نویسندگان: زبیگنیو برژینسکی
حوزه های تخصصی:
دریافت مقاله

آرشیو

آرشیو شماره ها:
۶۸

چکیده

متن

زبیگنیو برژینسکی، مشاور امنیت ملی جیمی کارتر شاید از میان تمام مشاوران امنیت ملی آمریکا برای ما شناخته شده‌تر باشد چه او در زمان انقلاب مشاورت رئیس‌جمهور آمریکا را برعهده داشت و اختلاف نظر او با سفیر آمریکا در ایران خود داستان‌ها داشت. اما برژینسکی پس از 30 سال با ترجمه کتاب‌اش به فارسی بار دیگر در میان فارسی‌زبانان مطرح می‌شود. کتاب او انتخاب: سلطه یا رهبری به ترجمه امیرحسین نوروزی و به همت نشر نی به زودی وارد بازار نشر خواهد شد. آنچه می‌خوانید بخشی از فصل پنجم این کتاب است.

امروز آمریکا هم یک قدرت هژمونیک جهانی است و هم یک دموکراسی. این ترکیب بی‌نظیر دلیل خوبی است که بپرسیم آیا اشاعه جهانی دموکراسی فراگیر آمریکا با وظایف و مسوولیت‌های یک‌شبه امپراتوری جور درمی‌آید، آیا نظام سیاسی دموکراتیک آمریکا می‌تواند جهان متلاطمی را مدیریت کند که حالا بسیار پیچیده‌تر از دوران رقابت‌های دوقطبی است و آیا دموکراسی داخلی آمریکا با به‌کارگیری قدرت هژمونیک این کشور در خارج قابل جمع‌شدن است، هر قدرت هم که این هژمونی با شعارهای دموکراتیک مخفی نگه داشته شود؟

قدرت هژمونیک می‌تواند حامی دموکراسی باشد و حتی به گسترش آن کمک کند، اما می‌تواند تهدیدی برای دموکراسی نیز باشد. قدرت آمریکا در شکست شوروی اهمیت اساسی داشت و همچنان هم در تامین امنیت ملی ایالات متحده و هم در حفظ ثبات جهانی اهمیت اساسی دارد. قدرت هژمونیک می‌تواند موجب گسترس دموکراسی شود در صورتی که این قدرت به شیوه‌ای به کار گرفته شود که آمال و حقوق دیگران محترم شمرده شود و در صورتی که شعارهای پرطمطراق و مزدورانه دموکراتیک آن را بی‌اعتبار نکند. اما قدرت هژمونیک می‌تواند تهدیدی هم علیه دموکراسی آمریکا باشد، در صورتی که در اعمال این قدرت مرز میان الزامات امنیت ملی متعارف و هول و هراس وسواسی تشخیص داده نشود.

نهایتا، ترکیب متعادل دموکراسی آمریکا و هژمونی آمریکاست که در زمان حاضر بزرگ‌ترین امید بشریت برای اجتناب از درگیری فرسایشی در جهان است. با توجه به اینکه مقبولیت اجتماعی دموکراسی یک مولفه مهم در قدرت غالب جهانی ایالات متحده است، سوالات مختلفی مطرح می‌شود: اهمیت سیاسی اقبال غیرقابل انکار جهانی به فرهنگ فراگیر آمریکا چیست؟ حرکت مستمر آمریکا به سمت یک جامعه چندفرهنگی چگونه انسجام دیدگاه استراتژیک آمریکا را تحت تاثیر قرار می‌دهد؟ اعمال نقش هژمونیک جهانی آمریکا چه خطراتی برای دموکراسی آمریکا دارد؟

اصطلاح «انقلاب فرهنگی»(1) در یک تراژدی عظیم انسانی ریشه دارد که جنایت سیاسی هولناکی عامل آن بود: تلاش وحشیانه مائو تسه‌دونگ(2) برای وارونه کردن ساختار قدرت چین کمونیست به منظور احیای آنچه او روح انقلاب اصیل کمونیسیتی می‌خواند؛ روحی که رو به ضعف و نابودی بود. این دیکتاتور پیر امیدوار بود که با شوراندن جوانان علیه نخبگان حاکم و سبک زندگی آنها شعله انقلاب پایداری را برافروزد. تاثیر اجتماعی آمریکا بر جهان نیز موجد پدیده‌ای است مشابه یک انقلاب فرهنگی، اما انقلاب فرهنگی وسوسه‌انگیز و بدون خشونتی که تاثیرگذارتر، پایدارتر و بنابراین متحول‌کننده‌تر است. انقلاب فرهنگی جهانی که آمریکا محرک آن است به تدریج آداب و رسوم اجتماعی، ارزش‌های فرهنگی، رفتار جنسی، سلائق شخصی و توقعات مادی تقریبا تمام نسل جوان جهان را دگرگون می‌کند،‌ انقلابی که نه جهت‌گیری سیاسی دارد و نه با عوامفریبی اشاعه می‌یابد.
 
این نسل و به‌خصوص بخش شهرنشین آن بیش از پیش با آمال، سرگرمی‌ها و تمایلات مادی مشترک شناخته می‌شود. اگرچه امکانات مادی که در اختیار 7/2 میلیارد جوان 10 تا 34 سال جهان قرار دارد در کشورهای مختلف بسیار متفاوت است- امری که نشان‌دهنده اختلاف کلی در سطح زندگی کشورهاست- اما شباهت جهانی چشمگیری در اشتیاق به جدیدترین سی‌دی‌ها، در شیفتگی نسبت به فیلم‌ها و سریال‌های آمریکایی، در جاذبه‌ اغواکننده موسیقی راک، در گسترش بازی‌های دیجیتالی، در رواج لباس‌‌های جین و در نفوذ فرهنگ آمریکایی حتی در آداب و رسوم محلی وجود دارد. شاید نتیجه این امر ملغمه‌ای از چیزهای محلی و جهانی باشد، اما ردپای چیزهای جهانی آن مسلما به آمریکا می‌رسد.

فریبندگی فوق‌العاده‌ فرهنگ فراگیر آمریکا در بنیان‌های دموکراسی آن ریشه دارد که در آن به مساوات اجتماعی اهمیت ویژه‌ای داده می‌شود و در عین حال به همگان فرصت داده می‌شود که به پیشرفت و ثروت دلخواه خود برسند. جست‌وجوی ثروت قوی‌ترین انگیزه اجتماعی در حیات آمریکایی و شالوده اسطوره آمریکاست. اما اصول واقعا مساوات‌طلبانه‌ای هم در کنار آن وجود دارد که در آن به افراد در مقام عنصر اصلی جامعه ارج نهاده می‌شود، به خلاقیت فردی و رقابت سازنده ارزش داده می‌شود و به همگان فرصت داده می‌شود تا به موفقیت دست یابند یا (اگرچه اغلب ناگفته باقی می‌ماند) ناکام شوند.
 
شکست‌ها ناگزیر بیشتر از موفقیت‌هاست، اما موفقیت‌هاست که اسطوره آمریکایی را می‌سازد و به این ترتیب آمریکای افسونگر به رویای میلیون‌ها نفر تبدیل می‌شود.آمریکا با این جاذبه‌اش عامل وسوسه‌ای فرهنگی شده است، عاملی نامنظم و غیرسیاسی که به رفتار ظاهری و در نهایت احساسات درونی تعداد روزافزونی از افراد بشر نفوذ می‌‌کند، بر آن سایه می‌افکند و آن را دگرگون می‌کند. به راستی هیچ قاره، بلکه هیچ کشوری (به جز احتمالا کره شمالی) از این سبک زندگی پراکنده اما دگرگون‌ساز در امان نیست.

حتی در اوج جنگ سرد هم که شوروی هنوز در چنگال استبداد استالینیستی بود، یک مسافر خارجی به راحتی می‌دید که پرده آهنین نتوانسته بود جوانان شوروی را از تاثیرات «زیانبار» و «منحط» غربی (و به خصوص آمریکایی) دور نگه دارد. برای کا.گ.ب دور نگه داشتن روشنفکران شوروی از بلای دکترین‌های خارجی آسان‌تر از آن بود که مانع آن شود جوانان کمونیست لباس جین به تن کنند و در محافل خصوصی به موسیقی جاز گوش سپارند، جوانانی که پاپیچ مسافران خارجی می‌شدند تا از جدیدترین مدهای آمریکایی مطلع شوند و وقتی سختگیری شوروی کمرنگ شد جوانان آنچه را قبلا ممنوع بود با جان و دل الگوی خود قرار دادند. با گسترش ارتباطات جهانی و نبود یک بدیل ایدئولوژیک قاطع دیگر اعمال سختگیری‌های ایدئولوژیک آسان نیست و به این ترتیب تنها کشورهایی با جوامع سخت سنتی و عمدتا روستایی می‌توانند از فرهنگ فراگیر جهانی دوری گزینند.
 
عملا تنها مانع موثر در برابر وسوسه جدید فرهنگی مقاومت منفعلانه‌ای است که در عقب‌ماندگی و انزوای تاریخی ریشه دارد. به غیر از آن، حتی کشورهای پرسابقه و با فرهنگی مثل فرانسه و ژاپن هم نمی‌توانند درها را روی خود ببندند یا جوانشان را از فریبندگی جدیدترین مدها و جاذبه‌ها دور نگه دارند، مدها و جاذبه‌‌هایی که برچسب «ساخت آ‌مریکا»، اگرچه نه همواره آشکارا، بر آنهاست. سپس این فریبندگی بخشی از یک واقعیت مجازی می‌شود؛ ‌واقعیتی که ارتباط مبهمی با آمریکا دارد، واقعیتی که هم دور است و هم نزدیک.این وضعیت بی‌نظیر تاریخی حاصل یک ترفند سیاسی نیست. این وضعیت واقعیتی است قاطع که عمدتا حاصل سیستم دموکراتیک بی‌نهایت باز، خلاق و متهور و سخت رقابت‌طلب آمریکاست.
 
در این سیستم عامل قاطع موفقیت در هر سطح و زمینه‌ای خلاقیت است، از جمله در حوزه‌هایی که در مجموع یک فرهنگ فراگیر را به وجود می‌آورند. نتیجه این امر کسب جایگاهی ممتاز در فیلم، موسیقی عامه‌پسند، اینترنت، نشان‌های تجاری، الگوهای تغذیه‌ای، زبان و نیز در آموزش‌‌های دانشگاهی و مهارت‌های مدیریتی است، یعنی به طور خلاصه آنچه محققان آن را «قدرت نرم» هژمونی آمریکا می‌نامند. وسعت تسلط فرهنگی آمریکا بی‌نظیر است و در تاریخ نیز نمونه مشابهی ندارد. در آینده نزدیک هم رقیبی برای آن متصور نیست. تنها چیزی که می‌توان گفت این است که همچنان که شهرنشینی در جهان گسترش می‌یابد، ارتباط انسان‌ها بیشتر می‌شود و مناطق روستایی و سنتی‌تر جهان کوچک‌تر و نفوذپذیرتر می‌شوند، تسلط فرهنگی آمریکا نیز وسعت می‌یابد. این امر در مورد لاگوس و شانگهای به یک اندازه صادق است.

شاید عینی‌ترین و بیشترین تاثیر جهانی فرهنگ فراگیر آمریکا از طریق فیلم‌های سینمایی و سریال‌های تلویزیونی منتقل می‌شود. نه تنها هالیوود نماد جهانی صنعتی شده است که طی قرن بیستم مهم‌ترین منبع سرگرمی (و نیز نفوذ فرهنگی) شد، بلکه فیلم‌های آمریکایی هم پرنفوذترین و پردرآمدترین فیلم‌های جهان شده‌اند. تقریبا 80 درصد درآمد صنعت فیلمسازی جهان از فیلم‌های آمریکایی است. حتی در فرانسه هم تقریبا 60 درصد فروش سینماها و 30 تا 40 درصد فیلم‌های روی پرده از فیلم‌های آمریکایی است. ورود اولیه تعداد محدودی از فیلم‌های هالیوودی به چین که به سرعت هم جزء پرفروش‌ترین‌ها شدند دولت را مجبور کرد تا از تلاش خود برای تولید فیلم‌های مورد نظرش- یعنی فیلم‌هایی که از لحاظ سیاسی مناسب و بی‌ضرر و اساسا تبلیغاتی هستند- دست بردارد.
 
در مورد جاذبه سریال‌های تلویزیونی آمریکایی هم وضعیت کم‌وبیش مشابهی وجود دارد، سریال‌هایی که در برخی از آنها درک و برداشتی (آرمانی و مغشوش) از حیات آمریکایی به صدها میلیون بیننده در سراسر جهان منتقل شده است. موسیقی پاپ جدید منبعی پرجذبه برای شیفتگی و ابراز وجود جوانان است. این موسیقی عمدتا آمریکایی است. طبق آمار حتی در هند، 9 آلبوم از 20 آلبوم برتر موسیقی در ژانویه 2003 آلبوم‌های آمریکایی بودند و این آمار در سایر کشورها هم مشابه یا بالاتر است. به علاوه شبکه MTV با 33 کانال جهانی‌اش، شبکه VHI (موسیقی میانسالان) و شبکه Nickelodeon (ویژه کودکان) در مجموع حدود یک میلیارد بیننده در 164 کشور جهان دارند. موسیقی هم مثل فیلم و تلویزیون سوپراستارهای خود را دارد که تا حد پرستش مورد استقبال قرار می‌گیرند و مجلات عامه‌پسند هم زندگی «خصوصی» آنها را که سخت مورد توجه است تعمدا با شور و هیجان فراوان به تصویر می‌کشند؛ مجلاتی که تامین مالی آنها را اغلب خود دست‌اندرکاران صنعت موسیقی برعهده دارند.

یکی دیگر از عوامل پیوند مجازی و بی‌واسطه جهان با آمریکا اینترنت است. با توجه به اینکه 70 درصد وب‌سایت‌ها آمریکایی‌اند و زبان انگلیسی رایج‌ترین زبان ارتباطی هم برای کار و هم برای سرگرمی است (96 درصد وب‌سایت‌های تجاری به انگلیسی است)، گپ و گفت‌وگوی اینترنتی در جهان هم سخت تحت تاثیر آمریکاست؛ امری که به سرعت رو به گسترش است. اگرچه خود اینترنت از لحاظ فرهنگی «خنثی» است، اما موجب گسترش سبک غیررسمی و خودمانی ارتباط سریع و مستقیم می‌شود، امور تجاری را سرعت می‌بخشد، اعمال محدودیت‌های سیاسی بر جریان اطلاعات را عقیم می‌گذارد و به این ترتیب مجموعا موجب حرکت به سمت جهانی با ارتباطات نزدیک‌تر می‌شود؛ جهانی که در آن حذف تعمدی فرهنگ فراگیر آمریکا سخت‌تر و سخت‌تر می‌شود.

نفوذ فرهنگی آمریکا با آن تاکیدش بر آشپزی راحت حتی به عادات غذایی هم رسیده است. این اندیشه که بلعیدن سریع غذا می‌تواند از لحاظ اقتصادی مولد و با قیمتی ارزان تا حدودی هم لذت‌بخش باشد، اساس صنعتی غذای سرپایی (fast food) است، صنعتی که در آمریکا به وجود آمد اما روزبه‌روز بیشتر به سایر نقاط دنیا نفوذ می‌کند و حتی رستوران‌داران مبتکر در سایر کشورها انواع محلی آن را درست می‌کنند. غذای سرپایی موجب می‌شود زمان بیشتری برای کار فراهم شود. غذاهای بسته‌بندی‌شده آراسته طرفداران پروپاقرصی برای خود دارد و قیمت تقریبا ارزان آن مصرف‌کنندگان فراوانی،‌ عمدتا کارگران شهری و نسل جوانی را جلب می‌کند. شعار ضدآمریکایی چپ‌های اروپایی در دهه 1950 «استعمار کوکاکولایی» بود: حالا نیم قرن بعد نشان مک‌دونالد، خوب یا بد، اغلب تداعی‌کننده پرچم آمریکاست؛ نشانی که آن را تقریبا در هر شهر بزرگ خارجی می‌توان دید.

از دیدگاهی کلی‌‌تر، تجارت آمریکا با آن پویایی و خلاقیتش بر مشتریان روزافزون کالاهای مصرفی جهان تاثیری بی‌نظیر گذاشته است. در نظرسنجی معمول بین‌المللی نشریه Business Week در پاییز 2003 به شرکت‌کنندگان مارک‌های مختلف تجاری ارائه و از آنان خواسته شد آنها را شناسایی کنند. هشت مارک از 10 مارکی که بیش از همه در سطح جهان شناخته شده بود و از جمله پنج مارک نخست آمریکایی بودند. نکته قابل توجه آنکه چهار مارک از هشت مارک معروف آمریکایی مستقیما مربوط به محصولات مصرفی بود (کوکاکولا در رده نخست، دیزنی، مک‌دونالد و مارلبرو) و بقیه مارک‌های آمریکایی و معروف در حوزه تکنولوژی قرار داشتند (مایکروسافت، IBM، GE، Intel).

حتی سبک‌های سیاسی جهان هم تحت نفوذ آمریکا رو به تغییرند. از برخی جهات شیوع الگوبرداری از سبک سیاسی آمریکا نشانه وجهه خوب دموکراسی پس از پیروزی آن بر کمونیسم است. اما این امر تا حدود زیادی هم ناشی از سرایت روش‌های بازاریابی- تبلیغاتی آمریکا، شیوع تکنیک‌های آمریکایی تبلیغات رسانه‌ای (از جمله تبلیغات سیاسی علیه رقیب) و نفوذ شیوه‌های آمریکایی در ارائه ماهرانه و جذاب سابقه رهبران سیاسی است. رواج روزافزون استفاده از اسامی خودمانی در میان سیاستمداران (جیمی به جای جیمز، بیل به جای ویلیام) نشانه بی‌تکلفی حساب شده و آگاهانه فرهنگ فراگیر آمریکاست.

گسترش سریع زبان انگلیسی در مقام زبان بین‌المللی نیز راه را برای این وسوسه فرهنگی جهانی هموار می‌کند. آنهایی که نسل جوان را آموزش می‌دهند زبان انگلیسی را نه به دیده یک زبان خارجی بلکه بیش از پیش به دیده یک مهارت اولیه همچون ریاضیات می‌نگرند. انگلیسی‌ زبان پروازهای بین‌المللی و اصولا زبان مسافرت است و بیش از پیش هم زبان رسمی داخلی شرکت‌های بسیار مهم بین‌المللی (ولی نه لزوما آمریکایی) می‌شود. اما باید توجه داشت که لهجه‌ای که واقعا صحبت می‌شود خود انگلیسی نیست، بلکه عمدتا آمریکایی است. اصطلاحات آمریکایی در سطح جهان گسترش می‌یابند و کلمات و عبارات کاملا آمریکایی نیز اغلب به درون زبان کشورها نفوذ می‌کنند (از نظر برخی ملالغتی‌ها نیز این زبان‌ها را خراب می‌کند).

بنابراین تعجبی ندارد که طبقات ممتاز اجتماعی و افراد بلندپرواز در سراسر جهان به دنبال ورود به دانشگاهی آمریکایی هستند. دانشگاه‌های تراز اول آمریکا کعبه آمال دانشجویان جهان است. دانشگاه‌هایی که مدرک آنها ارج و مقام با خود می‌آورد. اما حتی یک دانشگاه معمولی آمریکایی هم کلید دروازه موفقیت‌ها و فرصت‌های بیشتر محسوب می‌شود. بسیاری از دانشجویان خارجی که با هدف بازگشت به کشورشان به آمریکا می‌آیند، تحت تاثیر موقعیت‌‌های بهتر شغلی و درآمد بیشتر در آمریکا قرار می‌گیرند که فایده زیادی برای آمریکا دارد.

رشد تعداد دانشجویان خارجی در ایالات متحده بسیار چشمگیر بوده است. در سال تحصیلی 55-1954 تعداد کل دانشجویان خارجی در دانشگاه‌های آمریکا 239/34 نفر (یا 4/1 درصد کل دانشجویان آمریکا) بود. این تعداد در سال 65-1964، 045/82 نفر (5/1 درصد)، در سال 75-1974، 580/154 نفر (5/1 درصد)، در سال 85-1984، 113/343 نفر (7/2 درصد)، در سال 95-1994، 653/452 نفر (3/3 درصد) و در سال 2002-2001، 996/582 نفر (3/4 درصد) بوده است. بیشترین تعداد دانشجویان خارجی متعلق به هند و چین است که در 2002-2001 هر یک بیش از 60 هزار دانشجو در آمریکا داشته‌اند. مجموع تعداد دانشجویان اروپایی و ژاپنی اندکی کمتر از 130 هزار نفر است و بنابراین آمریکا محل اصلی تربیت رهبران آینده آسیا، خاورمیانه،‌ آفریقا و آمریکای لاتین است.

این گونه در معرض فرهنگ فراگیر آمریکا قرار گرفتن، امری که گهگاه با حضور فرد در آمریکا اتفاق می‌‌افتد اما افراد اغلب به صورت مجازی در معرض آن قرار می‌گیرند،‌ تاثیری شگرف و بنیادین بر جهان می‌گذارد. این امر روحیات افراد را از قید و بند رها می‌کند، آداب و سنن موجود را از این رو به آن رو می‌‌کند، موجد آمال اجتماعی می‌شود که عمدتا غیرقابل دستیابی‌اند و نظم سنتی را سست می‌کند. این امر همچنین موجب از بین رفتن تنوع فرهنگی بشر می‌شود، اما به دلخواه افراد: تاثیر فرهنگی آمریکا از طریق الگوبرداری گسترش می‌یابد نه با اجبار و تحمیل، امری که نشان می‌دهد این تاثیر برای توده مردم انقلاب فرهنگی خوشایند و مطلوبی است. اگر پیامد سیاسی چنین امری این باشد که نظم اجتماعی موجود مختل شود به دلیل آن است که آنچه از آمریکا در جهان اشاعه می‌یابد مطلوب‌تر و خوشایندتر از آن چیزی است که در کشورها وجود دارد. شاید منتقدان هنری بر فرهنگ فراگیر و عامه خرده بگیرند، اما ذوق و سلیقه آنها در جامعه خریدار ندارد. وسوسه فرهنگی آمریکا را نمی‌توان با فرمان سیاسی متوقف کرد.

خلاصه آنکه در کلام یک مفسر نکته‌سنج آمریکایی «نخستین تمدن جهانی در «تاریخ ساخت آمریکا» است و برای گسترش آن نیازی به اسلحه نیست».
اما پیامدهای سیاسی این امر چیست؟ آیا به اعمال قدرت آمریکا کمک می‌کند؟ آیا آشنایی و صمیمیت روزافزون بشر با آمریکا موجد علاقه و محبت است یا خصم و عناد؟ تحلیلگر اروپایی مذکور در این مورد شکی ندارد: «وسوسه از اجبار بدتر است. وسوسه کاری می‌کند که احساس ضعف و ناتوانی کنید و بنابراین هم از مفسد خوش خط و خال و هم از خودتان متنفر شوید.» اما واقعیت پیچیده‌تر است.

آشنایی و نزدیکی مجازی جهان با آمریکا موجب می‌شود که نفوذ جهانی فرهنگی آمریکا و قدرت غالب جهانی این کشور رابطه پیچیده‌ای با یکدیگر پیدا کنند. درست همانطور که جاذبه فرهنگ آمریکا موجب اغوای جوامع خارجی می‌شود، سیاست آمریکا هم تاثیری شگرف بر کشورهای خارجی می‌گذارد. ارتباط مجازی جهان با آمریکا و واکنش این کشور به این ارتباط به ترکیب عملی این دو بستگی دارد.
نظرسنجی‌های جهانی نشان می‌دهند که نزدیکی مجازی عمدتا موجب گرایش و علاقه به سبک زندگی آمریکایی می‌شود،‌ اگرچه این نزدیکی خشم از سیاست‌های ایالات متحده را هم تشدید می‌کند. اگرچه این نظرسنجی‌ها اساسا نتایج ثابتی ندارند، چرا که واکنش‌های شخصی و لحظه‌ای به شرایط متغیر را منعکس می‌کنند، اما برخی نتایج مشخص از آنها حاصل می‌شود.
 
بررسی نظرسنجی‌های مختلف نشان می‌دهد که در شمار قابل توجهی از کشورهای جهان از جمله در فرانسه، چین و ژاپن فرهنگ عمومی آمریکایی را به دیده مثبت و مطلوب می‌نگرند (استثناهای مهم عبارت‌اند از روسیه و خاورمیانه و سپس تا حدودی پاکستان، هند و بنگلادش). اما در عین حال در بسیاری از کشورها گسترش «آداب و سنن» آمریکایی عمدتا به دیده «بد» نگریسته می‌شود (حتی 50 درصد بریتانیایی‌ها هم نظری انتقادآمیز به آن دارند)، که استثنای مهم در این مورد ژاپن است. سیاست خارجی آمریکا برخلاف فرهنگ آمریکا عمدتا به دیده‌ای منفی نگریسته می‌شود. عموما دلیل مشخص این امر آنچه آن را طرفداری یک‌جانبه آمریکا از اسرائیل در برابر فلسطینی‌ها و نیز بی‌اعتنایی آمریکا به منافع سایر کشورها می‌دانند ذکر می‌شود. بیشتر مردم در بسیاری از کشورها معتقدند که ایالات متحده در واقع شکاف میان کشورهای فقیر و غنی را تشدید می‌کند.

بنابراین تاثیر فرهنگی نزدیکی مجازی با آمریکا در تضاد با تاثیر سیاسی آن قرار دارد. بزرگ‌ترین پیامد سیاسی وسوسه فرهنگی آمریکا این است که چشمداشت از این کشور بیش از بقیه کشورهاست. اقدام خودخواهانه به دلیل «منافع ملی» عموما به دیده رفتار رایج بین‌المللی نگریسته می‌شود، اما معمولا از آمریکا انتظار بیشتری می‌رود. در نظرسنجی‌های مذکور آنهایی که بیش از همه از اوضاع کشورشان ناراضی بودند دیدگاه منفی‌تری هم نسبت به آمریکا داشتند، امری که این فرضیه را تقویت می‌کند که آنها چشمداشت بیشتری از آمریکا دارند و این کشور را به نوعی مسوول وضعیت اسفبار جهان می‌دانند. این امر تا حدودی می‌تواند به دلیل شعارهای غیرواقعی رهبران سیاسی آمریکا باشد که عموما از مسائل آرمانی و مذهبی سخن می‌گویند. اما نظرسنجی‌های جهانی نشان می‌دهند که وقتی کار به سیاستگذاری عملی می‌رسد تحسین و تمجید آنهایی که واقعا چشمداشت بیشتری از آمریکا دارند و شکست آمریکا در برآوردن این انتظارات را برنمی‌تابند، می‌تواند مشکل‌ساز باشد. احساسات ضدآمریکایی از تبعات عشقی است که به آن خیانت شده است.

به این ترتیب، آمریکا در آن واحد هم تحسین می‌شود و هم هدف خشم و خصومت قرار می‌گیرد. رشک و حسد در ایجاد این خشم موثر است اما تنها عامل آن نیست. خشم و خصومت در این نکته نهفته است که نفوذ جهانی آمریکا تقریبا همه را تحت تاثیر قرار می‌دهد، به خصوص آنهایی را که غیرمستقیم و از طریق ارتباط مجازی با این کشور خود را به نوعی مرتبط با آمریکا می‌دانند. این افراد اسیر فرهنگ فراگیر آمریکا و حتی اغلب به دلخواه خود در خدمت آن هستند، اما احساس می‌کنند که در مراحل تصمیم‌گیری و سیاستگذاری آمریکا کسی به آنها اهمیت نمی‌دهد. شعار تاریخی «نمایندگی نباشد مالیات هم نیست» حالا در مقیاس جهانی به «نمایندگی نباشد آمریکایی شدن هم نیست» تبدیل شده است.

آمریکایی شدن موجد یک آنتی‌تز جهانی هم هست، اما این امر پدیده‌ای است عمدتا نخبه‌گرا و نه عام. مخالفت جدی با فرهنگ آمریکایی عمدتا در میان روشنفکرانی رایج است که یکسان‌سازی و تحقیر فرهنگ‌ها را محکوم می‌کنند، امری که از نظر آنها با گسترش فرهنگ فراگیر آمریکا مرتبط است. اما با توجه به اینکه فرهنگ فراگیر مطلوب دیگری وجود ندارد، تلاش‌های عمدتا بی‌نتیجه این نخبگان برای ایجاد یک هویت فرهنگی متقابل به ناچار یا باید مبتنی بر آداب و سنن بومی باشد یا مخالفت کلی‌تر با جهانی شدن. وقتی سیاست‌های آمریکا ناخوشایند و خصمانه باشند، همین طرفداران هویت فرهنگی متقابل‌اند که رهبری سیاسی را به عهده می‌گیرند و برای برانگیختن خشم پوپولیستی علیه ناتوانی آمریکا در برآوردن انتظارات عامه‌پسند فعالیت می‌کنند.

معضل سیاست خارجی ایالات متحده این است که دگرگونی فرهنگی که خود آمریکا عامل آن است در تضاد با ثبات معمول و سنتی است. این دگرگونی فرهنگی مضمونی سخت دموکراتیک و مساوات‌طلب دارد و در عین حال تاکید آن بر خلاقیت در مقام کلید اصلی موفقیت فردی و جمعی نیز نیرویی است متحول‌کننده. فرهنگ فراگیر آمریکا در بسیاری از کشورهای جهان در مجموع موجب بی‌ثباتی سیاسی می‌شود، اگرچه در سیاست خارجی ایالات متحده اهمیت فراوانی به ثبات بین‌المللی داده می‌شود. درست است که هدف رسمی آمریکا تحولات آرام (و در نتیجه همراه با «ثبات» است)،‌ اما در بسیاری از کشورهای جهان تحول واقعی مستلزم دگرگونی‌‌های پرتلاطم است. پیامدهای این امر می‌تواند در تضاد با منافع استراتژیک فوری‌تر آمریکا قرار گیرد. به علاوه، توجه و علاقه جهان به آمریکا این امکان را از آمریکا سلب می‌کند که بی‌طرف یا بی‌تفاوت باشد.
 
برخلاف امپر‌اتوری بریتانیا که تا حدودی مورد رشک و حسد بود اما تنها رقبای اصلی‌اش بودند که با آن خصومت می‌ورزیدند، نخبگان یا عامه مردم در سراسر جهان به یک اندازه با آمریکا در ارتباط‌اند، هم بی‌واسطه و هم به صورت مجازی. آمریکا در سراسر جهان و متناسب با میزان نفوذ و استیلایش یا تحسین می‌شود یا مورد خشم قرار می‌گیرد یا همزمان مورد تحسین و خشم واقع می‌شود. وسوسه فرهنگی آمریکا در جهان موجد بی‌ثباتی سیاسی است و در عین حال موجب می‌شود که این کشور ناگزیر در کانون احساسات عمیق جهانی قرار گیرد. این امر باعث می‌شود که سیاستگذاران ایالات متحده نتوانند صرفا براساس منافع ملی آمریکا سیاست خارجی این کشور را تدوین کنند. آمریکا در کانون یک مهلکه فرهنگی قرار گرفته که خود آن را ایجاد کرده است و امنیت این کشور منوط به آن است که بتواند این تلاطم را فرو نشاند. آمریکا تنها در صورتی می‌تواند از این جاذبه فرهنگی چشمگیر خود بهره‌برداری سیاسی کند که برای منافع مشترک جهانی اهمیت بیشتری قائل شود؛ امری که کم‌کم شناخته می‌شود.

پی‌نوشت‌‌ها:
1- تغییرات شدید و گسترده‌ای که مائو در آخرین دهه عمر خود (1976-1966) به منظور حفظ روح انقلاب چین آغاز کرد. وی نمی‌‌خواست مسیر انقلاب چین مشابه الگوی شوروی شود و با این کار قصد داشت فرآیند تاریخی تحولات چین را معکوس کند. وی معتقد بود که طبقه‌ای ممتاز متشکل از مهندسان، دانشمندان و مدیران کارخانه به وجود آمده است که قدرت گرفتن آنها منجر به از دست رفتن قدرت وی می‌شود. بنابراین، جوانان چینی تشویق می‌شدند تا از لیبرال‌های حزب کمونیست و نیز کسانی که تحت تاثیر نیکلای خروشچف روسی قرار گرفته بودند، آشکارا انتقاد کنند. استدلال وی برای این اقدامات به وجود آوردن یک چین متشکل از دهقان‌ها، کارگران و تحصیلکردگانی بود که همه با هم در یک جامعه بی‌طبقه‌ای کار می‌کنند که هیچ‌کس از دیگری بهتر نیست. اقدامات وی در نهایت به آشفتگی اجتماعی چین منجر شد.
2- رهبر انقلاب چین که از سال 1931 تا پایان عمر خود در 1976 رهبر حزب کمونیست این کشور بود.

تبلیغات