نویسندگان: محمدعلی کدیور
حوزه های تخصصی:
دریافت مقاله

آرشیو

آرشیو شماره ها:
۶۸

چکیده

متن

ساموئل‌هانتینگتون بی‌تردید یکی از برجسته‌ترین و مناقشه‌برانگیزترین عالمان علم سیاست در چند دهه اخیر بوده است.‌ هانتینگتون فارغ‌التحصیل دانشگاه ییل است و درجه دکترای خود را از دانشگاه‌ هاروارد اخذ کرده است.‌ هانتینگتون از سال 1950 تاکنون استاد گروه «حکومت» دانشگاه‌ هاروارد در زمینه مطالعات بین‌المللی و منطقه‌ای بوده است. علائق اصلی او امنیت ملی، روابط نظامیان و غیرنظامیان، دموکراتیزاسیون و توسعه اقتصادی و سیاسی کشورهای کم‌توسعه، مولفه‌های فرهنگی در جهان سیاست و هویت ملی آمریکاست.

هانتینگتون شاید یکی از محققان سرمشقی است که دغدغه‌های عملی را در چارچوب آکادمیک و نظری درآمیخته است. تقریبا تمام آثاری که‌ هانتینگتون تاکنون به نگارش درآورده به نوعی با دغدغه‌های منافع ملی کشورش آمریکا در ارتباط بوده است. پژوهش‌های او گرچه عمدتا در مقام و تبیین و تشریح پدیدارهای سیاسی بوده‌اند، لیکن این تبیین همیشه به نحوی انجام شده است که بتوان از آن توصیه‌هایی راهبردی نیز برای سیاستمداران خصوصا آمریکایی استخراج کرد و به نوعی راهنمایی قابل اتکا، معتبر و علمی ‌برای عمل سیاسی فراهم ساخت. بر همین اساس می‌توان آثار‌ هانتینگتون در چند دهه فعالیت علمی ‌پربارش را به سه دسته اصلی تقسیم کرد؛ دسته اول آثار او در دوره جنگ سرد جای می‌گیرند و بازتاب دغدغه‌های آمریکای آن دوره هستند.
 
برجسته‌ترین اثر ‌هانتینگتون که نماینده آثارش در این دوره است کتاب سامان سیاسی در جوامع دستخوش دگرگونی است که چنانکه از نامش پیداست مهم‌ترین دلمشغولی‌های آن ثبات، نظم و نهادمندی سیاسی در دنیای پس از جنگ جهانی دوم است. دوره دوم فعالیت علمی ‌او را می‌باید دوره گذار بین جهان جنگ سرد و جهان پس از جنگ سرد دانست. این دوره همان دوره‌ای است که موج سوم دموکراتیزاسیون در آن به راه افتاده و به اوج خود می‌رسد و تعداد کثیری از نظام‌های سیاسی غیردموکراتیک جهان از جمله دول بلوک شرق را به اردوگاه رژیم‌های دموکراتیک می‌آورد. مهم‌ترین اثر او در این دوره همانا کتاب موج سوم دموکراتیزاسیون است.
 
دوره سوم کارهای فکری‌ هانتینگتون را اما باید بی‌تردید دوران پس از جنگ سرد و مهم‌ترین اثر آن را «برخورد تمدن‌ها» دانست. دوره‌ای که ‌هانتینگتون با فرا رفتن از جریان اصلی در روابط بین‌الملل در اظهارنظری غیرمنتظره دیگر نه دولت‌ها که تمدن‌ها را واحد اصلی تحلیل روابط بین‌‌الملل ارزیابی می‌کند و سخن از برخورد محتمل آنها در آینده می‌راند. اینک با تکیه به مهم‌ترین اثر‌ هانتینگتون در هر دوره به معرفی اهم نظرات وی در هر یک از سه دوره می‌پردازیم.

دغدغه‌های نظم و ثبات
چنانکه گفته شد کتاب سامان سیاسی در جوامع دستخوش دگرگونی که اینک تبدیل به یکی از کتاب‌های کلاسیک سیاست تطبیقی شده است محور اصلی مباحث‌ هانتینگتون در این دوره است.‌ هانتینگتون این اثر را با اظهارنظری برانگیزاننده و جالب توجه آغاز می‌کند: مهم‌ترین تفاوت‌های سیاسی بین حکومت‌ها نه از صورت و شکل حکومتشان بلکه از درجه حکومتشان مایه می‌گیرد. آنچه در درجه اول اهمیت قرار دارد تفاوت حکومت‌ها از نظر مشارکت اجتماعی، مشروعیت، سازمان، کارایی و نظم است و این تفاوت بر تمایزی مانند اختلاف دموکراسی و خودکامگی اولویت دارد. هانتینگتون پس از بیانی اینچنین در مقام ارزیابی یکی از مضامین اصلی ادبیات نوسازی برمی‌آید، این مضمون که نوسازی اجتماعی- اقتصادی لاجرم منجر به توسعه سیاسی، ثبات و روی کار آمدن حکومت‌های دموکراتیک می‌‌شود. آنچه‌ هانتینگتون، اما، ابراز می‌کند کاملا در برابر این تز قرار دارد.
 
او بر آن است که خود فرآیند نوسازی است که در نبود نهادهای کارای سیاسی به خشونت، بی‌ثباتی سیاسی و فساد می‌انجامد. این نابسامانی‌ها بیش از همه از دگرگونی سریع اجتماعی مایه می‌گیرند و همچنین این امر که وارد شدن سریع گروه‌های اجتماعی تازه در عرصه سیاست با تحول کند نهادهای سیاسی همراه بوده است. روند نوسازی ارتباط گروه‌های سنتی را دچار ازهم‌گسیختگی می‌کند و در نتیجه فرد هویت خود را از دست داده دچار بی‌هنجاری می‌شود. اینجاست که فرد به دنبال هویت‌های جدید در سنت‌های گذشته خود می‌رود و از همین مجراست که بنیادگرایی و عصبیت‌های قومی ـ ‌قبیله‌ای مجددا زنده می‌شوند.
 
از منظری کلی‌تر، نوسازی موجب شکل‌گیری گروه‌بندی‌های جدید اجتماعی و همچنین افزایش تحرک اجتماعی می‌شود. از سوی دیگر نیز نهادمندی سیاسی در جوامع دستخوش دگرگونی پایین است و نهادهای سیاسی این جوامع توان پاسخگویی به خواست مشارکت این گروه‌های نوپا را ندارند. همین امر یعنی خواست مشارکت از یک سو و فقدان ظرفیت پاسخگویی نهادینه به این مطالبات است که موجب بحران و نابسامانی سیاسی و وقوع خشونت‌های سیاسی و وقایعی از کودتا گرفته تا انقلابات می‌‌شود.

دغدغه‌های گذار
دغدغه اصلی‌ هانتینگتون در دوره دوم فعالیت‌های فکری‌اش، دموکراتیزاسیون است. بر همین مبناست که مقالات و کتاب اصلی‌اش در اواخر دهه 1980 و اوایل دهه 1990 تماما به این موضوع اختصاص دارند. او در این زمینه نیز همانند مباحث قبلی‌اش ورودی مبتکرانه دارد.‌ هانتینگتون برای اولین بار مفهوم «موج» دموکراتیزاسیون را مطرح می‌کند. این دید تحلیلی‌ هانتینگتون در برابر تحلیل‌های دیگر از دموکراتیزاسیون قرار می‌گیرد که واحد تحلیلی‌شان در این زمینه رژیم‌های سیاسی واحد هستند و مجموعه گذارها را به عنوان یک واحد تحلیلی واحد مورد توجه قرار نمی‌دهند.
 
هانتینگتون در ابتدای کتاب موج سوم خود به صراحت از تغییر دغدغه‌هایش و تحول کلانی که در سیاست جهانی در حال انجام است، خبر می‌دهد: «موضوع کتاب بسیار مهم - و شاید مهم‌ترین موضوع- درباره گسترش سیاست جهانی در پایان سده بیستم است: گذار حدود 30 کشور غیردموکراتیک به نظام سیاسی دموکراتیک... کتاب قبلی من درباره تغییر سیاسی به مساله استقرار سیاسی اختصاص دارد. آن کتاب را از این روی نوشتم که می‌پنداشتم نظم سیاسی چیز خوبی است... در کتاب حاضر نیز نظر خود را روی موضوع دموکراتیزاسیون متمرکز کرده‌ام. آن را بدین جهت نوشتم که به نظرم دموکراتیزاسیون به‌خودی‌خود چیز خوبی است...» بنا بر تعریف‌ هانتینگتون، موج دموکراسی شدن عبارت است از یک سلسله‌گذارها از رژیم‌های غیردموکراتیک به دموکراتیک که در زمان‌های خاصی صورت پذیرفته و همچنین گذارهای مشخصی را در همان زمان و در جهت مخالف به همراه آورده است.
 
تاکنون سه موج دموکراتیزاسیون برخاسته است؛ اولین موج از 1828 تا 1926 را دربرمی‌گیرد. این موج، موج برگشتی را نیز از 1922 تا 1942 در پی داشته است. دومین موج از 1943 تا 1962 یعنی پس از جنگ جهان دوم به طول انجامیده است. این موج نیز از 1958 تا 1975 با موج برگشتی مواجه شده است. موج سوم نیز از 1974 با کودتای یک جناح نظام در پرتغال آغاز شده است و جنوب اروپا را دربرگرفته است. به آمریکای لاتین رفته، آن را در نوردیده و سپس رو به سوی اروپای شرقی، آسیای میانه و بلوک شرق آورده است. هانتینگتون پیش از پرداختن به چرایی به راه افتادن موج سوم دموکراتیزاسیون به نکاتی چند در باب تبیین دموکراتیزاسیون اشاره می‌کند. او می‌گوید رژیم‌های غیردموکراتیک به احتمال بیشتر جای خود را به رژیم‌های غیردموکراتیک دیگر می‌دهند، نه به رژیم‌های دموکراتیک.
 
به علاوه، عواملی که منجر به پایان یافتن یک رژیم غیردموکراتیک می‌شوند احتمالا با عوامل منجر به روی کار آمدن یک رژیم دموکراتیک متفاوت‌اند. گذشته از این، حتی عواملی که یک رژیم دموکراتیک را روی کار می‌آورند ممکن است با عواملی که موجب استحکام و پایداری آن می‌شود متفاوت باشد. بر همین مبنا می‌توان گفت که دموکراتیزاسیون به طور ساده شامل سه مرحله است: 1) پایان یافتن رژیم اقتدارگرا؛ 2) استقرار رژیم دموکراتیک و 3) استحکام رژیم دموکراتیک. علل پیدایش هر یک از این مراحل نیز ممکن است با علل مرحله دیگر متعارض و متضاد باشد. هانتینگتون سپس اشاره می‌کند هیچ عامل واحدی برای تبیین و تشریح دموکراتیزاسیون در تمام کشورها یا در یک کشور واحد وجود ندارد. وجود هیچ عامل خاصی نیز برای دموکراتیزاسیون ضرورت ندارد. دموکراتیزاسیون حاصل ترکیب چند علت است و این ترکیب نیز در کشورهای مختلف تفاوت می‌کند.
 
هانتینگتون پس از تشریح علل به توضیح چگونگی فرآیند دموکراتیزاسیون می‌پردازد. او در این راه سه شکل دموکراتیزاسیون را از یکدیگر متمایز می‌سازد: اول، فرآیند تغییر شکل که هنگامی ‌روی می‌دهد که نخبگانی که قدرت را در دست دارند خود رهبری استقرار دموکراسی را برعهده بگیرند. فرآیند فروپاشی نیز زمانی اتفاق می‌افتد که گروه‌های اپوزیسیون عهده‌دار روی کار آمدن دموکراسی می‌شوند و در این حال رژیم از هم می‌پاشد و سرنگون می‌شود. فرآیند سوم یا جابه‌جایی نیز زمانی اتفاق می‌افتد که نیل به دموکراسی حاصل فعالیت مشترک نخبگان رژیم و اپوزیسیون باشد.
 
اینکه کدام یک از این سه راه در پیش گرفته شود بستگی به آرایش قوا بین چهار گروه اصلی دارد: تندروها و اصلاح‌طلبان در رژیم و میانه‌روهای دموکرات و افراطی‌های انقلابی در اپوزیسیون. در صورتی که حکومت از رژیم قدرتمندتر باشد، اصلاح‌طلبان از تندروها و میانه‌روها از افراطیون، فرآیند تغییر شکل پیش می‌رود. در صورتی که اپوزیسیون از حکومت قدرتمندتر باشد و میانه‌روهای دموکراتی از افراطیون، فرآیند فروپاشی پیش می‌رود و در شرایطی که بین حکومت و اپوزیسیون توازن نسبی حاکم باشد و اصلاح‌طلبان میانه‌روها نسبتا از دو گروه دیگر قوی‌تر باشند فرآیند جابه‌جایی می‌تواند پیش برود.

جهان پس از جنگ سرد و تمدن‌های متعارض
آرای‌ هانتینگتون در دوره سوم شاید مشهورترین و مناقشه‌برانگیزترین آرایی باشد که او طی عمر علمی‌اش مطرح ساخته است. فرضیه اصلی‌ هانتینگتون در تز برخورد تمدن‌هایش این است که نقطه اصلی تعارض در جهان نو پس از جنگ سرد نه سرشت اقتصادی و نه سرشت ایدئولوژیک بلکه ماهیتی فرهنگی دارد. او همچنان با جریان اصلی در روابط بین‌‌الملل موافق است که دولت‌های ملی نیرومندترین بازیگران در عرصه جهانی باقی خواهند ماند، لیکن بر آن است که درگیری‌های اصلی در صحنه سیاست جهانی، میان ملت‌ها و گروه‌هایی با تمدن‌های مختلف روی خواهد داد.‌ هانتینگتون بر آن است که برخورد تمدن‌ها در نهایت بر سیاست جهانی سایه خواهد افکند و خطوط گسل بین تمدن‌ها سنگرهای نبرد را تعین خواهند بخشد.

هانتینگتون بر آن است که تقسیم‌بندی دنیا در زمان جنگ سرد به سه جهان اول، دوم و سوم دیگر موضوعیت ندارد. اکنون گروه‌بندی کشورها براساس فرهنگ و تمدن‌شان مفیدتر است. منظور از تمدن نیز یک موجودیت فرهنگی است. تمدن در حقیقت بالاترین گروه‌‌بندی فرهنگی و گسترده‌ترین سطح هویت فرهنگی است که انسان از آن برخوردار است. تمدن هم با توجه به عناصر عینی مشترک تعریف می‌شود و هم با توجه به وابستگی‌ها و قرابت‌های ذهنی و درونی انسان. او پس از تعریف تمدن اشاره می‌کند که با افزایش روزافزون هویت تمدنی سیمای آینده جهان براساس کنش و واکنش بین هفت یا هشت تمدن اصلی شکل خواهد گرفت: تمدن غربی، تمدن کنفوسیوسی، تمدن ژاپنی، تمدن اسلامی، تمدن هندو، تمدن اسلاوی-ارتدوکس، تمدن آمریکای لاتین و احتمالا تمدن آفریقایی.
اما چرا‌ هانتینگتون بر آن است که این تمدن‌ها با یکدیگر برخورد خواهند کرد؟ دلایل او بر این مدعا از این قرارند:

• وجوه اختلاف بین تمدن‌ها واقعی و اساسی است و این اختلافات از تمایزات ایدئولوژیک و سیاسی مهم‌ترند.
• کوچک‌تر شدن جهان و افزایش فعل و انفعالات بین ملت‌های وابسته به تمدن‌های مختلف هوشیاری تمدنی و آگاهی به وجوه اختلاف بین تمدن‌ها و همچنین وجوه اشتراک در درون هر تمدن را شدت می‌بخشد.
• روندهای نوسازی موجب گسیخته شدن هویت‌های بومی ‌و تضعیف دولت- ملت به عنوان یک منشا هویتی شده و نهایتا موجب قوت‌گیری مذهب به عنوان پرکننده این خلأ هویتی شده است.
• غرب خود بیش از هر چیز موجب نضج و تقویت جریان‌های ضدغربی شده است.

• تفاوت‌های فرهنگی بسیار دشوارتر از انواع دیگر تفاوت قابل فیصله و مصالحه هستند.
• منطقه‌گرایی اقتصادی در حال رشد است و به ‌نوبه خود، خودآگاهی تمدنی را تقویت می‌کند.
به چنین دلایلی برخورد بین تمدن‌ها صورت خواهد گرفت و این برخورد در دو سطح نیز خواهد بود: در سطح خرد، گروه‌های نزدیک به هم در امتداد خطوط گسل بین تمدن‌ها غالبا با توسل به خشونت به نزاع با یکدیگر می‌پردازند؛ در سطح کلان، دولت‌های وابسته با تمدن‌های مختلف برای کسب قدرت نسبی به رقابت و نزاع با یکدیگر می‌پردازند.

هانتینگتون سپس خطوط گسل بین تمدن‌ها را ترسیم می‌کند و در این چارچوب به منازعات مسلمانان و غرب در خاورمیانه و شمال آفریقا، نزاع مسلمانان با سیاهان آفریقا در سودان و مانند آن، درگیری‌های مسلمانان با اسلاو ارتدوکس‌ها، برخورد تاریخی مسلمانان و هندوها در هندوستان، جنگ سرد چین و آمریکا، اختلافات اقتصادی آمریکا و ژاپن به عنوان منازعات روی این گسل‌ها اشاره می‌کند.
هانتینگتون سپس به عارضه خویشاوندی کشورها اشاره می‌کند. منظور او از این اصطلاح این است که گروه‌ها و دولت‌های وابسته به یک تمدن که با مردمی ‌از تمدن دیگر وارد جنگ می‌شوند، به طور طبیعی سعی در جلب حمایت دیگر اعضای تمدن خود می‌کنند.

مضمون بعدی تز برخورد تمدن‌های‌ هانتینگتون غرب در برابر سایرین است. او اشاره می‌کند که در واقع غرب از نهادهای بین‌‌المللی، قدرت نظامی ‌و منافع اقتصادی برای اداره کردن جهان به شیوه‌ای که سلطه غرب حفظ شود، منافع غرب تامین شود و ارزش‌های سیاسی و اقتصادی غرب فراگیر شود، بهره می‌گیرد. همین تفاوت قدرت غرب و دیگر تمدن‌ها خود یکی از مهم‌ترین منابع نزاع غرب و آن تمدن‌هاست. منبع دیگر نزاع نیز از نظر‌ هانتینگتون تفاوت‌های فرهنگی شامل باورها و ارزش‌هاست.
حال واکنش‌های تمدن‌های غیرغربی در برابر قدرت و ارزش‌های غرب می‌تواند سه صورت به خود بگیرد. صورت اول کناره‌گیری و انزوا از سیاست جهانی است که در کره‌شمالی و برمه دنبال شده است. صورت دوم پیوستن به غرب و پیروی از ارزش‌ها و نهادهای آن است.
 
شق سوم نیز تلاش برای ایجاد موازنه از طریق تقویت قدرت نظامی ‌و اقتصادی و همکاری با دیگر جوامع غربی در برابر آن است.
بر همین مبناست که‌ هانتینگتون به پیون اسلامی‌ کنفوسیوسی اشاره می‌کند. به گفته او آن دسته از کشورهایی که از لحاظ فرهنگی و قدرت علاقه و توانایی پیوستن به غرب را ندارند، با افزودن بر قدرت خود با غرب رقابت می‌کنند. این رقابت به شکل تسریع در روند پیشرفت‌های داخلی و همکاری با دیگر کشورهای غیرغربی انجام می‌شود که بارزترین نمونه آن ارتباط اسلامی‌ کنفوسیوسی است. به این ترتیب پیش‌بینی می‌شود که کانون درگیری در آینده بسیار نزدیک، بین غرب و چند کشور اسلامی- کنفوسیوسی خواهد بود.

هانتینگتون سپس به بررسی پیامدهای کوتاه‌مدت و بلندمدت این وضعیت برای منافع غرب می‌پردازد. از جهت منافع کوتاه‌مدت توصیه او به غرب آن است که کشورهای نزدیک به تمدن غربی را هر چه بیشتر به خود نزدیک و تلاش کند آنها را در خود ادغام کند؛ از بدل شدن منازعات تمدنی محلی به جنگ‌های جهانی جلوگیری کند؛ قدرت نظامی‌ کشورهای اسلامی- کنفوسیوسی را محدود کند؛ اختلاف بین آنها را تشدید و نهادهای بین‌‌المللی حامی ‌غرب را تقویت کند.

اما در منظر بلندمدت توصیه‌های‌ هانتینگتون متفاوت از چهره‌ای است که عموما از او به عنوان تجویزکننده برخورد تمدن‌ها تصویر می‌شود. او از این منظر به غرب توصیه می‌کند که درک عمیق‌تر از بینش‌های مذهبی و فلسفی تمدن‌های دیگر پیدا کند و عناصر مشترک بین تمدن غربی و سایر تمدن‌ها را بشناسد. «در آینده قابل پیش‌بینی، هیچ تمدن جهان‌گیری وجود نخواهد داشت، بلکه دنیایی خواهد بود با تمدن‌های گوناگون که هر یک ناگزیر است همزیستی با دیگران را بیاموزد».

تبلیغات