دموکراسی فرانسوی
آرشیو
چکیده
متن
فرانسویان این روزها تنها یک دلمشغولی دارند؛ انتخاب رییسجمهور جدید. اینچنین بود که دور اول انتخابات ریاستجمهوری فرانسه با شرکت 84 درصد واجدین شرایط به پایان رسید تا تصویری متفاوت از رقابتهای انتخاباتی در «سرزمین گل» ترسیم شود. اکنون اگر ناظران بیرونی این انتخابات ظهور نشانههای پوپولیسم را در وعدههای انتخاباتی کاندیداهای فرانسوی دیدند و فاصله گرفتن رقبای انتخاباتی از شعارهای حزبی خویش را شنیدند، اما این همه باعث نشد تا لرزشی در دیوار قطور دموکراسی فرانسوی - دموکراسیای که در گذر از پنج جمهوری قوام یافت و حضور خود را همچون الگوی دولتی دموکراتیک برای اروپاییان به رخ کشید- حس کنند.
دموکراسی فرانسوی بازمانده 200 سال مبارزه مردمی است که خیابان را عرصه سیاستورزی خویش ساخته بودند. مردمی که پایان سلطنت را با اعدام لویی شانزدهم به جشن نشستند و هلهله جمهوریخواهی برآوردند و زمانی بعدتر بر چکمههای ناپلئون بناپارت بوسه زدند و فریاد «زندهباد امپراتور» سر دادند. با این همه اما در تجربه دموکراسیخواهی فرانسویان نه سلطنت فروغی جاودانه یافت و نه وسوسه فاشیسم و نازیسم خللی دربرساختن پایههای حکومتی دموکرات ایجاد کرد. دموکراسی فرانسوی داستان صیقل خوردن آرمانهایی است که انقلاب کبیر فرانسه به ظهور رساند: «آزادی، برابری و برادری».
سقوط زندان باستیل در 14 ژوئیه 1789 را تنها مردم فرانسه به جشن ننشستند که در سرزمینی آنسوتر هگل- فیلسوف آلمانی- و دوستانش به میمنت انقلاب نوشیدند و دست بر دست کوبیدند و به شکرانه آنچه «طلوع باشکوه خورشید» مینامیدند، درختی به نشانه آزادی بازیافته کاشتند تا سرور خود از این رویداد را نشانهای باقی گذارند. انقلابیون فرانسوی سقوط باستیل را فوران آزادی در دنیای نو توصیف کردند؛ توصیفی که گویی چندان هم بیراه نبود چراکه ایمانوئل کانت – جمهوریخواه آلمانی – که به نظم شهره بود نیز با شنیدن اخبار مربوط به انقلاب فرانسه، پیادهروی روزانه خود را به سامان نرساند تا اینچنین با نگارش رسالهای ماندگار شادمانی خود از این رویداد را به زبان آورد: «انقلابی که در این روزگار شاهد وقوع آن در میان ملتی سرشار از هوش و ذکاوت هستیم در روح تمامی ناظران بیطرف علاقهای تا سرحد اشتیاق برخواهد انگیخت.»
رهاورد اولیه انقلاب 1789 تبدیل سلطنت مطلقه به سلطنت مشروطه بود. لویی شانزدهم که برای مقابله با اعیان فرانسوی به دامان طبقه سوم پناه برده بود با تشکیل مجلس ملی و تدوین قانون اساسی موافقت کرد. به این ترتیب اولین قانون اساسی فرانسه با تکیه بر «اعلامیه حقوق بشر و شهروند» انقلابیون فرانسوی نگاشته شد تا فرانسویان گامی فراتر از انقلابیون آمریکایی 1776 در کسب حقوق و آزادیهای سیاسی برداشته باشند. مقاومت لویی شانزدهم درمقابل اجرای قانون اساسی و مقابله دربار با مصوبات مجلس قانونگذاری اما خیلی زود به عمر سلطنت مشروطه پایان داد.
مجلس برآمده از دل انقلاب (کنوانسیون) رای به اعدام لویی شانزدهم داد تا تودههای ناراضی را به تحکیم انقلاب امیدوار کند. به این ترتیب بود که فرانسه پای در عرصه جمهوری نهاد. ایمانوئل کانت آلمانی دعوت انقلابیون فرانسوی برای همراهی در تدوین قانون اساسی اولین جمهوری فرانسه را نپذیرفت تا این قانون هرچه بیشتر مبتنی بر افکار «روسو» تدوین شود. اما نه اعدام لویی شانزدهم و همسرس «ماری آنتوانت» پایههای تحکیم دموکراسی برآمده از دل انقلاب را محکم کرد و نه قانون اساسی جدید به آرمان دموکراتیک انقلابیون فرصت ظهور داد. شورای رهبری پنج نفره برآمده از دل قانون اساسی تنها جاده عبور دیکتاتوری را هموار کرد تا «ماکسیمیلیان دو روبسپیر» سازمان یافتهترین حکومت ترور دولتی را بنیان گذارد.
به این ترتیب انقلاب فرانسه نیز خیلی زود حقیقت این گفته که «انقلاب به فرزندان خود پشت میکند.» را به تصویر کشید. روبسپیر که دیگر جز «گیوتین» آرمانی در انقلاب برای خود تعریف نمیکرد و دشمنانش او را متعصب خون آشام مینامیدند اما سالهای آغازین انقلاب یکی از مدافعان سرسخت حقوق فردی بود. او بود که در مقام یک عضو مجلس در سال 1789 اعطای حقوق مدنی به پروتستانها و یهودیان را خواستار شده بود: «چگونه میتوانید یهودیان را به خاطر آزار و اذیتی که در بعضی کشورها برآنان رفته است گناهکار بدانید. این تعقیب و آزارها جنایاتی ملیاند که ما باید با بازگرداندن حقوق غیرقابل انکار انسان به آنها به جبران آن بپردازیم؛ حقوقی که هیچ قدرتی نمیتواند آنها را از آن محروم کند... همه کسانی که در فرانسه به دنیا آمدهاند و اقامت دارند اعضای یک پیکره واحد سیاسیاند که ملت فرانسه نامیده میشود؛ به عبارت دیگر آنها شهروندان فرانسویاند.»
جمهوری اول فرانسه هفت سال دوام آورد. نارضایتیها از هیاتمدیره پنج نفره بالا گرفت و «بیجامگان» ناراضی بار دیگر خیابانهای پاریس را به اشغال خود درآوردند. «سی یس» با همراهی بخشهایی از حکومت جمهوری پایههای اولین کودتای پارلمانی دنیا را بنا نهاد تا راه برای رهبری ناپلئون بناپارت، فرمانده نام آشنا و جوان جنگهای فرانسه هموار شود. روز 18 برومر 1799 مجلس ملی منحل شد و امپراتوری ناپلئون بناپارت بر خرابههای بازمانده از جمهوری اول منزل گزید. ناپلئون به ایالات سفر میکرد و فریادهای زندهباد امپراتور دهقانان و بیجامگان را با رضایت میشنید.
در حکومت امپراتوری دیگر کسی به یاد نمیآورد که چندی پیشتر بناپارت در مقابل نمایندگان مجلس ایستاده بود تا اینچنین از اعتقاد خود به جمهوری سخن بگوید: «خواست ما جمهوری مبتنی بر آزادی حقیقی، آزادی مدنی و نمایندگی ملی است و من سوگند میخورم که چنین جمهوریای خواهیم داشت.» مبتنی برچنین نگاهی است که وقتی در شامگاه 17 برومر و شب 18 برومر، سی یس از ناآرامیهای محلههای تودهنشین خبر میدهد و بازداشت 20 نفر از نمایندگان را پیشنهاد میکند، ناپلئون بناپارت از توسل به حرکتهای غیرقانونی سرباز میزند. بناپارت خواهان شورش پارلمانی است. او میخواهد بدون زیرپا گذاشتن قانون و توسل به خشونت، قدرت مدنی را در دست گیرد. وقتی به او پیشنهاد میشود که از نیروهای پلیس کمک گیرد بازهم پاسخ رد میدهد.بناپارت فقط در فکر افزودن بر اعتبار و افتخار خود است و چقدر خوب اگر این اعتبار در زیر لوای قانون او را نصیب شود!
ناپلئون 30 ساله قرن هجدهم اما انسانی از عصر ماست؛ همچنانکه 18 برومر هنوز الگوی هر کودتای پارلمانی است.
مهمترین تفاوت میان طرح کودتای بناپارتی با سایر کودتاهای کلاسیک و افتخارآفرین تنها در یک نکته نهفته است؛ قانونی جلوه کردن. گویی تنها با توسل به ظاهر قانون میتوان مردمی را که آرمانشان حاکمیت قانون است، فریب داد. از همین روست که متاخرین بناپارت را نخستین آشکارکننده تفاوت میان درک کلاسیک و درک نوین هنر قبضه قدرت معرفی کردند، چراکه کودتای 18 برومر نخستین کودتایی است که تاکتیک نوین انقلاب را مطرح میکند. 15 سال امپراتوری ناپلئون بناپارت اما سرانجام زمانی به انتها رسید که امپراتور شیرازه اداره کشور را رها کرد و گام در راه کشورگشایی نهاد. اتحاد ارتشهای اروپایی برضد ناپلئون، سقوط اولین امپراتوری فرانسه را در ماههای پایانی 1814 رقم زد و بازگشت سلطنت در فرانسه را به نظاره نشست. ناپلئون به جزیره سنت الن تبعید شد تا در تنهایی، اشتباهات دوران حکومتداری خویش را به تفکر نشیند.
کنت دو پروانس با نام لویی هجدهم در سال1815 سلطنت را در فرانسه احیا کرد تا به مدت 15 سال او و جانشینش شارل دهم تاریکترین دوران سیاسی فرانسه را به تصویر کشند. مقاومت سرسختانه این دوتن در برابر اقدامات اصلاحطلبانه آتش انقلاب را در سال 1830 روشن کرد. بحران اقتصادی دهه 20 بازهم درنقش پاشنه آشیل حکومتداری دیکتاتورها ظاهر شد و لویی فیلیپ نیمه لیبرال، سلطنت فرانسه را به ارث برد. لویی فیلیپ اما آن هنگام که رشد اقتصادی و توسعه صنعتی را برای کشور به ارمغان آورد شاید هیچگاه گمان آن نمیبرد که عمر نظام سلطنتی فرانسه با فرار او و برقراری جمهوری دوم به پایان برسد.
سال 1848 آتش انقلاب در بسیاری از کشورهای اروپا روشن شد. انقلاب فوریه 1848 در فرانسه اما در سایه حکومتی موقت برقراری سازوکارهای دموکراتیک قدرت را به همراه آورد. قانون اساسی جمهوری دوم نویدبخش پیروزی قطعی دموکراسی در فرانسه بود اما اشتباههای حکومت موقت و تسلیم شدن در برابر تهدیدهای سوسیالیستها و ملی کردن کارخانجات، ناآرامیهایی را دامن زد که نتیجه این شورشها در انتخاب لویی ناپلئون- برادرزاده ناپلئون بناپارت- به عنوان اولین رییسجمهور تاریخ فرانسه نمایان شد. این انتخاب اما نشانی بود از بیزاری مردم فرانسه از هرج و مرج و نیاز آنها به آرامش و نظم حتی در قالبی از دیکتاتوری.
انقلاب دوم فرانسه اگرچه به استقرار جمهوری دوم و وداع با سلطنت در سرزمین فرانکها منجر شد اما دورنمای این انقلاب شاهدان تیزبین آن را دچار سرخوردگی و یأسی زودهنگام ساخت. دوتوکویل- از نظریه پردازان لیبرالیسم- که بعدها به مقام وزارت در کابینه لویی ناپلئون نیز رسید، در روز انقلاب ـ 24 فوریه- با بیانی حاکی از ناامیدی و ازپاافتادگی احساس خود را بیان میکند: «در سیام ژوئیه 1830 به هنگام طلوع آفتاب، من در بلوار بیرونی قصر ورسای به کالسکههای پادشاه، شارل دهم، برخورد کردم که هنوز هیچ نشده نشانهای سلطنتی را از روی آن تراشیده بودند.
و دنبال هم، و با حالت عزا آهسته راه میرفتند. من از دیدن این منظره نتوانسته بودم جلو ریزش اشکهای خود را بگیرم. اما این بار [یعنی در 1848] تاثرات من از نوعی دیگر اما شدیدتر بود. هردو انقلاب مرا اندوهگین کرده بود، لکن تاثرات ناشی از انقلاب دوم بسی تلختر بود. من برای شارل نوعی محبت موروثی در خود احساس میکردم. اما این پادشاه از آن جهت سقوط کرد که حقوقی را که درنظر من گرامی بودند زیرپا نهاده بود و من امیدوار بودم که با سقوط او آزادی کشورم شعلهورتر شود نه خاموش. اما امروز [1848] به نظر میرسد که آن آزادی مرده است.»
نشانههای یأس دوتوکویل خیلی زود آشکار شد؛ آن هنگام که لویی بناپارت همزمان با سفر به شهرها ودر سایه فریادهای «زندهباد ناپلئون سوم» و «زندهباد امپراتوری»، راه سلف خود پیش گرفت و زمینههای کودتای پارلمانی نوینی را فراهم کرد. 2 دسامبر 1851 روز خداحافظی با جمهوری دوم بود. لویی ناپلئون با رای مستقیم مردم فرانسه، مجلس را منحل کرد و به عنوان رییسجمهور 10 ساله فرانسه انتخاب شد. بدین ترتیب 50 سال پس از کودتای ناپلئون بناپارت، این کارل مارکس بود که امپرتوری لویی ناپلئون را تکرار طنزگونه و کاریکاتوری از کودتای ناپلئون بناپارت مینامید: «فرانسویان از وقتی انقلاب کردند نتوانستند از خاطرههای ناپلئونی خود جدا شوند. انتخابات 10 دسامبر 1848 شاهدی بر این مدعاست و جواب شان 2 دسامبر 1851 بود. آن چیزی که گیرشان آمد فقط کاریکاتوری از ناپلئون پیر نبود بلکه خود ناپلئون پیر بود.» مارکس برای نشان دادن شباهت کودتای عمو و برادرزاده حتی کتاب مشهور خود درباره دوران امپراتوری دوم فرانسه را «هیجدهم برومر لویی بناپارت» نامید.
مارکس اگرچه فرانسوی نبود، اما در مقام ناظری تیزبین هیچ گاه نتوانست ناخشنودی خود از ربوده شدن انقلاب توسط دیکتاتوری را پنهان کند؛ ناخشنودیای که با بیانی اینچنین، حکومت لویی بناپارت را به ریشخند میگیرد: «انقلاب فوریه حملهای نامنتظر بود که جامعه کهن را غافلگیر کرد. مردم این ضربه شست را همچون رویدادی تاریخی گشاینده دورانی جدید تلقی کردند، تا 2 دسامبر که انقلاب با تردستی ربوده شد و به جای آنکه جامعه محتوای تازهای پیدا کند دولت به کهنترین قالب بازگشت؛ بادآورده را باد میبرد.» دوران هیجده ساله امپراتوری لویی ناپلئون نیز همچون ناپلئون بزرگ با حمله قوای ارتش پروس به فرانسه خاتمه یافت تا نقطهای متفاوت در این تکرار طنزگونه تاریخ برجای نماند. سقوط لویی ناپلئون، اعلام جمهوری سوم فرانسه را به دنبال آورد.
جمهوری سوم را آغاز دموکراسی پایدار فرانسوی میخوانند چراکه قانون اساسی این جمهوری، خود محصول توافق نیروهای متضاد سیاسی بود. جمهوری سوم طلیعه نظام حزبی در فرانسه را آشکار کرد آن هنگام که قانون اساسی جمهوری، انتخاب رییسجمهور را برعهده مجمع ملی نهاد و در گذار از جمهوری سوم است که سلطنت طلبان برای همیشه از صحنه سیاسی فرانسه حذف میشوند. جمهوری سوم فرانسه 65 سال دوام آورد اگرچه عمر متوسط حکومتهای این جمهوری 8 ماه بود و فرانسویان ورود و خروج 107 کابینه را دراین مدت به نظاره نشستند همچنانکه رقابت احزاب چپ و راست نیز دراین دوران صورتی مشخص یافت. جمهوری سوم فرانسه در خلال جنگ جهانی اول پایدار ماند اما حمله هیتلر به فرانسه در جنگ جهانی دوم وداع با جمهوری سوم را رقم زد.
مارشال (فیلیپ) پتن به ریاستجمهوری فرانسه انتخاب شد. پتن افسانه جمهوری را پایان بخشید و از «دولت فرانسه» در مقابل جمهوری سخن به میان آورد. کلیه ارگانهای دموکراتیک منحل شد و مردم فرانسه مارشال پتن 80 ساله را به ریاستجمهوری انتخاب کردند. پتن حکومت خود را «ویشی» نام نهاد و آزاد از کنترل پارل مان حکمرانی نوینی را در فرانسه آغاز کرد. بدین ترتیب فرانسویان در دو جبهه مجبور به جنگ بودند؛ جنگ با هیتلر و جنگ با پتن. دوران حکومتداری پتن و دولت ویشی او تنها چهارسال دوام آورد و همزمان با پیاده شدن نیروهای متفقین در نرماندی (شمال فرانسه) و آزادسازی این کشور مارشال پتن محاکمه و به اعدام محکوم شد؛ حکمی که البته توسط مارشال دوگل تعلیق شد.
جمهوری چهارم فرانسه با فراخونی مردم به همه پرسی تشکیل مجلس موسسان توسط مارشال دوگل، در 1946 پایهگذاری شد. دوگل به ریاست دولت موقت انتخاب شد اما خیلی زود اختلاف میان او و احزاب سوسیالیست، دوگل را مجبور به استعفا کرد. جمهوری چهارم نظامی مبتنی بر همزیستی سه حزب عمده کمونیست، سوسیالیست و جمهوریخواه بود و اینچنین بود که بروز اختلافهای سیاسی خیلی زود وحدت این احزاب را با چالش مواجه کرد و درسال 1958 جمهوری پنجم فرانسه ظهور کرد. جناح راست نظامی فرانسه که تا آن زمان ناپلئون اول، لویی ناپلئون و مارشال پتن را به جامعه فرانسه عرضه کرده بود، این بار مارشال پتن را بعد از 12 سال کنارهگیری از قدرت از آستین خارج ساخت.
بازهم تاریخ تکرار میشد اگرچه شاید فرانسویان هیچ گاه گمان نمیکردند که دوگل هم پا جا پای پتن بگذارد، اما این اتفاق افتاد. «مانس اشپربر» تصویر پتن و دوگل در ذهن مردم فرانسه را اینچنین شرح میدهد: «در آوریل 1944 اندکی پیش از پیاده شدن متفقین در نرماندی و کمی پیش از پیاده شدن متفقین در آفریقا و ایتالیا، مارشال پتن به پاریس آمد و همه مردم از او استقبال کردند. این در پاریس به تاریخ آوریل 1944 بود. اما در ماه اوت 1944 دوگل به پاریس آمد. تعداد اشخاصی که از او استقبال کردند، آنچنان زیاد بود که میباید همانهایی بوده باشند که اندکی پیش از آن، به پیشباز پتن رفته بودند. اصولا نیاز به استقبال رفتن در وجود آدم ها بسیار شدیدتر از این است که مهم باشد به استقبال چه کسی میروند.»
قوام دموکراسی فرانسوی اما در جمهوری پنجم نمود یافت آن هنگام که دوگل تجدیدنظر در قانون اساسی را به رای گذاشت و رای 53 درصدی مخالفت مردمی را در مقابل خود دید. همچنانکه آشوبهای ماه می 1968 نیز اگرچه میرفت تا به سرنگونی حکومت دوگل منجر شود، اما اینچنین نشد و فرانسه پای در دوران جمهوری دیگری نگذاشت. مردم فرانسه اما در 1969به دوگل، قهرمان جنگ جهانی دوم، نجات دهنده فرانسه از جنگ الجزایر و ثبات بخش کشور که از حدود حریم خود پافراتر مینهاد «نه» گفت تا برانتخاب «دوگلی محدود» برای حکومتگری تاکید کرده باشند. ژنرال دوگل اما مفهوم این «نه» را به خوبی درک کرد و فردای همان روز در سال 1969 استعفا داد تا فرانسه شاهد پایان حیات سیاسی ژنرال دوگل باشد.
در جمهوری پنجم فرانسه، قوام دموکراسی هیچگاه اجازه نداد تا حرکت سینوسی بازگشت به گذشته تکرار شود، همچنان که داستان اصلاح قانون اساسیهای ناکارآمد نیز به فراموشی سپرده شد تا فرانسویان تحکیم دموکراسی فرانسوی را از پس 200 سال مبارزه، به جشن بنشینند. اکنون کاندیداهای انتخابات ریاستجمهوری فرانسه در گوشهای از «سن» جمهوری پنجم، سناریوی نوشته شده به دست خود را اجرا میکنند، تا با همراهی مردم فرانسه شاید آرزوی «دوگل» را امکان تحققی یابند، آن هنگام که زیرلب میگفت: «فرانسه بدون عظمت، فرانسه نیست.»
منابع:
1ـ هجدهم برومر لویی بناپارت، کارل مارکس، ترجمه باقر پرهام، نشرمرکز، چاپ دوم، 1378
2ـ سیاست و حکومت در اروپا، احمد نقیبزاده، انتشارات سمت، چاپ سوم، 1379
3ـ ابداع جمهوری مدرن، بیانکاماریا فونتانا، محمدعلی موسوی فریدنی، انتشارات شیرازه، چاپ اول، 1380
4ـ لیبرالیسم غرب؛ ظهور و سقوط، آنتونی آربلاستر، ترجمه عباس مخبر، نشر مرکز، چاپ سوم، 1377
5ـ انقلاب فرانسه و جنگ از دیدگاه هگل، رامین جهانبگلو، سازمان انتشارات و آموزش انقلاب اسلامی، چاپ اول، 1368
6ـ سرزمین گل، دانیل ریویر، حسین قنبری و رضا نیری، موسسه فرهنگی و انتشاراتی گوهرشاد، چاپ اول، 1377
ملاقات با مادام گیوتین
ماشین مرگ انقلاب فرانسه «گیوتین» نام گرفت. دکتر «ژوزف ایگناس گیوتین»، عضو مجمع انقلابی فرانسه، آن هنگام که برای تخفیف درد و رنج محکومان به اعدام، پیشنهاد استفاده از ماشین گردنزنی را میداد، شاید هیچگاه گمان نمیبرد که نامش روی خوفناکترین دستگاه قتل انسان جاودانه شود. گیوتین نیز همچون دیگر تجربههای انقلاب، خاص جامعه فرانسه است. ساعت پنج بعدازظهر در میدان انقلاب پاریس، شهروندان با اشتیاق جمع میشدند تا گردن زدن خائنان و ضدانقلابیون را از نزدیک ببینند. از دید مردم پاریس، گیوتین جمع تمامی خواستهها و نیازهای سرکوب شده مردم فرانسه بود که بر گردن مخالفان فرود میآمد.
لویی شانزدهم و همسرش ماری آنتوانت معروفترین کسانی بودند که با گیوتین گردن زده شدند، اگرچه اولین اعدام با گیوتین در 25 آوریل 1792 انجام شد. در سالهای پس از انقلاب و در روزهای استقرار حکومت ترور، مردم لیست اسامی اعدامیها را صبحگاهان میخریدند و عصرهنگام با شتاب خود را به محوطه بیرونی کاخ ورسای میرساندند تا جایگاه بهتری برای رویت اعدام میهمان تازه گیوتین داشته باشند. مثال رایج آن روزهای مردم فرانسه تکرار این روایت بود: «هرکس علیه آزادی در فرانسه اقدامی انجام دهد قرار ملاقات با مادام گیوتین دارد.»
دموکراسی فرانسوی بازمانده 200 سال مبارزه مردمی است که خیابان را عرصه سیاستورزی خویش ساخته بودند. مردمی که پایان سلطنت را با اعدام لویی شانزدهم به جشن نشستند و هلهله جمهوریخواهی برآوردند و زمانی بعدتر بر چکمههای ناپلئون بناپارت بوسه زدند و فریاد «زندهباد امپراتور» سر دادند. با این همه اما در تجربه دموکراسیخواهی فرانسویان نه سلطنت فروغی جاودانه یافت و نه وسوسه فاشیسم و نازیسم خللی دربرساختن پایههای حکومتی دموکرات ایجاد کرد. دموکراسی فرانسوی داستان صیقل خوردن آرمانهایی است که انقلاب کبیر فرانسه به ظهور رساند: «آزادی، برابری و برادری».
سقوط زندان باستیل در 14 ژوئیه 1789 را تنها مردم فرانسه به جشن ننشستند که در سرزمینی آنسوتر هگل- فیلسوف آلمانی- و دوستانش به میمنت انقلاب نوشیدند و دست بر دست کوبیدند و به شکرانه آنچه «طلوع باشکوه خورشید» مینامیدند، درختی به نشانه آزادی بازیافته کاشتند تا سرور خود از این رویداد را نشانهای باقی گذارند. انقلابیون فرانسوی سقوط باستیل را فوران آزادی در دنیای نو توصیف کردند؛ توصیفی که گویی چندان هم بیراه نبود چراکه ایمانوئل کانت – جمهوریخواه آلمانی – که به نظم شهره بود نیز با شنیدن اخبار مربوط به انقلاب فرانسه، پیادهروی روزانه خود را به سامان نرساند تا اینچنین با نگارش رسالهای ماندگار شادمانی خود از این رویداد را به زبان آورد: «انقلابی که در این روزگار شاهد وقوع آن در میان ملتی سرشار از هوش و ذکاوت هستیم در روح تمامی ناظران بیطرف علاقهای تا سرحد اشتیاق برخواهد انگیخت.»
رهاورد اولیه انقلاب 1789 تبدیل سلطنت مطلقه به سلطنت مشروطه بود. لویی شانزدهم که برای مقابله با اعیان فرانسوی به دامان طبقه سوم پناه برده بود با تشکیل مجلس ملی و تدوین قانون اساسی موافقت کرد. به این ترتیب اولین قانون اساسی فرانسه با تکیه بر «اعلامیه حقوق بشر و شهروند» انقلابیون فرانسوی نگاشته شد تا فرانسویان گامی فراتر از انقلابیون آمریکایی 1776 در کسب حقوق و آزادیهای سیاسی برداشته باشند. مقاومت لویی شانزدهم درمقابل اجرای قانون اساسی و مقابله دربار با مصوبات مجلس قانونگذاری اما خیلی زود به عمر سلطنت مشروطه پایان داد.
مجلس برآمده از دل انقلاب (کنوانسیون) رای به اعدام لویی شانزدهم داد تا تودههای ناراضی را به تحکیم انقلاب امیدوار کند. به این ترتیب بود که فرانسه پای در عرصه جمهوری نهاد. ایمانوئل کانت آلمانی دعوت انقلابیون فرانسوی برای همراهی در تدوین قانون اساسی اولین جمهوری فرانسه را نپذیرفت تا این قانون هرچه بیشتر مبتنی بر افکار «روسو» تدوین شود. اما نه اعدام لویی شانزدهم و همسرس «ماری آنتوانت» پایههای تحکیم دموکراسی برآمده از دل انقلاب را محکم کرد و نه قانون اساسی جدید به آرمان دموکراتیک انقلابیون فرصت ظهور داد. شورای رهبری پنج نفره برآمده از دل قانون اساسی تنها جاده عبور دیکتاتوری را هموار کرد تا «ماکسیمیلیان دو روبسپیر» سازمان یافتهترین حکومت ترور دولتی را بنیان گذارد.
به این ترتیب انقلاب فرانسه نیز خیلی زود حقیقت این گفته که «انقلاب به فرزندان خود پشت میکند.» را به تصویر کشید. روبسپیر که دیگر جز «گیوتین» آرمانی در انقلاب برای خود تعریف نمیکرد و دشمنانش او را متعصب خون آشام مینامیدند اما سالهای آغازین انقلاب یکی از مدافعان سرسخت حقوق فردی بود. او بود که در مقام یک عضو مجلس در سال 1789 اعطای حقوق مدنی به پروتستانها و یهودیان را خواستار شده بود: «چگونه میتوانید یهودیان را به خاطر آزار و اذیتی که در بعضی کشورها برآنان رفته است گناهکار بدانید. این تعقیب و آزارها جنایاتی ملیاند که ما باید با بازگرداندن حقوق غیرقابل انکار انسان به آنها به جبران آن بپردازیم؛ حقوقی که هیچ قدرتی نمیتواند آنها را از آن محروم کند... همه کسانی که در فرانسه به دنیا آمدهاند و اقامت دارند اعضای یک پیکره واحد سیاسیاند که ملت فرانسه نامیده میشود؛ به عبارت دیگر آنها شهروندان فرانسویاند.»
جمهوری اول فرانسه هفت سال دوام آورد. نارضایتیها از هیاتمدیره پنج نفره بالا گرفت و «بیجامگان» ناراضی بار دیگر خیابانهای پاریس را به اشغال خود درآوردند. «سی یس» با همراهی بخشهایی از حکومت جمهوری پایههای اولین کودتای پارلمانی دنیا را بنا نهاد تا راه برای رهبری ناپلئون بناپارت، فرمانده نام آشنا و جوان جنگهای فرانسه هموار شود. روز 18 برومر 1799 مجلس ملی منحل شد و امپراتوری ناپلئون بناپارت بر خرابههای بازمانده از جمهوری اول منزل گزید. ناپلئون به ایالات سفر میکرد و فریادهای زندهباد امپراتور دهقانان و بیجامگان را با رضایت میشنید.
در حکومت امپراتوری دیگر کسی به یاد نمیآورد که چندی پیشتر بناپارت در مقابل نمایندگان مجلس ایستاده بود تا اینچنین از اعتقاد خود به جمهوری سخن بگوید: «خواست ما جمهوری مبتنی بر آزادی حقیقی، آزادی مدنی و نمایندگی ملی است و من سوگند میخورم که چنین جمهوریای خواهیم داشت.» مبتنی برچنین نگاهی است که وقتی در شامگاه 17 برومر و شب 18 برومر، سی یس از ناآرامیهای محلههای تودهنشین خبر میدهد و بازداشت 20 نفر از نمایندگان را پیشنهاد میکند، ناپلئون بناپارت از توسل به حرکتهای غیرقانونی سرباز میزند. بناپارت خواهان شورش پارلمانی است. او میخواهد بدون زیرپا گذاشتن قانون و توسل به خشونت، قدرت مدنی را در دست گیرد. وقتی به او پیشنهاد میشود که از نیروهای پلیس کمک گیرد بازهم پاسخ رد میدهد.بناپارت فقط در فکر افزودن بر اعتبار و افتخار خود است و چقدر خوب اگر این اعتبار در زیر لوای قانون او را نصیب شود!
ناپلئون 30 ساله قرن هجدهم اما انسانی از عصر ماست؛ همچنانکه 18 برومر هنوز الگوی هر کودتای پارلمانی است.
مهمترین تفاوت میان طرح کودتای بناپارتی با سایر کودتاهای کلاسیک و افتخارآفرین تنها در یک نکته نهفته است؛ قانونی جلوه کردن. گویی تنها با توسل به ظاهر قانون میتوان مردمی را که آرمانشان حاکمیت قانون است، فریب داد. از همین روست که متاخرین بناپارت را نخستین آشکارکننده تفاوت میان درک کلاسیک و درک نوین هنر قبضه قدرت معرفی کردند، چراکه کودتای 18 برومر نخستین کودتایی است که تاکتیک نوین انقلاب را مطرح میکند. 15 سال امپراتوری ناپلئون بناپارت اما سرانجام زمانی به انتها رسید که امپراتور شیرازه اداره کشور را رها کرد و گام در راه کشورگشایی نهاد. اتحاد ارتشهای اروپایی برضد ناپلئون، سقوط اولین امپراتوری فرانسه را در ماههای پایانی 1814 رقم زد و بازگشت سلطنت در فرانسه را به نظاره نشست. ناپلئون به جزیره سنت الن تبعید شد تا در تنهایی، اشتباهات دوران حکومتداری خویش را به تفکر نشیند.
کنت دو پروانس با نام لویی هجدهم در سال1815 سلطنت را در فرانسه احیا کرد تا به مدت 15 سال او و جانشینش شارل دهم تاریکترین دوران سیاسی فرانسه را به تصویر کشند. مقاومت سرسختانه این دوتن در برابر اقدامات اصلاحطلبانه آتش انقلاب را در سال 1830 روشن کرد. بحران اقتصادی دهه 20 بازهم درنقش پاشنه آشیل حکومتداری دیکتاتورها ظاهر شد و لویی فیلیپ نیمه لیبرال، سلطنت فرانسه را به ارث برد. لویی فیلیپ اما آن هنگام که رشد اقتصادی و توسعه صنعتی را برای کشور به ارمغان آورد شاید هیچگاه گمان آن نمیبرد که عمر نظام سلطنتی فرانسه با فرار او و برقراری جمهوری دوم به پایان برسد.
سال 1848 آتش انقلاب در بسیاری از کشورهای اروپا روشن شد. انقلاب فوریه 1848 در فرانسه اما در سایه حکومتی موقت برقراری سازوکارهای دموکراتیک قدرت را به همراه آورد. قانون اساسی جمهوری دوم نویدبخش پیروزی قطعی دموکراسی در فرانسه بود اما اشتباههای حکومت موقت و تسلیم شدن در برابر تهدیدهای سوسیالیستها و ملی کردن کارخانجات، ناآرامیهایی را دامن زد که نتیجه این شورشها در انتخاب لویی ناپلئون- برادرزاده ناپلئون بناپارت- به عنوان اولین رییسجمهور تاریخ فرانسه نمایان شد. این انتخاب اما نشانی بود از بیزاری مردم فرانسه از هرج و مرج و نیاز آنها به آرامش و نظم حتی در قالبی از دیکتاتوری.
انقلاب دوم فرانسه اگرچه به استقرار جمهوری دوم و وداع با سلطنت در سرزمین فرانکها منجر شد اما دورنمای این انقلاب شاهدان تیزبین آن را دچار سرخوردگی و یأسی زودهنگام ساخت. دوتوکویل- از نظریه پردازان لیبرالیسم- که بعدها به مقام وزارت در کابینه لویی ناپلئون نیز رسید، در روز انقلاب ـ 24 فوریه- با بیانی حاکی از ناامیدی و ازپاافتادگی احساس خود را بیان میکند: «در سیام ژوئیه 1830 به هنگام طلوع آفتاب، من در بلوار بیرونی قصر ورسای به کالسکههای پادشاه، شارل دهم، برخورد کردم که هنوز هیچ نشده نشانهای سلطنتی را از روی آن تراشیده بودند.
و دنبال هم، و با حالت عزا آهسته راه میرفتند. من از دیدن این منظره نتوانسته بودم جلو ریزش اشکهای خود را بگیرم. اما این بار [یعنی در 1848] تاثرات من از نوعی دیگر اما شدیدتر بود. هردو انقلاب مرا اندوهگین کرده بود، لکن تاثرات ناشی از انقلاب دوم بسی تلختر بود. من برای شارل نوعی محبت موروثی در خود احساس میکردم. اما این پادشاه از آن جهت سقوط کرد که حقوقی را که درنظر من گرامی بودند زیرپا نهاده بود و من امیدوار بودم که با سقوط او آزادی کشورم شعلهورتر شود نه خاموش. اما امروز [1848] به نظر میرسد که آن آزادی مرده است.»
نشانههای یأس دوتوکویل خیلی زود آشکار شد؛ آن هنگام که لویی بناپارت همزمان با سفر به شهرها ودر سایه فریادهای «زندهباد ناپلئون سوم» و «زندهباد امپراتوری»، راه سلف خود پیش گرفت و زمینههای کودتای پارلمانی نوینی را فراهم کرد. 2 دسامبر 1851 روز خداحافظی با جمهوری دوم بود. لویی ناپلئون با رای مستقیم مردم فرانسه، مجلس را منحل کرد و به عنوان رییسجمهور 10 ساله فرانسه انتخاب شد. بدین ترتیب 50 سال پس از کودتای ناپلئون بناپارت، این کارل مارکس بود که امپرتوری لویی ناپلئون را تکرار طنزگونه و کاریکاتوری از کودتای ناپلئون بناپارت مینامید: «فرانسویان از وقتی انقلاب کردند نتوانستند از خاطرههای ناپلئونی خود جدا شوند. انتخابات 10 دسامبر 1848 شاهدی بر این مدعاست و جواب شان 2 دسامبر 1851 بود. آن چیزی که گیرشان آمد فقط کاریکاتوری از ناپلئون پیر نبود بلکه خود ناپلئون پیر بود.» مارکس برای نشان دادن شباهت کودتای عمو و برادرزاده حتی کتاب مشهور خود درباره دوران امپراتوری دوم فرانسه را «هیجدهم برومر لویی بناپارت» نامید.
مارکس اگرچه فرانسوی نبود، اما در مقام ناظری تیزبین هیچ گاه نتوانست ناخشنودی خود از ربوده شدن انقلاب توسط دیکتاتوری را پنهان کند؛ ناخشنودیای که با بیانی اینچنین، حکومت لویی بناپارت را به ریشخند میگیرد: «انقلاب فوریه حملهای نامنتظر بود که جامعه کهن را غافلگیر کرد. مردم این ضربه شست را همچون رویدادی تاریخی گشاینده دورانی جدید تلقی کردند، تا 2 دسامبر که انقلاب با تردستی ربوده شد و به جای آنکه جامعه محتوای تازهای پیدا کند دولت به کهنترین قالب بازگشت؛ بادآورده را باد میبرد.» دوران هیجده ساله امپراتوری لویی ناپلئون نیز همچون ناپلئون بزرگ با حمله قوای ارتش پروس به فرانسه خاتمه یافت تا نقطهای متفاوت در این تکرار طنزگونه تاریخ برجای نماند. سقوط لویی ناپلئون، اعلام جمهوری سوم فرانسه را به دنبال آورد.
جمهوری سوم را آغاز دموکراسی پایدار فرانسوی میخوانند چراکه قانون اساسی این جمهوری، خود محصول توافق نیروهای متضاد سیاسی بود. جمهوری سوم طلیعه نظام حزبی در فرانسه را آشکار کرد آن هنگام که قانون اساسی جمهوری، انتخاب رییسجمهور را برعهده مجمع ملی نهاد و در گذار از جمهوری سوم است که سلطنت طلبان برای همیشه از صحنه سیاسی فرانسه حذف میشوند. جمهوری سوم فرانسه 65 سال دوام آورد اگرچه عمر متوسط حکومتهای این جمهوری 8 ماه بود و فرانسویان ورود و خروج 107 کابینه را دراین مدت به نظاره نشستند همچنانکه رقابت احزاب چپ و راست نیز دراین دوران صورتی مشخص یافت. جمهوری سوم فرانسه در خلال جنگ جهانی اول پایدار ماند اما حمله هیتلر به فرانسه در جنگ جهانی دوم وداع با جمهوری سوم را رقم زد.
مارشال (فیلیپ) پتن به ریاستجمهوری فرانسه انتخاب شد. پتن افسانه جمهوری را پایان بخشید و از «دولت فرانسه» در مقابل جمهوری سخن به میان آورد. کلیه ارگانهای دموکراتیک منحل شد و مردم فرانسه مارشال پتن 80 ساله را به ریاستجمهوری انتخاب کردند. پتن حکومت خود را «ویشی» نام نهاد و آزاد از کنترل پارل مان حکمرانی نوینی را در فرانسه آغاز کرد. بدین ترتیب فرانسویان در دو جبهه مجبور به جنگ بودند؛ جنگ با هیتلر و جنگ با پتن. دوران حکومتداری پتن و دولت ویشی او تنها چهارسال دوام آورد و همزمان با پیاده شدن نیروهای متفقین در نرماندی (شمال فرانسه) و آزادسازی این کشور مارشال پتن محاکمه و به اعدام محکوم شد؛ حکمی که البته توسط مارشال دوگل تعلیق شد.
جمهوری چهارم فرانسه با فراخونی مردم به همه پرسی تشکیل مجلس موسسان توسط مارشال دوگل، در 1946 پایهگذاری شد. دوگل به ریاست دولت موقت انتخاب شد اما خیلی زود اختلاف میان او و احزاب سوسیالیست، دوگل را مجبور به استعفا کرد. جمهوری چهارم نظامی مبتنی بر همزیستی سه حزب عمده کمونیست، سوسیالیست و جمهوریخواه بود و اینچنین بود که بروز اختلافهای سیاسی خیلی زود وحدت این احزاب را با چالش مواجه کرد و درسال 1958 جمهوری پنجم فرانسه ظهور کرد. جناح راست نظامی فرانسه که تا آن زمان ناپلئون اول، لویی ناپلئون و مارشال پتن را به جامعه فرانسه عرضه کرده بود، این بار مارشال پتن را بعد از 12 سال کنارهگیری از قدرت از آستین خارج ساخت.
بازهم تاریخ تکرار میشد اگرچه شاید فرانسویان هیچ گاه گمان نمیکردند که دوگل هم پا جا پای پتن بگذارد، اما این اتفاق افتاد. «مانس اشپربر» تصویر پتن و دوگل در ذهن مردم فرانسه را اینچنین شرح میدهد: «در آوریل 1944 اندکی پیش از پیاده شدن متفقین در نرماندی و کمی پیش از پیاده شدن متفقین در آفریقا و ایتالیا، مارشال پتن به پاریس آمد و همه مردم از او استقبال کردند. این در پاریس به تاریخ آوریل 1944 بود. اما در ماه اوت 1944 دوگل به پاریس آمد. تعداد اشخاصی که از او استقبال کردند، آنچنان زیاد بود که میباید همانهایی بوده باشند که اندکی پیش از آن، به پیشباز پتن رفته بودند. اصولا نیاز به استقبال رفتن در وجود آدم ها بسیار شدیدتر از این است که مهم باشد به استقبال چه کسی میروند.»
قوام دموکراسی فرانسوی اما در جمهوری پنجم نمود یافت آن هنگام که دوگل تجدیدنظر در قانون اساسی را به رای گذاشت و رای 53 درصدی مخالفت مردمی را در مقابل خود دید. همچنانکه آشوبهای ماه می 1968 نیز اگرچه میرفت تا به سرنگونی حکومت دوگل منجر شود، اما اینچنین نشد و فرانسه پای در دوران جمهوری دیگری نگذاشت. مردم فرانسه اما در 1969به دوگل، قهرمان جنگ جهانی دوم، نجات دهنده فرانسه از جنگ الجزایر و ثبات بخش کشور که از حدود حریم خود پافراتر مینهاد «نه» گفت تا برانتخاب «دوگلی محدود» برای حکومتگری تاکید کرده باشند. ژنرال دوگل اما مفهوم این «نه» را به خوبی درک کرد و فردای همان روز در سال 1969 استعفا داد تا فرانسه شاهد پایان حیات سیاسی ژنرال دوگل باشد.
در جمهوری پنجم فرانسه، قوام دموکراسی هیچگاه اجازه نداد تا حرکت سینوسی بازگشت به گذشته تکرار شود، همچنان که داستان اصلاح قانون اساسیهای ناکارآمد نیز به فراموشی سپرده شد تا فرانسویان تحکیم دموکراسی فرانسوی را از پس 200 سال مبارزه، به جشن بنشینند. اکنون کاندیداهای انتخابات ریاستجمهوری فرانسه در گوشهای از «سن» جمهوری پنجم، سناریوی نوشته شده به دست خود را اجرا میکنند، تا با همراهی مردم فرانسه شاید آرزوی «دوگل» را امکان تحققی یابند، آن هنگام که زیرلب میگفت: «فرانسه بدون عظمت، فرانسه نیست.»
منابع:
1ـ هجدهم برومر لویی بناپارت، کارل مارکس، ترجمه باقر پرهام، نشرمرکز، چاپ دوم، 1378
2ـ سیاست و حکومت در اروپا، احمد نقیبزاده، انتشارات سمت، چاپ سوم، 1379
3ـ ابداع جمهوری مدرن، بیانکاماریا فونتانا، محمدعلی موسوی فریدنی، انتشارات شیرازه، چاپ اول، 1380
4ـ لیبرالیسم غرب؛ ظهور و سقوط، آنتونی آربلاستر، ترجمه عباس مخبر، نشر مرکز، چاپ سوم، 1377
5ـ انقلاب فرانسه و جنگ از دیدگاه هگل، رامین جهانبگلو، سازمان انتشارات و آموزش انقلاب اسلامی، چاپ اول، 1368
6ـ سرزمین گل، دانیل ریویر، حسین قنبری و رضا نیری، موسسه فرهنگی و انتشاراتی گوهرشاد، چاپ اول، 1377
ملاقات با مادام گیوتین
ماشین مرگ انقلاب فرانسه «گیوتین» نام گرفت. دکتر «ژوزف ایگناس گیوتین»، عضو مجمع انقلابی فرانسه، آن هنگام که برای تخفیف درد و رنج محکومان به اعدام، پیشنهاد استفاده از ماشین گردنزنی را میداد، شاید هیچگاه گمان نمیبرد که نامش روی خوفناکترین دستگاه قتل انسان جاودانه شود. گیوتین نیز همچون دیگر تجربههای انقلاب، خاص جامعه فرانسه است. ساعت پنج بعدازظهر در میدان انقلاب پاریس، شهروندان با اشتیاق جمع میشدند تا گردن زدن خائنان و ضدانقلابیون را از نزدیک ببینند. از دید مردم پاریس، گیوتین جمع تمامی خواستهها و نیازهای سرکوب شده مردم فرانسه بود که بر گردن مخالفان فرود میآمد.
لویی شانزدهم و همسرش ماری آنتوانت معروفترین کسانی بودند که با گیوتین گردن زده شدند، اگرچه اولین اعدام با گیوتین در 25 آوریل 1792 انجام شد. در سالهای پس از انقلاب و در روزهای استقرار حکومت ترور، مردم لیست اسامی اعدامیها را صبحگاهان میخریدند و عصرهنگام با شتاب خود را به محوطه بیرونی کاخ ورسای میرساندند تا جایگاه بهتری برای رویت اعدام میهمان تازه گیوتین داشته باشند. مثال رایج آن روزهای مردم فرانسه تکرار این روایت بود: «هرکس علیه آزادی در فرانسه اقدامی انجام دهد قرار ملاقات با مادام گیوتین دارد.»