آموزههای جدید: جهانی شدن و دموکراسی
آرشیو
چکیده
متن
من آنتونی گیدنز را در اوائل ژوئن 2004 در تالار ساختمان قدیمی دانشکده علوم سیاسی و علوم اقتصادی برای مصاحبه ملاقات کردم.تمام اعضا و کارمندان قدیمیآنجا، از مستخدمان گرفته تا اساتید با وی با لبخند احوالپرسی میکنند و مشتاق اند با او به مباحثه بپردازند.تمام اعضای دانشگاه LSE او را «تونی» خطاب میکنند. او یکی از مدیران محبوب دانشکده از 1997 تا 2003 بود. 66 سال پیش گیدنز در ادمومنتون (شمال لندن) متولد شد. او اولین عضو در خانوادهاش بود که به دانشگاه راه مییافت و اکنون نویسنده بیش از 30 جلد اثر است که تقریبا به 35 زبان مختلف ترجمه شده است.
بیش از یک میلیون جلد از کتاب درسی او (جامعه شناسی 1986) به فروش رسیده است.او پیش از پیوستن به LSE استاد جامعهشناسی دانشگاه کمبریج بود و اکنون استاد ممتاز دانشگاه LSE وابسته به مرکز اداره جهانی و دپارتمان جامعهشناسی است.گیدنز در اواخر ژوئن 2004 اولین سخنرانی خود را با عنوان «بارن گیدنز» – که از دولت بلر گرفته بود- به انجام رساند. از آنجایی که گیدنز یکی از تئوریپردازان پیشرو در عرصه جهانیشدن است میخواستم با او مصاحبه کنم. تنها تعداد اندکی از جامعهشناسان در دنیای معاصر هستند که به اندازه او تاثیرگذار بودهاند. گیدنز اصطلاح «جهانی شدن» را نه فقط در میان همقطاران دانشگاهیاش بلکه در سراسر دنیا مطرح کرد.
ا.راتان / ترجمه دلآرام عظیمینژاد :از چه زمانی واژه جهانی شدن را به کار بردید؟
این برمیگردد به اواسط دهه 1980 که در آن دوران این اصطلاح خیلی رایج نبود و اغلب از واژگانی چون «بین المللی شدن» یا «روابط بینالمللی» استفاده میشد و من فکر میکنم حتی در ادبیات علوم اجتماعی هم این اصطلاح زیاد به کار برده نمیشد.من در کتابی به نام «پیامدهای مدرنیته» (1990 ) ـ که شامل مجموعهای ازسخنرانیهای ارائه شده در یکی دو سال اخیر در دانشگاه استنفورد است- به تفصیل به این موضوع پرداختهام. من از جهانی شدن به عنوان نشانهای از تغییراتی که در شرف انجام شدن در جهان است استفاده کردم و از آن زمان تاکنون این واژه تاریخ حیرتانگیزی داشته است.در آن زمان جهانیشدن مثل امروز واژهای نبود که هر کجا از آن استفاده شود و حتی کمکم نوعی احساس بیمیلی نسبت به آن را تجربه میکردیم.
در علوم اجتماعی مفاهیم زیادی وجود ندارد که قادر به نفوذ در عرصه آگاهی عمومی باشد اما در حال حاضر «جهانی شدن» در سراسر جهان اشاعه پیدا کرده است و نه تنها در مقالهها و خطابههای آکادمیک بلکه در مکالمههای عمومی نیز مردم شروع به صحبت کردن پیرامون این موضوع کردهاند. و این حقیقتا تحولی فوق العاده در مدتی کمتر از 20 سال است.
آیا شما در آن دوران از فعالیت دیگر افرادی که روی همین مفهوم کار میکردند آگاهی داشتید؟ و آیا این هم یکی از آن مواردی نیست که افراد مختلف در سراسر جهان و به طور جداگانه و بدون اطلاع از یکدیگر شروع به کار روی یک مفهوم کردند و به صورت مشابه انتشار دادهاند؟
جهانی شدن آشکارا واژهای بود که کمکم داشت در علوم اجتماعی باب میشد و کمیبعد با انتشار مجموعهای از کتب با عنوان جهانیشدن روبرو شدیم. زمانی که من آن کتاب را مینوشتم دهها کتاب با عناوین مدرنیته و پست مدرنیته وجود داشت. اینها آثاری بودند که تاحدی به وسیله کتابهایی با عناوین «جهانی شدن» یا «عامل جهانی» یا «دنیای جهانی» جایگزین شدند. بنابراین من میگویم جهانی شدن عاملگذاری بود که در اوایل دهه 1990 اتفاق افتاد. اما با این حال تلاشهایی را به خاطر میآورم که افراد خارج از حوزه آکادمیک را وادار به توجه بر مباحث جهانی شدن میکرد. درست قبل از انتخابات 1990 یعنی در اوایل دهه 1990 من درگیر سیاستهای حزب کارگر بودم و سعی داشتم تا متفکران مختلف را وادارم که با بحث نوظهور جهانیشدن درگیر سازم، اما مباحث جهانی مطلقا در آن نبود که به این مباحث توجه نشان دهد.
آیا شما نویسندگان دیگری را که حول این موضوع (جهانی شدن) کار میکردند میشناختید؟
من نه تنها برخی از آنان را میشناسم بلکه تعدادی از کتابهای آنها را نیز انتشار داده بودم. مانند کتاب «عصر جهانی» مارتین آلبرو (1996) و همچنین مدت زمان زیادی است که مانوئل کاستلز را نیز میشناسم. من کاستلز را از زمانی که وی مارکسیست ساختارگرا بود میشناسم و زمانی که اقدام به نوشتن کتابهای اخیرش کرد و تا حدودی از مواضعش کنار کشید اورا بهتر شناختم و همچنین «رونالد روبرستون» را نیز مدت مدیدی است که میشناسم. (روبرتسون 1992)
نقطه شروع شما بیشتر مسائل خرد بوده تا کلان. شمانسبت وسایل ارتباط جمعی و ارتباطات را چگونه میبینید؟
خب! من فکر میکردم که ارتباط نوعی فرآیند دیالکتیک است – رابطه بین دو روی یک مجموعه از فرآیندها. از نظر من زمان سرنوشتساز هنگامی بود که ما در اواخر دهه 1960 و اوایل دهه 1970 شهروندان عصر جهانی شدیم. این نه فقط به دلیل وجود ارتباطات بلکه به خاطر تقاطع ارتباط ماهوارهای و کامپیوتری شدن است که بر آن عصر حاکم بود. اگر شما رسانه را به تعبیری گستردهتر و به منزله ابزارهای انتقال ارتباطات تفسیر کنید به نظر من ویژگی عمومی بخش عمدهای از تاریخ [همین] تحولی بود که از طریق تمایزاتی که بین رسانه و ارتباطات شکل گرفته بود اتفاق افتاد، اگر شما رسانه را در معنایی گسترده به عنوان ابزار انتقال ارتباطات تفسیر کنید.
به نظر میرسد توجه کردن به تحول اجتماعی در زمانهای مختلف در سیستمهای اجتماعی روشی کاملا قدرتمند است. در آن زمان من روی جنگ و نظامیگری کار میکردم و [چیزی که دریافتم] تاثیر باورنکردنی اختراع تلگراف بر جنگ و نظامیگری در قرن نوزدهم بود، که متعاقبا توسعه اشکال پیشرفتهتر ارتباطات الکترونیکی ضروری مینمود. زیرا به واقع نمیشد ارتش وسیع و جنگ انبوه را پیش از [اختراع اشکال ارتباطات الکترونیکی] داشته باشیم. این امر به میزان زیادی وابسته به ارتباطات است و این نوعی از اصول ساماندهی چیزها در یک حوزه زمانی- مکانی است که کاملا متفاوت از آن نظمی است که سابق بر این وجود داشت و همواره میتوان دید که ارتباطات در این زمینه نقش ایفا کرده است.
در «پیامدهای مدرنیته» از روابط اجتماعی جهانی صحبت کردید که مناطق دور را به هم متصل میکند. نقش رسانه و ارتباطات را دراین مورد چگونه میبینید؟
من تصور میکنم که با نویسندگان دیگر به جز کاستلز تفاوت دارم. من –به دلیل همان روابطی که پیشتر از آن سخن گفتم- رسانه و ارتباطات و نقش آنها را در افزایش وابستگی متقابل جهانی، به عنوان مهمترین نیروی پویا حائز اهمیت میدانم. بسیاری از کسانی که در زمینه جهانیشدن [مطالبی] نوشتهاند، یا آن را به منزله یک وابستگی اقتصادی در نظر میگیرند یا فراتر از آن به آن به عنوان یک پدیده فرهنگی مینگرند. [اما] من رسانه و ارتباطات را برخوردار از یک نقش بنیادی میدانم، چرا که اکثر نهادهایی که اکنون با جهانی شدن مرتبطند بدون وابستگی متقابل شدنی نیستند . (که پیشتر درباره آن صحبت شد.) بنابراین مادامیکه مردم کانون توجهشان روی مسائل اقتصادی و بازارها باشد، صحیح نیست. من فکر نمیکنم که بتوانید نوعی جهانی شدن معکوس را در برخی جنبههای جهانی شدن در ابعاد اقتصادی درک کنید.
درست مثل آنچه بعد از (یا در طول) جنگ جهانی اول اتفاق افتاد. من اساسا اولین مرحله جهانیشدن اقتصادی را از اواخر قرن 19 در نظر میگیرم. اما تصور نمیکنم که بتوان هیچ نوع بازگشتی از وابستگی متقابل ارتباطی افراد داشته باشیم. مثال خوب در این مورد واقعه 11 سپتامبر است. این به واقع ، حادثهای دردناک بود و همچنین رویدادی رسانهای و جهانی. میلیونها نفر برخورد دومین هواپیما را به صورت زنده مشاهده کردند. من از شما میخواهم که یک نفر در دنیا پیدا کنید که هیچ تصویری از سوختن برجها و یا بازنماییهایی از آنچه اتفاق افتاده بود را ندیده باشد. – احتمالا همه یا تصویر فیلمی را دیدهاند یا فقط در حد یک عکس- مثالهای زیادی وجود دارد که نشان میدهد همه این موارد چقدر در زندگی ما مهم هستند.
به نظر میرسد تناقضی بین مفهوم بعد زمان و مکان شما (گیدنز 1990) و مفهوم فشردگی زمان و مکان دیوید هاروی (1989) وجود دارد؟
اول از همه اینکه من فکر میکنم این دو اصطلاح تاحدودی ناخوشایند هستند. من این روزها دیگر اصطلاح بعد زمان- مکان را به کار نمیبرم و البته مطمئن نیستم که اختلافی بین این دو اصطلاح وجود داشته باشد. به گمان من هر دوی این [اصطلاحات] درباره سازماندهی مجدد زمان و مکان در ارتباط با ساختار روابط اجتماعی و نهادهای اجتماعی هستند. بنابراین بدیهی است، روشی که ما با آن زمان را اداره میکنیم، با پیشرفت انواع متفاوت ارتباطات، تغییر خواهد کرد.من کمی روی نواحی مختلف زمانی کار کرده بودم و این همان موضوعی بود که در ابتدا مرا علاقهمند کرده بود هرچند که من در این [ زمینه ] متخصص نبودم. در اواسط قرن 19 اکتشافات خیرهکنندهای اتفاق افتاده بود؛ مانند جداول زمانبندی متفاوت برای خطوط آهن گوناگون، هرچند که یک زمان عمومی(جهانشمول) وجود نداشت. با این چیزها شما میتوانید فشردگی زمان- مکان را درک کنید و به تعبیری میتوانید خیلی سریعتر حرکت کنید ولی در همان زمان شما صورتی از کنش با فاصله نیز وجود دارد؛ آنچه شما آن را بعد یا فاصله زمان- مکان مینامید.
آیا روابط افراد بیشتر فاصلهمند شده یا متراکم؟
این [موضوع] درباره افرادی که از دیگران فاصلهشان دور شده نیست، بلکه درباره تاثیر روابط اجتماعی بر ارتباطات با فاصله بود. این فکر همیشه نظر مرا به خود جلب کرده که چگونه میتوان مردم و نهادها را دوباره به روشی ترکیب کرد که بتوانید نهادها و صورتهای مختلفی را که از گذشته بسطیافته داشته باشیم. این بیشتر شبیه اختراع نوشتن به عنوان یک نمونه از ابداع تمدنی بود. در مورد رسانههای الکترونیکی نیز وضعیت به همین ترتیب است: خیلی ساده اینکه چیزهای زیادی وجود دارند که روی شما تاثیر میگذارند،البته این بدان معنا نیست که همه آنها در آن واحد و با هم عمل میکنند بلکه تنها بخشی از آنها بر بخشی از زندگیتان تاثیر میگذارند و سازنده هستند.
پس فکر میکنید که تعبیر واترز (1995) در مورد اینکه شما معتقدید روابط اجتماعی فاصلهمندتر شده، نادرست است؟
بله. من قطعا نمیگویم که روابط اجتماعی فاصلهمند شده است، بلکه برعکس دیدگاه من عبارت است از نوعی ابتکار صمیمیت که همگام با تغییر در خانواده پیش میرود و به موجب آن ارتباطات و روابط جنسی و فردی مهمتر از آنچه در گذشته بود میشود. به این دلیل که نقشهای وابسته در حال تغییر در ازدواج و خانواده، کموبیش با پروسه جهانی شدن مرتبط شدهاند. پس بدون تردید من نگفتم که روابط اجتماعی فاصلهمندتر شده. در واقع شما میتوانید روابط صمیمانه را در فاصلهها، زنده نگهدارید، در صورتی که پیش از این ممکن نبود. من میتوانم یک مثال برای شما بیاورم: در LSE تعداد کمی commuter marriages (زن و شوهرهایی که بعد از ازدواج به خاطر شرایط کاری از یکدیگر دورند)وجود دارد. همچنین زمانی هم که در کالیفرنیا درس میدادم این موضوع وجود داشت.
شما شاهد افرادی هستید که با هم ازدواج کردهاند و بعضی در کالیفرنیا زندگی میکنند و بعضی در نیویورک. در اوایل قرن نوزدهم سفر از نیویورک به کالیفرنیا شاید 3 ماه طول میکشید. همچنین آشکارا اختلالاتی در برخی اجتماعات سنتی دیده میشود و این نه فقط به دلیل تاثیر رسانه بلکه به دلیل تغییرات فراوان دیگر است. مانند جوامع صنعتی طبقه کارگر سنتی، ولی مردم به ساختن اجتماعات جدید تمایل دارند. به همین دلیل است که من همیشه در مورد مفهوم «پوتنام» از سرمایه اجتماعی اندکی محتاط بودهام. (1993، پوتنام و همکاران) میدانید! شما همیشه با افرادی سروکار دارید که اجتماعات جدید را بازآفرینی میکنند و اینها شاید شبیه آنچه قبلا وجود داشته است نباشد.
بسیاری از صاحبنظران عرصه رسانه کماکان استدلال میکنند که جهانی شدن صورتی از امپریالیسم فرهنگی یا امپریالیسم رسانهای است!؟
ممکن است بدین خاطر باشد که رسانهها و ارتباطات یا مطالعات رسانهای به شکلی کلاسیک با بسیاری از موضوعات خاص پیوند خوردهاند مثل موضوعاتی همچون اینکه تلویزیون به عنوان یکی از دلایل احتمالی افزایش نرخ جرم یا به وجود آورنده جامعه منفعل محسوب میشود یا اینکه آیا هنوز مردم به تماشای مسابقه فوتبال میروند یا نه. برای من اما مساله بسی عمیقتر و جدیتر است. من فکر میکنم به تعبیر ما در جامعه اطلاعاتی جهانی زندگی میکنیم و اینکه این جامعه با گسترش دموکراتیزاسیون در سراسر دنیا پیوند خورده است. فرآیند ناپدید شدن بسیاری از صورتهای رژیمهای اقتدارطلب کماکان ادامه دارد و دموکراسیها در کشورهای مختلف در حال سر بر آوردن هستد. همین فرآیند کمک به گسترش دموکراتیزاسیون تا حدودی به یک دموکراسی حتی نسبتا ضعیف کمک میکند که پای بگیرد و در بیشتر کشورهای دموکراتیک رسانه هنوز بخشی سازنده از فرآیند دموکراتیک محسوب میشود.
شما بدون اینکه در تلویزیون حاضر شوید نمیتوانید به رهبری سیاسی بدل شوید. همه میدانیم که اگر شما سیاستمداری برجسته هستید اولین چیزی که حتی قبل از توضیح دادن به پارلمان انجام میدهید پاسخ دادن به رسانههاست. همه آن چیزیهایی که بر سرشت دموکراسی تاثیر میگذارند همزمان درگسترش آن نیز دخیل و تاثیرگذارند. بنابراین ما هم از مشکلات و مسایل و هم از نتایج آن آگاهیم. به نظر من این تصویری مختلط است. نکته خوب این است که دموکراتیزاسیون در حال گسترش است و مشکل در این است که ما حقیقتا در یک دموکراسی رسانهای زندگی میکنیم. اما من امیدوارم که افرادی در دپارتمانهای مطالعات رسانه وجود داشته باشند که روی این موضوع کار کنند زیرا این همان چیزی است که رسانه و دموکراسی در نهایت در نظر دارند.
شرکتهای بزرگ آشکارا در تقویت بازارهای جهانی و فروش محصولاتشان نقش ایفا میکنند. اما ممکن است که در مورد قدرتشان خیلی ساده اغراق صورت گیرد چراکه اولا، تغییرات عظیمیدر یک دوره نسبتا کوتاه زمانی به چشم میخورد که در آن شرکتها شرکتهای بزرگند و بسیاری از آنها دیگر ادامه نمیدهند و از راه باز ماندهاند. در ثانی، ظهور جامعه مدنی جهانی است که بیشتر شبیه به یک ترمز برای قدرت نامحدود شرکتهاست و نکته سوم اینکه شرکتهای بزرگ به هیچ وجه قدرتی را که کشورها و سیستمهای بینالمللی دارا هستند دارا نیستند. آنها ارتش ندارند و نمیتوانند بجنگند . سیستم حقوقی و قضایی ندارند و همچنین نمیتوانند بر قوانین تاثیر بگذارند.
آنها بیشتر سعی میکنند بر سیاست تاثیر بگذارند همان کار را در آمریکا انجام میدهند اما در اینجا نیز نمیتوانند آنچنان اعمال فشار کنند و برایشان محدودیت وجود دارد. هرچند آنها خیلی عظیماند و بازیگری مهم محسوب میشوند اما شما ممکن است در مورد میزان تاثیر واقعیشان در جهان دچار اغراقگویی شوید. این وضعیت شبیه چیگرایی کودکانهای است که پیشتر آمریکا را و حال شرکتهای بزرگ را مقصر قلمداد میکند. بیان سخنانی از این دست جایی برای مطرحشدن ندارند. قطعا من در مورد نقش برخی از شرکتهای بزرگ و جنبشها و حرکتهای شبهسیاسی که ممکن است در پس کارشان وجود داشته باشد نگرانم. اما فروکاستن این شرکتها در قالب نوعی سرمایهداری یا امپریالیسم سنتی واقعا کاری بی معنا و عبث است.
بنابراین شما معتقدید که بدون ارتباطات و رسانه جهانی شدنی وجود نخواهد داشت؟
خب البته. چرا که همانطور که گفتم ارتباطات نیروی هدایتکننده و پیش برنده امواج پیدرپی تحول جامعه انسانی است. بنابراین سادهترین معنای جهانیشدن وابستگی متقابل است. ما امروزه بیش از پیش به دیگران وابستهایم و بخشی از این روست که ما مستمرا با آنها در ارتباطیم؛ ارتباطی مداوم و مستمر در سراسر دنیا به چشم میخورد، ارتباطی آنی و سراسری و فراگیر. این امر منجر به شکلگیری جهانی یکدست که همه جای آن شبیه به هم است نمیشود و دهکده جهانی نمیسازد. من واقعا فکر میکنم استعاره مک لوهان در باب «دهکده جهانی» استعاره مناسبی باشد. از بسیاری جهات ارتباطات جهانی به مراتب تکهتکه شده را به وجود میآورد. ارتباطات بیش از آنکه بر تعارضات و دشمنیها غلبه کند آنها را دست نخورده نگه میدارد، مثل آنچه بین اسلام و دیگر صورتهای سیاسی و فرهنگی در دنیای امروز رخ میدهد.
شما میتوانید نقش اسلام را به عنوان نمونهای بسیار خوب از ارتباط بین هویت شخصی و جهانی شدن به خاطر نقش رسانه و ارتباطات در نظر بگیرید. اخیرا مقالهای درباره بحث روسری در فرانسه نوشتم. وقتی شما از طریق اینترنت این مساله را مورد بررسی قرار میدهید پی میبرید که واقعا دراینباره بحثی جهانی وجود دارد. فروشگاههای اینترنتی وجود دارند که شما میتوانید حجاب مورد نظرتان را انتخاب کنید. میتوانید جنس، اندازه، و رنگ آن را برای اینکه هویت شخصیتان را نشان دهید انتخاب کنید. حجاب و روسری به شدت یک مساله مربوط به هویت شخصی است. این مساله نمونهای بسیار بزرگ و مهم درباره جهانی شدن است. اما فکر نمیکنم شما در مورد یک «دهکده» بتوانید صحبت کنید چراکه این مساله به مراتب نفاق افکنانهتر و فراگیرتر از آن است.
به تازگی شما بحث در مورد جهانی شدن رابه سه مرحله تقسیم کردید؛در نخستین فاز ما شاهد این بحث بودیم که آیا اصلا جهانی شدن وجود دارد.بعد از این مرحله در فاز دوم بهدنبال پیامدهای جهانی شدن بودیم و وجود جهانی شدن برای ما مسلم فرض شده بود. در حال حاضر نیز به سمت مرحله سوم که همان پرداختن به پیامدهای منفی جهانی شدن است میرویم.
خب من فکر میکنم ما فراتر از مرحله سوم بحث جهانی شدن نیستیم جایی که جنبشهای ضد جهانی شدن به شکل فزاینده و گستردهای با امواج جهانی شدن به مخالفت میپردازد. این جنبشی است در جهت عدالت اجتماعی و تعاملش با دیگر عاملیتهایی هست که تاثیرگذارند. بنابراین ما هم «نشست جهانی اقتصاد» و هم «نشست جهانی اجتماع» را داریم و گفتوگو بین آنها صورت میگیرد.مردم دوست دارند که رییسجمهور در هر دوی آنها حاضر شود و شما گروه و افراد سومیمثل گوردون براون را دارید که سعی دارد ایده حمایت 50 میلیارد دلاری از کشورهای فقیر و توسعه اقتصاد درآنها را پیش برد. این نوع از کنار هم آمدن و متحد شدن قطعا چیزی مثبت تلقی میشود. فاز سازندهتری نیز وجود دارد و کسی وجود ندارد.
منبع:
بیش از یک میلیون جلد از کتاب درسی او (جامعه شناسی 1986) به فروش رسیده است.او پیش از پیوستن به LSE استاد جامعهشناسی دانشگاه کمبریج بود و اکنون استاد ممتاز دانشگاه LSE وابسته به مرکز اداره جهانی و دپارتمان جامعهشناسی است.گیدنز در اواخر ژوئن 2004 اولین سخنرانی خود را با عنوان «بارن گیدنز» – که از دولت بلر گرفته بود- به انجام رساند. از آنجایی که گیدنز یکی از تئوریپردازان پیشرو در عرصه جهانیشدن است میخواستم با او مصاحبه کنم. تنها تعداد اندکی از جامعهشناسان در دنیای معاصر هستند که به اندازه او تاثیرگذار بودهاند. گیدنز اصطلاح «جهانی شدن» را نه فقط در میان همقطاران دانشگاهیاش بلکه در سراسر دنیا مطرح کرد.
ا.راتان / ترجمه دلآرام عظیمینژاد :از چه زمانی واژه جهانی شدن را به کار بردید؟
این برمیگردد به اواسط دهه 1980 که در آن دوران این اصطلاح خیلی رایج نبود و اغلب از واژگانی چون «بین المللی شدن» یا «روابط بینالمللی» استفاده میشد و من فکر میکنم حتی در ادبیات علوم اجتماعی هم این اصطلاح زیاد به کار برده نمیشد.من در کتابی به نام «پیامدهای مدرنیته» (1990 ) ـ که شامل مجموعهای ازسخنرانیهای ارائه شده در یکی دو سال اخیر در دانشگاه استنفورد است- به تفصیل به این موضوع پرداختهام. من از جهانی شدن به عنوان نشانهای از تغییراتی که در شرف انجام شدن در جهان است استفاده کردم و از آن زمان تاکنون این واژه تاریخ حیرتانگیزی داشته است.در آن زمان جهانیشدن مثل امروز واژهای نبود که هر کجا از آن استفاده شود و حتی کمکم نوعی احساس بیمیلی نسبت به آن را تجربه میکردیم.
در علوم اجتماعی مفاهیم زیادی وجود ندارد که قادر به نفوذ در عرصه آگاهی عمومی باشد اما در حال حاضر «جهانی شدن» در سراسر جهان اشاعه پیدا کرده است و نه تنها در مقالهها و خطابههای آکادمیک بلکه در مکالمههای عمومی نیز مردم شروع به صحبت کردن پیرامون این موضوع کردهاند. و این حقیقتا تحولی فوق العاده در مدتی کمتر از 20 سال است.
آیا شما در آن دوران از فعالیت دیگر افرادی که روی همین مفهوم کار میکردند آگاهی داشتید؟ و آیا این هم یکی از آن مواردی نیست که افراد مختلف در سراسر جهان و به طور جداگانه و بدون اطلاع از یکدیگر شروع به کار روی یک مفهوم کردند و به صورت مشابه انتشار دادهاند؟
جهانی شدن آشکارا واژهای بود که کمکم داشت در علوم اجتماعی باب میشد و کمیبعد با انتشار مجموعهای از کتب با عنوان جهانیشدن روبرو شدیم. زمانی که من آن کتاب را مینوشتم دهها کتاب با عناوین مدرنیته و پست مدرنیته وجود داشت. اینها آثاری بودند که تاحدی به وسیله کتابهایی با عناوین «جهانی شدن» یا «عامل جهانی» یا «دنیای جهانی» جایگزین شدند. بنابراین من میگویم جهانی شدن عاملگذاری بود که در اوایل دهه 1990 اتفاق افتاد. اما با این حال تلاشهایی را به خاطر میآورم که افراد خارج از حوزه آکادمیک را وادار به توجه بر مباحث جهانی شدن میکرد. درست قبل از انتخابات 1990 یعنی در اوایل دهه 1990 من درگیر سیاستهای حزب کارگر بودم و سعی داشتم تا متفکران مختلف را وادارم که با بحث نوظهور جهانیشدن درگیر سازم، اما مباحث جهانی مطلقا در آن نبود که به این مباحث توجه نشان دهد.
آیا شما نویسندگان دیگری را که حول این موضوع (جهانی شدن) کار میکردند میشناختید؟
من نه تنها برخی از آنان را میشناسم بلکه تعدادی از کتابهای آنها را نیز انتشار داده بودم. مانند کتاب «عصر جهانی» مارتین آلبرو (1996) و همچنین مدت زمان زیادی است که مانوئل کاستلز را نیز میشناسم. من کاستلز را از زمانی که وی مارکسیست ساختارگرا بود میشناسم و زمانی که اقدام به نوشتن کتابهای اخیرش کرد و تا حدودی از مواضعش کنار کشید اورا بهتر شناختم و همچنین «رونالد روبرستون» را نیز مدت مدیدی است که میشناسم. (روبرتسون 1992)
نقطه شروع شما بیشتر مسائل خرد بوده تا کلان. شمانسبت وسایل ارتباط جمعی و ارتباطات را چگونه میبینید؟
خب! من فکر میکردم که ارتباط نوعی فرآیند دیالکتیک است – رابطه بین دو روی یک مجموعه از فرآیندها. از نظر من زمان سرنوشتساز هنگامی بود که ما در اواخر دهه 1960 و اوایل دهه 1970 شهروندان عصر جهانی شدیم. این نه فقط به دلیل وجود ارتباطات بلکه به خاطر تقاطع ارتباط ماهوارهای و کامپیوتری شدن است که بر آن عصر حاکم بود. اگر شما رسانه را به تعبیری گستردهتر و به منزله ابزارهای انتقال ارتباطات تفسیر کنید به نظر من ویژگی عمومی بخش عمدهای از تاریخ [همین] تحولی بود که از طریق تمایزاتی که بین رسانه و ارتباطات شکل گرفته بود اتفاق افتاد، اگر شما رسانه را در معنایی گسترده به عنوان ابزار انتقال ارتباطات تفسیر کنید.
به نظر میرسد توجه کردن به تحول اجتماعی در زمانهای مختلف در سیستمهای اجتماعی روشی کاملا قدرتمند است. در آن زمان من روی جنگ و نظامیگری کار میکردم و [چیزی که دریافتم] تاثیر باورنکردنی اختراع تلگراف بر جنگ و نظامیگری در قرن نوزدهم بود، که متعاقبا توسعه اشکال پیشرفتهتر ارتباطات الکترونیکی ضروری مینمود. زیرا به واقع نمیشد ارتش وسیع و جنگ انبوه را پیش از [اختراع اشکال ارتباطات الکترونیکی] داشته باشیم. این امر به میزان زیادی وابسته به ارتباطات است و این نوعی از اصول ساماندهی چیزها در یک حوزه زمانی- مکانی است که کاملا متفاوت از آن نظمی است که سابق بر این وجود داشت و همواره میتوان دید که ارتباطات در این زمینه نقش ایفا کرده است.
در «پیامدهای مدرنیته» از روابط اجتماعی جهانی صحبت کردید که مناطق دور را به هم متصل میکند. نقش رسانه و ارتباطات را دراین مورد چگونه میبینید؟
من تصور میکنم که با نویسندگان دیگر به جز کاستلز تفاوت دارم. من –به دلیل همان روابطی که پیشتر از آن سخن گفتم- رسانه و ارتباطات و نقش آنها را در افزایش وابستگی متقابل جهانی، به عنوان مهمترین نیروی پویا حائز اهمیت میدانم. بسیاری از کسانی که در زمینه جهانیشدن [مطالبی] نوشتهاند، یا آن را به منزله یک وابستگی اقتصادی در نظر میگیرند یا فراتر از آن به آن به عنوان یک پدیده فرهنگی مینگرند. [اما] من رسانه و ارتباطات را برخوردار از یک نقش بنیادی میدانم، چرا که اکثر نهادهایی که اکنون با جهانی شدن مرتبطند بدون وابستگی متقابل شدنی نیستند . (که پیشتر درباره آن صحبت شد.) بنابراین مادامیکه مردم کانون توجهشان روی مسائل اقتصادی و بازارها باشد، صحیح نیست. من فکر نمیکنم که بتوانید نوعی جهانی شدن معکوس را در برخی جنبههای جهانی شدن در ابعاد اقتصادی درک کنید.
درست مثل آنچه بعد از (یا در طول) جنگ جهانی اول اتفاق افتاد. من اساسا اولین مرحله جهانیشدن اقتصادی را از اواخر قرن 19 در نظر میگیرم. اما تصور نمیکنم که بتوان هیچ نوع بازگشتی از وابستگی متقابل ارتباطی افراد داشته باشیم. مثال خوب در این مورد واقعه 11 سپتامبر است. این به واقع ، حادثهای دردناک بود و همچنین رویدادی رسانهای و جهانی. میلیونها نفر برخورد دومین هواپیما را به صورت زنده مشاهده کردند. من از شما میخواهم که یک نفر در دنیا پیدا کنید که هیچ تصویری از سوختن برجها و یا بازنماییهایی از آنچه اتفاق افتاده بود را ندیده باشد. – احتمالا همه یا تصویر فیلمی را دیدهاند یا فقط در حد یک عکس- مثالهای زیادی وجود دارد که نشان میدهد همه این موارد چقدر در زندگی ما مهم هستند.
به نظر میرسد تناقضی بین مفهوم بعد زمان و مکان شما (گیدنز 1990) و مفهوم فشردگی زمان و مکان دیوید هاروی (1989) وجود دارد؟
اول از همه اینکه من فکر میکنم این دو اصطلاح تاحدودی ناخوشایند هستند. من این روزها دیگر اصطلاح بعد زمان- مکان را به کار نمیبرم و البته مطمئن نیستم که اختلافی بین این دو اصطلاح وجود داشته باشد. به گمان من هر دوی این [اصطلاحات] درباره سازماندهی مجدد زمان و مکان در ارتباط با ساختار روابط اجتماعی و نهادهای اجتماعی هستند. بنابراین بدیهی است، روشی که ما با آن زمان را اداره میکنیم، با پیشرفت انواع متفاوت ارتباطات، تغییر خواهد کرد.من کمی روی نواحی مختلف زمانی کار کرده بودم و این همان موضوعی بود که در ابتدا مرا علاقهمند کرده بود هرچند که من در این [ زمینه ] متخصص نبودم. در اواسط قرن 19 اکتشافات خیرهکنندهای اتفاق افتاده بود؛ مانند جداول زمانبندی متفاوت برای خطوط آهن گوناگون، هرچند که یک زمان عمومی(جهانشمول) وجود نداشت. با این چیزها شما میتوانید فشردگی زمان- مکان را درک کنید و به تعبیری میتوانید خیلی سریعتر حرکت کنید ولی در همان زمان شما صورتی از کنش با فاصله نیز وجود دارد؛ آنچه شما آن را بعد یا فاصله زمان- مکان مینامید.
آیا روابط افراد بیشتر فاصلهمند شده یا متراکم؟
این [موضوع] درباره افرادی که از دیگران فاصلهشان دور شده نیست، بلکه درباره تاثیر روابط اجتماعی بر ارتباطات با فاصله بود. این فکر همیشه نظر مرا به خود جلب کرده که چگونه میتوان مردم و نهادها را دوباره به روشی ترکیب کرد که بتوانید نهادها و صورتهای مختلفی را که از گذشته بسطیافته داشته باشیم. این بیشتر شبیه اختراع نوشتن به عنوان یک نمونه از ابداع تمدنی بود. در مورد رسانههای الکترونیکی نیز وضعیت به همین ترتیب است: خیلی ساده اینکه چیزهای زیادی وجود دارند که روی شما تاثیر میگذارند،البته این بدان معنا نیست که همه آنها در آن واحد و با هم عمل میکنند بلکه تنها بخشی از آنها بر بخشی از زندگیتان تاثیر میگذارند و سازنده هستند.
پس فکر میکنید که تعبیر واترز (1995) در مورد اینکه شما معتقدید روابط اجتماعی فاصلهمندتر شده، نادرست است؟
بله. من قطعا نمیگویم که روابط اجتماعی فاصلهمند شده است، بلکه برعکس دیدگاه من عبارت است از نوعی ابتکار صمیمیت که همگام با تغییر در خانواده پیش میرود و به موجب آن ارتباطات و روابط جنسی و فردی مهمتر از آنچه در گذشته بود میشود. به این دلیل که نقشهای وابسته در حال تغییر در ازدواج و خانواده، کموبیش با پروسه جهانی شدن مرتبط شدهاند. پس بدون تردید من نگفتم که روابط اجتماعی فاصلهمندتر شده. در واقع شما میتوانید روابط صمیمانه را در فاصلهها، زنده نگهدارید، در صورتی که پیش از این ممکن نبود. من میتوانم یک مثال برای شما بیاورم: در LSE تعداد کمی commuter marriages (زن و شوهرهایی که بعد از ازدواج به خاطر شرایط کاری از یکدیگر دورند)وجود دارد. همچنین زمانی هم که در کالیفرنیا درس میدادم این موضوع وجود داشت.
شما شاهد افرادی هستید که با هم ازدواج کردهاند و بعضی در کالیفرنیا زندگی میکنند و بعضی در نیویورک. در اوایل قرن نوزدهم سفر از نیویورک به کالیفرنیا شاید 3 ماه طول میکشید. همچنین آشکارا اختلالاتی در برخی اجتماعات سنتی دیده میشود و این نه فقط به دلیل تاثیر رسانه بلکه به دلیل تغییرات فراوان دیگر است. مانند جوامع صنعتی طبقه کارگر سنتی، ولی مردم به ساختن اجتماعات جدید تمایل دارند. به همین دلیل است که من همیشه در مورد مفهوم «پوتنام» از سرمایه اجتماعی اندکی محتاط بودهام. (1993، پوتنام و همکاران) میدانید! شما همیشه با افرادی سروکار دارید که اجتماعات جدید را بازآفرینی میکنند و اینها شاید شبیه آنچه قبلا وجود داشته است نباشد.
بسیاری از صاحبنظران عرصه رسانه کماکان استدلال میکنند که جهانی شدن صورتی از امپریالیسم فرهنگی یا امپریالیسم رسانهای است!؟
ممکن است بدین خاطر باشد که رسانهها و ارتباطات یا مطالعات رسانهای به شکلی کلاسیک با بسیاری از موضوعات خاص پیوند خوردهاند مثل موضوعاتی همچون اینکه تلویزیون به عنوان یکی از دلایل احتمالی افزایش نرخ جرم یا به وجود آورنده جامعه منفعل محسوب میشود یا اینکه آیا هنوز مردم به تماشای مسابقه فوتبال میروند یا نه. برای من اما مساله بسی عمیقتر و جدیتر است. من فکر میکنم به تعبیر ما در جامعه اطلاعاتی جهانی زندگی میکنیم و اینکه این جامعه با گسترش دموکراتیزاسیون در سراسر دنیا پیوند خورده است. فرآیند ناپدید شدن بسیاری از صورتهای رژیمهای اقتدارطلب کماکان ادامه دارد و دموکراسیها در کشورهای مختلف در حال سر بر آوردن هستد. همین فرآیند کمک به گسترش دموکراتیزاسیون تا حدودی به یک دموکراسی حتی نسبتا ضعیف کمک میکند که پای بگیرد و در بیشتر کشورهای دموکراتیک رسانه هنوز بخشی سازنده از فرآیند دموکراتیک محسوب میشود.
شما بدون اینکه در تلویزیون حاضر شوید نمیتوانید به رهبری سیاسی بدل شوید. همه میدانیم که اگر شما سیاستمداری برجسته هستید اولین چیزی که حتی قبل از توضیح دادن به پارلمان انجام میدهید پاسخ دادن به رسانههاست. همه آن چیزیهایی که بر سرشت دموکراسی تاثیر میگذارند همزمان درگسترش آن نیز دخیل و تاثیرگذارند. بنابراین ما هم از مشکلات و مسایل و هم از نتایج آن آگاهیم. به نظر من این تصویری مختلط است. نکته خوب این است که دموکراتیزاسیون در حال گسترش است و مشکل در این است که ما حقیقتا در یک دموکراسی رسانهای زندگی میکنیم. اما من امیدوارم که افرادی در دپارتمانهای مطالعات رسانه وجود داشته باشند که روی این موضوع کار کنند زیرا این همان چیزی است که رسانه و دموکراسی در نهایت در نظر دارند.
شرکتهای بزرگ آشکارا در تقویت بازارهای جهانی و فروش محصولاتشان نقش ایفا میکنند. اما ممکن است که در مورد قدرتشان خیلی ساده اغراق صورت گیرد چراکه اولا، تغییرات عظیمیدر یک دوره نسبتا کوتاه زمانی به چشم میخورد که در آن شرکتها شرکتهای بزرگند و بسیاری از آنها دیگر ادامه نمیدهند و از راه باز ماندهاند. در ثانی، ظهور جامعه مدنی جهانی است که بیشتر شبیه به یک ترمز برای قدرت نامحدود شرکتهاست و نکته سوم اینکه شرکتهای بزرگ به هیچ وجه قدرتی را که کشورها و سیستمهای بینالمللی دارا هستند دارا نیستند. آنها ارتش ندارند و نمیتوانند بجنگند . سیستم حقوقی و قضایی ندارند و همچنین نمیتوانند بر قوانین تاثیر بگذارند.
آنها بیشتر سعی میکنند بر سیاست تاثیر بگذارند همان کار را در آمریکا انجام میدهند اما در اینجا نیز نمیتوانند آنچنان اعمال فشار کنند و برایشان محدودیت وجود دارد. هرچند آنها خیلی عظیماند و بازیگری مهم محسوب میشوند اما شما ممکن است در مورد میزان تاثیر واقعیشان در جهان دچار اغراقگویی شوید. این وضعیت شبیه چیگرایی کودکانهای است که پیشتر آمریکا را و حال شرکتهای بزرگ را مقصر قلمداد میکند. بیان سخنانی از این دست جایی برای مطرحشدن ندارند. قطعا من در مورد نقش برخی از شرکتهای بزرگ و جنبشها و حرکتهای شبهسیاسی که ممکن است در پس کارشان وجود داشته باشد نگرانم. اما فروکاستن این شرکتها در قالب نوعی سرمایهداری یا امپریالیسم سنتی واقعا کاری بی معنا و عبث است.
بنابراین شما معتقدید که بدون ارتباطات و رسانه جهانی شدنی وجود نخواهد داشت؟
خب البته. چرا که همانطور که گفتم ارتباطات نیروی هدایتکننده و پیش برنده امواج پیدرپی تحول جامعه انسانی است. بنابراین سادهترین معنای جهانیشدن وابستگی متقابل است. ما امروزه بیش از پیش به دیگران وابستهایم و بخشی از این روست که ما مستمرا با آنها در ارتباطیم؛ ارتباطی مداوم و مستمر در سراسر دنیا به چشم میخورد، ارتباطی آنی و سراسری و فراگیر. این امر منجر به شکلگیری جهانی یکدست که همه جای آن شبیه به هم است نمیشود و دهکده جهانی نمیسازد. من واقعا فکر میکنم استعاره مک لوهان در باب «دهکده جهانی» استعاره مناسبی باشد. از بسیاری جهات ارتباطات جهانی به مراتب تکهتکه شده را به وجود میآورد. ارتباطات بیش از آنکه بر تعارضات و دشمنیها غلبه کند آنها را دست نخورده نگه میدارد، مثل آنچه بین اسلام و دیگر صورتهای سیاسی و فرهنگی در دنیای امروز رخ میدهد.
شما میتوانید نقش اسلام را به عنوان نمونهای بسیار خوب از ارتباط بین هویت شخصی و جهانی شدن به خاطر نقش رسانه و ارتباطات در نظر بگیرید. اخیرا مقالهای درباره بحث روسری در فرانسه نوشتم. وقتی شما از طریق اینترنت این مساله را مورد بررسی قرار میدهید پی میبرید که واقعا دراینباره بحثی جهانی وجود دارد. فروشگاههای اینترنتی وجود دارند که شما میتوانید حجاب مورد نظرتان را انتخاب کنید. میتوانید جنس، اندازه، و رنگ آن را برای اینکه هویت شخصیتان را نشان دهید انتخاب کنید. حجاب و روسری به شدت یک مساله مربوط به هویت شخصی است. این مساله نمونهای بسیار بزرگ و مهم درباره جهانی شدن است. اما فکر نمیکنم شما در مورد یک «دهکده» بتوانید صحبت کنید چراکه این مساله به مراتب نفاق افکنانهتر و فراگیرتر از آن است.
به تازگی شما بحث در مورد جهانی شدن رابه سه مرحله تقسیم کردید؛در نخستین فاز ما شاهد این بحث بودیم که آیا اصلا جهانی شدن وجود دارد.بعد از این مرحله در فاز دوم بهدنبال پیامدهای جهانی شدن بودیم و وجود جهانی شدن برای ما مسلم فرض شده بود. در حال حاضر نیز به سمت مرحله سوم که همان پرداختن به پیامدهای منفی جهانی شدن است میرویم.
خب من فکر میکنم ما فراتر از مرحله سوم بحث جهانی شدن نیستیم جایی که جنبشهای ضد جهانی شدن به شکل فزاینده و گستردهای با امواج جهانی شدن به مخالفت میپردازد. این جنبشی است در جهت عدالت اجتماعی و تعاملش با دیگر عاملیتهایی هست که تاثیرگذارند. بنابراین ما هم «نشست جهانی اقتصاد» و هم «نشست جهانی اجتماع» را داریم و گفتوگو بین آنها صورت میگیرد.مردم دوست دارند که رییسجمهور در هر دوی آنها حاضر شود و شما گروه و افراد سومیمثل گوردون براون را دارید که سعی دارد ایده حمایت 50 میلیارد دلاری از کشورهای فقیر و توسعه اقتصاد درآنها را پیش برد. این نوع از کنار هم آمدن و متحد شدن قطعا چیزی مثبت تلقی میشود. فاز سازندهتری نیز وجود دارد و کسی وجود ندارد.
منبع: