت بود،گروهی از بابیان سرسخت،که تعدادشان شاید از شش تن تجاوز نمی‌کرد، در فاصله کوتاهی از کاخ به او حمله‌ور شدند.شاه از سوء‌قصد جان به در برد و صدمه بدنی ناچیزی دید.به رغم شاه‌کشی‌های متعدد در طول تاریخ ‌ایران،این اولین سوء‌قصدی بود که از جانب طبقه رعیت صورت می‌گرفت و از پاره‌ای جهات ویژگی‌های نمونه‌های اروپایی آن زمان را داشت. پیش از آن در تهران ،گروهی از بابیان به رهبری علی ترشیری بر آن شدند تا ناصرالدین شاه و امیرکبیر را به قتل رسانند، اما نقشه آنان کشف شد و 38 تن از سران بابیان دستگیر و هفت تن از آنها کشته شدند.
 
ترور ناصرالدین شاه،نخستین مورد از ‌تلاش برای براندازی حکومت قاجار با ابزار شاه‌کشی بود؛آنچه با بیان باب کردند، انتخاب گزینه سوء‌قصد سیاسی به جای مباحثه و مناظره و حتی مبارزه مسلحانه بود و‌ اینکه ‌این طرح مبنای آمال آخرالزمانی و مصداق آغاز قیام مردمی ‌داشت.
حکومت جز برخورد سیستماتیک چاره دیگری نیافت؛میرزا آقاخان نوری صدراعظم، علی‌خان فراش‌باشی پیشخدمت خاصه شاه-قاتل امیرکبیر- را مامور اصلی کشف شبکه بابیه کرد.دو روز بعد،خانه سلیمان‌خان تبریزی که محل اجتماع بابیه بود لو رفت و 13 بابی مسلح و مجهز که جزیی از یک شبکه توطئه 70 نفری بودند دستگیر شدند؛بسان کشف خانه‌های تیمی ‌مبارزان مسلح چریکی.
 
این کشتار جمعی دلیل زیرکانه دیگری نیز داشت و آن همانا پروراندن نوعی احساس یکپارچگی با دستگاه سلطنت علیه خطری مشترک بود و نهایتا باعث ابقای نظمی ‌می‌شد که در وجود شخص شاه تبلور یافته بود.این قبیل قتل‌عام اهل ارتداد دست‌کم دو بار در گذشته همین نتیجه را بخشیده بود.کشتار جمعی مزدکیه در سال‌های 9-528 میلادی در اوایل پادشاهی خسرو انوشیروان و نیز کشتار نقطویه در 1002ه. ق ،هنگام استوار شدن پایه‌های سلطنت شاه عباس اول،چه بسا به ذهن ناصرالدین شاه و نوری خطور کرده بود.

سوء‌قصد به جان ناصرالدین شاه نمایانگر عنادی آشکار با تمامی‌نظام اجتماعی-سیاسی قاجار بود که بر حکومت پادشاهی تکیه داشت؛خاصه آنکه با اعتقاد به رجعت رمزی و منتها درجه مبارزه‌جویی در فرقه بابیت هم همراه باشد.به نوشته فریدون آدمیت،بابی‌ها در جریان شورش‌های خود در دوران ناصری،با مردم و نیروهای دولتی رفتاری سبعانه داشتند و «اسیران جنگی را دست و پا می‌بریدند و به آتش می‌سوختند»و از آن پس بود که رویه ترورهای سیاسی در ‌ایران تداوم یافت و به ویژه در دروان انقلاب مشروطه و پس از آن اوج گرفت.

تبلیغات