گذار از کمالیسم سنتی
آرشیو
چکیده
متن
انقلاب 1924 ترکیه اگرچه نقطه پایانی حیات امپراتور عثمانی محسوب میشود اما مانع از فعالیت قشر عظیمی از رجال بلندپایه سالهای پایانی حکومت عثمانی در جمهوری نوبنیاد ترکیه نشد. بنابراین در عرصه سیاسی این انقلاب موجد دگرگونی عظیمی نشد. اما ما با این انقلاب شاهد دگرگونی بزرگی در شکلگرفتن هویت در ترکیه هستیم. اگر هویت پیشین هویتی عثمانی و برخاسته از یک امپراتوری بود و بنابراین مقداری از مدارا و تسامح را که لازمه یک امپراتوری چندقومیتی است در خود داشت با شکلگیری ترکیه نوین دیگر خبری از این تسامح نبود. پیشفرض هویت جدید ترکیه را سرزمینی تماما برای ترکها میدانست.
شعار این هویت جدید چنین بود: یک سرزمین، یک ملت. به همین دلیل در پایان دهه 20 و سالهای دهه 30 شاهد تلاش فراگیر روشنفکران ترک برای ایجاد یک هویت جدید هستیم. از جمله این تلاشها بر ساختن نظریهای تحت عنوان «آفتاب» بود. این نظریه ترکها را از جمله قومی برتر در آسیای مرکزی میدانست که حامل فرهنگ و اندیشه به آسیای صغیر بودند. این نظریه حتی قائل به وجود دینی بسیار قدیمیتر از اسلام و مسیحیت و یهودیت برای ترکان بود. این نظریه متضمن نوعی باور به برتری نژاد ترک بر نژادهای دیگر بود. به هر حال به مدت دو – سه دهه حوزه فرهنگی ترکیه متاثر از این تاریخپردازی و هویتسازی بود اما با مرگ آتاتورک، جنگ جهانی دوم و استقرار نظام چندحزبی به واسطه فشار دموکراتها، این فرهنگ حاکم رنگ باخت. اگرچه هنوز تاثیرات این فرهنگ را میتوان بر بخشی از احزاب حاضر در عرصه سیاسی ترکیه مشاهده کرد:
زمینههای روشنفکری ترکیه جدید
در پایان قرن نوزدهم به واسطه ضعف و بحران امپراتوری عثمانی، در برابر این پرسش که سرنوشت امپراتوری و ترکیه چه خواهد بود؟ سه پاسخ ارائه شد؛ گزینه اول هویت عثمانی را عامل انسجام معرفی میکرد. پان عثمانیست ضمن تاکید بر اسلام بر هویت عثمانی ـسرزمینی که غیرمسلمانان هم در آن زندگی میکردندـ هم پای میفشردند. از این جهت آنان مبلغ نوعی تسامح و مدارا هم بودند. گروه دوم باتوجه به تحولات بالکان در اواخر قرن نوزدهم و اوایل قرن بیستم معتقد بودند خواهینخواهی غیرمسلمانان از سرزمینهای عثمانی رخت خواهند بست. بنابراین اندیشه پاناسلامیسم گزینه دیگری بود که یکی از آخرین امپراتوران عثمانی، عبدالحمید دوم، مبلغ آن شد. سومین گزینه پانترکیسم بود که توسط کسانی چون یوسف آبچورا یا گروکال ارائه میشد و به شدت دو گزینه اول را رد میکرد.
قیامهای مجاز و سرزمینهای عربی آنان را به این نتیجه رسانده بود که اقوام تابع غیرترک عثمانی دیگر دل در گرو این امپراتوری ندارند. بنابراین به گمان آنان سرزمین ترکیه تنها سرزمین ترکهاست. این گرایش سوم بیش از همه در میان ترکهای جوان نفوذ داشت اگرچه تمام ترکهای جوان پانترکیست نبودند. اینان نسل آخر روشنفکران عثمانی و اولین نسل روشنفکران جمهوری ترکیه را شکل دادند. به واسطه نفوذ این گروه بود که در قانون اساسی جدید این سرزمین ترکیه نامیده و مصوب شد که این سرزمین تنها ماوای نژاد ترک خواهد بود.
در آن زمان البته نحلههای دیگری هم بودند که محور فعالیت فکری خود را جدایی دین از سیاست قرار دادند و به تصریح بیان کردند که راهحل پسند جامعه ترکیه الگوبرداری از نظامهای اروپایی است. در میان اینان حتی گرایشهایی وجود داشت که سرسپردن به استعمار را تجویز میکرد تا به واسطه آن خروج از ورطهای که جامعه ترک در آن گرفتار آمده بود میسر شود.
ترکان جوان آهستهآهسته از اسلام فاصله گرفتند و به سوی نظریات قومی تمایل پیدا کردند. اینگونه بود که جدایی دین از سیاست از مطلوبات آنان شد و هم اینان بودند که در شکلگیری جمهوری جدید ترکیه بیشترین سهم را داشتند.
کمالیسم: یک ایدئولوژی؟
اطلاق ایدئولوژی به کمالیسم شاید چندان درست نباشد. کمالیسم در تجربه مداومش یک ایدئولوژی نبوده است شاید در زمان خود آتاتورک کمالیسم در مقام یک ایدئولوژی قرار میگرفت اما پس از مرگ او رفتهرفته رنگ باخت و تبدیل به ملغمهای از آرا و عقاید متنوع شد. اما خصیصه اصلی آن را میتوان در اعتقاد به نوعی تجدد آمرانه که در آن مسوولیت رهبری و سازماندهی اصلاحات تحولات اجتماعی به عهده تعدادی از نخبگان و سرامدان است، خلاصه کرد. به تبع تودههای مردم گروههای حاشیهای میشوند.
خود تجدد آمرانه خصایص ویژهای دارد که از آن جمله میتوان توجه به آموزش و پرورش مدرن، صنعتیسازی آمرانه و ویران کردن همه آنچه در گذشته وجود داشته و ساختن انسان تراز نوین اشاره کرد. این انسان تراز نوین چیزی جز الگوبرداری از تجربه غربی نیست. به طور کلی این نظریه به اروپامداری گردن مینهد و سیر خاص غرب را برای جوامع شرقی تجویز میکند. این نگاه چیزی ذاتی و خاص ترکیه آن زمان نبود. اگر به آن زمان نگاه کنیم میتوانیم ردپای این اندیشه را در ایتالیای موسیلینی، آلمان هیتلری، ایران رضاخانی، افغانستان امانالله خانی و حتی روسیه بلشویکی مشاهده کنیم.
یک دهه بعد از مرگ آتاتورک یارغار اوعصمت اینونو همچنین مجری این نظریه در ترکیه بود. او حزب جمهوریخواه خلق را تاسیس کرد.
اما با استقرار نظام چند حزبی به جای نظام تکحزبی و گشایش فضا برای فعالیتهای مذهبی به مرور ترکیه از کمالیسم سنتی فاصله گرفت. اما چنین فرآیندهایی برای مهمترین نهاد ترکیه یعنی ارتش بسیار نگرانکننده بود. برخلاف ایران که ارتش در زمان رضاشاه نهادینه نشد و زیر سایه او مانده ارتش در ترکیه نهادینه شد. آتاتورک نمیتوانست در ارتش حرف آخر را بزند و در سالهای آخر عمرش در کنار ارتش قرار گرفت و تنها نقش مشاور برای خود قائل شد. ارتش در هسته خود همان ترکان جوانی را داشت که پیش از این خط خود را از پانعثمانیسم و پاناسلامیسم جدا کرده و الگوی غربی را پذیرفته بودند. در پی ارتش ارگانهای امنیتی هم همین نگاه را دارند. البته در سالهای اخیر گروههای اسلامگرا هم به خصوص در پلیس ترکیه شبکههای خود را به راه انداختهاند. به سبب همین نگرانی بود که در طول حیات جمهوری ترکیه چهار بار مستقیم و یکبار غیرمستقیم ارتش به نفع میراث کمالیسم وارد عرصه سیاسی شد.
اما آنچه که در سالهای اخیر در حال اتفاق در ترکیه است، آن است که حوزه فعالیت احزاب سنتی رفتهرفته کمتر میشود و تا به حال رسم چنین بوده است که هر زمان هوا برای چنین احزابی پس میشده است ارتش به کمک طلبیده میشد و ارتش هم به واسطه موقعیت مسلط خود این تقاضا را لبیک میگفت. اما ارتش هم محدودیت خود را دارد. در دهههای گذشته ظهور جنبشهای اجتماعی بهخصوص فعالیت سندیکاهای کارگر از عاملیت ارتش کاست. به علاوه در بیست و چند ساله اخیر تحرکات قومی که بسیار قوی ظاهر شد، دردسرهای فراوانی را برای ارتش ایجاد کرد. تحرک قومی کردها اگر چه ناکام ماند اما این نتیجه را داشت که قداست ارتش را در هم شکست. در این بستر فرهنگی بود که احزاب غیرسنتی و غیرکمالیست سر بر آوردند و اکنون داستان ترکیه ماجرای کشاکش بین این دو جریان است.
ترکیه: امروز
نکته پایانی اینکه تقلیل تمام کشاکش سیاسی در ترکیه به تعارض فیمابین سکولارها و اسلامگرایان بسیار خطاست. اردوگاه لائیکها، طیف وسعی از کمالیستهای سنتی تا سوسیالیستها و حتی معتقدان مسلمانی که البته قائل به اجرای شریعت نیستند را در بر میگیرد. در اردوگاه اسلامگرایان نیز گروههای فراوانی وجود دارند؛ در یک سوی این اردوگاه هم گروههای تندرویی البته کم تعداد – همچون خلافچیها را داریم که معتقد به احیای خلافت اسلامی هستند و هم گروههایی مانند طرفداران فتحالله گونن که معتقد به سنتز کمالیسم و اسلام هستند. بعضی از این گروهها معتقد به اجرای شریعت هستند و گروهی دیگر معتقدند میتوان مسلمان بود و حاکمیت لائیک را تجربه کرد.
شعار این هویت جدید چنین بود: یک سرزمین، یک ملت. به همین دلیل در پایان دهه 20 و سالهای دهه 30 شاهد تلاش فراگیر روشنفکران ترک برای ایجاد یک هویت جدید هستیم. از جمله این تلاشها بر ساختن نظریهای تحت عنوان «آفتاب» بود. این نظریه ترکها را از جمله قومی برتر در آسیای مرکزی میدانست که حامل فرهنگ و اندیشه به آسیای صغیر بودند. این نظریه حتی قائل به وجود دینی بسیار قدیمیتر از اسلام و مسیحیت و یهودیت برای ترکان بود. این نظریه متضمن نوعی باور به برتری نژاد ترک بر نژادهای دیگر بود. به هر حال به مدت دو – سه دهه حوزه فرهنگی ترکیه متاثر از این تاریخپردازی و هویتسازی بود اما با مرگ آتاتورک، جنگ جهانی دوم و استقرار نظام چندحزبی به واسطه فشار دموکراتها، این فرهنگ حاکم رنگ باخت. اگرچه هنوز تاثیرات این فرهنگ را میتوان بر بخشی از احزاب حاضر در عرصه سیاسی ترکیه مشاهده کرد:
زمینههای روشنفکری ترکیه جدید
در پایان قرن نوزدهم به واسطه ضعف و بحران امپراتوری عثمانی، در برابر این پرسش که سرنوشت امپراتوری و ترکیه چه خواهد بود؟ سه پاسخ ارائه شد؛ گزینه اول هویت عثمانی را عامل انسجام معرفی میکرد. پان عثمانیست ضمن تاکید بر اسلام بر هویت عثمانی ـسرزمینی که غیرمسلمانان هم در آن زندگی میکردندـ هم پای میفشردند. از این جهت آنان مبلغ نوعی تسامح و مدارا هم بودند. گروه دوم باتوجه به تحولات بالکان در اواخر قرن نوزدهم و اوایل قرن بیستم معتقد بودند خواهینخواهی غیرمسلمانان از سرزمینهای عثمانی رخت خواهند بست. بنابراین اندیشه پاناسلامیسم گزینه دیگری بود که یکی از آخرین امپراتوران عثمانی، عبدالحمید دوم، مبلغ آن شد. سومین گزینه پانترکیسم بود که توسط کسانی چون یوسف آبچورا یا گروکال ارائه میشد و به شدت دو گزینه اول را رد میکرد.
قیامهای مجاز و سرزمینهای عربی آنان را به این نتیجه رسانده بود که اقوام تابع غیرترک عثمانی دیگر دل در گرو این امپراتوری ندارند. بنابراین به گمان آنان سرزمین ترکیه تنها سرزمین ترکهاست. این گرایش سوم بیش از همه در میان ترکهای جوان نفوذ داشت اگرچه تمام ترکهای جوان پانترکیست نبودند. اینان نسل آخر روشنفکران عثمانی و اولین نسل روشنفکران جمهوری ترکیه را شکل دادند. به واسطه نفوذ این گروه بود که در قانون اساسی جدید این سرزمین ترکیه نامیده و مصوب شد که این سرزمین تنها ماوای نژاد ترک خواهد بود.
در آن زمان البته نحلههای دیگری هم بودند که محور فعالیت فکری خود را جدایی دین از سیاست قرار دادند و به تصریح بیان کردند که راهحل پسند جامعه ترکیه الگوبرداری از نظامهای اروپایی است. در میان اینان حتی گرایشهایی وجود داشت که سرسپردن به استعمار را تجویز میکرد تا به واسطه آن خروج از ورطهای که جامعه ترک در آن گرفتار آمده بود میسر شود.
ترکان جوان آهستهآهسته از اسلام فاصله گرفتند و به سوی نظریات قومی تمایل پیدا کردند. اینگونه بود که جدایی دین از سیاست از مطلوبات آنان شد و هم اینان بودند که در شکلگیری جمهوری جدید ترکیه بیشترین سهم را داشتند.
کمالیسم: یک ایدئولوژی؟
اطلاق ایدئولوژی به کمالیسم شاید چندان درست نباشد. کمالیسم در تجربه مداومش یک ایدئولوژی نبوده است شاید در زمان خود آتاتورک کمالیسم در مقام یک ایدئولوژی قرار میگرفت اما پس از مرگ او رفتهرفته رنگ باخت و تبدیل به ملغمهای از آرا و عقاید متنوع شد. اما خصیصه اصلی آن را میتوان در اعتقاد به نوعی تجدد آمرانه که در آن مسوولیت رهبری و سازماندهی اصلاحات تحولات اجتماعی به عهده تعدادی از نخبگان و سرامدان است، خلاصه کرد. به تبع تودههای مردم گروههای حاشیهای میشوند.
خود تجدد آمرانه خصایص ویژهای دارد که از آن جمله میتوان توجه به آموزش و پرورش مدرن، صنعتیسازی آمرانه و ویران کردن همه آنچه در گذشته وجود داشته و ساختن انسان تراز نوین اشاره کرد. این انسان تراز نوین چیزی جز الگوبرداری از تجربه غربی نیست. به طور کلی این نظریه به اروپامداری گردن مینهد و سیر خاص غرب را برای جوامع شرقی تجویز میکند. این نگاه چیزی ذاتی و خاص ترکیه آن زمان نبود. اگر به آن زمان نگاه کنیم میتوانیم ردپای این اندیشه را در ایتالیای موسیلینی، آلمان هیتلری، ایران رضاخانی، افغانستان امانالله خانی و حتی روسیه بلشویکی مشاهده کنیم.
یک دهه بعد از مرگ آتاتورک یارغار اوعصمت اینونو همچنین مجری این نظریه در ترکیه بود. او حزب جمهوریخواه خلق را تاسیس کرد.
اما با استقرار نظام چند حزبی به جای نظام تکحزبی و گشایش فضا برای فعالیتهای مذهبی به مرور ترکیه از کمالیسم سنتی فاصله گرفت. اما چنین فرآیندهایی برای مهمترین نهاد ترکیه یعنی ارتش بسیار نگرانکننده بود. برخلاف ایران که ارتش در زمان رضاشاه نهادینه نشد و زیر سایه او مانده ارتش در ترکیه نهادینه شد. آتاتورک نمیتوانست در ارتش حرف آخر را بزند و در سالهای آخر عمرش در کنار ارتش قرار گرفت و تنها نقش مشاور برای خود قائل شد. ارتش در هسته خود همان ترکان جوانی را داشت که پیش از این خط خود را از پانعثمانیسم و پاناسلامیسم جدا کرده و الگوی غربی را پذیرفته بودند. در پی ارتش ارگانهای امنیتی هم همین نگاه را دارند. البته در سالهای اخیر گروههای اسلامگرا هم به خصوص در پلیس ترکیه شبکههای خود را به راه انداختهاند. به سبب همین نگرانی بود که در طول حیات جمهوری ترکیه چهار بار مستقیم و یکبار غیرمستقیم ارتش به نفع میراث کمالیسم وارد عرصه سیاسی شد.
اما آنچه که در سالهای اخیر در حال اتفاق در ترکیه است، آن است که حوزه فعالیت احزاب سنتی رفتهرفته کمتر میشود و تا به حال رسم چنین بوده است که هر زمان هوا برای چنین احزابی پس میشده است ارتش به کمک طلبیده میشد و ارتش هم به واسطه موقعیت مسلط خود این تقاضا را لبیک میگفت. اما ارتش هم محدودیت خود را دارد. در دهههای گذشته ظهور جنبشهای اجتماعی بهخصوص فعالیت سندیکاهای کارگر از عاملیت ارتش کاست. به علاوه در بیست و چند ساله اخیر تحرکات قومی که بسیار قوی ظاهر شد، دردسرهای فراوانی را برای ارتش ایجاد کرد. تحرک قومی کردها اگر چه ناکام ماند اما این نتیجه را داشت که قداست ارتش را در هم شکست. در این بستر فرهنگی بود که احزاب غیرسنتی و غیرکمالیست سر بر آوردند و اکنون داستان ترکیه ماجرای کشاکش بین این دو جریان است.
ترکیه: امروز
نکته پایانی اینکه تقلیل تمام کشاکش سیاسی در ترکیه به تعارض فیمابین سکولارها و اسلامگرایان بسیار خطاست. اردوگاه لائیکها، طیف وسعی از کمالیستهای سنتی تا سوسیالیستها و حتی معتقدان مسلمانی که البته قائل به اجرای شریعت نیستند را در بر میگیرد. در اردوگاه اسلامگرایان نیز گروههای فراوانی وجود دارند؛ در یک سوی این اردوگاه هم گروههای تندرویی البته کم تعداد – همچون خلافچیها را داریم که معتقد به احیای خلافت اسلامی هستند و هم گروههایی مانند طرفداران فتحالله گونن که معتقد به سنتز کمالیسم و اسلام هستند. بعضی از این گروهها معتقد به اجرای شریعت هستند و گروهی دیگر معتقدند میتوان مسلمان بود و حاکمیت لائیک را تجربه کرد.