روایت فرزند ارشد آیتالله کاشانی از روابط پدرش و مصدق
آرشیو
چکیده
خبرنگار همشهری ماه در یک ظهر گرم تابستان ضمن بازدید از مراحل بازسازی و ساخت وساز اطراف منزل آیتالله کاشانی، درباره حوادث 28 مرداد با مهندس کاشانی به گفتگو نشسته که بخشهایی از آن در ادامه میآیدمتن
در آن موقع هواداران انگلیس به شدت علیه مصدق فعال بودند؛ در مقابل نیز آیتالله کاشانی با تمام وجود مقابل این مخالفتها ایستادگی کرده و از مصدق حمایت میکرد. تا اینکه مخالفین نهضت ملی نفت با تظاهرات و جوسازی در صدد ساقط کردن مصدق بر آمدند و از آیتالله کاشانی حمایت کردند.
سایت گروه مجلات همشهری: سید ابوالحسن کاشانی، فرزند ارشد آیتالله کاشانی و رئیس بنیاد فرهنگی آیتالله کاشانی بر عکس سید محمود ـ برادر کوچکترش ـ کمتر به حضور در رسانهها علاقه دارد. او این روزها بیشتر وقت خود را صرف بازسازی خانه متروکه آیتالله کاشانی در خیابان پامنار تهران کرده است. او گرچه دانش آموخته مهندسی برق است ولی به گفته خودش بیشتر در زمینه ساختوساز فعال بوده است؛ شاید به همین دلیل است که هر روز صبح مسیر طولانی منزل خود تا پامنار را طی میکند تا برفعالیت کارگران نظارت کنند؛ کارگرانی که در حال ساخت مجتمعی فرهنگی در کنار خانه آیتالله کاشانیاند. مهندس کاشانی در نظر دارد از این مجتمع برای برگزاری مراسمهای مذهبی و اجتماعات استفاده کند و در صورت مساعدت سازمان میراث فرهنگی و شهرداری، خانه آیتالله کاشانی را به موزه تبدیل کند.
• منزل مرحوم آیتالله کاشانی حدود 150 سال پیش توسط پدر ایشان خریداری شده است و مرحوم آیتالله کاشانی در همین خانه بهدنیا آمدهاند منتهی وقتی که حدود 15 سال داشته، پدر مرحوم آیتالله کاشانی عازم نجف میشود و آیتالله کاشانی همراه پدرش به نجف میرود و فرصت بسیار خوبی در نجف برای تحصیل پیش میآید. چون حوزههای علمیه مفصلی بوده و استادان مطرحی همچون آخوند ملاکاظم خراسانی، شیخ الشریعه اصفهانی و... در آنجا بودند و مرحوم کاشانی نزد آنان به درس و بحث میپردازد، بهطوریکه حتی آخوند ملاکاظم خراسانی ایشان را مجتهد میداند و به وی اجازه اجتهاد میدهد. ایشان در نجف بودند؛ حتی در زمان حمله انگلیسیها همراه پدرشان در مبارزه یا ثوره ( انقلاب) علیه انگلیسیها مشارکت میکنند و پدر ایشان در آن جریانات شهید میشوند. پس از آن آیتالله کاشانی از عراق خارج شده و به ایران میآیند. در ایران هم استقبال بینظیری از ایشان صورت میگیرد. زمان رضا شاه موضوعات سیاسی مطرح نبوده ولی بعد از آن آیتالله کاشانی و همه مردم فرصت شرکت در مبارزه سیاسی را پیدا میکنند.
• آیتالله کاشانی در عراق به این نتیجه رسیده بود که انگلیسیها به هر قیمت و فشاری میخواهند برای مردم خاورمیانه ایجاد شرارت کنند، به همین دلیل آیتالله کاشانی مبارزه سختی را در ایران علیه انگلیسیها ایجاد کرد که از جمله آنها موضوع نفت بود. چون انگلیسیها میخواستند قرارداد قبلی خود را تحت قرارداد 1933 ( 1312) تمدید کنند. آیتالله کاشانی به شدت در مقابل این موضوع مقاومت کرد و تا آنجایی که میتوانست جلوگیری کرد و از همان جا ملی شدن صنعت نفت به وجود آمده در همین اوضاع و احوال بود که دولت وقت به تحریک انگلیسیها، آیتالله کاشانی را دستگیر و به لبنان تبعید میکند که البته در همان زمان و در حالی که آیتالله کاشانی در تبعید بودند، مردم تهران بدون اطلاع آیتالله کاشانی، ایشان را برای نمایندگی مجلس ثبت نام میکنند. اتفاقا وقتی نتایج انتخابات قرائت میشود آیتالله کاشانی هم بهعنوان نماینده مردم تهران انتخاب میشود؛ در حالی که خود ایشان در لبنان بودند و از این موضوع اطلاعی نداشتند. پس از تشکیل مجلس، عموم نمایندگان آیتالله کاشانی را بهعنوان رئیس مجلس انتخاب میکنند. به این ترتیب آیتالله کاشانی نه برای نمایندگی و نه برای ریاست مجلس هیچ وقت پیشقدم نشدند بلکه این مردم و نمایندگان بودند که ایشان را انتخاب کردند. به هر حال در آنجا مبارزه سرسختی علیه قرارداد انگلیسی نفت شروع میشود. در این مقطع آقای دکتر مصدق هم به مبارزه علاقهمند میشود و چون میگفتند آقای مصدق سابقه مبارزه سیاسی دارد، آیتالله کاشانی ایشان را هدایت و حمایت میکند و برای جلوگیری از توفیق طرفداران جبهه ملی سپهبد رزمآرا بهعنوان نخست وزیر انتخاب میشوند. آیتالله کاشانی مبارزه شدیدی علیه رزم آرا میکند و میگوید که ایشان سرباز است و نمیتواند در این پست موفق عمل کند و تنها برای تامین نیات انگلیسیها به این سمت گمارده شده است به هر حال یکی از مسلمانان عضو جمعیت فدائیان اسلام بهنام خلیل طهماسبی، رزمآرا را ترور میکند. بعد از اینکه رزم آرا ترور میشود، مدت بسیار کوتاه و موقتی حسین علا نخست وزیر شده و بلافاصله استعفا میدهد و بعد آقای دکتر مصدق نخست وزیر میشود و چون سابقه فعالیت سیاسی داشته و علاقهمند بوده، آیتالله کاشانی با تمام وجود از ایشان حمایت میکند.
• من بهعنوان فرزند آیتالله کاشانی و کسی که از نزدیک در جریان وقایع آن موقع بودم، میگویم که ایشان در حمایت از دکتر مصدق اشتباه کرد، برای اینکه مصدق فردی نبود که مطابق علاقه و نیات آیتالله کاشانی عمل کند. در آن موقع هواداران انگلیس به شدت علیه مصدق فعال بودند؛ در مقابل نیز آیتالله کاشانی با تمام وجود مقابل این مخالفتها ایستادگی کرده و از مصدق حمایت میکرد. تا اینکه مخالفین نهضت ملی نفت با تظاهرات و جوسازی در صدد ساقط کردن مصدق بر آمدند و از آیتالله کاشانی حمایت کردند.
• مخالفتها با مصدق از زمان انتخاب به نخستوزیری تا پیش از 30 تیر ادامه داشت و آیتالله کاشانی همیشه با اجتماعات زیاد مردمی از مصدق حمایت میکرد. تا اینکه مصدق زمانی که قرار بود کابینهاش را به شاه معرفی کند خودش را بهعنوان وزیر جنگ معرفی کرد و گفت من حق دارم وزرایم را خودم انتخاب کنم پس خودم را بهعنوان وزیر دفاع معرفی میکنم. شاه با این استدلال که فرمانده کل قواست، با درخواست مصدق مخالفت کرد و مصدق هم بدون اینکه مشورتی با حامیان خود (مانند آیتالله کاشانی) داشته باشد، رفت و خانهنشین شد. آیتالله کاشانی تا آن زمان فکر میکرد تنها کسی که میتواند نهضت ملی شدن نفت را به پیش ببرد مصدق است بنابراین باز هم از مصدق حمایت میکرد. شاه هم پس از قهر مصدق، قوامالسلطنه را بهعنوان نخست وزیر معرفی کرد ولی قوامالسلطنه هنوز از مجلس رای نگرفته بود. در این مقطع مبارزه بسیار شدیدی به راه افتاد که من وقایع سال 31 را بهخوبی به یاد دارم. مردم تظاهرات بزرگی راه انداختند و خواستار بازگشت مصدق شدند. احساسات مردم آنقدر شدید بود که تعدادی کشته شدند که در ابن بابویه، آرامگاه شهدای 30 تیر درست شد. بالاخره با بسیج مردم از سوی آیتالله کاشانی، قوام مجبور به استعفا شد و مصدق با سلام و صلوات به نخست وزیری برگشت.
• اینجا (پامنار )که منزل آیتالله کاشانی است با مجلس که در بهارستان بود فاصله چندانی نداشت. مردم در منزل آیتالله کاشانی تجمع میکردند و از اینجا میرفتند به سمت بهارستان. آنقدر حضور مردم زیاد بود که قوام مجبور به استعفا شد. نکته اساسیای که شما راجع به 28 مرداد دنبالش هستید از اینجا شروع میشود. چرا از اینجا شروع میشود؟ آقای مصدق اگر بهدنبال در اختیار گرفتن وزارت جنگ بود باید حامیان خود و مردم را مخاطب قرار میداد و میگفت که من بهدنبال در اختیار گرفتن وزارت جنگ بودم و حالا که شاه این پست را نمیدهد، میخواهم استعفا بدهم. ولی مصدق اصلا مذاکره نکرد، رفت و در خانهاش نشست. او پس از اینکه با حمایت آیتالله کاشانی و مردم دوباره به نخستوزیری برگشت روش خود را عوض کرد؛ یعنی از 30 تیر تغییر رویه داد و مخالفت و کج تابی مصدق با آیتالله کاشانی از همین جا شروع شد. در 30 تیر معلوم شد تا وقتی آیتالله کاشانی پشت سر نهضت است، این نهضت شکست نمیخورد ولی اگر آیتالله کاشانی کنار برود نهضت شکست میخورد. حتی من یادم هست خانواده آنهایی که در 30 تیر شهید شده بودند نه اینکه دنبال پول خون شهیدانشان باشند؛ بلکه خواستار توجه بیشتر بودند. آیتالله کاشانی نامهای به دکتر مصدق نوشته مبنی بر اینکه خانواده شهدای 30 تیر به دلجویی نیاز دارند. مصدق در جواب نوشته است: «اگر میخواهید مملکت بهجایی برسد بهتر است شما در هیچ کاری دخالت نکنید.» بنابراین از 30 تیر به بعد دولت مصدق با آیتالله کاشانی سر ناسازگاری داشت و آیتالله کاشانی که آنطور مردم را بسیج کرده بود، یواش یواش قدرت بسیج تودهها را از دست داد.
• من خاطرهای را نقل میکنم تا وضعیت آیتالله کاشانی کاملا مشخص شود. در همان ایامی که انگلیسیها و صهیونیستها به مصر حمله کرده و بهسمت کانالسوئز رفته بودند، آیتالله کاشانی حمایت شدیدی از شهدای مصر حمایت کرد و با وجودی که قدرت چندانی نداشت اعلام کرد مراسم فاتحهای در مسجد ارگ برگزار میکند. و قتی من و آیتالله کاشانی و چند نفر دیگر به مسجد رفتیم، دیدیم دستگاه ساواک در مسجد را قفل و زنجیر کرده است تا مراسم برگزار نشود. آیتالله کاشانی جلوی مسجد روی سکویی که الان هم هست، نشست و 12ـ10 نفر از مریدها هم جمع شدند. یکی از مریدهای ایشان آقای اوستا پنجه علی عقبائی بود که صوت خوبی داشت. آقا گفت قرآن بخوان و ایشان قرآن خواند. بعد هم آیتالله کاشانی اعلام فاتحه و ختم جلسه کرد. بعد ما به منزل خواهرم رفتیم. در آنجا بودیم که ساعت دو رادیو اعلام کرد آقای کاشانی آمده بود شلوغ کند اما تا آمدند وی را بگیرند فرار کرد. آیتالله کاشانی تا این حرف را شنید به من گفت فلانی پاشو بریم. آمدیم دیدیم جلوی در منزل آیتالله کاشانی پاسبان گذاشتهاند که دیگر کسی آمد و شد نکند. فردای این روز آیتالله کاشانی به من گفت، برویم حمام. من هم بقچه کوچکی زیر بغلم گذاشتم تا به حمام برویم. آن موقعها آب لولهکشی نبود و مردم از همین حمامهای عمومی استفاده میکردند. ته همین کوچه صدراعظم (شهید صوفیانی فعلی)که به منزل آیتالله کاشانی چسبیده است حمامی بود بهنام حمام تاجر باشی. ما از در خانه که بیرون رفتیم. چون به این پاسبانی که جلوی در ایستاده بود گفته بودند کسی بیرون نرود و کسی وارد خانه نشود، خیال کرد باید جلوی خروج آیتالله کاشانی را هم بگیرد. من پاسبان را به عقب هل میدادم و او ممانعت میکرد. همین طور من هل میدادم و او جلوی ما را میگرفت. تا اینکه در پامنار کلانتری معروفی بود به رئیس کلانتری اطلاع داده بودند که چنین اتفاقی رخ داده است. بالاخره او آمد و با عذرخواهی و ادای احترام به آیتالله، جلوی پاسبان را گرفت و ما حمام رفتیم. غرضم از این خاطره این است که مردم کوچه صدراعظم که از 50 سال پیش قبل آیتالله کاشانی را دیده بودند آن روز صورتهایشان را طرف دیوار میکردند یعنی ما شما را ندیدیم. وضعیت آیتالله کاشانی اینطور شده بود. روزگار آیتالله کاشانی طوری شده بود که اگر پاسبان ضعیفی هم جلوی ایشان را میگرفت حتی مردم محله هم جلو نمیآمدند.