امپراتور صحرا
آرشیو
چکیده
متن
اگر کسی آرزوی حکمرانی بیدردسر بر سرزمینی وسیع و ثروتمند را در قرن 21 در سر داشته باشد، باید آرزو کند که جای معمر قذافی حاکم لیبی را بگیرد. سرزمینی با مساحت بیش از یک میلیون و هفتصد هزار کیلومتر مربع، هزار و هشت کیلومتر نوار ساحلی در حاشیه جنوبی دریای مدیترانه، نفت بسیار مرغوب با درآمد سالانه حدود بیست میلیارد دلار و مهمتر از همه، جمعیتی حدود پنج میلیون نفر که به صورت پراکنده در این سرزمین پهناور زندگی میکنند. آیا خداوند موقعیتی راحتتر از حکمرانی بر چنین سرزمینی آفریده است؟
قذافی نه بیپول است که لازم باشد کاسه گدایی به سوی کشوری دراز کند و نه جمعیت انبوه و متراکمی دارد که از پس مطالبات آنها بر نیاید و اصولا بخواهد در برابر آنان پاسخگو باشد. در واقع، همین موقعیت بینظیر از معمر قذافی حاکمی مطلقالعنان ساخته است تا هر گونه که میلش میکشد، حکمرانی کند. در سالهای گذشته اما حکومت کردن بر مردمی آرام و اندک قذافی را ارضا نمیکرد. از همین رو، او بلندپروازیهای منطقهای و جهانی بسیاری داشت. با انتشار کتاب سبزش که نزد اهل علم و خرد سخت سطحی و سبک مینمود، قصد الگوسازی سیاسی برای رهبران جهان را داشت و تقریبا در هر بحران و تشنج جهانی یک سر ماجرا بود.
با این اوصاف روزگار او به وقت جنگ سرد بسیار خوش بود. در آن دوره، قذافی به عنوان یکی از حامیان جدی جنبشهای آزادیبخش و مخالف سرسخت امپریالیسم جهانی شهرت داشت و مورد احترام هر چریک و روشنفکر چپگرا در عرصه جهانی بود. البته در همان موقع نیز رفتار غریب و نمایشی او از چشمها پنهان نمیماند، اما انقلابیون جهان سوم همانگونه که عادتشان بود، به عمد این نوع رفتار را نایده میگرفتند و آن را در ازای خوی امپریالیسمستیز قذافی به آسانی میبخشیدند.
با سپریشدن جنگ سرد، اما عرصه بر قذافی نیز تنگ شد. حتی پیش از آنکه جنگ سرد پایان یابد، رونالد ریگان، رئیسجمهور آمریکا دستور حمله به مراکز نظامی لیبی از جمله مقر شخص قذافی را صادر کرد که گفته میشود بر اثر آن دخترخوانده 15 ماههاش کشته و دو پسرش زخمی شدند و حتی گزارشهایی از زخمی شدن خودش نیز انتشار یافت گرچه هیچگاه این گزارشها تایید رسمی نشد. از آن پس قذافی پی برد که دوران تازهای در جهان آغاز شده است، به خصوص هنگامی که پس از انفجار هواپیمای پان آمریکن بر فراز شهر لاکربی دریافت که غربیها انگشت اتهام را به سمت او نشانه گرفتهاند و قصد دارند تا با اعمال تحریمهای مختلف او را به استرداد عاملان حادثه و پرداخت غرامت مجبور کنند. قذافی برای چندین سال تحریم از جمله تحریم هوایی کشورش را به جان خرید، ولی عاقبت به جان آمد و دستها را به علامت تسلیم بالا برد. او متهمان حادثه را تحویل داد و به خانوادههای قربانیان نیز غرامت پرداخت. با این کار او در واقع پذیرفت که دولتش در عملیات تروریستی در سطح جهان دست داشته است.
با این حال، قذافی از سوی غربیها پذیرفته نشد. او متهم شد که برنامه هستهای مخفیانهای را برای تولید سلاح به کمک شبکه عبدالقدیرخان، پدر بمب اتم پاکستان دنبال میکند. قذافی در برابر این اتهام از در انکار در آمد، اما با مشاهده حمله آمریکا به عراق و سرنگونی صدامحسین، به ناگهان به همه چیز اعتراف کرد و آنچه را که سالیان دراز در خفا و به بهای گزاف اندوخته بود، در اختیار آمریکا قرار داد تا آنها نیز سانتریفیوژها را از محل استقرار آنان پیاده و با کشتی به خاک خود منتقل و در فلوریدا انبار کنند. در حقیقت با این اقدام، قذافی به حکومت کردن آسان بر سرزمین وسیع، غنی اما کم جمعیت خود راضی شد و بلندپروازیهای خود را کنار گذاشت.
آنچه در این میان برخی از تحلیلگران را دچار حیرت کرد این بود که چطور امکان دارد یک دولت چرخش ناگهانی 180 درجهای در سیاست خارجی خود را بدون هرگونه هزینه سیاسی داخلی انجام دهد و آب از آب هم تکان نخورد؟ ارقامی که در ابتدای مطلب از مساحت، جمعیت و درآمد لیبی ذکر کردم، بیدلیل نبود. در لیبی اصولا طبقات و اقشار وسیع و تحصیلکردهای که خواهان به چالش کشیدن تصمیمهای ضد و نقیض قذافی باشند، وجود ندارد. بخشی اندک از جمعیت در صحرای بیکران لیبی شترچرانی میکنند و بخشی دیگر نیز در حاشیه مدیترانه به کشاورزی مشغولند و شهرنشینان ساکن طرابلس و بنغازی و غیره نیز چشمشان به پولی است که قذافی از راه فروش نفت به دست میآورد و مختصری از آن را خرج آنان میکند، مصرف باقیمانده نیز لابد به میل او بستگی دارد که در برابر هیچ نهاد قانونی و مدنی و غیره پاسخگو نیست.
با این حال، قذافی تاب تحمل وضع آرام کشور خود را نداشت. او پس از گشودن تاسیسات اتمیاش به روی بازرسان آمریکایی، بارها از اینکه جهان به او بیتوجه است گلایه کرد و غرب را به فریب خویش در برنامه اتمی لیبی متهم ساخت. غربی ها مدتی او را به حال خود رها کردند و به گلایههایش توجهی نشان ندادند، اما در ماههای اخیر طرابلس به طرز بیسابقهای به محل رفت و آمد مقامهای بلندپایه غربی تبدیل شده است. پس از سالها، آمریکا سفیری تعیین کرده تا عازم پایتخت لیبی شود و قرار است خانم کاندولیزا رایس، وزیر خارجه دولت بوش نیز دیداری از قذافی در طرابلس به عمل آورد. افزون بر این، نیکولا سارکوزی، رئیسجمهور فرانسه نیز در نخستین ماههای زمامداری خود لیبی را برای سفر انتخاب و در طرابلس با قذافی دیدار و گفتوگو کرد. دلیل اشتیاق آمریکاییها و فرانسویها برای گرم گرفتن با لیبی چیست؟ آیا او را متحد مناسبی برای مبارزه با افراطگرایان مسلمان در شمال آفریقا یافتهاند یا اینکه نیاز مهمتری در میان است؟
احتیاط تحلیلی اجازه نمیدهد که به چیزهایی خلاف روند رسمی و علنی وقایع اشاره و درباره آن گمانهزنی کرد، اما اگر من مجاز به گمانهزنی بیپروا باشم، به نظرم میرسد که نزدیکی فرانسه و آمریکا به قذافی ممکن است به تلاش آنها برای حل مساله فلسطین، بیارتباط نباشد. برای حل مساله فلسطین، از قذافی چه کار مهمی ساخته است که از دیگر رهبران عرب ساخته نیست؟ قذافی میتواند میزبان صدهاهزار آواره فلسطینی باشد که در اردوگاههای لبنان و سوریه به سر میبرند.
به عبارت دیگر، به نظرم میرسد که آمریکا و فرانسه میکوشند تا قذافی را به پذیرش دائمی شمار قابل توجهی از آوارگان فلسطینی متقاعد کنند، زیرا حل مساله فلسطین بدون توجه به سرنوشت آوارگان امکانپذیر نیست. آوارگان را اما کشورهای میزبان کنونی نمیپذیرند، اسرائیل هم تحت هیچ شرایطی تن به بازگشت همه آنها نمیدهد. کشور آینده فلسطینی هم آنقدر وسعت ندارد که قادر به پذیرش میلیونها آواره شود. بنابراین، از نظر کسانی که در پی حل بحران خاورمیانهاند، لیبی با ثروت سرشار، سرزمین پهناور و جمعیت اندک خود، بهترین جایگزین برای اسکان صدها هزار آواره است.
آیا با این گمانهزنی شاید بیاساس، باید در مقابل قذافی پاسخگو باشم؟ وقتی که قذافی در برابر اعمال خود پاسخگوی هیچکس نیست، چرا من باید به دلیل یک گمانهزنی خود را در برابر او پاسخگو فرض کنم؟!
قذافی نه بیپول است که لازم باشد کاسه گدایی به سوی کشوری دراز کند و نه جمعیت انبوه و متراکمی دارد که از پس مطالبات آنها بر نیاید و اصولا بخواهد در برابر آنان پاسخگو باشد. در واقع، همین موقعیت بینظیر از معمر قذافی حاکمی مطلقالعنان ساخته است تا هر گونه که میلش میکشد، حکمرانی کند. در سالهای گذشته اما حکومت کردن بر مردمی آرام و اندک قذافی را ارضا نمیکرد. از همین رو، او بلندپروازیهای منطقهای و جهانی بسیاری داشت. با انتشار کتاب سبزش که نزد اهل علم و خرد سخت سطحی و سبک مینمود، قصد الگوسازی سیاسی برای رهبران جهان را داشت و تقریبا در هر بحران و تشنج جهانی یک سر ماجرا بود.
با این اوصاف روزگار او به وقت جنگ سرد بسیار خوش بود. در آن دوره، قذافی به عنوان یکی از حامیان جدی جنبشهای آزادیبخش و مخالف سرسخت امپریالیسم جهانی شهرت داشت و مورد احترام هر چریک و روشنفکر چپگرا در عرصه جهانی بود. البته در همان موقع نیز رفتار غریب و نمایشی او از چشمها پنهان نمیماند، اما انقلابیون جهان سوم همانگونه که عادتشان بود، به عمد این نوع رفتار را نایده میگرفتند و آن را در ازای خوی امپریالیسمستیز قذافی به آسانی میبخشیدند.
با سپریشدن جنگ سرد، اما عرصه بر قذافی نیز تنگ شد. حتی پیش از آنکه جنگ سرد پایان یابد، رونالد ریگان، رئیسجمهور آمریکا دستور حمله به مراکز نظامی لیبی از جمله مقر شخص قذافی را صادر کرد که گفته میشود بر اثر آن دخترخوانده 15 ماههاش کشته و دو پسرش زخمی شدند و حتی گزارشهایی از زخمی شدن خودش نیز انتشار یافت گرچه هیچگاه این گزارشها تایید رسمی نشد. از آن پس قذافی پی برد که دوران تازهای در جهان آغاز شده است، به خصوص هنگامی که پس از انفجار هواپیمای پان آمریکن بر فراز شهر لاکربی دریافت که غربیها انگشت اتهام را به سمت او نشانه گرفتهاند و قصد دارند تا با اعمال تحریمهای مختلف او را به استرداد عاملان حادثه و پرداخت غرامت مجبور کنند. قذافی برای چندین سال تحریم از جمله تحریم هوایی کشورش را به جان خرید، ولی عاقبت به جان آمد و دستها را به علامت تسلیم بالا برد. او متهمان حادثه را تحویل داد و به خانوادههای قربانیان نیز غرامت پرداخت. با این کار او در واقع پذیرفت که دولتش در عملیات تروریستی در سطح جهان دست داشته است.
با این حال، قذافی از سوی غربیها پذیرفته نشد. او متهم شد که برنامه هستهای مخفیانهای را برای تولید سلاح به کمک شبکه عبدالقدیرخان، پدر بمب اتم پاکستان دنبال میکند. قذافی در برابر این اتهام از در انکار در آمد، اما با مشاهده حمله آمریکا به عراق و سرنگونی صدامحسین، به ناگهان به همه چیز اعتراف کرد و آنچه را که سالیان دراز در خفا و به بهای گزاف اندوخته بود، در اختیار آمریکا قرار داد تا آنها نیز سانتریفیوژها را از محل استقرار آنان پیاده و با کشتی به خاک خود منتقل و در فلوریدا انبار کنند. در حقیقت با این اقدام، قذافی به حکومت کردن آسان بر سرزمین وسیع، غنی اما کم جمعیت خود راضی شد و بلندپروازیهای خود را کنار گذاشت.
آنچه در این میان برخی از تحلیلگران را دچار حیرت کرد این بود که چطور امکان دارد یک دولت چرخش ناگهانی 180 درجهای در سیاست خارجی خود را بدون هرگونه هزینه سیاسی داخلی انجام دهد و آب از آب هم تکان نخورد؟ ارقامی که در ابتدای مطلب از مساحت، جمعیت و درآمد لیبی ذکر کردم، بیدلیل نبود. در لیبی اصولا طبقات و اقشار وسیع و تحصیلکردهای که خواهان به چالش کشیدن تصمیمهای ضد و نقیض قذافی باشند، وجود ندارد. بخشی اندک از جمعیت در صحرای بیکران لیبی شترچرانی میکنند و بخشی دیگر نیز در حاشیه مدیترانه به کشاورزی مشغولند و شهرنشینان ساکن طرابلس و بنغازی و غیره نیز چشمشان به پولی است که قذافی از راه فروش نفت به دست میآورد و مختصری از آن را خرج آنان میکند، مصرف باقیمانده نیز لابد به میل او بستگی دارد که در برابر هیچ نهاد قانونی و مدنی و غیره پاسخگو نیست.
با این حال، قذافی تاب تحمل وضع آرام کشور خود را نداشت. او پس از گشودن تاسیسات اتمیاش به روی بازرسان آمریکایی، بارها از اینکه جهان به او بیتوجه است گلایه کرد و غرب را به فریب خویش در برنامه اتمی لیبی متهم ساخت. غربی ها مدتی او را به حال خود رها کردند و به گلایههایش توجهی نشان ندادند، اما در ماههای اخیر طرابلس به طرز بیسابقهای به محل رفت و آمد مقامهای بلندپایه غربی تبدیل شده است. پس از سالها، آمریکا سفیری تعیین کرده تا عازم پایتخت لیبی شود و قرار است خانم کاندولیزا رایس، وزیر خارجه دولت بوش نیز دیداری از قذافی در طرابلس به عمل آورد. افزون بر این، نیکولا سارکوزی، رئیسجمهور فرانسه نیز در نخستین ماههای زمامداری خود لیبی را برای سفر انتخاب و در طرابلس با قذافی دیدار و گفتوگو کرد. دلیل اشتیاق آمریکاییها و فرانسویها برای گرم گرفتن با لیبی چیست؟ آیا او را متحد مناسبی برای مبارزه با افراطگرایان مسلمان در شمال آفریقا یافتهاند یا اینکه نیاز مهمتری در میان است؟
احتیاط تحلیلی اجازه نمیدهد که به چیزهایی خلاف روند رسمی و علنی وقایع اشاره و درباره آن گمانهزنی کرد، اما اگر من مجاز به گمانهزنی بیپروا باشم، به نظرم میرسد که نزدیکی فرانسه و آمریکا به قذافی ممکن است به تلاش آنها برای حل مساله فلسطین، بیارتباط نباشد. برای حل مساله فلسطین، از قذافی چه کار مهمی ساخته است که از دیگر رهبران عرب ساخته نیست؟ قذافی میتواند میزبان صدهاهزار آواره فلسطینی باشد که در اردوگاههای لبنان و سوریه به سر میبرند.
به عبارت دیگر، به نظرم میرسد که آمریکا و فرانسه میکوشند تا قذافی را به پذیرش دائمی شمار قابل توجهی از آوارگان فلسطینی متقاعد کنند، زیرا حل مساله فلسطین بدون توجه به سرنوشت آوارگان امکانپذیر نیست. آوارگان را اما کشورهای میزبان کنونی نمیپذیرند، اسرائیل هم تحت هیچ شرایطی تن به بازگشت همه آنها نمیدهد. کشور آینده فلسطینی هم آنقدر وسعت ندارد که قادر به پذیرش میلیونها آواره شود. بنابراین، از نظر کسانی که در پی حل بحران خاورمیانهاند، لیبی با ثروت سرشار، سرزمین پهناور و جمعیت اندک خود، بهترین جایگزین برای اسکان صدها هزار آواره است.
آیا با این گمانهزنی شاید بیاساس، باید در مقابل قذافی پاسخگو باشم؟ وقتی که قذافی در برابر اعمال خود پاسخگوی هیچکس نیست، چرا من باید به دلیل یک گمانهزنی خود را در برابر او پاسخگو فرض کنم؟!