مصدق، حزب توده و رویکردهای دوگانه
آرشیو
چکیده
متن
امامزاده عبدالله و آرامگاه ارانی در پانزدهمین روز از بهمن سال 27 شمسی را میتوان محل جان گرفتن دوباره حزب توده خواند، جایی که بیش از 30 هزار نفر از معتقدان به مانیفست مارکس گرد هم آمدند تا بار دیگر حزب نیمهجان را جانی دوباره بخشند. اگرچه حزب توده فرصت چندانی نیافت که به صورتی قانونی بخت خود را بیازماید و با تیراندازی به شاه در جشن سالروز تاسیس دانشگاه تهران غیرقانونی خوانده شد اما سال بعد در همان ایام گروهی شکل گرفت که در معادلات این حزب نقشی بسزا را ایفا کرد.
در روزهای پایانی مجلس پانزدهم آن هنگام که طرح الحاقی نفت از سوی دولت ساعد به مجلس رفت اقلیتی 4 نفره در مجلس موضوع نفت را به یک جنجال سیاسی بدل کرد و حسین مکی، عبدالقدیر آزاد، حائریزاده و بقایی با سرپرستی محمد مصدق به صورت هستهای برای ظهور یک سازمان جدید سیاسی در آمدند که جبهه ملی نامیده شد؛ جبههای که تاریخ آن با نام مصدق گره خورد و اگرچه نقش مهمی را در تاریخ تحولات ایران عهدهدار شد اما ائتلاف سیاسی ناهمگونی بود که شخصیتها و گروههای سیاسی متفاوت و گاه نامتجانس آن را شکل دادند و اهداف شدیدا میهنپرستانه (ناسیونالیستی) و ضداستعماری تنها نشانه پیوند این ائتلاف بود لذا جنبه غالب جبهه ملی همان وجهه ضداستعماریاش خوانده شد تا وجهههای لیبرال و حتی گاه دموکراتش.
به این ترتیب جنبش کمونیستی ایران که با غیرقانونی خواندهشدن به محاق رفته بود در برهه زمانی مقارن با طلوع جبهه ملی روزگاری بس متفاوتتر با آنچه از سر گذرانده بود را پیش روی خود دید. تودهایها تا زمانی که جبهه ملی به درجهای از بزرگی نرسیده بود که غیرقابل انکار شود آن را مرحلهای گذران تلقی میکردند که دورهاش تمام خواهد شد اما به محض این که نقش آنان در داستان نفت جدیتر شد بر آن شدند تا در نظریاتشان تغییراتی جدی صورت دهند و از آن پس بود که حزب توده جبهه ملی را رقیب جدی خود تلقی کرد و مصدق را به عنوان رهبر این جبهه در نظر آورد. هرچند به یقین تودهایها موضوع ملی کردن نفت صرفا و اساسا عکسالعمل آمریکا در برابر علی رزمآرا بود که در دوران نخستوزیریاش، موازنه سیاسی را به سود انگلستان تغییر داده بود.
در دور اول نخستوزیری محمد مصدق حزب توده برخلاف رویه محتاطانه و مسالمتآمیز شوروی با دولت ایران در تمامی مدت به مخالفت علنی و همهجانبه با دولت پرداخت، چرا که مصدق برای جلب نظر دولت آمریکا یا دستکم برای بیطرف نگه داشتن آن در مبارزه میان ایران و شرکت نفت که در عمل به صورت مبارزه میان دولت ایران و دولت بریتانیای کبیر در آمده بود علاوه بر اقدامات سیاسی و روشنگریهای گوناگون میخواست آمریکا را متقاعد سازد که هرگونه پشتیبانی از سوی دولت مستقل وی عملی است به نفع آمریکا. این گونه بود که حزب توده در حادثه 30 تیر 1331 و پس از آن به خاطر حفظ منافعش به پشتیبانی توام و مشروط با وی روی آورد و با آغاز دور دوم نخستوزیری همراه دولت مصدق شد. در آن روز گرم تابستانی تودهایها نیز به همراه دیگر مردم به دفاع از مصدق پرداختند و با توده شعار «با خون خود نوشتیم یا مرگ یا مصدق» را سر دادند.
هرچند بازگشت مصدق به صندلی نخستوزیری آنان را شاید از این عملشان پشیمان کرد که دیگر او را نماد بورژوازی ملی خواندند و بیتوجهیاش به احزاب را سرزنش میکردند؛ آنچنان که کیانوری بعدها در خاطراتش بزرگترین نقص او را به عنوان یک رهبر سیاسی، نداشتن عقیده به احزابی دانست که نماینده طبقات مختلف توده باشند اما با این حال این همه سبب نشد که تودهایها دیگر بار از او حمایت نکنند و برای رسیدن به اهدافشان از مصدق خواستند که سیاستهای تندروانهتری را اتخاذ کند هرچند که خواستها دوام چندانی نیافت و 28 مرداد 32 سرنوشت دیگری را برای این دو (مصدق و حزب توده) رقم زد.
از میانه مرداد 1332 به بعد زمزمههای کودتا در میان دولتیان و نظامیان پیچیده بود و شخص نخستوزیر، یاران و همکاران نزدیکش چون صدیقی، فاطمی، شایگان و بسیاری دیگر از وجود توطئه مطلع و کودتا را به انتظار نشسته بودند اما هیچ یک را گمان جدی بودن آن در سر نبود چه آن که وقتی کیانوری به منزل مصدق تلفن کرد تا او را از وجود تانکها و قصد شوم کودتا مطلع کند چندان جدی گرفته نشد. کیانوری، هم او که مصدق در خاطراتش از او به عنوان فردی ناشناس نام می برد که با او تماس گرفت در خاطراتش مینویسد:«من به دکترتلفن کردم و گفتم آقای دکتر خطر کودتا قطعی است. کودتاچیان در کنار هم قرار گرفتهاند و نامشان چنین است. اما دکتر مصدق تنها سپاسگزاری کرد و گفت که نگرانی شما بیش از اندازه است آنها کاری از پیش نخواهند برد.
من به سرتیپ دفتری اعتماد کامل دارم او به من خیانت نخواهد کرد. اگر بازهم خبری پیدا کردید از همین راه مرا مطلع سازید.» به این ترتیب شاید کمبها دادن مصدق به گفتههای اطرافیان و پیگیری در مورد کودتاچیان سبب آن شد که به حفظ و دفاع از خانه خود به مثابه دژ اصلی دولت و ملت قناعت کند، در حالی که حفظ و تداوم مبارزه برای نفت و اطلاع از ترکیب و تکیهگاه کودتاچیان و پشتیبانان خارجی آنها ایجاب میکرد تا دولت به جای سیاست دفاعی سیاست مثبت و ضربهای یا دستکم سیاست خنثیکردن قاطع عوامل کودتا را در پیش گیرد و دستور پیگرد و بازداشت همه کسانی را که در راه تهیه و به ثمر رساندن کودتا سهمی داشتند صادر کند اما چنین نشد. هرچند نباید پایبندی دیرینه مصدق به قوانین مدنی و سنت دیرینهاش در صبر و مدارا و همینطور عقبنشینیهای مصلحتآمیز خواسته یا ناخواستهاش که بر اثر سالها حیات سیاسی و تجربهاندوزی کسب کرده بود را نادیده گرفت که همه اینها نمیگذاشت به شکلی انقلابی و قاطع عوامل کودتا را ریشهکن کند.
اما در آن مقطع شاید باید از همه آنها عبور میکرد. از سوی دیگر حزب توده نیز به روایت تاریخ آنچه را که باید در قبال دفاع از دولت مصدق انجام نداد وحزب بر خلاف تبلیغات خود در روزهای قبل از آن، نتوانست اقدام موثری در مقابله با کودتا کند و وعده حرکت بر ضد کودتا به فراموشی سپرده شد. اگرچه مصدق دستور داده بود تا احزاب و گروهها در دفاع از وی به خیابانها نیایند و بسیاری معتقدند که آن روزها با حزب توده برخورد شد اما با فرض درست انگاشتن آن پس از کودتا تودهایها حتی یک اقدام سیاسی خیابانی نیز علیه کودتا انجام ندادند و سکوت اختیار کردند. در واقع با فاکتورگیری از تلفنهای کیانوری که علتش هنوز واضح و شفاف نیست آنها مرعوب استراتژی سکوت کشور پدرخواندهشان شوروی شدند؛ استراتژیای که دنباله استراتژی جهانی شوروی بود و طبق آن غرب و مهمتراز همه آمریکا به حملات خاوردور خود آتشبس میداد و مرزهای جدیدی برای نفوذ سیاسی و حضور شوروی و غرب در جهان تعیین میشد.
لذا در ایران قبول حکومت کودتا و حتی پس دادن طلاهایی که از زمان جنگ با ایران، شوروی به ایران بدهکار بود، نمایش دست دوستی دولت شوروی با حکومت کودتا بود. و این در حالی رخ داد که شوروی سالها از بازپرداخت آن سر باز زده و دولت مصدق را با گرفتاریهای سخت مالی از آن محروم گذارده بود. به این ترتیب فارغ از نقش انگلیس و آمریکا و بسیاری از حکومتیان در فروپاشی دولت مصدق و گلولهباران شدن ساختمان 109 خیابان کاخ باید تاملی درخور در نقش تدافعی دکتر محمدمصدق و حزب توده از دولت دو سال و نیمهاش داشت؛ نقشی که به گواه تاریخ چندان کامل ایفا نشد.
در روزهای پایانی مجلس پانزدهم آن هنگام که طرح الحاقی نفت از سوی دولت ساعد به مجلس رفت اقلیتی 4 نفره در مجلس موضوع نفت را به یک جنجال سیاسی بدل کرد و حسین مکی، عبدالقدیر آزاد، حائریزاده و بقایی با سرپرستی محمد مصدق به صورت هستهای برای ظهور یک سازمان جدید سیاسی در آمدند که جبهه ملی نامیده شد؛ جبههای که تاریخ آن با نام مصدق گره خورد و اگرچه نقش مهمی را در تاریخ تحولات ایران عهدهدار شد اما ائتلاف سیاسی ناهمگونی بود که شخصیتها و گروههای سیاسی متفاوت و گاه نامتجانس آن را شکل دادند و اهداف شدیدا میهنپرستانه (ناسیونالیستی) و ضداستعماری تنها نشانه پیوند این ائتلاف بود لذا جنبه غالب جبهه ملی همان وجهه ضداستعماریاش خوانده شد تا وجهههای لیبرال و حتی گاه دموکراتش.
به این ترتیب جنبش کمونیستی ایران که با غیرقانونی خواندهشدن به محاق رفته بود در برهه زمانی مقارن با طلوع جبهه ملی روزگاری بس متفاوتتر با آنچه از سر گذرانده بود را پیش روی خود دید. تودهایها تا زمانی که جبهه ملی به درجهای از بزرگی نرسیده بود که غیرقابل انکار شود آن را مرحلهای گذران تلقی میکردند که دورهاش تمام خواهد شد اما به محض این که نقش آنان در داستان نفت جدیتر شد بر آن شدند تا در نظریاتشان تغییراتی جدی صورت دهند و از آن پس بود که حزب توده جبهه ملی را رقیب جدی خود تلقی کرد و مصدق را به عنوان رهبر این جبهه در نظر آورد. هرچند به یقین تودهایها موضوع ملی کردن نفت صرفا و اساسا عکسالعمل آمریکا در برابر علی رزمآرا بود که در دوران نخستوزیریاش، موازنه سیاسی را به سود انگلستان تغییر داده بود.
در دور اول نخستوزیری محمد مصدق حزب توده برخلاف رویه محتاطانه و مسالمتآمیز شوروی با دولت ایران در تمامی مدت به مخالفت علنی و همهجانبه با دولت پرداخت، چرا که مصدق برای جلب نظر دولت آمریکا یا دستکم برای بیطرف نگه داشتن آن در مبارزه میان ایران و شرکت نفت که در عمل به صورت مبارزه میان دولت ایران و دولت بریتانیای کبیر در آمده بود علاوه بر اقدامات سیاسی و روشنگریهای گوناگون میخواست آمریکا را متقاعد سازد که هرگونه پشتیبانی از سوی دولت مستقل وی عملی است به نفع آمریکا. این گونه بود که حزب توده در حادثه 30 تیر 1331 و پس از آن به خاطر حفظ منافعش به پشتیبانی توام و مشروط با وی روی آورد و با آغاز دور دوم نخستوزیری همراه دولت مصدق شد. در آن روز گرم تابستانی تودهایها نیز به همراه دیگر مردم به دفاع از مصدق پرداختند و با توده شعار «با خون خود نوشتیم یا مرگ یا مصدق» را سر دادند.
هرچند بازگشت مصدق به صندلی نخستوزیری آنان را شاید از این عملشان پشیمان کرد که دیگر او را نماد بورژوازی ملی خواندند و بیتوجهیاش به احزاب را سرزنش میکردند؛ آنچنان که کیانوری بعدها در خاطراتش بزرگترین نقص او را به عنوان یک رهبر سیاسی، نداشتن عقیده به احزابی دانست که نماینده طبقات مختلف توده باشند اما با این حال این همه سبب نشد که تودهایها دیگر بار از او حمایت نکنند و برای رسیدن به اهدافشان از مصدق خواستند که سیاستهای تندروانهتری را اتخاذ کند هرچند که خواستها دوام چندانی نیافت و 28 مرداد 32 سرنوشت دیگری را برای این دو (مصدق و حزب توده) رقم زد.
از میانه مرداد 1332 به بعد زمزمههای کودتا در میان دولتیان و نظامیان پیچیده بود و شخص نخستوزیر، یاران و همکاران نزدیکش چون صدیقی، فاطمی، شایگان و بسیاری دیگر از وجود توطئه مطلع و کودتا را به انتظار نشسته بودند اما هیچ یک را گمان جدی بودن آن در سر نبود چه آن که وقتی کیانوری به منزل مصدق تلفن کرد تا او را از وجود تانکها و قصد شوم کودتا مطلع کند چندان جدی گرفته نشد. کیانوری، هم او که مصدق در خاطراتش از او به عنوان فردی ناشناس نام می برد که با او تماس گرفت در خاطراتش مینویسد:«من به دکترتلفن کردم و گفتم آقای دکتر خطر کودتا قطعی است. کودتاچیان در کنار هم قرار گرفتهاند و نامشان چنین است. اما دکتر مصدق تنها سپاسگزاری کرد و گفت که نگرانی شما بیش از اندازه است آنها کاری از پیش نخواهند برد.
من به سرتیپ دفتری اعتماد کامل دارم او به من خیانت نخواهد کرد. اگر بازهم خبری پیدا کردید از همین راه مرا مطلع سازید.» به این ترتیب شاید کمبها دادن مصدق به گفتههای اطرافیان و پیگیری در مورد کودتاچیان سبب آن شد که به حفظ و دفاع از خانه خود به مثابه دژ اصلی دولت و ملت قناعت کند، در حالی که حفظ و تداوم مبارزه برای نفت و اطلاع از ترکیب و تکیهگاه کودتاچیان و پشتیبانان خارجی آنها ایجاب میکرد تا دولت به جای سیاست دفاعی سیاست مثبت و ضربهای یا دستکم سیاست خنثیکردن قاطع عوامل کودتا را در پیش گیرد و دستور پیگرد و بازداشت همه کسانی را که در راه تهیه و به ثمر رساندن کودتا سهمی داشتند صادر کند اما چنین نشد. هرچند نباید پایبندی دیرینه مصدق به قوانین مدنی و سنت دیرینهاش در صبر و مدارا و همینطور عقبنشینیهای مصلحتآمیز خواسته یا ناخواستهاش که بر اثر سالها حیات سیاسی و تجربهاندوزی کسب کرده بود را نادیده گرفت که همه اینها نمیگذاشت به شکلی انقلابی و قاطع عوامل کودتا را ریشهکن کند.
اما در آن مقطع شاید باید از همه آنها عبور میکرد. از سوی دیگر حزب توده نیز به روایت تاریخ آنچه را که باید در قبال دفاع از دولت مصدق انجام نداد وحزب بر خلاف تبلیغات خود در روزهای قبل از آن، نتوانست اقدام موثری در مقابله با کودتا کند و وعده حرکت بر ضد کودتا به فراموشی سپرده شد. اگرچه مصدق دستور داده بود تا احزاب و گروهها در دفاع از وی به خیابانها نیایند و بسیاری معتقدند که آن روزها با حزب توده برخورد شد اما با فرض درست انگاشتن آن پس از کودتا تودهایها حتی یک اقدام سیاسی خیابانی نیز علیه کودتا انجام ندادند و سکوت اختیار کردند. در واقع با فاکتورگیری از تلفنهای کیانوری که علتش هنوز واضح و شفاف نیست آنها مرعوب استراتژی سکوت کشور پدرخواندهشان شوروی شدند؛ استراتژیای که دنباله استراتژی جهانی شوروی بود و طبق آن غرب و مهمتراز همه آمریکا به حملات خاوردور خود آتشبس میداد و مرزهای جدیدی برای نفوذ سیاسی و حضور شوروی و غرب در جهان تعیین میشد.
لذا در ایران قبول حکومت کودتا و حتی پس دادن طلاهایی که از زمان جنگ با ایران، شوروی به ایران بدهکار بود، نمایش دست دوستی دولت شوروی با حکومت کودتا بود. و این در حالی رخ داد که شوروی سالها از بازپرداخت آن سر باز زده و دولت مصدق را با گرفتاریهای سخت مالی از آن محروم گذارده بود. به این ترتیب فارغ از نقش انگلیس و آمریکا و بسیاری از حکومتیان در فروپاشی دولت مصدق و گلولهباران شدن ساختمان 109 خیابان کاخ باید تاملی درخور در نقش تدافعی دکتر محمدمصدق و حزب توده از دولت دو سال و نیمهاش داشت؛ نقشی که به گواه تاریخ چندان کامل ایفا نشد.