آرشیو

آرشیو شماره ها:
۶۸

چکیده

متن

میشل فوکو دو بار به ایران سفر کرد، یک بار در شهریور 57 و بار دوم در آبان‌ماه همان سال. موج انقلاب، فیلسوف فرانسوی را به ایران کشیده بود: آیا این انقلاب آغاز فرو ریختن مدرنیته غربی و اولین حرکت از یک دومینوی دامنه‌دار در سطح جهانی است؟ آمده بود تا از نزدیک، پاسخی به این سوال بیابد اگرچه یافته‌هایش در این سفر، او را به سمت و سوی دیگری برد و واقعیات دیگری را پیش رویش گذاشت. فوکو با یک اتفاق و موقعیت خاص در ایران روبه‌رو شده بود: «چیزی که نه در چین می‌توان یافت، نه در ویتنام، نه در کوبا. موج عظیمی است بدون ابزار نظامی، بدون پیشگام، بدون حزب. رویدادهای ایران از نوع جنبش‌های 1968 هم نیست.
 
چون این مردان و زنانی که با سربند و گل تظاهرات می‌کنند، یک هدف سیاسی آنی دارند؛ آماج حمله ‌ایشان شاه و رژیم اوست.» او با یک مساله جدید در ایران روبه‌رو شده بود؛ «معنویت سیاسی». امری که ضمن نام بردن و اشاره به آن می‌گوید: «هم‌اکنون صدای خنده فرانسوی‌ها را می‌شنوم، اما من می‌دانم که اشتباه می‌کنند.» انقلاب ایران، درس‌های زیادی برای فیلسوف فرانسوی داشت. او می‌دید که چگونه نوارهای سخنرانی آیت‌الله خمینی تکثیر می‌شود و از بلندگوها پخش می‌شود و از همین‌روی در بازگشت به کشورش نوشت: «می‌گویند که دوگل به برکت ترانزیستور از عهده سرکوب قیام نظامیان فرانسوی در الجزایر برآمد. اگر شاه هم ناچار کنار برود، تا اندازه زیادی به برکت نوار ضبط صوت خواهد بود که بهترین نمونه ابزار ضداطلاعات است.»

فوکو در تهران و شورش انقلابی مردم، با واقعیت‌ همان چیزی روبه‌رو شده بود که پیشتر در کتاب‌ها و مقالاتش به آنها اشاره کرده بود: «حاشیه و متن» و اکنون توصیف او از شهر تهران نیز چنین بود: «تهران را یک محور افقی به دو نیمه می‌کند. شهر ثروتمند در دل کارگاه‌های ساختمانی و اتوبان‌های در دست احداث، آرام‌آرام از شیب رشته‌کوه‌ها بالا می‌رود... در جنوب بازار، مرکز قدیمی شهر و حومه‌های فقیر قرار دارد. در حاشیه شهر، تا چشم کار می‌کند، آلونک‌های پست است که در میان غبار با بیابان یکی می‌شود.»
 
فوکو در این «جداشدگی» ردپایی از بحران هویت را می‌یافت: «من چندین دانشجو را در میان جمعیت شناختم که با معیارهای ما چپی محسوب می‌شوند، اما روی تابلویی که خواست‌هایشان را نوشته بودند و به هوا بلند کرده بودند، با حروف درشت نوشته شده بود: «حکومت اسلامی» بدین‌ترتیب بحران هویت و فاصله میان حاشیه و متن، از جمله موضوعات جذابی بودند که در مسیر انقلاب ایران، فوکو را مشغول به خود ساخته بودند. فوکو اما خاص بودن انقلاب ایران را یک عیب یا ایراد نمی‌دید. اینکه حتی توده‌ای‌ها نیز طرفدار یک رهبری مذهبی و شعارشان حکومت اسلامی بود، چندان عجیب نبود. که گویی انقلاب‌های جدید از آن‌روی ناآشنا به نظر می‌رسیدند که جدید بودند و تجربه نشده.

اینچنین بود که در بازگشت به فرانسه، وقتی از فیلسوف فرانسوی می‌پرسیدند که آیا آنچه در ایران دیدی یک انقلاب بود، او اگرچه جواب روشنی نمی‌داد اما با خود می‌گفت: «نه، به معنی ظاهری کلمه، انقلاب نیست؛ یعنی نوعی از جابرخاستن و برپا ایستادن نیست. قیام انسان‌های دست‌ خالی است که می‌خواهند باری را که بر پشت همه ما و به‌ویژه بر پشت ایشان، بر پشت این کارگران نفت، این کشاورزان مرزهای میان امپراتوری‌ها، سنگینی می‌کند، از میان بردارند؛ بار نظم جهانی را. شاید این نخستین قیام بزرگ بر ضد نظام‌های جهانی باشد، مدرن‌ترین و دیوانه‌وارترین صورت شورش.»

انقلاب ایران، مطلوبی بود که فوکو پیشتر در ذهن خود پرورانده و اکنون از قضا در کشوری در خاورمیانه متولد شده بود. منتقدان فوکو در فرانسه اما معتقد بودند که این انقلاب، نه آن مطلوبی است که در ذهن فوکو بوده است، انقلابی علیه نظم جهانی شدن و آغازی برای عبور از سیاست مدرنیستی. اینچنین بود که «برنامر اولمن» در مقاله‌ای با عنوان «ایران، انتقام پیامبر» که در نشریه اکسپرس منتشر شد(20 آوریل 1979) نوشت: «در هر حال میشل فوکو اولین و آخرین روشنفکر غربی نیست که در ذهن خود، رویاهایی در مورد فردای انقلاب دارد، حال چه انقلاب اکتبر 1917، چه انقلاب اوئیه‌ها در پرتغال و چه انقلابی که تاج و تخت خاندان پهلوی را سرنگون کرد.»

فوکو البته به تدریج و با مشاهده شرایط انقلاب ایران واقعیت‌های این انقلاب را متوجه شده و دیگر به دنبال جایگزینی این انقلاب با مه 68 فرانسه نبود. او اکنون می‌گفت: «نظام حقیقت آنان با نظام حقیقت ما یکی نیست. نظام ما حتی اگر تقریبا جهانی شده باشد، همچنان کاملا خاص است.»
با این حال، فوکو منتقد دوستان همیشه منتقد خود بود. آنها در نقد انقلاب ایران به جمله‌ای از مارکس اشاره می‌کردند که می‌گفت: «دین افیون توده‌هاست.» و فوکو در انتقاد از آنها خواهش می‌کرد جمله پیشین مارکس در این عبارت را نیز در نظر داشته باشند و بدانند که دین، روح یک جهان بی‌روح نیز هست. فیلسوف فرانسوی می‌گفت: «اسلام در آن سال 1978، افیون مردم نبود، دقیقا از آن روی‌ که روح یک جهان بی‌روح بود.»

شب‌نشینی در تهران
میشل فوکو در یکی از دو سفری که پیش از انقلاب به تهران آمده بود، شبی را به خانه احسان نراقی رفت تا با او به گفت‌وگو در خصوص انقلاب ایران بنشیند. غلامعلی حدادعادل و نصرالله پورجوادی نیز از حاضران آن میهمانی شبانه بودند. فوکو البته پسری را نیز همراه خود داشت که منشی خود معرفی می‌کردش و اما به‌واقع، شریک زندگی او بود. یکی از پرسش‌های فوکو در گفت‌وگوهای آن شب، در خصوص جایگاه اقلیت‌ها در نظام پس از انقلاب بود: رفتار شما با اقلیت‌ها چگونه خواهد بود؟ گویی اما منظور او روشن نبود که حاضران در میهمانی از احترام حکومت اسلامی به اقلیت‌ها سخن می‌گفتند و تاکید می‌کردند «در اسلام، احترام به اقلیت واجب است.» با توضیح‌های بعدی اما آنگاهی که همسر احسان نراقی متوجه منظور فیلسوف فرانسوی شد، «بلافاصله بلند شد و رفت و یک تفسیری از قرآن به زبان فرانسه آورد و گذاشت جلو میشل فوکو.»

تبلیغات