نویسندگان: نفیسه زارع کهن
حوزه های تخصصی:
دریافت مقاله

آرشیو

آرشیو شماره ها:
۶۸

چکیده

متن

  ونزوئلا این «بهشت نفت خیز کارائیبی» در طول قرن نوزدهم و سه دهه نخست قرن بیستم روزهای تلخ و سیاه بسیاری را با دیکتاتورهای نظامی‌اش گذرانده است. روزهای استبداد مطلقه، کودتاهای نابهنگام و دولت‌های کم عمر. روزهایی که همگی نشانی هستند از حضور در آمریکای لاتین، نشانه‌هایی که گویی قرار است سالیان دراز با سرنوشت این کشورها همراه باشد. ونزوئلا را سرزمین سیمون بولیوار هم می‌خوانند و چنان مردمش و حکومتش شیفته اویند که نه تنها خیابان‌ها، فرودگاه‌ها و برخی مدارسش را به نام قهرمان نهاده‌اند، که حتی واحد پولی‌شان را نیز «بولیوار» خوانده‌اند تا ثابت کنند که همیشه دل در گرو قهرمانانشان دارند؛ قهرمانانی که زمانی سیمون بولیوار است، زمانی رافائل کالدرا و اکنون هوگو چاوس مرد انقلابی درجه یک.

از زمانی که از میان اولین سکوی حفاری نفت در سال 1920 و در نزدیکی دریاچه کارائیبو ونزوئلا طلای سیاه رنگ فوران کرد تا سال 1993 روزهای سیاه کشور داغ و سوزان لاتینی رقم خورد و سرنوشتی تلخ همچون متحد کنونی‌اش «ایران» را به جان خرید و طلای سیاه بلای جانش شد. در آن دوره «خوان ویسته گومز» دیکتاتور هم، همچون شاهان ایرانی تجربه زندگی با نفت را نداشت و از همین رو بود شاید، که امتیاز بهره‌برداری از نفت را به اروپایی‌ها و آمریکایی‌ها واگذار کرد و به این ترتیب نفت با ونزوئلا همان کرد که نباید. باور به منابع پایان‌ناپذیر نفت موجب شد که مقامات حکومتی و مسوولان متوجه شکنندگی اساس و پایه‌های کل اقتصاد کشور نشوند و چنین بود که ونزوئلا از دهه 80 میلادی در سراشیبی جدی سقوط قرار گرفت؛ سقوطی که سه بعد مختلف داشت: نخست فقیر شدن دراماتیک توده‌ها؛ دوم، بحران احزاب سیاسی و سوم فروپاشی نهاد‌های اجتماعی.
 
به این ترتیب فضایی شکل گرفت که مردم ناامید ونزوئلا در سال 1993دست به سوی «رافائل کالدرا» دراز کردند، «مرد تقدیر»ش خواندند و بر صندلی ریاست‌جمهوری‌اش نشاندند. کالدرا اما با حزبی نوساخته بر سر کار آمد، حزبی که هیچ شعاری نداد و و تنها با معرفی رهبرش آرای مردم را از آن خود کرد. مدلی که نشانه‌اش در سنت‌های آمریکای لاتین وجود دارد و «کا او دیلیسمو» یا همان «اقتدار فردی» خوانده می‌شود. اقتداری که در آن نیاز به ارائه برنامه نیست و نام رهبر به تنهایی برای کسب مشروعیت کفایت می‌کند. کالدرا اما در دوران حکومتش ناتوانی خود در کاهش نارضایتی عمومی‌ پایدار، بی‌اعتمادی به دولت و رادیکال‌زدایی به نمایش گذاشت اینچنین بود که مرد تقدیر ونزوئلا ناگهان پس از یک دوره حضور در عرصه سیاست با حزب خودساخته‌اش از صحنه سیاست ونزوئلا کنار رفت و زمینه برای ورود هوگو چاوس فراهم شد؛ مردی که مردم ونزوئلا مسیح نجات‌بخشش نام نهادند.

چاوس از همان ابتدای کار اما ثابت کرد که از رئیسان دولت‌های پیشین داناتر است؛ آن جایی که شعارهایش را با محوریت مبارزه با فقر وفساد وتبعیض و رسیدگی به نیازمندان تنظیم کرد. شعارهایی که با فاصله تنها پنج سال از بیانشان در متن تبلیغاتی کاندیدای نهمین دوره ریاست جمهوری «ایران» شنیده شد؛ کاندیدایی که بعدها برادرخوانده چاوس نام گرفت و متحد استراتژیک کشورهای آمریکای لاتین.اینگونه بود که هوگو چاوس راهی «میرافلورس» کاخ ریاست‌جمهوری ونزوئلا شد در حالی که فریاد «چاوس دوستت داریم» مردم از هزار توهای کاخ بر دل وی می‌نشست.
 
به اعتقاد مردم حاشیه‌نشین شده ونزوئلا چاوس اولین رهبری بود که هوایشان را داشت و این تنها هدیه مسیح کارائیبی بود برای مردم. اما انگار تنها وجه تشابه رئیس‌جمهور چپ‌گرا با محمود احمدی نژاد در شعار‌ها نبود که حتی سفرهای استانی چاوس هم الگوی بعدی او شد. چاوس سفر به مناطق مختلف کشور و دیدار با مردم طبقه پایین را در دستورکار دولتش قرار داد و اینچنین فریاد چاوس! چاوس! مردم در سراسر کشور لاتینی ونزوئلا طنین‌انداز شد؛ مردمی ‌که سال‌ها طعم دیکتاتوری را چشیده بودند و اکنون پس از مد‌ت‌ها رئیس دولتشان با آنان سخن می‌گفت، سخنانی که دیگر متن آن مهم نبود بلکه این نفس آن گفته‌ها بود که ارزشمند به نظر می‌آمد. چاوس اما اکنون با پشت سر گذاشتن اولین سال از سومین دوره حضورش نتوانسته بر بسیاری از گفته‌هایش جامه‌عمل بپوشاند هر چند که عملکردش با خطابه‌های احساساتی و مسیح‌گونه همراه شده است و وجهه‌ای کاریزما را برای او به ارمغان آورده است.
 
به عنوان مثال اگرچه یکی از وعده‌های رئیس‌جمهور عملگرا خودکفایی در امور غذایی بود و او خواستار جایگزینی مواد غذایی بومی‌ به جای مواد غذایی آمریکایی شد اما با گذشت مدت‌ها از این پیشنهاد هنوز تابلوهای زرد و قرمز مک‌دونالد و بسیاری از مواد غذایی آمریکایی در ونزوئلا به چشم می‌خورد. با تمام این احوال ولی چاوس را عملگرای پوپولیست خوانده‌اند؛ مردی که از ابتدای حضورش فهمید که عصر انقلاب در میدان‌ها گذشته است و باید در سیستم‌ها انقلاب کرد.او استراتژی کلان خود را بر منسوخ کردن تمام نهادهای رژیم گذشته و ایجاد بنایی جدید در کشور قرار داده است.خط‌شی‌ای که با تدوین آن نوعی تعمیق سیاست‌های حمایت‌گرایانه از طبقات محروم شکل گرفته که دموکراسی انحصاری‌اش نامیده‌اند. چاوس همچنین هدف دیگر دولتش را تعمیق «انقلاب بولیواری» که دو بخش مهم آن بی‌طرفی ایدئولوژیکی و بی‌طرفی اصولی است خوانده است.
 
چاوس در سیاست‌های کلی خود نیز حرکت به سمت سوسیالیسم را برگزیده است؛ سوسیالیسمی ‌که متفاوت‌تر از نسخه‌های خود در شوروی سابق، اروپای شرقی یا حتی کوباست. او در خصوص این سوسیالیسم می‌گوید:«سوسیالیسمی‌که همبستگی، برادری، عشق، عدالت، آزادی و برابری را ترویج می‌کند.» کشورهای آمریکای لاتین را اگرچه حیاط خلوت آمریکا خوانده‌اند اما چاوس همچنان نگاه امپریالیستی به آمریکا دارد و هنوز در تلاش است تا سایه شوم آمریکا را از کشورش دور کند؛ نگاهی که از مهمترین دلایل برادرخوانده شدن تهران با کاراکاس و دیگر شهرهای مرکزی آمریکای لاتین است. به هر حال اما اکنون مسیح منجی کارائیب با گذشت شش سال از حضورش در مقام ریاست‌جمهوری ونزوئلا به رغم عمل نکردن به برخی وعده‌ها و حرکات پوپولیستی همچنان محبوب بخش اعظمی ‌از مردمش است و دیوارنوشته‌های شهرش پر است از شعارهای ضد آمریکایی و نوشته‌هایی که محور همگی یک چیز است:«چاوس دوستت داریم.» عملگرای پوپولیست همچنان مورد علاقه مردمش است، گویی راست است که مردم این کشور قهرمانانشان را پس از سال‌ها هم چنان در دل نگاه می‌دارند به جای اینکه با دید عقل به او بنگرند.

تبلیغات