تضاد قانون و اخلاق
آرشیو
چکیده
متن
در شمارههای 31 و 33 مجلهء کانون وکلا سختی تحت عنوان«تضاد حقوق و اخلاق»و یا«تضاد قانون و اخلاق»طرج شده که مطالعه و مباحثه درباره آن جالب توجه میباشد.برای آنکه بحث ما دربارهء این دو شماره بتواند مورد قضاوت قرار گیرد ناچاریم نظر دو نویسنده محترم را بطور خلاصه و تا آنجا که برای بحث ما لازم است از نظر خوانندگان گرام بگذرانیم.
در شمارهء 31 مجلهء کانون جناب آقای دکتر محمد شاهکار بر این نظر بودند که از روزیکه حقوق با قانون1در اجتماعات بشری راه یافت دیگر آن اصل اخلاقی از بین رفت و مردم دیگر در معاملات و امور خود پایبند باصول اخلاقی نیستند«دیگر مردم نمیگویند رعایت اصول اخلاقی و مبانی ایمان و تقوی را واقعا بکن بلکه دستور این است که اینطور وانمود کن و ظاهر امر را چنین نشان بده».«دیگر قانون نمیگوید دزد نباش و خائن و جاعل و قاتل مباش بلکه در واقع میگوید گیر نیفت.دلیل و مدرک بدست نده و علامت از خود باقی مگذار.»
بنابراین بنظر جناب آقای دکتر شاهکار در عالم واقع حقوق جایگزین اخلاق شده و آن اصول اخلاقی پایمال هوی و هوس قانون و قانونگذاران گشته است.بنظر ایشان واقع امر آنچه در عالم خارج است یعنی همان قانون و یا حقوق که امریست موجود و واقع در عالم اجتماع موجب از بین رفتن اخلاق گشته است.2
در صورتیکه دوست عزیز و همدورهء محترم آقای دکتر طباطبائی پس از ذکر مقدمهای دربارهء مکاتب مختلفه فلسفی چنین نتیجه گرفتهاند که جناب آقای دکتر شاهکار طرفدار مکتب اصالت شخص3هستند و نظرشان متکی بر واقعیات نیست و سپس بذکر بعضی از مکاتب فلسفی مثل مکتب فروید پرداخته است.گرچه بنظر ما بحث از مکاتب و نظریههای فلسفی برای پاسخ بمقاله جناب آقای دکتر شاهکار و بحث دربارهء تضاد (1)باید متوجه بود که قانون یکی از منابع حقوق است.
(2)بعقیده جناب آقای دکتر شاهکار خواه نظر ایشان درست یا نادرست قانون که یک چیزی است( teafnu )در واقع و عالم خارج دارای چنین صفتی است.منظور آنست که ایشان پایههای استدلالشان را روی عالم واقع میگذارند و میگویند قانون چنین میکند قانون را در عالم خارج میبینند و این صفت را بقانون نسبت میدهند.
(3)مکتب اصالت شخص P.etisivirce ibusemsilaedl قانون و اخلاق نه لازم و نه مفید بود ولی چون در مقالهء جوابیه از آن مکاتب و تطبیق نظر جناب آقای دکتر شاهکار با یکی از آن مکاتب مورد بحث بمیان آمده لذا ضروریست که بعضی از نکات روشن گشته و عدم صحت این تطبیق واضح گردد.
همانطور که در مقالهء جوابیه یادآور شده«کسی که اساس عالم واقع را بر ذهنیات شخص خویش قرار میدهد و نه اینکه ذهنیات را بر عالم واقعیات قرار دهد گفته میشود که آن شخص پیرو مذهب اصالت شخصی است»
پس از تعریف مذهب اصالت شخص نویسنده محترم جناب آقای دکتر شاهکار را پیرو مذهب اصالت شخص میدانند.در صورتیکه بنظر ما مطابق آنچه گفته شد و با در نظر گرفتن پایه و اساس استدلال آقای دکتر شاهکار ایشان را نمیتوان پیرو مذهب اصالت شخص دانست.
همانطور که بعرض خوانندگان رسید آقای دکتر شاهکار معتقدند حقوق(قانون) که در عالم خارج و عالم واقع وجود خارجی دارد چنین و چنان اثری بر روی اخلاق داشته است بعبارت دیگر ایشان معتقدند که در عالم واقعیات حقوق اصول اخلاقی را از بین برده لیکن ایشان نمیگویند که حقوق در عالم ذهنیات چنین اثری بر روی اخلاق داشته است.حتی ایشان من باب مثال نیز امور واقع و انجام شده در دادگاه را در آخر مقالهء خود ذکر میکنند.بنابراین نمیتوان گ فت که آقای دکتر شاهکار پیرو مذهب اصالت شخصی است بلکه بالعکس ایشان پیرو مذهب واقع و یا بعبارت دیگر واقعبین1هستند نه پیرو ذهنیات از این بحث ما نباید این نتیجه را گرفت که مطالب آقای دکتر شاهکار از نقطهء نظر حقوقی صحیح میباشد حقوق تضادی با اخلاق ندارد قانون نمیگوید خائن باش و دزد باش و نمیگوید«گیر نیفت دلیل بدست نده نشان و علامت باقی نگذار»
ایشان اجرای قانون را با نفس قانون اشتباه کردهاند.در جامعهای که مجریان قانون بخواهند سوء استفاده کنند قانون هر چقدر هم خوب و طبق موازین اخلاق وضع شده باشد اثر اخلاقی نخواهد داشت.
اما آنطور که آقای دکتر طباطبائی معتقدند که«هدف حقوق اخلاق است»بنظر ما نیز صحیح نیست.
اگر هدف حقوق اخلاق میشد دیگر علم حقوق نبود بلکه ماهیتش عوض گردیده و علم اخلاق میشد گرچه اکثر راهی را که حقوق میپیماید همان راهی است که اخلاق میرود ولی نمیتوان گفت که هدف حقوق اخلاق است.
علت اینکه هدف حقوق نمیتواند اخلاق باشد آنست که حقوق دارای منابعی است مانند قانون،عرف و عادت رویه قضائی و دکترین که این منابع نمیتوانند مر حق و اخلاق و انصاف را در همه جا و همه موارد اعمال و رعایت کنند زیرا منظور ما از اخلاق آن اخلاق منطقی است که آلوده بهیچ یک از اغراض و امیال انسانی نباشد.منظور از (1)پیرو مذهب واقع P.etisivitcejb اخلاق آن مثل اعلائی است که نمونه برای اعمال اخلاقی قرار میگیرد.در منابع حقوق سر و کار ما با آنچیزهائی است که هست و آنطوریست که هست و حال آنکه در اخلاق سر و کار ما باید با چیزهائی باشند که در معنی شایستگی آن طوری را که بایست باشند دارا گردند.با این وصف چگونه عرف و عادت و دکترین و رویه قضائی و یا قانون میتوانند آنطور که شایسته است باشند.
عرف و عادت و طرز فکر و رویهها در اجتماعات مختلفه تغییرپذیرند.مثلا در عرف یک اجتماع تعدد زوجات پسندیده و حال آنکه در دیگری ناپسند است چگونه میتوان گفت که هر دوی اینها یک هدف دارند و آن اخلاق است؟حتی یکی از این دو عرف باید با آن اخلاق مطلق مطابقت و دیگری مخالفت داشته باشد زیرا اخلاق یکی بیش نیست پس هدف حقوق اخلاق نیست بلکه اخلاق و حقوق دو خطی هستند که در مسیر خود گاه از یکدیگر دور و گاه نزدیک هم میشوند و در اکثر مواقع منطبق بر یکدیگرند.
رویهم رفته باید اعتراف کرد که بحث در این مطالب بحثی ذوقی است و پایان ندارد و بطور قطع یک نظر ثابت و مسلمی بدست آورد و گفت حقوق و اخلاق متضاد و یا هدف اخلاق است.با استدلالات و ذکر امثله در اجتماعات مختلفه میتوان بین این دو نظریه نوسان کرد.
در شمارهء 31 مجلهء کانون جناب آقای دکتر محمد شاهکار بر این نظر بودند که از روزیکه حقوق با قانون1در اجتماعات بشری راه یافت دیگر آن اصل اخلاقی از بین رفت و مردم دیگر در معاملات و امور خود پایبند باصول اخلاقی نیستند«دیگر مردم نمیگویند رعایت اصول اخلاقی و مبانی ایمان و تقوی را واقعا بکن بلکه دستور این است که اینطور وانمود کن و ظاهر امر را چنین نشان بده».«دیگر قانون نمیگوید دزد نباش و خائن و جاعل و قاتل مباش بلکه در واقع میگوید گیر نیفت.دلیل و مدرک بدست نده و علامت از خود باقی مگذار.»
بنابراین بنظر جناب آقای دکتر شاهکار در عالم واقع حقوق جایگزین اخلاق شده و آن اصول اخلاقی پایمال هوی و هوس قانون و قانونگذاران گشته است.بنظر ایشان واقع امر آنچه در عالم خارج است یعنی همان قانون و یا حقوق که امریست موجود و واقع در عالم اجتماع موجب از بین رفتن اخلاق گشته است.2
در صورتیکه دوست عزیز و همدورهء محترم آقای دکتر طباطبائی پس از ذکر مقدمهای دربارهء مکاتب مختلفه فلسفی چنین نتیجه گرفتهاند که جناب آقای دکتر شاهکار طرفدار مکتب اصالت شخص3هستند و نظرشان متکی بر واقعیات نیست و سپس بذکر بعضی از مکاتب فلسفی مثل مکتب فروید پرداخته است.گرچه بنظر ما بحث از مکاتب و نظریههای فلسفی برای پاسخ بمقاله جناب آقای دکتر شاهکار و بحث دربارهء تضاد (1)باید متوجه بود که قانون یکی از منابع حقوق است.
(2)بعقیده جناب آقای دکتر شاهکار خواه نظر ایشان درست یا نادرست قانون که یک چیزی است( teafnu )در واقع و عالم خارج دارای چنین صفتی است.منظور آنست که ایشان پایههای استدلالشان را روی عالم واقع میگذارند و میگویند قانون چنین میکند قانون را در عالم خارج میبینند و این صفت را بقانون نسبت میدهند.
(3)مکتب اصالت شخص P.etisivirce ibusemsilaedl قانون و اخلاق نه لازم و نه مفید بود ولی چون در مقالهء جوابیه از آن مکاتب و تطبیق نظر جناب آقای دکتر شاهکار با یکی از آن مکاتب مورد بحث بمیان آمده لذا ضروریست که بعضی از نکات روشن گشته و عدم صحت این تطبیق واضح گردد.
همانطور که در مقالهء جوابیه یادآور شده«کسی که اساس عالم واقع را بر ذهنیات شخص خویش قرار میدهد و نه اینکه ذهنیات را بر عالم واقعیات قرار دهد گفته میشود که آن شخص پیرو مذهب اصالت شخصی است»
پس از تعریف مذهب اصالت شخص نویسنده محترم جناب آقای دکتر شاهکار را پیرو مذهب اصالت شخص میدانند.در صورتیکه بنظر ما مطابق آنچه گفته شد و با در نظر گرفتن پایه و اساس استدلال آقای دکتر شاهکار ایشان را نمیتوان پیرو مذهب اصالت شخص دانست.
همانطور که بعرض خوانندگان رسید آقای دکتر شاهکار معتقدند حقوق(قانون) که در عالم خارج و عالم واقع وجود خارجی دارد چنین و چنان اثری بر روی اخلاق داشته است بعبارت دیگر ایشان معتقدند که در عالم واقعیات حقوق اصول اخلاقی را از بین برده لیکن ایشان نمیگویند که حقوق در عالم ذهنیات چنین اثری بر روی اخلاق داشته است.حتی ایشان من باب مثال نیز امور واقع و انجام شده در دادگاه را در آخر مقالهء خود ذکر میکنند.بنابراین نمیتوان گ فت که آقای دکتر شاهکار پیرو مذهب اصالت شخصی است بلکه بالعکس ایشان پیرو مذهب واقع و یا بعبارت دیگر واقعبین1هستند نه پیرو ذهنیات از این بحث ما نباید این نتیجه را گرفت که مطالب آقای دکتر شاهکار از نقطهء نظر حقوقی صحیح میباشد حقوق تضادی با اخلاق ندارد قانون نمیگوید خائن باش و دزد باش و نمیگوید«گیر نیفت دلیل بدست نده نشان و علامت باقی نگذار»
ایشان اجرای قانون را با نفس قانون اشتباه کردهاند.در جامعهای که مجریان قانون بخواهند سوء استفاده کنند قانون هر چقدر هم خوب و طبق موازین اخلاق وضع شده باشد اثر اخلاقی نخواهد داشت.
اما آنطور که آقای دکتر طباطبائی معتقدند که«هدف حقوق اخلاق است»بنظر ما نیز صحیح نیست.
اگر هدف حقوق اخلاق میشد دیگر علم حقوق نبود بلکه ماهیتش عوض گردیده و علم اخلاق میشد گرچه اکثر راهی را که حقوق میپیماید همان راهی است که اخلاق میرود ولی نمیتوان گفت که هدف حقوق اخلاق است.
علت اینکه هدف حقوق نمیتواند اخلاق باشد آنست که حقوق دارای منابعی است مانند قانون،عرف و عادت رویه قضائی و دکترین که این منابع نمیتوانند مر حق و اخلاق و انصاف را در همه جا و همه موارد اعمال و رعایت کنند زیرا منظور ما از اخلاق آن اخلاق منطقی است که آلوده بهیچ یک از اغراض و امیال انسانی نباشد.منظور از (1)پیرو مذهب واقع P.etisivitcejb اخلاق آن مثل اعلائی است که نمونه برای اعمال اخلاقی قرار میگیرد.در منابع حقوق سر و کار ما با آنچیزهائی است که هست و آنطوریست که هست و حال آنکه در اخلاق سر و کار ما باید با چیزهائی باشند که در معنی شایستگی آن طوری را که بایست باشند دارا گردند.با این وصف چگونه عرف و عادت و دکترین و رویه قضائی و یا قانون میتوانند آنطور که شایسته است باشند.
عرف و عادت و طرز فکر و رویهها در اجتماعات مختلفه تغییرپذیرند.مثلا در عرف یک اجتماع تعدد زوجات پسندیده و حال آنکه در دیگری ناپسند است چگونه میتوان گفت که هر دوی اینها یک هدف دارند و آن اخلاق است؟حتی یکی از این دو عرف باید با آن اخلاق مطلق مطابقت و دیگری مخالفت داشته باشد زیرا اخلاق یکی بیش نیست پس هدف حقوق اخلاق نیست بلکه اخلاق و حقوق دو خطی هستند که در مسیر خود گاه از یکدیگر دور و گاه نزدیک هم میشوند و در اکثر مواقع منطبق بر یکدیگرند.
رویهم رفته باید اعتراف کرد که بحث در این مطالب بحثی ذوقی است و پایان ندارد و بطور قطع یک نظر ثابت و مسلمی بدست آورد و گفت حقوق و اخلاق متضاد و یا هدف اخلاق است.با استدلالات و ذکر امثله در اجتماعات مختلفه میتوان بین این دو نظریه نوسان کرد.