مواجه اسلامگرایان و ملیگرایان
حوزه های تخصصی:
دریافت مقاله
آرشیو
چکیده
متن
اسلامگرایان در پاکستان نقش بینظیری را ایفا کردهاند؛ نقشی که به روشنفکران ملیگرا مربوط میشود. به عبارت دیگر اسلامگرایان در این کشور به مثابه گروه عمدهای از متفکران بودهاند که آرایشان گزارشگر علت وجودی وضعیت آگاهی ملی و بازگوکننده آمال و اراده ملی است. چرایی و چگونگی رخداد چنین پدیدهای در نوع خودش جالب توجه است. مهمتر اینکه نقش ملی، درک روشنفکران اسلامگرا از نقش اجتماعیشان را شکل بخشید و متعاقب آن بر جهتگیری صورتبندیهای ایدئولوژیک ایشان موثر واقع شد.
در اینکه روشنفکران سکولار همواره اهمیتی حاشیهای در پاکستان داشتهاند تردید اندکی وجود دارد. این روشنفکران سکولار حامیان تودهای ندارند، سهم اندکی در مباحث ملی دارند و نیز تاثیر ناچیزی بر سیاستگذاران، اقشار اجتماعی مهم و حتی در میان گروههایی چون دانشجویان که به لحاظ نوعی همدل ایشاناند دارند. این عقیم بودن روشنفکران سکولار از تاثیرگذاری در پاکستان دلایل چندی دارد. خانم عایشه جلال دولت پاکستان را در این خصوص مقصر میداند که با سرپوش گذاشتن بر توطئه راولپندی در سال 1951 فرآیند در تنگنا قراردادن روشنفکران سکولار را آغاز کرد. بنا بر اقوالی در این توطئه گروهی از افسران مستقر در پادگانی در راولپندی دخیل بودند که با کمک فعالان کمونیست و شخصیتهای ادبیای چون فیض احمد فیض، شاعر در تکاپوی کودتای نظامی بودند.
خانم جلال بیان میدارد که سرپوش گذاشتن بر این توطئه و متعاقب آن شکار مخالفان، پاکستان را به «برهوت واقعی روشنفکری» مبدل ساخت. عموما این واقعیت دارد که دولت در پاکستان در خصوص مسائل حساس بحث جدیای برنمیانگیزد و در بعضی مواقع بر نقادیهای عمومی خاصه از ناحیه چپها فشارهایی را تحمیل میکند. اما با این وجود پاکستان در مقایسه با ایران و مصر همواره جامعه بازتری بوده و در برخورد با مخالفان چپ سختگیریهای کمتری نسبت به این دو کشور به خرج داده است و این در حالی است که هم ایران و هم مصر فعالیتهای روشنفکری بسیار حادتری در عرصه سیاسی و نیز سابقه بسیار پرمایهتری در حوزههای صرف هنری و فرهنگی داشتهاند.
ممکن است یک واقعیت دیگر این باشد که عموما روشنفکران سکولار با تودهها ارتباطی نداشتهاند. روشنفکران سکولار انگشتشماری میتوانند به اردو بنویسند یا چنین شیوهای را برمیگزینند ولی در مقابل عمده ایشان به شدت وابسته به فرهنگ انگلیسی و نهادهای آن در آسیای جنوبی هستند. در واقع این روشنفکران سکولار در مقایسه با آن دسته از روشنفکرانی که مدعی عرضه آمال آنها هستند با روشنفکران غربی احساس راحتی بیشتری میکنند.
علاوه بر این، عمده روشنفکران سکولار از میان نخبگان برخاسته بودند و این به معنای آن است که در
جامعه فئودالی و به شدت طبقاتی پاکستان، این روشنفکران به واسطه خطوط گسل اجتماعی از اتصال با تودهها بازماندند. در نتیجه میتوان ادعا کرد که روشنفکران سکولار پاکستان از ایجاد پیروانی در میان تودهها عاجز بودند، قادر به برقراری ارتباط با آنها نبودند و بدینسان به حاشیه رانده شدند. روشنفکران اسلامگرا از آن رو که عمدتا به زبان اردو متوسل میشوند و مستقیما و به تنهایی با اجتماعات بلافصلشان در ارتباط بودند، در میان تودههای پاکستانی ریشه دواندهاند. اگرچه این تبیین آشکارکننده حقیقت است اما از آنجایی که ممکن است در جهتگیری غربی و انفکاک روشنفکر سکولار پاکستانی اغراق کرده باشد به طور کامل مجابکننده نیست. در نهایت امر و در راستای درنگ تاریخی مختصری باید گفت که روشنفکران سکولار در فاصله سالهای 72-1969 قادر به برقراری ارتباط و حتی رهبری جنبشی تودهای بودند که ذوالفقار علی بوتو را به سریر قدرت نشاند.
اما این نکته شاید پذیرفتنیتر باشد که بنبست روشنفکران سکولار در پاکستان را مرتبط به نقش ایشان یا به عبارت دقیقتر فقدان ایفای نقش در جریان به وجود آمدن پاکستان و انتزاع آن از هند بدانیم. لیاگرینفلد (Lian Greenfeld) در این خصوص معتقد است که معماران ناسیونالیسم [پاکستان] عموما روشنفکران بودهاند. به تعبیر وی آیندگان به خاطر سهم و نقش روشنفکران که یک نقش کانونی در نظام سیاسی- اجتماعی نوین بود به آنها اجر میدهند. این نظام جدید خود، روشنفکران را به یک «آریستوکراسی» بهرهمند از موقعیت بالای اجتماعی در حال ظهور تبدیل میکند. در مناطقی همچون آمریکا که روشنفکران نقشی در تصریح آگاهی ملی نداشتهاند بهرهای نیز از پرستیژ و اقتدار در خور نبردهاند.
نقش تبیینکنندگیاش گرینفلد در پرتوافکنی بر حاشیهنشینی روشنفکران سکولار در پاکستان و نیز چرایی اینکه روشنفکران اسلامگرا توانستهاند نقش روشنفکران ملی را ایفا کنند و از پرستیژ و محبوبیت این دسته از روشنفکران محفوظ شوند، بسزا و بسیار درخور توجه بوده است. در حالی که برخی از روشنفکران سکولار به کرات به مسلم لیگ پاکستان – حزبی که جلودار تلاشها و کشمکشها در پاکستان بوده است- منتسب میشوند اما این روشنفکران، نهادهای اصلیشان همچون دانشگاههای علیگره و جامعه ملی و تریبونهای آغازینشان همچون انجمن نویسندگان مترقی، به شدت به جنبشهای چپگرای هند همچون حزب کنگره و نگرش این جنبشها به تاریخ و ناسیونالیسم هندی گره خوردهاند. این گروه از روشنفکران سکولار از جماعتگرایی (communalism) پرهیز میکنند و نهتنها هیچ رغبتی به پاکستان نشان نمیدهند بلکه اغلب به این کشور عناد هم میورزند.
ایده جماعتگرایی اسلامی و ائتلاف با نخبگانی حامی انگلیس که از این جماعتگرایی حمایت میکنند در مقابل احساسات این روشنفکران سکولار با چالش مواجه شده است. این چالش فکری منجر به آن شده است که پاکستان در انگاره این روشنفکران اغلب گزینهای برای انتخاب نباشد. روشنفکران سکولار راه ناراحتی و مسیر ناسازگاری با اندیشه غلاظ و شداد پاکستان را تداوم بخشیدهاند. این روشنفکران پرچمداران ستیزعلیه اقتدارگرایی و نابرابری اقتصادی بودهاند اما گستره تعارضاتشان به فراسوی سیاستگذاری دولتی یا نوع رژیم میرسد. آنها از عقلانیت [محمدعلی] جناح و اینکه آیا پاکستان در وهله نخست اصلا میبایست از دامن هند جدا و کشور مستقلی میشد یا خیر پرسش میکنند. روشنفکران سکولار با بیاشتیاقی نسبت به مساله پاکستان، به غیر از اعتبار و اقتداری که برخاسته از عقبه و سوابق اجتماعیشان است، اقتدار و پرستیژ اندکی در آن جامعه دارند. اما درست در نقطه مقابل، روشنفکران اسلامگرا در ظهور کشور پاکستان به مثابه یک اندیشه و نیز یک واقعیت سیاسی سهم داشتهاند. روشنفکری که عمدهترین سهم را در ظهور وجدان ملی پاکستان داشت کسی نبود جز محمد اقبال [لاهوری].
گذشته از این، روشنفکران اسلامگرا خود نیز با ظهور آگاهی ملی پاکستان نسبتی مستقیم داشتهاند. دولتهای مختلف پاکستان و نیز نخبگان سکولار اغلب اسلامگرایان را با انگ ضدپاکستانی بودن تخطئه کردهاند. اگرچه این اتهام هماکنون نیز در میان نخبگان جایی دارد اما بیانگر تمام حقیقت نیست و در بست توسط تودهها پذیرفته نمیشود. برخی از نیروهای اسلامگرا همچون مجلس احرارالاسلام ضدپاکستانی بودند اما سایر گروههای اسلامگرا از یک دولت اسلامی مجزا حمایت کردند. علاوه بر این بسیاری از نیروهای اسلامگرا و حامیانشان با تمام وجود از مسلم لیگ پشتیبانی کردند و فعالانه در فعالیتهای آن مشارکت جستند. با این وجود اسلامگرایان از آن رو که مسلم لیگ و محمدعلی جناح را بسیار سکولار میدانند با اشتیاق و علاقه به آنها نمینگرند. اسلامگرایان از بدو امر حامی یک دولت اسلامگراتر بودند. به عبارت بهتر سرزمینی برای مسلمان هندی آنها را راضی نمیکرد بلکه به دنبال یک دولت اسلامی بودند. بعد از تجزیه شبهقاره، مسلم لیگ به گونهای واهیانه حمایت از مسلم لیگ را با وفاداری به پاکستان همسنگ هم قرار داد. این ماجرا به نحوی موفقیتآمیز مسلم لیگ را در مقام تنها جنبشهای پاکستان به تصویر کشید و بدینسان هر کسی که از محمدعلی جناح یا مسلم لیگ انتقاد میکرد ضدپاکستانی قلمداد میشد.
در واقع اسلامگرایان به طور مستقیم در کنار اشاعه اندیشههایشان در توسعه آگاهی ملی پاکستان نیز نافذ بودند. مسلم لیگ به ویژه در دوره حساس 1945 تا 1947 اساس مبارزاتش برای پاکستان را بر گفتمان اسلامگرایی نهاد. شعار مسلم لیگ در آن ایام، «پاکستان درباره چیست؟ لاالهالاالله» بود و بیدرنگ تمنای اندیشهها، زبان و نمادهایی که اسلامگرایان همهگیر کرده بودند را میکرد. آقای پیتر هاردی مینویسد که تا اواسط دهه 1940 مسلم لیگ «به جنبش مهدوی پهلو میزد تا یک حزب عملگرا». در چنین فضایی روشنفکران سکولار حامی پاکستان- که تعدادشان بسیار اندک بود- قهرا نزدیک به اسلامگرایانی اردو زدند که از آنها [مفاهیم و اندیشههایی را] اقتباس کرده و با آنها به تعامل و همکاری متقابل پرداختند.
مسلم لیگ بغایت از دست رد اسلامگرایان به سینه خطمشی علما در حمایت از [حزب] کنگره- به ویژه اعضای جامعه علمای هند- و نیز طرد رهبران مسلمانی چون ذاکرحسین (متوفی 1969) یا ابوالکلام آزاد که حمایت از ناسیونالیسم هندی را با توجیهات مذهبی مستدل میکردند، سود برد. اسلامگرایان تحت تاثیر استدلالات آزاد و ذاکرحسین قرار نگرفتند و در تضعیف توجیه مذهبی حمایت از موضع کنگره موثر واقع شدند. مسلم لیگ که از حمایت اندکی در میان علما برخوردار بود و از این رو برای به چالش کشیدن عقلانیت مذهبیشان در تنگنا بود، به وضوح از تقابل اسلامگرایی با علما بهره برد. به تعبیر بهتر اسلامگرایان نقش بیواسطهای در تصریح، دفاع و ارتقای آگاهی ملی پاکستان داشتند و از اعتبار و اقتداری که به همراه موضع و جایگاهشان آمده بود بهره بردند.
گذشته از اینها تا آن اندازه که به ظهور ناسیونالیسم مرتبط میشود این ظهور با گسترش موفقیتآمیز سرمایهداری چاپی مربوط بوده است این کارکرد یعنی گسترش ناسیونالیسم از طریق سرمایهداری چاپی به شدت توسط روشنفکران اسلامگرا و با طلایهداری اقبال که اندیشههایشان در مقیاسی گسترده و با چاپ به زبان اردو- که بعدها به زبان ملی پاکستان بدل شد- رواج یافت و به مرحله اجرا درآمد. آثار مودودی و عنایتالله مشرقی و پیروانشان به زبان اردو نوشته و خوانده میشد و نگرشهای عامه در باب اسلام، جماعتگرایی و پاکستان را شکل داد. این روشنفکران اسلامگرا در همان حوزههای فرهنگی و زبانشناختیای فعالیت میکردند که مسلم لیگ نیز در آن فعال بود. بدون شک اندیشههای این اسلامگرایان هنگامی که پیروانشان هماهنگ با هم فعالیت کردند غنا یافت و اسلامگرایی به مثابه یک جریان فکری با ناسیونالیسم از نوع پاکستانی ممزوج شد. سپس اسلامگرایی به مثابه یک نیروی سیاسی با مسلم لیگ و دولت منسوب به آن در پاکستان سرشاخ شد. این تقابل سیاسی اما با وجود سختترین تلاشهای نخبگان پاکستان هنوز به حاشیهنشینی روشنفکران اسلامگرا منجر نشده است.
روشنفکران اسلامگرا در پاکستان اما یک نقش غیرعادی را بازی کردهاند. آنها برخلاف باور نویسندهای مثل گرینفلد که معتقد است روشنفکران با ارتباطات وثیقی که با ظهور ناسیونالیسم دارند پس باید از آزادی عمل و دسترسی به قدرت برخوردار باشند، بهرهای از این آزادی و دسترسی به قدرت نبردهاند. بعد از تجزیه شبهقاره، دولت [پاکستان] هرگونه نقش اسلامگرایان در ایجاد کشور پاکستان را منکر شد و ایشان را متهم به ضدپاکستانیبودن کرد. این عملکرد دولت به روابط میان اسلامگرایان و دولت لطمه زد اما با وجود اینکه تاثیر ملی اسلامگرایان را یکسره نابود نکرد اما آن را محدود نمود.
روشنفکران اسلامگرا اما نفوذشان را تداوم بخشیدند و با بسیج تودهها به مشق قدرت پرداختند.
بدینجهت بلافاصله پس از خلق دولت پاکستان، اسلامگرایان با موفقیت فرآیند تدوین قانون اساسی را تحت تاثیر قرار دادند و به گونهای موثر دولت را ملزم به وارد کردن برخی از وجوه اسلامی به قانون اساسی کردند. موفقیت روشنفکران اسلامگرا در این خصوص به واسطه ناتوانی دولت پاکستان نیز بود. دولت نوبنیاد پاکستان به دلایلی چند از جمله؛ قدرت نخبگان ایالتی و زمیندار، فقدان ارتباطات موثر میان ایالتهایی که پاکستان را قوام بخشیدند، مشکل پناهندگان گسترده، غیبت تشکیلات دولتی و تداوم خصومت با هند به شدت دچار انقباض و تحدید بود. ضعف و فتور این دولت نوظهور، آن را در مقابل عملگرایی اسلامگرایانه آسیبپذیر ساخته بود.
روشنفکری که عمدهترین سهم را در ظهور وجدان ملی پاکستان داشت کسی نبود جز محمد اقبال [لاهوری]. درست به خاطر همین دلیل مبرز است که وی امروزه بغایت در پاکستان عزیز داشته و اکرام میشود. این بعد اسلامگرایانه مکتوبات سیاسی و ادبی اقبال بود که اندیشه جداییطلبی مسلمانان را برانگیخت و حامی جنبش پاکستان [مستقل] شد. همچنین این بعد اسلامگرایانه آثار اقبال آبشخور اصلی فعالیتهای فکری اسلامگرایانه در پاکستان امروز است. گفتمان اسلامگرایی به وجه احیاگری آرا اقبال مرتبط و از طریق آن به گرایشهای جماعتگرایانه وی متصل است.
در اینکه روشنفکران سکولار همواره اهمیتی حاشیهای در پاکستان داشتهاند تردید اندکی وجود دارد. این روشنفکران سکولار حامیان تودهای ندارند، سهم اندکی در مباحث ملی دارند و نیز تاثیر ناچیزی بر سیاستگذاران، اقشار اجتماعی مهم و حتی در میان گروههایی چون دانشجویان که به لحاظ نوعی همدل ایشاناند دارند. این عقیم بودن روشنفکران سکولار از تاثیرگذاری در پاکستان دلایل چندی دارد. خانم عایشه جلال دولت پاکستان را در این خصوص مقصر میداند که با سرپوش گذاشتن بر توطئه راولپندی در سال 1951 فرآیند در تنگنا قراردادن روشنفکران سکولار را آغاز کرد. بنا بر اقوالی در این توطئه گروهی از افسران مستقر در پادگانی در راولپندی دخیل بودند که با کمک فعالان کمونیست و شخصیتهای ادبیای چون فیض احمد فیض، شاعر در تکاپوی کودتای نظامی بودند.
خانم جلال بیان میدارد که سرپوش گذاشتن بر این توطئه و متعاقب آن شکار مخالفان، پاکستان را به «برهوت واقعی روشنفکری» مبدل ساخت. عموما این واقعیت دارد که دولت در پاکستان در خصوص مسائل حساس بحث جدیای برنمیانگیزد و در بعضی مواقع بر نقادیهای عمومی خاصه از ناحیه چپها فشارهایی را تحمیل میکند. اما با این وجود پاکستان در مقایسه با ایران و مصر همواره جامعه بازتری بوده و در برخورد با مخالفان چپ سختگیریهای کمتری نسبت به این دو کشور به خرج داده است و این در حالی است که هم ایران و هم مصر فعالیتهای روشنفکری بسیار حادتری در عرصه سیاسی و نیز سابقه بسیار پرمایهتری در حوزههای صرف هنری و فرهنگی داشتهاند.
ممکن است یک واقعیت دیگر این باشد که عموما روشنفکران سکولار با تودهها ارتباطی نداشتهاند. روشنفکران سکولار انگشتشماری میتوانند به اردو بنویسند یا چنین شیوهای را برمیگزینند ولی در مقابل عمده ایشان به شدت وابسته به فرهنگ انگلیسی و نهادهای آن در آسیای جنوبی هستند. در واقع این روشنفکران سکولار در مقایسه با آن دسته از روشنفکرانی که مدعی عرضه آمال آنها هستند با روشنفکران غربی احساس راحتی بیشتری میکنند.
علاوه بر این، عمده روشنفکران سکولار از میان نخبگان برخاسته بودند و این به معنای آن است که در
جامعه فئودالی و به شدت طبقاتی پاکستان، این روشنفکران به واسطه خطوط گسل اجتماعی از اتصال با تودهها بازماندند. در نتیجه میتوان ادعا کرد که روشنفکران سکولار پاکستان از ایجاد پیروانی در میان تودهها عاجز بودند، قادر به برقراری ارتباط با آنها نبودند و بدینسان به حاشیه رانده شدند. روشنفکران اسلامگرا از آن رو که عمدتا به زبان اردو متوسل میشوند و مستقیما و به تنهایی با اجتماعات بلافصلشان در ارتباط بودند، در میان تودههای پاکستانی ریشه دواندهاند. اگرچه این تبیین آشکارکننده حقیقت است اما از آنجایی که ممکن است در جهتگیری غربی و انفکاک روشنفکر سکولار پاکستانی اغراق کرده باشد به طور کامل مجابکننده نیست. در نهایت امر و در راستای درنگ تاریخی مختصری باید گفت که روشنفکران سکولار در فاصله سالهای 72-1969 قادر به برقراری ارتباط و حتی رهبری جنبشی تودهای بودند که ذوالفقار علی بوتو را به سریر قدرت نشاند.
اما این نکته شاید پذیرفتنیتر باشد که بنبست روشنفکران سکولار در پاکستان را مرتبط به نقش ایشان یا به عبارت دقیقتر فقدان ایفای نقش در جریان به وجود آمدن پاکستان و انتزاع آن از هند بدانیم. لیاگرینفلد (Lian Greenfeld) در این خصوص معتقد است که معماران ناسیونالیسم [پاکستان] عموما روشنفکران بودهاند. به تعبیر وی آیندگان به خاطر سهم و نقش روشنفکران که یک نقش کانونی در نظام سیاسی- اجتماعی نوین بود به آنها اجر میدهند. این نظام جدید خود، روشنفکران را به یک «آریستوکراسی» بهرهمند از موقعیت بالای اجتماعی در حال ظهور تبدیل میکند. در مناطقی همچون آمریکا که روشنفکران نقشی در تصریح آگاهی ملی نداشتهاند بهرهای نیز از پرستیژ و اقتدار در خور نبردهاند.
نقش تبیینکنندگیاش گرینفلد در پرتوافکنی بر حاشیهنشینی روشنفکران سکولار در پاکستان و نیز چرایی اینکه روشنفکران اسلامگرا توانستهاند نقش روشنفکران ملی را ایفا کنند و از پرستیژ و محبوبیت این دسته از روشنفکران محفوظ شوند، بسزا و بسیار درخور توجه بوده است. در حالی که برخی از روشنفکران سکولار به کرات به مسلم لیگ پاکستان – حزبی که جلودار تلاشها و کشمکشها در پاکستان بوده است- منتسب میشوند اما این روشنفکران، نهادهای اصلیشان همچون دانشگاههای علیگره و جامعه ملی و تریبونهای آغازینشان همچون انجمن نویسندگان مترقی، به شدت به جنبشهای چپگرای هند همچون حزب کنگره و نگرش این جنبشها به تاریخ و ناسیونالیسم هندی گره خوردهاند. این گروه از روشنفکران سکولار از جماعتگرایی (communalism) پرهیز میکنند و نهتنها هیچ رغبتی به پاکستان نشان نمیدهند بلکه اغلب به این کشور عناد هم میورزند.
ایده جماعتگرایی اسلامی و ائتلاف با نخبگانی حامی انگلیس که از این جماعتگرایی حمایت میکنند در مقابل احساسات این روشنفکران سکولار با چالش مواجه شده است. این چالش فکری منجر به آن شده است که پاکستان در انگاره این روشنفکران اغلب گزینهای برای انتخاب نباشد. روشنفکران سکولار راه ناراحتی و مسیر ناسازگاری با اندیشه غلاظ و شداد پاکستان را تداوم بخشیدهاند. این روشنفکران پرچمداران ستیزعلیه اقتدارگرایی و نابرابری اقتصادی بودهاند اما گستره تعارضاتشان به فراسوی سیاستگذاری دولتی یا نوع رژیم میرسد. آنها از عقلانیت [محمدعلی] جناح و اینکه آیا پاکستان در وهله نخست اصلا میبایست از دامن هند جدا و کشور مستقلی میشد یا خیر پرسش میکنند. روشنفکران سکولار با بیاشتیاقی نسبت به مساله پاکستان، به غیر از اعتبار و اقتداری که برخاسته از عقبه و سوابق اجتماعیشان است، اقتدار و پرستیژ اندکی در آن جامعه دارند. اما درست در نقطه مقابل، روشنفکران اسلامگرا در ظهور کشور پاکستان به مثابه یک اندیشه و نیز یک واقعیت سیاسی سهم داشتهاند. روشنفکری که عمدهترین سهم را در ظهور وجدان ملی پاکستان داشت کسی نبود جز محمد اقبال [لاهوری].
گذشته از این، روشنفکران اسلامگرا خود نیز با ظهور آگاهی ملی پاکستان نسبتی مستقیم داشتهاند. دولتهای مختلف پاکستان و نیز نخبگان سکولار اغلب اسلامگرایان را با انگ ضدپاکستانی بودن تخطئه کردهاند. اگرچه این اتهام هماکنون نیز در میان نخبگان جایی دارد اما بیانگر تمام حقیقت نیست و در بست توسط تودهها پذیرفته نمیشود. برخی از نیروهای اسلامگرا همچون مجلس احرارالاسلام ضدپاکستانی بودند اما سایر گروههای اسلامگرا از یک دولت اسلامی مجزا حمایت کردند. علاوه بر این بسیاری از نیروهای اسلامگرا و حامیانشان با تمام وجود از مسلم لیگ پشتیبانی کردند و فعالانه در فعالیتهای آن مشارکت جستند. با این وجود اسلامگرایان از آن رو که مسلم لیگ و محمدعلی جناح را بسیار سکولار میدانند با اشتیاق و علاقه به آنها نمینگرند. اسلامگرایان از بدو امر حامی یک دولت اسلامگراتر بودند. به عبارت بهتر سرزمینی برای مسلمان هندی آنها را راضی نمیکرد بلکه به دنبال یک دولت اسلامی بودند. بعد از تجزیه شبهقاره، مسلم لیگ به گونهای واهیانه حمایت از مسلم لیگ را با وفاداری به پاکستان همسنگ هم قرار داد. این ماجرا به نحوی موفقیتآمیز مسلم لیگ را در مقام تنها جنبشهای پاکستان به تصویر کشید و بدینسان هر کسی که از محمدعلی جناح یا مسلم لیگ انتقاد میکرد ضدپاکستانی قلمداد میشد.
در واقع اسلامگرایان به طور مستقیم در کنار اشاعه اندیشههایشان در توسعه آگاهی ملی پاکستان نیز نافذ بودند. مسلم لیگ به ویژه در دوره حساس 1945 تا 1947 اساس مبارزاتش برای پاکستان را بر گفتمان اسلامگرایی نهاد. شعار مسلم لیگ در آن ایام، «پاکستان درباره چیست؟ لاالهالاالله» بود و بیدرنگ تمنای اندیشهها، زبان و نمادهایی که اسلامگرایان همهگیر کرده بودند را میکرد. آقای پیتر هاردی مینویسد که تا اواسط دهه 1940 مسلم لیگ «به جنبش مهدوی پهلو میزد تا یک حزب عملگرا». در چنین فضایی روشنفکران سکولار حامی پاکستان- که تعدادشان بسیار اندک بود- قهرا نزدیک به اسلامگرایانی اردو زدند که از آنها [مفاهیم و اندیشههایی را] اقتباس کرده و با آنها به تعامل و همکاری متقابل پرداختند.
مسلم لیگ بغایت از دست رد اسلامگرایان به سینه خطمشی علما در حمایت از [حزب] کنگره- به ویژه اعضای جامعه علمای هند- و نیز طرد رهبران مسلمانی چون ذاکرحسین (متوفی 1969) یا ابوالکلام آزاد که حمایت از ناسیونالیسم هندی را با توجیهات مذهبی مستدل میکردند، سود برد. اسلامگرایان تحت تاثیر استدلالات آزاد و ذاکرحسین قرار نگرفتند و در تضعیف توجیه مذهبی حمایت از موضع کنگره موثر واقع شدند. مسلم لیگ که از حمایت اندکی در میان علما برخوردار بود و از این رو برای به چالش کشیدن عقلانیت مذهبیشان در تنگنا بود، به وضوح از تقابل اسلامگرایی با علما بهره برد. به تعبیر بهتر اسلامگرایان نقش بیواسطهای در تصریح، دفاع و ارتقای آگاهی ملی پاکستان داشتند و از اعتبار و اقتداری که به همراه موضع و جایگاهشان آمده بود بهره بردند.
گذشته از اینها تا آن اندازه که به ظهور ناسیونالیسم مرتبط میشود این ظهور با گسترش موفقیتآمیز سرمایهداری چاپی مربوط بوده است این کارکرد یعنی گسترش ناسیونالیسم از طریق سرمایهداری چاپی به شدت توسط روشنفکران اسلامگرا و با طلایهداری اقبال که اندیشههایشان در مقیاسی گسترده و با چاپ به زبان اردو- که بعدها به زبان ملی پاکستان بدل شد- رواج یافت و به مرحله اجرا درآمد. آثار مودودی و عنایتالله مشرقی و پیروانشان به زبان اردو نوشته و خوانده میشد و نگرشهای عامه در باب اسلام، جماعتگرایی و پاکستان را شکل داد. این روشنفکران اسلامگرا در همان حوزههای فرهنگی و زبانشناختیای فعالیت میکردند که مسلم لیگ نیز در آن فعال بود. بدون شک اندیشههای این اسلامگرایان هنگامی که پیروانشان هماهنگ با هم فعالیت کردند غنا یافت و اسلامگرایی به مثابه یک جریان فکری با ناسیونالیسم از نوع پاکستانی ممزوج شد. سپس اسلامگرایی به مثابه یک نیروی سیاسی با مسلم لیگ و دولت منسوب به آن در پاکستان سرشاخ شد. این تقابل سیاسی اما با وجود سختترین تلاشهای نخبگان پاکستان هنوز به حاشیهنشینی روشنفکران اسلامگرا منجر نشده است.
روشنفکران اسلامگرا در پاکستان اما یک نقش غیرعادی را بازی کردهاند. آنها برخلاف باور نویسندهای مثل گرینفلد که معتقد است روشنفکران با ارتباطات وثیقی که با ظهور ناسیونالیسم دارند پس باید از آزادی عمل و دسترسی به قدرت برخوردار باشند، بهرهای از این آزادی و دسترسی به قدرت نبردهاند. بعد از تجزیه شبهقاره، دولت [پاکستان] هرگونه نقش اسلامگرایان در ایجاد کشور پاکستان را منکر شد و ایشان را متهم به ضدپاکستانیبودن کرد. این عملکرد دولت به روابط میان اسلامگرایان و دولت لطمه زد اما با وجود اینکه تاثیر ملی اسلامگرایان را یکسره نابود نکرد اما آن را محدود نمود.
روشنفکران اسلامگرا اما نفوذشان را تداوم بخشیدند و با بسیج تودهها به مشق قدرت پرداختند.
بدینجهت بلافاصله پس از خلق دولت پاکستان، اسلامگرایان با موفقیت فرآیند تدوین قانون اساسی را تحت تاثیر قرار دادند و به گونهای موثر دولت را ملزم به وارد کردن برخی از وجوه اسلامی به قانون اساسی کردند. موفقیت روشنفکران اسلامگرا در این خصوص به واسطه ناتوانی دولت پاکستان نیز بود. دولت نوبنیاد پاکستان به دلایلی چند از جمله؛ قدرت نخبگان ایالتی و زمیندار، فقدان ارتباطات موثر میان ایالتهایی که پاکستان را قوام بخشیدند، مشکل پناهندگان گسترده، غیبت تشکیلات دولتی و تداوم خصومت با هند به شدت دچار انقباض و تحدید بود. ضعف و فتور این دولت نوظهور، آن را در مقابل عملگرایی اسلامگرایانه آسیبپذیر ساخته بود.
روشنفکری که عمدهترین سهم را در ظهور وجدان ملی پاکستان داشت کسی نبود جز محمد اقبال [لاهوری]. درست به خاطر همین دلیل مبرز است که وی امروزه بغایت در پاکستان عزیز داشته و اکرام میشود. این بعد اسلامگرایانه مکتوبات سیاسی و ادبی اقبال بود که اندیشه جداییطلبی مسلمانان را برانگیخت و حامی جنبش پاکستان [مستقل] شد. همچنین این بعد اسلامگرایانه آثار اقبال آبشخور اصلی فعالیتهای فکری اسلامگرایانه در پاکستان امروز است. گفتمان اسلامگرایی به وجه احیاگری آرا اقبال مرتبط و از طریق آن به گرایشهای جماعتگرایانه وی متصل است.