در این مقاله از متاموضوع داستایفسکی سخن خواهد رفت که در بسیاری از آثار او؛ به ویژه به طور گسترده در رمان «برادران کارامازوف» نمایانده شده است. قهرمان اصلی این رمان به پرسشی دچار می شود که دیگر قهرمانان اصلی رمان نیز، هریک به گونه ای درصدد پاسخ گفتن به آن برمی آیند. این پرسش حاوی هم وابستگی میان ایمان و اخلاقیات است: «اگر خدا نیست پس هر چیزی و هر کاری مجاز است؟» در این مقاله نشان داده شده که در طرح این مسئله، تئوری های فلسفی معاصر داستایفسکی منعکس شده اند؛ ازجمله تئوری «لودویگ فه یرباخ» یا تئوری «من خودم» (ماکس شتیرنر) که بر اساس آن ها «انسانیت» نزد انسان مدرن باید در جایگاه خدا قرار گیرد. داستایفسکی نقص عقاید و دیدگاه های ایوان کارامازوف را که در نهایت منجر به قتل پدر وی خواهد شد، آشکار می سازد. دیدگاه «زوسیم پیر» درباره اینکه «عشق فعال» به نزدیکان، به طور قطع و یقین به ایمان به خدا ختم خواهد شد، به عقاید داستایفسکی نزدیک تر است.