آرشیو

آرشیو شماره ها:
۶۸

چکیده

متن

  «این حجره من بود، اینجا، همین حجره آخر! خدایا شکر تو را به جا می‌آورم که دست تقدیر تو من را به این مدرسه انداخت. فضلا و پاکانی بودند که صدای زمزمه آنها، شب و نیمه‌شب، در این حجره‌ها بلند بود. مانند خانه‌های زنبور که عسل تهیه می‌کنند، آنها شهد قرآنی و شهد حدیث و شهد مکتب اهل بیت درست می‌کردند تا در چنین روزی دنیایی را شادکام کنند. این در و دیوار این مدرسه، خاطرات 50 ساله من است و الان دارد به یادم می‌آید و دیوانه‌ام می‌کند. شما اینجا نشسته‌اید و نمی‌دانید این در و دیوار چقدر برای من الهام‌بخش است.» (1)تقدیر بار دیگر «سید محمود طالقانی» را پس از 40 سال به «فیضیه» بازگرداند؛ تنها دانشگاه و موطن تحصیلی او. اگرچه طالقانی در آن سال‌ها از سوی برخی به عنوان یک غیرروحانی یاد می‌شد، اما چند ماهی پس از پیروزی انقلاب اسلامی و ایامی مانده به درگذشتش بار دیگر به مکه روحانیون ایرانی یعنی «قم» می‌آید و در کعبه این شهر در برابر حجره‌اش می‌ایستد و با صدایی رسا از جدایی‌ها شکایت می‌کند و به بریده شدن از نیستان اشارتی؛ چرا که «آتش عشقست کاندر نی فتاد/ جوشش عشقست کاندر می فتاد» (مولانا)

«سید محمود» هنوز 12 سال بیشتر نداشت که به مدرسه علمیه رضویه و فیضیه قم پا می‌گذارد؛ همان سالی که «شیخ عبدالکریم حائری یزدی» جشن تاسیس حوزه علمیه قم را برپا کرده بود و این حوزه بار دیگر تجدید حیات یافت. فیضیه خانه طالقانی در قم بود. او هم در آن تحصیل می‌کرد و هم در طبقه فوقانی آن در حجره‌ای کوچک استراحت. البته در سال‌های پایانی حضور در قم هم چند باری به «نجف» دیگر کعبه آمال روحانیون و حوزه پرقدمت آنان سفر کرد و از آب و هوای آموزش‌های حوزوی آن دیار نیز حظی برد. اینگونه بود که توانست از دو بزرگ مرجع آن دوره یعنی، آسیدابوالحسن اصفهانی «در نجف» و آشیخ عبدالکریم حائری یزدی «در قم» به اجازه اجتهاد نائل آید؛ آشیخ عبدالکریم که درباره او می‌گفتند: «ایشان در گواهی دادن سخت محتاط هستند و از این راه کمتر کسی موفق به اخذ تصدیق تخصصی، به عبارت اخری اجازه اجتهاد می‌شود.» (2)

طالقانی تنها به این دو اجازه اجتهاد بسنده نکرد و در آن دوره که رضا شاه سعی داشت بر ساختار آموزشی حوزه مسلط شود، براساس «نظامنامه امتحان طلاب و تشخیص مدرسین علوم منقول و معقول» از «وزارت معارف» گواهینامه سمت مدرسی در فقه و اصول را هم کسب کرد.
طالقانی در آن ایام همچنین اجازه نقل حدیث را از «محدث قمی» و روایت دعای یمانی را از «مرعشی نجفی» - استاد لمعه‌اش به دست آورد. اگرچه او در حوزه فقط به دنبال سکه رایج یعنی «فقه» نمی‌گشت و به تفسیر و فلسفه که مطرود حوزویان بود هم علاقه داشت، اما پس از ترک حوزه قم و سپردن رحل اقامت در تهران، در درس خارج فقه و اصول «محمد تقی آملی» هم در این دیار حاضر شد.
 
طالقانی مسحور تفسیر قرآن بود و فضای تک‌بعدی حوزه علمیه قم او را به هجرت رهنمون کرد؛ اما هیچ‌گاه زبان به شکوایه نگشود و بر قامت این حوزه لعن و نفرین نکرد و حتی همچون «مرتضی مطهری» به نقد ننشست.(3) اگرچه برخی هم‌رزمانش از هجرت او، تفسیر به رای کردند و گفتند: «نهضت طالقانی، از ورود به تهران،‌یک نوع فرار و اعتراض یا، به اصطلاح حرکتی انقلابی بود علیه حوزه و سنت‌های روحانیت.» (4) نه تنها اینگونه نشد، بلکه حتی او از ابتدای مبارزه با توجه به تمرکز بر تفسیر قرآن و مخالفت با غیرسیاسی بودن حوزویان، به دغدغه‌های دینی و مذهبی خود در قامت یک آموزگار روحانی پاسخ می‌داد.

«روزی در خیابان پاسبانی جلو آمد و به من گفت: آ شیخ! جواز داری؟ گفتم: اولا من سید هستم و شیخ نیستم. گفت: بازی در آورده‌اید؛ شیخ و سید که فرقی ندارد؛ حالا بگو که جواز داری یا نه؟ گفتم: جواز چه؟ گفت: جواز همین عمامه و لباسی که بر سر و تن داری. گفتم: نه جواز ندارم. آنگاه پاسبان، با کمال پررویی، گفت: پس تو دزد هستی! سپس دست در جیب کرد و یک قیچی درآورد تا لباسم را از نیم تنه، به صورت دایره‌ای ببرد. من هم چنان سیلی‌ای به او زدم که نقش زمین شد.»(5) این اتفاق باعث شد که اولین بازداشت «سید محمود» در پی اعتراض به مواجهه رژیم با روحانیت یکسال پس از مهاجرت از قم رقم بخورد. البته در روایتی دیگر این مواجهه را در اعتراض به «کشیدن چادرزنی از سرش» توسط قزاق‌های رضاخان عنوان کرده‌اند که باعث شد او به دو ماه حبس محکوم شود.
 
بدین ترتیب اندک‌اندک طالقانی با وجود پیش‌زمینه‌های خانوادگی در اعتراض به رژیم پهلوی از سوی پدر آیت‌الله‌اش و همچنین برخوردهای رضاخان، در آستانه فضای آزاد نسبی دهه 20 به عرصه مبارزات سیاسی روی آورد؛ اما همچنان در تک تک فعالیت‌هایش عبا و قبای او به چشم می‌آمد: «کانون اسلام، انجمن اسلامی دانشجویان، دانشسرای تعلیمات اسلامی (در این مرکز کلاس‌های دختران و پسران تفکیک شده بود و در کنار تدریس سایر علوم، فقه نیز می‌آموختند)، انجمن اسلامی معلمین، انجمن ماهانه دینی و حتی پس از آن به دلیل غیرمذهبی بودن غالب اعضای جبهه ملی به همراه «بازرگان و سحابی» تشکلی را بر پا کرد که بر «تعصب مذهبی» آنان خرده می‌گرفتند: «نهضت آزادی ایران.»

سران نهضت آزادی که در سال 41 محاکمه می‌شدند، هماره بر «آیت الله» بودن طالقانی در تمامی مراحل دادگاه پای می‌فشردند و از این گذر بر غیرمشروع بودن دادگاه تاکید می‌کردند. وکیل مدافعان طالقانی در میان جلسات دادگاه می‌گفتند: «نظر به اینکه آیت‌الله طالقانی، بنا به مراتب فضل و سوابق خدمت و به شهادت تاییدات مراجع بزرگ تقلید، از جمله علمای طراز اول و حجج اسلام می‌باشد، چنین دادگاهی صلاحیت محاکمه معزی الیه را ندارد.» سرهنگ دکتر بهره‌ور، یکی از وکلا نیز گفت: «کسانی که می‌خواهند به اعمال یک مجتهد رسیدگی کنند، باید صلاحیت شرعی داشته باشند.... فرض کنیم که موکل محترم بنده [آیت الله طالقانی]، بخواهند از خود دفاع کنند آیا مستندات ایشان به جز آیات و اخبار و احادیث خواهد بود؟ پس چه کسی می‌تواند تشخیص صحیح از سقیم را بدهد؟...» (6)

با حکم دادگاه او به 10 سال حبس محکوم شد و از این رو بود که نامه، پیام‌ها و تلگراف‌های آیت‌الله‌ها در اعتراض به حبس هم‌لباس خود آغاز شد: «سید هادی میلانی، سید محمد کاظم شریعتمداری، سیدشهاب‌‌الدین مرعشی نجفی، سید محمد صادق روحانی، سیدرضا موسوی زنجانی، سید ابوالفضل موسوی زنجانی، سید نصرالله موسوی بنی‌صدر، سید عزالدین حسینی زنجانی، سیدرضا صدر و مرتضی حائری» و امام خمینی نیز پس از اعلام حکم تجدیدنظر دادگاه طی بیانیه‌ای اعلام کرد: «من خوف داشتم اگر در موضوع بیدارگری نسبت به حجت الاسلام آقای طالقانی و جناب آقای مهندس بازرگان و سایر دوستان کلمه‌ای بنویسم، موجب تشدید امر آنها شود و 10 سال زندانی به 15سال تبدیل گردد.» (7)اینگونه بود که طالقانی به زندان رفت و در آنجا نیز بار دیگر رفتارهای یک روحانی را به نمایش گذاشت؛ «تفسیر قرآن، برپایی نمازجمعه، نماز جماعت، نماز عیدفطر و زیارت عاشورا» و همچنین برگزاری مراسم سوگواری ایام محرم: «من نمی‌دانم عاشورا با طالقانی چه می‌کرد که از لحظه اول روز عاشورا، حال آرامی نداشت. به رغم ممانعت پلیس به حیاط زندان می ریختند و سر و سینه زنان، بی‌تابانه، نوحه می‌خواندند و چنان این حرکات، پر ضربه و با حال بود که بندیان دیگر، از جمله چپی‌ها...پشت‌سر این دسته، اشک‌ریزان به راه می‌افتادند.» (8)

پس از انقلاب نیز طالقانی «دانشگاه تهران» را به «مسجد هدایت» مبدل کرد و با پیگیری‌های پی‌درپی خود «نماز جمعه» را اقامه کرد؛ در دانشگاهی که او می‌گفت: «باید از عناصر خود فروخته پاک شود.» (9) او اگرچه رئیس شورای انقلاب بود و در پایان از حضور در این شورا استنکاف می‌کرد و از سوی دیگر عضو مجلس خبرگان قانون اساسی شد، اما حاضر به قبول ریاست این مجلس نشد؛ مجلسی که او روی زمین می‌نشست و به سایر روحانیون می‌گفت: «دوست داشتم جلسات (مجلس خبرگان قانون اساسی)، به جای این کاخ (محل مجلس سنای رژیم پهلوی) در مسجد برگزار می‌شد.»(10)، اما تا زمان درگذشتش، 6 بار نماز جمعه را اقامه کرد.

بدین سان بود که طالقانی از حوزه، زندگی اجتماعی خود را آغاز کرد و با گلایه از ساختار آموزشی این مرکز آموزشی روحانیون به تهران آمد. اما همچنان با وجود دوری از قم، ارتباطش با شهری در چند ده کیلومتری تهران برقرار بود و نزدیکی‌اش به گروه چپ‌گرا؛ آن هم در مقام پدری باعث نشد تا در حکم فقهی تجدیدنظر کند و سفره خود را حتی با تاییدی شفاهی، از آنان در زندان جدا نکند. طالقانی در دفاع از «اسلام اجتماعی» با مهاجرت به تهران به «اسلام سیاسی» روی آورد؛ اما بار دیگر پس از انقلاب بر مبنای نظریه شوراها و همراه نبودن با اصل موردنظر نظریه‌پردازان جمهوری اسلامی و فقط حضور جدی در نماز جمعه به «اسلام اجتماعی» رجعت کرد و آنگونه بود که در چند ماه مانده به پایان عمر در «مدرسه فیضه» سخنرانی کرد و آن کعبه آمال روحانیون را ستود؛ رجعتی که می‌توان از آن به بازگشت از «اسلام سیاسی» به «اسلام اجتماعی» تعبیر کرد و شاید اگر عمر او پایان نمی‌یافت

تبلیغات