حاشیهنوشتی بر شکست اصلاحطلبی مصدق در پس کودتای 28 مرداد
حوزه های تخصصی:
دریافت مقاله
آرشیو
چکیده
متن
«پیرمرد پیژامهپوش»، رهبر ملی ایران، محمد مصدق را یک کودتای انگلیسی ـ آمریکایی از پای درآورد. کودتایی که اگرچه نام آن TPAJAX بود و هدف عمدهاش برچیدن بساط حزب توده (TP مخفف Tudeh Party حزب توده و AJAX نام یک ماده پاککننده خانگی است) اما از قضا، حکومت مصدق را برانداخت و دولت ملی او را هدف تیرهای بلای خود قرار داد.
در این سالها، چه بسیار که نام مصدق را شنیدهایم و به احترام او کلاه از سر برداشتهایم و قهرمانان ملیمان را از قیاس به مصدق شبیه کردهایم و عکس او را بر فهرست کاندیداهای انتخاباتیمان الصاق کردهایم. چه بسیار که از صداقت و شرافت او گفته و شنیدهایم؛ مردی که با پشتوانه ملت بر سریر قدرت نشست اما به نام ملت کامی از قدرت نگرفت.
از تبار اشراف بود و اما زندگی خویش را سامان اشرافی نداد؛ بر سر ایمان خویش همچو بید لرزید و وعدههای خویش اما فرو نگذاشت. سیاستمردی که یک رهبر ملی بود و در حاکمیت دوگانه وقت اما منافع ملت را بر خواسته سلطنت ترجیح داد و آنچنان نبود که در سخن زیادهگوی باشد و در عمل کم بگذارد و راهی به عقبنشینی بجوید. اینها اما تمام شخصیت مصدق نیست و شاید از همین روست که ما همچنان از تجربه مصدق سخن میگوییم و راهی به رهایی نمییابیم؛ از اصلاحات سخن میگوییم و اما احتمالات را نمیبینیم؛ شعار دموکراسی میدهیم و تنور پوپولیسم را گرم میکنیم؛ دموکراسی و حکومت مشروطه میخواهیم و به کودتا میرسیم؛ تدقیق در گفتار و تحلیل رفتار، کلید حل ماجراست. اکنون در عبور از چهره ملی مصدق و شرافت و صداقت او، نقبی به گذشته باید زد و به آسیبشناسی رفتار و گفتار آن بزرگمرد تاریخ معاصر ایران باید پرداخت، چه آنکه مسیر آینده را تنها با نقد گذشته است که میتوان هموار کرد. و اما نقدها:
1 دمیدن در آتش پوپولیسم: محمد مصدق بیشتر از آنکه اهل نشستن با اصحاب قدرت باشد، همنشین با تودههای خلق بود. در جلسات هیات دولت کمتر حاضر میشد و گاه حتی با پیژامه و دمپایی به استقبال جلسات هیات دولت و مجلس شورای ملی میرفت تا در رهبری خویش نسب از خلق و خوی مردم ببرد. اینچنین بود که او هر آنچه به خلق و تودههای مردم نزدیک میشد از ملتسازی و مفهوم «ملت» فاصله میگرفت: «خواهی نشوی رسوا، همرنگ جماعت شو» این مثال، تمثیل ناکامی تاریخی ما در تاکید بر حقوق مردم است و از همینروی بود که مصدق گرفتار بحران نفت، آنگاهی که به نیویورک رفت تا در سازمان ملل به گفتوگو و مذاکره بر سر حقوق خلق بنشیند، چنین میاندیشید: «شما متوجه نیستید! من با بازگشت دست خالی از آمریکا به ایران، موضع قویتری خواهم داشت تا با مراجعت با یک سازش که به بهای از دست دادن طرفدارانم تمام شود.» (محمدعلی موحد، خواب آشفته نفت، ج 1، ص334)
و این همرنگکردن خود با جماعت بود که مصدق را مجبور میساخت تا جلسه شورای امنیت سازمان ملل در نیویورک را به دلیل همزمانیاش با تاسوعا و عاشورای حسینی به تعویق بیندازد و در توصیف پشتوانه خویش برای ملی کردن صنعت نفت از «الهام غیبی» سخن بگوید: «در خواب دیدم که شخصی نورانی به من گفت که دکتر مصدق! برو زنجیرهایی که به پای ملت ایران بستهاند، باز کن... وقتی به اتفاق آرا، ملی شدن صنعت نفت از کمیسیون گذشت، قبول کردم که حرف آن شخص نورانی، غیر از الهام چیز دیگری نبوده است.»
محمد مصدق، دموکراسی را بیش از آنکه بر پایه نهادهای مدنی استوار سازد بر شانه خلق استوار میدید و اینچنین بود که در عبور از احزاب، «زندهباد مصدق» گفتن خلق را مبنای تفوق سیاسی خویش تعریف میکرد. غافل از آنکه تودههای بیشکل را بادی کافی است تا سمت و سوی مفارقه بجویند، این نکته را چهبسا او آنگاهی دریافت که دیر بود- اگرچه پایان کار نبود؛ زمانی که برای مشایعت محمدرضا شاه هنگام خروج از ایران، در اسفند 1331، به کاخ سلطنتی رفت و امواج شعارها در مخالفت با خروج شاه از وطن را به گوش شنید و به دستیاری راننده شاه، از مهلکه گریخت. مصدق اما درس خویش نیاموخت و پیام آن اجتماع را – که میتوانست گذر او از پوپولیسم باشد- به گوش نشنید و راهی به توجیه جست که گویی هدف توطئهای بود برای سوءقصد به جان مصدق. اینچنین بود که به زودی او مقهور پوپولیسم شد، آتشی که خود، هیزم آن را مهیا کرد و اما دولت او را مستعجل ساخت؛ آنگاهی که شعارهای تودهها به مدد دلارهای خارجی از «زندهباد» به «مردهباد» متحول شد و کاروان «مشروطهخواهی» باری دیگر در گل ماند.
2 دموکراسی، حکومت قانون یا حکومت خلق: این سخن رهبر ملی ایران، محمد مصدق بود که «قانون اساسی برای مملکت است نه مملکت برای قانون اساسی». (خاطرات و تالمات مصدق، ص251). این شاهبیت سخن مصدق اما مصرعی دیگر نیز داشت و آن مصرع نیز چنین بود: «مجلس آنجایی است که مردم در آنجا هستند.» اینچنین بود که مصدق دل از نهادهای دموکراتیک بست و امید خویش به تودههای مستقر در خیابانها بست.
مبتنی بر شهادت و رای خلق و فراتر از امکانات قانونی، اختیارات طلب کرد و سپس مجلس را به این توجیه که دیگر خانه ملت نیست، منحل کرد و برای انحلال نیز آنگاهی که با سد قانون روبهرو شد، نه خود، که قانون را شکست و متوسل به رفراندوم شد و در نظرخواهی از مردم نیز نه آنچنان کرد که معمول نظامهای دموکراتیک است. صندوقی گذاشت برای موافقانش و صندوقی نیز برای مخالفان تا انبوهی موافقان را به رخ کشد و مخالفان را خانهنشین سازد و اینچنین بود که خبرنگاران خارجی تصویر خویش از روز رفراندوم را چنین مخابره کردند: «تا ساعت 9 به وقت محلی، فقط سه نفر برای اعلام رای نه، در این صندوق [مقابل مجلس] حضور یافتند و از این سه نفر تعداد زیادی عکس گرفته و از آنها فیلمبرداری شد و مورد اهانت و آزار قرار گرفتند.»
محمد مصدق برای عبور از قانون و زیر پای نهادن آن البته توجیهی به ظاهر مستدل داشت: «شرب شراب در شرع اسلام به نص صریح قرآن حرام است ولی اگر طبیب آن را برای سلامت مریض تجویز کرد، حرمت از آن برداشته میشود.» (خاطرات و تالمات مصدق، ص251) طرفه آنکه مصدق، حقوقدان بود و چنین، مسیر عبور از قانون را میگشود، غافل از آنکه در جایگاه آن طبیب حاذق، یک روز او مینشیند و روزی نیز زاهدی، همچنان که یک روز نیز رزمآرا نشسته است و روزی دیگر قوامالسلطنه و آیا او چنین اختیار عملی را برای سیاستمدارانی دیگر نیز به رسمیت میشناخت و در این صورت چگونه میتوان میان اقتدارگرایی و قانونگرایی خط جدایی کشید و حاکم اقتدارگرا را از حاکم قانونگرا تشخیص داد.
محمد مصدق در حالی اختیارات فراقانونی را تقاضا کرد که پیشتر رزمآرا در لباس نخستوزیری و داور در لباس وزیری دادگستری را به واسطه چنین اختیاراتی – که به قول او «خلاف قانون اساسی» بودند – نقد کرده و اعطای اختیارات فراقانونی را «حتی به دولت مورد اعتماد جامعه» نیز «مغایر قانون و مایه تزلزل حکومت ملی» دانسته بود. اینچنین بود که نقد ناقدان و طعن طاعنان علیه مصدق آغازیدن گرفت. حسین مکی- که زمانی همراه و هماندیش با مصدق بود- در سخنانی، دوست سابق و رهبر ملی ایران را به هیتلر شبیه کرد و زمانی دیگر نیز گفت: «اختیاراتی که [مصدق] گرفته بود، چرچیل هم در دوران جنگ جهانی دوم نداشت.»
مصدق هیچگاه برای ما از دموکراسی نگفت و ننوشت و نظریه خویش با ما در میان نگذاشت و اینچنین است که اندیشه او را از میانه رفتارهای سیاسیاش بیرون باید کشید و آیا جز آن است که مصدق وقتی اختیارات ویژه را کافی ندید و مشکل بر مشکل خویش افزون دید، راهحل در تعطیلی مجلس دید، صرفا از آن روی که اکثریت را با خویش نمیدید؟ مصدق از حقوق اکثریت سخن میگفت و اما از اکثریت مجلس نیز عبور میکند با آن توجیه که این نمایندگان، نمایندگان ملت نیستند و عجیبتر آن بود که او مجلسی را منحل میکرد که انتخاباتش را خود برگزار کرده بود و اگر نقدی بود بر خویش هموار باید میکرد و «خود» باید میشکست و «آینه» شکستن، خطا بود.
مصدق مجلس هفدهم را بهرغم آنکه انتخاباتش به دست او برگزار شده بود منحل کرد و پیشدستی خویش را به نمایش گذاشت؛ آنگاهی که نمایندگان در اندیشه استیضاح او به اتهام چاپ مخفیانه 312 میلیون تومان اسکناس بودند. پیشدستی مصدق اما به کام او ننشست و اصحاب کودتا دوره نشستند و از اقتدارگرایی و خوی استبدادی مصدق گفتند و موافقان را مخالف ساختند و مخالفان را نیز معاند. مصدق مجلس را منحل کرد و اقتدار یک رهبر ملی را به نمایش گذاشت اما خود پای در جهنم کودتا گذاشت، همچنان که زمانی خلیل ملکی از هواداران و همراهان مصدق نیز پیشبینی کرده بود: «آقای مصدق! این راهی که شما میروید به جهنم است، ولی ما تا جهنم هم به دنبال شما خواهیم آمد!»
3 فرصتسوزی به جای فرصتسازی: محمد مصدق چه بسیار که فرصتها را در مسیر اصلاحطلبی خویش فرو گذاشت و چه بسیار فرصتها را که میتوانست بسازد اما نساخت. از داستان ملی کردن صنعت نفت و بینتیجه رها کردن مذاکرات و فرو گذاشتن پیشنهادهای مناسب اگر بگذریم، رهبر ملی ما با دستیابی به نخستوزیری نیز از یک سوی شعارهای حداکثری داد و از سوی دیگر حداقلی عمل کرد. احمد متین دفتری را به شورای امنیت برد و شاپور بختیار را معاون وزیر کار کرد. سرتیپ دفتری را فرمانده گارد گمرک کرد و محمود شروین را از ریاست اداره اوقاف برداشت. او اما هواداران خویش را نیز دو بار از دست داد. یک بار آنگاهی که شعارهای حداکثری داد و باری دیگر زمانی که به حداقلی از شعارهای خویش جامه عمل نپوشاند.
بگذریم از اینکه در میانه کودتا، آنگاهی که کودتاچیان با حساسیت افزون، از هر فرصتی سود میجستند تا راه شکست هموار نشود، رادیو تهران اکتفا به ارائه اطلاعاتی درباره نرخ ترهبار و ارزاق به مردم کرده بود و راهی به وحدتآفرینی مردم نمیجست.
محمد مصدق از مردم سخن گفت و از نهادهای مردمی اما سخنی به میان نیاورد. نگاه او به تحزب را نیز آنگاهی میتوان به تحلیل نشست که سخنش در توصیف جبهه ملی – اصلیترین جریان حامی وی – را بشنویم: «جبهه ملی، حزبی نبود و در مجلس اکثریت نداشت تا بتواند دولت را حفظ کند. جبهه ملی اقلیتی بود که افکار عمومی پشتیبان آن شده بودند و این پشتیبانی، جهتی نداشت جز الهامی که جبهه از افکار عمومی میگرفت. دولت اینجانب که روی افکار جامعه تشکیل شده بود، میبایست از افکار عمومی تبعیت کند، همچنان که کرد.»
مصدق اما در بیتوجهی به تحزب، با مطبوعات نیز چنان برخورد کرد و قانونی را در مقابله با آزادی مطبوعات اجرا کرد که مظفر بقایی چنین به توصیفش نشست: «این قانون یک ماده کم دارد و آن ماده این است که هر کس روزنامه بنویسد، بلافاصله تیرباران شود.» مصدق آمده بود تا سلطنت را مشروطه سازد و اکنون این «حائریزاده» از بنیانگذاران جبهه ملی بود که به دبیرکل وقت سازمان ملل نامه مینوشت و از پایمال شدن اعلامیه حقوق بشر توسط مصدق شکوه و گلایه میکرد. مصدق اما در این مسیر گوشی گشوده برای مشاوره دوستان و مشاوران نیز نداشت و در حالی به انحلال مجلس و رفراندوم روی آورد که دوستان – معظمی، شایگان، سنجابی، صدیقی، ملکی و نریمان – همگی مخالفان او بودند.
ماجرایی که سنجابی، یکی از راویان آن، چنین به تصویر میکشدش: «[مصدق] به من گفت که آقا! ما باید این مجلس را ببندیم... بنده گفتم: شما مجلس را ببندید، در غیاب آن، ممکن است با دو وضع مواجه شوید، یکی اینکه فرمان عزل شما از طرف شاه صادر شود، دیگر اینکه با یک کودتا مواجه شوید، آن وقت چه میکنید؟ [مصدق] گفت: شاه فرمان عزل مرا نمیتواند بدهد و بر فرض هم بدهد ما به او گوش نمیکنیم. اما امکان کودتا؛ قدرت حکومت در دست ماست و خودمان از آن جلوگیری میکنیم.» (خاطرات سنجابی، صص 136-134)
مصدق اگرچه در اندیشه اصلاح و تحول بود اما نه ساختار ارتش را اصلاح کرد و نه نهادی ساخت تا برپایه آن به موازنه قوا بپردازد. خانه خویش بر آب استوار کرده بود، آنگاهی که بر خیال همراهی خلق بود و بادهای گرم تابستانی را در محاسبه خویش به حسابی نیاورده بود.
4 افراط در استقلالطلبی و مفهوم «وحدت ملی»: مصدق در مسیر ملی کردن نفت پای گذاشت تا پایبندی و تاکید خود بر استقلال ملی را به اثبات رسانده باشد، اما فرجام کار چه شد؟ از انگلیس برید و اما تقاضای استقراض خویش را با آمریکاییها در میان گذاشت. آنگاهی نیز که تحریم نفتی ایران میرفت تا حکومت ملی مصدق را غرقه در بحران پیشروی سازد، رهبر ملی جانب همسایه شمالی را گرفت؛ یکی از اعضای حزب توده ایران را به کناره کشید و در گوش او خواند تا به سفارت شوروی رود و پیغام او را به حاکمان آن همسایه برساند و خرید نفت ایران را از آنها مطالبه کند.
محمد مصدق دست نیاز به درگاه روسها دراز کرد اگرچه همیشه از مفارقت خویش با آنها سخن میگفت و از آن سوی پیشنهاد بانک بینالمللی را برای اعلام نوعی آتشبس در دعوای نفتی خویش با انگلیس نپذیرفت، صرفا از آن روی که بیمناک از فضاسازی منفی تودهایها علیه خویش بود. بانک جهانی، نقش میانجی را در مناقشه ایران و بریتانیا عهدهدار شده بود و مصدق اما تاکیدش بر آن بود که در متن توافقنامه نهایی، آن میانجی بینالمللی، به نمایندگی «از جانب دولت ایران» معرفی شود. مصدق راهی به بهانهجویی جسته بود تا این قرارداد به امضا نرسد و محبوبیت او در تیررس نقدها و تهمتها قرار نگیرد. غافل از آنکه 28 مردادی نیز فرا خواهد رسید و به اجبار زمانه، «زندهبادها» صورت معکوس به خود خواهد گرفت.
مصدق آیا خود، میدانست که در تاکید بر ملی کردن صنعت نفت، متکی بر چه تواناییهایی، چه فرجامی را در انتظار است؟ و به واقع تصور او از شرایط بینالمللی چه بود و تعبیر چه خوابی را برای بریتانیای کبیر به انتظار نشسته بود؟ رهبر ملی ایران در مسیر ملی کردن نفت ایران گام گذاشت، متخصصان انگلیسی را از ایران اخراج ساخت و سفارت انگلیس را نیز در ایران تعطیل کرد. اما نقطه پایانی این ماجرا کجا بود آنگاهی که مصدق، پیشنهادها و صلحنامهها را یکبهیک کناری مینهاد و در مسیر رویارویی با بریتانیا، حمایت آمریکا را نیز از دست میداد؟ استقلالطلبی مصدق بدینترتیب صورتی آرمانی به خود میگرفت و از مسیر واقعگرایی خارج میشد.
آنچنان که خلیل ملکی نیز سالی مانده به کودتای 28 مرداد، چنین در تحلیل شرایط موجود و عملکرد نخستوزیر وقت، مصدق محبوب ملت، گفت: «رهبری زمانی واقعبین است که اولا تابع احساسات نباشد، نیروهای فعال و ذخیره خود را بتواند خوب حساب و برآورد کند و نیروهای رقیب یا دشمن را نیز آنطوری که هست، حساب کند و هیچ اقدام بیموردی که نتیجهاش حتما شکست است، به عمل نیاورد. ثانیا، رهبری واقعبین باید تقاضاها و خواستههای خود را نیز نه مطابق آخرین و بالاترین آمال و آرزوها، بلکه متناسب با نیروی خویش و نیروی دشمن در دستور روز قرار دهد. رهبری واقعبین، در هدف و ایدئولوژی نباید سازشکار باشد اما در سیاست روز، سازشکاری برای رسیدن به قسمتی از هدفهای اعلام شده نهتنها مجاز، بلکه ضروری است.» (ملکی، نهضت ملی ایران و عدالت اجتماعی، صص151-150)
تاکید بر منافع و وحدت ملی – آنچنانکه شاه بیت سخن مصدق بود – نه آنچنان بود که تعریفی مشخص و روشن داشته باشد و چنین تاکیدی آنقدر اکید بود و در محوریت قرار گرفت که جایی برای طرح دیگر ارزشهای تجددطلبانه دموکراتیک باقی نماند. به واقع آیا تمام مشکل ایران و مشروطهخواهی ایرانیان، وحدت ملی بود یا حکومت قانون و ملتسازی و برساختن دولت مشروطه؟ مصدق اما بیش از آنکه به ابواب مختلف تجدد بیندیشد، در مسیر استقلالخواهی قرار گرفت و در این مسیر نیز بیش از همهگویی به دنبال آن بود که «فلک را سقف بگشاید و طرحی نو دراندازد»؛ طرحی که در آخر به شمایل کودتا بود که به چشمها نشست.
5 بیگانهستیزی و تئوری توطئه: مصدق اما به استقلالخواهی بسنده نکرد و چشمان خویش را به عینک «توطئهبینی» نیز مجهز کرد. آنچنان که وقتی امتیاز نفت دارسی لغو شد و شاه بیتجربه ایران، قراردادی دیگر را منعقد ساخت، مصدق چنین به تصویرسازی «توطئهای طراحی شده» پرداخت:
«1- اولین رل به دست مدیران اطلاعات صورت گرفت که طبق دستور شرکت اعتراض کردند.
2- رل دوم را خود شرکت نفت بازی کرد که به دولت اعلام کرد حقالامتیاز سال 1310 کمتر از یکچهارم سال قبل خواهد بود.
3- رل سوم را خود شاه بازی فرمود که امتیازنامه را انداخت در بخاری و سوخت.
4- چهارمین رل به دست دکتر نبش وزیر خارجه چکسلواکی صورت گرفت که به جامعه ملل پیشنهاد کرد دولت ایران و شرکت نفت با هم وارد مذاکره شوند.
5- پنجمین رل را آقای سیدحسن تقیزاده بازی کرد که قبل از تقدیم به مجلس، قرارداد را منتشر نکرد و در معرض افکار عمومی قرار نداد. » (خاطرات و تاملات مصدق، صص 199-198)
گویی که ابر و باد و مه و خورشید و فلک در کار بودند تا راهی به توطئه علیه ملت ایران و رهبر ملیشان، محمد مصدق بجویند. مصدق، سیاستمردی که رهبری اصلاحطلبی ایرانیان را عهدهدار بود، نه تنها به اصلاح توطئهانگاری ایرانیان نپرداخت که مخالفان و منتقدان خویش را مشغولان به توطئه علیه خویش خواند و اینچنین راهها را به روی منتقدان خویش بست و نقدها را نشنیده باقی گذاشت و بدین ترتیب «توطئه» آنگاهی به سراغ او آمد که حسابش را نمیکرد.
28 مرداد بود و محمد مصدق دلخوش به مذاکرات خود با آمریکاییها و انگلیسیها، مردم را به خانههای خویش فرستاد، ناآگاه از اینکه این بار توطئهای در کار است و تکیه بر بحر معلق نباید زد.
اینچنین است که رهبران اصلاحطلب را اندیشه اصلاحطلبانه لازم است و اندیشه اصلاحطلبی را نیز شرط اول گذر از تشویش و ذهن مشوش است. اصلاحات در ایران به چیزی فراتر از صداقت مصدق احتیاج داشت؛ به برنامهریزی برای مهندسی اجتماعی؛ امری که محمد مصدق، در اندیشه آن فرو نرفت و ما نیز از خواب فراموشیاش برنخاستهایم.
در این سالها، چه بسیار که نام مصدق را شنیدهایم و به احترام او کلاه از سر برداشتهایم و قهرمانان ملیمان را از قیاس به مصدق شبیه کردهایم و عکس او را بر فهرست کاندیداهای انتخاباتیمان الصاق کردهایم. چه بسیار که از صداقت و شرافت او گفته و شنیدهایم؛ مردی که با پشتوانه ملت بر سریر قدرت نشست اما به نام ملت کامی از قدرت نگرفت.
از تبار اشراف بود و اما زندگی خویش را سامان اشرافی نداد؛ بر سر ایمان خویش همچو بید لرزید و وعدههای خویش اما فرو نگذاشت. سیاستمردی که یک رهبر ملی بود و در حاکمیت دوگانه وقت اما منافع ملت را بر خواسته سلطنت ترجیح داد و آنچنان نبود که در سخن زیادهگوی باشد و در عمل کم بگذارد و راهی به عقبنشینی بجوید. اینها اما تمام شخصیت مصدق نیست و شاید از همین روست که ما همچنان از تجربه مصدق سخن میگوییم و راهی به رهایی نمییابیم؛ از اصلاحات سخن میگوییم و اما احتمالات را نمیبینیم؛ شعار دموکراسی میدهیم و تنور پوپولیسم را گرم میکنیم؛ دموکراسی و حکومت مشروطه میخواهیم و به کودتا میرسیم؛ تدقیق در گفتار و تحلیل رفتار، کلید حل ماجراست. اکنون در عبور از چهره ملی مصدق و شرافت و صداقت او، نقبی به گذشته باید زد و به آسیبشناسی رفتار و گفتار آن بزرگمرد تاریخ معاصر ایران باید پرداخت، چه آنکه مسیر آینده را تنها با نقد گذشته است که میتوان هموار کرد. و اما نقدها:
1 دمیدن در آتش پوپولیسم: محمد مصدق بیشتر از آنکه اهل نشستن با اصحاب قدرت باشد، همنشین با تودههای خلق بود. در جلسات هیات دولت کمتر حاضر میشد و گاه حتی با پیژامه و دمپایی به استقبال جلسات هیات دولت و مجلس شورای ملی میرفت تا در رهبری خویش نسب از خلق و خوی مردم ببرد. اینچنین بود که او هر آنچه به خلق و تودههای مردم نزدیک میشد از ملتسازی و مفهوم «ملت» فاصله میگرفت: «خواهی نشوی رسوا، همرنگ جماعت شو» این مثال، تمثیل ناکامی تاریخی ما در تاکید بر حقوق مردم است و از همینروی بود که مصدق گرفتار بحران نفت، آنگاهی که به نیویورک رفت تا در سازمان ملل به گفتوگو و مذاکره بر سر حقوق خلق بنشیند، چنین میاندیشید: «شما متوجه نیستید! من با بازگشت دست خالی از آمریکا به ایران، موضع قویتری خواهم داشت تا با مراجعت با یک سازش که به بهای از دست دادن طرفدارانم تمام شود.» (محمدعلی موحد، خواب آشفته نفت، ج 1، ص334)
و این همرنگکردن خود با جماعت بود که مصدق را مجبور میساخت تا جلسه شورای امنیت سازمان ملل در نیویورک را به دلیل همزمانیاش با تاسوعا و عاشورای حسینی به تعویق بیندازد و در توصیف پشتوانه خویش برای ملی کردن صنعت نفت از «الهام غیبی» سخن بگوید: «در خواب دیدم که شخصی نورانی به من گفت که دکتر مصدق! برو زنجیرهایی که به پای ملت ایران بستهاند، باز کن... وقتی به اتفاق آرا، ملی شدن صنعت نفت از کمیسیون گذشت، قبول کردم که حرف آن شخص نورانی، غیر از الهام چیز دیگری نبوده است.»
محمد مصدق، دموکراسی را بیش از آنکه بر پایه نهادهای مدنی استوار سازد بر شانه خلق استوار میدید و اینچنین بود که در عبور از احزاب، «زندهباد مصدق» گفتن خلق را مبنای تفوق سیاسی خویش تعریف میکرد. غافل از آنکه تودههای بیشکل را بادی کافی است تا سمت و سوی مفارقه بجویند، این نکته را چهبسا او آنگاهی دریافت که دیر بود- اگرچه پایان کار نبود؛ زمانی که برای مشایعت محمدرضا شاه هنگام خروج از ایران، در اسفند 1331، به کاخ سلطنتی رفت و امواج شعارها در مخالفت با خروج شاه از وطن را به گوش شنید و به دستیاری راننده شاه، از مهلکه گریخت. مصدق اما درس خویش نیاموخت و پیام آن اجتماع را – که میتوانست گذر او از پوپولیسم باشد- به گوش نشنید و راهی به توجیه جست که گویی هدف توطئهای بود برای سوءقصد به جان مصدق. اینچنین بود که به زودی او مقهور پوپولیسم شد، آتشی که خود، هیزم آن را مهیا کرد و اما دولت او را مستعجل ساخت؛ آنگاهی که شعارهای تودهها به مدد دلارهای خارجی از «زندهباد» به «مردهباد» متحول شد و کاروان «مشروطهخواهی» باری دیگر در گل ماند.
2 دموکراسی، حکومت قانون یا حکومت خلق: این سخن رهبر ملی ایران، محمد مصدق بود که «قانون اساسی برای مملکت است نه مملکت برای قانون اساسی». (خاطرات و تالمات مصدق، ص251). این شاهبیت سخن مصدق اما مصرعی دیگر نیز داشت و آن مصرع نیز چنین بود: «مجلس آنجایی است که مردم در آنجا هستند.» اینچنین بود که مصدق دل از نهادهای دموکراتیک بست و امید خویش به تودههای مستقر در خیابانها بست.
مبتنی بر شهادت و رای خلق و فراتر از امکانات قانونی، اختیارات طلب کرد و سپس مجلس را به این توجیه که دیگر خانه ملت نیست، منحل کرد و برای انحلال نیز آنگاهی که با سد قانون روبهرو شد، نه خود، که قانون را شکست و متوسل به رفراندوم شد و در نظرخواهی از مردم نیز نه آنچنان کرد که معمول نظامهای دموکراتیک است. صندوقی گذاشت برای موافقانش و صندوقی نیز برای مخالفان تا انبوهی موافقان را به رخ کشد و مخالفان را خانهنشین سازد و اینچنین بود که خبرنگاران خارجی تصویر خویش از روز رفراندوم را چنین مخابره کردند: «تا ساعت 9 به وقت محلی، فقط سه نفر برای اعلام رای نه، در این صندوق [مقابل مجلس] حضور یافتند و از این سه نفر تعداد زیادی عکس گرفته و از آنها فیلمبرداری شد و مورد اهانت و آزار قرار گرفتند.»
محمد مصدق برای عبور از قانون و زیر پای نهادن آن البته توجیهی به ظاهر مستدل داشت: «شرب شراب در شرع اسلام به نص صریح قرآن حرام است ولی اگر طبیب آن را برای سلامت مریض تجویز کرد، حرمت از آن برداشته میشود.» (خاطرات و تالمات مصدق، ص251) طرفه آنکه مصدق، حقوقدان بود و چنین، مسیر عبور از قانون را میگشود، غافل از آنکه در جایگاه آن طبیب حاذق، یک روز او مینشیند و روزی نیز زاهدی، همچنان که یک روز نیز رزمآرا نشسته است و روزی دیگر قوامالسلطنه و آیا او چنین اختیار عملی را برای سیاستمدارانی دیگر نیز به رسمیت میشناخت و در این صورت چگونه میتوان میان اقتدارگرایی و قانونگرایی خط جدایی کشید و حاکم اقتدارگرا را از حاکم قانونگرا تشخیص داد.
محمد مصدق در حالی اختیارات فراقانونی را تقاضا کرد که پیشتر رزمآرا در لباس نخستوزیری و داور در لباس وزیری دادگستری را به واسطه چنین اختیاراتی – که به قول او «خلاف قانون اساسی» بودند – نقد کرده و اعطای اختیارات فراقانونی را «حتی به دولت مورد اعتماد جامعه» نیز «مغایر قانون و مایه تزلزل حکومت ملی» دانسته بود. اینچنین بود که نقد ناقدان و طعن طاعنان علیه مصدق آغازیدن گرفت. حسین مکی- که زمانی همراه و هماندیش با مصدق بود- در سخنانی، دوست سابق و رهبر ملی ایران را به هیتلر شبیه کرد و زمانی دیگر نیز گفت: «اختیاراتی که [مصدق] گرفته بود، چرچیل هم در دوران جنگ جهانی دوم نداشت.»
مصدق هیچگاه برای ما از دموکراسی نگفت و ننوشت و نظریه خویش با ما در میان نگذاشت و اینچنین است که اندیشه او را از میانه رفتارهای سیاسیاش بیرون باید کشید و آیا جز آن است که مصدق وقتی اختیارات ویژه را کافی ندید و مشکل بر مشکل خویش افزون دید، راهحل در تعطیلی مجلس دید، صرفا از آن روی که اکثریت را با خویش نمیدید؟ مصدق از حقوق اکثریت سخن میگفت و اما از اکثریت مجلس نیز عبور میکند با آن توجیه که این نمایندگان، نمایندگان ملت نیستند و عجیبتر آن بود که او مجلسی را منحل میکرد که انتخاباتش را خود برگزار کرده بود و اگر نقدی بود بر خویش هموار باید میکرد و «خود» باید میشکست و «آینه» شکستن، خطا بود.
مصدق مجلس هفدهم را بهرغم آنکه انتخاباتش به دست او برگزار شده بود منحل کرد و پیشدستی خویش را به نمایش گذاشت؛ آنگاهی که نمایندگان در اندیشه استیضاح او به اتهام چاپ مخفیانه 312 میلیون تومان اسکناس بودند. پیشدستی مصدق اما به کام او ننشست و اصحاب کودتا دوره نشستند و از اقتدارگرایی و خوی استبدادی مصدق گفتند و موافقان را مخالف ساختند و مخالفان را نیز معاند. مصدق مجلس را منحل کرد و اقتدار یک رهبر ملی را به نمایش گذاشت اما خود پای در جهنم کودتا گذاشت، همچنان که زمانی خلیل ملکی از هواداران و همراهان مصدق نیز پیشبینی کرده بود: «آقای مصدق! این راهی که شما میروید به جهنم است، ولی ما تا جهنم هم به دنبال شما خواهیم آمد!»
3 فرصتسوزی به جای فرصتسازی: محمد مصدق چه بسیار که فرصتها را در مسیر اصلاحطلبی خویش فرو گذاشت و چه بسیار فرصتها را که میتوانست بسازد اما نساخت. از داستان ملی کردن صنعت نفت و بینتیجه رها کردن مذاکرات و فرو گذاشتن پیشنهادهای مناسب اگر بگذریم، رهبر ملی ما با دستیابی به نخستوزیری نیز از یک سوی شعارهای حداکثری داد و از سوی دیگر حداقلی عمل کرد. احمد متین دفتری را به شورای امنیت برد و شاپور بختیار را معاون وزیر کار کرد. سرتیپ دفتری را فرمانده گارد گمرک کرد و محمود شروین را از ریاست اداره اوقاف برداشت. او اما هواداران خویش را نیز دو بار از دست داد. یک بار آنگاهی که شعارهای حداکثری داد و باری دیگر زمانی که به حداقلی از شعارهای خویش جامه عمل نپوشاند.
بگذریم از اینکه در میانه کودتا، آنگاهی که کودتاچیان با حساسیت افزون، از هر فرصتی سود میجستند تا راه شکست هموار نشود، رادیو تهران اکتفا به ارائه اطلاعاتی درباره نرخ ترهبار و ارزاق به مردم کرده بود و راهی به وحدتآفرینی مردم نمیجست.
محمد مصدق از مردم سخن گفت و از نهادهای مردمی اما سخنی به میان نیاورد. نگاه او به تحزب را نیز آنگاهی میتوان به تحلیل نشست که سخنش در توصیف جبهه ملی – اصلیترین جریان حامی وی – را بشنویم: «جبهه ملی، حزبی نبود و در مجلس اکثریت نداشت تا بتواند دولت را حفظ کند. جبهه ملی اقلیتی بود که افکار عمومی پشتیبان آن شده بودند و این پشتیبانی، جهتی نداشت جز الهامی که جبهه از افکار عمومی میگرفت. دولت اینجانب که روی افکار جامعه تشکیل شده بود، میبایست از افکار عمومی تبعیت کند، همچنان که کرد.»
مصدق اما در بیتوجهی به تحزب، با مطبوعات نیز چنان برخورد کرد و قانونی را در مقابله با آزادی مطبوعات اجرا کرد که مظفر بقایی چنین به توصیفش نشست: «این قانون یک ماده کم دارد و آن ماده این است که هر کس روزنامه بنویسد، بلافاصله تیرباران شود.» مصدق آمده بود تا سلطنت را مشروطه سازد و اکنون این «حائریزاده» از بنیانگذاران جبهه ملی بود که به دبیرکل وقت سازمان ملل نامه مینوشت و از پایمال شدن اعلامیه حقوق بشر توسط مصدق شکوه و گلایه میکرد. مصدق اما در این مسیر گوشی گشوده برای مشاوره دوستان و مشاوران نیز نداشت و در حالی به انحلال مجلس و رفراندوم روی آورد که دوستان – معظمی، شایگان، سنجابی، صدیقی، ملکی و نریمان – همگی مخالفان او بودند.
ماجرایی که سنجابی، یکی از راویان آن، چنین به تصویر میکشدش: «[مصدق] به من گفت که آقا! ما باید این مجلس را ببندیم... بنده گفتم: شما مجلس را ببندید، در غیاب آن، ممکن است با دو وضع مواجه شوید، یکی اینکه فرمان عزل شما از طرف شاه صادر شود، دیگر اینکه با یک کودتا مواجه شوید، آن وقت چه میکنید؟ [مصدق] گفت: شاه فرمان عزل مرا نمیتواند بدهد و بر فرض هم بدهد ما به او گوش نمیکنیم. اما امکان کودتا؛ قدرت حکومت در دست ماست و خودمان از آن جلوگیری میکنیم.» (خاطرات سنجابی، صص 136-134)
مصدق اگرچه در اندیشه اصلاح و تحول بود اما نه ساختار ارتش را اصلاح کرد و نه نهادی ساخت تا برپایه آن به موازنه قوا بپردازد. خانه خویش بر آب استوار کرده بود، آنگاهی که بر خیال همراهی خلق بود و بادهای گرم تابستانی را در محاسبه خویش به حسابی نیاورده بود.
4 افراط در استقلالطلبی و مفهوم «وحدت ملی»: مصدق در مسیر ملی کردن نفت پای گذاشت تا پایبندی و تاکید خود بر استقلال ملی را به اثبات رسانده باشد، اما فرجام کار چه شد؟ از انگلیس برید و اما تقاضای استقراض خویش را با آمریکاییها در میان گذاشت. آنگاهی نیز که تحریم نفتی ایران میرفت تا حکومت ملی مصدق را غرقه در بحران پیشروی سازد، رهبر ملی جانب همسایه شمالی را گرفت؛ یکی از اعضای حزب توده ایران را به کناره کشید و در گوش او خواند تا به سفارت شوروی رود و پیغام او را به حاکمان آن همسایه برساند و خرید نفت ایران را از آنها مطالبه کند.
محمد مصدق دست نیاز به درگاه روسها دراز کرد اگرچه همیشه از مفارقت خویش با آنها سخن میگفت و از آن سوی پیشنهاد بانک بینالمللی را برای اعلام نوعی آتشبس در دعوای نفتی خویش با انگلیس نپذیرفت، صرفا از آن روی که بیمناک از فضاسازی منفی تودهایها علیه خویش بود. بانک جهانی، نقش میانجی را در مناقشه ایران و بریتانیا عهدهدار شده بود و مصدق اما تاکیدش بر آن بود که در متن توافقنامه نهایی، آن میانجی بینالمللی، به نمایندگی «از جانب دولت ایران» معرفی شود. مصدق راهی به بهانهجویی جسته بود تا این قرارداد به امضا نرسد و محبوبیت او در تیررس نقدها و تهمتها قرار نگیرد. غافل از آنکه 28 مردادی نیز فرا خواهد رسید و به اجبار زمانه، «زندهبادها» صورت معکوس به خود خواهد گرفت.
مصدق آیا خود، میدانست که در تاکید بر ملی کردن صنعت نفت، متکی بر چه تواناییهایی، چه فرجامی را در انتظار است؟ و به واقع تصور او از شرایط بینالمللی چه بود و تعبیر چه خوابی را برای بریتانیای کبیر به انتظار نشسته بود؟ رهبر ملی ایران در مسیر ملی کردن نفت ایران گام گذاشت، متخصصان انگلیسی را از ایران اخراج ساخت و سفارت انگلیس را نیز در ایران تعطیل کرد. اما نقطه پایانی این ماجرا کجا بود آنگاهی که مصدق، پیشنهادها و صلحنامهها را یکبهیک کناری مینهاد و در مسیر رویارویی با بریتانیا، حمایت آمریکا را نیز از دست میداد؟ استقلالطلبی مصدق بدینترتیب صورتی آرمانی به خود میگرفت و از مسیر واقعگرایی خارج میشد.
آنچنان که خلیل ملکی نیز سالی مانده به کودتای 28 مرداد، چنین در تحلیل شرایط موجود و عملکرد نخستوزیر وقت، مصدق محبوب ملت، گفت: «رهبری زمانی واقعبین است که اولا تابع احساسات نباشد، نیروهای فعال و ذخیره خود را بتواند خوب حساب و برآورد کند و نیروهای رقیب یا دشمن را نیز آنطوری که هست، حساب کند و هیچ اقدام بیموردی که نتیجهاش حتما شکست است، به عمل نیاورد. ثانیا، رهبری واقعبین باید تقاضاها و خواستههای خود را نیز نه مطابق آخرین و بالاترین آمال و آرزوها، بلکه متناسب با نیروی خویش و نیروی دشمن در دستور روز قرار دهد. رهبری واقعبین، در هدف و ایدئولوژی نباید سازشکار باشد اما در سیاست روز، سازشکاری برای رسیدن به قسمتی از هدفهای اعلام شده نهتنها مجاز، بلکه ضروری است.» (ملکی، نهضت ملی ایران و عدالت اجتماعی، صص151-150)
تاکید بر منافع و وحدت ملی – آنچنانکه شاه بیت سخن مصدق بود – نه آنچنان بود که تعریفی مشخص و روشن داشته باشد و چنین تاکیدی آنقدر اکید بود و در محوریت قرار گرفت که جایی برای طرح دیگر ارزشهای تجددطلبانه دموکراتیک باقی نماند. به واقع آیا تمام مشکل ایران و مشروطهخواهی ایرانیان، وحدت ملی بود یا حکومت قانون و ملتسازی و برساختن دولت مشروطه؟ مصدق اما بیش از آنکه به ابواب مختلف تجدد بیندیشد، در مسیر استقلالخواهی قرار گرفت و در این مسیر نیز بیش از همهگویی به دنبال آن بود که «فلک را سقف بگشاید و طرحی نو دراندازد»؛ طرحی که در آخر به شمایل کودتا بود که به چشمها نشست.
5 بیگانهستیزی و تئوری توطئه: مصدق اما به استقلالخواهی بسنده نکرد و چشمان خویش را به عینک «توطئهبینی» نیز مجهز کرد. آنچنان که وقتی امتیاز نفت دارسی لغو شد و شاه بیتجربه ایران، قراردادی دیگر را منعقد ساخت، مصدق چنین به تصویرسازی «توطئهای طراحی شده» پرداخت:
«1- اولین رل به دست مدیران اطلاعات صورت گرفت که طبق دستور شرکت اعتراض کردند.
2- رل دوم را خود شرکت نفت بازی کرد که به دولت اعلام کرد حقالامتیاز سال 1310 کمتر از یکچهارم سال قبل خواهد بود.
3- رل سوم را خود شاه بازی فرمود که امتیازنامه را انداخت در بخاری و سوخت.
4- چهارمین رل به دست دکتر نبش وزیر خارجه چکسلواکی صورت گرفت که به جامعه ملل پیشنهاد کرد دولت ایران و شرکت نفت با هم وارد مذاکره شوند.
5- پنجمین رل را آقای سیدحسن تقیزاده بازی کرد که قبل از تقدیم به مجلس، قرارداد را منتشر نکرد و در معرض افکار عمومی قرار نداد. » (خاطرات و تاملات مصدق، صص 199-198)
گویی که ابر و باد و مه و خورشید و فلک در کار بودند تا راهی به توطئه علیه ملت ایران و رهبر ملیشان، محمد مصدق بجویند. مصدق، سیاستمردی که رهبری اصلاحطلبی ایرانیان را عهدهدار بود، نه تنها به اصلاح توطئهانگاری ایرانیان نپرداخت که مخالفان و منتقدان خویش را مشغولان به توطئه علیه خویش خواند و اینچنین راهها را به روی منتقدان خویش بست و نقدها را نشنیده باقی گذاشت و بدین ترتیب «توطئه» آنگاهی به سراغ او آمد که حسابش را نمیکرد.
28 مرداد بود و محمد مصدق دلخوش به مذاکرات خود با آمریکاییها و انگلیسیها، مردم را به خانههای خویش فرستاد، ناآگاه از اینکه این بار توطئهای در کار است و تکیه بر بحر معلق نباید زد.
اینچنین است که رهبران اصلاحطلب را اندیشه اصلاحطلبانه لازم است و اندیشه اصلاحطلبی را نیز شرط اول گذر از تشویش و ذهن مشوش است. اصلاحات در ایران به چیزی فراتر از صداقت مصدق احتیاج داشت؛ به برنامهریزی برای مهندسی اجتماعی؛ امری که محمد مصدق، در اندیشه آن فرو نرفت و ما نیز از خواب فراموشیاش برنخاستهایم.