اسلام و چین علیه غرب
آرشیو
چکیده
متن
برخورد تمدنها از آغاز نظریهای بحثبرانگیز بودو شالوده نظریه هانتینگتون بر این واقعیت بنا نهاده شد که خودآگاهی دیگر تمدنها، به تمدن غرب اجازه نخواهد داد به راحتی بر جهان پس از فروپاشی شوروی تسلط یابد. نوع رابطه هر تمدن با غرب است که نظم جهانی آینده را شکل میبخشد. در این میان برخی تمدنها همچون تمدن آمریکای لاتین و آفریقا، تقابل کمتری با غرب خواهند داشت. رابطه تمدن ارتدوکس روس، ژاپنی و هندو با غرب در نوسان خواهد بود. اما آنچه آینده تسلط غرب بر جهان را به چالش خواهد کشید، اعتماد به نفس تمدن کنفوسیوسی به رهبری چین و خودآگاهی تمدن اسلامی است. در این بین هانتینگتون معتقد است این دو تمدن غرب را به دیده یک تهدید مشترک مینگرند و درکنار یکدیگر به رویارویی با غرب میپردازند. جلوههای این پیشبینی هم اکنون قابل مشاهده است.
کشورهای حوزه هر دو تمدن از مراکش تا اندونزی، دارای مواضع مشابه حول موضوعاتی چون دموکراسی، حقوق بشر و گسترش تسلیحات کشتارجمعی هستند. در آمریکا سازمان همکاریهای شانگهای یک تهدید جدی علیه منافع جهانی غرب تلقی میشود و گمان میرود که این سازمان منطقهای، بدیلی برای پیمان ورشو به منظور مقابله با ناتو باشد. به خصوص آنکه کشورهایی چون ایران و پاکستان خواستار عضویت در این سازمان هستند. آیا تهدید مشترک غرب میتواند به اتحاد تمدن اسلامی و کنفوسیوسی برای آفرینش یک نظم نوین جهانی منجر شود که در آن ارزشهای فرهنگی و فکری اسلامی و کنفوسیوسی نیز در کنار ارزشهای غربی در شکلدهی هنجارهای آتی بینالمللی سهیم باشند؟
پیشبینی هانتینگتون برخلاف تصور عموم حاکی از اتحاد تمام و کمال اسلام و کنفوسیوسیسم علیه تمدن غرب نیست و این پیشبینی، به وسیله مصادیق موجود در سیاست جهانی مورد تایید قرار میگیرد. تمدنهای اسلامی و کنفوسیوسی دارای تفاوتهای فاحشی با یکدیگر هستند که هر یک از آنها مانع بزرگی بر سر تشکیل یک اتحاد قدرتمند و مطمئن بین این دو تمدن برای دفع تهدیدات غرب است. هانتینگتون هر یک از تمدنها را صاحب یک کشور کانونی میداند که این کشور به لحاظ قدرت سیاسی، اقتصادی و فرهنگی نسبت به دیگر کشورهای حوزه تمدنی مذکور از برتری قابل ملاحظهای برخوردار است و در جنگ آتی میان تمدنها، رهبری حوزه تمدنی خود را برعهده دارد.
به اعتقاد او چین، کشور کانونی تمدن کنفوسیوسی است که شرق و جنوب شرق آسیا را به لحاظ فرهنگی و اقتصادی زیر سلطه خود دارد. اما جهان اسلام فاقد یک کشور کانونی است. هانتینگتون وضعیت جهان اسلام در تقابل با غرب را «آگاهی بدون وحدت» میخواند. ایران، عربستان، مصر، سودان، پاکستان، اندونزی و ترکیه هر یک مدعی رهبری جهان اسلام هستند اما هیچ یک دارای توان و مشروعیت لازم برای کسب این رهبری نیستند. پس در جهان اسلام هیچ تمرکز قدرتی برای مقابله با غرب وجود ندارد.
از سوی دیگر هانتینگتون اعتقاد دارد هر دو تمدن اسلام و کنفوسیوس بیش از آنکه با یکدیگر دارای نقاط اشتراک باشند، در بسیاری از موارد با غرب دارای اشتراک نظر هستند. چینیها به هیچ عنوان تمایلی نسبت به گسترش اسلام ندارند و اسلام از تمدن چینی همواره به عنوان یک تمدن کفرآمیز یاد کرده است. در اینجا اسلام و غرب دارای اشتراک بیشتری هستند چرا که هر دو از دسته ادیان آسمانی هستند.
در عین حال حوزه برخورد هر یک از این دو تمدن با غرب از یکدیگر متفاوت است. به اعتقاد هانتینگتون، تمدن کنفوسیوسی در حوزه کشورهای کانونی با غرب درگیر خواهد شد. این تقابل در رقابت بین چین و ایالات متحده به عنوان دو کشور کانونی تمدنهای کنفوسیوسی و غربی معنا خواهد یافت. اما از طرف دیگر، درگیری تمدن اسلامی با غرب در خطوط گسل تمدنی خواهد بود. مقصود از خطوط گسل تمدنی، کشورهایی هستند که مرز میان دو تمدن را تشکیل میدهند. درگیری ها در بالکان، بهترین نمونه این امر هستند.
با این وجود تهدید مشترک غرب منجر به همکاری دو تمدن اسلام و کنفوسیوس در حوزههایی چون گسترش دموکراسی، شیوه توسعه اقتصادی، حقوق بشر و گسترش تسلیحات کشتارجمعی خواهد شد. اما به اعتقاد هانتینگتون این همکاری در چارچوب تشریک مساعی کشورهای کانونی باقی خواهد ماند. بدین معنا که عدم وحدت در جهان اسلام باعث میشود چند کشور کانونی در تمدن اسلامی به منظور حفظ منافع بنیادین خود به اتحاد با تمدن کنفوسیوسی تمایل یابند. هانتینگتون تشکیل محور پکن – اسلامآباد – تهران را محتملترین گزینه اتحاد میان دو تمدن میداند. این اتحاد به هیچ عنوان به معنای اتحاد کل جهان اسلام با تمدن کنفوسیوسی نخواهد بود. از سوی دیگر هانتینگتون با توجه به روندهای جاری در سیاست بینالملل معتقد است که چین تمرکز خود را بر رقابت با آمریکا بر سر کسب هژمونی در منطقه شرق آسیا استوار خواهد ساخت و مسائل جهان اسلام از کمترین اهمیت در نگاه سیاست خارجی چین برخوردار خواهد بود.
مصادیق موجود تقریبا پیشبینیهای هانتینگتون را تایید میکند. کشورهای کانونی در تمدن اسلامی و چینی در زمینههایی چون دموکراسی و حقوق بشر متحدانه در کنار یکدیگر قرار میگیرند و ارزشهای سیاسی و فرهنگی غرب را در نهادهای بینالمللی همچون شورای حقوق بشر سازمان ملل به چالش میکشند. اما اینکه تا چه میزان در حوزه مسائل اقتصادی و امنیتی حاضر به پرداخت هزینه در قبال یکدیگرند، شبههبرانگیز است. ایران و پاکستان نه تنها هنوز به عضویت کامل سازمان همکاریهای شانگهای به عنوان یک سازمان نظامی- امنیتی در نیامدهاند، بلکه با مخالفتهایی بهویژه از جانب روسیه مواجه شدهاند.
چین به راحتی نمیتواند از سد هژمونی آمریکا بر شرق آسیا عبور نماید مگر آنکه روابط خود با غرب را به آمیزهای از همکاری و رقابت تبدیل سازد. تمدن کنفوسیوسی در قالب نظام اقتصاد سرمایهداری جهانی به رهبری آمریکا در حال فعالیت است و فراتر از همه اینکه هنوز بخشی از جهان اسلام حفظ روابط با غرب را پرمنفعتتر از رابطه با تمدن کنفوسیوسی میداند. حتی ائتلاف میان چین و روسیه نیز ائتلاف مطمئنی نیست چرا که این دو از اختلافات فرهنگی و سیاسی عمیقی با یکدیگر برخوردارند. در اینجا این تنها غرب است که در مقابل دیگر تمدنها همچنان متحد باقی خواهد ماند. پس به قول هانتینگتون تا آینده نزدیک، غرب همچنان دست بالا را خواهد داشت.
کشورهای حوزه هر دو تمدن از مراکش تا اندونزی، دارای مواضع مشابه حول موضوعاتی چون دموکراسی، حقوق بشر و گسترش تسلیحات کشتارجمعی هستند. در آمریکا سازمان همکاریهای شانگهای یک تهدید جدی علیه منافع جهانی غرب تلقی میشود و گمان میرود که این سازمان منطقهای، بدیلی برای پیمان ورشو به منظور مقابله با ناتو باشد. به خصوص آنکه کشورهایی چون ایران و پاکستان خواستار عضویت در این سازمان هستند. آیا تهدید مشترک غرب میتواند به اتحاد تمدن اسلامی و کنفوسیوسی برای آفرینش یک نظم نوین جهانی منجر شود که در آن ارزشهای فرهنگی و فکری اسلامی و کنفوسیوسی نیز در کنار ارزشهای غربی در شکلدهی هنجارهای آتی بینالمللی سهیم باشند؟
پیشبینی هانتینگتون برخلاف تصور عموم حاکی از اتحاد تمام و کمال اسلام و کنفوسیوسیسم علیه تمدن غرب نیست و این پیشبینی، به وسیله مصادیق موجود در سیاست جهانی مورد تایید قرار میگیرد. تمدنهای اسلامی و کنفوسیوسی دارای تفاوتهای فاحشی با یکدیگر هستند که هر یک از آنها مانع بزرگی بر سر تشکیل یک اتحاد قدرتمند و مطمئن بین این دو تمدن برای دفع تهدیدات غرب است. هانتینگتون هر یک از تمدنها را صاحب یک کشور کانونی میداند که این کشور به لحاظ قدرت سیاسی، اقتصادی و فرهنگی نسبت به دیگر کشورهای حوزه تمدنی مذکور از برتری قابل ملاحظهای برخوردار است و در جنگ آتی میان تمدنها، رهبری حوزه تمدنی خود را برعهده دارد.
به اعتقاد او چین، کشور کانونی تمدن کنفوسیوسی است که شرق و جنوب شرق آسیا را به لحاظ فرهنگی و اقتصادی زیر سلطه خود دارد. اما جهان اسلام فاقد یک کشور کانونی است. هانتینگتون وضعیت جهان اسلام در تقابل با غرب را «آگاهی بدون وحدت» میخواند. ایران، عربستان، مصر، سودان، پاکستان، اندونزی و ترکیه هر یک مدعی رهبری جهان اسلام هستند اما هیچ یک دارای توان و مشروعیت لازم برای کسب این رهبری نیستند. پس در جهان اسلام هیچ تمرکز قدرتی برای مقابله با غرب وجود ندارد.
از سوی دیگر هانتینگتون اعتقاد دارد هر دو تمدن اسلام و کنفوسیوس بیش از آنکه با یکدیگر دارای نقاط اشتراک باشند، در بسیاری از موارد با غرب دارای اشتراک نظر هستند. چینیها به هیچ عنوان تمایلی نسبت به گسترش اسلام ندارند و اسلام از تمدن چینی همواره به عنوان یک تمدن کفرآمیز یاد کرده است. در اینجا اسلام و غرب دارای اشتراک بیشتری هستند چرا که هر دو از دسته ادیان آسمانی هستند.
در عین حال حوزه برخورد هر یک از این دو تمدن با غرب از یکدیگر متفاوت است. به اعتقاد هانتینگتون، تمدن کنفوسیوسی در حوزه کشورهای کانونی با غرب درگیر خواهد شد. این تقابل در رقابت بین چین و ایالات متحده به عنوان دو کشور کانونی تمدنهای کنفوسیوسی و غربی معنا خواهد یافت. اما از طرف دیگر، درگیری تمدن اسلامی با غرب در خطوط گسل تمدنی خواهد بود. مقصود از خطوط گسل تمدنی، کشورهایی هستند که مرز میان دو تمدن را تشکیل میدهند. درگیری ها در بالکان، بهترین نمونه این امر هستند.
با این وجود تهدید مشترک غرب منجر به همکاری دو تمدن اسلام و کنفوسیوس در حوزههایی چون گسترش دموکراسی، شیوه توسعه اقتصادی، حقوق بشر و گسترش تسلیحات کشتارجمعی خواهد شد. اما به اعتقاد هانتینگتون این همکاری در چارچوب تشریک مساعی کشورهای کانونی باقی خواهد ماند. بدین معنا که عدم وحدت در جهان اسلام باعث میشود چند کشور کانونی در تمدن اسلامی به منظور حفظ منافع بنیادین خود به اتحاد با تمدن کنفوسیوسی تمایل یابند. هانتینگتون تشکیل محور پکن – اسلامآباد – تهران را محتملترین گزینه اتحاد میان دو تمدن میداند. این اتحاد به هیچ عنوان به معنای اتحاد کل جهان اسلام با تمدن کنفوسیوسی نخواهد بود. از سوی دیگر هانتینگتون با توجه به روندهای جاری در سیاست بینالملل معتقد است که چین تمرکز خود را بر رقابت با آمریکا بر سر کسب هژمونی در منطقه شرق آسیا استوار خواهد ساخت و مسائل جهان اسلام از کمترین اهمیت در نگاه سیاست خارجی چین برخوردار خواهد بود.
مصادیق موجود تقریبا پیشبینیهای هانتینگتون را تایید میکند. کشورهای کانونی در تمدن اسلامی و چینی در زمینههایی چون دموکراسی و حقوق بشر متحدانه در کنار یکدیگر قرار میگیرند و ارزشهای سیاسی و فرهنگی غرب را در نهادهای بینالمللی همچون شورای حقوق بشر سازمان ملل به چالش میکشند. اما اینکه تا چه میزان در حوزه مسائل اقتصادی و امنیتی حاضر به پرداخت هزینه در قبال یکدیگرند، شبههبرانگیز است. ایران و پاکستان نه تنها هنوز به عضویت کامل سازمان همکاریهای شانگهای به عنوان یک سازمان نظامی- امنیتی در نیامدهاند، بلکه با مخالفتهایی بهویژه از جانب روسیه مواجه شدهاند.
چین به راحتی نمیتواند از سد هژمونی آمریکا بر شرق آسیا عبور نماید مگر آنکه روابط خود با غرب را به آمیزهای از همکاری و رقابت تبدیل سازد. تمدن کنفوسیوسی در قالب نظام اقتصاد سرمایهداری جهانی به رهبری آمریکا در حال فعالیت است و فراتر از همه اینکه هنوز بخشی از جهان اسلام حفظ روابط با غرب را پرمنفعتتر از رابطه با تمدن کنفوسیوسی میداند. حتی ائتلاف میان چین و روسیه نیز ائتلاف مطمئنی نیست چرا که این دو از اختلافات فرهنگی و سیاسی عمیقی با یکدیگر برخوردارند. در اینجا این تنها غرب است که در مقابل دیگر تمدنها همچنان متحد باقی خواهد ماند. پس به قول هانتینگتون تا آینده نزدیک، غرب همچنان دست بالا را خواهد داشت.