اردشیر زاهدی، آخرین سفیر پهلوی در آمریکا
آرشیو
چکیده
متن
«.... همانطور که میدانید روابط ایران و آمریکا هیچوقت به خوبی امروز نبوده و فکر میکنم که اگر بدانیم دلایلش چیست، به خوبی درک خواهیم کرد این روابط در آینده چگونه خواهد بود. تردید ندارم روابط ما در آینده اگر بهتر نباشد، بدتر نخواهد شد. »
اردشیر زاهدی وقتی چنین تصوری از روابط ایران و آمریکا داشت چهارسالی بود که سفارت ایران در آمریکا را از قدس نخعی ـ سفیر سابق ایران در ایالات متحده آمریکا ـ تحویل گرفته و خود بر این توسن سرکش نشسته بود. اما دانشجویان کنفدراسیون هنوز او را به عنوان سفیری میشناختند که پیش از این، از تمدید گذرنامه دو دانشجوی ایرانی ـ علیمحمد فاطمی و صادق قطبزاده ـ از فعالین کنفدراسیون جهانی محصلان و دانشجویان ایرانی خودداری ورزیده بود و شنیده بودند که در جلسه میهمانی سفارتخانه، صادق قطبزاده در مشاجره با زاهدی بشقابی را به سمت او پرتاب کرده است.
اردشیر زاهدی بدین ترتیب در نگاه دانشجویان ایرانی یکی از نامحبوبترین شخصیتهای پهلوی دوم بود. او تنها سفیر ایران در آمریکا بود که به فاصله 10 سال دو بار عهدهدار سفارت ایران در آمریکا شد و حشر و نشر او با روسایجمهور آمریکا حتی گاهی شاه را نیز به حسادت کشانده بود. اگرچه آمریکاییها هرگز او را همچون قوامالسلطنه یا حتی کمی پایینتر همچون علی امینی جدی نگرفته بودند اما در میان بسیاری از رجال ایران سالهای دهه 50، او تنها کسی بود که با هنری کسینجر و راکفلر روابط بسیار خصوصی برقرار کرد و به جمع میهمانیهای روسایجمهور آمریکا راه یافت: «بعد از آن دوران ریاستجمهوری پرزیدنت کندی فرا رسید. من افتخار آشنایی با او را از سال 1954 داشتم، هنگامی که در دیدار رسمی از آمریکا مهمان پرزیدنت آیزنهاور در منزل آقای ریچمن در فلوریدا بودیم.
در آنجا او را که سناتور بود و بعد به ریاستجمهوری آمریکا نائل آمد دیدم. با برادران و پدر خانواده کندی نیز در آنجا دیدار کردم، البته چون پرزیدنت نیکسون در مقام معاونت ریاستجمهوری آمریکا در سال 1953 به ایران آمد زمانی که پدرم نخستوزیر بود، با او آشنا شدم و دوستی ما ادامه یافت. برای بار دوم که من در سال 1974 به عنوان سفیر به آمریکا آمدم و با سقوط ایران در این کشور بودم با پرزیدنت نیکسون و بعد پرزیدنت فورد و همچنین با پرزیدنت کارتر کار کردم. وقتی وزیر امورخارجه بودم افتخار داشتم که چند بار با پرزیدنت جانسون دیدار کنم. او را از سال 1959 که به آمریکا آمدم میشناختم افتخار داشتم با فرزندان و همسرش، خانم « لیدی برد» بانوی وقت آمریکا آشنا شوم و از هر یک از آنان خاطرات مختلفی دارم.»
با این همه پیوندهای سیاسی، اقتصادی و بینالمللی که بین ایران و آمریکا برقرار بود آنچه که در روزهای پایانی سلطنت پهلوی بین شاه و و سیاستمداران آمریکا گذشت، همچنان در ابهام است. وقتی آخرین بار ویلیام سولیوان، آخرین سفیر آمریکا در ایران به کاخ شاه رفت و با شاه ملاقات کرد، شاه از وی خواست که برای ادامه حکومت خود چارهای بیندیشد. سولیوان به شاه پاسخ داد: « فکر کردن درباره امری که فکر ناکردنی مینماید؟» ویلیام سولیوان سفیر کارکشته آمریکا در تهران در روزهای آبان 57 آنگاهی این گزارش را برای واشنگتن فرستاد که آمریکا در حمایت از رژیم شاه همچنان قاطع بود. سولیوان اما میخواست به دولت آمریکا بگوید منافعمان بسیار مهمتر از سلطنت شاه است و باید به کاری بپردازیم که تاکنون به آن اندیشه نکردهایم. بعدها سولیوان در خاطرات خود نوشت که لحن صحبت شاه بیشتر شکوهآمیز و جریحهدار مینمود تا خشمگین: «من آن را غمانگیز و در ضمن مبهوتکننده یافتم.
من کوشیدم آنچه را درباره ریشههای نارضایی میدانستم شرح دهم و گفتم: تصور میکنم انقلابیون پول خود را از تجار بازار دریافت میدارند نه از سازمان سیا. شاه شگفتزده بهنظر رسید. من فهمیدم که او تقریبا هیچکس را ندارد که با او صریح و بیپرده سخن بگوید. او با همسرش شهبانو فرح هم صحبت میکرد ولی سوای او با هیچ یک از ایرانیان راحت نبود و درددل نمیکرد.» اما شاید اردشیر زاهدی خود بهترین و صریحترین تصویر را از ماههای آخرین رابطه تهران- واشنگتن ارائه میکند، آنگاه که میگوید: «دولت آمریکا علامتهای مشخصی در رابطه با ایران در آن روزها ابراز نمیداشت از سه مرجع مختلف، علامتهای متضاد داده میشد. در تهران، سفیر آمریکا در شرفیابی به حضور اعلیحضرت یک چیز میگفت و سفیر انگلیس حرف دیگری به او میزد و شاه در گمراهی و سردرگمی به سر میبرد.
شاه در کتاب خود به این علامتها و ابراز نظرات متضاد اشاره کرده و نوشتهاند که نمیدانستند حرف مرا بهعنوان سفیر خود بپذیرند یا حرفهای دیگری که مقامات آمریکایی و انگلیسی در تهران میزدند. خود کارتر نیز در کتابش اشاراتی به این موضوع کرده است. بین وزارت امورخارجه آمریکا و کاخسفید اختلافنظر وجود داشت. آمریکا سیاست روشنی نسبت به ایران نداشت، کاخ سفید یک نغمه ساز میکرد و وزارت امور خارجه نغمه دیگری میزد. رئیسجمهوری آمریکا ـ پرزیدنت کارترـ آدم جالبی بود، اما پیشینه و تجربه در ژئوپولتیک نداشت. نظر برژینسکی، رئیس شورای امنیت ملی چیز به کلی متفاوت دیگری بود. سیا نظرات متفاوتی داشت.»
به اعتقاد زاهدی، سازمانها و مقامات آمریکایی خود دچار سردرگمی شده بودند و هدف و برنامهای نداشتند، چه آنکه رئیسجمهوری آمریکا از زاهدی میخواست تا به شاه بگوید که محکم بایستد و نگران وعدهای که برای رعایت حقوقبشر در ایران داده است، نباشد، اما در همین حال در مصاحبههای مطبوعاتی و در ابراز نظرات رسمی سخن دیگری میگفت و خواستار خودداری از هرگونه شدتعمل و جلوگیری از خونریزی بود. کارتر به ایران آمده بود و در نطقی، ایران را جزیره ثبات در تمامی جهان خوانده بود اما در بازگشت حرف دیگری میزد.
در حاشیه اما ماجرایی دیگر نیز در میان بود. ایران به حمایت از نامزدی جمهوریخواهان در انتخابات ریاستجمهوری آمریکا پرداخته بود، اگرچه زاهدی میگوید که: «ما با احزاب آمریکا سرو کار نداشتیم، برایمان فرقی نمیکرد که رئیسجمهوری برگزیده دموکرات است یا جمهوریخواه.» به این ترتیب چهبسا طبیعی بود که جیمی کارتر دموکرات، پس از پیروزی بر رقیب جمهوریخواه خود، سیاست دوگانهای را با شاه و زاهدی دنبال کند. موضع آمریکاییها در برابر ایران گویی روشن نبود که زاهدی نیز به هدف هایزر در سفر به ایران مظنون بود. اینچنین بود که زاهدی در گوش شاه خواند تا هایزر را بازداشت و روانه زندان کند. هایزر آمریکایی اما بازداشت نشد که تقدیر بر آن بود تا امواج انقلاب فرا رسد و عهدهداری سفارت ایران در آمریکا، آخرین مقام اجرایی اردشیر زاهدی باشد.
پیشنهاددهنده بازداشت ژنرال هایزر
زاهدی در گوش شاه خواند تا ژنرال هایزر را بازداشت و روانه زندان کند. هایزر آمریکایی اما بازداشت نشد که تقدیر بر آن بود تا امواج انقلاب فرا رسد و عهدهداری سفارت ایران در آمریکا، آخرین مقام اجرایی اردشیر زاهدی باشد. او سفیر سقوط بود.
اردشیر زاهدی وقتی چنین تصوری از روابط ایران و آمریکا داشت چهارسالی بود که سفارت ایران در آمریکا را از قدس نخعی ـ سفیر سابق ایران در ایالات متحده آمریکا ـ تحویل گرفته و خود بر این توسن سرکش نشسته بود. اما دانشجویان کنفدراسیون هنوز او را به عنوان سفیری میشناختند که پیش از این، از تمدید گذرنامه دو دانشجوی ایرانی ـ علیمحمد فاطمی و صادق قطبزاده ـ از فعالین کنفدراسیون جهانی محصلان و دانشجویان ایرانی خودداری ورزیده بود و شنیده بودند که در جلسه میهمانی سفارتخانه، صادق قطبزاده در مشاجره با زاهدی بشقابی را به سمت او پرتاب کرده است.
اردشیر زاهدی بدین ترتیب در نگاه دانشجویان ایرانی یکی از نامحبوبترین شخصیتهای پهلوی دوم بود. او تنها سفیر ایران در آمریکا بود که به فاصله 10 سال دو بار عهدهدار سفارت ایران در آمریکا شد و حشر و نشر او با روسایجمهور آمریکا حتی گاهی شاه را نیز به حسادت کشانده بود. اگرچه آمریکاییها هرگز او را همچون قوامالسلطنه یا حتی کمی پایینتر همچون علی امینی جدی نگرفته بودند اما در میان بسیاری از رجال ایران سالهای دهه 50، او تنها کسی بود که با هنری کسینجر و راکفلر روابط بسیار خصوصی برقرار کرد و به جمع میهمانیهای روسایجمهور آمریکا راه یافت: «بعد از آن دوران ریاستجمهوری پرزیدنت کندی فرا رسید. من افتخار آشنایی با او را از سال 1954 داشتم، هنگامی که در دیدار رسمی از آمریکا مهمان پرزیدنت آیزنهاور در منزل آقای ریچمن در فلوریدا بودیم.
در آنجا او را که سناتور بود و بعد به ریاستجمهوری آمریکا نائل آمد دیدم. با برادران و پدر خانواده کندی نیز در آنجا دیدار کردم، البته چون پرزیدنت نیکسون در مقام معاونت ریاستجمهوری آمریکا در سال 1953 به ایران آمد زمانی که پدرم نخستوزیر بود، با او آشنا شدم و دوستی ما ادامه یافت. برای بار دوم که من در سال 1974 به عنوان سفیر به آمریکا آمدم و با سقوط ایران در این کشور بودم با پرزیدنت نیکسون و بعد پرزیدنت فورد و همچنین با پرزیدنت کارتر کار کردم. وقتی وزیر امورخارجه بودم افتخار داشتم که چند بار با پرزیدنت جانسون دیدار کنم. او را از سال 1959 که به آمریکا آمدم میشناختم افتخار داشتم با فرزندان و همسرش، خانم « لیدی برد» بانوی وقت آمریکا آشنا شوم و از هر یک از آنان خاطرات مختلفی دارم.»
با این همه پیوندهای سیاسی، اقتصادی و بینالمللی که بین ایران و آمریکا برقرار بود آنچه که در روزهای پایانی سلطنت پهلوی بین شاه و و سیاستمداران آمریکا گذشت، همچنان در ابهام است. وقتی آخرین بار ویلیام سولیوان، آخرین سفیر آمریکا در ایران به کاخ شاه رفت و با شاه ملاقات کرد، شاه از وی خواست که برای ادامه حکومت خود چارهای بیندیشد. سولیوان به شاه پاسخ داد: « فکر کردن درباره امری که فکر ناکردنی مینماید؟» ویلیام سولیوان سفیر کارکشته آمریکا در تهران در روزهای آبان 57 آنگاهی این گزارش را برای واشنگتن فرستاد که آمریکا در حمایت از رژیم شاه همچنان قاطع بود. سولیوان اما میخواست به دولت آمریکا بگوید منافعمان بسیار مهمتر از سلطنت شاه است و باید به کاری بپردازیم که تاکنون به آن اندیشه نکردهایم. بعدها سولیوان در خاطرات خود نوشت که لحن صحبت شاه بیشتر شکوهآمیز و جریحهدار مینمود تا خشمگین: «من آن را غمانگیز و در ضمن مبهوتکننده یافتم.
من کوشیدم آنچه را درباره ریشههای نارضایی میدانستم شرح دهم و گفتم: تصور میکنم انقلابیون پول خود را از تجار بازار دریافت میدارند نه از سازمان سیا. شاه شگفتزده بهنظر رسید. من فهمیدم که او تقریبا هیچکس را ندارد که با او صریح و بیپرده سخن بگوید. او با همسرش شهبانو فرح هم صحبت میکرد ولی سوای او با هیچ یک از ایرانیان راحت نبود و درددل نمیکرد.» اما شاید اردشیر زاهدی خود بهترین و صریحترین تصویر را از ماههای آخرین رابطه تهران- واشنگتن ارائه میکند، آنگاه که میگوید: «دولت آمریکا علامتهای مشخصی در رابطه با ایران در آن روزها ابراز نمیداشت از سه مرجع مختلف، علامتهای متضاد داده میشد. در تهران، سفیر آمریکا در شرفیابی به حضور اعلیحضرت یک چیز میگفت و سفیر انگلیس حرف دیگری به او میزد و شاه در گمراهی و سردرگمی به سر میبرد.
شاه در کتاب خود به این علامتها و ابراز نظرات متضاد اشاره کرده و نوشتهاند که نمیدانستند حرف مرا بهعنوان سفیر خود بپذیرند یا حرفهای دیگری که مقامات آمریکایی و انگلیسی در تهران میزدند. خود کارتر نیز در کتابش اشاراتی به این موضوع کرده است. بین وزارت امورخارجه آمریکا و کاخسفید اختلافنظر وجود داشت. آمریکا سیاست روشنی نسبت به ایران نداشت، کاخ سفید یک نغمه ساز میکرد و وزارت امور خارجه نغمه دیگری میزد. رئیسجمهوری آمریکا ـ پرزیدنت کارترـ آدم جالبی بود، اما پیشینه و تجربه در ژئوپولتیک نداشت. نظر برژینسکی، رئیس شورای امنیت ملی چیز به کلی متفاوت دیگری بود. سیا نظرات متفاوتی داشت.»
به اعتقاد زاهدی، سازمانها و مقامات آمریکایی خود دچار سردرگمی شده بودند و هدف و برنامهای نداشتند، چه آنکه رئیسجمهوری آمریکا از زاهدی میخواست تا به شاه بگوید که محکم بایستد و نگران وعدهای که برای رعایت حقوقبشر در ایران داده است، نباشد، اما در همین حال در مصاحبههای مطبوعاتی و در ابراز نظرات رسمی سخن دیگری میگفت و خواستار خودداری از هرگونه شدتعمل و جلوگیری از خونریزی بود. کارتر به ایران آمده بود و در نطقی، ایران را جزیره ثبات در تمامی جهان خوانده بود اما در بازگشت حرف دیگری میزد.
در حاشیه اما ماجرایی دیگر نیز در میان بود. ایران به حمایت از نامزدی جمهوریخواهان در انتخابات ریاستجمهوری آمریکا پرداخته بود، اگرچه زاهدی میگوید که: «ما با احزاب آمریکا سرو کار نداشتیم، برایمان فرقی نمیکرد که رئیسجمهوری برگزیده دموکرات است یا جمهوریخواه.» به این ترتیب چهبسا طبیعی بود که جیمی کارتر دموکرات، پس از پیروزی بر رقیب جمهوریخواه خود، سیاست دوگانهای را با شاه و زاهدی دنبال کند. موضع آمریکاییها در برابر ایران گویی روشن نبود که زاهدی نیز به هدف هایزر در سفر به ایران مظنون بود. اینچنین بود که زاهدی در گوش شاه خواند تا هایزر را بازداشت و روانه زندان کند. هایزر آمریکایی اما بازداشت نشد که تقدیر بر آن بود تا امواج انقلاب فرا رسد و عهدهداری سفارت ایران در آمریکا، آخرین مقام اجرایی اردشیر زاهدی باشد.
پیشنهاددهنده بازداشت ژنرال هایزر
زاهدی در گوش شاه خواند تا ژنرال هایزر را بازداشت و روانه زندان کند. هایزر آمریکایی اما بازداشت نشد که تقدیر بر آن بود تا امواج انقلاب فرا رسد و عهدهداری سفارت ایران در آمریکا، آخرین مقام اجرایی اردشیر زاهدی باشد. او سفیر سقوط بود.