آرشیو

آرشیو شماره ها:
۴۹

چکیده

متن

از جمله تعاریفی که برای انسان ذکر شده، این است که «انسان موجودی ابزارساز» است. انسان از بدو پیدایش بر کرة ارض، توانسته است با هوش خدادادی‌اش، متناسب با اهدافش ابزارهایی بسازد و آن ابزارها را به کار بگیرد. همین ویژگی منحضر به فرد انسان، به او امکان داده است تا علی‌رغم توانایی جسمانی نسبتاً محدودش (انسان از بسیاری موجودات عالم، از جهات مختلف ضعیف‌تر است) دیگر آفریده‌ها را به خدمت بگیرد. آنچه امروزه به نام «تکنولوژی» شناخته می‌شود، از مظاهر همین قابلیت منحصر به فرد انسان است. ولی این «تکنولوژی» با دیگر مظاهر ابرازسازی انسان تا دوران ماقبل مدرن، دو تفاوت اساسی دارد. یکی اینکه، انسان به برکت این تکنولوژی قدرتی خارق‌العاده و حتی فوق تصور به دست آورده است و دو دیگر اینکه این قدرت، برخلاف انتظار، خود انسان را نیز تحت مهار خویش قرار گرفته است، به جای آنکه تکنولوژی در خدمت انسان باشد، به یک معنا انسان در خدمت تکنولوژی قرار گرفته و همین تکنولوژی بسیاری از وجوه زندگی بشر را تحت تأثیر قرار داده و دگرگون ساخته است. از این روی، در زمانه ما، تکنولوژی دیگر یک پدیده عادی نیست. بلکه پدیده‌ای تعیین کننده و تأثیرگذار است که لازم است، از نگاه فلسفی و نظری مورد تأمل قرار بگیردهانس فریر2 در کتاب سلطة مقولات فنی بر زیست جهان جامعة صنعتی [1] بر این باور است که تکنولوژی عصر صنعتی مناسب توصیف کل تکنولوژی قبل از قرن هجدهم نیست ـ یعنی اینکه مصنوعات انسانی، مناسب وسایل و ابزارهایی باشد که بتواند اهداف و غایات زندگی او را به تحقق رساند و آنگاه آنها را اصلاح کند تا جایی که در خدمت اغراض او قرار گیرند. معنی تکنولوژی، مطابق این دستور ـ فرمول ـ عبارت است از به خدمت گرفتن آن، برای دستاوردهای موفقیت آمیز در آنچه انسان می‌خواهد یا اراده می‌کند. به نظر فریر چنین معنایی نابهنگام است. این معنی، به حالت و مرحله ای از رشد تکنولوژی اطلاق شده است که در مقایسه با زمان حال، امری ابتدایی بود. در عوض فریر می‌گوید تکنولوژی امروزه نوعی توانایی و قدرت انتزاعی آفریده است و در همین روزگار اخیر است که پرسش از آنچه انسان می‌خواهد با وسایل موجود انجام دهد، مطرح شده است. این اندیشه بی تردید اولاً و قبل از هر چیز، به افزایش قیاس ناپذیر فوق الذکر در تولید بالقوة نیرو ـ انرژی ـ اطلاق می‌شود. تحت چنین شرایطی، چنانکه فریر استدلال کرده است، روح فنی، امری مطلق می‌شود و دیگر در خدمت اهداف و غایات نیست. به لحاظ ذهنی تمایل به مهار کردن طبیعت و دخالت در آن و میل به پیشرفت و ترقی، چنان در دستور کار ما قرار گرفته است که به این تأکید می‌انجامد که اهداف نامعقولی را دنبال کنیم؛ از قبیل فرود آمدن در کرة ماه، برای حل مشکل بزرگ مسائل فنی که فقط از همین جرأت و جسارت فنی برخاسته است. در عین حال سهم فزاینده ای از آنچه در دسترس هوش فنی ماست، باید به تأثرات و تألمات غیرارادی و ناخواسته، آزردگی‌ها و مسائل بزرگ این انسان افسارگسیخته در آینده بپردازد ـ مسائلی چون جابجایی اتومبیل و فشار ترافیک تا پرسش‌های گسترده و تیره و تار تأمین خوراک برای مردم جهان، رشد غول آسایی که نتیجة دوم رشد فنی است، مسألة تأمین غدا که اثر سوم آن است ـ یا پرسش‌هایی از این قبیل که چگونه مصنوعات صرفاً احساسی اطلاعات را که ملت های بالغ در معرض آنند، به عنوان نتیجة جهان کاملاً خودکار انفجار اطلاعات، می‌توان مهار کرد.پر واضح است همان‌طور که نمی‌توان دقیقاً هنر را تعریف کرد، مشکل است بتوان دقیقاً گفت که تکنولوژی چیست؟ به خصوص وقتی که انسان، اقدام به جراحی اندام ها را در معالجات پزشکی نیز جزء تکنولوژی به حساب آورد ـ بدون ذکر اثرات کاملاً قابل پیش بینی کوشش های انسان در ساخت‌های ذهنی که در آنها همیشه نمی‌توان به وضوح بین تبلیغات و نظام تربیتی تمیز داد. پس باید به یک تعریف عمومی‌قناعت کرد و پیش از هر چیز به خاطر داشت که این مفهوم، هم‌چنان مفاهیم دیگری را نیز در برمی‌گیرد.
حتی اگر با قلمرو محدود دانش مکانیک و تکنولوژی ماشین آغاز کنیم، تصور سنتی ای که با توجه به آثار این علوم، بر علوم طبیعی کاربردی اطلاق می‌کنیم، تصور دقیقی نیست. این تکنولوژی جزیی از یک طرف وابسته به علوم طبیعی است و از طرف دیگر وابسته به تولید صنعتی ماشین، و این وابستگی در یک نسبت متقابل و پیچیدة تأثیر و تأثر شکل گرفته است. البته این سه قلمرو در کنار حوزة کامل اطلاعات می‌تواند به عنوان یک فوق ساختار لحاظ گردد که وجود آن تشکیل دهندة تفاوت اولیه بین فرهنگ ما و تمام فرهنگ های گذشته است.تعریف تکنولوژی به عنوان علم کاربردی، توجیه کنندة تعامل بین اجزاء گوناگون این فوق ساختار نیست. مثلاً پیشرفت در علوم طبیعی بر تکنولوژی، ابتکارات معنابخشی و اندازه گیری متکی است همان گونه که بر قلمرو کلی روش های فنی در درون دنیای خاص انواع دستگاه‌ها متکی است. امروزه یک آزمایش فیزیکی، دست کم به یک ماشین نیاز دارد که برای آن منظور خاص ساخته شده باشد یا دادة مورد نظر را تولید ‌کند؛ محققی که بعضی پدیده‌های محتمل را می‌آزماید، باید به طرح‌هایی مجهز باشد برای تولید لوازم غیرموجود تا فرآیندهای طبیعی قابل مشاهده را به وجود آورد که فرضیات مورد بحث را تأیید یا تکذیب خواهد کرد. ما در اینجا با ماشین‌هایی سروکار داریم که با کمک علوم طبیعی، پدیده مثبتی به وجود نمی‌آورند بلکه صرفاً پدیده‌هایی را به وجود می‌آورند. این همکاری بین تکنولوژی و علوم طبیعی توسط شگفتی‌هایی مشاهده شده است که به صورت احساس و محاسبه در فضای خارجی به جریان افتاده است.باید کاربردهای صنعتی را به این تعامل متقابل افزود، مگر اینکه این طرح‌ها در درجة اول یا در مرحلة اول از طریق تعامل برجسته نشده باشد. به این ترتیب مهندس تولید، حلقة اتصال تکنولوژی و تولید صنعتی است. شرکت‌های صنعتی بزرگ نیز به سهم خود، با تدبیراندیشی در مقیاس بزرگ در تحقیقات علمی‌مشارکت دارند. آنها آزمایشگاه تأسیس می‌کنند؛ یعنی جایی که مبالغ میلیونی در آن هزینه شده و صرف تحقیق در اهداف خاصی می شود که در رأس آنها، چنین سازمان‌های صنعتی ایی حتی به نهادهای دیگر برای تحقیقات علمی، هزینه پرداخت می کنند. مبالغی که در این دو بخش هزینه می‌شود، بسیار بیشتر از بودجة ایالتی تعلیمات دانشگاهی در جمهوری فدرال آلمان است. در موارد خاصی تعامل دور و دراز از این نیروها به دشواری قابل تعیین یا پیگیری است و نمی‌توان تصوری اجمالی از حدود آن به دست داد. در هر حال مفهوم فوق ساختار را باید به خاطر سپرد زیرا بعداً این مفهوم بخشی از بحث ما را تشکیل خواهد داد. شگفت آور نیست که این سؤال مطرح شده است که آیا می توان گفت این موج غیرقابل بررسی رشد و پیشرفت، آقا بالاسری دارد و یا چنان که در کتاب جوانب مسألة رشد در کشورهای صنعتی[2] نوشتة فردریک یوناس3 آمده است ما بدون موضوع بحث یا یک عامل اولیه، کاری به یک دورة تاریخی نداریم. شاید این مفهوم وحدت ساختاری باشد که می‌توان بر آن حکومت کرد یا می‌توان یک روح رهبر[3] برای آن تصور کرد؛ این امری خطاست، حتی در یک ناحیة خاص از قبیل ارتباط و مراودات، نه برای ذکر رشد فنی ـ صنعتی به عنوان یک کل. یوناس می‌گوید: رفتار عقلانی ـ معقول ـ دیگر نشانه مهار کردن رابطه‌ها و نسبت‌ها نیست بلکه بهترین واکنش به اموری است که به موجب جریان بی حد و مرز وقایع جدید، در حال تغییر دائمی‌است؛ یعنی بهترین واکنش به امور غیرمنتظره. آنگاه البته این پرسش مؤکد مطرح می‌شود که آیا ممکن است که به جای رجوع به موضوع یا عامل، از عواید منفعل این رشد و گسترش سریع سخن گفت. چنین عوایدی عملاً به نظر می‌رسد که نوع انسان باشد، آن هم در یک معنای صرفاً زیستی، بدون انفعالات و تأثرات. بین سال‌های 1650 و1850 این نوع به نحو خشنی دو برابر شد و از سال 1850 تا1950 باز هم دو برابر شد و تا سال2000 باز هم دو برابر خواهد شد که البته وضعیتی است مأیوس کننده.IIارنست کاپ4 در کتاب فلسفة تکنولوژی5 در سال 1877 احتمالاً اولین کسی بود که ارتباط بین نارسایی های اندامی‌انسان و هوش مبدع و نوآور او را متذکر شد. کمی‌بعد از آن فیلسوف زبان، لودویگ نویره6 در کتاب ابزار7 در سال1880 نوشت: «آنگاه انسان از طبیعت آزاد شد زیرا او خالق خود گردید، اعضای خود را آفرید، یک ابزارساز شد، یک حیوان ابزارساز.»[4] همراه با پل آلسبرگ8 در کتاب معمای انسان در سال 1922، خوزه ارتگای گاست9 در کتاب انسان، موجود ناکجا آبادی[5] در سال1951 و ورنر زومبارت،10 ما هم معتقدیم که تکنولوژی ناشی از کاستی های اندامی‌انسان است. کتاب انسان تألیف خودم، در سال 1940 در حالی که از مفهوم هردری11 موجود ناقص بهره برده است، به توصیف این امر پرداخته است که انسان در هر محیط طبیعی ناقص، به موجب فقدان اندام ها و غریزه های مناسب، چگونه قادر نیست به موجودیت خود ادامه دهد و در نتیجه چگونه باید برای بقای طبیعی خود با تعبیر هوشمندانه در شرایط پیرامون خود تغییراتی به وجود آورد. کاربرد اسلحه و جنگ افزار، آتش و فنون شکار به این ترتیب مربوط است به نمونه های رفتاری طراحی شده برای حفظ نوع انسان؛ به طوری که واژة تکنولوژی ـ Technik ـ باید دلالت کند بر ابزارهای واقعی و مهارت های مورد نیاز برای آفرینش و کاربرد اموری که برای این موجود دارای فقر غریزه و ناقص امکان حفظ خویشتن را فراهم کند.آنگاه باید با شرح و تفسیر ابزار آغاز کرد و مفهومی‌که کاپ از طرح اندام12 دارد، پیشاپیش به ما کمک می کند و این امکان را به ما می دهد که اصول راحتی اندامی،13جایگزینی اندامی،14 و استحکام اندامی،15یا هر کدام را در جای خود و یا از طریق تعامل آنها با یکدیگر تمیز دهیم. گرچه ارزشی ندارد، اما انسان باید از این فرض پرهیز کند که ابزارهای ساخت انسان همواره یک الگوی طبیعی دارند، زیرا تیر و کمان، چرخ یا حتی چاقو فقط می توانند به عنوان ابداعات ساختاری آزاد درک شوند که با تجربه و آزمون، گسترش یافته اند. چینی ها اختراع گره ـ منگنه ـ را به اولین امپراطور افسانه ای خود نسبت می دهند. اصل جایگزینی اندامی، خود را در تمایل به جایگزین کردن اندامی‌با مواد غیراندامی‌در مصنوعات نشان می دهد. در این طریق، جایگزین کردن ظروف و جنگ افزارهای چوبی با نوع فلزی آنها، معرّف یک دورة تاریخی ـ عصر مفرغ ـ است و در جهان معاصر می توان به شیمی ‌ترکیبی اشاره کرد. توسعة دیگری که دارای تأثیر بزرگتری است، به کمتر از دویست سال پیش باز می گردد ـ یعنی جایگزین کردن قدرت اندامی‌انسان و حیوانات با نیروهای خورشیدی غیراندامی‌یا ذخیره و بازیافت شده: زغال سنگ، نفت، برق و نیروی هسته ای.نیروی باد ـ هوا ـ فقط در دریا می توانست به نحو مؤثر مورد استفاده واقع گردد و عقب نشینی قطعی سبک زندگی قدیم، تا قرن پانزدهم اتفاق نیفتاد، یعنی هنگامی‌که تکنولوژی دریایی و تفوق دریایی بر اوضاع جهان مسلط شد. در هر حال انسان ها بر سطح زمین هنوز باید تا حدود زیادی با نیروی اندامی‌کار می کردند و از کار انسان [کار یدی] و نیروی حیوانات بهره می بردند. قطع نظر از اختراعاتی چون صنعت چاپ و باروت که هر دو دارای موفقیت عالی بود، پیشرفت‌های فنی اندکی حاصل شده بود که اولاً استحکام و دوام چشمگیر عصر کشاورزی را در زندگی انسان توضیح می‌دهد، ثانیاً بازگشت جنگ‌های میهنی را. اگر جنگ افزارهای آتشین را نادیده بگیریم، ناپلئون به همان طریقی به جنگ اقدام می‌کرد که قیصر ـ سزار ـ اقدام کرده بود: با دسته‌های سرود نظامی‌در فواصل بسیار که خطوط پشتیبانی بسیاری در پی آنها می‌رفت، با حیوانات و بار و بنة فراوان در جاده‌هایی که اغلب باید برای این منظور ساخته می‌شد و سرانجام اقدام به جنگ و گریز در دوره‌های محدود که اهمیت سواره نظام را نشان می‌دهد.

کشف استفاده از زغال سنگ و نفت به علاوة استفاده از نیروی برق و نیروی هسته ای، منجر به افزایش غیرقابل قیاس در منابع نیروی قابل دسترس شد که گسترش بالقوة آن فراتر از سنجش و ارزیابی است.IIIاگر رشد تکنیکی در متن آزادی انسان و گسترش قدرت در عصر جدید دیده شود، آنگاه قانونی که هرمان اشمیت16تدوین کرده است، یک قانون متنفذ [6] به نظر می‌رسد. اشمیت تعین یافتگی کار انسان را با وسایل تکنیکی به عنوان فرآیندی می‌بیند که در اعصار گذشته آغاز شده، اما در زمان ما بسط یافته است. این فرآیند از سه مرحله می‌گذرد: اول فرآیند ابزاری، که در آن، قدرت فیزیکی ضروری از کار انسان به دست می‌آید در حالی که مستلزم دخالت عقلانی انسان است. تمایزات اشاره شده بین انواع گوناگون طرح‌های اندامی، متعلق به این مرحله است. مرحلة دوم به نظر اشمیت مربوط به کار و قدرت ماشین است که فعالیت آن، تعین یافتگی‌های تکنولوژیک قدرت طبیعی انسان را به وجود می‌آورد. در مرحلة سوم ماشین خودکار، حتی سهم عقلانی انسان با وسایل تکنولوژیک در آمیخته است تا وضعیتی فرا می‌رسد که در آن نظام خودکار ماشینی می‌تواند مستقل از دخالت‌های فیزیکی یا عقلانی ما به کار خود ادامه دهد.این قانون مبیّن یک رشد تکنولوژیک درونی است که تماماً هم وابسته به اهداف انسانی نیست. برعکس این قانون در پشت جریان‌ها عمل می‌کند و در سرتاسر تاریخ فرهنگی انسان گسترش یافته است. به علاوه، این قانون پیگیر رشد تکنولوژیک فراتر از مرحلة نظام ماشینی و خودکار کامل نیست زیرا هیچ منطقة دیگری از توانایی‌های انسان نیست که بتواند در محیط بیرونی شکوفا شده و تعین یابد. اشمیت ضابطة مهار تکنولوژیک را که ساختار اصلی مرحلة سوم است، به عنوان تعین یافتگی حوزة فعالیت بشری می‌بیند که به بهترین نحو می‌تواند با کار دست و با چشم ناظری تبیین شود که در آن، مراحل واقعی و آرمانی نظام همواره با یکدیگر هماهنگی کامل دارند. حوزة گفت و شنود به عنوان امری مهم نیز به عنوان یک حوزة در خود متمرکز عمل انسانی توصیف شده است.در مورد این طرح می‌توان ملاحظات زیر را در نظر گرفت: در سال 1940 کتاب حوزة صورت بندی17تألیف فردریش وایدتسکر18 همراه با کتاب انسان خود من منتشر شد. امروزه حیات طولانی کتاب من احتمالاً می‌تواند تا حدودی مربوط به این واقعیت باشد که برای اولین بار، انسان را به عنوان موجودی توصیف کرده است که اکنون می‌توان او را یک نظام پس مانده19خواند، یعنی نظامی‌که به محصولات خود واکنش نشان می‌دهد. کمک اصلی این تحلیل عبارت است از آنچه از طریق توصیفات فرآیندهای به اصطلاح موتورهای حساس در کتاب رشد ذهنی کودک و نوع (1895) نوشتة بالدوین آمده است که گزارشی از قدم زدن به عنوان حرکتی که برای استمرار خود، حساسیت بر می‌انگیزد ارائه کرده است.اشمیت از طرف دیگر اعلام کرده است که «از تقریباً سال 1940 به بعد ادارة عمومی‌فدرال مرور آسانی بر وضعیت فنی داشته است، ضابطة مهارت فنی دیگر نمی‌توانست به عنوان مرکز رشد فنی به حساب آید.» با این وصف در همان سال فیزیولوژیست‌های برلینی، ترندلنبورگ و کرامر تعدادی از ضابطه‌های مهار کردن اندامی ‌ـ بدنی را تدوین کردند. اشمیت می‌گوید: «هر یک از اقدامات سنجیدة ما ضرورتاً به صورت یک حلقة در خود ـ متمرکز عمل انسانی محسوب می‌گردد که در آن، ما به لحاظ نتایج عملکردهای خویش، به خود واکنش نشان می‌دهیم.»IVپرسش در مورد این برون افتادگی اقدامات ما برای خودشناسی انسان، فعلاً می‌تواند احتمالاً فقط مورد بحث واقع گردد نه اینکه به آن جوابی داده شود. وقتی چرخة پس ماندة اعمال انسان که یکی از بنیادی ترین پدیده‌های انسانی است، به حالت برون‌افتادگی درآید، در همان حال که ضابطة مهار تکنولوژیک فاقد فاعلیت انسانی شده20 است، این امر البته پیشرفت در تولید تکنولوژیک نظام‌های اندامی ‌محسوب نمی‌شود. بالاخره هر دو حلقه، دارایی درونی و برون افتادگی جریان همشکل شدن است ـ یعنی هر عنصری توسط عنصر در مجموع متفاوت دیگری جایگزین می‌شود؛ در حالی که رابطه اجزاء درون کل در هر دو مورد یکسان باقی می‌ماند. اشمیت ابتدا به اهمیت این فرض اشاره کرده بود که میل به برون افتادگی که در رشد دوران گذشتة انسان به طور غریزی و ناخودآگاه رخ داده بود، اکنون چنان هدف‌دار و سنجیده و حساب شده هدایت می‌شود که زندگی انسان دست کم از این جهت از وجود غریزه و حالت‌های فطری به کلی تهی شده است. وی در همان سال1964، انتظار یک حرکت یا شتاب در استمرار فردیت ما داشت زیرا ما مطابق اصول علم سایبرنتیک21ـ فرمان شناسی ـ و بر اساس «گسترش و رشد موجودیت بدنی ـ روانی خویش کار می‌کنیمدر هر حال ملاحظة زیر تا حدودی روشن‌تر است: تاکنون تفکر در علم فیزیک از نسبت دوری ـ چرخشی ـ فکر و آزمایش، معنای شیء ـ متعلق شناخت ـ را به عنوان طبیعت فی نفسه انتزاع کرده است؛ به این ترتیب رخنة مشهور معرفت شناختی بین فاعل ـ سوژه ـ و متعلق ـ ابژة ـ شناخت افتتاح شد؛ رخنه ای که در زندگی ماقبل علمی‌ما همواره در درجة اول از طریق تبدیل کردن جهان خارجی به یک داستان زبانی مستقر بوده است. در هر حال انسان در این ماشین‌های پس مانده، نه به یک ـ تصویر ـ از طبیعت، بلکه به چرخة افعال بشری تعیّن می‌بخشد؛ یعنی به نسبتی که با طبیعت دارد. با این وصف در اینجا زمینه برای این فرض فراهم است که ما ابتدائاً محدود به زمینة اندامی‌هستیم و خود طبیعت از جهات مختلف طبق الگوی یک چرخش پس ماندة پویا عمل می‌کند و بنابراین با استفاده از یک دستور ـ فرمول ـ قدیمی‌آنچه در طبیعت فی نفسه جریان دارد، عملاً در انسان به ظهور می‌رسد: در خود و برای خود. ـ در طبیعت و برای طبیعت ـ. این امر دالّ بر داشتن رابطة صمیمی ‌با طبیعت است، بسیار شبیه آن رابطه ای که قرن‌ها پیش صرفاً از لحاظ زبانی برقرار شده بود و بنابراین فاقد تأثیر بود. در هر حال اکنون این رابطه شامل عمل نیز می‌شود به طوری که طبیعت خود به خود به نظر می‌رسد که تقریباً در میان راه با دخالت‌ها و جهاتی برخورد می‌کند که ما برای مدت زیادی آنها را در اقدامات پزشکی و زیست شناسی خود اجرا کرده ایم. این نکتة آشکاری است که اگر دخالت‌های انسان در ساختار اجتماعی اصولاً طبیعی به نظر برسد، با تفسیر طرق دیگر، مضامین مهمی ‌در برخواهد داشت. از آنچه گفته شد باید بین پیشرفت تکنولوژیک واقعی و آنچه در تولیدات ماشینی خودکار، در برنامه‌های فضایی و امور دیگر تحقق یافته است، تفاوت گذاشت ـ که هنوز هم عبارت است از آسودگی انسان و تا اکنون به آسودگی او از وابستگی به شرایط ضروری زندگی، در زندگی زمینی او انجامیده است ـ تا آنجا که این امر هم شامل مهار کردن جهان خارج می‌شود. هر دو حوزه وابسته به یکدیگرند.دانش فرمان شناسی ـ سایبرنتیک ـ نام علم جامعی است که در بهترین وضعیت آن هنوز در مرحلة ابتدایی است و فقط در بعضی از تخصص‌ها از قبیل تکنولوژی خودکار، می‌توان آن را جدی گرفت. در صورت بندی‌های اولیة نظریة عمومی ‌این علم، مفاهیمی از قبیل اطلاعات، نظریة بازی، میل به سکون داخلی، طراحی، پیشگویی، خودکاری، ماشین‌های آموزشی و غیره به طرق گوناگون تدوین می‌شود. این خطر وجود دارد که بلوغ این علم به لحاظ سیاسی دوران کوتاهی داشته باشد، زیرا پیشاپیش به عنوان یک ابزار مفهومی‌به کار رفته است تا بعضی موقعیت‌های اجتماعی را فاقد اعتبار سازد ـ و یا به تعبیر دیگر، به بعضی ادعاهای شایستگی، صورت قانونی ببخشد. ـ تفسیرهایی بر دانش فرمان شناسی وجود دارد که با توجه به دیدگاه‌های متفاوت و منحصر به فرد در این مورد، که تکنولوژی را چگونه باید به کار برد، شق دیگر را صرفاً نمونه ای از عقب گرد فرهنگی یا اشتغال به لذت، عواطف کودکانه، نیاز به وابستگی و از این قبیل تلقی می‌کند؛ یعنی طرح علمی به عنوان جانشینی مترقی برای مارکسیسم عمل می‌کند. [7] اهمیتی ندارد که کسی مثل والنتین برایتن برگ22 گفته باشد: «فرمان شناسی ـ سایبرنتیک ـ آن‌قدر که یک واقعیت دانشگاهی است، یک واقعیت اجتماعی نیست. هیچ گروه آموزشی دانشگاهی برای تعلیم فرمان شناسی وجود ندارد و حتی تعریف واحدی از آنچه باید به عنوان مفاد این تعبیر فهمید در دست نیست.» [8]Vپس در حال حاضر دانش فرمان شناسی به عنوان یک دانش برتر، فقط به عنوان امکانی برای آینده می‌تواند لحاظ شود؛ هنوز برای جامعه نمی‌توان برنامه ریزی کرد. با این وصف پرسش از وضعیت جدید انسانی قابل تشخیص فعلی و شرایط زیستی به وجود آمده از طریق فنون می‌تواند مطرح باشد و از این جهت به قول ماکس وبر در سال 1908، ما فرصت‌هایی پیشاپیش نداریم که آن چنان تأثیرگذار باشد که «تمدن جدید پیش از این تقریباً فراتر از شناخت ما موقعیت روحی و روانی نوع انسان را تغییر داده است» و به این وضعیت ادامه خواهد داد. [9]از همان ابتدا تأثیر تغییر شکل از جامعة بیابانی روستایی به نظام شهری برتر، همه جا به چشم می‌خورد. چنان که همه می‌دانیم این تغییر شکل یک ریشه کنی بنیادی و ایجاد وحشت در مردمی‌که درگیر آن بودند، به وجود آورد؛ این وضعیت توسط انسان شناسانی توصیف شده است که فرآیندهای مشابهی را در استعمار کردن اقوام اولیه مطالعه کرده اند. کل نمونه‌های سنتی تفکر و احساس کسانی که تحت تأثیر قرار گرفته اند، واژگون شده است و صرف نظر از ایجاد نیازهای تازه، واکنش‌های متعددی نیز به وجود می‌آورد که از تحریکات عصبی، غش و حالت‌های هراسناک تا بی تفاوتی و خونسردی را در برمی‌گیرد. عموماً انبوهی از واکنش‌ها و اندیشه‌ها نیز تحریک شده است که باید آنها را نوعی نظام پژوهش محسوب کرد که در جستجوی نظام‌های راهنمای حامی‌هستند. اما کوشش‌های موافق عمومی‌که تاکنون در مجموع دوباره هدایت شده اند، اگر فقط متکی به آگاهی باشند هرگز موفق نخواهند شد. از تولید عادت‌های رو به رشد بگیرید تا شرایط تغییر یافتة محیط که به نظر می‌رسد در امریکای شمالی، اروپای مرکزی و اتحاد جماهیر شوروی روی داده است. امروزه دیگر تردیدی در مورد وابستگی وجودی ـ اگزیستانسیال23ـ روزافزون انسان، بر اساس شرایط محیطی جدیداً ساخته شدة او وجود ندارد؛ یعنی دوام جسمانی و بدنی انسان مستلزم عملکرد منسجم کشت و کار گیاهان مولد نیرو، دستگاه‌های تأمین آب، نظام‌های ارتباطی و اطلاعاتی، صنایع شیمیایی و غیره است. اگر وابستگی انسان به طبیعت در شرایط اولیه جدی بود، امروزه این وابستگی در محیط فرهنگی خود آفریدة انسان، افزایش یافته است، زیرا گرچه یک فرد با منافع اندامی‌طبیعی خود و آنچه او ممکن است با دستان خود انجام دهد، برای مدتی می‌توانست در طبیعت انجام دهد، اما نمی‌توانست در طول سه روز در یک نظام صنعتی ـ فنی، بدون پیامدی این کار را انجام دهد. این مطلب می‌توانست توسط ارنست فورست شوف24 در کتاب دغدغة وجود به عنوان وظیفة مدیریت جدید [10] در تمایز بین فضاهای زندة در خود متمرکز، و فضاهای واقعی بیان شده است؛ یعنی فضاهایی که در آنها زندگی عملاً تحقق دارد. یک فضای زندة در خود متمرکز، که متعلق به فرد است، دیگر برای تعداد زیادی از مردم وجود ندارد. این یک مسألة صرفاً نظری نیست. ممکن است با پرسش از ذخیره سازی یا آمادگی فضای زنده در مورد مصیبت و بدبختی، آن را گسترش داد و البته این جهت یابی، بحث حمایتی مهمی در آمریکن پرس25 در اکتبر1961 بود. برای پرداختن به مورد حملة اتمی، لوازم ضروری و فضای لازم برای یک خانواده، فروخته شده بود؛ غذا و آب و اکسیژن و بهداشت و غیر برای آنها فراهم شده بود و گمان می‌رفت دست کم برای مدتی بتوانند زنده بمانند. بحث متمرکز بر سر این امر بود که آیا در صورت یک حملة واقعی، برای دفاع از کسانی که چنین حمایت‌هایی را نمی‌پذیرند یا دریافت نمی‌کنند ـ چون چیزی در اختیار نداشتند ـ باید سلاح‌ها بر سر قایق‌های ابتدایی آنها فرود می‌آمد. این بحث در یک طرح امریکایی خوب مطرح شد، از تمام زوایای قابل تصور و با افشای کامل اسامی و با دقتی بی سابقه، پرسش مربوط به فضاهای زندة در خود متمرکز را مطرح کرد.

از این دیدگاه، مبالغه آمیز نیست اگر مثل هانا آرنت بگوییم که دستگاه‌هایی که یک بار آزادانه به کار برده ایم، اکنون بخشی از ساختار زیستی ما شده است، تا آنجا که گویی نوع انسان دیگر متعلق به نوع پستانداران نیست بلکه گویی نوعی از صدف داران است. اگر این اندیشه را با نظریة فوق الذکر پیوند بزنیم که یک فرآیند غریزه مانند ناآگاهانه دوره‌های گوناگون تکنولوژی را از سر گذرانده است، به قبول نظر ‌هایزنبرگ26 خواهد انجامید که توسط آرنت نقل شده است بدین مضمون که: تکنولوژی در واقع دیگر به عنوان محصول کوشش آگاهانة انسان، برای افزایش قدرت مادی به نظر نمی‌رسد بلکه چیزی شبیه رشد زیستی نوع انسان است که ساختارهای فطری اندام‌های انسان در آن در یک مقیاس رو به رشد، به محیط زندگی انسان تغییر شکل داده است.» آن هم در یک فرآیند زیستی که دیگر در اختیار خود انسان نیست.[11]در کنار این خط فکری باید به خاطر داشت که امید هنری برگسون به یک اتحاد بین دانش مکانیک و عرفان ـ آخرین فصل کتاب دو سرچشمة اخلاق و دین27ـ تحقق نیافته است. جهان صنعتی در هیچ عصر طلایی، عرفانی روحی به وجود نیاورده است و پیش بینی برگسون که ذیلاً ذکر خواهد شد، تحقق نیافته است: «زود باشد که این حصار مادی محو شود؛ فردا راه ما روشن خواهد بود.... چنان که دعوت قهرمان فراخواهد رسید.» [12]برخلاف این نظر می‌بینیم فرهنگ ما که قائم به تکنولوژی است، همان آثاری را از خود بروز می‌دهد که بنابر ملاحظات همیشگی ما، تابع مجاهدت‌های روحی بزرگ و اکتشاف دوران ساز است. خواه ما با رشد انسانی بر سطح زمین و گسترش سریع کشاورزی سروکار داشته باشیم یا با اندیشة توحیدی و کم رنگ کردن جهان خارج، و در نتیجه تسلیم به اقدامات ابداعی خود و یا به بهره مندی در اولین مقیاس بزرگ از منابع قدرت غیراندامی‌ ـ نیروی باد ـ دریانوردی در اقیانوس و با ادعاهای کلان جهانی انسان تعمیم یافته به طور پراکنده در دریاها ـ زندگی انسان به معنی زیست، همواره راه خود را به سوی فضاهای باز، چنان که گویی به سوی محدوده‌های گشوده، ادامه داده است. جریان معمولی امور همواره در حالت‌های تجمع مردم، روی داده است. اکنون هم چنان که ملاحظه می‌شود، با درک انفجار جمعیت در این عصر تکنولوژی همین گونه می‌شود: دو برابر شدن جمعیت جهان در مقاطع کوتاه زمانی (1850-1650 ، 1950- 1850 ، 2000- 1950).VIما نمی‌توانیم در مقابل وسوسة کشاندن خطوط تفکر زمان گذشته به آینده، یعنی جریانی که به تصویر زیر منتهی می‌شود، مقاومت کنیم.
با افزایش وابستگی وجودی ـ اگزیستانسیال ـ فرد، کار به جایی می‌کشد که به معنی مورد نظر ماکس وبر، یک انطباق روحی و روانی با این شرایط به وجود می‌آید. ابتدا نیاز به فضای آزاد برای ایجاد یک نظام زندگی واقعی و برای یک شیوة زندگی گسترده، افزایش می‌یابد. سپس برعکس، علایق تعمیم یافته به طرف مرکز علایق اجتماعی حرکت خواهد کرد و همین طور به طرف مرکز تجربی هر فرد. چنین علایقی شامل اموری از قبیل مثلاً حقوق مدنی گوناگون، تمایل بنیادی به جمع ثروت و تضمین اشتغال می‌شود. این گسترش، به یک نظام سعادت همگانی می‌انجامد و هدفش این است که نه فقط هر نیاز بی واسطه، بلکه هر نیاز قابل تصوری که در یک شرایط بحرانی ممکن است مطرح باشد، تا آنجا که بتوان آن را با تعبیرات عمومی بیان کرده و به یک تقاضای شخصی مبدل شود، به کمک وسایلی در مقیاس بزرگ جوامع صنعتی، برآورده گردد.وقتی این فرآیندها برقرار شد، آنگاه نوبت این است که فرد فقط چنین نیازهایی را چنان احساس کند که گویی شانس آن را دارد که به طور جامع آنها را برآورده سازد و یا که توسط قانون، تأمین آنها تضمین شده است و بنابراین در خدمت نفع عمومی قرار دارند. در این شیوه، فرد از درون، اجتماعی شده است و در موقعیت‌های سازمانی بزرگ جذب شده است. فرد در این جریان فقط آن مقدار از امیال شخصی خود را از دست خواهد داد که جامعه از او پذیرفته است، چنان‌که گویی تو را با هم در یک ظرف مشترک ریخته اند.این امر پیش از هر چیز از درون، قوای یک مدیر مؤسس ـ به معنی قرن نوزدهمی آن ـ را محدود خواهد کرد. این مدیر در متن و زمینة تاریخی خود با تازه واردهای نظام بردگی در عصر بزرگ مالکی ـ فئودالی ـ مقایسه خواهد شد. فردگرایان معین و همة معتقدان به فاعلیت انسان، جانب مخالف را خواهد گرفت و یا جامعه نیاز آنها را گسترش خواهد داد و موقعیت‌های مخالف را عَلَم خواهد کرد. از جانب کسانی که تابوهای ادبی را براندازی می‌کنند، حتی اکنون هم یک فضای آزاد نظری و غیرعملی نشان داده شده است که مأموریت تبلغ برای ادبیات پیشرو را پرورش می‌دهد. در هر حال باید نشانه‌هایی را متذکر شد که دالّ بر یک احساس عمومیت رو به رشد و قدرتمند از جرائم است که مانند گروه‌های کاربناری28و مافیا، گویی قهرمانانی را آزاد می‌کنند که علیه استبداد پیرامونی خود بجنگند. جذابیت داستان های پلیسی را تا حدودی می‌توان به واسطة این واقعیت توضیح داد که امور و اشخاص جنایی و کشف جرم، دو گروه از مدیرانی هستند که از کل جامعه متمایزند. آنها قهرمانان عمل گرای سبک جدید هستند.انطباق روحی و روانی با عصر تکنولوژی را می‌توان شبیه دوایر متحدالمرکزی دانست که از تماس بیرونی با جهان خارج به درون انسان می‌گرایند. می‌توان با ملاحظة هانس فریر آغاز کرد، در این مورد که چگونه واژه‌های اصلی و خنثای روزمره، به یک معنای فنی به کار می‌روند مثل واژه‌های لزوم29و هدایت؛30و در مکالمات روزمره، واژه‌هایی به کار می‌رود که در حوزة تکنولوژی به کار می‌آید، مثل واژه‌های خنثی31و آزاد کردن.32 باید با افسوس از نمونه‌های پویا اما انتزاعی ای سخن یاد کنیم که از همه طرف، ما را احاطه کرده اند و ما مجبوریم یاد بگیریم که با آنها زندگی کنیم.مسئله واقعی بودن،33 که ما مفهوم سازماندهی و احتمال وقوع یک عملکرد صحیح تکنولوژیک را با آن قیاس می‌کنیم و آن را به متن جامعه اطلاق می‌کنیم، منتهی به نوعی تغییر می‌کند، آن هم نه فقط در محتوا، بلکه در اصل ساختار آگاهی. به این ترتیب است که واژة ساختار34 از وقتی معنی خود را در اصل معماری و ساختمان سازی از دست داده است، سخن از ساختار و نظام بازار به میان آمده است؛ این اصطلاح چنان گسترش یافته است که می‌توان از ساختار شخصیت نیز سخن گفت. آنگاه تمایل گسترده ای برای عقلانی کردن درونی اشتغالاتی وجود دارد که به عنوان کوششی برای حذف محیط تماس توصیف شده است و امکان یک دورة تصفیه را به وجود می‌آورد. طی این جریان و در کنار این خط فکری، طریق موضوع واقعیت نیز قویاً وجود دارد که ما پیچیدگی‌های امور را در آن، مردود اعلام می‌کنیم. اگر کسی بگوید «باید آن را تابع معیار کرد»، مشکل است اعتراضی را برانگیزد. در نتیجه هر امر قابل تصوری مطرح است؛ از جمله ساختار یک‌دست کشورها، اشکال حکومت یا چاپ اوزالید. آثار مبهم مراکز جهانی که روزانه به شیوه های سمعی و بصری، درگیر آنها هستیم، هم چنان به درون انسان نفوذ دارند. از یک طرف اخبار، امکانات روانی بی سابقه و تازه ای به وجود می‌آورد که موجب تقویت تجربه‌ها و انگیزه‌ها می‌شود ـ به طور خلاصه فرآیندی که اندک اندک منجر به اقتضای ترتیب و سرگرمی‌می‌شود. مردم به طور مداوم و هرچه بیشتر فکر می‌کنند و احساس می‌کنند که امنیت آنها کمتر است، زیرا بیشتر اختیار و آزادی خود را از دست می‌دهند. اما چنین شرایطی به نحوی جدایی ناپذیر با زیان های تجربة ثانوی به هم گره خورده است. مفهوم اصلی ما از جهان به نحو الکتریکی به ذهن ما منتقل شده است و از ارتباط‌های بی واسطه فراتر می‌رود. بین ما و جهان اطلاعات الکترومغناطیسی، فرآیندهایی در کار است و در میان آنها، انبوهی از اذهان تغییر شکل یافته. در مورد حوادث سیاسی جالب توجه، پراهمیت، واقعیت‌ها چنان مبهم است که گویی در اطراف یک مرکز تخیلی گرد آمده اند.در این گسترش مشکوک و مبهم آگاهی، انسان مدام مراکز انتزاعی تثبیت آگاهی خود را گسترش می‌دهد؛ به خصوص حوزة بد نام عقیدة عمومی با ترکیب عجیب و غریب دون کیشوت مانندش از قطعیت درون ذهنی و انحراف برون ذهنی. درجات بالای جهل ما از جهان می‌تواند به نحو مؤثری از طریق تکنولوژی متداول دست به دست گردد. در این مورد در کوشش ما برای مطرح کردن هستة تخیلی آگاهی عصر حاضر، این امکان خودنمایی می‌کند که شاید آگاهی بتواند با ماشین‌های متفکر منطبق گردد. گرچه امروزه برگردان مکانیکی خوبی از یکی از سروده‌های هولدرلین [شاعر آلمانی]، به زبان فرانسه غیر ممکن به نظر می‌رسد، اما می‌توان در نظر آورد که شاید یک شاعر غزل سرای آینده در آفرینش‌های [هنری] خود به طور نیمه آگاهانه، پایه و اساس چنین ترجمه ای را فراهم کند.
وقتی از فرآیند مکانیکی شدن آگاهی سخن می‌گوییم نباید، فراموش کرد که این نوعی موازنه است، در حدّی که حیات عقلانی ما بازسازی می‌شود. ممکن است موضوع از این قرار باشد که یک هنر بسیار عالی شکل گرفته و به لحاظ تاریخی صحیح و اصیل، نمی‌توانست راه خود را به سوی رسانه‌های پرقدرت باز کند؛ به این ترتیب این هنر به روشی غیرعمومی‌و غیرمعمول در جریان سنت در آخرین دورة متعارف ـ کلاسیک ـ در جهت حذف و برطرف کردن محدوده‌های منطقه ای پیش رفته است. باز هم این یک واقعیت آزموده است که تجربه‌های ماندگار مردم در امر حکومت به نظر می‌رسد که آنها را از اینکه در تلویزیون ظاهر شوند یا در رادیو چیزی بگویند منع می کند؛ به این ترتیب معلوم نیست که با چه مقدار خرد و فرزانگی، جهان در حال اداره شدن است.این معنایی است که تا عمیق ترین سطوح، نفوذ می‌کند. تفاوت ایدئولوژیک بین امروز و ادوار دیگر تاریخ این است که ارزش‌هایی چون برابری، صلح و ترقی در سرتاسر جهان بدون مخالفت پذیرفته شده اند. قبلاً هیچ عقیده ای بدون مخالف وجود نداشته است. امروزه از شهر واشنگتن تا پکن ممکن نیست که کسی علیه این نظام چیزی بگوید. با این وصف، نابرابری در میان مردم به عنوان یک واقعیت غیرقابل انکار باقی می‌ماند؛ همواره جنگی وجود دارد که از جایی می‌رسد؛ و ظرفیت جامعة صنعتی برای افزایش جوامع انبوه، باورکردنی نیست. فرهنگ امروز، فریبکارترین پدیده ای است که تاکنون وجود داشته است؛ در حالیکه بیش از فرهنگ‌های گذشته، به سوی شناخت عینی واقعیت پیش رفته است. اگر کسی بپرسد در مورد ارزش‌هایی چون برابری و صلح و ترقی، چه چیزی موجب موافقت کلی و جهانی شده است، جواب این است که در چنین ارزش‌هایی، نیازهای عملی عصر تکنولوژی، علت مشترکی با احکام زیستی دارد که توسط انفجار جمعیت به وجود آمده است. مهار طبیعت، هم در تکنولوژی و هم در سازماندهی بنیادین جامعه و توسعة انسانی، با مهار اجتماعیِ تغییر یافته توسط این توسعه، به سطح بالایی از تجدید قوای متقابل رسیده است.

 

* پی نوشتهای مولف در کروشه [ ] قرار دارد.

 

پی نوشتهای مولف:

1. This is a 15-page pamphler (Mainz: Akademie dar Wissenschaften und der Literatur, 1960), the title of which can be rendered as follows: “Concerning the developing domination of technical categories in the life-world of industrial society.”

2. This essay is published in Schmollers Jahrbuch 83, no. 3 (1963): 315-330.

3. In English in the original.

4. The italicized words are in English in the original.

5. This is the German translation of Ideas y creencias ]thoughts and beliefs], first published in 1940. For a readily availavle text in English that makes the same argument see Ortega “Thoughts on Technology” I carl Mitcham and Robert Mackey, eds., 1972)

6. Reference is being made here and following to Schmidet’s tow articles “Die Entwichlung der Technik als Phase der Wandlung des Menschen” [The development of technology as a phase of human transformation], VDI-Zeitschrift 96, no.5 (1954): 118-112, and “Beginn und Aufstieg der Kyberneitik” [Start and advancement of cybernetics], VDI-Zeitschrift 106, no.17 (1964) 749-753. For another summary and discussion of Schmidet’s theories see simon moser, “Toward a metaphysics of Technology,” Philosophy Today 15, no.2 (Sumer 1971), Esp.pp. 139-143.

7. See O.W.Haseloff, in bergedorfer Gesprache, 10th meeting (1963), and Haseloff’s admission “that a kind of social reorganization is looking here for a name.”

8. Source not given by Gehlen.

9. Max Weber, “Erhebungen über Auslese und Anpassung (Berufswahl und Berufsschicksal) der Arabeiterschaft der gescholssenen Grossindustrie,” a written manuscript from 1908, published in Marianne Weber, ed/, Gesammelte Aufsatzo zur Soziologie und Sozialpolitik (Tubingen: Mohr-Siebech, 1924), pp.1-60, under the title “Methodologische Einleitung fur die Erhebungen des Vereins fur Sozialpolitik uber Auslese und Anpassung (Berufswahlen und Berufsschicksal) der Arbeiterschaft der geschlossenen Grossindustrie.”

10. This may be a faulty reference to Ernst Forsthoffs pamphlet, Die Daseinsvorsorge und die Kommunen [Care-for-Being and communities] (Munich: Sigilum, 1958).

11. Hannah Arendt, The Human Condition (Garden City, NY: Doubleday Anchor, n.d. [first published, 1958], p.133 The quotation from Heisenberg is from his Das naturbild der heutigen Physik (Hamburg. Rowohlt, 1955), pp.14-15.

12. Henri Bergson, The Two Sources of Mortality and Religion (Garden City, NY: Doubleday Anchor, n.d.), p.312 Bergson’s book was originally published in French in 1932.

 

پی‌نوشتهای مترجم:

1. Arnold Gehlen.

2. Hans Freyer.

3. Frederick Jonas.

4. Ernst Kapp.

5. Philosophie der Technik.

6. Lodwig Noiré.

7. Das Werkzeug.

8. Paul Alsberg.

9. Jose Ortega Gasset.

10. Werner Sombart.

11. Herder.

12. Organ Projection.

13. Organic Relief [Organentlastang].

14. Organ Substitutaion or Replacemen [Organersatzes].

15. Organic improument or Strengthening [Organüberbeitung].

16. Hermann Schmidt.

17. Gestaltkreis.

18. Friedrich von weizscker.

19. Feedback [rüekgekoppelt].

20. Desubjectified:
تهی از عنصر انسانی.

21. Cybernetics:
فرمانش شناسی.

22. Valentin Braitenbrg.

23. Existential:
روزمرگی.

24. Ernst Forstshiff.

25. American press.

26. Heisenberg.

27.
هنری برگسون، دو سرچشمه اخلاق و دین، ترجمه حسن حبیبی، تهران، شرکت سهامی انتشار، 1351.

28. carbonari
یک گروه آزادی خواه در ایتالیا.

29. Require [Beanspruchen].

30. Direct [Schalien].

31. Neutral [Leerlauf].

32. Release [Auslosen].

33. Factness.

34. Stracture [Aufbau].

 

 

تبلیغات