نویسندگان: سامان صفرزایی
حوزه های تخصصی:
دریافت مقاله

آرشیو

آرشیو شماره ها:
۶۸

چکیده

متن

  شورش یا قیام، آنارشیسم یا انقلابی‌گرایی، آزادیخواهی یا عدالت‌طلبی؛ اسمش هر چه می‌خواهد باشد اما بگذارید بگوییم آنچه توسط دانشجویان و کارگران فرانسوی در بهار 1968 اتفاق افتاد یک نقطه‌عطف به معنای واقعی کلمه در تاریخ اروپا بود که جدای از سیاستمداران جهان، بسیاری از فیلمسازان و ترانه‌خوان‌ها و موسیقیدان‌های غرب را نیز شدیدا تحت‌تاثیر قرار داد.‏
در پس این رخداد دراماتیک سیاسی هنرمندان در عرصه‌های گوناگون با ساختن اثرات متعددی نگاهی به آن یک ماه سرشار از التهاب و هیجان کشور «همشهری‌ها» پرداختند.آخرین ساخته برناردو برتولوچی، کارگردان بزرگ ایتالیایی با نام «رویاپردازها»، از جمله آثاری است که نگاهی تلخ و انتقادآمیز به انقلاب دانشجویی فرانسه دارد.‏

‏ در آستانه آغاز شورش‌ها، «متیو» پسر آمریکایی که به قصد تحصیل به فرانسه سفر کرده است و به‌رغم حضور یک‌ساله‌اش در پاریس تقریبا هیچ دوستی ندارد، با خواهر و برادری دوقلو به نام‌های «ایزابل» و «تئو» که آنها نیز عاشق سینما و به ویژه آثار کلاسیک هستند آشنا می‌شود. رابطه آنها به تدریج صمیمی‌تر می‌شود و متیو در می‌یابد که رابطه جنسی بیمارگونه‌ای میان این خواهر و برادر فرانسوی وجود دارد و او نیز وارد این رابطه می‌شود.
 
این سه که عاشقانه یکدیگر را دوست دارند به مرور زمان در انزوای خویش فرو می‌روند و رابطه خود با جهان بیرون را به کمترین مقدار ممکن می‌رسانند تا اینکه با آغاز انقلاب دانشجویی به تدریج رابطه عاشقانه آنها در سراشیبی سقوط قرار می‌گیرد و آنها که چند صباحی را در رویای خوش با هم بودن سپری کرده بودند با واقعیتی به نام قیام مه آشنا می‌شوند. خواهر و برادر فرانسوی که برتولوچی شخصیتی بی‌قید و سرشار از احساسات و هیجان از آن دو ارایه می‌دهد، در شبی از شب‌های ماه می و در حالی که به شب‌مر‌گی خویش مشغولند با شنیدن صدای انفجارهای مهیب خیابانی شیفته این قیام می‌شوند و تصمیم می‌گیرند تا به خشونت و هرج‌ومرج بپیوندند.

برتولوچی می‌کوشد تا نشان دهد انقلابی که توسط «ایزابل» و «تئو» - که مالیخولیایی، الکی، خوش بودن و رفتارهای سادیستیک جنسی از صفات اصلی آن دو است و در واقع می‌تواند نماد جامعه جوان آن سال‌ها باشد- مورد حمایت قرار گرفت تا چه میزان پوچ و خالی از هدف‌های متعالی بود. «رویاپرداز‌ها» در واقع قصد دارد بگوید آنچه ما در کمون پاریس دیدیم انقلابی برای به دست آوردن خواسته‌های بزرگ بشری نبود و تنها کوششی نافرجام بود برای بروز آنارشیسمی‌که درون جامعه سرخورده آن زمان فرانسه شکل گرفته بود.

برتولوچی در این فیلم خط بطلانی بر شعارهای این قیام که از دولت می‌خواست به عشق احترام بگذارد، می‌کشد. چرا که نخستین ارزشی که در آن یک ماه به فراموشی سپرده شد عشق بود. آنجا که ایزابل تصمیم می‌گیرد عشق خود به متیو که آن را مقدس نیز می‌شمارد زیر پا بگذارد و بی‌آنکه دلیلی محکم داشته باشد به خشونت عریان قیام می‌پیوندد تا شاید از این راه عقده‌های روانی خود را التیام بخشد.
برتولوچی در این فیلم بسیار کوشید تا به تماشاچی بقبولاند که شخصیت «متیو» که جوانی محافظه‌کار و از خانواده‌ای نسبتا مرفه آمریکاست از شعور و عقلانیت بسیار بیشتری نسبت به آن خواهر و برادر فرانسوی که رادیکال‌های دوآتشه شدند، برخوردار است و گویی برتولوچی با افکار انقلابی خود فاصله عمیقی گرفته بود.

در سکانسی از شورش‌های خیابانی که تئو تصمیم دارد به پرتاب بطری کوکتل‌مولوتف مبادرت ورزد با دیالوگ‌های تامل‌برانگیزی میان «تئو» و «متیو» روبه‌رو می‌شویم:
متیو: «تئو... این کار اشتباه است... اشتباه است... این خشونت است.»‏
تئو: «اتفاقا محشر است... خشونت دیگر چیست... با من بیا پسر... این (بطری) کارش محشر است.»‏
متیو: «در این بطری لعنتی فاشیسم قرار دارد... فاشیسم.»‏
تئو:«من فاشیست هستم یا آن پلیس‌های لعنتی؟»‏
متیو: «آنها هم مردم را به رگبار می‌بندند.»‏
تئو: «دهنت را ببند و از اینجا گمشو.»‏

متیو: «به حرف من گوش کن... این اعمال متعلق به پلیس‌هاست... کار ما با مغزمان است... با عقلمان.»‏
تئو‎)‎‏ فریاد می‌زند): «کافی است.»‏
ایزابل نیز گویی حرف متیو را نادیده می‌گیرد که دست در بازوی برادرش به قلب خشونت‌های پاریس وارد می‌شود و متیو نیز خشمگین، بغض‌آلود و ناامید دور شدن آنان را به نظاره می‌نشیند...

تبلیغات