چکیده

خدا همه رفتگان را بیامرزد، آقاجون- پدر بزرگم را می گویم، پدر پدرم – تا آن جا که از دستش بر می آمد از مواهب دنیایی خوب استفاده می کرد و اگر هم چیزی برای آخرتش گذاشته بود، آن را خود می دانست و خدای خودش.... اما آن چه ما دیده بودیم و به آن آگاهی داشتیم سفره پیوسته پهن و رنگارنگی بود که چون تابلو نقاشی از طبیعت، تمام نعمت های الهی اعم از پخته و نپخته در آن چیده شده بود و به دلیل متنعم شدن از نعمات الهی، آقاجون پیوسته احساس می کرد در طول هفته سنگین است. و برای رفع، این گونه تشخیص می داد که خونش «سنگین و کثیف» شده و تجویز می کرد که هر جمعه صبح از زالوهای مهربان همیاری به طلبد و خودی سبک کند. زالو فروشی بود که از بس در مرداب ها و آب های آلوده دنبال زالو بود و همواره آن ها را با خود حمل می کرد، خودش هم شکل زالو شده بود. قد بلند، لاغر، تکیده، رنگ تیره و زرد مخلوط و بیشتر به تب لازمی ها شبیه بود و به نظر می آمد به حدقه چشمانش گرد زردچوبه پاشیده اند.

تبلیغات