تاثیر زمان و مکان در قوانین
آرشیو
چکیده
متن
بنابر آنچه گفته شد سعادت مطلق و نیکبختی کامل خواب و خیالی بیش نیست و فقط میتوان آنرا در عالم و هم و تصور مجسم و تعریف کرد.
اعتقاد بخوشبختی مطلق را باید یک قسم از فلسفه خیالی و حکمت و همی دانست چون علم طبی که تنها از دوای کلی بحث کند و یا علم شیمی که فقط از نظر تئوری از تغییر و تبدیل مواد گفتگو نماید بیآنکه جنبهء عملی آنها مورد نظر قرار گیرد.
آثار عوامل و خصایص مظاهر و پدیدههای طبیعت مستمر و تغییر ناپذیراند،این اصل کلی غیر قابل انکار همیشه وجود داشته و خواهد داشت که اثر طبیعی آتش سوزاندن و خاکستر کردن اشیاء است،آتش میسوزاند،طوفان وقتی در دریا پدید آمد کشتیها را غرق میکند،انسان هم مانند سایر مظاهر طبیعت پیوسته در معرض حوادث و خطرات ممکن و در تحت اختیار او قرار گرفته مبارزه با امیال و شهوات زیانبخش و سرکوبی آنها میباشد و بس!
منابع و مواهب مختلفه و نامساوی طبیعت همیشه باعث برافروختن آتش حرص و آز در نفوس بشر بوده و خواهد بود تعارض و تصادم افراد انسانی تغییرناپذیر و پایان دشمنیها و کینهجوئیها امکانناپذیر میباشد هیچگاه نیروی حسادت و رقابت بشر از میان نخواهد رفت هرگز ممکن نیست کسی حاضر شود سعادت و خوشبختی خویش را بذلت و بدبختی معاوضه نماید.همیشه اکثریت افراد مردم محکوم باعمال شاقه روزانه و فقر و تنگدستی بوده و خواهد بود مبارزه خود و بزرگ و عالی و دانی در راه جلب منفعت و دفع ضرر علیه یکدیگر ادامه خواهد داشت و هرکس مقهور امیال خود خواهد بود.
بفرض اینکه قانون یاعلی درجه کمال و عالیمرتبه اعتدال خود برسد آیا نه این است که قانون اصولا مبتنی بر تقید و تحدید حقوق میباشد؟و آیا نه این است که لازمه تأمین منافع عمومی این است که هر کس آزادی عمل خود را محدود کند و بحقوق دیگران تجاوز ننماید و آیا همین محدودیت و قیود باتمام فواید و مزایائی که دارد نه این است که خود یک نوع رنج والمی است که دامنگیر بشر بوده و مخالف آزادی و سعادت مطلق وی میباشد؟
ممکن است ترقی و تکامل نسبت به بعضی امور غیر محدود باشد،چنانکه کسی نمیتواند برای ترقی و تکامل صنایع ظریفه از قبیل شعر و موسیقی و مانند اینهاحدی تعیین نماید لیکن اینگونه مسائل را هم میتوان باین نحو محدود نمود که تکامل این امور نیز بسته به تکامل و چگونگی رشد و آسایش و خوشبختی آدمی بوده و بحدود خوشی انسان محدود میباشد.
بنظر من بیان حقایق باین نحو هرچند که تلخ باشد بهتر از آن است که با اغراق گوئی و خوشبینی مفرط خیالی،دیگران را مغرور و در نتیجه بتدریج اراده آنها را متزلزل نموده و آنها را مأیوس نمائیم چه آنها پی خواهند برد که گویند در بیان موضوع غلو کرده و در وعدههای خود راه مبالغه و دروغ پیموده و شنونده را بسعادت و آسایشی امیدوار ساخته که حقیقی نداشته و بدروغ چیز غیرممکن را ممکن جلوه داده است.
میدان امکان مخصوصا از نظر افکار عالی بسیار وسیع است لیکن از لحاظ حقیقت و واقعیت بسیار مشکل و محدود میباشد بنابراین ما هرگز نمیتوانیم جهان را جای سعادت مطلق و خوشبختی کامل و بعبارت دیگر بهشت برین معرفی نمائیم زیرا در صورتی هم که ترقیات بشر بحد کمال برسد تازه باصطلاح شرقیها سرائی خواهد شد که فقط میتوان موقتا در آن باستراحت پرداخت البته این سرا از بیابان سوزان که مدتها بشر در آن سرگردان بوده بهتر است ولی بطور قطع جای خوشی کامل و نیکبختی مطلق نخواهد بود!
مقصود من از بیان مطالب فوق این نکته است که حکومتها و ملتها ممکن است تا حد امکان بدرجه کمال و سعادت نایل گردند در صورتیکه بمبانی و اصول صحیح که باصول و قواعد و مبانی اصل مهم«منفعت»چنانکه باید آگاه گردند و آن را از دو اصل باطل دیگر که همیشه در مقابل آن قرار گرفتهاند تمیز دهند تا بتوانند بوسیله آن بمقصود نهائی و کمال مطلوب پی برده و بوسایل حصول سعادت آگاه شوند و بمبانی قان گزاری استحضار حاصل و اصول و قواعد آنرا تنظیم نمایند.1پس اگر توانستیم اصل منفعت را درک کنیم و باین امور موفق شویم،رسیدن بسعادت و خوشبختی کامل (1)-بنتام مبنای سعادت بشر را«منفعت طلبی»یا بعبارت دیگر«سودجوئی»میداند و تمام عقاید و آراء سیاسی-اخلاقی و حقوقی خود را بر آن متکی ساخته و در واقع مبتکر این طریقه میباشد،لیکن مقصود او از سودجوئی چون«اپیکور»فیلسوف معروف یونانی یا«هوب» از فلاسفه متاخر انگلستان،منفعت فردی و خوشی شخصی نیست بلکه منظور وی منفعت عمومی و سعادت اجتماعی میباشد و معتقد است که سعادت در چیز نافع است و آن چیز حقیقتا وقتی نافع است که مردم دیگر از آن منتفع شوند زیرا از نظر تعاون و همبستگی افراد بشر که لازمه زندگی آنها است سعادت فرد بسته بسعادت اجتماع و سعادت اجتماع بسته بسعادت هر یک از افراد است، پس هر کس که بخواهد سعادتمند شود باید کوشش کند تا همه سعادتمند و خوشبخت گردند.
در مباحث اولیه کتاب اصول شرایع نخستین موضوعی که مورد توجه بنتام قرار گرفته، تحقیق در اصل منفعت و تفکیک آن از دو اصل«رهبانیت»و«میل و نفرت»میباشد در معنی «منفعت»چنین میگوید:منفعت چیزی است که هر کس از حصول آن لذت میبرد و از فقدان آنچنانکه آرزوی دانشمندان و فلاسفه است ممکن خواهد بود چه در این صورت بشر بر وسایل حصول سعادت و کلید موفقیت آگاه شده و بوسعت و دائرهء کمال احاطه پیدا کرده است.
چنانکه گفته شد برای هیچ کس مقدور نیست که در این عالم بتواند خود در ابعالیترین طبقه کاخ سعادت و بهشت بموعود برساند ولی هر کس که باین مبادی و اصول عالی دست یابد و آنرا بکار بندد و سازمان اجتماع را بر مبنای آن بنا کند مسلما از نتایج آن لذت خواهد برد همانگونه که موسی بر فراز کوه طور از مشاهده دنیای جدید لذتبخشی که بدست وی ایجاد شده بود،لذت میبرد.
متأثر و ملول میگردد،پس مبنای منفعت لذت است و کلیه اعمال و افکار بشر روی فطرت ذاتی و علاقه طبیعی بسعادت دور این اصل چرخ میزند و کسی نمیتواند ادعا کند که از تحت سلطه و اقتداران میتواند آزاد باشد».
پس از آن میگوید قانونگزار باید در وضع قوانین اصل مهم منفعت را همیشه مورد توجه خاص خود قرار دهد و منظور او تأمین منافع عمومی و سعادت همگانی باشد.بنتام میگوید یا این اصل دو اصل دیگری مواجه است که بنظر وی مردود بوده و قانونگذار نباید بهیچ کدام توجهی داشته باشد آن دو اصل یکی اصل رهبانیت یا گوشهگیری،دیگری اصل میل و نفرت یا مذهب خودپرستی است برای روشن مطلب خلاصه گفتههای او را در اینجا نقل میکنیم:
اصل رهبانیت-اصل رهبانیت یا تزاهد و گوشهگیری درست برخلاف اصل منفعت بوده و طرفداران آن مبنای سعادت را در ترک لذایذ و خوشیها میدانند،هر عملی که موجب خوشبختی و رضایت نفس گردد بنظر آنان جرم تلقی میشود و بعکس اعمالی را که باعث تضعیف قوی و انعدام لذایذ و خوشیها گردد نیکو و مستحسن میشمارند برای اثبات عقیده خود چنین استدلال میکنند.چون لذایذ بالطبع مورد علاقه بشر بوده و انسان مایل است از هر راهی که باشد بآن نایل گردد بدین جهت غالبا رسیدن بآن منجر بصدور اعمال زشت و زیان بخش میگردد بنابراین لذت خود موجب فساد و زیان است و بایستی بوسیله قانون و هم بوسایل دیگر تحریم گردد تا از خطرات و مفاسد آن جلوگیری بعمل آید.
بعقیدهء بنتام این استدلال صحیح نیست زیرا اگر معایب و مفاسدی پدید آید مربوط بوسایل غلط و فاسد ایجاد لذت است نه اینکه متعلق بخود آن باشد و نباید این دو را بهم مخلوط نمود.
اصل میل و نفرت-اصل میل و نفرت یا مذهب خودپرستی و خودخواهی یک اصل اعتباری است که مبنای آن قضاوت شخصی در حسن و قبح اشیاء میباشد.پیروان این اصل هر کاری که بمذاق آنان خوشآید آنرا نیکو دانسته و مایه سعادت میدهند و هر عملی که برخلاف میل آنها باشد و از آن نفرت داشته باشند قبیح شمرده و موجب رنج و ناخوشی میپندارند و معتقدند که قضاوت آنها در امور،صحیح، قطعی و غیرقابل واخواهی بوده و بایستی مبنای وضع قوانین در تأمین سعادت عمومی قرار گیرد.
بنتام این اصل را هم باطل و مردود میداند و بطلان آن را از نظر اختلاف سلائق و امیال و احساسات و عدم توافق فکری حتی دو نفر در یک موضوع،بدیهی میشمارد.
پس از تجزیه و تحلیل اصول سهگانه مذکور میگوید:این اصول ارتباط تامی با وضع قوانین دارند که مورد توجه قانونگزار باید واقع گردد و چون منظور از وضع قوانین تأمین منافع عمومی است لازم است قانونگزار منحصرا باصل منفعت توجه داشته و از دو اصل باطل دیگر که با اصل منفعت همیشه مباین میباشد،صرفنظر نماید.
اعتقاد بخوشبختی مطلق را باید یک قسم از فلسفه خیالی و حکمت و همی دانست چون علم طبی که تنها از دوای کلی بحث کند و یا علم شیمی که فقط از نظر تئوری از تغییر و تبدیل مواد گفتگو نماید بیآنکه جنبهء عملی آنها مورد نظر قرار گیرد.
آثار عوامل و خصایص مظاهر و پدیدههای طبیعت مستمر و تغییر ناپذیراند،این اصل کلی غیر قابل انکار همیشه وجود داشته و خواهد داشت که اثر طبیعی آتش سوزاندن و خاکستر کردن اشیاء است،آتش میسوزاند،طوفان وقتی در دریا پدید آمد کشتیها را غرق میکند،انسان هم مانند سایر مظاهر طبیعت پیوسته در معرض حوادث و خطرات ممکن و در تحت اختیار او قرار گرفته مبارزه با امیال و شهوات زیانبخش و سرکوبی آنها میباشد و بس!
منابع و مواهب مختلفه و نامساوی طبیعت همیشه باعث برافروختن آتش حرص و آز در نفوس بشر بوده و خواهد بود تعارض و تصادم افراد انسانی تغییرناپذیر و پایان دشمنیها و کینهجوئیها امکانناپذیر میباشد هیچگاه نیروی حسادت و رقابت بشر از میان نخواهد رفت هرگز ممکن نیست کسی حاضر شود سعادت و خوشبختی خویش را بذلت و بدبختی معاوضه نماید.همیشه اکثریت افراد مردم محکوم باعمال شاقه روزانه و فقر و تنگدستی بوده و خواهد بود مبارزه خود و بزرگ و عالی و دانی در راه جلب منفعت و دفع ضرر علیه یکدیگر ادامه خواهد داشت و هرکس مقهور امیال خود خواهد بود.
بفرض اینکه قانون یاعلی درجه کمال و عالیمرتبه اعتدال خود برسد آیا نه این است که قانون اصولا مبتنی بر تقید و تحدید حقوق میباشد؟و آیا نه این است که لازمه تأمین منافع عمومی این است که هر کس آزادی عمل خود را محدود کند و بحقوق دیگران تجاوز ننماید و آیا همین محدودیت و قیود باتمام فواید و مزایائی که دارد نه این است که خود یک نوع رنج والمی است که دامنگیر بشر بوده و مخالف آزادی و سعادت مطلق وی میباشد؟
ممکن است ترقی و تکامل نسبت به بعضی امور غیر محدود باشد،چنانکه کسی نمیتواند برای ترقی و تکامل صنایع ظریفه از قبیل شعر و موسیقی و مانند اینهاحدی تعیین نماید لیکن اینگونه مسائل را هم میتوان باین نحو محدود نمود که تکامل این امور نیز بسته به تکامل و چگونگی رشد و آسایش و خوشبختی آدمی بوده و بحدود خوشی انسان محدود میباشد.
بنظر من بیان حقایق باین نحو هرچند که تلخ باشد بهتر از آن است که با اغراق گوئی و خوشبینی مفرط خیالی،دیگران را مغرور و در نتیجه بتدریج اراده آنها را متزلزل نموده و آنها را مأیوس نمائیم چه آنها پی خواهند برد که گویند در بیان موضوع غلو کرده و در وعدههای خود راه مبالغه و دروغ پیموده و شنونده را بسعادت و آسایشی امیدوار ساخته که حقیقی نداشته و بدروغ چیز غیرممکن را ممکن جلوه داده است.
میدان امکان مخصوصا از نظر افکار عالی بسیار وسیع است لیکن از لحاظ حقیقت و واقعیت بسیار مشکل و محدود میباشد بنابراین ما هرگز نمیتوانیم جهان را جای سعادت مطلق و خوشبختی کامل و بعبارت دیگر بهشت برین معرفی نمائیم زیرا در صورتی هم که ترقیات بشر بحد کمال برسد تازه باصطلاح شرقیها سرائی خواهد شد که فقط میتوان موقتا در آن باستراحت پرداخت البته این سرا از بیابان سوزان که مدتها بشر در آن سرگردان بوده بهتر است ولی بطور قطع جای خوشی کامل و نیکبختی مطلق نخواهد بود!
مقصود من از بیان مطالب فوق این نکته است که حکومتها و ملتها ممکن است تا حد امکان بدرجه کمال و سعادت نایل گردند در صورتیکه بمبانی و اصول صحیح که باصول و قواعد و مبانی اصل مهم«منفعت»چنانکه باید آگاه گردند و آن را از دو اصل باطل دیگر که همیشه در مقابل آن قرار گرفتهاند تمیز دهند تا بتوانند بوسیله آن بمقصود نهائی و کمال مطلوب پی برده و بوسایل حصول سعادت آگاه شوند و بمبانی قان گزاری استحضار حاصل و اصول و قواعد آنرا تنظیم نمایند.1پس اگر توانستیم اصل منفعت را درک کنیم و باین امور موفق شویم،رسیدن بسعادت و خوشبختی کامل (1)-بنتام مبنای سعادت بشر را«منفعت طلبی»یا بعبارت دیگر«سودجوئی»میداند و تمام عقاید و آراء سیاسی-اخلاقی و حقوقی خود را بر آن متکی ساخته و در واقع مبتکر این طریقه میباشد،لیکن مقصود او از سودجوئی چون«اپیکور»فیلسوف معروف یونانی یا«هوب» از فلاسفه متاخر انگلستان،منفعت فردی و خوشی شخصی نیست بلکه منظور وی منفعت عمومی و سعادت اجتماعی میباشد و معتقد است که سعادت در چیز نافع است و آن چیز حقیقتا وقتی نافع است که مردم دیگر از آن منتفع شوند زیرا از نظر تعاون و همبستگی افراد بشر که لازمه زندگی آنها است سعادت فرد بسته بسعادت اجتماع و سعادت اجتماع بسته بسعادت هر یک از افراد است، پس هر کس که بخواهد سعادتمند شود باید کوشش کند تا همه سعادتمند و خوشبخت گردند.
در مباحث اولیه کتاب اصول شرایع نخستین موضوعی که مورد توجه بنتام قرار گرفته، تحقیق در اصل منفعت و تفکیک آن از دو اصل«رهبانیت»و«میل و نفرت»میباشد در معنی «منفعت»چنین میگوید:منفعت چیزی است که هر کس از حصول آن لذت میبرد و از فقدان آنچنانکه آرزوی دانشمندان و فلاسفه است ممکن خواهد بود چه در این صورت بشر بر وسایل حصول سعادت و کلید موفقیت آگاه شده و بوسعت و دائرهء کمال احاطه پیدا کرده است.
چنانکه گفته شد برای هیچ کس مقدور نیست که در این عالم بتواند خود در ابعالیترین طبقه کاخ سعادت و بهشت بموعود برساند ولی هر کس که باین مبادی و اصول عالی دست یابد و آنرا بکار بندد و سازمان اجتماع را بر مبنای آن بنا کند مسلما از نتایج آن لذت خواهد برد همانگونه که موسی بر فراز کوه طور از مشاهده دنیای جدید لذتبخشی که بدست وی ایجاد شده بود،لذت میبرد.
متأثر و ملول میگردد،پس مبنای منفعت لذت است و کلیه اعمال و افکار بشر روی فطرت ذاتی و علاقه طبیعی بسعادت دور این اصل چرخ میزند و کسی نمیتواند ادعا کند که از تحت سلطه و اقتداران میتواند آزاد باشد».
پس از آن میگوید قانونگزار باید در وضع قوانین اصل مهم منفعت را همیشه مورد توجه خاص خود قرار دهد و منظور او تأمین منافع عمومی و سعادت همگانی باشد.بنتام میگوید یا این اصل دو اصل دیگری مواجه است که بنظر وی مردود بوده و قانونگذار نباید بهیچ کدام توجهی داشته باشد آن دو اصل یکی اصل رهبانیت یا گوشهگیری،دیگری اصل میل و نفرت یا مذهب خودپرستی است برای روشن مطلب خلاصه گفتههای او را در اینجا نقل میکنیم:
اصل رهبانیت-اصل رهبانیت یا تزاهد و گوشهگیری درست برخلاف اصل منفعت بوده و طرفداران آن مبنای سعادت را در ترک لذایذ و خوشیها میدانند،هر عملی که موجب خوشبختی و رضایت نفس گردد بنظر آنان جرم تلقی میشود و بعکس اعمالی را که باعث تضعیف قوی و انعدام لذایذ و خوشیها گردد نیکو و مستحسن میشمارند برای اثبات عقیده خود چنین استدلال میکنند.چون لذایذ بالطبع مورد علاقه بشر بوده و انسان مایل است از هر راهی که باشد بآن نایل گردد بدین جهت غالبا رسیدن بآن منجر بصدور اعمال زشت و زیان بخش میگردد بنابراین لذت خود موجب فساد و زیان است و بایستی بوسیله قانون و هم بوسایل دیگر تحریم گردد تا از خطرات و مفاسد آن جلوگیری بعمل آید.
بعقیدهء بنتام این استدلال صحیح نیست زیرا اگر معایب و مفاسدی پدید آید مربوط بوسایل غلط و فاسد ایجاد لذت است نه اینکه متعلق بخود آن باشد و نباید این دو را بهم مخلوط نمود.
اصل میل و نفرت-اصل میل و نفرت یا مذهب خودپرستی و خودخواهی یک اصل اعتباری است که مبنای آن قضاوت شخصی در حسن و قبح اشیاء میباشد.پیروان این اصل هر کاری که بمذاق آنان خوشآید آنرا نیکو دانسته و مایه سعادت میدهند و هر عملی که برخلاف میل آنها باشد و از آن نفرت داشته باشند قبیح شمرده و موجب رنج و ناخوشی میپندارند و معتقدند که قضاوت آنها در امور،صحیح، قطعی و غیرقابل واخواهی بوده و بایستی مبنای وضع قوانین در تأمین سعادت عمومی قرار گیرد.
بنتام این اصل را هم باطل و مردود میداند و بطلان آن را از نظر اختلاف سلائق و امیال و احساسات و عدم توافق فکری حتی دو نفر در یک موضوع،بدیهی میشمارد.
پس از تجزیه و تحلیل اصول سهگانه مذکور میگوید:این اصول ارتباط تامی با وضع قوانین دارند که مورد توجه قانونگزار باید واقع گردد و چون منظور از وضع قوانین تأمین منافع عمومی است لازم است قانونگزار منحصرا باصل منفعت توجه داشته و از دو اصل باطل دیگر که با اصل منفعت همیشه مباین میباشد،صرفنظر نماید.