بهتر است برادرمان اینگونه مسائل را به ما واگذارند، گزارشی از نقدهای متقابل روحانیان و سروش
حوزه های تخصصی:
دریافت مقاله
آرشیو
چکیده
متن
سال 1384 هنگامی که عبدالکریم سروش اعلام کرد از میان آن همه نامزدهای غیرروحانی انتخابات ریاستجمهوری ایران به مهدی کروبی رای میدهد، بیش از همه آن حلقه از روشنفکران دینی پیرامون سروش شگفتزده شدند که بر گرد مصطفی معین جمع شده بودند و گمان نمیبردند پس از عمری نقد سروش بر روحانیت او همچنان ادامه اصلاحات را در ریاست یک «روحانی» ببیند. صدای سروش البته در آن هیاهو گم شد، اما استدلال او در اقبال به کروبی تنها پس از برگزاری مرحله اول انتخابات اثبات شد که کار از کار گذشته بود و نه فقط روشنفکران دینی که روحانیان اصلاحطلب از قدرت حذف شدند.
با وجود این هنوز اصلاحطلبان، چه سیاسی و چه دینی، قصد نکردهاند بنشینند و جمعبندی کنند که چرا استاد روشنفکری دینی پس از یک عمر نقد روحانیت چنین به توصیه و تجویز برخاسته است؟ چرا سروش حمایت خود را نثار معین نکرده بود؟ چرا آن که خویش را ناقد مدیریت فقهی و حامی مدیریت علمی معرفی میکرد به جای توصیه دیگران برای رای به وزیر علوم و رئیس دانشگاهها که شعارش توسعه علمی بود، رهبر مجمع روحانیون را برازنده مقام ریاست جمهوری میدید؟ برای فهم و درک این نکته شاید نگاهی به تاریخچه روابط سروش و روحانیت ضروری باشد.
سروش از دامان روحانیت برخاسته است. گرچه او را خلف شریعتی و از نسل روشنفکران دینی خواندهاند و نقدهایش، بهویژه در دهه 70، نسبت او و شریعتی را استوارتر میسازد اما رشد سروش در آغاز مرهون حمایت روحانیت از او بود. نسبت سروش و مطهری در اندیشه دینی با ملاط فلسفه اسلامی استوار میشد و در فراق مطهری و شریعتی و در اوج رونق ایدئولوگهای کمونیست، این نظام روحانی جمهوری اسلامی بود که سروش را ترویج میکرد چه در صداوسیما و چه در کتابهای درسی و چه در روزنامههای دولتی و... آیتالله مطهری به عنوان ایدئولوگ جمهوری اسلامی شیفته ملاصدرای شیرازی بود و امام خمینی به عنوان رهبر جمهوری اسلامی علاقهمند به صدرالمتالهین بود و سروش چون آن روحانی، روزگاری دل در گرو ملاصدرا داشت و مفسر حکمت متعالیه بود و بر همین منطق روزگار میگذراند و در ایام بزرگداشت مطهری و شریعتی توامان سخن میگفت تا اینکه در سال 1367 مجموعه مقالات «بسط و قبض تئوریک شریعت» را در مجله کیهان فرهنگی آغاز کرد.
هنوز از تاریخ چاپ مقاله اول (اردیبهشت 1367) چندی سپری نشده بود که در مهرماه همان سال شیخ صادق لاریجانی نقدی بر نظریه سروش نوشت. سروش، صادق لاریجانی را به خوبی میشناخت. پیش از این صادق لاریجانی مقاله «کشکول و فانوس» نوشته کارل پوپر را برای کتاب «علم چیست، فلسفه چیست؟» اثر سروش ترجمه و به ضمیمه کتاب منتشر کرده بود. بنابراین نقد لاریجانی نقدی آشنا بود. لاریجانی نه فلسفه ناخوانده بود و نه شیخ مرتجع؛ که با فروتنی مقالهاش را آغاز کرده بود: «راقم این سطور با اعتراف به قلت بضاعت خویش اقدام به این پاسخ کرده است.»
اما شم سیاسی صادق لاریجانی او را به نیکی آگاه کرده بود که اهمیت نظریه قبض و بسط بیش از آن است که پاسخ به سکوت برگزار شود. او رد همه منازعات فکری و نیز سیاسی آینده را در قبض و بسط میدید: «از آنجا که هم اجمال و هم عبارات زیبای مقاله مذکور بلاشبهه در اذهان غیرمجرب، القای شبهاتی میکند که به جهات اعتقادی ایشان مضر است بنابراین با استعانت از حضرت حق و اولیای مقرب درگاهش محمد و آل او – صلوات الله علیهم – کلام را از رکن اساسی مقاله شروع میکنم.» این اولین مصاف جدی سروش و روحانیت بود. اگر چه به تدریج روحانیان دیگری نیز به این مجادله وارد شدند.
آیتالله جعفر سبحانی منتقد دوم بود که در آذرماه 1367 نقدی بر سروش نوشت. سبحانی در پایان نقد خویش این احتیاط و توصیه را طرح کرد که نظریههایی از جنس قبض و بسط باید چنان طرح شوند که: «حربهای به دست افراد ناآشنا یا مغرض داده نشود... در این صورت ما با دست خود آب به آسیاب دشمن ریختهایم. بهترین راه در طرح اینگونه مسائل تبادل نظر و مشورت قبلی با صاحبنظران در رشتههای مختلف و بهویژه در مسائل فقهی است تا به طوری شایسته و مصون از هرگونه بدآموزی در اختیار افکار عمومی قرار گیرد.» توصیه آیتالله سبحانی روشن بود: احتیاط و مشورت با روحانیت. اما پاسخ سروش تند و تلخ بود. او حریف اصلی خویش را صادق لاریجانی میشناخت: «این قلم خود را ناتوان نمیبیند که در پاسخ نوشتاری طعنآمیز و تمسخر آکند و نیشآلود مقابله به مثل کند و اصناف تعبیرات خصمانه و موهن را در این پاسخ به کار گیرد.
اما در این کار فضیلتی نمیبیند و هنر را در این بیهنریها نمیجوید و روحانیون و فقهپیشگانی چون حجتالاسلام لاریجانی را مشفقانه تذکار میدهد که دفتر معرفت را به آتش مخاصمت نسوزانند و در محضر دانش، شرط ادب را فرو نگذارند و جرعه صحبت را به حرمت نوشند و رقم مغلطه بر دفتر دانش نکشند و سر حق بر ورق شعبده ملحق نکنند و چون از فقه صفا و مروه فراغت حاصل کنند باری در وادی صفا و مروت نیز گامی بزنند.» پاسخی گزنده اما ادیبانه در پاسخ به آن بخش از نقد لاریجانی که نوشته بود: «سرتاسرمقاله (سروش) مشحون از تکرار ادعایی بیدلیل و بیاساس در قالب الفاظ و عبارات متعدد و تکثیر ثمرات براساس ویران است و قطعا حاکی از نوعی نابسامانی فکری است.
اینگونه طرز تفکر نه در ایران و نه در غرب هیچ کدام بیسابقه نیست ولکن از فاضل بزرگواری که برههای از عمر خویش را سعی در تحصیل مباحث فلسفی و دینی کرده و طی طریقی استدلالی و برهانی را بر خود فرض دانسته هیچگاه انتظار اینگونه هرج و مرج فکری نمیرفت.» البته مدیران مجله کیهان فرهنگی در حاشیه مقاله افزودند که پارهای عبارات و تعابیر تند صادق لاریجانی را با نظر خود او حذف کردهاند اما سروش چنان برآشفته بود که به تدریج نقد خویش را از صادق لاریجانی فراتر برد و به نقد فقه و روحانیت تبدیل کرد.
در بهمنماه همان سال آیتالله ناصر مکارم شیرازی هم به منتقدان قبض و بسط افزوده شد و کوشید میان سروش و صادق لاریجانی راه میانه را در پیش بگیرد: «برادروار سخن بگوییم و لطافت گفتار را با خشونت تعبیرات نیامیزیم.» مکارم شیرازی نقد خود را با مرور ریشه تاریخی نزاع آغاز کرد و جدال فقه سنتی و فقه پویا را ریشه مباحثه دانست و آن را نیز برآمده از طرح مسائل جدید با پیروزی انقلاب اسلامی و حکومت دینی خواند و درباره سروش نوشت: «بهتر است برادرمان اینگونه مسائل را به ما واگذارند همانگونه که ما مسائل دیگری را به ایشان وا میگذاریم.» مقاله آیتالله مکارم با یک توصیه دیگر نیز پایان مییافت: «نه یکی دیگری را تکفیر کند و آن یک دیگری را نسبت به جهل و نفهمی دهد.»
یک سال بعد از اولین مقاله قبض و بسط سرانجام صادق لاریجانی به «نقد نقد و عیار نقد» پرداخت و در فروردینماه 1367 به سروش پاسخ داد. پاسخ مفصل صادق لاریجانی در دو شماره پیاپی کیهان فرهنگی چاپ شد بدون آنکه او به لحن تند سروش پاسخی دهد. تنها در پایان خطاب به سروش نوشت: «به جای تحدی... بهتر است ابتدا نظریات خویش را منقح سازند تا اگر گویی در میدان بود سواران هم حاضر شوند.» مباحثه سروش و لاریجانی دیگر ادامه نیافت.
صادق لاریجانی کتاب خویش در نقد سروش را کامل کرد و سروش فزون بر سه مقاله اصلی قبض و بسط تئوریک شریعت سه مقاله هم در باب موانع فهم نظریه تکامل معرفت دینی نوشت و کار بدانجا رسید که سال بعد با درگذشت امام خمینی و کاهش قدرت جناح چپ اسلامی اداره کیهان فرهنگی از دست روشنفکران دینی خارج شد و چندی اختلاف بر سر میراث کیهان فرهنگی به تاسیس مجله کیان منتهی شد و حلقه کیان. در این زمان نسبت سروش و برخی از روحانیت چندان حسنه نبود اما این بخش از روحانیت کسانی بودند که با حاکمیت نسبتی داشتند و نه الزاما کسانی که در حوزه پایگاهی داشتند.
اما در 24 آذر 1371 سروش در اصفهان سخنانی گفت که روحانیت سنتی را نیز برآشفته ساخت. او که در جمع دانشجویان دانشگاه اصفهان و در سالگرد دکتر علی شریعتی سخن میگفت این بار وارد نقد فقه و معترض نکاتی درباره نسبت فقه سنتی و عصر جدید شد. سخنرانی سروش «انتظارات دانشگاه از حوزه» نام داشت و حوزه نیز به آن انتظارات پاسخ گفت. آیتالله مکارم شیرازی این بار نه از موضع یک مولف معارف اسلامی که از مقام یک فقیه به سروش پاسخی نه از موضع میانه و میانجی که از جایگاه مفتی و مرجع تقلید داد و کار به برخورد و نزاع کشید. سروش در پاسخ خود به آیتالله مکارم شیرازی مرزهای تازهای را در رویارویی با روحانیت طی کرد. سخنان سروش چنان تند بود که در کتاب سیاستنامه (صفحات 7 تا 11) متن این جواب بدون ذکر نام آیتالله مکارم شیرازی آمده است.
سروش البته چندی بعد با گفتاری دیگر همه روحانیت را علیه خود برانگیخت؛ گفتاری به نام روحانیت و حریت در مسجد امام صادق تهران که صورت مکتوب آن در شماره 24 مجله کیان (فروردین و اردیبهشت 1374) چاپ شد و خشم همه جناحهای روحانیت را برانگیخت. سروش در آن گفتار به نقد شیوه ارتزاق روحانیت برخاسته و با اشاره به نظر آیتالله مطهری درباره نحوه ارتزاق روحانیت گفته بود: «امالافات در اندیشه و تشخیص مرحوم مطهری نحوه ارتزاق روحانیان بود. به همین سبب وی برای آفتزدایی پیشنهاد اصلاح نحوه ارتزاق آنان را میداد بدین امید که گذاردن رسالت دینی دور از طمع و طلب پیامبرانه و بیتوقع اجرت صورت پذیرد و عزت و استغنا و حریت روحانیت حفظ شود.» سروش سعی بسیار کرده بود که حساب خود را از شریعتی جدا کند چرا که: شریعتی را از منهاییون نمیدانست یعنی از کسانی که اسلام را منهای روحانیت میخواستند. سروش در همین گفتار تاکید کرد: «آنچه در این زمینه میگویم با سخن مرحوم شریعتی تفاوت دارد.» و حتی به این نکته اشاره کرد که: «مواضع وی (شریعتی) البته خالی از تناقض نبود.»
اما همه این تاکیدات سبب نشد که روحانیان علیه سروش شورش نکنند. ابتدا علی مطهری در شماره بعدی مجله کیان کوشید نسبت میان سروش و مطهری را کمرنگ کند: «چند روز پیش یکی از بزرگان تلفنی از من سوال کرد که آیا مقاله حریت و روحانیت نوشته آقای دکتر عبدالکریم سروش را در شماره 24 مجله کیان خواندهای و آیا تو و دوستانت در شورای نظارت بر نشر آثار استاد مطهری در مقابل اینگونه مقالات و اظهارنظرها عکسالعمل نشان میدهید یا خیر؟» علی مطهری در پایان مقاله خود نیز از سروش خواست آن تحذیر استاد مطهری که با منهاییون (یعنی طرفداران تز اسلام منهای روحانیت) همکاری نکن را جدی بگیرد و افزود: «انتظار همه ما از آقای دکتر سروش به عنوان یک متفکر با قلم و بیانی شیوا که مدت کوتاهی نزد استاد شهید تلمذ کردهاند آن است که بیش از پیش اعتقاد جوانان را به معارف اسلامی و حاملان آن راسخ کنند.»
مقاله سروش از نقد علی مطهری فراتر رفت و به نقد فقهای قم و سران قوم رسید. آیتالله جوادی آملی در نماز جمعه قم در 17 شهریور 1374 به نقد سخنان سروش پرداخت که این نقد پس از سخنان آیتالله خامنهای در 14 شهریور 1374 بود. سروش در استقبال از سخنان مقام رهبری (که نقادانه و مشفقانه بود) خطاب به منتقدان خویش چنین نوشت: «سخن مقام محترم رهبری که مطاع و متبوع رسالتنویسان هم هست زحمت این سرهنگی کردنها را بحمدالله از سر ملت کم کرد و به منکران باز نمود که چنین بدبینانه در سخن نیکخواهان ننگرند. مقصودم آن جمله ایشان است که در سخنرانی مورخ چهاردهم شهریورماه 1374 آمده بود که اینان نیتهای بدی ندارند ولی ملتفت نیستند که حرف و عملشان چه تبعاتی دارد.» در جای دیگری سروش اما درباره سخنان رهبر انقلاب نوشت: «از اینها مهمتر و مسوولانهتر سخنان مقام محترم رهبری است. مساله روحانیت فربهتر از آن بود که از نگاه ایشان بگریزد و لذا ایشان هم در این باب عنایتی عتابآلود کردند.»
این جدل نیز میان سروش و روحانیت سرانجام به پایان رسید و ماه بعد مدیران مجله کیان نوشتند: «از آنجا که استنباط پارهای از دردمندان و ناصحان بهویژه پس از بیانات مهم مقام محترم رهبری در تاریخ 10/8/1374 این بود که مباحث مورد اشاره ممکن است از سوی پارهای محافل از چارچوبهای بایسته خود خارج شده و به حوزههای اغراض خاص سیاسی منتقل شود از این رو مجله کیان اعلام میکند که طرح، بررسی و نقد مقوله مورد بحث را از حوزه کار خود خارج کرده و به شرایط و بسترهای مناسبتر موکول میکند.»
اکنون سروش چنان روحانیان را علیه خود برانگیخته بود که کمتر کسی باب بحث را با او گشوده میدانست. راهها کاملا جدا شده بود و پیشبینی صادق لاریجانی به تحقق پیوسته بود و توصیه علی مطهری نادیده گرفته شده بود. نزاعهای دیگر این دوره دیگر در حاشیه بود و نه متن. از جمله جدلی که آتش آن را هفتهنامه کیهان هوایی روشن کرد و سروش و مرحوم محمدتقی جعفری به نزاع با یکدگر افتادند:«مضمون و درونمایه خبر این بود که عبدالکریم سروش در گفتوگویی خصوصی از محمدتقی جعفری خواسته است تا آیتالله منتظری را در همایش نکوداشت خویش تایید و تجلیل کند.» سروش اما در مرحوم جعفری پیچید و نوشت: «خوب است آقای جعفری لختی بیندیشند که گروه طرفداران وی در مطبوعات... از جزیره و ردهای هستند و از خود بپرسند چراست که فقط اینان به طرفداری وی برخاستهاند... و سخن آخر من با آقای جعفری اینکه:
«غیرتم آید که پیشت بایستند
بر تو میخندند و عاشق نیستند»
سالیان دیگری نیز گذشت و آرای سروش بیش از پیش روحانیت را میآزرد اما در سال 1378 سروش نامهای به آیتالله منتظری نوشت و از وی خواست به جای اجتهاد در فروع، راه اجتهاد در اصول را در پیش بگیرد و به جای تجدیدنظر در احکام فقهی در فقه تجدیدنظر کند و بر این مقاله «فقه در ترازو» نام نهاد. مقاله سروش پاسخ ملایم و همدلانه آیتالله منتظری را در پی داشت اما واکنش اصلی از آن آیتالله یزدی بود. آیتالله یزدی در نماز جمعه تهران خطاب به دکترسروش گفت:«به آن آقا میگویم اگر درباره مسائل فقهی میخواهی نظر بدهی باید عینک رسوبات غربی را از چشم برداری. مبنای اصلی فقه در اسلام قرآن است. اگر کسی دو کلمه یاد گرفت که نمیتواند وارد آن بحثها شود. آن هم در روزنامه یا مجله نمیشود که شما قرآن و حدیث را کنار بگذاری و با این یافتهها و بافتههای غربیات حرفهایی را که آدم دلش نمیخواهد از این تریبون بگوید چرت و پرت و تعبیرهای بیمایه و اساس فقه اسلام را زیر سوال ببری.»
این تندترین واکنش به سخنان سروش بود و پاسخ سروش را در پی داشت: «فقیه در ترازو». سروش در این پاسخ آیتالله یزدی را فقیهی رسمی خواند و سخت بر او تاخت. در این پاسخ سروش بر محمدتقی مصباح یزدی هم حمله برد که او نیز سروش را به سبب نظریهای درباره پلورالیسم دینی مورد حمله قرار داده بود. سروش و مصباح از گذشته حریفانی جدی بودند. گرچه هر دو از مدرسان فلسفه اسلامی و صدرایی بودند اما هرازگاهی همدیگر را مینواختند و در مقام نقدهای آتشین برمیآمدند. سروش البته در این اواخر نیز مصباح یزدی را از هجوم خود در امان نداشته و اندیشههای محمدتقی مصباح یزدی را در همسایگی اندیشههای احمد فردید دانسته بود.
از میان چهرههای روحانیت ایران کمتر کسی است که یا سروش معترض او نشده باشد یا آنان سروش را نقد نکرده باشند. از صادق لاریجانی تا محمدتقی مصباح یزدی از آیتالله مکارم شیرازی تا آیتالله جعفر سبحانی، از استاد محمدتقی جعفری تا آیتالله محمدیزدی و نیز مسوولان عالیرتبه کشور. گاه تندی پاسخهای دکتر سروش نسبتی با نقدهای روحانیان نداشته و گاه حجم واکنشهای روحانیان به سخنان وی با ابعاد تجدیدنظرطلبی او متناسب نبوده است. سروش حتی روحانیان همفکر خویش را به نقد نواخته است که آخرین مصداق آن مناظره با محمدسعید بهمنپور است و نیز محسن کدیور که بر سر پلورالیسم دینی به مناظره با سروش نشست یا سیدمحمد خاتمی و اکبر هاشمی رفسنجانی که هر دو به دلیل اهمال در برابر ناقضان حقوق شهروندی سروش از سوی او مورد عتاب و خطاب قرار گرفتند.
دکترسروش اما در جدالی درونی به سر میبرد. از یک سو ساختار روحانیت را واحد و یکپارچه میبیند و گاه آن را حزبی تمام میخواند که اینک به حاکمیت رسیده است و از سویی دیگر در برابر گروهی از روحانیت راه حرمت و احترام در پیش میگیرد. این حرمت و احترام برای برخی روحانیان مانند آقایان منتظری و کروبی بیش از دیگران به چشم میخورد.با وجود همه تجدیدنظرطلبیها، ظاهرا نسبت سروش و مطهری استوارتر از نسبت سروش و شریعتی است چنان که نقد اصلی او نیز در مباحثه بر سر ایدئولوژیاندیشی شریعتی است و فربهتر از ایدئولوژی در زمره نظریههای اصلی سروش است در حالی که نقدی صریح از او بر آرای مطهری منتشر نشده است. سروش همچنین دو سخنرانی درباره امام خمینی دارد که در نخستین (1368) از رهبر انقلاب به «آفتاب دیروز و کیمیایی امروز» یاد میکند و دیگر بار در سال 1372 با سخنرانی «درک غریزانه دین» به تحلیل از امام خمینی میپردازد. این دو سخنرانی البته به جز سخنان دکتر سروش در سالهای آغاز جمهوری اسلامی و اوج انقلاب اسلامی است.
این همه سبب میشود که نتوانیم به صورتبندی واحدی از نظریه سروش درباره روحانیت برسیم. او از یک سو هرگونه تفسیر رسمی از اسلام را نفی میکند و حتی شریعتی را بدین سبب که روشنفکران دینی را جایگزین روحانیان سنتی میکند در معرض انتقاد قرار میدهد و آرای او را متناقض میخواند و از سوی دیگر در واپسین سخنان خویش(در منزل شیخ عبدالله نوری) روشنفکران دینی را به تصویب طرحی کلی از معرفت دینی و توسعه آن در قالبهای ادبی و هنری و فلسفی (و شاید ایدئولوژیک) دعوت میکند و روشنفکری دینی را از یک مکتب فکری به فرقهای مذهبی تبدیل میکند.
بدین ترتیب سروش که از دامان روحانیت برخاسته همچنان دل در گرو نظمی دارد که روحانیت ساخته است با این تفاوت که او امروزه قصد آن دارد اگر نتوانسته فقه موجود را در اصول به تجدیدنظر وادارد خود فقه تازهای بسازد که فقهای آن نه روحانیان سنتی که روشنفکران دینی هستند و این همان شبههای بود که صادق لاریجانی از آن در هراس بود و آیتالله مکارم شیرازی قصد داشت سروش را از آن پرهیز دهد: «بهتر است برادرمان اینگونه مسائل را به ما واگذارند همانگونه که ما مسائل دیگری را به ایشان میگذاریم.»
با وجود این هنوز اصلاحطلبان، چه سیاسی و چه دینی، قصد نکردهاند بنشینند و جمعبندی کنند که چرا استاد روشنفکری دینی پس از یک عمر نقد روحانیت چنین به توصیه و تجویز برخاسته است؟ چرا سروش حمایت خود را نثار معین نکرده بود؟ چرا آن که خویش را ناقد مدیریت فقهی و حامی مدیریت علمی معرفی میکرد به جای توصیه دیگران برای رای به وزیر علوم و رئیس دانشگاهها که شعارش توسعه علمی بود، رهبر مجمع روحانیون را برازنده مقام ریاست جمهوری میدید؟ برای فهم و درک این نکته شاید نگاهی به تاریخچه روابط سروش و روحانیت ضروری باشد.
سروش از دامان روحانیت برخاسته است. گرچه او را خلف شریعتی و از نسل روشنفکران دینی خواندهاند و نقدهایش، بهویژه در دهه 70، نسبت او و شریعتی را استوارتر میسازد اما رشد سروش در آغاز مرهون حمایت روحانیت از او بود. نسبت سروش و مطهری در اندیشه دینی با ملاط فلسفه اسلامی استوار میشد و در فراق مطهری و شریعتی و در اوج رونق ایدئولوگهای کمونیست، این نظام روحانی جمهوری اسلامی بود که سروش را ترویج میکرد چه در صداوسیما و چه در کتابهای درسی و چه در روزنامههای دولتی و... آیتالله مطهری به عنوان ایدئولوگ جمهوری اسلامی شیفته ملاصدرای شیرازی بود و امام خمینی به عنوان رهبر جمهوری اسلامی علاقهمند به صدرالمتالهین بود و سروش چون آن روحانی، روزگاری دل در گرو ملاصدرا داشت و مفسر حکمت متعالیه بود و بر همین منطق روزگار میگذراند و در ایام بزرگداشت مطهری و شریعتی توامان سخن میگفت تا اینکه در سال 1367 مجموعه مقالات «بسط و قبض تئوریک شریعت» را در مجله کیهان فرهنگی آغاز کرد.
هنوز از تاریخ چاپ مقاله اول (اردیبهشت 1367) چندی سپری نشده بود که در مهرماه همان سال شیخ صادق لاریجانی نقدی بر نظریه سروش نوشت. سروش، صادق لاریجانی را به خوبی میشناخت. پیش از این صادق لاریجانی مقاله «کشکول و فانوس» نوشته کارل پوپر را برای کتاب «علم چیست، فلسفه چیست؟» اثر سروش ترجمه و به ضمیمه کتاب منتشر کرده بود. بنابراین نقد لاریجانی نقدی آشنا بود. لاریجانی نه فلسفه ناخوانده بود و نه شیخ مرتجع؛ که با فروتنی مقالهاش را آغاز کرده بود: «راقم این سطور با اعتراف به قلت بضاعت خویش اقدام به این پاسخ کرده است.»
اما شم سیاسی صادق لاریجانی او را به نیکی آگاه کرده بود که اهمیت نظریه قبض و بسط بیش از آن است که پاسخ به سکوت برگزار شود. او رد همه منازعات فکری و نیز سیاسی آینده را در قبض و بسط میدید: «از آنجا که هم اجمال و هم عبارات زیبای مقاله مذکور بلاشبهه در اذهان غیرمجرب، القای شبهاتی میکند که به جهات اعتقادی ایشان مضر است بنابراین با استعانت از حضرت حق و اولیای مقرب درگاهش محمد و آل او – صلوات الله علیهم – کلام را از رکن اساسی مقاله شروع میکنم.» این اولین مصاف جدی سروش و روحانیت بود. اگر چه به تدریج روحانیان دیگری نیز به این مجادله وارد شدند.
آیتالله جعفر سبحانی منتقد دوم بود که در آذرماه 1367 نقدی بر سروش نوشت. سبحانی در پایان نقد خویش این احتیاط و توصیه را طرح کرد که نظریههایی از جنس قبض و بسط باید چنان طرح شوند که: «حربهای به دست افراد ناآشنا یا مغرض داده نشود... در این صورت ما با دست خود آب به آسیاب دشمن ریختهایم. بهترین راه در طرح اینگونه مسائل تبادل نظر و مشورت قبلی با صاحبنظران در رشتههای مختلف و بهویژه در مسائل فقهی است تا به طوری شایسته و مصون از هرگونه بدآموزی در اختیار افکار عمومی قرار گیرد.» توصیه آیتالله سبحانی روشن بود: احتیاط و مشورت با روحانیت. اما پاسخ سروش تند و تلخ بود. او حریف اصلی خویش را صادق لاریجانی میشناخت: «این قلم خود را ناتوان نمیبیند که در پاسخ نوشتاری طعنآمیز و تمسخر آکند و نیشآلود مقابله به مثل کند و اصناف تعبیرات خصمانه و موهن را در این پاسخ به کار گیرد.
اما در این کار فضیلتی نمیبیند و هنر را در این بیهنریها نمیجوید و روحانیون و فقهپیشگانی چون حجتالاسلام لاریجانی را مشفقانه تذکار میدهد که دفتر معرفت را به آتش مخاصمت نسوزانند و در محضر دانش، شرط ادب را فرو نگذارند و جرعه صحبت را به حرمت نوشند و رقم مغلطه بر دفتر دانش نکشند و سر حق بر ورق شعبده ملحق نکنند و چون از فقه صفا و مروه فراغت حاصل کنند باری در وادی صفا و مروت نیز گامی بزنند.» پاسخی گزنده اما ادیبانه در پاسخ به آن بخش از نقد لاریجانی که نوشته بود: «سرتاسرمقاله (سروش) مشحون از تکرار ادعایی بیدلیل و بیاساس در قالب الفاظ و عبارات متعدد و تکثیر ثمرات براساس ویران است و قطعا حاکی از نوعی نابسامانی فکری است.
اینگونه طرز تفکر نه در ایران و نه در غرب هیچ کدام بیسابقه نیست ولکن از فاضل بزرگواری که برههای از عمر خویش را سعی در تحصیل مباحث فلسفی و دینی کرده و طی طریقی استدلالی و برهانی را بر خود فرض دانسته هیچگاه انتظار اینگونه هرج و مرج فکری نمیرفت.» البته مدیران مجله کیهان فرهنگی در حاشیه مقاله افزودند که پارهای عبارات و تعابیر تند صادق لاریجانی را با نظر خود او حذف کردهاند اما سروش چنان برآشفته بود که به تدریج نقد خویش را از صادق لاریجانی فراتر برد و به نقد فقه و روحانیت تبدیل کرد.
در بهمنماه همان سال آیتالله ناصر مکارم شیرازی هم به منتقدان قبض و بسط افزوده شد و کوشید میان سروش و صادق لاریجانی راه میانه را در پیش بگیرد: «برادروار سخن بگوییم و لطافت گفتار را با خشونت تعبیرات نیامیزیم.» مکارم شیرازی نقد خود را با مرور ریشه تاریخی نزاع آغاز کرد و جدال فقه سنتی و فقه پویا را ریشه مباحثه دانست و آن را نیز برآمده از طرح مسائل جدید با پیروزی انقلاب اسلامی و حکومت دینی خواند و درباره سروش نوشت: «بهتر است برادرمان اینگونه مسائل را به ما واگذارند همانگونه که ما مسائل دیگری را به ایشان وا میگذاریم.» مقاله آیتالله مکارم با یک توصیه دیگر نیز پایان مییافت: «نه یکی دیگری را تکفیر کند و آن یک دیگری را نسبت به جهل و نفهمی دهد.»
یک سال بعد از اولین مقاله قبض و بسط سرانجام صادق لاریجانی به «نقد نقد و عیار نقد» پرداخت و در فروردینماه 1367 به سروش پاسخ داد. پاسخ مفصل صادق لاریجانی در دو شماره پیاپی کیهان فرهنگی چاپ شد بدون آنکه او به لحن تند سروش پاسخی دهد. تنها در پایان خطاب به سروش نوشت: «به جای تحدی... بهتر است ابتدا نظریات خویش را منقح سازند تا اگر گویی در میدان بود سواران هم حاضر شوند.» مباحثه سروش و لاریجانی دیگر ادامه نیافت.
صادق لاریجانی کتاب خویش در نقد سروش را کامل کرد و سروش فزون بر سه مقاله اصلی قبض و بسط تئوریک شریعت سه مقاله هم در باب موانع فهم نظریه تکامل معرفت دینی نوشت و کار بدانجا رسید که سال بعد با درگذشت امام خمینی و کاهش قدرت جناح چپ اسلامی اداره کیهان فرهنگی از دست روشنفکران دینی خارج شد و چندی اختلاف بر سر میراث کیهان فرهنگی به تاسیس مجله کیان منتهی شد و حلقه کیان. در این زمان نسبت سروش و برخی از روحانیت چندان حسنه نبود اما این بخش از روحانیت کسانی بودند که با حاکمیت نسبتی داشتند و نه الزاما کسانی که در حوزه پایگاهی داشتند.
اما در 24 آذر 1371 سروش در اصفهان سخنانی گفت که روحانیت سنتی را نیز برآشفته ساخت. او که در جمع دانشجویان دانشگاه اصفهان و در سالگرد دکتر علی شریعتی سخن میگفت این بار وارد نقد فقه و معترض نکاتی درباره نسبت فقه سنتی و عصر جدید شد. سخنرانی سروش «انتظارات دانشگاه از حوزه» نام داشت و حوزه نیز به آن انتظارات پاسخ گفت. آیتالله مکارم شیرازی این بار نه از موضع یک مولف معارف اسلامی که از مقام یک فقیه به سروش پاسخی نه از موضع میانه و میانجی که از جایگاه مفتی و مرجع تقلید داد و کار به برخورد و نزاع کشید. سروش در پاسخ خود به آیتالله مکارم شیرازی مرزهای تازهای را در رویارویی با روحانیت طی کرد. سخنان سروش چنان تند بود که در کتاب سیاستنامه (صفحات 7 تا 11) متن این جواب بدون ذکر نام آیتالله مکارم شیرازی آمده است.
سروش البته چندی بعد با گفتاری دیگر همه روحانیت را علیه خود برانگیخت؛ گفتاری به نام روحانیت و حریت در مسجد امام صادق تهران که صورت مکتوب آن در شماره 24 مجله کیان (فروردین و اردیبهشت 1374) چاپ شد و خشم همه جناحهای روحانیت را برانگیخت. سروش در آن گفتار به نقد شیوه ارتزاق روحانیت برخاسته و با اشاره به نظر آیتالله مطهری درباره نحوه ارتزاق روحانیت گفته بود: «امالافات در اندیشه و تشخیص مرحوم مطهری نحوه ارتزاق روحانیان بود. به همین سبب وی برای آفتزدایی پیشنهاد اصلاح نحوه ارتزاق آنان را میداد بدین امید که گذاردن رسالت دینی دور از طمع و طلب پیامبرانه و بیتوقع اجرت صورت پذیرد و عزت و استغنا و حریت روحانیت حفظ شود.» سروش سعی بسیار کرده بود که حساب خود را از شریعتی جدا کند چرا که: شریعتی را از منهاییون نمیدانست یعنی از کسانی که اسلام را منهای روحانیت میخواستند. سروش در همین گفتار تاکید کرد: «آنچه در این زمینه میگویم با سخن مرحوم شریعتی تفاوت دارد.» و حتی به این نکته اشاره کرد که: «مواضع وی (شریعتی) البته خالی از تناقض نبود.»
اما همه این تاکیدات سبب نشد که روحانیان علیه سروش شورش نکنند. ابتدا علی مطهری در شماره بعدی مجله کیان کوشید نسبت میان سروش و مطهری را کمرنگ کند: «چند روز پیش یکی از بزرگان تلفنی از من سوال کرد که آیا مقاله حریت و روحانیت نوشته آقای دکتر عبدالکریم سروش را در شماره 24 مجله کیان خواندهای و آیا تو و دوستانت در شورای نظارت بر نشر آثار استاد مطهری در مقابل اینگونه مقالات و اظهارنظرها عکسالعمل نشان میدهید یا خیر؟» علی مطهری در پایان مقاله خود نیز از سروش خواست آن تحذیر استاد مطهری که با منهاییون (یعنی طرفداران تز اسلام منهای روحانیت) همکاری نکن را جدی بگیرد و افزود: «انتظار همه ما از آقای دکتر سروش به عنوان یک متفکر با قلم و بیانی شیوا که مدت کوتاهی نزد استاد شهید تلمذ کردهاند آن است که بیش از پیش اعتقاد جوانان را به معارف اسلامی و حاملان آن راسخ کنند.»
مقاله سروش از نقد علی مطهری فراتر رفت و به نقد فقهای قم و سران قوم رسید. آیتالله جوادی آملی در نماز جمعه قم در 17 شهریور 1374 به نقد سخنان سروش پرداخت که این نقد پس از سخنان آیتالله خامنهای در 14 شهریور 1374 بود. سروش در استقبال از سخنان مقام رهبری (که نقادانه و مشفقانه بود) خطاب به منتقدان خویش چنین نوشت: «سخن مقام محترم رهبری که مطاع و متبوع رسالتنویسان هم هست زحمت این سرهنگی کردنها را بحمدالله از سر ملت کم کرد و به منکران باز نمود که چنین بدبینانه در سخن نیکخواهان ننگرند. مقصودم آن جمله ایشان است که در سخنرانی مورخ چهاردهم شهریورماه 1374 آمده بود که اینان نیتهای بدی ندارند ولی ملتفت نیستند که حرف و عملشان چه تبعاتی دارد.» در جای دیگری سروش اما درباره سخنان رهبر انقلاب نوشت: «از اینها مهمتر و مسوولانهتر سخنان مقام محترم رهبری است. مساله روحانیت فربهتر از آن بود که از نگاه ایشان بگریزد و لذا ایشان هم در این باب عنایتی عتابآلود کردند.»
این جدل نیز میان سروش و روحانیت سرانجام به پایان رسید و ماه بعد مدیران مجله کیان نوشتند: «از آنجا که استنباط پارهای از دردمندان و ناصحان بهویژه پس از بیانات مهم مقام محترم رهبری در تاریخ 10/8/1374 این بود که مباحث مورد اشاره ممکن است از سوی پارهای محافل از چارچوبهای بایسته خود خارج شده و به حوزههای اغراض خاص سیاسی منتقل شود از این رو مجله کیان اعلام میکند که طرح، بررسی و نقد مقوله مورد بحث را از حوزه کار خود خارج کرده و به شرایط و بسترهای مناسبتر موکول میکند.»
اکنون سروش چنان روحانیان را علیه خود برانگیخته بود که کمتر کسی باب بحث را با او گشوده میدانست. راهها کاملا جدا شده بود و پیشبینی صادق لاریجانی به تحقق پیوسته بود و توصیه علی مطهری نادیده گرفته شده بود. نزاعهای دیگر این دوره دیگر در حاشیه بود و نه متن. از جمله جدلی که آتش آن را هفتهنامه کیهان هوایی روشن کرد و سروش و مرحوم محمدتقی جعفری به نزاع با یکدگر افتادند:«مضمون و درونمایه خبر این بود که عبدالکریم سروش در گفتوگویی خصوصی از محمدتقی جعفری خواسته است تا آیتالله منتظری را در همایش نکوداشت خویش تایید و تجلیل کند.» سروش اما در مرحوم جعفری پیچید و نوشت: «خوب است آقای جعفری لختی بیندیشند که گروه طرفداران وی در مطبوعات... از جزیره و ردهای هستند و از خود بپرسند چراست که فقط اینان به طرفداری وی برخاستهاند... و سخن آخر من با آقای جعفری اینکه:
«غیرتم آید که پیشت بایستند
بر تو میخندند و عاشق نیستند»
سالیان دیگری نیز گذشت و آرای سروش بیش از پیش روحانیت را میآزرد اما در سال 1378 سروش نامهای به آیتالله منتظری نوشت و از وی خواست به جای اجتهاد در فروع، راه اجتهاد در اصول را در پیش بگیرد و به جای تجدیدنظر در احکام فقهی در فقه تجدیدنظر کند و بر این مقاله «فقه در ترازو» نام نهاد. مقاله سروش پاسخ ملایم و همدلانه آیتالله منتظری را در پی داشت اما واکنش اصلی از آن آیتالله یزدی بود. آیتالله یزدی در نماز جمعه تهران خطاب به دکترسروش گفت:«به آن آقا میگویم اگر درباره مسائل فقهی میخواهی نظر بدهی باید عینک رسوبات غربی را از چشم برداری. مبنای اصلی فقه در اسلام قرآن است. اگر کسی دو کلمه یاد گرفت که نمیتواند وارد آن بحثها شود. آن هم در روزنامه یا مجله نمیشود که شما قرآن و حدیث را کنار بگذاری و با این یافتهها و بافتههای غربیات حرفهایی را که آدم دلش نمیخواهد از این تریبون بگوید چرت و پرت و تعبیرهای بیمایه و اساس فقه اسلام را زیر سوال ببری.»
این تندترین واکنش به سخنان سروش بود و پاسخ سروش را در پی داشت: «فقیه در ترازو». سروش در این پاسخ آیتالله یزدی را فقیهی رسمی خواند و سخت بر او تاخت. در این پاسخ سروش بر محمدتقی مصباح یزدی هم حمله برد که او نیز سروش را به سبب نظریهای درباره پلورالیسم دینی مورد حمله قرار داده بود. سروش و مصباح از گذشته حریفانی جدی بودند. گرچه هر دو از مدرسان فلسفه اسلامی و صدرایی بودند اما هرازگاهی همدیگر را مینواختند و در مقام نقدهای آتشین برمیآمدند. سروش البته در این اواخر نیز مصباح یزدی را از هجوم خود در امان نداشته و اندیشههای محمدتقی مصباح یزدی را در همسایگی اندیشههای احمد فردید دانسته بود.
از میان چهرههای روحانیت ایران کمتر کسی است که یا سروش معترض او نشده باشد یا آنان سروش را نقد نکرده باشند. از صادق لاریجانی تا محمدتقی مصباح یزدی از آیتالله مکارم شیرازی تا آیتالله جعفر سبحانی، از استاد محمدتقی جعفری تا آیتالله محمدیزدی و نیز مسوولان عالیرتبه کشور. گاه تندی پاسخهای دکتر سروش نسبتی با نقدهای روحانیان نداشته و گاه حجم واکنشهای روحانیان به سخنان وی با ابعاد تجدیدنظرطلبی او متناسب نبوده است. سروش حتی روحانیان همفکر خویش را به نقد نواخته است که آخرین مصداق آن مناظره با محمدسعید بهمنپور است و نیز محسن کدیور که بر سر پلورالیسم دینی به مناظره با سروش نشست یا سیدمحمد خاتمی و اکبر هاشمی رفسنجانی که هر دو به دلیل اهمال در برابر ناقضان حقوق شهروندی سروش از سوی او مورد عتاب و خطاب قرار گرفتند.
دکترسروش اما در جدالی درونی به سر میبرد. از یک سو ساختار روحانیت را واحد و یکپارچه میبیند و گاه آن را حزبی تمام میخواند که اینک به حاکمیت رسیده است و از سویی دیگر در برابر گروهی از روحانیت راه حرمت و احترام در پیش میگیرد. این حرمت و احترام برای برخی روحانیان مانند آقایان منتظری و کروبی بیش از دیگران به چشم میخورد.با وجود همه تجدیدنظرطلبیها، ظاهرا نسبت سروش و مطهری استوارتر از نسبت سروش و شریعتی است چنان که نقد اصلی او نیز در مباحثه بر سر ایدئولوژیاندیشی شریعتی است و فربهتر از ایدئولوژی در زمره نظریههای اصلی سروش است در حالی که نقدی صریح از او بر آرای مطهری منتشر نشده است. سروش همچنین دو سخنرانی درباره امام خمینی دارد که در نخستین (1368) از رهبر انقلاب به «آفتاب دیروز و کیمیایی امروز» یاد میکند و دیگر بار در سال 1372 با سخنرانی «درک غریزانه دین» به تحلیل از امام خمینی میپردازد. این دو سخنرانی البته به جز سخنان دکتر سروش در سالهای آغاز جمهوری اسلامی و اوج انقلاب اسلامی است.
این همه سبب میشود که نتوانیم به صورتبندی واحدی از نظریه سروش درباره روحانیت برسیم. او از یک سو هرگونه تفسیر رسمی از اسلام را نفی میکند و حتی شریعتی را بدین سبب که روشنفکران دینی را جایگزین روحانیان سنتی میکند در معرض انتقاد قرار میدهد و آرای او را متناقض میخواند و از سوی دیگر در واپسین سخنان خویش(در منزل شیخ عبدالله نوری) روشنفکران دینی را به تصویب طرحی کلی از معرفت دینی و توسعه آن در قالبهای ادبی و هنری و فلسفی (و شاید ایدئولوژیک) دعوت میکند و روشنفکری دینی را از یک مکتب فکری به فرقهای مذهبی تبدیل میکند.
بدین ترتیب سروش که از دامان روحانیت برخاسته همچنان دل در گرو نظمی دارد که روحانیت ساخته است با این تفاوت که او امروزه قصد آن دارد اگر نتوانسته فقه موجود را در اصول به تجدیدنظر وادارد خود فقه تازهای بسازد که فقهای آن نه روحانیان سنتی که روشنفکران دینی هستند و این همان شبههای بود که صادق لاریجانی از آن در هراس بود و آیتالله مکارم شیرازی قصد داشت سروش را از آن پرهیز دهد: «بهتر است برادرمان اینگونه مسائل را به ما واگذارند همانگونه که ما مسائل دیگری را به ایشان میگذاریم.»