«آکواریومهای پیونگیانگ» و روایت زندگانی مردمان کرهشمالی
آرشیو
چکیده
متن
در کرهشمالی محکومان به حبس ابد، کالاهایی با ارزشند. در سرزمینی که شهروندان ترس را به آغوش کشیده و همزیستی با این حس بشری، تداوم حیات را به آنان ارزانی داشته است، محکومان به حبس ابد، ارزشی مضاعف برای رهبران آن یافتهاند. زندانیان محصور در دیدرس نگاههای ماموران امنیت، قابل اعتمادترین نیروی کار سرزمینهای شمالیاند؛ نیروی کاری قابل اعتماد در سرزمینی که چوب حراج بر متاع اعتماد زدهاند. معاملهای ساده اما ضد بشری، است. در قاموس حکومتگری ایدئولوژیک رهبران کره، زندانیان سیاسی دشمنان خلقاند و سزاواران مرگ.
محکومان سیاسی را از خلق جدا میکنند تا ماحصل نیروی کار آنها، تولید سلاحهای مرگآفرین باشد. وقتی اطمینان به شهروندان عادی شرط عقل نیست، پس باید نیروی کار کارخانههای تسلیحات هستهای و نظامی را از میان محکومان به حبس انتخاب کرد؛ البته محکومان به حبس ابد. طنز زمانه اما اینجا رخ مینماید؛ حکومت کره با استفاده از نیروی کار منتقدان و مخالفان، ابزار بقای حکومتگری ایدئولوژیک خویش را میسازد.
در سرزمینهای شمالی کره، کار عامل بقای ایدئولوژی است. دراین پهنه از زمین تنها باید کار کرد تا توان و اشتیاقی برای خواندن و پرسیدن نماند. دایره خواندنیها و پرسیدنیها، همه را دستگاه حکومت برای شهروندان مشخص میکند. کرهشمالی تصویری از یک خانواده بزرگ سنتی است که «رهبر کبیر» هنوز بعد از مرگ هم آن را پدری میکند. درهای این خانه جز با اجازه «پیشوا» به بیرون باز نمیشود و اعضای خانواده آموختهاند که در دایره بسته حاکمیت پدرسالار کار کنند و فقط کار کنند.
«کانگ چول- هوان» وقتی از کرهشمالی گریخت و در همسایه جنوبی اقامت گزید، شاید گمان این نداشت که روزی روایت مکتوب سالهای زندگیاش در کرهشمالی، همچون سندی معتبر، تنها شناسه برای شناخت زندگی اجتماعی مردم این سرزمین باشد. کانگ چول- هوان در «آکواریومهای پیونگ یانگ» تصویری حقیقی از زندگی و رنج مردم کره در پشت دیوارهای آهنین را ترسیم کرده است. او به ناگاه و در میان بهت «رهبرعزیز» افشاگری کرده تا از پس سالها تحمل سکوت و انزوا از زندگی در کرهشمالی بگوید، از زندگی 10 ساله خود و خانوادهاش در اردوگاههای کار اجباری و بدین ترتیب برای اولین بار پرده از وجود اردوگاههای خانوادگی کار اجباری در این سرزمین برداشته است.
دوستان کانگ چول- هوان عظمت کار او را با کتابی از «سولژنیستین» مقایسه میکنند. سولژنیستین آن هنگام که از اسارت 5 ساله از اردوگاه کار اجباری رهایی یافت، «یک روز در زندگی ایوان دنیسوویچ» را نگاشت تا در دهه 60 میلادی پرده از بزرگترین راز حکومت استالینی بردارد. اردوگاههای کار اجباری- گولاک- محصول امضایی بود که لنین در 1917 بر قانون مجازات عمومی روسیه بلشویکی برجای گذاشت و استالین با اتکا بر آن میلیونها شهروند روس را به اردوگاههای کار فرستاد. اکنون نیز کانگ چول- هوان دست خواننده را میگیرد و او را از دیوار آهنین سرخی که «کیم ایل سونگ» در 1948 تحت نام «جمهوری دموکراتیک خلق کره» گرداگرد سرزمین کره کشید، گذر میدهد و با زندگی روزمره ساکنان این کشور جدید همراه میکند، همان کرهایهایی که 50 سال قبل ثروت خویش را برداشتند و ژاپن را ترک کردند تا طرحی نو برای زادگاه و موطن خویش اندازند.
اما گویی باید زمان میگذشت تا این حقیقت بر مهاجران امیدوار کرهای آشکار شود که کیم ایل سونگ را تنها ثروت این جماعت به کار میآید و بس. آنهایی که روزی پیشتر استقبال پرشور «رهبرکبیر» روی عرشه کشتی را دیده بودند و دست او را فشرده بودند خیلی زود«خائن به وطن» نام گرفتند و راه اردوگاههای کار اجباری را پیش گرفتند. سیاهه خائنان در کرهشمالی البته فهرستی ناآشنا نیست که دراین میان هم اعضای بلندپایه حزب کمونیست دیده میشود و هم وزرای سابق. در این فهرست هم «کیم یونگ- گیل» خواننده نامدار اپرا که «افتخار» دیروز کشور بود دیده میشود و هم «پارک سیونگ- جین» کاپیتان تیم ملی فوتبال کرهشمالی که در جام جهانی 1966، کره را تا یکهشتم نهایی بالا کشید و اما باخت بعدی، حکم بازداشتش را صادر کرد. حکم بازداشت تمامی اعضای تیم ملی فوتبال هم صادر شد، گویی در کرهشمالی تنها خاندان «کیمایل سونگ» مصون از مجازات هستند و باقی همه نوبت مجازات خویش را انتظار میکشند.
مردم کرهشمالی در انتظار وقوع حادثه زندگی میکنند. کیم ایل سونگ از بدو قدرتیابی یک شعار را همیشه تکرار کرد؛ شعاری که حتی بعد از مرگ او هم هنوز در دایره بسته دیوارهای آهنین طنینانداز است:«جنگ بزرگ به زودی آغاز خواهد شد.» در ایدئولوژی حکومتگری کیم ایل سونگ و پسرش کیم جونگ ایل، دشمن همه جا و در هر لباسی، وطن عزیز را نشانه گرفته است. دشمنیابی اصلیترین وظیفه روزانه پدر و پسر است. دشمنان داخلی به اردوگاههای کار اجباری فرستاده میشوند و دشمنان خارجی بهانهای میشوند برای ساخت سلاح هستهای. بدین ترتیب رهبر کرهشمالی الگویی تازه از حکومت کمونیستی را به نمایش گذاشت؛ الگویی افراطی از کمونیسم. الگویی که در آن حکومت صاحب جان و مال افراد شد، اردوگاههای کار اجباری خانوادگی تشکیل شد و دروازههای کشور به جهان خارج بسته.
نه صدایی از داخل به بیرون میرفت و نه امیدی از بیرون به داخل راه مییافت. ترس با زندگی مردم همراه و اعتماد کالایی نایاب شد. حکومت کمونیستی شد و جامعه طبقاتی:«شهروندان عادی و شهروندان خائن و جنایتکار». جنایتکاران با خانواده به اردوگاههای کار اجباری فرستاده شدند تا آنها که «اصلاحپذیر» بودند، از پس گذران سالهای طولانی کار سخت و جانفرسا اگر اقبال یافتند، بار دیگر زندگی در خارج از اردوگاهها را تجربه کنند و آنهایی که «اصلاحناپذیر» تشخیص داده شده بودند، به کارگران بیمزد و مواجب و پایههای استحکام رژیم کمونیستی خلق کره تبدیل شدند. در کرهشمالی فاصله خائن و شهروند معمولی بسیاندک است.
گذشت دقیقهای کافی است که یک شهروند، اتهام خائن بودن خویش را بشنود که در این سرزمین، طنین فریادهای «زنده باد رهبر کبیر» است که وفادار بودن و خائن شدن کرهایها را آشکار میکند. خائنان و جنایتکاران کرهشمالی هیچگاه در دادگاهی حضور نمییابند تا جرم خویش را دریابند. دادگاهی وجود ندارد تا شهروندان درک کنند که «عدم شرکت در تظاهرات حکومتی، تشویق نکردن رهبرکبیر به اندازه کافی و نشان ندادن نفرت لازم در برخورد با وطنفروشان» است که از آنان «موجوداتی خطرناک» برای آینده میسازد. همین جرمها کافی است تا به حبس ابد محکوم شوند و در اردوگاههای کار اجباری مرگ را به انتظار نشینند. خائنان هیچگاه با عنوان شهروندان معمولی به زندگی بازنمیگردند و فرزندان نیز سرنوشت محتوم پدران را تجربه میکنند. اینجا، در کرهشمالی، رنج کشیدن هم موروثی است.
حکومت کرهشمالی به پاکسازی نژادی باور دارد. در ایدئولوژی حکومتگری «جوچه» ریشههای پست یا باید نابود شوند یا مانعی در مقابل تداوم نسل خود بینند که در باور پیشوا« خشک کردن بذرها و نهالهای ضد انقلاب اقدامی عاجل است و ضروری». نابودسازی ضدانقلاب برای رهبران کرهشمالی «ارزش بزرگ تداوم انقلاب» است. اینچنین است که در اردوگاههای کاراجباری عشق مهر تعطیل میخورد و «بارداری» حکم مرگ مادران متخلف را صادر میکند چراکه نسل ضدانقلاب حق تداوم بقا را ندارد. ماموران حکومتی و مریدان ایدئولوژی، کوچکترین نشانهای از رحم و شفقت را در مردم این سرزمین نابود میکنند.
هرچیز که اندک نشانی از همدلی و نوعدوستی دارد از صحنه زندگی و حیات اجتماعی مردم کرهشمالی حذف میشود و درمقابل بذرهای خشم و انتقام، تقویت و تقدیس. کرهشمالی سرزمین نفرت پراکنی است؛ نفرت از دشمن، نفرت از خائن، نفرت از آمریکا، نفرت از امپریالیسم و نفرت از دشمنان خلق و میهن. مردم کرهشمالی سیاههای از دشمن میشناسند بدون اینکه دوستانی داشته باشند. اراده انسانی دراین سرزمین نابود میشود و توهم رسیدن به جامعه آرمانی و قدرت ایدئولوژی کوچکترین نشانی از خودانگیختگی برای مردم باقی نمیگذارد. شهروندان کرهای در قامت سربازان انقلاب، شور انقلابی را با فقر مطلق اجتماع خویش همراه میکنند تا آرمانهای کیم ایل سونگ – رهبر کبیر- و فرزندش کیم جونگ ایل – رهبر عزیز- شاید روزی مجال ظهور یابد و انقلاب به سرانجام رسد.
در روزگار مرگ ارادهها اما امید هنوز در زندگی مردم سرزمینهای شمالی زنده است و جاری. در این سرزمین محکومان به مرگ نیز امید از دست ندادهاند، باورهای کمونیستی چنان در ذهن شهروندان نفوذ کرده که آنان آنچه امروز در مقابل چشم میبینند را انحراف رهبران و حکومتگران از آن آرمانها و باورها میدانند. زندانیان کرهای، آنها که ژاپن را به مقصد کرهشمالی ترک کردند تا حکومتی ایدهآل برسازند، هنوز هم امید در نگاهشان موج میزند. آنها شاید در زیر بار کار سخت و توانفرسا، مجالی برای فکر و اندیشه نیابند اما باور به امید را در اردوگاههای کار اجباری به عنوان تنها نشانهای از دنیای خارج برای خود حفظ کردهاند، اگرچه میدانند دیر یا زود خواهند مرد. زندانیان کرهای به انتظار مرگ مینشینند و خود به پیشواز آن نمیروند. شاید این گفته کارل مارکس حدیث گویای وضعیت این دسته از مردم کرهشمالی باشد:«آنها چیزی برای از دست دادن نداشتند جز زنجیرهای پاهایشان.»
ابهام، تردید، سکوت و فساد با زندگی روزانه مردم کرهشمالی همراه است. کرهایهای مجرم، هیچگاه جرم خویش را نخواهند دانست، همچنان که شهروندان معمولی نیز هیچگاه قادر نمیشوند تا خارج از سایه تردید و ترس زندگی خود را به سامان رسانند. «سکوت» بزرگترین ارزش زندگی مردم این سرزمین است. سکوت همواره تقدیر میشود و ساکت بودن تشویق. آزادشدگان از اردوگاههای کار اجباری تعهد سکوت میدهند و شهروندان معمولی از آن روی که ملجایی برای اعتماد نمییابند، با سکوت همخانه میشوند. «ترس» اما همنشین سکوت این قوم است و همدم انزوا و تنهایی آنان. همچنانکه «خبرچین» هم نه یک توهم که حقیقتی حاضر در زندگی ایدئولوژیک مردم کرهشمالی است. هر سخن، حرف و عملی باید که سنجیده باشد و قابل دفاع.
مردم کرهشمالی تنها یک راه فرار از روند کسالتبار زندگی روزانه دارند و آن پرداخت رشوه به ماموران حکومتی است. اگر خوششانس باشند و اقوام خارج از کرهشمالی برایشان پولی بفرستند آنگاه شاید بتوانند اندکی راحتتر از سایرین زندگی کنند. ساختار بوروکراسی کرهشمالی با فساد تنیده شده و از این زاویه است که مردم مجالی برای تجربه زندگی متفاوت مییابند. با پرداخت رشوه هم غذای بیشتری در این کشور قحطیزده به دست میآید و هم اعتباری بالاتر. کرهایها مجبور به پرداخت رشوه هستند تا کمی متفاوت از سرنوشت مقدر زندگی کنند؛ سرنوشتی که کمترین ارادهای در تغییر آن نداشته و ندارند.
با پرداخت رشوه میتوان امروز را کمی راحت زندگی کرد اما نمیتوان تقدیر را تغییر داد؛ تقدیری که جایی دیگر مقدر شده است؛ در ذهن پدر و پسری که اولین حکومت موروثی کمونیستی را بنیان نهادند و شدیدترین انزوای تاریخی را برای خود و شهروندانشان خریدند.پشت دیوارهای آهنین کرهشمالی زندگی جریان دارد؛ زندگیای متفاوت. ترس، بیاعتمادی، خشونت و ایدئولوژی همراه همیشگی این زندگی انسانی است. در کرهشمالی نبض انقلاب هنوز میزند اما تنها در دستان کیم جونگ ایل، بازمانده رهبر کبیر که انقلاب برای مردم این سرزمین مدتی است که از ارزش تهی شده است.
خلاصه باید کرد که توصیفی که کانگ چول- هوان در صفحات میانی کتاب آکواریومهای پیونگ یانگ از لحظه ورود خود و خانوادهاش به اردوگاه کار اجباری به یادگار میگذارد شاید بهترین توصیف از زندگی در این سرزمین را عرضه میکند: «... در همان زمانی که ما داشتیم از کامیون پیاده میشدیم، پیرزنی که حدس میزنم از دوستان خانوادگی سابقمان بود، دوان دوان جلو آمد و مادربزرگم را بغل کرد. آنها برای مدت طولانی دستهای یکدیگر را گرفتند و از ته دل گریه کردند.
مادر بزرگم گفت: موقعی که تو ناپدید شدی من خیلی نگرانت شدم.
پیرزن گفت: آیا کسی از سرنوشت من باخبر شد؟
مادر بزرگم گفت: نه، من که چیزی دربارهات نشنیدم. فقط میدانستم که ناگهان ناپدید شدهای.
پیرزن گفت: حالا تو اینجایی، درست مثل من! آن هم بعد از تمامی آن زحماتی که من و تو برای حزب کشیدهایم.»
محکومان سیاسی را از خلق جدا میکنند تا ماحصل نیروی کار آنها، تولید سلاحهای مرگآفرین باشد. وقتی اطمینان به شهروندان عادی شرط عقل نیست، پس باید نیروی کار کارخانههای تسلیحات هستهای و نظامی را از میان محکومان به حبس انتخاب کرد؛ البته محکومان به حبس ابد. طنز زمانه اما اینجا رخ مینماید؛ حکومت کره با استفاده از نیروی کار منتقدان و مخالفان، ابزار بقای حکومتگری ایدئولوژیک خویش را میسازد.
در سرزمینهای شمالی کره، کار عامل بقای ایدئولوژی است. دراین پهنه از زمین تنها باید کار کرد تا توان و اشتیاقی برای خواندن و پرسیدن نماند. دایره خواندنیها و پرسیدنیها، همه را دستگاه حکومت برای شهروندان مشخص میکند. کرهشمالی تصویری از یک خانواده بزرگ سنتی است که «رهبر کبیر» هنوز بعد از مرگ هم آن را پدری میکند. درهای این خانه جز با اجازه «پیشوا» به بیرون باز نمیشود و اعضای خانواده آموختهاند که در دایره بسته حاکمیت پدرسالار کار کنند و فقط کار کنند.
«کانگ چول- هوان» وقتی از کرهشمالی گریخت و در همسایه جنوبی اقامت گزید، شاید گمان این نداشت که روزی روایت مکتوب سالهای زندگیاش در کرهشمالی، همچون سندی معتبر، تنها شناسه برای شناخت زندگی اجتماعی مردم این سرزمین باشد. کانگ چول- هوان در «آکواریومهای پیونگ یانگ» تصویری حقیقی از زندگی و رنج مردم کره در پشت دیوارهای آهنین را ترسیم کرده است. او به ناگاه و در میان بهت «رهبرعزیز» افشاگری کرده تا از پس سالها تحمل سکوت و انزوا از زندگی در کرهشمالی بگوید، از زندگی 10 ساله خود و خانوادهاش در اردوگاههای کار اجباری و بدین ترتیب برای اولین بار پرده از وجود اردوگاههای خانوادگی کار اجباری در این سرزمین برداشته است.
دوستان کانگ چول- هوان عظمت کار او را با کتابی از «سولژنیستین» مقایسه میکنند. سولژنیستین آن هنگام که از اسارت 5 ساله از اردوگاه کار اجباری رهایی یافت، «یک روز در زندگی ایوان دنیسوویچ» را نگاشت تا در دهه 60 میلادی پرده از بزرگترین راز حکومت استالینی بردارد. اردوگاههای کار اجباری- گولاک- محصول امضایی بود که لنین در 1917 بر قانون مجازات عمومی روسیه بلشویکی برجای گذاشت و استالین با اتکا بر آن میلیونها شهروند روس را به اردوگاههای کار فرستاد. اکنون نیز کانگ چول- هوان دست خواننده را میگیرد و او را از دیوار آهنین سرخی که «کیم ایل سونگ» در 1948 تحت نام «جمهوری دموکراتیک خلق کره» گرداگرد سرزمین کره کشید، گذر میدهد و با زندگی روزمره ساکنان این کشور جدید همراه میکند، همان کرهایهایی که 50 سال قبل ثروت خویش را برداشتند و ژاپن را ترک کردند تا طرحی نو برای زادگاه و موطن خویش اندازند.
اما گویی باید زمان میگذشت تا این حقیقت بر مهاجران امیدوار کرهای آشکار شود که کیم ایل سونگ را تنها ثروت این جماعت به کار میآید و بس. آنهایی که روزی پیشتر استقبال پرشور «رهبرکبیر» روی عرشه کشتی را دیده بودند و دست او را فشرده بودند خیلی زود«خائن به وطن» نام گرفتند و راه اردوگاههای کار اجباری را پیش گرفتند. سیاهه خائنان در کرهشمالی البته فهرستی ناآشنا نیست که دراین میان هم اعضای بلندپایه حزب کمونیست دیده میشود و هم وزرای سابق. در این فهرست هم «کیم یونگ- گیل» خواننده نامدار اپرا که «افتخار» دیروز کشور بود دیده میشود و هم «پارک سیونگ- جین» کاپیتان تیم ملی فوتبال کرهشمالی که در جام جهانی 1966، کره را تا یکهشتم نهایی بالا کشید و اما باخت بعدی، حکم بازداشتش را صادر کرد. حکم بازداشت تمامی اعضای تیم ملی فوتبال هم صادر شد، گویی در کرهشمالی تنها خاندان «کیمایل سونگ» مصون از مجازات هستند و باقی همه نوبت مجازات خویش را انتظار میکشند.
مردم کرهشمالی در انتظار وقوع حادثه زندگی میکنند. کیم ایل سونگ از بدو قدرتیابی یک شعار را همیشه تکرار کرد؛ شعاری که حتی بعد از مرگ او هم هنوز در دایره بسته دیوارهای آهنین طنینانداز است:«جنگ بزرگ به زودی آغاز خواهد شد.» در ایدئولوژی حکومتگری کیم ایل سونگ و پسرش کیم جونگ ایل، دشمن همه جا و در هر لباسی، وطن عزیز را نشانه گرفته است. دشمنیابی اصلیترین وظیفه روزانه پدر و پسر است. دشمنان داخلی به اردوگاههای کار اجباری فرستاده میشوند و دشمنان خارجی بهانهای میشوند برای ساخت سلاح هستهای. بدین ترتیب رهبر کرهشمالی الگویی تازه از حکومت کمونیستی را به نمایش گذاشت؛ الگویی افراطی از کمونیسم. الگویی که در آن حکومت صاحب جان و مال افراد شد، اردوگاههای کار اجباری خانوادگی تشکیل شد و دروازههای کشور به جهان خارج بسته.
نه صدایی از داخل به بیرون میرفت و نه امیدی از بیرون به داخل راه مییافت. ترس با زندگی مردم همراه و اعتماد کالایی نایاب شد. حکومت کمونیستی شد و جامعه طبقاتی:«شهروندان عادی و شهروندان خائن و جنایتکار». جنایتکاران با خانواده به اردوگاههای کار اجباری فرستاده شدند تا آنها که «اصلاحپذیر» بودند، از پس گذران سالهای طولانی کار سخت و جانفرسا اگر اقبال یافتند، بار دیگر زندگی در خارج از اردوگاهها را تجربه کنند و آنهایی که «اصلاحناپذیر» تشخیص داده شده بودند، به کارگران بیمزد و مواجب و پایههای استحکام رژیم کمونیستی خلق کره تبدیل شدند. در کرهشمالی فاصله خائن و شهروند معمولی بسیاندک است.
گذشت دقیقهای کافی است که یک شهروند، اتهام خائن بودن خویش را بشنود که در این سرزمین، طنین فریادهای «زنده باد رهبر کبیر» است که وفادار بودن و خائن شدن کرهایها را آشکار میکند. خائنان و جنایتکاران کرهشمالی هیچگاه در دادگاهی حضور نمییابند تا جرم خویش را دریابند. دادگاهی وجود ندارد تا شهروندان درک کنند که «عدم شرکت در تظاهرات حکومتی، تشویق نکردن رهبرکبیر به اندازه کافی و نشان ندادن نفرت لازم در برخورد با وطنفروشان» است که از آنان «موجوداتی خطرناک» برای آینده میسازد. همین جرمها کافی است تا به حبس ابد محکوم شوند و در اردوگاههای کار اجباری مرگ را به انتظار نشینند. خائنان هیچگاه با عنوان شهروندان معمولی به زندگی بازنمیگردند و فرزندان نیز سرنوشت محتوم پدران را تجربه میکنند. اینجا، در کرهشمالی، رنج کشیدن هم موروثی است.
حکومت کرهشمالی به پاکسازی نژادی باور دارد. در ایدئولوژی حکومتگری «جوچه» ریشههای پست یا باید نابود شوند یا مانعی در مقابل تداوم نسل خود بینند که در باور پیشوا« خشک کردن بذرها و نهالهای ضد انقلاب اقدامی عاجل است و ضروری». نابودسازی ضدانقلاب برای رهبران کرهشمالی «ارزش بزرگ تداوم انقلاب» است. اینچنین است که در اردوگاههای کاراجباری عشق مهر تعطیل میخورد و «بارداری» حکم مرگ مادران متخلف را صادر میکند چراکه نسل ضدانقلاب حق تداوم بقا را ندارد. ماموران حکومتی و مریدان ایدئولوژی، کوچکترین نشانهای از رحم و شفقت را در مردم این سرزمین نابود میکنند.
هرچیز که اندک نشانی از همدلی و نوعدوستی دارد از صحنه زندگی و حیات اجتماعی مردم کرهشمالی حذف میشود و درمقابل بذرهای خشم و انتقام، تقویت و تقدیس. کرهشمالی سرزمین نفرت پراکنی است؛ نفرت از دشمن، نفرت از خائن، نفرت از آمریکا، نفرت از امپریالیسم و نفرت از دشمنان خلق و میهن. مردم کرهشمالی سیاههای از دشمن میشناسند بدون اینکه دوستانی داشته باشند. اراده انسانی دراین سرزمین نابود میشود و توهم رسیدن به جامعه آرمانی و قدرت ایدئولوژی کوچکترین نشانی از خودانگیختگی برای مردم باقی نمیگذارد. شهروندان کرهای در قامت سربازان انقلاب، شور انقلابی را با فقر مطلق اجتماع خویش همراه میکنند تا آرمانهای کیم ایل سونگ – رهبر کبیر- و فرزندش کیم جونگ ایل – رهبر عزیز- شاید روزی مجال ظهور یابد و انقلاب به سرانجام رسد.
در روزگار مرگ ارادهها اما امید هنوز در زندگی مردم سرزمینهای شمالی زنده است و جاری. در این سرزمین محکومان به مرگ نیز امید از دست ندادهاند، باورهای کمونیستی چنان در ذهن شهروندان نفوذ کرده که آنان آنچه امروز در مقابل چشم میبینند را انحراف رهبران و حکومتگران از آن آرمانها و باورها میدانند. زندانیان کرهای، آنها که ژاپن را به مقصد کرهشمالی ترک کردند تا حکومتی ایدهآل برسازند، هنوز هم امید در نگاهشان موج میزند. آنها شاید در زیر بار کار سخت و توانفرسا، مجالی برای فکر و اندیشه نیابند اما باور به امید را در اردوگاههای کار اجباری به عنوان تنها نشانهای از دنیای خارج برای خود حفظ کردهاند، اگرچه میدانند دیر یا زود خواهند مرد. زندانیان کرهای به انتظار مرگ مینشینند و خود به پیشواز آن نمیروند. شاید این گفته کارل مارکس حدیث گویای وضعیت این دسته از مردم کرهشمالی باشد:«آنها چیزی برای از دست دادن نداشتند جز زنجیرهای پاهایشان.»
ابهام، تردید، سکوت و فساد با زندگی روزانه مردم کرهشمالی همراه است. کرهایهای مجرم، هیچگاه جرم خویش را نخواهند دانست، همچنان که شهروندان معمولی نیز هیچگاه قادر نمیشوند تا خارج از سایه تردید و ترس زندگی خود را به سامان رسانند. «سکوت» بزرگترین ارزش زندگی مردم این سرزمین است. سکوت همواره تقدیر میشود و ساکت بودن تشویق. آزادشدگان از اردوگاههای کار اجباری تعهد سکوت میدهند و شهروندان معمولی از آن روی که ملجایی برای اعتماد نمییابند، با سکوت همخانه میشوند. «ترس» اما همنشین سکوت این قوم است و همدم انزوا و تنهایی آنان. همچنانکه «خبرچین» هم نه یک توهم که حقیقتی حاضر در زندگی ایدئولوژیک مردم کرهشمالی است. هر سخن، حرف و عملی باید که سنجیده باشد و قابل دفاع.
مردم کرهشمالی تنها یک راه فرار از روند کسالتبار زندگی روزانه دارند و آن پرداخت رشوه به ماموران حکومتی است. اگر خوششانس باشند و اقوام خارج از کرهشمالی برایشان پولی بفرستند آنگاه شاید بتوانند اندکی راحتتر از سایرین زندگی کنند. ساختار بوروکراسی کرهشمالی با فساد تنیده شده و از این زاویه است که مردم مجالی برای تجربه زندگی متفاوت مییابند. با پرداخت رشوه هم غذای بیشتری در این کشور قحطیزده به دست میآید و هم اعتباری بالاتر. کرهایها مجبور به پرداخت رشوه هستند تا کمی متفاوت از سرنوشت مقدر زندگی کنند؛ سرنوشتی که کمترین ارادهای در تغییر آن نداشته و ندارند.
با پرداخت رشوه میتوان امروز را کمی راحت زندگی کرد اما نمیتوان تقدیر را تغییر داد؛ تقدیری که جایی دیگر مقدر شده است؛ در ذهن پدر و پسری که اولین حکومت موروثی کمونیستی را بنیان نهادند و شدیدترین انزوای تاریخی را برای خود و شهروندانشان خریدند.پشت دیوارهای آهنین کرهشمالی زندگی جریان دارد؛ زندگیای متفاوت. ترس، بیاعتمادی، خشونت و ایدئولوژی همراه همیشگی این زندگی انسانی است. در کرهشمالی نبض انقلاب هنوز میزند اما تنها در دستان کیم جونگ ایل، بازمانده رهبر کبیر که انقلاب برای مردم این سرزمین مدتی است که از ارزش تهی شده است.
خلاصه باید کرد که توصیفی که کانگ چول- هوان در صفحات میانی کتاب آکواریومهای پیونگ یانگ از لحظه ورود خود و خانوادهاش به اردوگاه کار اجباری به یادگار میگذارد شاید بهترین توصیف از زندگی در این سرزمین را عرضه میکند: «... در همان زمانی که ما داشتیم از کامیون پیاده میشدیم، پیرزنی که حدس میزنم از دوستان خانوادگی سابقمان بود، دوان دوان جلو آمد و مادربزرگم را بغل کرد. آنها برای مدت طولانی دستهای یکدیگر را گرفتند و از ته دل گریه کردند.
مادر بزرگم گفت: موقعی که تو ناپدید شدی من خیلی نگرانت شدم.
پیرزن گفت: آیا کسی از سرنوشت من باخبر شد؟
مادر بزرگم گفت: نه، من که چیزی دربارهات نشنیدم. فقط میدانستم که ناگهان ناپدید شدهای.
پیرزن گفت: حالا تو اینجایی، درست مثل من! آن هم بعد از تمامی آن زحماتی که من و تو برای حزب کشیدهایم.»