جنگ دو همزاد
آرشیو
چکیده
متن
پاکستان، هویت سیاسی و موجودیت خود را مدیون پیوند میان دو طبقه و به عبارتی مناسبتر دو نهاد است؛ نهاد مذهب و نهاد ارتش. پاکستان اولین کشور در دنیای مدرن است که شالوده استقلال سیاسی خود را بر پایه مذهب استوار کرد تا اولین جمهوری اسلامی را پس از استقلال شبهقاره هند از استعمار بریتانیا و تقسیم به دو کشور هندو مذهب و مسلمان تاسیس کند؛ سرزمین هندوهای مشرک و سرزمین مسلمانان پاک. حزب مسلم لیگ به رهبری محمدعلی جناح که همپای حزب کنگره به رهبری مهاتما گاندی و جواهر لعلنهرو برای استقلال از کمپانی هند شرقی بریتانیا برای پایان استعمار و حتی از زمان آغاز به کار در سال 1916 برای تشکیل کشوری بر پایه مذهب تلاش میکرد و نتیجه آن ایجاد کشوری اسلامی مرکب از پاکستان و بنگلادش امروزی شد تا نهاد مذهب در اعماق جان سیاست در پاکستان ریشه بدواند.
سیاست در پاکستان از همان بدو تاسیس با عنصر دیگری به نام ارتش درآمیخت بهطوری که پاکستان تاکنون چندین رئیسجمهور نظامی و کودتا را از سر گذرانده است که آخرین آنها پرویز مشرف، رئیسجمهور فعلی است؛ کسی که تا پیش از واقعه 11 سپتامبر نزدیکترین مناسبات را با احزاب اسلامی و حتی گروههای بنیادگرا داشت. سیاست « هر که با ما نیست برماست» جورج بوش در سال 2001 و متعاقب آن حمله به افغانستان و سرنگونی طالبان، مشرف را ناگزیر به انتخاب کرد و طبیعتا طالبان یا بنیادگراهای پاکستان نمیتوانستند شریک مشرف در این انتخاب باشند. مشرف اگر با بوش همدست نمیشد، کشورش را برای همیشه از دست رفته میدید زیرا انتخاب اول جورج بوش در ائتلاف ضدتروریسم در نبود پاکستان، هندوستان بود و این یعنی نابودی، یا دستکم تجربه و فراموشی پاکستان. بنیادگرایان بازنده بازی شدند که در رقابت تاریخی میان نظامیان و مذهب شکل میگرفت.
اولین بار نبود که بنیادگرایان چنین در رویارویی با نظامیان حذف میشدند. تجربه کشور سودان هم گواهی بر چنین فرجامی است. جایی که اسلامگرایان به رهبری حسن الترابی در پیوند با ژنرال عمرحسن البشیر قدرت را به دست گرفتند و دولتی بنیادگرا تاسیس کردند، اما زمانی که کار این دو به جدایی و رویارویی کشید، این ژنرال بود که قدرت را قبضه و الترابی را روانه زندان کرد.
با این حال سرنوشت پاکستان، همسایه شرقی ایران و رابطه نظامیگری و مذهب را میتوان با کشور دیگری این بار در همسایگی غربی مقایسه کرد؛ جایی که ارتش و نظامیان آشکارا به عنوان حافظ قانون اساسی و نظام سیاسی کشور همواره در سیاست مداخله و با کودتا یا رفتارهای پیشگیرانه از به خطر افتادن نظام سیاسی مستمر جلوگیری میکنند. اگر در پاکستان نظامیان ضامن نظام سیاسی کشور هستند و در این مسیر خود را ضامن حفظ ماهیت اسلامی پاکستان میدانند، در همسایگی غربی ایران ارتش حافظ نظام لائیک و مانع اصلی به قدرت رسیدن اسلامگرایان است.اما ماهیت اصلی هر دو رفتار یکی است؛ دخالت نظامیان در سیاست با هدف حفظ قدرت و منافع طبقه خود. در پاکستان این منافع در پیوند با مذهب استوار بوده و در ترکیه در ضدیت با مذهب و تجلیات آن.
رابطه مذهب و نظامیگری در دو کشور پاکستان و ترکیه پیامد دیگری هم دارد؛ همسویی نهاد مذهب و نهاد ارتش در پاکستان در 60 سال گذشته در پاکستان تجربهای متفاوت از همزاد دیگر این کشور یعنی هندوستان را نشان میدهد. پس از استقلال شبهقاره، ارتش به جا مانده تقریبا به دو نیمه تقسیم شد. اما درصد ارتش به میزان جمعیت در هند مانع از آن شد که نهاد ارتش بتواند نقش چندان تعیینکنندهای در سیاست این کشور داشته باشد. افزون بر آن در سایه حاکمیت قانون که با پارلمانتاریسم و نظام حزبی تقویت شده بود، مجالی برای دخالت نظامیان در سیاست و قدرت به دست نیامد و وظیفه آنها به دفاع از مرزهای جغرافیایی کشور محدود شد. در پاکستان برعکس حضور نظامیان در سیاست چه به واسطه کمیت و چه کیفیت به گونهای دیگر شد.
نظامیان در پاکستان عمدتا در پیوند با طبقات ممتاز جامعه پاکستان به ویژه در ایالت پنجاب قرار گرفتند. در پاکستان اغلب مناصب حکومتی، نظامی و قدرت اقتصادی کشور در دست طبقه قدرتمند اشراف و بزرگان پنجابی است و دیگر اقوام و ایالتها در حاشیه قدرت قرار دارند. مشرف هم اگرچه خود پنجابی نیست و به قوم مهاجر در ایالت سند تعلق دارد اما به خوبی با نخبگان قدرت و ثروت در پاکستان پیوند برقرار کرد و حتی توانست نواز شریف را که از بزرگان ایالت پنجاب است از قدرت و نخستوزیری برکنار کند. قدرتگیری نظامیان در پاکستان و پیوند آنها با نهاد مذهب عملا مانع از آن شد تا در پاکستان نهادهای دموکراتیک شکل بگیرد و این کشور همچنان در چرخه توسعهنیافتگی، خشونت، دیکتاتوری و شبهدموکراسی سیر میکند.
در ترکیه هم اگرچه نظامیان چنین توجیه میکنند که بازگشت مذهب به عرصههای عمومی جامعه و سیاست مانع پیشرفت دموکراتیک این کشور است، اما ارتش خود به مهمترین مانع در رسیدن ترکیه به دموکراسی تبدیل شده است و امروزه اسلامگرایان در ترکیه بیشتر به عنوان حامیان دموکراسی شناخته میشوند تا نظامیان و حامیان آنها از میان احزاب لائیک به ویژه حزب جمهوریخواه خلق که زمانی کمال آتاتورک پایهگذار آن بود.
امروزه در پاکستان ارتش به سمتی میرود که راه خود را از بنیادگرایان و شاید در نتیجه آن مذهب برای همیشه جدا میبیند؛ راهی که در سال 2001 با سرنگونی طالبان و رودررویی با بنیادگرایان پیشروی ژنرال مشرف نهاده شد. این بار هم چنین اقتضا میکند تا نظامیان برای حفظ منافع خود در قدرت، شریکان سابق را قربانی کنند. کاری که پیش از این ژنرال پیشتر با به زندان افکندن حسن الترابی یکی از تئوریسینهای بزرگ بنیادگرایی معاصر هم خود را ناگزیر به انجام آن دیده بود. حوادث دو هفته گذشته در مسجد لعل اسلامآباد و سرکوب طلاب مسلح این مسجد نقطه عطفی دیگر در زندگی سیاسی ژنرال مشرف و نظامیان پاکستان است. آیا نظامیگری در پاکستان قدم در راه تجربه همتاهای خود در ترکیه و سودان میگذارد.
سیاست در پاکستان از همان بدو تاسیس با عنصر دیگری به نام ارتش درآمیخت بهطوری که پاکستان تاکنون چندین رئیسجمهور نظامی و کودتا را از سر گذرانده است که آخرین آنها پرویز مشرف، رئیسجمهور فعلی است؛ کسی که تا پیش از واقعه 11 سپتامبر نزدیکترین مناسبات را با احزاب اسلامی و حتی گروههای بنیادگرا داشت. سیاست « هر که با ما نیست برماست» جورج بوش در سال 2001 و متعاقب آن حمله به افغانستان و سرنگونی طالبان، مشرف را ناگزیر به انتخاب کرد و طبیعتا طالبان یا بنیادگراهای پاکستان نمیتوانستند شریک مشرف در این انتخاب باشند. مشرف اگر با بوش همدست نمیشد، کشورش را برای همیشه از دست رفته میدید زیرا انتخاب اول جورج بوش در ائتلاف ضدتروریسم در نبود پاکستان، هندوستان بود و این یعنی نابودی، یا دستکم تجربه و فراموشی پاکستان. بنیادگرایان بازنده بازی شدند که در رقابت تاریخی میان نظامیان و مذهب شکل میگرفت.
اولین بار نبود که بنیادگرایان چنین در رویارویی با نظامیان حذف میشدند. تجربه کشور سودان هم گواهی بر چنین فرجامی است. جایی که اسلامگرایان به رهبری حسن الترابی در پیوند با ژنرال عمرحسن البشیر قدرت را به دست گرفتند و دولتی بنیادگرا تاسیس کردند، اما زمانی که کار این دو به جدایی و رویارویی کشید، این ژنرال بود که قدرت را قبضه و الترابی را روانه زندان کرد.
با این حال سرنوشت پاکستان، همسایه شرقی ایران و رابطه نظامیگری و مذهب را میتوان با کشور دیگری این بار در همسایگی غربی مقایسه کرد؛ جایی که ارتش و نظامیان آشکارا به عنوان حافظ قانون اساسی و نظام سیاسی کشور همواره در سیاست مداخله و با کودتا یا رفتارهای پیشگیرانه از به خطر افتادن نظام سیاسی مستمر جلوگیری میکنند. اگر در پاکستان نظامیان ضامن نظام سیاسی کشور هستند و در این مسیر خود را ضامن حفظ ماهیت اسلامی پاکستان میدانند، در همسایگی غربی ایران ارتش حافظ نظام لائیک و مانع اصلی به قدرت رسیدن اسلامگرایان است.اما ماهیت اصلی هر دو رفتار یکی است؛ دخالت نظامیان در سیاست با هدف حفظ قدرت و منافع طبقه خود. در پاکستان این منافع در پیوند با مذهب استوار بوده و در ترکیه در ضدیت با مذهب و تجلیات آن.
رابطه مذهب و نظامیگری در دو کشور پاکستان و ترکیه پیامد دیگری هم دارد؛ همسویی نهاد مذهب و نهاد ارتش در پاکستان در 60 سال گذشته در پاکستان تجربهای متفاوت از همزاد دیگر این کشور یعنی هندوستان را نشان میدهد. پس از استقلال شبهقاره، ارتش به جا مانده تقریبا به دو نیمه تقسیم شد. اما درصد ارتش به میزان جمعیت در هند مانع از آن شد که نهاد ارتش بتواند نقش چندان تعیینکنندهای در سیاست این کشور داشته باشد. افزون بر آن در سایه حاکمیت قانون که با پارلمانتاریسم و نظام حزبی تقویت شده بود، مجالی برای دخالت نظامیان در سیاست و قدرت به دست نیامد و وظیفه آنها به دفاع از مرزهای جغرافیایی کشور محدود شد. در پاکستان برعکس حضور نظامیان در سیاست چه به واسطه کمیت و چه کیفیت به گونهای دیگر شد.
نظامیان در پاکستان عمدتا در پیوند با طبقات ممتاز جامعه پاکستان به ویژه در ایالت پنجاب قرار گرفتند. در پاکستان اغلب مناصب حکومتی، نظامی و قدرت اقتصادی کشور در دست طبقه قدرتمند اشراف و بزرگان پنجابی است و دیگر اقوام و ایالتها در حاشیه قدرت قرار دارند. مشرف هم اگرچه خود پنجابی نیست و به قوم مهاجر در ایالت سند تعلق دارد اما به خوبی با نخبگان قدرت و ثروت در پاکستان پیوند برقرار کرد و حتی توانست نواز شریف را که از بزرگان ایالت پنجاب است از قدرت و نخستوزیری برکنار کند. قدرتگیری نظامیان در پاکستان و پیوند آنها با نهاد مذهب عملا مانع از آن شد تا در پاکستان نهادهای دموکراتیک شکل بگیرد و این کشور همچنان در چرخه توسعهنیافتگی، خشونت، دیکتاتوری و شبهدموکراسی سیر میکند.
در ترکیه هم اگرچه نظامیان چنین توجیه میکنند که بازگشت مذهب به عرصههای عمومی جامعه و سیاست مانع پیشرفت دموکراتیک این کشور است، اما ارتش خود به مهمترین مانع در رسیدن ترکیه به دموکراسی تبدیل شده است و امروزه اسلامگرایان در ترکیه بیشتر به عنوان حامیان دموکراسی شناخته میشوند تا نظامیان و حامیان آنها از میان احزاب لائیک به ویژه حزب جمهوریخواه خلق که زمانی کمال آتاتورک پایهگذار آن بود.
امروزه در پاکستان ارتش به سمتی میرود که راه خود را از بنیادگرایان و شاید در نتیجه آن مذهب برای همیشه جدا میبیند؛ راهی که در سال 2001 با سرنگونی طالبان و رودررویی با بنیادگرایان پیشروی ژنرال مشرف نهاده شد. این بار هم چنین اقتضا میکند تا نظامیان برای حفظ منافع خود در قدرت، شریکان سابق را قربانی کنند. کاری که پیش از این ژنرال پیشتر با به زندان افکندن حسن الترابی یکی از تئوریسینهای بزرگ بنیادگرایی معاصر هم خود را ناگزیر به انجام آن دیده بود. حوادث دو هفته گذشته در مسجد لعل اسلامآباد و سرکوب طلاب مسلح این مسجد نقطه عطفی دیگر در زندگی سیاسی ژنرال مشرف و نظامیان پاکستان است. آیا نظامیگری در پاکستان قدم در راه تجربه همتاهای خود در ترکیه و سودان میگذارد.