آرشیو

آرشیو شماره ها:
۶۸

چکیده

متن

  راه سوم در فرانسه نه به مانند آن شمایلی است که در بقیه اروپا به چشم می‌آید؛ که هر چه در اروپا، راه سوم به شبیه‌سازی دولت‌های رفاه می‌پردازد، در فرانسه اما راه سوم تنها به دنبال نقبی میان راست و چپ است. در این زمینه با دکتر جلال ایجادی گفت‌وگو کردیم. او استاد جامعه‌شناسی اقتصادی در دانشگاه پاریس است و همچنین از اعضای حزب سبزهای فرانسه. «ایجادی» به بررسی تاریخی احزاب چپ در 60 سال گذشته می‌پردازد و در نهایت این تاریخ را، تاریخی سراسر انشعاب می‌خواند. او توضیح می‌دهد که چگونه راه سوم در فرانسه بیش از 60 سال است که برای اتحاد زمینه‌چینی می‌کند و باز هم مسیرش به انشعاب منتهی می‌شود.

نقطه کانونی راه سوم در تاریخ معاصر فرانسه کجاست؟
راه سوم در زمان انقلاب کبیر فرانسه هم وجود داشت. در میان جناح سلطنت و جناح انقلاب، جناحی میانی وجود داشت که همه تلاش آن برای نزدیک کردن مواضع این دو طیف بود. اما بحث خط سوم یا همان سانتریسم در فرانسه را به ویژه از زمان جنگ جهانی دوم به این سو با دقت بیشتری می‌توانیم مورد بحث قرار دهیم.

یعنی از دوره جمهوری چهارم؟
بله، در واقع جمهوری چهارم از اکتبر 1946 آغاز شده و تا سال 1958 ادامه می‌یابد. این جمهوری به شدت بر اختیارات نخست‌وزیر می‌افزاید. از ویژگی‌های این دوره می‌توان به رسمیت حق رای زنان، پایان استعمار فرانسه در هندوچین، امضای قرار داد اتحادیه اروپا و آغاز بحران الجزایر اشاره کرد.
اما مهمترین بحث این دوره تشکیل قدرت اتمی و نظامی‌فرانسه مستقل از ناتو است. در این دوران دو نخست‌وزیر به نام‌های«ونسان‌اوریول» به گرایش‌های سوسیالیستی و «رونی کوتی» که یک راه سومی‌متمایل به راست بود، در مصدر امور قرار می‌گیرند. در دوره «کوتی»، دولت در موقعیت ضعیفی از نظر اجتماعی و سیاسی قرار می‌گیرد از این رو سعی می‌کند با نوعی پوپولیسم موقعیت خود را بهبود بخشد اما چون از این کار در می‌ماند خواستار آن می‌شود که «دوگل» خود را برای ریاست جمهوری کاندیدا کند. در حالی که «دوگل» خود گرایش‌های «بناپارتیسمی»داشت.

در این دوره جریان‌های سیاسی و فکری راه سوم در چه موقعیتی قرار داشتند؟
در این دوره حزب «جنبش جمهوریخواهی مردمی» که از سال 1944 شکل گرفته بود در انتخابات 1945 حدود 150 کرسی پارلمان را به خود اختصاص داد. اما این حزب به مرور افول می‌کند و در سال 1969 تعداد نمایندگانش به 55 نفر کاهش می‌یابد. از جمله افراد سرشناس این جریان «ابه پیر» است که یک مرد روحانی مسیحی و نفر دیگر هم «روبرت شومن» بود. این جریان معتقد به رفروم اجتماعی در زمینه خانواده و در زمینه سیاسی هم خواهان اتحاد اروپا بود. این جریان به اخلاق اجتماعی متاثر از مسیحیت تاکید می‌کرد. بیشتر افراد این جریان به «دموکرت مسیحی‌ها» نزدیک بودند. بعدها در میان افراد این حزب اختلاف ایجاد شد.
 
در واقع بحران الجزایر این حزب را به دو بخش تقسیم می‌کند؛ یک جناح به گلیست‌های راست نزدیک می‌شوند و جناح دیگر هم به رهبری «ژان لوکا نوئه» در سال 1966 حزب جدیدی تحت عنوان «حزب مرکزی دموکرات» تشکیل دادند. این دومین مرحله حضور طرفداران راه سوم در اتمسفر سیاسی فرانسه است. این جریان هم دوباره دچار اختلاف می‌شود و در نهایت حزب راه سومی‌دیگری تحت عنوان «اتحاد برای دموکراسی فرانسه» تشکیل می‌شود که تا سال 2006 د ر صحنه فرانسه حضور داشت. از افراد برجسته این حزب «پیر منیوری» و «فلیپ دوست بلازی» و از همه مهمتر «فرانسوا بایرو» بوده‌اند. این سومین مرحله حضور راه سومی‌ها یا سانتریست‌ها در جامعه بود.

آنها سعی داشتند انعکاس چه خواسته‌هایی باشند؟
تمایل آنها تاکید بر شکل دادن جریان میانی مستقلی بود و ویژگی نظر خود را در نزدیکی به دموکراسی مسیحی با ریشه کاتولیکیسم، دولت غیرمتمرکز و طرفداری از فدرالیسم اروپایی می‌دانستند. حزب اتحاد برای دموکراسی فرانسه در جریان انتخابات ریاست جمهوری سال 2007 دچار انشعاب شد. یک عده به سمت سارکوزی رفتند و عده دیگری نیز تحت رهبری «فرانسوا بایرو»حزب جدیدی شکل دادند و مدعی هستند که همچنان ادامه‌دهنده، نماینده و حافظ خط سوم باقی خواهند ماند.

به نظر شما از لحاظ تاریخی جریان راه سوم در قدرت یا در نزدیکی با کانون‌های قدرت به چه شکلی عمل کرد؟ آنها چه تاثیری بر قدرت گذاشتند؟
در دولت «ژرژ پمپیدو» سانتریست‌ها حضور دارند. بعد از پمپیدو «والری ژیسکاردستن» روی کار می‌آید، ژیسکاردستن خودش را به عنوان یک سانتریست و راه سومی‌معرفی می‌کند، او به عضویت حزب راه سوم«اتحاد برای دموکراسی فرانسه» هم در می‌آید. درواقع بعد از دوران نخست‌وزیری «رونی کوتی»، دوباره در زمان ریاست جمهوری «والری ژیسکاردستن» سانتریست‌ها موقعیت مناسبی می‌یابند. بعد از این در اوائل دهه 1980 که دوران به قدرت رسیدن «فرانسوا میتران» است، در درون دولت‌های سوسیالیستی«میشل روکارد»، دولت خانم«کسون» و دولت «ژوزه گوبوا» شخصیت‌های برجسته سانتریست حضوردارند که از جمله می‌توان به «ژان پیر سواسون» اشاره کرد.
 
در این دوران سانتریست‌ها نوعی همگرایی و نزدیکی با جناح چپ را آغاز می‌کنند. بنابراین می‌توان گفت که به رغم دوره اول که سانتریست‌ها به جناح راست نزدیک بودند و حتی از دوگل می‌خواهند که رئیس‌جمهور شود، اما در دوره دوم آنان ائتلاف سیاسی با جناح چپ تشکیل می‌دهند. مرحله سوم حضور تاریخی سانتریست‌ها نیز از ابتدای دهه 1990 آغاز می‌شود. دهه 1990 دوران همزیستی راست و چپ در فرانسه است به‌طوری‌که رئیس‌جمهور فرانسه، «میتران» چپ اما نخست‌وزیر آن، «شیراک» راست است.
 
در این دوران سانتریست‌ها دوباره اقدام به همکاری با جناح راست کرده و وارد دولت می‌شوند و بعضی از سانتریست‌ها هم به سمت راست افراطی یا همان «لوپنیست‌ها» می‌روند. در دوره جدید هم با توجه به انتخابات ریاست جمهوری می‌بینیم بخشی از سانتریست‌ها به همکاری با دولت سارکوزی می‌پردازند. ازاین رو اگر به حرکت تاریخی سانتریست‌ها نگاه کنیم خواهیم دید که حرکت آنها همواره متناسب با جناح حاکم در نوسان است. سانتریست‌ها در این حرکت زیگزاگی قصد داشتند در ائتلاف با دولت‌ها برای خود موقعیت سیاسی ایجاد کنند.

چرا سانتریست‌ها جریان خود را ائتلاف با دو جناح دیگرتعریف می‌کردند؟ فکر نمی‌کنید نوعی فقر سیاسی و فکری در میان آنان به چشم می‌خورد و آنان بیشتر به دنبال منافع سیاسی هستند؟
بله. آنها ویژگی برجسته‌ای از لحاظ سیاسی، فکری و پروژه برای اجتماع نداشتند. وزنه آنها بیشتر در قبال بازی و ائتلافی که با جناح‌های سیاسی چپ و راست ایجاد می‌کردند سبک یا سنگین می‌شد. نمی‌توان خط تمایز سیاسی و فکری با دو جناح دیگر را از جنبه الگو، برنامه و هدفی که سانتریست‌ها برای جامعه متصور هستند مشاهده کرد. آنها هرگزهیچ طرح ساخته و پرداخته‌ای برای امر اجتماع، سیاست، فرهنگ و حتی اتحادیه اروپا نداشتند.

چرا؟بررسی تاریخی جایگاه سانتریست‌ها هویت آنها را چگونه نشان می‌دهد؟در واقع سانتریست‌ها در کجای جامعه قرار دارند؟
سانتریست‌ها می‌گویند ما راه سوم هستیم و راست و چپ را مورد نقد قرار می‌دهند. آنها همواره سعی داشتند جایگاهی برای خود بین دو جناح ایجاد کنند. این جایگاه را از طریق شعار‌هایی که همواره می‌دادند توجیه می‌کردند. از نظر آنها تنها خط وسط عقلانی است. آنها برخوردی اخلاقی نسبت به مسائل دارند. آنها در نقد چپ و راست تنها خود را معقول می‌دانند اما این معقولیت در برنامه‌های آنها دیده نمی‌شود. از نظر برنامه‌های اقتصادی، مدل اجتماعی، مسائل زیست محیطی و پروژه‌های دیگر هیچ ویژگی بارزی در میان سانتریست‌ها دیده نمی‌شود. این در حالی است که مثلا در جامعه فرانسه لیبرال‌ها، کمونیست‌ها، سوسیالیست‌ها و.. ویژگی‌های بارزی دارند که آنها را از بقیه جدا می‌کند. در تجربه فرانسه سانتریست‌ها از لحاظ فکری ویژگی آشکاری ندارند. آرای آنها هم همواره از بخش‌های شناور و سیال جامعه و برخی از روشنفکران است.

درخارج از تحولات و روابط سیاسی، آیا راه سوم فرانسه از پایگاه روشنفکری هم برخوردار بود؟
نه از چنین پایگاهی برخوردار نبود. ارزیابی آرای آنها در انتخابات ریاست جمهوری گذشته نیز نشاندهنده این مساله است. درواقع طیف بسیار ناهمگونی از لحاظ پایگاه اجتماعی و فرهنگی در میان دانشجویان، کارگران، معلمان، سرمایه‌داران کوچک، تکنیسین‌ها و... به «فرانسوا بایرو» رای دادند. این ناهمگونی همیشه دیده می‌شد. آنها پایگاه اجتماعی بسیار سیال، متغییر و شناوری دارند. به همین علت نمی‌توان ارزیابی دقیقی از پایگاه آنها ارایه داد. چرا که بسیاری از آرای سانتریست‌ها در واقع سلبی بود.

در دهه 1950 که دولت «کوتی» برآمده از راه سوم بود روشنفکران بسیار زیادی در جامعه فرانسه حضور داشتند؛ مالرو، سارتر، کامو و... از جمله آنان هستند. در این زمان نسبت روشنفکران و راه سوم با یکدیگر چگونه بود؟
«آندره مالرو» یک گلیست بود و پست وزارت آموزش در کابینه دوگل را بر عهده داشت. سارتر هم در خط دفاع از چپ و به حزب کمونیست نزدیک بود. «آلبر کامو» هم، تعلق‌خاطر سیاسی خود را به جریانات نشان نمی‌داد. از این رو می‌بینیم که روشنفکران برجسته جامعه فرانسه از راه سوم طرفداری نمی‌کنند. در واقع می‌توان گفت خط سوم در فرانسه هرگز نتوانست نظر مساعد روشنفکران را جلب کند. حتی در دوره اخیر هم روشنفکران فرانسه به دو دسته تقسیم شدند؛ یک دسته به طیف سارکوزی پیوستند و دسته دیگرهم از «سگولن رویال» حمایت کردند. در حالی که هیچ روشنفکر برجسته‌ای را در خط «فرانسوا بایرو»، لیدر راه سوم نمی‌بینیم.

راه سومی‌که آنتونی گیدنز پس از لیبرال دموکراسی فوکویاما مطرح می‌کند نوعی سوسیال ـ دموکراسی و تمدید حضور دولت‌های رفاه است. اما با توضیحات شما به نظر نمی‌رسد راه سوم در فرانسه هیچ همخوانی با این اندیشه داشته باشد. درست است؟
بله. اما نظر دیگری در جامعه فرانسه وجود دارد مبنی بر اینکه می‌توان سوسیالیست‌های فرانسه را سانتریست نامید. اما سانتریست‌های جناح سوم معتقدند سوسیال - دموکرات نیستند. این در حالی است که عملا اختلاف چندانی بین آرا و افکار سانتریست‌ها و سوسیال ـ‌ دموکرات‌ها دیده نمی‌شود.

به نظر می‌رسد اشتهایی برای تشکیل راه سوم محکم و استوار در جامعه فرانسه حتی ازدیدگاه تاریخی وجود داشته باشد. اما چرا راه سوم با آن مختصاتی که جامعه فرانسه می‌خواهد نتوانست شکل بگیرد؟
امروز جامعه گرایش به سمت راست دارد. همین امر هم موجب شد که جناح سارکوزی پیروز شود. در واقع اندک قدرت گرفتن امروز راه سوم در فرانسه در اثر ضعیف شدن راست و چپ افراطی است.

اساسا به نظر شما از نظر اجتماعی و اقتصادی، راه سوم امروز فرانسه آلترناتیو مناسب، گیرا و جذابی برای رای‌دهندگان فرانسوی است؟
با توجه به جهانی‌شدن سرمایه‌داری و روابط اقتصادی و با توجه به مشکلات حادی که در جامعه فرانسه به لحاظ اجتماعی، اقتصادی و.. وجود دارد کماکان جوابی که این جناح برای این مسایل ارائه می‌دهد نارسا و ناکافی است. به همین خاطر من حیات آنها را در ارتباط با احزاب دیگر می‌بینم. اما اینکه راه سوم بتواند خود را به عنوان یک جریان قدرتمند و در راس تعریف کند از نظر من دور از انتظار است. امروز راه سوم«فرانسوا بایرو» می‌گوید که نباید دگماتیست، سکتاریست، بی‌درایت و.. باشیم و خیلی هم در این راستا تلاش می‌کنند. اما این برای جامعه کافی نیست.

چرا سرنوشت تاریخی جریان سوم در فرانسه تاریخ انشعاب‌های مختلف و پشت سر هم شده است؟
می‌شود گفت خط واقعی تاریخی این جریان خط انشعاب‌هاست. در میان سانتریست‌ها خط ایدئولوژیکی قدرتمند که آنها را به یکدیگر پیوند بدهد وجود ندارد. منشور فکری جناح راست یا چپ بسیار قدرتمند است در حالی که چنین چیزی در منشور فکری سانتریست‌ها به چشم نمی‌خورد. در واقع نارضایتی از راست و چپ آنها را به سمت راه میانه کشانیده است نه خط قدرتمند فکری و ایدئولوژیک. این ضعف می‌تواند زیگزاگ‌ها و انشعاب‌های راه سوم را توجیه کند.

تبلیغات