کلنل و خاندانش
آرشیو
چکیده
متن
معمر ابومنیار القذافی، جوانترین فرزند یک خانواده دهقان در سال 1942 در منطقه سیرت متولد شد و در همانجا روزگار تحصیل و جوانی را سپری کرد. هر چند وی هیچ گونه لقب رسمی و دولتی برای خود برنگزیده است اما در مکاتبات دولتی و مطبوعات رسمی به «رهبر بزرگ انقلاب اول دسامبر جمهوری عربی سوسیالیستی لیبی» ملقب شده و از سال 1969 تاکنون رهبر لیبی است.
قذافی پس از ورود به دانشگاه لیبی به آموختن حقوق پرداخت و سپس در سال 1963 به آکادمی نظامی «بنغازی» وارد شد. در سال 1965 نیز برای آموزشهای تکمیلی نظامی به بریتانیا اعزام و در سال 1966 با سمت افسر کادر ارتش به کشور بازگشت.
در اول سپتامبر 1969 گروهی از افسران نظامی تحت رهبری قذافی در زمانی که سلطان ادریس اول پادشاه لیبی برای معالجات در ترکیه به سر میبرد کودتایی بدون خونریزی به راه انداختند. در دوم سپتامبر برادرزاده وی، حسن السنوسی را به پادشاهی برگزیدند اما این امر ظاهرسازیای بیش نبود چراکه در همان اول سپتامبر نظام پادشاهی کنار زده شد و «جمهوری عربی لیبی» پا به عرصه هستی نهاد. آنچه در مورد شخصیت نظامی قذافی لازم به ذکر است این است که برخلاف بسیاری از دیکتاتوریها که رهبر نظامی آن خود را فرمانده کل قوا و ژنرال (General) و غیره میداند و القاب نظامی بسیاری برای خود برمیگزیند، قذافی اما تنها به لقب سرهنگ (Colonel) بسنده و اعلام کرد که در جامعه اتوپیایی لیبی «قدرت بهدست مردم اداره میشود» و از اینرو نیازی به القاب و عناوین ندارد.
قذافی رژیم خود را برپایه ترکیبی از«ناسیونالیسم عرب»، «دولت رفاهی» و بنا به گفته وی «دموکراسی مستقیم و مردمی» استوار ساخت. از همین رو نظام سیاسی ساخته خود را «سوسیالیسم اسلامی» نام نهاد. وی فلسفه سیاسی خود را در کتابی به نام «کتاب سبز» در سه جلد و بین سالهای 1975 تا 1979 منتشر ساخت. وی علاوه بر «کتاب سبز» خود، مجموعه کتابهای داستانی دیگری بهنام «فرار به جهنم» دارد که در سال 1996 به رشته تحریر کشید. رهبر لیبی دارای آنچنان کیش شخصیتی است که گویی تنها برگزیده خداوند در این کره خاکی است. شیوه رفتار و گفتار و عمل او بهگونهای است که گاهی تمسخر دیگران را برمیانگیزد مثلا شترسواری در بیابان لم یزرع لیبی و قصد او برای حرکت به عربستان.
سرهنگ قذافی پس از سالها انزوا و تحقیر از سوی جامعه بینالملل، سعی در تلطیف چهره خود و بازگشت به عرصه بینالملل داشت. از این رو به اقداماتی چند دست یازید از جمله: دو سال پیش از وقوع حملات 11 سپتامبر وی تعهد خود مبنی بر مبارزه با القاعده را اعلام کرد؛ پذیرش سقوط هواپیمای لاکربی و پرداخت غرامت به بازماندگان آن سانحه؛ تعطیل ساختن نیروگاهها و راکتورهای هستهای خود و کنار گذاشتن برنامههای تسلیحاتی نظامی با آغاز حمله ایالات متحده به عراق و سقوط رژیم بعث در سال 2003 که همین باعث شد جورج بوش و متحدینش اعلام کنند که قذافی از روی ترس و برای ابقای خود در قدرت و تداوم رژیم خود دست به همکاری با غرب و تلطیف چهره خود زده است، حتی برلوسکونی یکبار اعلام کرد که قذافی در تلفنی محرمانه به او اعلام کرده که حاضر است بیش از آنچه انجام داده عمل کند و مورد آخر آزادی پزشکان بلژیکی پس از 8 سال که منجر به سفر سارکوزی و عقد قراردادهایی با این کشور شد.
باری، بسیاری از متخصصان سیاست خارجی نیز اقدامات وی در راستای عادیسازی رابطه با غرب را همانا «رهایی از تحریمهای سخت» غرب تلقی کردند. در 15 می2006 نیز وزارت خارجه ایالات متحده اعلام کرد که روابط کامل دیپلماتیک با لیبی را در صورتی از سر خواهد گرفت که لیبی برنامههای تسلیحات کشتار جمعی خود را کنار بگذارد. امتیاز دیگر ایالات متحده به لیبی این بود که در صورت پایبند بودن لیبی به تعهد خود نام این کشور را از لیست حامیان تروریسم خط خواهد زد.
فرزندان
فرزند بزرگ قذافی «محمد» نام دارد که رییس کمیته المپیک لیبی بوده و اداره شرکتهای مخابراتی را بر عهده دارد. فرزند دیگر «سیف الاسلام قذافی» نام دارد که در سال 1972 متولد شد. او یک نقاش است و سازمانی خیریه را نیز اداره میکند. در سال 2006 پس از انتقادات تند به رژیم پدر برای مدت کوتاهی کشور را ترک کرد اما به زودی به کشور بازگشت و طرحی آموزشی در مورد حفظ و حراست از محیطزیست را به مرحله اجرا در آورد.
معروفیت او در زمانی بود که چندی پیش در مذاکرات مربوط به آزادی پرستاران بلژیکی که متهم به آلوده ساختن بیماران خود به بیماری ایدز بودند، مشارکت داشت. سومین فرزند «الساعدی قذافی» نام دارد که با دختر یکی از فرماندهان نظامی ازدواج کرد. وی فدراسیون فوتبال لیبی را اداره میکند، برای تیم فوتبال سری A ایتالیا یعنی U.C. Sampdoria بازی میکند، میلیونها دلار در صنعت نفت سرمایهگذاری کرده و فیلمهایی نیز تولید کرده است.
چهارمین فرزند «معتصم بالله قذافی» نام دارد که درجه سرهنگ دومی در ارتش لیبی را داشت. وی پس از کودتایی که با حمایت مصر علیه پدرش به راه انداخت، به مصر متواری شد. قذافی او را مورد عفو قرار داده به کشورش بازگشت و اکنون سمت مشاور امنیت ملی را برعهده دارد. وی به همراه سیف الاسلام از جانشینان احتمالی قذافی تصور میشوند.
فرزند پنجم «هانیبال» نامی است که از ثبات اخلاقی برخوردار نیست. وی مدتی برای یک شرکت حمل و نقل دریایی در لیبی کار میکرد. شهرت او به خاطر مجموعه اقدامات نامناسب، غیردیپلماتیک و بعضا خشنی است که در اروپا انجام داده است، از جمله اتهاماتی علیه وی به دلیل ضرب و شتم دوست دختر آبستن خود و نیز در سپتامبر 2004 که تحت تعقیب پلیس پاریس بود. دو پسر جوان دیگر قذافی «سیف العرب» و «خمیس» جزو افسران پلیس هستند و اطلاعات چندانی از آنها در دست نیست. «عایشه» فرزند هشتم قذافی است که سمت وکالت دارد. وی جزو تیم مدافعان صدام حسین بود و در سال 2006 با پسرعموی پدرش ازدواج کرد. البته گفته میشود قذافی دختر خواندهای نیز به نام «حنا» داشت که در حمله هوایی آمریکاییها در سال 1986 کشته شد. با جملهای از جملات قصار قذافی این نوشته را پایان میدهم:
«... نشانههایی وجود دارد که خداوند اسلام را در اروپا بدون شمشیر، بدون تفنگ و بدون درگیری پیروز خواهد ساخت. پنجاه میلیون مسلمان اروپا طی چند دهه قاره اروپا را به «قارهای مسلمان» تبدیل خواهند کرد... اروپاییها و آمریکاییها باید بپذیرند که به مرور زمان مسلمان شوند یا در غیر این صورت به مسلمانان اعلان جنگ دهند.»
قذافی پس از ورود به دانشگاه لیبی به آموختن حقوق پرداخت و سپس در سال 1963 به آکادمی نظامی «بنغازی» وارد شد. در سال 1965 نیز برای آموزشهای تکمیلی نظامی به بریتانیا اعزام و در سال 1966 با سمت افسر کادر ارتش به کشور بازگشت.
در اول سپتامبر 1969 گروهی از افسران نظامی تحت رهبری قذافی در زمانی که سلطان ادریس اول پادشاه لیبی برای معالجات در ترکیه به سر میبرد کودتایی بدون خونریزی به راه انداختند. در دوم سپتامبر برادرزاده وی، حسن السنوسی را به پادشاهی برگزیدند اما این امر ظاهرسازیای بیش نبود چراکه در همان اول سپتامبر نظام پادشاهی کنار زده شد و «جمهوری عربی لیبی» پا به عرصه هستی نهاد. آنچه در مورد شخصیت نظامی قذافی لازم به ذکر است این است که برخلاف بسیاری از دیکتاتوریها که رهبر نظامی آن خود را فرمانده کل قوا و ژنرال (General) و غیره میداند و القاب نظامی بسیاری برای خود برمیگزیند، قذافی اما تنها به لقب سرهنگ (Colonel) بسنده و اعلام کرد که در جامعه اتوپیایی لیبی «قدرت بهدست مردم اداره میشود» و از اینرو نیازی به القاب و عناوین ندارد.
قذافی رژیم خود را برپایه ترکیبی از«ناسیونالیسم عرب»، «دولت رفاهی» و بنا به گفته وی «دموکراسی مستقیم و مردمی» استوار ساخت. از همین رو نظام سیاسی ساخته خود را «سوسیالیسم اسلامی» نام نهاد. وی فلسفه سیاسی خود را در کتابی به نام «کتاب سبز» در سه جلد و بین سالهای 1975 تا 1979 منتشر ساخت. وی علاوه بر «کتاب سبز» خود، مجموعه کتابهای داستانی دیگری بهنام «فرار به جهنم» دارد که در سال 1996 به رشته تحریر کشید. رهبر لیبی دارای آنچنان کیش شخصیتی است که گویی تنها برگزیده خداوند در این کره خاکی است. شیوه رفتار و گفتار و عمل او بهگونهای است که گاهی تمسخر دیگران را برمیانگیزد مثلا شترسواری در بیابان لم یزرع لیبی و قصد او برای حرکت به عربستان.
سرهنگ قذافی پس از سالها انزوا و تحقیر از سوی جامعه بینالملل، سعی در تلطیف چهره خود و بازگشت به عرصه بینالملل داشت. از این رو به اقداماتی چند دست یازید از جمله: دو سال پیش از وقوع حملات 11 سپتامبر وی تعهد خود مبنی بر مبارزه با القاعده را اعلام کرد؛ پذیرش سقوط هواپیمای لاکربی و پرداخت غرامت به بازماندگان آن سانحه؛ تعطیل ساختن نیروگاهها و راکتورهای هستهای خود و کنار گذاشتن برنامههای تسلیحاتی نظامی با آغاز حمله ایالات متحده به عراق و سقوط رژیم بعث در سال 2003 که همین باعث شد جورج بوش و متحدینش اعلام کنند که قذافی از روی ترس و برای ابقای خود در قدرت و تداوم رژیم خود دست به همکاری با غرب و تلطیف چهره خود زده است، حتی برلوسکونی یکبار اعلام کرد که قذافی در تلفنی محرمانه به او اعلام کرده که حاضر است بیش از آنچه انجام داده عمل کند و مورد آخر آزادی پزشکان بلژیکی پس از 8 سال که منجر به سفر سارکوزی و عقد قراردادهایی با این کشور شد.
باری، بسیاری از متخصصان سیاست خارجی نیز اقدامات وی در راستای عادیسازی رابطه با غرب را همانا «رهایی از تحریمهای سخت» غرب تلقی کردند. در 15 می2006 نیز وزارت خارجه ایالات متحده اعلام کرد که روابط کامل دیپلماتیک با لیبی را در صورتی از سر خواهد گرفت که لیبی برنامههای تسلیحات کشتار جمعی خود را کنار بگذارد. امتیاز دیگر ایالات متحده به لیبی این بود که در صورت پایبند بودن لیبی به تعهد خود نام این کشور را از لیست حامیان تروریسم خط خواهد زد.
فرزندان
فرزند بزرگ قذافی «محمد» نام دارد که رییس کمیته المپیک لیبی بوده و اداره شرکتهای مخابراتی را بر عهده دارد. فرزند دیگر «سیف الاسلام قذافی» نام دارد که در سال 1972 متولد شد. او یک نقاش است و سازمانی خیریه را نیز اداره میکند. در سال 2006 پس از انتقادات تند به رژیم پدر برای مدت کوتاهی کشور را ترک کرد اما به زودی به کشور بازگشت و طرحی آموزشی در مورد حفظ و حراست از محیطزیست را به مرحله اجرا در آورد.
معروفیت او در زمانی بود که چندی پیش در مذاکرات مربوط به آزادی پرستاران بلژیکی که متهم به آلوده ساختن بیماران خود به بیماری ایدز بودند، مشارکت داشت. سومین فرزند «الساعدی قذافی» نام دارد که با دختر یکی از فرماندهان نظامی ازدواج کرد. وی فدراسیون فوتبال لیبی را اداره میکند، برای تیم فوتبال سری A ایتالیا یعنی U.C. Sampdoria بازی میکند، میلیونها دلار در صنعت نفت سرمایهگذاری کرده و فیلمهایی نیز تولید کرده است.
چهارمین فرزند «معتصم بالله قذافی» نام دارد که درجه سرهنگ دومی در ارتش لیبی را داشت. وی پس از کودتایی که با حمایت مصر علیه پدرش به راه انداخت، به مصر متواری شد. قذافی او را مورد عفو قرار داده به کشورش بازگشت و اکنون سمت مشاور امنیت ملی را برعهده دارد. وی به همراه سیف الاسلام از جانشینان احتمالی قذافی تصور میشوند.
فرزند پنجم «هانیبال» نامی است که از ثبات اخلاقی برخوردار نیست. وی مدتی برای یک شرکت حمل و نقل دریایی در لیبی کار میکرد. شهرت او به خاطر مجموعه اقدامات نامناسب، غیردیپلماتیک و بعضا خشنی است که در اروپا انجام داده است، از جمله اتهاماتی علیه وی به دلیل ضرب و شتم دوست دختر آبستن خود و نیز در سپتامبر 2004 که تحت تعقیب پلیس پاریس بود. دو پسر جوان دیگر قذافی «سیف العرب» و «خمیس» جزو افسران پلیس هستند و اطلاعات چندانی از آنها در دست نیست. «عایشه» فرزند هشتم قذافی است که سمت وکالت دارد. وی جزو تیم مدافعان صدام حسین بود و در سال 2006 با پسرعموی پدرش ازدواج کرد. البته گفته میشود قذافی دختر خواندهای نیز به نام «حنا» داشت که در حمله هوایی آمریکاییها در سال 1986 کشته شد. با جملهای از جملات قصار قذافی این نوشته را پایان میدهم:
«... نشانههایی وجود دارد که خداوند اسلام را در اروپا بدون شمشیر، بدون تفنگ و بدون درگیری پیروز خواهد ساخت. پنجاه میلیون مسلمان اروپا طی چند دهه قاره اروپا را به «قارهای مسلمان» تبدیل خواهند کرد... اروپاییها و آمریکاییها باید بپذیرند که به مرور زمان مسلمان شوند یا در غیر این صورت به مسلمانان اعلان جنگ دهند.»