نفس شناسی ابن سینا
آرشیو
چکیده
متن
نفس شناسی ابن سینا
شیخ الرئیس اختلاف قوای نفس را که منشا افعال متغایرند نوعی و صنفی دانسته و در مباحث وحدت و تجرد نفس، نفس را واجد تمامی این قوا و منشا واحد غیرجسمانی جمیع قوا شمرده و قوا را فروع و استعداد نفس دانسته است. وی در اشاراه ارزشمندی در کتاب النبات، قوای نفس را به جای فروع و اجزا، شؤون نفس خوانده است.
ابن سینا همچون دیگر حکمای مشاء، نفس ناطقه انسانی را مجرد و غیرجسمانی دانسته و ادله ای را از طریق اثبات آنکه نفس محل معقولات مجرده است و ادله ای را برمبنای آنکه نفس افعالی غیرمادی داشته و تعقل نفس به ابزار و آلت جسمانی نیست، برتجرد نفس اقامه می نماید. البته شیخ تجرد خیالی و برزخی نفس انسان را نفی نموده و قوه متخیله را جسمانی شمرده است، اگرچه برخی معاصرین گرانقدر، اشاراتی را مبنی بر استبصار او بر تجرد غیرتام نفس، متذکر گردیده اند.
شیخ الرئیس نفس را روحانیه الحدوث دانسته آن گونه که با تهیا بدن و اعتدال مزاج، نفس بدان افاضه می شود و نفس قبل از تعلق به بدن، وجود نداشته و تنها موجود به تقرر ماهوی بوده است. وی ملاک تعلق نفس به بدن خاص را حصول هیئتی مقتضی اختصاص دانسته و بدن را آلت و مملکت تدبیر نفس می شمرد.
ادله مذکوره در باب تجرد نفس و عدم تعلق آن به بدن و بی نیازی آن به آلت در تعقل و همچنین ادله مبتنی بر بساطت و عدم ترکیب نفس، قابلیت نابودی و فساد نفس را رد نموده و بقا و دوام آن را اثبات می نماید.
از دیدگاه ابن سینا، انسان دارای قوای پایین تر یعنی نفس حیوانی و نباتی است و علاوه بر آن واجد نفسی به نام نفس ناطقه مشتمل بر دو قوه عالمه و عامله است: " حدث الانسان، و تجتمع فیه جمیع اقوی النباتیه و الحیوانیه، و تزداد نفساً تسمی ناطقه. ولها قوتان: قوه مدرکه عالمه و قوه محرکه عالمه " (المبدا و المعاد، ص 96).
حال پرسش شایان بررسی آن است که این قوای متعدد نفس، چه نسبتی به نفس دارد. ابن سینا مواضع متعددی را مطرح نموده که هریک، بخشی از پاسخ این پرسش را روشن می سازد. وی در مباحث متعددی ا زجمله نسبت قوا با بدن و نحوه نیازمندی نفس به بدن و وحدت نفس به این امر می پردازد. در نظر ابن سینا، هر قوه، آلت جسمانی خاصی دارد و بر این اساس تمامی قوای حیوانی، جسمانی و بدنی خواهند بود. (شفا، طبیعیات، فن سادس، ص 178). و از سوی دیگر به اثبات تجرد عقل نظری و غیر جسمانی بودن آن می پردازد " و اما العقل النظری، فان له حاجه ما الی البدن و الی قواه لکن لا دائماً " (شفاء، طبیعیات،فن سادس. ص 185). ما در این بررسی برخی مباحث شیخ و بیان عمده آراء وی براساس مباحث وحدت نفس خواهیم پرداخت.
قوا، فروع نفس
ابن سینا، پس از بیان قوای مختلف که منشا افعال مختلف آن هستند، براساس اعتقاد خود در وحدت نفس، قوای نفس را فروع نفس دانسته است. وی براساس قول به جوهریت نفس و وحدت آن، به مقتضای قاعده الواحد، قوای متعدد را اثبات نموده و از سوی دیگر این قوا را که بالاستقلال مصدر افعال نمی باشند، فروع نفس دانسته است:
" فهذا الجوهر فیک واحد، بل هو انت عندالتحقیق. وله فروع من قوی منبثه فی اعضائک " (اشارات، نمط الثالث، فصل السادس)
براین اساس درنظر وی به واسطه علاقه و پیوند میان نفس و قوا هیاتی در نفس پدید می آید و بدین ترتیب حالات بدنی در نفس تاثیر می نماید و از سوی دیگر هیئات عقلی که در نفس پدید می آید به وسیله قرا، در بدن و اندامهای آن، موثر می گردد و بدین ترتیب جوهر یگانه می تواند به وسیله آلات و نیروهای گوناگون، مصدر افعال مختلف قرار گیرد.
قوا، استعداد نفس
ابن سینا در بحث عقل عملی و نظری، در نسبت آنها با نفس، نفس را واجد آنها دانسته و آنها را نامی برای استعداد نفس شمرده است: " لیس لا واحد منهما هو النفس الانسانیه، بل النفس هو الشی ء الذی له هذه القوی. و هو کما تبین جوهر منفرد و له استعداد نحو.... " (الشفاء طبیعیات، فن السادس، ص 185).
وحدت نفس
مبدا واحد قوای نفس
ابن سینا در شفا (1) پس از بیان اقوال و مذاهب مشهور در باب نفس، به تبیین رای مختار خود در باب نفس و نسبت با قوای آن می پردازد. وی در بیان تعدد و تمایز قوای نفس می گوید: " قدبان مما ذکرناه ان الافعال المتخالفه هو بقوا متخالفه و ان کل قوه من حیث هی فانما هی کذلک من حیث یصدر عنهاالفعل الاول الذی لها فتکون القوه الغضبیه لاتنفعل من اللذات و لاالشهوانیه عن الموذیات و لا تکون القوه المدرکه متاثره مما تتاثر عنه هاتان و لاشی ء من هاتین من حیث هما قابل للصور المدرکه متصور لها ".
هریک از افعال متخالف، افعالی که اختلاف جنسی با یکدیگر داشته باشند، همچون ادراک رنگ و مزه، باید به وسیله قوه ای مختلف و متمایز انجام پذیرد. این قوا از یکدیگر جدا و منفک بوده و از یکدیگر تاثیر و تاثر نداشته و افعال مشترک ندارند. پس از بیان این مطلب، شیخ به اثبات مبدا واحد برای این قوا می پردازد. وی در استدلال به لزوم وجود منشأ و مرجع پیوستگی واحد برای قوا چنین استدلال می کند که: برخی از قوا، برخی دیگر را وا می دارد و برخی، برخی دیگر را به کار می گیرد. حال اگر مرجع ارتباطی میان آنها نباشد، راهی برای تحقق چنین رابطه ای میان قوا نخواهد بود: " انه یجب ان یکون لهذه القوی رباط یجمعها کلها، فتجتمع الیه و تکون نسبته الی هذه القوی نسبته الحس المشترک الی الحواس التی هی الرواضع ".
پس از اثبات این امر واحد، ابن سینا به بررسی ماهیت و حقیقت شی ء واحد می پردازد. وی در شفا سه دلیل اقامه می کند بررد آنکه این شی ء، جسم نیست. در نظر وی، این شی ء واحد و مبدا واحد قوای مختلف، نفس انسان است: " و هذا الشی ء الواحد الذی تجتمع فیه هذه القوی هو الشی ء الذی یراه کل منا ذاته، حتی یصدق ان نقول لما احسسنا استهینا... فیکون اذن الجمع هو شی ء غیر جسم و هو النفس ".
ابن سینا همچنین از طریق اثبات تجرد نفس، قائل به نفس به عنوان منشاء واحد غیر جسمانی قوا گردیده است. بنابر مبانی شیخ، قوه عامله نفس، تمامی افعال خود را به مدد آلات و اعضا به انجام می رساند و قوه عالمه نفس نیز در تحصیل تصورات و تصدیقات و ادراک جزئیات از بدن یاری گرفته و پس از حصول آن و خصوصاً پس از استکمال نفس، بی نیاز از قوای جسمانی جسم می گردد. شیخ معتقد است قوای مختلف نفس در اعضا و آلات جسمانی جاری و موثر گشته و افعال نفس تحقق می یابد: " فلا یمنع ان تنفذ من مبدا واحد قوی مختلفه فی آله واحده ثم تنقسم فی الاعضاء فتتفرق، فتحض کل عضو منها قوه علی حده " (2).
شیخ الرئیس و حکمای مشاء قائل به روحانیه الحدوث بودن نفس اند؛ لذا شیخ در باب رابطه نفس و قوا، قلب را محل نفس و مبدا تمامی قوا می شمارد که با آمادگی و استحقاق جسم و تعادل مزاج آن، نفس حادث شده و حال در قلب گردیده و به تدبیر امور بدن با قوه عامله و ادراک و تعقل با قوه عالمه می پردازد: فالقلب مبدا للقوی کلها، و ذلک لان النفس واحد بالذات و انما تحل هذا القلب. ثم یکون مبداؤ القوی کثیره"(3) چنانکه بیان شد، شیخ الرئیس، قوای نفس را در فروع آن دانسته و علاقه و رابطه ای را میان نفس و قوای آن بیان نموده است. اما حقیقت رابطه میان نفس و قوا را نمی توان از جهت جسمانی و روحانی بودن به گونه ای قاطع معین نمود. شیخ الرئیس درمباحثی، قوای حیوانی و به تبع، برخی قوای انسانی را جسمانی شمرده و از سوی دیگر به صراحت و تفصیل قوه عاقله نفس که مدرک و مرتسم معقولات است را مجرد دانسته است. (4) اما وی در شفا و در کتاب النبات به نکته ارزشمندی اشاره دارد مبنی بر تشان قوای نفس نسبت به آن و تاکید بر وحدت نفس و جامعیت آن بر تمامی قوای نفس: " الحق هو ان النفس واحده و لها قوی تنبعث عنها یحسب الوجود القابل و ان هذه الوجوه کالجزء من النفس التی کان فی الاصل الذی تولد عنه البرز و لکن بدل التعبیر عن الفروع و الاجزاء باشؤون اولی لما یاتی من ان النفس وحدها کل القوی ". (5)
براین اساس نفس حقیقت واحده ای خواهد بود که قوای آن شؤون و فروع آن بوده و هر یک از این مراتب و شؤون که قوای نفس اند، به وسیله آلات جسمانی و بدنی به انجام افعال می پردازند که سبب استکمال نفس و نیل به مرتبه تجرد خواهد بود.
تجرد نفس
بسیاری از حکماء و فیلسوفان، نفس ناطقه انسانی را مجرد دانسته و ادله متعددی بر نفی جسم و جسمانی بودن و اثبات تجرد تام آن اقامه نموده اند. شیخ، بوعلی سینا نیز نفس انسانی را مجرد دانسته و درکتب خود به ویژه شفا ادله متعددی بر تجرد نفس اقامه نموده است. ادله شیخ بر تجرد نفس را بر دو قسم می توان دانست:
1. ادله ای که نفس را محل معقولات دانسته و با اثبات تجرد صور معقوله، تجرد نفس را ثابت می نماید.
2. ادله ای که از طریق فعل نفس، به اثبات تجرد آن می پردازد.
شیخ الرئیس خود به این تمایز در ادله در موضوع تجرد نفس توجه داشته و می گوید: " ثم ان البراهین التی اقمناها علی ان محل المعقولات، اعنی النفس الناطقه، لیست بجسم و لا هی قوه فی جسم، فقد کفتنا مؤونه الاستشهاد علی صحه قیام النفس بذاتها مستغنیه عن البدن، الا انا نستشهد لذلک ایضاً من فعلها ". (6)
برهان اول:
قوه عالمه، و عقل نظری نفس انسانی، مدرک صور کلیه مجرده است. (7) ابن سینا با اثبات قاعده ای مبنی بر آنکه مدرک جزئیات،مجرد نبوده و مدرک کلیات عقلی نیز، مادی نمی باشد، (8) به اثبات تجرد تصور معقول می پردازد. وی همچنین، نفس انسانی را محل معقولات دانسته و براین اساس به اثبات تجرد نفس می پردازد. " ان الجوهر الذی هو محل المعقولات، لیس بجسم و لا قائم بجسم، علی انه قوه فیه او صوره له بوجه " (9). وی پس از اثبات آنکه محل معقولات نمی تواند جسم یا جسمانی باشد، چرا که مستلزم قول به انقسام معقول است، تجرد نفس را استنتاج می نماید: ان المعنی المعقول لا یرتسم فی منقسم، و لا فی ذی وضع. "
برهان دوم:
قوه عقلیه، تجرد معقولات از کم محدود و این و وضع و نظایر آن است و از آن جا که در وجود خارجی، اشیاء جدای از مکان و زمان و دیگر اعراض نمی باشند، لذا ضروری است که معقول در عقل مفارق از این اعراض باشد و چنان چه فرض جسمانی بودن صور معقول گردد، این امر با مفارقت صور معقول از اعراض ناسازگار خواهد بود.
برهان سوم:
قوه عاقله می تواند، معقولات را ادارک کندو این معقولات که بالقوه می توانند معقول قوه عاقله باشند بی نهایت می باشند و آن چه که بر امور بی پایان بالقوه، توانایی داشته باشد، نمی تواند حال در جسم یا قوه ای در جسم باشد: " ان المعقولات المفروضه التی من شان القوه الناطقه ان تعقل بالفعل و اجداً و احداً منها غیر متناهیه بالقوه. و قد صح لنا ان الشی ء الذی یقوی علی امور غیر متناهیه بالقوه لا یجوز ان یکون جسماً و لا قوه فی جسم. "(10)
عدم تعقل نفس با ابزار جسمانی
حکمای مشاء، پس از استدلال بر تجرد نفس ناطقه انسانی، مساله دیگری را نیز مطرح می نمایند و آن بی نیازی نفس از به کار گیری ابزار و آلات جسمانی برای تعقل و ادراک معقولات است که این مطلب، خود شاهدی بر تجرد نفس عاقله است.
اثبات تجرد نفس انسانی و این که نفس ناطقه به عنوان محل معقولات، نه جسم است و نه قوه ای در جسم، برای اثبات قیام نفس بر خودش و بی نیازی آن از بدن کافی است؛ البته حکیم بوعلی سینا دراشارات این مطلب را مقید به دستیابی به ملکه اتصال به عقل فعال نموده است و البته این امر برای عموم نفوس به شدت و ضعف حاصل می شود.
شیخ الرئیس برای اثبات اینکه نفس علاوه بر افعالی که به کمک و واسطه آلت انجام می دهد، کارها و افعالی مخصوص به خود دارد که در آنها نیازی به آلات ندارد، چهار دلیل اقامه نموده است.
دلیل اول: اگر نفس انسانی با آلت و ابزار خود، تعقل می نمود، با ضعیف و درمانده شدن قوی و ابزارها، ادراک نفس نیز ناتوان می گردید حال آن که چه بسا سستی و اختلال برای بدن و قوای جسمانی حاصل می شود و به مرور زمان فرسوده می گردد اما ادراک تعقلی نفس ضعیف نشده بلکه تقویت می گردد:
" و لو عقلت بالتها لکان لا یعرض لللاله کلال البتته، الا و یعرض للقوه العاقله کلال، کما یعرض لا محاله لقوی الحس و الحرکه و... " (11)
دلیل دوم: اگر ادراک نفس به واسطه آلت بود، نفس نمی توانست ذات خود، آلت و ادراک کردن خود را، ادراک کند، در حالی که نفس ذات خود را می فهمد و لذا، ادراک عقلی نفس نمی تواند از طریق ابزار و آلات بدنی باشد. (12)
دلیل سوم: عموماً افعال پیاپی یا تکراری، قوای بدنی را خسته می کنندو حال آن که غالباً کثرت افعال قوه عاقله، آن را خسته نمی کنند و لذا ادراک عقلی، با بهره گیری از قوای بدنی نمی باشد. (13)
دلیل چهارم: نفس در بدن منطبع نیست. (14)
شیخ الرئیس رابطه نفس و بدن را در قالب استعانت در ادراک و اشتغال به تدبیر آن تفسیر می نماید چنان که پس از استکمال نفس نیازمندی آن اندک و رابطه آن در تدبیر منحصر می گردد:
" اما اذا استکملت النفس، و قویت فانها تنفرد با فاعیلها علی الاطلاق و... ". (15)
تجرد غیرتام (خیالی یا برزخی)
حکمای مشاء تجرد غیرتام نفس انسانی یعنی تجرد نفس در مرتبه خیال را نفی نموده و قوه خیال را مادی و جسمانی دانسته اند. (16) ابن سینا در موارد متعددی قوه خیال را مادی دانسته و نحوه ادراک را انطباع صور شمرده است: " فقد اتضح ان الا دراک الخیالی، هو ایضا بجسم و مما یبین ذلک، انا نتخیل الصوره الخیالیه کصوره الانسان مثلاً اکبر و اصغر و لا محاله انها ترتسم و..... " (17)
البته شیخ الرئیس خود د رخارج متون اصلی همچون شفا و نجات و اشارات، به تجرد قوه خیال اذعان و برهانی بر آن اقامه نموده است مبنی بر آنکه ادراکات خیالی نفس انسانی، مجرد و غیرجسمانی است و انسان واجد تجرد غیرتام در مرتبه خیال است:
" ان اصور و المتخیلات لیس المدرک لها جسماً او جسمانیاً. " (18)
حدوث نفس
مساله ای که در باب حدوث نفس مورد بحث حکما و فلاسفه قرار گرفته است، جسمانیه الحدوث یا روحانیه الحدوث بودن نفس ناطقه انسانی است. آیا نفس با حدوث بدن، حادث می شود و یا به سبب حدوث بدن. اغلب فلاسفه در باب بقای روحانی نفس اتفاق نظر دارند.
حکیم بوعلی سینا، در متون خود، قائل به روحانیه الحدوث بودن نفس است یعنی نفس انسانی، جوهری مجرد است که با حدوث بدن حادث شده و بدان تعلق می گیرد. شیخ درباره نحوه تعلق نفس به بدن و تکون انسان می گوید " " فاذا امتزجت العناصر امتزجاً قریباً جداً من الاعتدال حدث الانسان، و تجتمع فیه جمیع القوی النباتیه و الحیوانیه و تزداد نفساً تسمی ناطقه..... "
براین اساس، آن هنگام که حداکثر تعادل در مزاج حاصل شده و بدن آمادگی و صلاحیت پذیرش نفس را حاصل نمود، نفس بدان افاضه شده و در بدن جای می گیرد و چنان که شیخ در مبدا و معاد متذکر گردیده اشرف محل در میان اعضا نیز قلب است.
ابن سینا در بحث حدوث نفس، ابتدا به احوال نفس قبل از تعلق به بدن پرداخته و متذکر می گردد که نفوس انسانی در نوع، متفق بوده و دارای ماهیت و صوره واحده اند و همچنین قبل از تعلق به بدن دارای کثرت عددی نیز می باشند.
شیخ در این بیان، تحقق و وجود نفس را پیش از تعلق به بدن باطل شمرده و تمایز میان نفوس را نیز به جهت تعلق به ابدان و قابلیت ابدان می داند: " و لیست متغایره بالماهیه و الصوره لان صورتها واحده فاذا انما تتغایر من جهه قابل الماهیه او المنسوب الیه الماهیه بالاختصاص و هذا هو البدن " (19)
شیخ الرئیس جسمانیه الحدوث بودن نفس را مردود شمرده و آن را جوهری مجرد و مستقل می شمارد که تعلق و اختصاص آن به بدن از جهت حصول هیات توجهی به بدن است؛ توجهی ذاتی و خاص نسبت به آن بدن: " ان النفس لیست منطبعه فی البدن و لاقائمه به، فیجب سبیل اختصاصها به، سبیل..... " (20) و مبدا تشخیص نفوس نیز هیئاتی خواهد بود که مقتضی اختصاص آن نفس به بدن خاص است، اگرچه شیخ ملاک این امر و حقیقت این هیئه را بیان نمی دارد: " فان مبدا تشخصها یلحق بها من الهیئات ماتتعین به شخصاً. و تلک الهیئات تکون مقتضیه لاختصاصها بذلک البدن و مناسبه اصلوح احد هما للاخر، و ان خفی علینا تلک الحال و تلک المناسبه. "(21)
علامه حسن زاده این نظر شیخ را ناشی از قول به روحانیه الحدوث بودن نفس و وقوع درتنگنا وتحیر می شمارند حال آن که با قول به جسمانیه الحدوث بودن نفس، چنین محذوری نخواهد بود. (22)
بنابراین در نظر شیخ، نفس با حدوث بدن و تعادل مزاج آن، حادث شده و بدان تعلق می گیرد و به تدبیر بدن و استکمال خویش پرداخته و بدن ابزار و مجرای فعل و استکمال آن خواهد بود:
" فقد صح ان النفس تحدث کلما یحدث البدن الصالح لاستعمالها ایاه و یکون البدن الحادث مملکتها و آلتها ". (23) و پس از مفارقت از بدن نیز هر نفسی ذاتی منفرد به جهت اختلاف در ابدان و از منه حدوث داشته و بقایی روحانی خواهد داشت: " فقد بان ان الانفس الانسانیه حادثه مع حدوث الابدان الانسانیه و..... "(24)
بقای نفس
نفس انسانی پس از حدوث، باقی خواهد بود و با موت و فساد بدن عنصری، زوال و فساد نخواهد پذیرفت. فساد نفس مطلقاً محال است و اگرچه نفوس، ازلی نیستند اما به بقای فاعلی ازلی خود ابدی و باقی خواهند بود. این مطلب عقیده حکمای مشاء و خاصه شیخ الرئیس ابن سینا می باشد و بر این مطلب ادله بسیاری اقامه نموده اند. ادله اقامه شده بر بقای نفس را بر دو قسم می توان تقسیم نمود:
1. ادله مبتنی بر تجرد نفس و عدم تعلق نفس به بدن و عدم تعقل آن با آلت.
2. ادله مبتنی بر بساطت و عدم ترکیب نفس.
با اثبات تجرد نفس، بقاء نفس ناطقه مسلم خواهد بود و لذا نیازی به اثبات عدم فساد و فنای آن به فساد بدن آن نمی باشد، اما با این وجود شیخ الرئیس تحت عنوان " ان النفس لا تموت بموت البدن " (25) یا " ان النفس الانسانیه لا تفسد و لا تتناسخ " (26). به اقامه حجت می پردازد.
برهان برعدم تعلق نفس به بدن در وجود
هر آن چه که با فساد شی ء دیگر فاسد شود، باید نوعی از تعلق علی بدان داشته باشد: " فلان کل شی ء یفسد بفساد شی ء اخر، فهو متعلق به نوعاً من التعلق. و کل متعلق بشی ء نوعاً من التعلق، فاما ان یکون تعلقه..... " (27) شیخ سپس سه فرض تعلق یعنی تکافی، فی الوجود، تاخر فی الوجود یا تقدم بالذات در وجود را درنظر گرفته، به ابطال هر سه فرض می پردازد و با ابطال آنها، بقای نفس پس از موت بدن را مبرهن می سازد:
" فقد بطل انحاء التعلق کلها، و بقی ان لا تعلق للنفس فی الوجود بالبدن، بل تعلقه فی الوجود بالمبادی الاخر التی لا تستحیل و لا تبطل. " (28) لذا از آن جا که تحقق وجودی نفس به بدن نیست، لذا با موت بدن، باقی خواهد بود.
بساطت و عدم ترکب نفس
دیگر دلیل عمده اقامه شده بر بقای نفس، بساطت نفس و عدم ترکب آن از قوه و فعل و ماده و صورت است. تقریر برهان چنین است: هر آن چه می تواند به سببی فاسد و تباه شود، قوه موت و فساد در آن موجود است و قبل از فساد نیز فعلیت بقا در آن محقق است. دو جهت فنا و بقا در شیء واحد قابل جمع نمی باشد، لذا لازم است ذات شی ء مرکب از ماده و صورت باشد: فیلزم من هذا ان تکون ذاله مرکبه من شی ء حصل له هذا الفعل و فی طباعه قوته، و هم مادته. " (29)
حال با توجه به آن که نفس بسیط است، (30) آشکار خواهد بود که قوه فساد در نفس نبوده و باقی خواهد بود. شیخ الرئیس در اشارات (31) به تقریر دیگری این برهان را بیان می دارد که نفس، اصل (32) است و لذا مرکب از قوه قابل فساد نخواهد بود. قوه فساد و بقای بالفعل برای دو چیز است حا ل آن که هیچ اصلی مرکب از دو چیز نیست. حال نفس اگر اصل باشد، مرکب نخواهد بود. شیء نیز اگر اصل نباشد، یا مرکب یا حال د رماده یا حال در موضوع است. شیخ بانفی حال در ماده یا موضوع بودن نفس بر مبنای مباحث قبلی، ترکیب نفس را به تسلسل رسانده و بساطت و اصل بودن نفس را به اثبات می رساند.
شیخ الرئیس در مبدا و معاد بی نیازی نفس را آله در تعقل را مبنای اثبات عدم فساد نفس با مرگ بدن قرار می دهد. (33) و همچنین دلیل دیگری را بر بقای نفس بیان می دارد: " فقد بان و اتضح ان النفس الانسانیه مستغنیه فی القوام عن البدن، و فساد البدن لیس سبباً لفسادها. و ذاته لیس سبباً لفساده، و ضده لیس لفساده، لان الجوهر لا ضد له؛ و علته الموجده و هو العقل الفعال لیس سبباً لفساده، بل لوجوده و کماله. فلا سبب له اذن فی فساده، فهو اذن باق دائماً. " (34)
عدم بقای نفس معلول یکی از این امور سه گانه است:
1. نبودن علت فاعلی
2. نبودن شرط
3. وجود ضد
هیچ یک از امور سه گانه مذکور به عنوان علت عدم بقای نفس پس از مفارقت از بدن متحقق نیست چرا که علت فاعلی، عقل فعال،همواره موجود است؛ شرط بقا نیز که عدم نیاز نفس به بدن می باشد متحقق بوده و همچنین نفس محلی ندارد تا ضدی جایگزین آن گردد.
احوال نفس بعد از مفارقت از بدن
نفس پس از مفارقت از بدن باقی است و حکماء و فلاسفه قائل به روحانیه البقاء بودن آن اند، براین اساس شیخ الرئیس، به تبیین معاد روحانی نفس و لذت و شقاوت روحانی و مجرد پرداخته و معاد جسمانی را پذیرفته از دین و فاقد را اثبات شمرده است: " ان المعاد منه مقبول من الشرع و لا سبیل الی اثباته الامن طریق الشریعه و تصدیق خبر النبوه و هو الذی عند البعث..... و ما هو مدرک بالفعل و القیاس البرهانی...... اللتان للانفس " (35)
براین مبنا شیخ کمال نفس انسانی را " ان النفس الناطقه کمالها الخاص به، ان تصیر عالما عقلیا مرتسما فیها صوره الکل " دانسته و تعلق به بدن و قوای حیوانی و عدم حصول کمالات عقلانی و نفسانی را سبب عذاب و شقاوت و تحصیل کمال عقلانی و استکمال نفس را سبب سعادت و لذت برشمرده است. (36)
منابع و مراجع:
1- النجاه، ابن سینا، ویرایش و دیباچه محمدتقی دانش پژوه، چاپ دوم، دانشگاه تهران، 1379 ھ. ش.
2- عالم النفس از دیدگاه دانشمندان اسلامی، محمود ایروانی و ناصر صبحی قراملکی، چاپ اول، سنجش، 1381 ھ. ش.
3- المبدا و المعاد، ابن سینا، با اهتمام عبدالله نورانی، چاپ اول، موسسه مطالعات اسلامی دانشگاه مک گیل، 1363 ھ. ش.
4- الشفاء الطبیعیات، ارجاع و مقدمه ابراهیم مذکور، تحقیق محمود قاسم، مکتبه آیت الله المرعشی النجفی، 1404 ھ. ق
5- علم النفس، علی اکبر سیاسی، چاپ هشتم، دهخدا، 2535 خ.
6- الالهیات من کتاب الشفاء، ابن سینا، تحقیق حسن حسن زاده آملی، چاپ اول دفتر تبلیغات اسلامی، 1376 ھ. ش.
7- عیون مسائل النفس، حسن حسن زاده آملی، چاپ اول، امیرکبیر، 1371 ھ. ش
8- الاشارات و التنبیهات، ج 2، ابن سینا، با شرح خواجه نصیرالدین طوسی و قطب الدین رازی، تحقیق کریم فیضی، چاپ اول، مطبوعات دینی، 1384 ھ. ش
9- المباحثات، ابن سینا، تحقیق و تعلیق محسن بیدارفر، چاپ اول، بیدار، 1371، ھ. ش
10- ترجمه و شرح اشارات و تنبیهات ابن سینا، ج اول، حسن ملکشاهی، چاپ سوم، سروش، 1375 هـ. ش
11- خردنامه صدرا، ش 16، مساله نفس در آراء ابن سینا و دکارت، فضل الله خالقیان، تابستان 78.
پی نوشت ها:
1- شفاء طبیعیات، فن سادس، ص 223.
2- المبدا و المعاد، ص 95.
3- مبدا و معاد، ص 95.
4- النجاه، ص 364- 356.
5- عیون مسائل النفس، ص 220.
6- النجاه، ص 374
7- همان، ص 333
8- همان، ص 349
9- همان، ص 356
10- الشفاء طبیعیات، فن السادس، ص 192
11- اشارات، النمط السابع، الفصل الثانی.
12- الشفاء، طبیعیات، فن السادس، ص 195، همچنین اشارات، النمط السابع، الفصل الرابع، ایضاً النجاه ص 365
13- الشفاء، طبیعیات، فن السادس، ص 194، همچنین اشارات، النمط السابع، الفصل الثالث، ایضاً النجاه ص 367
14- الاشارات، النمط السابع، افصل الخامس
15- النجاه، ص 374
16- عیون مسائل النفس، ص 389
17- النجاه، ص 355
18- المباحثات، ص 238
19- النجاه، ص 375، ایضا الشفاء، طبیعیات، فن السادس، ص 207
20- النجاه، ص 371
21- النجاه، ص 377
22- عیون، مسائل النفس، عین 49
23- النجاه، 376
24- المبدا و المعاد، ص 108
25- النجاه، 378
26- الشفاء، طبیعیات، فن السادس، 202
27- النجاه، ص 378 و الشفاء طبیعیات، فن السادس ص 202
28- النجاه، ص 383
29- النجاه، ص 385
30- الشفاء، طبیعیات، فن السادس، ص 206، ایضاً النجاه، ص 383
31- الاشارات و التنبیهات، النمط السابع، الفصل السادس
32- مقصود از اصل در فلسفه، موجود بسیطی است که حال درماده یا موضوع نباشد.
33- فی استقصاء القول فی ان العقل، لا یعقل باله و لا تفسد النفس منا بفساد الاله
34- المبدا و المعاد، ص 105
35- النجاه، ص 682
36- المبدا و المعاد، ص 109، فی الدلاله علی السعاده الاخریه الحقیقیه و ایضاً النجاه، ص 681، فی معاد الانفس الانسانیه.