مرد بدون ایدئولوژی
آرشیو
چکیده
متن
اصولا وداع کار دشواری است. یک رییسجمهور چگونه میتواند پس از 40 سال کار در عرصه سیاست، خداحافظی کند؟ ژاک شیراک میتوانست با وجود جسم بیمارش یک بار دیگر هم کاندیدای ریاستجمهوری فرانسه بشود، اما از آنجایی که شیراک میدانست کمترین شانسی برای رییسجمهور شدن و برای سومین بار مقیم کاخ الیزه شدن ندارد، از کاندیداتوری چشمپوشی کرد.
ژاک شیراک با اظهار عشق به فرانسه از سیاست خداحافظی کرد: «با همه وجودم به فرانسه عشق میورزم.» و سپس در نطقی سوزناک و آتشین خطاب به هموطنانش گفت: «با همه روح و انرژی و توانم به شما خدمت کردم و در خدمت شما بودم، در همه عمر در خدمت فرانسه و در خدمت صلح بودم.» و در پایان این خطابه گفت: «همان طور که میبینید امشب بسیار مشعوفم زیرا با شما حرف میزنم. شما همیشه و در همه لحظات در قلب و روح من جای داشتید و من هم یک لحظه از تلاش برای خدمت به فرانسه دست بر نداشتم.» شیراک 40 سال از عمرش را صرف سیاست کرده و در عمل این مرد فقط برای سیاست زندگی کرده است و بس. در اوائل جوانی گرایش به ایدههای کمونیستی پیدا کرد. در خلال تحصیل در مدرسه عالی علوم سیاسی با «میشل روکار» سوسیالیست دوست شد و روزی در جلسهای به این رفیق و همشاگردیاش گفت: «دوستان تو زیادی راستگرا هستند.» شیراک بعدها به حزب گلیستها پیوست و زمانی با نگاه به آن دوران گفت: «خودم هم نمیدانستم که چه کار کردهام.»
همه ناظران در این مورد که شیراک مبارزی بود که به هیچ مبارز دیگری شباهت نداشت، هم عقیده هستند و گاه از وی به عنوان «گاو خشمگین» یاد میکنند. «ژرژپمپیدو» یعنی پدر سیاسی شیراک، او را «بولدوزر من» خطاب میکرد. ژاک شیراک کسی بود که توانست در برابر همه شکستهای خردکننده و تحقیرهای طاقتفرسا، مقاومت کند. چه کسی میتوانست تصور کند که او در سال 1988 و با 46 درصد آرا در مقابل 54 درصد آرای فرانسوا میتران تن به شکست دهد و بتواند بعد از این شکست خردکننده کمر راست کند؟ شیراک در جریان یک مناظره تلویزیونی با میتران که پیش از دور دوم آن انتخابات پخش میشد خطاب به رییسجمهور فرانسه گفت: «امشب من نه در کسوت نخستوزیر بلکه در کسوت یک مخالف شما در اینجا هستم.»
و رییسجمهور یعنی میتران هم پاسخ داد: «بله همین طور است آقای نخستوزیر.» اصولا میتران چندان توجهی به شیراک نمیکرد که البته این بیتوجهی به هیچوجه قابل مقایسه با نفرتی که میان شیراک و ژیسکاردستن وجود داشت نبود؛ همان نفرتی که ریشه در سالهای 1974 تا 1976 داشت یعنی زمانی که شیراک نخستوزیر ژیسکاردستن بود. رقابت میان این دو بالاخره با کنارهگیری شیراک از پست نخستوزیری پایان گرفت. حقیقت این است که شیراک هرگز موفق به نشستن بر جایگاه ریاستجمهوری نمیشد و دلیل اصلی اینکه دو بار به این مقام رسید، ضعیف رقبا و مخالفانش بود نه پیروزی او.
پیروزی شیراک در انتخابات سال 1995 بیش از هر چیز مدیون تبلیغات افتضاح رقیبش «ادوارد بالادور» بود و البته خواست ملت فرانسه که نمیخواستند پس از دو دوره ریاستجمهوری میتران، سوسیالیستها به این مقام برسند. اما در انتخابات 2002 وضعیت از این هم بدتر شد. این بار تبلیغات فاجعهبار آن رقیب سوسیالیست یعنی «لیونل ژوسپن» کار را به جایی رساند که شیراک مجبور شد در دور دوم انتخابات رقیب آن راستگرای افراطی یعنی «لوپن» شود و البته پیروزی تاریخی به دست آورد. شیراک که در مرحله اول تنها 20درصد آرا را به دست آورده بود در مرحله پایانی یعنی در ماه مه 2002 توانست با 82 درصد آرا بار دیگر انتخاب شود.
نشریه لیبراسیون در این مورد مینویسد: «شیراک در مورد رقبای هممسلک خود در اردوگاه محافظهکاران افشاگریهای زیادی کرد، درست همان طور که آنها (سارکوزی، بالادور و بسیاری دیگر) در مورد او افشاگریها کردند. شیراک هرگز رهبر یک انقلاب لیبرالیستی نبوده است و برعکس این لیبرالها و نهادهای لیبرال بودند که سعی در دوری گزیدن از وی داشتند.» شیراک چندی پیش بیزاریاش را از لیبرالیسم توضیح داد و این زمانی بود که وی اقدام به مقایسه میان لیبرالیسم و کمونیسم کرد: «این هر دو ایدههایی گمراهکننده بیش نیستند.»
به این صورت در این چارچوب سارکوزی یعنی همان لیبرال و دوست سابق شیراک نیز یک خائن به شمار میآید زیرا در سال 1995 به صورتی فرصت طلبانه از رقیب یعنی «بالادور» حمایت کرده بود و علاوه بر آن عقاید سارکوزی هم برای شیراک غریب است.اما همحزبیهای شیراک از سارکوزی حمایت میکنند.بدینترتیب شیراک نه در حزب دولتیاش کسی را دارد ونه اصولا از خانواده سیاسی او خبری هست و اگر هم خبری باشد این خانواده در عمل هیچ کاری برای او نمیکنند که هیچ، برای سارکوزی سوگند وفاداری خوردهاند.
اما بیلان کاری شیراک پس از این 12 سال ریاستجمهوری چیست؟ ظاهرا در حافظه هیچکس در این مورد چیز زیادی وجود ندارد. لیبراسیون مینویسد: «بیهوده به دنبال یک رفرم بزرگ یا اقدام باارزشی میگردیم که نام شیراک را بر خود داشته باشد. ناکامی شیراک در انحلال پارلمان چنان وضعیتی برای وی به وجود آورد که در دور اول ریاستجمهوریاش نتوانست هیچ تصمیم قاطع و سازندهای بگیرد. در دور دوم ریاستجمهوری هم سیاست خارجی موضوع اصلی بود و در همان حال فضای کشور آکنده از بوی نامطبوع فساد بود.» (توضیح اینکه در سال 1997 محافظهکاران در انتخابات پارلمان فرانسه شکست سختی خوردند و شیراک مجبور شد کابینه را به چپگرایان بسپارد).
اما سیاست خارجی: شیراک با حمله آمریکا به عراق در سال 2003 مخالفت کرد و در سال 2005 هم شاهد شکست در رفراندوم قانون اساسی اروپا بود. در ارتباط با مساله عراق، شیراک کاملا به خواست مردم فرانسه توجه کرد و به همین خاطر از سوی فرانسویان و همین طور اعراب مورد تحسین قرار گرفت. اما این به اصطلاح راه و روش گلیستی باعث شد تا روابط آمریکا و فرانسه چنان وخیم شود که تا به حال سابقه نداشته است. وضعیت به گونهای است که با وجود آنکه شیراک همواره آمریکا را تحسین میکند، جورج دبلیو بوش تا به حال حتی یک بار نیز وی را به مزرعه شخصیاش دعوت نکرده است.
اما ضربه دوم از قرار کاریتر بوده است: یعنی همان شکست در رفراندوم قانون اساسی اروپایی در سال 2005. میتران، شیراک را متهم میکرد که وی اصلا اروپایی نیست. زیرا شیراک مدتها نسبت به هر چه که مربوط به اتحادیه اروپایی میشد، با تردید عمل میکرد. اعضای حزب سابق او یعنی جمهوریخواهان (که قبل از حزب UMP عضو آن بود) تقریبا هیچ علاقهای به مسالهای به نام اروپا نشان نمیدادند. آیا شکست در رفراندوم قانون اساسی بازتاب همان ناخودآگاه شیراک است؟ بدون شک ملت فرانسه با اقتدار تمام به قانون اساسی واحد جواب منفی دادند و بر خلاف نظر بسیاری از کارشناسان این جواب منفی هیچ ارتباطی با نارضایتی آنها از سیاستهای داخلی نداشت. زیرا در تاریخ فرانسه هرگز به این صورت عمیق درمورد مسالهای سیاسی بحث و جدل میان مردم جریان نداشته و اصولا آن «نه بزرگ» تصمیمی کاملا فراحزبی بود.
از قرار معلوم شیراک به تجزیه و تحلیل شخصیت خود توسط دیگران علاقه داشته و آن را یک ارزش میداند و جالب آنکه پس از تجزیه و تحلیل او را بیشتر یک چپگرا میبینیم تا یک راست محافظهکار. شیراک تجسم عینی پارادوکس است و مردی که هیچ ایدئولوژی واقعی ندارد. این فارغالتحصیل مدرسه علوم سیاسی از آنجایی که میخواهد خود را انسانی خاکی نشان دهد، با کشاورزان بیشتر از همکاران حزبیاش صحبت میکند! یک عضو حزب محافظهکار که دلش برای چپگرایی میتپد. شیراک مساله تغییرات جوی و مشکلات زیستمحیطی را بسیار زودتر از خیلیهای دیگر درک کرد. لااقل در جمع سران دنیا گفت: «خانه در آتش است و ما به سوی دیگری نگاه میکنیم.» این جمله را وی در سال 2002 و در ژوهانسبورگ به زبان آورد. در عین حال شیراک انرژی اتمی را انرژی پاک مینامد. به هر حال شیراک مبارزی خستگیناپذیر بود که البته در حوزه عمل و مسوولیت تقریبا بیحرکت و بیمسوولیت نشان داد.
ژاک شیراک با اظهار عشق به فرانسه از سیاست خداحافظی کرد: «با همه وجودم به فرانسه عشق میورزم.» و سپس در نطقی سوزناک و آتشین خطاب به هموطنانش گفت: «با همه روح و انرژی و توانم به شما خدمت کردم و در خدمت شما بودم، در همه عمر در خدمت فرانسه و در خدمت صلح بودم.» و در پایان این خطابه گفت: «همان طور که میبینید امشب بسیار مشعوفم زیرا با شما حرف میزنم. شما همیشه و در همه لحظات در قلب و روح من جای داشتید و من هم یک لحظه از تلاش برای خدمت به فرانسه دست بر نداشتم.» شیراک 40 سال از عمرش را صرف سیاست کرده و در عمل این مرد فقط برای سیاست زندگی کرده است و بس. در اوائل جوانی گرایش به ایدههای کمونیستی پیدا کرد. در خلال تحصیل در مدرسه عالی علوم سیاسی با «میشل روکار» سوسیالیست دوست شد و روزی در جلسهای به این رفیق و همشاگردیاش گفت: «دوستان تو زیادی راستگرا هستند.» شیراک بعدها به حزب گلیستها پیوست و زمانی با نگاه به آن دوران گفت: «خودم هم نمیدانستم که چه کار کردهام.»
همه ناظران در این مورد که شیراک مبارزی بود که به هیچ مبارز دیگری شباهت نداشت، هم عقیده هستند و گاه از وی به عنوان «گاو خشمگین» یاد میکنند. «ژرژپمپیدو» یعنی پدر سیاسی شیراک، او را «بولدوزر من» خطاب میکرد. ژاک شیراک کسی بود که توانست در برابر همه شکستهای خردکننده و تحقیرهای طاقتفرسا، مقاومت کند. چه کسی میتوانست تصور کند که او در سال 1988 و با 46 درصد آرا در مقابل 54 درصد آرای فرانسوا میتران تن به شکست دهد و بتواند بعد از این شکست خردکننده کمر راست کند؟ شیراک در جریان یک مناظره تلویزیونی با میتران که پیش از دور دوم آن انتخابات پخش میشد خطاب به رییسجمهور فرانسه گفت: «امشب من نه در کسوت نخستوزیر بلکه در کسوت یک مخالف شما در اینجا هستم.»
و رییسجمهور یعنی میتران هم پاسخ داد: «بله همین طور است آقای نخستوزیر.» اصولا میتران چندان توجهی به شیراک نمیکرد که البته این بیتوجهی به هیچوجه قابل مقایسه با نفرتی که میان شیراک و ژیسکاردستن وجود داشت نبود؛ همان نفرتی که ریشه در سالهای 1974 تا 1976 داشت یعنی زمانی که شیراک نخستوزیر ژیسکاردستن بود. رقابت میان این دو بالاخره با کنارهگیری شیراک از پست نخستوزیری پایان گرفت. حقیقت این است که شیراک هرگز موفق به نشستن بر جایگاه ریاستجمهوری نمیشد و دلیل اصلی اینکه دو بار به این مقام رسید، ضعیف رقبا و مخالفانش بود نه پیروزی او.
پیروزی شیراک در انتخابات سال 1995 بیش از هر چیز مدیون تبلیغات افتضاح رقیبش «ادوارد بالادور» بود و البته خواست ملت فرانسه که نمیخواستند پس از دو دوره ریاستجمهوری میتران، سوسیالیستها به این مقام برسند. اما در انتخابات 2002 وضعیت از این هم بدتر شد. این بار تبلیغات فاجعهبار آن رقیب سوسیالیست یعنی «لیونل ژوسپن» کار را به جایی رساند که شیراک مجبور شد در دور دوم انتخابات رقیب آن راستگرای افراطی یعنی «لوپن» شود و البته پیروزی تاریخی به دست آورد. شیراک که در مرحله اول تنها 20درصد آرا را به دست آورده بود در مرحله پایانی یعنی در ماه مه 2002 توانست با 82 درصد آرا بار دیگر انتخاب شود.
نشریه لیبراسیون در این مورد مینویسد: «شیراک در مورد رقبای هممسلک خود در اردوگاه محافظهکاران افشاگریهای زیادی کرد، درست همان طور که آنها (سارکوزی، بالادور و بسیاری دیگر) در مورد او افشاگریها کردند. شیراک هرگز رهبر یک انقلاب لیبرالیستی نبوده است و برعکس این لیبرالها و نهادهای لیبرال بودند که سعی در دوری گزیدن از وی داشتند.» شیراک چندی پیش بیزاریاش را از لیبرالیسم توضیح داد و این زمانی بود که وی اقدام به مقایسه میان لیبرالیسم و کمونیسم کرد: «این هر دو ایدههایی گمراهکننده بیش نیستند.»
به این صورت در این چارچوب سارکوزی یعنی همان لیبرال و دوست سابق شیراک نیز یک خائن به شمار میآید زیرا در سال 1995 به صورتی فرصت طلبانه از رقیب یعنی «بالادور» حمایت کرده بود و علاوه بر آن عقاید سارکوزی هم برای شیراک غریب است.اما همحزبیهای شیراک از سارکوزی حمایت میکنند.بدینترتیب شیراک نه در حزب دولتیاش کسی را دارد ونه اصولا از خانواده سیاسی او خبری هست و اگر هم خبری باشد این خانواده در عمل هیچ کاری برای او نمیکنند که هیچ، برای سارکوزی سوگند وفاداری خوردهاند.
اما بیلان کاری شیراک پس از این 12 سال ریاستجمهوری چیست؟ ظاهرا در حافظه هیچکس در این مورد چیز زیادی وجود ندارد. لیبراسیون مینویسد: «بیهوده به دنبال یک رفرم بزرگ یا اقدام باارزشی میگردیم که نام شیراک را بر خود داشته باشد. ناکامی شیراک در انحلال پارلمان چنان وضعیتی برای وی به وجود آورد که در دور اول ریاستجمهوریاش نتوانست هیچ تصمیم قاطع و سازندهای بگیرد. در دور دوم ریاستجمهوری هم سیاست خارجی موضوع اصلی بود و در همان حال فضای کشور آکنده از بوی نامطبوع فساد بود.» (توضیح اینکه در سال 1997 محافظهکاران در انتخابات پارلمان فرانسه شکست سختی خوردند و شیراک مجبور شد کابینه را به چپگرایان بسپارد).
اما سیاست خارجی: شیراک با حمله آمریکا به عراق در سال 2003 مخالفت کرد و در سال 2005 هم شاهد شکست در رفراندوم قانون اساسی اروپا بود. در ارتباط با مساله عراق، شیراک کاملا به خواست مردم فرانسه توجه کرد و به همین خاطر از سوی فرانسویان و همین طور اعراب مورد تحسین قرار گرفت. اما این به اصطلاح راه و روش گلیستی باعث شد تا روابط آمریکا و فرانسه چنان وخیم شود که تا به حال سابقه نداشته است. وضعیت به گونهای است که با وجود آنکه شیراک همواره آمریکا را تحسین میکند، جورج دبلیو بوش تا به حال حتی یک بار نیز وی را به مزرعه شخصیاش دعوت نکرده است.
اما ضربه دوم از قرار کاریتر بوده است: یعنی همان شکست در رفراندوم قانون اساسی اروپایی در سال 2005. میتران، شیراک را متهم میکرد که وی اصلا اروپایی نیست. زیرا شیراک مدتها نسبت به هر چه که مربوط به اتحادیه اروپایی میشد، با تردید عمل میکرد. اعضای حزب سابق او یعنی جمهوریخواهان (که قبل از حزب UMP عضو آن بود) تقریبا هیچ علاقهای به مسالهای به نام اروپا نشان نمیدادند. آیا شکست در رفراندوم قانون اساسی بازتاب همان ناخودآگاه شیراک است؟ بدون شک ملت فرانسه با اقتدار تمام به قانون اساسی واحد جواب منفی دادند و بر خلاف نظر بسیاری از کارشناسان این جواب منفی هیچ ارتباطی با نارضایتی آنها از سیاستهای داخلی نداشت. زیرا در تاریخ فرانسه هرگز به این صورت عمیق درمورد مسالهای سیاسی بحث و جدل میان مردم جریان نداشته و اصولا آن «نه بزرگ» تصمیمی کاملا فراحزبی بود.
از قرار معلوم شیراک به تجزیه و تحلیل شخصیت خود توسط دیگران علاقه داشته و آن را یک ارزش میداند و جالب آنکه پس از تجزیه و تحلیل او را بیشتر یک چپگرا میبینیم تا یک راست محافظهکار. شیراک تجسم عینی پارادوکس است و مردی که هیچ ایدئولوژی واقعی ندارد. این فارغالتحصیل مدرسه علوم سیاسی از آنجایی که میخواهد خود را انسانی خاکی نشان دهد، با کشاورزان بیشتر از همکاران حزبیاش صحبت میکند! یک عضو حزب محافظهکار که دلش برای چپگرایی میتپد. شیراک مساله تغییرات جوی و مشکلات زیستمحیطی را بسیار زودتر از خیلیهای دیگر درک کرد. لااقل در جمع سران دنیا گفت: «خانه در آتش است و ما به سوی دیگری نگاه میکنیم.» این جمله را وی در سال 2002 و در ژوهانسبورگ به زبان آورد. در عین حال شیراک انرژی اتمی را انرژی پاک مینامد. به هر حال شیراک مبارزی خستگیناپذیر بود که البته در حوزه عمل و مسوولیت تقریبا بیحرکت و بیمسوولیت نشان داد.