بازگشت به طالقانی
حوزه های تخصصی:
دریافت مقاله
آرشیو
چکیده
متن
در بین شخصیتهای معاصر سیاسی ایران، کمتر چهرهای را میتوان یافت که به «سلامت» زنده یاد آیتالله سید محمود طالقانی باشد.
منظورم از سلامت همان سلامت نفسانی است یا آنچه پیروان مکتب روانشناسی کمال از آن به عنوان «انسان سالم» یاد میکنند.
آبراهام مزلو در کتاب انگیزش و شخصیت، ویژگیهای انسانهای سالم و رشدیافته را برشمرده است، این ویژگیها به اندازهای با شخصیت آقای طالقانی سازگار است که آدمی را در شگفتی فرو میبرد. ای کاش مطالعه در باره شرایط زندگی و تربیت آقای طالقانی در پنج – شش سال اول کودکی او امکانپذیر بود تا پی ببریم که چگونه در این محیط مستبد پرور، انسان دمکرات خو و مداراجویی مانند او رشد و پرورش یافته است. طالقانی به علت همان سلامت نفس مثالزدنیاش، اهل تحمل زور و بیعدالتی نبود، اما خود مظهر انصاف و عدالت بود. با کسی عداوت نداشت، با کینه در باره کسی یا چیزی سخن نمیگفت.
تحمل و مدارایش نسبت به دیدگاهها و عقاید مخالف با آنچه نسل ما از دیگران تجربه کرده است، قابلمقایسه نبود. او به صدق و راستی سخن میگفت و مخاطبانش در این صداقت تردیدی نداشتند نه صرفا از آن جهت که مجذوب شخصیتش بودند، بلکه بدان علت که در گفتار و رفتارش منیتهای پنهان مرسوم در جامعه ایرانی را که زیرکانه منافع فردی را با پوشش منافع عمومی به خورد خلق خدا میدهد، پیدا نمیکردند و به عیان میدیدند که او در هر گفتار و رفتارش نگران سرنوشت عموم مردم است و نه موقعیت شخصی خویش. به دلایل فوق، آیتالله طالقانی جاذبهای فوقالعاده داشت، اما این جاذبه کاریزماتیک نبود، بلکه از جنس ارادت بود، مانند ارادت دوست به دوست.
جاذبه طالقانی کاریزماتیک نبود از آن رو که وی مریدسازی را دشمن میداشت. بسیار از او نقل شده است و نسل ما نیز به عهد شباب به گوش خود شنید که در آخرین خطبه نمازجمعهاش در بهشت زهرای تهران با چه سوز و گدازی از ضرورت رشد شخصیتی تکتک افراد جامعه سخن گفت تا متکی به این و آن نباشند.
مریدبازی و مردسازی که در مرکز علاقه شخصیتهای کاریزماتیک قرار دارد، با روح طالقانی ناسازگار بود، از همین رو، او دائم فریاد میزد که باید زمینه رشد سیاسی و اجتماعی جامعه فراهم شود و خود نیز در تجربههای شخصیاش با افراد در هر سطحی از دانش و موقعیت، با آنها به تعامل برمیخاست تا احساس بزرگی و شخصیت کنند.
طالقانی هنگامی که اطرافیان خود را دارای استقلال رای، قدرت درک و استدلال و متکی به خویش میدید، غرق سرور و شادی میشد و این درست همان چیزی است که دل و جان نزدیکانش و حتی توده مردمی که او را از نزدیک ندیدند اما گفتههایش را شنیدند، مالامال از ارادت به او میکرد.
در حقیقت، شخصیت سالم طالقانی او را به سمت تشویق و ترغیب افراد منتقد و پرسشگر سوق میداد و از افراد تسلیم، مقلد و بهخصوص متملق رویگردان میکرد. بیجهت نیست که طالقانی هنگامی هم که به سراغ قرآن رفته است تا به تفسیر آن بنشیند، نغزترین نکتههای اخلاق و تربیتی را از درون آن استخراج کرده است.
دریافتهای آقای طالقانی از آیههای قرآن به قدری ظریف و دلنشین است که آدمی در میماند که آیا این دریافتها، از او انسان رشدیافته و سالمی ساخته است یا اینکه نفس پاک او امکان چنین برداشتهای بینظیری را فراهم کرده است؟
قرآن میگوید که فقط پاکان میتوانند آن را مس کنند. آیا این بدان معناست که فقط یک نفس پالوده از پلیدیها و خودخواهی و زیادهخواهیها قادر به درک و فهم قرآن است؟ به نظر همینطور میرسد چرا که قرآن در جایی دیگر میگوید که ستمگران بهرهای جز خسران و زیان از قرائت این کتاب نخواهند داشت.
با این حال به نظر میرسد بین نفس پاک و درک صحیح قرآن نوعی تعامل و اندرکنش برقرار باشد. روح پاک قرآن را بهتر درک میکند و این درک نیز به نوبه خود بر طهارت آن روح میافزاید و این سلسله تا بینهایت ادامه مییابد.
در اینجا پای همان اندیشه مشهور عرفانی پیش میآید که میگوید قلب جلاءیافته امور هستی را در صورت حقیقیاش در مییابد و دل زنگاریافته از خودخواهی و غرور و ستم، مانند آینهای کج و معوج صورتها را مسخشده میگیرد و نمایش میدهد. این مساله درباره درک قرآن بیشتر مصداق دارد و طالقانی هم مصداق آن است.
به هر حال، طالقانی در سلسله احیاگران و نواندیشان دینی، نمونهای از تجسمیافتگی اخلاق و معنویت است.
او کوشش فکری و عملی خود را صرف نشان دادن رفتاری اخلاقی و معنوی از یک انسان مسلمان کرد؛ رفتاری که در آغاز قرن بیست و یکم مسلمانان بیش از هر چیز به آن نیازمندند.
بسیاری از مسلمانان اینک دچار دریافتهایی از اسلام شدهاند که در مکتب فکری و عملی طالقانی نامی جز تنگنظری و بیگانگی با آموزش قرآنی شرح صدر نمیتوان بر آن گذشت. این دریافتها جهان اسلامی را دچار بحران کرده است. عبور از این بحران جز با احیای مرام و منش طالقانی امکانپذیر نیست، اما احیای مرام و منش طالقانی نیز فقط با کوشش علمی و فکری ممکن نیست، بلکه نیاز به تمرین عملی دارد.
منظورم از سلامت همان سلامت نفسانی است یا آنچه پیروان مکتب روانشناسی کمال از آن به عنوان «انسان سالم» یاد میکنند.
آبراهام مزلو در کتاب انگیزش و شخصیت، ویژگیهای انسانهای سالم و رشدیافته را برشمرده است، این ویژگیها به اندازهای با شخصیت آقای طالقانی سازگار است که آدمی را در شگفتی فرو میبرد. ای کاش مطالعه در باره شرایط زندگی و تربیت آقای طالقانی در پنج – شش سال اول کودکی او امکانپذیر بود تا پی ببریم که چگونه در این محیط مستبد پرور، انسان دمکرات خو و مداراجویی مانند او رشد و پرورش یافته است. طالقانی به علت همان سلامت نفس مثالزدنیاش، اهل تحمل زور و بیعدالتی نبود، اما خود مظهر انصاف و عدالت بود. با کسی عداوت نداشت، با کینه در باره کسی یا چیزی سخن نمیگفت.
تحمل و مدارایش نسبت به دیدگاهها و عقاید مخالف با آنچه نسل ما از دیگران تجربه کرده است، قابلمقایسه نبود. او به صدق و راستی سخن میگفت و مخاطبانش در این صداقت تردیدی نداشتند نه صرفا از آن جهت که مجذوب شخصیتش بودند، بلکه بدان علت که در گفتار و رفتارش منیتهای پنهان مرسوم در جامعه ایرانی را که زیرکانه منافع فردی را با پوشش منافع عمومی به خورد خلق خدا میدهد، پیدا نمیکردند و به عیان میدیدند که او در هر گفتار و رفتارش نگران سرنوشت عموم مردم است و نه موقعیت شخصی خویش. به دلایل فوق، آیتالله طالقانی جاذبهای فوقالعاده داشت، اما این جاذبه کاریزماتیک نبود، بلکه از جنس ارادت بود، مانند ارادت دوست به دوست.
جاذبه طالقانی کاریزماتیک نبود از آن رو که وی مریدسازی را دشمن میداشت. بسیار از او نقل شده است و نسل ما نیز به عهد شباب به گوش خود شنید که در آخرین خطبه نمازجمعهاش در بهشت زهرای تهران با چه سوز و گدازی از ضرورت رشد شخصیتی تکتک افراد جامعه سخن گفت تا متکی به این و آن نباشند.
مریدبازی و مردسازی که در مرکز علاقه شخصیتهای کاریزماتیک قرار دارد، با روح طالقانی ناسازگار بود، از همین رو، او دائم فریاد میزد که باید زمینه رشد سیاسی و اجتماعی جامعه فراهم شود و خود نیز در تجربههای شخصیاش با افراد در هر سطحی از دانش و موقعیت، با آنها به تعامل برمیخاست تا احساس بزرگی و شخصیت کنند.
طالقانی هنگامی که اطرافیان خود را دارای استقلال رای، قدرت درک و استدلال و متکی به خویش میدید، غرق سرور و شادی میشد و این درست همان چیزی است که دل و جان نزدیکانش و حتی توده مردمی که او را از نزدیک ندیدند اما گفتههایش را شنیدند، مالامال از ارادت به او میکرد.
در حقیقت، شخصیت سالم طالقانی او را به سمت تشویق و ترغیب افراد منتقد و پرسشگر سوق میداد و از افراد تسلیم، مقلد و بهخصوص متملق رویگردان میکرد. بیجهت نیست که طالقانی هنگامی هم که به سراغ قرآن رفته است تا به تفسیر آن بنشیند، نغزترین نکتههای اخلاق و تربیتی را از درون آن استخراج کرده است.
دریافتهای آقای طالقانی از آیههای قرآن به قدری ظریف و دلنشین است که آدمی در میماند که آیا این دریافتها، از او انسان رشدیافته و سالمی ساخته است یا اینکه نفس پاک او امکان چنین برداشتهای بینظیری را فراهم کرده است؟
قرآن میگوید که فقط پاکان میتوانند آن را مس کنند. آیا این بدان معناست که فقط یک نفس پالوده از پلیدیها و خودخواهی و زیادهخواهیها قادر به درک و فهم قرآن است؟ به نظر همینطور میرسد چرا که قرآن در جایی دیگر میگوید که ستمگران بهرهای جز خسران و زیان از قرائت این کتاب نخواهند داشت.
با این حال به نظر میرسد بین نفس پاک و درک صحیح قرآن نوعی تعامل و اندرکنش برقرار باشد. روح پاک قرآن را بهتر درک میکند و این درک نیز به نوبه خود بر طهارت آن روح میافزاید و این سلسله تا بینهایت ادامه مییابد.
در اینجا پای همان اندیشه مشهور عرفانی پیش میآید که میگوید قلب جلاءیافته امور هستی را در صورت حقیقیاش در مییابد و دل زنگاریافته از خودخواهی و غرور و ستم، مانند آینهای کج و معوج صورتها را مسخشده میگیرد و نمایش میدهد. این مساله درباره درک قرآن بیشتر مصداق دارد و طالقانی هم مصداق آن است.
به هر حال، طالقانی در سلسله احیاگران و نواندیشان دینی، نمونهای از تجسمیافتگی اخلاق و معنویت است.
او کوشش فکری و عملی خود را صرف نشان دادن رفتاری اخلاقی و معنوی از یک انسان مسلمان کرد؛ رفتاری که در آغاز قرن بیست و یکم مسلمانان بیش از هر چیز به آن نیازمندند.
بسیاری از مسلمانان اینک دچار دریافتهایی از اسلام شدهاند که در مکتب فکری و عملی طالقانی نامی جز تنگنظری و بیگانگی با آموزش قرآنی شرح صدر نمیتوان بر آن گذشت. این دریافتها جهان اسلامی را دچار بحران کرده است. عبور از این بحران جز با احیای مرام و منش طالقانی امکانپذیر نیست، اما احیای مرام و منش طالقانی نیز فقط با کوشش علمی و فکری ممکن نیست، بلکه نیاز به تمرین عملی دارد.