چکیده

فردوسی در کتاب سترگ خویش در مواضعی از افکار و اندیشه های خود پرده برداشته است. یکی از مهم ترین مواضعی که در آن مقام حکیم طوس از عقاید شخصی خود سخن گفته است، ابیاتی است که عموماً پس از یک واقعه ناگوار یا مرگ یکی از شخصیت های شاهنامه ا آمده و در آن فردوسی در مذمت جهان و بی مهری روزگار داد سخن داده است. در این مواضع که در این پژوهش از آن با نام شکواییه ها یاد می شود، فردوسی بر اساس نظریه دراماتیستی برک برای برقراری ارتباط بر رکن صحنه تأکید دارد. تأکید بر صحنه در ارتباطات انسانی ناشی از نوعی جبرگرایی فلسفی است که عوامل محیطی را در ایجاد تغییر دخیل می داند و اختیار انسان را محدود می شمارد. از جمله عوامل پدید آمدن چنین جهان بینی ای در شکواییه های فردوسی و تکرار آن با بسامد بالا در شاهنامه، یکی تأثیر خود شاهنامه یعنی داستان زوال شکوه و عظمت هر دوره اساطیری، حماسی و تاریخی ایران و مرگ محتوم شاهان و پهلوانان ایرانی است و دیگر شرایط فرهنگی، سیاسی و اجتماعی دوره حیات شاعر است که جریان های مدنی متفاوتی از دل آن پدید آمده است . این همه زمینه مشترکی است که میان فردوسی و مخاطبان او وجود دارد و فردوسی با تأکید بر این زمینه مشترک اثر خود را پدید آورده است. پژوهش حاضر نشان می دهد که چه عواملی زمینه مشترک میان فردوسی و مخاطبان او را پدید آورده است و این زمینه مشترک در برقراری یک ارتباط موفق میان اثر فردوسی و مخاطبان آن که ایرانیان هستند چه تأثیری داشته است.

تبلیغات