چکیده

متن

 

 

شهید بهشتی همیشه نبودن تشکیلات را مهم‌ترین دلیل ناموفق بودن مردم و روحانیت در مبارزه علیه شاه می‌دانست. تا پیش از انقلاب که به او اجازه تاسیس حزب نمی‌دادند پشت سر هم تشکل فرهنگی و آموزشی تاسیس می‌کرد.

در دفتر حزب جمهوری اسلامی دو جلسه برگزار می‌شد؛ یکی نشست شورای مرکزی حزب که قبل از اذان مغرب بود و دیگری نشست اعضای شورای مرکزی بعضی مدیران حزب و مدیران دستگاه‌های مختلف کشور و سه قوه که بعد از اذان مغرب برگزار می‌شد. آن شب در جلسه اولی که برگزار شد آقای هاشمی و باهنر هم بودند. توی جلسه همه از انفجار دیروز و حال آیت‌الله خامنه‌ای می‌پرسیدند. روز قبل منافقین جلوی آیت‌الله خامنه‌ای که در مسجد ابوذر محله فلاح صحبت می‌کرد بمب گذاشته بودند. آقای خامنه‌ای به‌شدت مجروح شده بود و توی بیمارستان بود. جلسه که تمام شد آقای هاشمی هم رفت. با سید احمد آقا قرار داشت. شهید بهشتی و بقیه اعضای حزب همه رفتند نماز بخوانند و بعد جلسه دوم را شروع کنند، ماند آقای باهنر. یک گروه آمده بودند دنبال ایشان که برود جبهه سخنرانی کند. بحث باهنر با آنها طول کشید. این شد که به نماز مغرب و عشای آقای بهشتی نرسید. به آقای باهنر گفتند شما اینجا نماز بخوانید تا ما هم با شما نمازمان را بخوانیم و بعد به جلسه برویم. نماز که تمام شد، بچه‌های سپاه رفتند. همراهان آقای باهنر هم رفتند سمت جلسه. نزدیک سالن، علی درخشان که از اعضای مرکزی حزب بود از سالن بیرون آمد و مستقیم آمد سمت باهنر و همراهانش. دستش را گذاشت روی سینه باهنر و گفت: «آقا شما نیایید.» پرسیدند چرا؟ گفت: «از چشم‌های پرخونتان پیداست خسته‌اید؛ صبح زود هم که با هم جلسه داریم. بروید استراحت کنید تا فردا به جلسه برسید.» باهنر هم برگشت. هنوز از حیاط بیرون نرفته بود که انفجار رخ داد. بمب را جلوی آقای بهشتی گذاشته بودند.


سیدمحمد حسینی بهشتی (و نه سیدمحمدحسین بهشتی) تنها پسر یک خانواده روحانی بود. از چهارسالگی رفت مکتبخانه. هفت سالش که شد موقع مدرسه رفتنش شد. دوره، دوره رضاخان بود و هنوز فضا برای مدارس اسلامی مساعد نبود. برای رفتن به مدرسه ابتدایی امتحان داد. یکضرب برای نشستن سر کلاس ششم قبول شد. گفتند سنش کم است. فرستادندش سر کلاس چهارم. در امتحانات نهایی ششم ابتدایی اصفهان، نفر دوم شد. آن وقت‌ها بعد از دوره ابتدایی، دوره دبیرستان شروع می‌شد. دو سال از دوره دبیرستان بیشتر نخوانده بود که رضاخان تبعید شد و فضا برای مدارس اسلامی باز بود. دبیرستان را رها کرد و رفت مدرسه دینی صدر؛ بین سال‌های 21 تا 24. در مدرسه دینی هم مثل مدرسه رسمی درسش خوب بود: ادبیات عرب، منطق، کلام و فقه و اصولی را که طلاب 10 ساله می‌خوانند، چهار ساله خواند. زبان فرانسه و انگلیسی هم آموخت. درس هم می‌داد.


سال 25 رفت قم. شش ماه بعد سر کلاس خارج فقه و اصول آیت‌الله محقق داماد، آیت‌الله خمینی، آیت‌الله بروجردی، آیت‌الله خوانساری و آیت‌الله کوه‌کمری نشست. همزمان در اصفهان و قم تدریس می‌کرد. سال 27 دیپلم متفرقه گرفت. بعد رفت تهران و تا سال 30 در دانشگاه تهران درس خواند و از دانشکده معقول و منقول (الهیات) لیسانس گرفت. در تهران با نهضت ملی نفت آشنا شد. تابستان 31 که به اصفهان رفته بود در اعتصابات 26 تا 30 تیر شرکت و سخنرانی کرد. نتیجه‌اش معلوم بود: بازداشت شد. نهضت نفت که شکست خورد، نتیجه گرفت مشکل اصلی کارشان، نداشتن تشکیلات و کادر است.


سال 33، دبیرستان دین و دانش را تاسیس کرد و علوم حوزوی را به دبیرستان آورد. به دانش‌آموزان، هم زبان عربی و انگلیسی می‌آموختند و هم فقه و قرآن. خودش معلم انگلیسی دبیرستان بود. سال 34 مدرک کارشناسی ارشد معقول (فلسفه و حکمت اسلامی) را هم گرفت و همان سال دوره دکترا را آغاز کرد. سال 39، طرحی برای تغییر نحوه آموزش طلاب داد و از سال 40 توانست با کمک آیت‌الله گلپایگانی آن را اجرایی کند. در مدرسه منتظریه (حقانی) با کمک آیت‌الله قدوسی به طلاب مکالمه عربی و زبان انگلیسی یادمی‌دادند و آنها را با مباحث روز آشنا می‌کردند.


سال 42 امام(ره) به او پیشنهاد کرد برود در اصفهان اقامت کند. بهشتی نپذیرفت.‌گفت در قم کارهای مهم‌تری دارد. همان سال ساواک او را از قم اخراج کرد و بهشتی ناچار به تهران رفت. امام (ره)که خبردار شد، او را عضو شورای افتای هیات‌های مؤتلفه کرد. در شورا، حکم اعدام انقلابی نخست‌وزیر وقت، حسنعلی منصور تایید شد. بعد از مرگ منصور، بهشتی جزو کسانی بود که تحت تعقیب ساواک قرار گرفتند. گروهی پیشنهاد کردند مدتی از کشور خارج شود. اگر می‌خواست از دست ساواک در برود چاره دیگری هم نبود. آیت‌الله میلانی و چند مرجع دیگر از او خواستند به هامبورگ برود و در آنجا مرکزی اسلامی تاسیس کند.


فروردین 44 به آلمان رفت و مرکز اسلامی هامبورگ را تاسیس کرد. به زبان آلمانی جلسات منظم و هفتگی برای گفت‌وگو درباره مسائل مسلمانان برگزار می‌کرد که بعضی از آنها از تلویزیون آلمان هم پخش می‌شد. آنجا خیلی برای نزدیک کردن فرقه‌ها و مذاهب اسلامی تلاش کرد. حتی با کشیش‌هایی چون کاردینال اعظم اتریش جلسات بحث و مناظره برگزار کرد. برای مقابله با دیگر سازمان‌های غیرمسلمان، اتحادیه انجمن‌های اسلامی دانشجویان ایرانی در اروپا را تاسیس کرد که اولین تشکل اسلامی دانشجویان ایرانی مقیم خارج بود؛ تشکیلاتی که به جوانان تحصیل‌کرده هویت اسلامی می‌داد.


سال 48 به عراق، سوریه، لبنان و ترکیه رفت و با امام خمینی(ره)، آیت‌الله خویی و امام موسی صدر دیدار و از مراکز اسلامی آن کشورها بازدید کرد. سال 49 به ایران برگشت اما ساواک دیگر نگذاشت به آلمان برگردد و به قم رفت.


در قم بهشتی فعالیت‌های مختلفش را ادامه داد، از جمله تاسیس جلسات «گفتار ماه»، مدرسه رفاه تهران، مرکز تحقیقات اسلامی قم، کانون اسلامی دانش‌آموزان و فرهنگیان، مرکز علمی خواهران مسلمان، کانون توحید و مکتب قرآن. ساواک هم همیشه او را زیرنظر داشت: «روز 17/12/53 جلسه مکتب قرآن در منزل فردی به‌نام حاج معین تشکیل شد و دکتر بهشتی شروع به سخنرانی کرد و ضمن بحث پیرامون امر به معروف و نهی از منکر اظهار نمود مسلمان نمی‌ترسد و به کار هم کار دارد، مسلمان باید به کار جامعه و کارهای بالاتر دخالت کند، مسلمان نباید مثل حیوان آنقدر که آذوقه و جا برایش فراهم شد ساکت شود.» او را سه بار بازداشت و زندانی کردند.


سال 56 به اروپا و آمریکا رفت تا انجمن‌های اسلامی دانشجویان مقیم اروپا، آمریکا و کانادا را با روند انقلاب هماهنگ کند. از کشورهای آلمان، اتریش، انگلستان، فرانسه، ایتالیا و اسکاندیناوی بازدید کرد. در همه این سفرها خانواده‌اش نیز همراهش بودند. چه در ایران، چه در آلمان و چه در هر سفر دیگری بهشتی در تمام جلسات سخنرانی‌اش همسر و فرزندانش را با خود می‌برد. این خلق خاصی بود که ترکش نمی‌کرد.


سال 57 پیگیر تاسیس جامعه روحانیت مبارز بود تا روحانیت را در کشور بهتر سازمان بدهند. امام (ره) که از کویت به پاریس رفت بهشتی هم به نوفل‌لوشاتو رفت و با امام (ره) دیدار کرد و حکم تاسیس شورای انقلاب را ازشان گرفت تا امور انقلاب با هماهنگی‌ بیشتری اداره شود. همان سال به رئیس‌جمهور فرانسه هم نامه نوشت. به او تذکر داد که «مسؤول حفظ حرمت امام خمینی(ره) در فرانسه تو هستی».


همیشه نبودن تشکیلات را مهم‌ترین دلیل ناموفق بودن مردم و روحانیت در مبارزه علیه شاه می‌دانست. تا پیش از انقلاب که به او اجازه تاسیس حزب نمی‌دادند پشت سر هم تشکل فرهنگی و آموزشی تاسیس می‌کرد. اما انقلاب که پیروز شد، ایده حزب جمهوری اسلامی را مطرح کرد. امام(ره) ابتدا خیلی با این ایده همراه نبود و درنهایت موافقت کرد . بهشتی کارش را جدی‌تر پی گرفت تا اینکه هفت روز بعد از پیروزی انقلاب اسلامی، حزب جمهوری‌اسلامی اعلام موجودیت کرد. «حزب در نظام اسلامی یعنی گردهم آمدن و سازمان یافتن افرادی که همدیگر را می‌شناسند و به هم اعتماد دارند، به اسلام به عنوان یک دین و یک نظام اجتماعی و اقتصادی و معنوی معتقد هستند و می‌خواهند بر پایه حاکمیت اسلام جامعه اسلامی را اداره کنند یا در اداره آن جامعه اسلامی سهیم شوند. طبق جهان‌بینی اسلام، اگر یک انسان، یک حزب، یک تشکیلات، یک قشر، یک ملت و یک نژاد بخواهد به سعادت برسد (یعنی مسؤولیت‌هایش را انجام بدهد)، باید به آزادی، به نجات و رستگاری و فلاح همه انسان‌ها بپردازد.»


کمی بعد که مجلس مؤسسان قانون اساسی شکل گرفت بهشتی نماینده مردم تهران در مجلس خبرگان قانون اساسی شد و منتخب نمایندگان مجلس برای اداره جلسات؛‌جلساتی پرشور و هیجان که گاهی به درگیری‌های لفظی شدید کشیده می‌شد. اما این تنها مسؤولیت بهشتی نبود: امام(ره) تأسیس و تشکیل قوه قضائیه کشور را هم به او سپرد و بهشتی با تلاش و کمک همراهانش این نهاد را پایه گذاشت.


آرام بود و منطقی. این برای مخالفانش که برای انقلاب نقشه‌ها داشتند، سخت بود.آنها که نمی‌توانستند مقابل استدلال‌ها و رفتار و منش او بایستند سعی کردند با تهمت و افترا آرام و ساکتش کنند که نشد. چاره دیگری جز حذف فیزیکی‌اش نداشتند.

 

تبلیغات