آرشیو

آرشیو شماره ها:
۶۸

چکیده

متن

ما پس از جنگ ایران و روس و عصر مشروطیت با جنگ جهانی اول و دوم روبه‌رو شدیم. می‌خواهم بدانم که طرح نظریه ناسیونالیسم ایرانی تا چه حد پاسخی به قرار گرفتن ایران در موقعیت جنگی بود؟
می‌دانید که ناسیونالیسم مفهومی مدرن است و تا قبل از استقرار دولت – ملت‌ها در اروپا، بحثی به عنوان ناسیونالیسم مطرح نبوده است. مفهوم ناسیونالیسم البته در کنار شکل‌گیری بازارهای یکپارچه معنا پیدا می‌کند و به نظر من، آدام اسمیت یکی از مهمترین نظریه‌پردازان ناسیونالیسم بوده است. چرا که با یکپارچگی بازارهاست که هویت و یکپارچگی ملی ضرورت پیدا می‌کند.یکسان‌سازی پول و واحدهای اندازه‌گیری در یک کشور از ملزومات هماهنگی با بازارهای جهانی بوده است.
 
البته زبان و فرهنگ و ارزش‌های قومی هم در شکل‌گیری دولت – ملت و ناسیونالیسم موثرند. در ایران اما بعد از انقلاب مشروطه و در زمان قدرت گرفتن رضاخان است که نظریه ناسیونالیسم و ملی‌گرایی مطرح می‌شود. ایرانی‌ها البته زمینه‌ای برای این ملی‌گرایی داشتند؛ چراکه از پیش هویت ایرانی، هویتی تعریف شده بود. رشد همین نظریه‌های ملی‌گرایی در میان نیروهای مشروطه‌خواه و روشنفکر بود که بر آمدن رضاشاه را ممکن ساخت. می‌دانید که زمینه‌سازان قدرت گرفتن رضاشاه، عمدتا روشنفکرانی بودند که در انقلاب مشروطه مشارکت داشتند.
 
پس از وقوع جنگ اول جهانی و اشغال ایران توسط بیگانگان که به فروپاشی نظام سیاسی متمرکز قاجار انجامیده بود، نهضت‌های جدایی‌طلبانه در نقاط مختلف ایران شکل گرفته بود. خطر از هم پاشیدن ایران بود که روشنفکران ایرانی را به سوی ناسیونالیسم سوق داد. این روشنفکران از همین روی پیش از‌آنکه به دنبال نهادهای آزادی و دموکراسی و مدرن بروند، به دنبال تشکیل یک نظام متمرکز واحد رفتند. ضرورت تشکیل یک ارتش منظم و نیروی اداری و بوروکراسی متمرکز در کشور از همین جا مطرح شد. این روشنفکران تحقق امنیت را پیش‌شرط تحقق قانون اساسی مشروطه می‌دانستند و برای همین به استقبال رضاشاه رفتند.

آیا این جوهره ناسیونالیستی در خود اندیشه مشروطیت وجود داشت یا پس از آن و به واسطه جنگ جهانی اول بر اندیشه مشروطه‌خواهی تحمیل شد؟
ویژگی غالب انقلاب مشروطه، مشروط و محدود کردن قدرت حاکمه استبدادی بود. همانطور که شما هم اشاره کردید، سیر وقایع بعدی و خطر فروپاشی سیاسی بود که زمینه را برای طرح ناسیونالیسم مهیا کرد.

و آیا رضاشاه هم رجمان عملی همین ناسیونالیسم موردنظر روشنفکران بود؟
رضاشاه بیشتر به دنبال ناسیونالیسمی از جنس ناسیونالیسم آلمانی بود؛ ناسیونالیسمی که تمرکزگراست. البته در آن زمان پیدایش چنین دیدگاهی هم طبیعی بود اگرچه شاید درست نبود. ولی این را نمی‌توان انکار کرد که به هر حال رضاشاه تا حدود 80، 90 درصد، وعده‌های خویش به روشنفکران را عملی کرد. یکپارچگی ایران را تضمین کرد و یک واحد نظامی و اداری متمرکز درست کرد. روشنفکران هم، چنین مطالبه‌ای داشتند. اما به مرور، ناسیونالیسم رضاشاهی با گرایش‌های دیکتاتوری شرقی همراه شد و خیلی‌ها از او فاصله گرفتند یا توسط رضاشاه کشته شدند.
 
اینها هم ضایعات این پروژه ناسیونالیستی بود.اما اگر این ناسیونالیسم اولیه را تا حدودی قابل قبول و قابل فهم بدانیم، گرایش‌های ناسیونالیستی‌ای که بعدها و در مراحل بعدی به یک اندیشه غالب در ایران تبدیل شد، توجیه‌پذیر نبود و خسران‌های زیادی به زندگی سیاسی ما وارد کرد. در دوره رضاشاه برای توجیه ناسیونالیسم ایرانی به نوعی میهن‌پرستی باستانی روی آورده شد و تاریخ ایران قبل از اسلام پاس داشته و اجنبی‌ستیزی آغاز شد. اما بعد از این دوره بود که این اجنبی‌ستیزی تشدید شد و رضاشاه هم فدای این اجنبی‌ستیزی شد.
 
علت اصلی هم این بود که رضاشاه انتظارات ناسیونالیستی‌ای ایجاد کرد و تبلیغات ناسیونالیستی گسترده‌ای راه انداخت که در شهریور 1320 اما مثل برف زیر آفتاب آب شد و این اتفاق برای روشنفکران و افکار عمومی بسیار گران می‌آمد. تصور مردم بر آن بود که با این ارتش قدرتمند رضاشاهی و با چنان تبلیغاتی یک حکومت مقتدر ملی در ایران به وجود آمده است. وقتی این حکومت و ارتش مقتدر ظرف چند روز و بدون مقاومت، تسلیم می‌شود، همه چیز به هم می‌ریزد.

در حقیقت ناسیونالیسم، نتوانسته بود سپر بلای ما در مواجهه با بیگانگان باشد.
کاش چنین دریافتی صورت می‌گرفت. شکست رضاشاه در شهریور 1320 باعث شد تا همگان از رضاشاه به عنوان نسخه تقلبی ناسیونالیسم روی برگردانند و به دنبال یک ناسیونالیسم واقعی که در نظر خود داشتند بروند. از اینجاست که ناسیونالیسم، پاشنه آشیل تجدد ایرانی می‌شود. ایرانی‌ها احساس کردند که یک بار دیگر سرشان کلاه رفته و رضاشاه به آنها خیانت کرده است و اجنبی‌ها بر ایران مسلط شده‌اند. بنابراین ناسیونالیسم تشدید می‌شود.
 
روشنفکران شهریور 20، نسل جدیدی بودند که ناسیونالیسم رضاشاهی را قلابی و انگلیسی ساخته می‌دانستند و معتقد بودند که این ناسیونالیسم قلابی در شهریور 1320 فرو پاشید و از بین رفت. آنها ضمن استقبال از این اتفاق به دنبال ساختن یک ناسیونالیسم واقعی رفتند و مبتنی بر چنین دیدگاهی بود که از شهریور 1320 به بعد روشنفکران ما یک ایدئولوژی سیاسی ساختند و به نام ناسیونالیسم یک اجنبی‌ستیزی ضدمدرن را به نمایش گذاشتند. این روشنفکران یا به جبهه ملی رفتند یا به حزب توده و جالب آنکه اگر شما نوشته‌ها و بیانیه‌های حزب توده را هنگام تشکیل مرور کنید، این حزب را شدیدا ناسیونالیستی می‌یابید.

حزب توده اصلا در ابتدای شکل‌گیری به عنوان یک حزب کمونیستی مطرح نشد.
بله و مشکل از آنجایی شروع شد که حزب توده، صبغه انترناسیونالیستی گرفت و از ناسیونالیسم دور شد. انتقادات عامه مردم و روشنفکران ملی از حزب توده و از میان رفتن محبوبیت این حزب از همین جا آغاز شد. شما اگر دقت کنید جریانات مذهبی ما در آن سال‌ها نیز نگاهشان پایه‌های ناسیونالیستی داشت. ترور رزم‌آرا توسط نیروهای مذهبی، به عنوان یک اقدام ناسیونالیستی شناخته می‌شد. رزم‌آرا به عنوان کسی که جلو ملی شدن صنعت نفت ایستاد و عامل انگلیسی است،‌ ترور می‌شود و نه به دلایل مذهبی. گفتار غالب این دوره، ناسیونالیسم بود و بدین ترتیب نظام سیاسی و اقتصادی ایران از دهه 1320 به بعد را در قالب همین ناسیونالیسم بیمار باید آسیب‌شناسی کرد. این بیماری البته همچنان وجود دارد. آنچنان که 30 سال پس از انقلاب ایران همچنان روشنفکران ما جرات نقد مصدق را ندارند، چون متهم به مخالفت با ناسیونالیسم و اجنبی‌پرستی می‌شوند. این را گفتم تا نشان دهم که چقدر این ایدئولوژی ناسیونالیستی، فضای سنگین و غیرقابل تنفسی را از لحاظ فکری در جامعه ما ایجاد کرده است.

گفتید که ناسیونالیسم رضاشاهی بسیار شبیه ناسیونالیسم آلمانی بود. اما جالب آنجاست که روشنفکران بعد از شهریور 1320 ما هم جلب تفکر آلمانی شدند،‌ آنگاهی که در پی اندیشه ناسیونالیسم، بازگشت به اصل و بازگشت به خویشتنی را مطرح کردند که زمینه فکری آن را در هایدگر و نیچه آلمانی می‌توان جست‌وجو کرد.
بله،‌دقیقا همینطور است. روشنفکران ما یکباره به فکر پیدا کردن هویت رفتند و سر از بازگشت به خویشتن درآوردند. ناسیونالیسم به معنی مدرن کلمه یک کارکرد مشخص در جهان مدرن دارد. این ناسیونالیسم اصلا نسبتی با بازگشت به خویشتن نداشت و لازم نبود که روشنفکران ما به چنان مسیری بروند.
 
از ناسیونالیسم مدرن نباید شعار «هنر نزد ایرانیان است و بس» در می‌آمد. خودبزرگ‌بینی و اجنبی‌پرستی محصول ناسیونالیسم ایرانی بود و با این حال روشنفکران ما همچنان مفتون این ناسیونالیسم هستند. جالب آنکه هر چه جلوتر آمده‌ایم، ناسیونالیسم ایرانی، فاصله خود با تجدد را بیشتر کرده است و از مدرنیته فاصله بیشتری گرفته است. آقای حمید شوکت کتابی نوشته است درباره قوام‌السلطنه و بدون اینکه از قوام دفاع کند و در حالی که عیب‌های او را هم گفته اما نگاه واقع‌بینانه‌ای به قوام داشته و انتقاداتی از مصدق کرده است. ببینید که روشنفکران ما چقدر تحمل چنین نقدهایی را دارند. ناسیونالیسم بیمار، همچنان روشنفکری ایرانی را اسیر جذابیت‌های موهوم خود کرده است.

تبلیغات