قابل توجه آقایان قضات ، یک داستان واقعی جنایی
حوزه های تخصصی:
دریافت مقاله
آرشیو
چکیده
متن
در گوشهء یکی از جزائر گینه فرانسه قبر کشیشی بنام پیر در محوطه که زمانی محل کار زندانیهای با اعمال شاقه بوده مشاهده میشود.وقتی این کشیش را از فرانسه با کشتی بگینه آفریقا تبعید میکردند که دورهء حبس ابد با اعمال شاقه را طبق قوانین فرانسه در آنجا بسر برد با آنکه کشیش مزبور در عرشه کشتی اغلب بخواندن دعا اشتغال داشت با وجود آن سرنشینان کشتی باو با نظر نفرت مینگریستند.
این کشیش در قریهء سنری واقع در جنوب فرانسه در میان مردم محبوبیت داشت ولی چون محکوم بقتل عمدی یک بیوه زنی شده بود از این جهت از او متنفر بودند جریان قضیه از اینقرار بود که در مقابل کلیسای قریه مزبور بیوه زنی منزل داشت یکروز زنی که روزها در خانه او خدمت میکرد وقتی داخل خانه شد دید بیوه زن مرده و مثل اینکه در اثر تقلای زیاد بقتل رسیده است.
قرائن برعلیه پیر(کشیش نامبرده)بعنوان قتل بیوهزن کافی و قطعی بنظر میرسید زیرا در روی برف جای پا از منزل بیوه زن تا در عقب کلیسا دیده میشد بیوه زن بواسطه عدم اطمینان از اشخاص در منزل خود را بروی هر کس هنگام شب باز نمیکرد و فقط بواسطه اعتماد ممکن بود در را بروی کشیش باز کند.بدتر از همه آنکه مامورین ژاندارمری در باغ کلیسا کالوشهای لاستیکی کشیش و لباس او را که در زمین مدفون شده بود یافتند کشیش مزبور فقط ادعای بیگناهی میکرد و دیگر چیزی نمیگفت ولی چون جای کفشی که متعلق باون بود از در خانه بیوه زن تا کلیسا امتداد داشت و لباس کشیش نیز خونی بود تردیدی باقی نگذاشت که قاتل کشیش نامبرده بوده است و لذا محکوم بحبس ابد با اعمال شاقه گردید.
وقتی کشتی بگینه رسید کشیش هم با سائر محکومین بجنگلی برای درخت بریدن فرستاده شد کشیش مردی پر قوه بود و کار خود را زودتر از دیگران انجام میداد و بقیه وقت خود را صرف کمک باشخاصی مینمود که در اثر ضعف بنیه نمیتوانستند کار روزانه خود را انجام دهند.پس از چندی کشیش باردوگاه اراپوت که محلی باتلاقی و و ناسالم بود فرستاده شد
که در بهداری آنجا کار کند همه زندانیها بزودی مبتلا بمالاریا شدند این شغل داوطلب بسیاری داشت زیرا از فروش دوا استفاده زیادی ممکن بود تا وقتی کشیش بآنجا نیامده بود بزندانیانی که تحت مجازات انضباطی بودند گنه کنه داده نمیشد ولی کشیش نامبرده باین گونه زندانیها نیز دارو میداد و در مدت کمی کشیش محبوبیت فوقالعاده در میان زندانیان یافت و حتی محافظین زندان نیز باو احترام میگذاردند.
وقتی اردوگاه اراضوت منحل شد کشیش تقاضا کرد که بجزیرهء سنلوی که مخصوص جذامیان بود فرستاده شود.
جذامیان در این جزیره در کلبههای کوچکی زندگی کرده و غدا را خودشان تهیه میکردند تنها ارتباطی که با دنیای خارج داشتند دیدن محافظین بود که صبحها با کشتی میآمده غذای آنها را با طناب بجزیره پرتاپ میکردند و طبیبی که هفته یک بار دیده میشد تا ببیند چه دواهائی لازم است.
کشیش بنیه خود را بتدریج از دست داده بود پنجسال در میان جذامیان زندگی کرده بود تا آنکه شخصی بیام گرو کیو بجزیره جذامیان آورده شد این شخص اخیر هشت سال در اردو گاههاس جنگلهای اطراف کار کرده بود و بعلت مبتلا شدن بمرض جذام او را باین جزیره آورده بودند.روزی که کشیش برای دیدن او رفت او را روی زمین خوابیده دید و دیگر از شباهت بانسان در صورت آن جذامی چیزی دیده نمیشد کشیش برای اینکه از حال او با خبر شود خم شد و جذامی مزبور تا چند دقیقه بصورت کشیش خیره گردید سپس برخاست و صعی کرد کشیش را از خود دور سازد اما کشیش اصرار داشت که شیر و غذاهائی را که برای او آورده بود باو بدهد و او را تسلیت میداد که بهتر خواهد شد.
وقتی جذامی کشیش را با اسم مخاطب ساخت کشیش از او پرسید از کجا او را میشناسد جذامی بکشیش گفت«شما مرا نمیشناسید من گرو کیو هستم»کشیش بعد از شنیدن اسم او تا چندی خیره بر او نگریست و گفت«عاقبت خدا ترا مجازات کرد»جذامیهای دیگری آنموقع و در کلبه گرو کیو جمع شده مذاکرات آنها را میشنیدند.جذامی زندانی(گرو کیو)در این هنگام رو بزندانیهای دیگر کرده گفت«بشنوید آقای پیر کشیش بیگناه است من مرتکب قتلی که او برای آن محکوم شد گردیده بودم او از موضوع باخبر بود اما بکسی نگفت آن بیوه زن را که اسمش دو وال بود من کشتم من باغبان این کشیش بودم و در اطاقی زیر اطاق کشیش میخوابیدم یک شب من لباس کشیش ا بتن کردم و با کفش لاستیکی او خارج شدم زیرا میدانستم آن بیوه آن بیوه زن پول زیادی دارد و چون مواظب خودش هست فقط ممکن است با دیدن من شکل کشیش در را باز کند و او همینکه مرا بآن هیئت دید در را باز کرد ولی با دیدن من تا خواست اظهار وحشت کند گلویش را فشردم وآنقدر زیاد بود که منتهی بمرگ او شد.
بعد از برگشت کفش و لباش کشیش را در باغ کلیسا دفن کردم ولی موقعی که می- خواستم باطاق خود بروم کشیش مرا دید از قیافه من دریافت که مرتکب کاری غیر عادی شدهام لذا مرا باطاق دعا و در محل اعتراف بگناهان برد من تمام حقایق را گفتم و قسم خوردم که صبح خود را تسلیم عدالت خواهم نمود روز بعد کشیش دستگیر شد ولی چون من جوان بودم و نمیخواستم بزندگیام خاتمه داده شود نرفتم و حقائق را نگفتم من هر دقیقه در انتظار دستگیر شدن بودم زیرا فکر میکردم کشیش جریان را خواهد گفت اما او نمیخواست حرمت محل اقرار بگناهان مرا بکشند و ترجیح داد که محکوم شود ولی اعتماد مردم بآن محل برای اعتراف بگناهان باقی بماند.
وقتی زندانی جذامی مطالب فوق را گفت کشیش لب بسخن گشود و گفت «فرزندم احتیاجی بنوشتن صورت مجلس و طلبیدن گواه نیست خدا ترا بمجازات رسانید بخدا دعا کن که ترا ببخشد»همان شب زندانی جذامی از کلبه خود خارج شد و چند روز بعد جسدش در رودخانه بدست آمد.
بعد از چندی که خبر قضیه بفرانسه رسید و حکم تبرئه کشیش و دستور مرخصی او از گینه رسید کشیش از رفتن بفرانسه امتناع ورزید و گفت که تقدیر مرا باینجا کشانید و شاید مصلحت آن بود که من در اینجا بتوانم بمردم خدمت کنم و لذا در انجا ماند و چون مریض شد و ببیمارستان میرفت در میان راه از شدت ضعف درگذشت.
این داستانها که با سند و مدرک ذکر میشود باید مورد توجه آقایان قضات قرار گیرد تا معلوم گردد چه اشخاصی در اثر اشتباه محکوم بچه عواقب وخیمی شدهاند.تصادف بعضی اوقات باعث کشف اشتباه و جنایت خواهد شد اما همیشه هم تصادف دست نمیدهد و فقط دقت زیاد قاضی است که میتواند از این قبیل اشتباهات جلوگیری کند.
این کشیش در قریهء سنری واقع در جنوب فرانسه در میان مردم محبوبیت داشت ولی چون محکوم بقتل عمدی یک بیوه زنی شده بود از این جهت از او متنفر بودند جریان قضیه از اینقرار بود که در مقابل کلیسای قریه مزبور بیوه زنی منزل داشت یکروز زنی که روزها در خانه او خدمت میکرد وقتی داخل خانه شد دید بیوه زن مرده و مثل اینکه در اثر تقلای زیاد بقتل رسیده است.
قرائن برعلیه پیر(کشیش نامبرده)بعنوان قتل بیوهزن کافی و قطعی بنظر میرسید زیرا در روی برف جای پا از منزل بیوه زن تا در عقب کلیسا دیده میشد بیوه زن بواسطه عدم اطمینان از اشخاص در منزل خود را بروی هر کس هنگام شب باز نمیکرد و فقط بواسطه اعتماد ممکن بود در را بروی کشیش باز کند.بدتر از همه آنکه مامورین ژاندارمری در باغ کلیسا کالوشهای لاستیکی کشیش و لباس او را که در زمین مدفون شده بود یافتند کشیش مزبور فقط ادعای بیگناهی میکرد و دیگر چیزی نمیگفت ولی چون جای کفشی که متعلق باون بود از در خانه بیوه زن تا کلیسا امتداد داشت و لباس کشیش نیز خونی بود تردیدی باقی نگذاشت که قاتل کشیش نامبرده بوده است و لذا محکوم بحبس ابد با اعمال شاقه گردید.
وقتی کشتی بگینه رسید کشیش هم با سائر محکومین بجنگلی برای درخت بریدن فرستاده شد کشیش مردی پر قوه بود و کار خود را زودتر از دیگران انجام میداد و بقیه وقت خود را صرف کمک باشخاصی مینمود که در اثر ضعف بنیه نمیتوانستند کار روزانه خود را انجام دهند.پس از چندی کشیش باردوگاه اراپوت که محلی باتلاقی و و ناسالم بود فرستاده شد
که در بهداری آنجا کار کند همه زندانیها بزودی مبتلا بمالاریا شدند این شغل داوطلب بسیاری داشت زیرا از فروش دوا استفاده زیادی ممکن بود تا وقتی کشیش بآنجا نیامده بود بزندانیانی که تحت مجازات انضباطی بودند گنه کنه داده نمیشد ولی کشیش نامبرده باین گونه زندانیها نیز دارو میداد و در مدت کمی کشیش محبوبیت فوقالعاده در میان زندانیان یافت و حتی محافظین زندان نیز باو احترام میگذاردند.
وقتی اردوگاه اراضوت منحل شد کشیش تقاضا کرد که بجزیرهء سنلوی که مخصوص جذامیان بود فرستاده شود.
جذامیان در این جزیره در کلبههای کوچکی زندگی کرده و غدا را خودشان تهیه میکردند تنها ارتباطی که با دنیای خارج داشتند دیدن محافظین بود که صبحها با کشتی میآمده غذای آنها را با طناب بجزیره پرتاپ میکردند و طبیبی که هفته یک بار دیده میشد تا ببیند چه دواهائی لازم است.
کشیش بنیه خود را بتدریج از دست داده بود پنجسال در میان جذامیان زندگی کرده بود تا آنکه شخصی بیام گرو کیو بجزیره جذامیان آورده شد این شخص اخیر هشت سال در اردو گاههاس جنگلهای اطراف کار کرده بود و بعلت مبتلا شدن بمرض جذام او را باین جزیره آورده بودند.روزی که کشیش برای دیدن او رفت او را روی زمین خوابیده دید و دیگر از شباهت بانسان در صورت آن جذامی چیزی دیده نمیشد کشیش برای اینکه از حال او با خبر شود خم شد و جذامی مزبور تا چند دقیقه بصورت کشیش خیره گردید سپس برخاست و صعی کرد کشیش را از خود دور سازد اما کشیش اصرار داشت که شیر و غذاهائی را که برای او آورده بود باو بدهد و او را تسلیت میداد که بهتر خواهد شد.
وقتی جذامی کشیش را با اسم مخاطب ساخت کشیش از او پرسید از کجا او را میشناسد جذامی بکشیش گفت«شما مرا نمیشناسید من گرو کیو هستم»کشیش بعد از شنیدن اسم او تا چندی خیره بر او نگریست و گفت«عاقبت خدا ترا مجازات کرد»جذامیهای دیگری آنموقع و در کلبه گرو کیو جمع شده مذاکرات آنها را میشنیدند.جذامی زندانی(گرو کیو)در این هنگام رو بزندانیهای دیگر کرده گفت«بشنوید آقای پیر کشیش بیگناه است من مرتکب قتلی که او برای آن محکوم شد گردیده بودم او از موضوع باخبر بود اما بکسی نگفت آن بیوه زن را که اسمش دو وال بود من کشتم من باغبان این کشیش بودم و در اطاقی زیر اطاق کشیش میخوابیدم یک شب من لباس کشیش ا بتن کردم و با کفش لاستیکی او خارج شدم زیرا میدانستم آن بیوه آن بیوه زن پول زیادی دارد و چون مواظب خودش هست فقط ممکن است با دیدن من شکل کشیش در را باز کند و او همینکه مرا بآن هیئت دید در را باز کرد ولی با دیدن من تا خواست اظهار وحشت کند گلویش را فشردم وآنقدر زیاد بود که منتهی بمرگ او شد.
بعد از برگشت کفش و لباش کشیش را در باغ کلیسا دفن کردم ولی موقعی که می- خواستم باطاق خود بروم کشیش مرا دید از قیافه من دریافت که مرتکب کاری غیر عادی شدهام لذا مرا باطاق دعا و در محل اعتراف بگناهان برد من تمام حقایق را گفتم و قسم خوردم که صبح خود را تسلیم عدالت خواهم نمود روز بعد کشیش دستگیر شد ولی چون من جوان بودم و نمیخواستم بزندگیام خاتمه داده شود نرفتم و حقائق را نگفتم من هر دقیقه در انتظار دستگیر شدن بودم زیرا فکر میکردم کشیش جریان را خواهد گفت اما او نمیخواست حرمت محل اقرار بگناهان مرا بکشند و ترجیح داد که محکوم شود ولی اعتماد مردم بآن محل برای اعتراف بگناهان باقی بماند.
وقتی زندانی جذامی مطالب فوق را گفت کشیش لب بسخن گشود و گفت «فرزندم احتیاجی بنوشتن صورت مجلس و طلبیدن گواه نیست خدا ترا بمجازات رسانید بخدا دعا کن که ترا ببخشد»همان شب زندانی جذامی از کلبه خود خارج شد و چند روز بعد جسدش در رودخانه بدست آمد.
بعد از چندی که خبر قضیه بفرانسه رسید و حکم تبرئه کشیش و دستور مرخصی او از گینه رسید کشیش از رفتن بفرانسه امتناع ورزید و گفت که تقدیر مرا باینجا کشانید و شاید مصلحت آن بود که من در اینجا بتوانم بمردم خدمت کنم و لذا در انجا ماند و چون مریض شد و ببیمارستان میرفت در میان راه از شدت ضعف درگذشت.
این داستانها که با سند و مدرک ذکر میشود باید مورد توجه آقایان قضات قرار گیرد تا معلوم گردد چه اشخاصی در اثر اشتباه محکوم بچه عواقب وخیمی شدهاند.تصادف بعضی اوقات باعث کشف اشتباه و جنایت خواهد شد اما همیشه هم تصادف دست نمیدهد و فقط دقت زیاد قاضی است که میتواند از این قبیل اشتباهات جلوگیری کند.