مقدمه ای بر ادله فیزیکی حدوث عالم طبیعت
آرشیو
چکیده
متن
مقدمه
مسأله حدوث یا قدم زمانی عالم از مسائلی است که ذهن متفکرین و عالمان بزرگی را به خود مشغول کرده و مباحث مبسوطی را به خود اختصاص داده است.فیزیکدانان نیز بر اساس مبانی علم فیزیک سعی کردهاند در این مسأله به بحث بنشینند.لازم است دقت شود که موضوع علم فیزیک، عالم طبیعت است.بنابراین، ادله فیزیکدانان فقط ناظر به عالم طبیعت است.مجردات هم با توجه به موضوع بحث و هم با توجه به موضوع علم فیزیک، تخصصا از این بحث خارجند.در این مقاله، غیر از بحث«خمیدگی خط، صفحه، فضا»بقیه مطالب مختصر آشنایی با ریاضیات دبیرستانی و بحث مزبور آشنایی کامل با ریاضیات در حد سال چهارم ریاضی فیزیک لازم دارد.
تعریف حدوث و قدم زمانی
صدر المتألهین-قدسسره-حدوث و قدم زمانی را اینچنین تعریف کرده است:
«معنی الحدوث الزمانی، حصول الشئ بعد إن لم یکن، بعدیة لاتجامع القبلیه و...القدم الزمانی، هو کون الشئ بحیث لااوّل لزمان وجوده». (1)
«حدوث زمانی یعنی حصول شئ بعد از این که نبود، بعدیتی که با قبلیت جمع نمیشود...و معنی قدم زمانی، بودن شئ است، به طوری که برای زمان وجودش اوّل و ابتدائی نباشد.» این تعریف شامل خود زمان نمیشود؛زیرا از زمان وجود زمان نمیتوان سخن گفت.زمان ظرف خودش نمیتواند باشد.بههمین دلیل، این تعریف بر حدوث و قدم کل عالم طبیعت شامل نمیشود، بلکه فقط حدوث و قدم اجزاء عالم طبیعت را تعریف میکند.
علاوه بر محدودیت فوق، اشکالی نیز در تعریف مذکور به نظر میرسد:در تعریف حدوث زمانی عبارت«بعد ان لم یکن بعدیة لاتجامع القبلیة»در واقع به بعدیت زمانی اشاره دارد.اما این، تعریف مناسبی برای بعدیت زمانی نیست؛برای این که اصولا در هیچ نوع تقدم و تأخری، قبل با بعد جمع نمیشود و بعد هرگز در مرتبه قبل موجود نمیشود؛ این امر اختصاص به زمان ندارد.همانطور که دو آن از زمان با هم جمع نمیشوند، دو نقطه از خط هم(در ظرف خط)با هم جمع نمیشوند، دو موجود از یک سلسله علّی و معلولی(در آن سلسله)با هم جمع نمیشوند.اگر گفته شود دو نقطه از مکان یا دو موجود از یک سلسله در آن واحد موجودند، دو آن از زمان نیز بر نقطهای از مکان گذر میکنند و در یک مرتبه از سلسله علّی و معلولی قرار دارند.
عبارت«بعدیة لاتجامع القبلیة»در تعریف زمان، مناسب نیست.
علامه طباطبایی-قدسسرّه-همان تعریف ملاصدرا-قدسسره-را با توضیحی بیشتر آورده است:
«الحدوث الزمانی، کون الشئ مسبوق الوجود بعدم الزمانی و هو حصول الشئ بعد ان لم یکن، بعدیة لاتجامع القبلیة...و یقابل الحدوث بهذا المعنی الذی هو عدم کون الشئ مسبوق الوجود بعدم زمانی ولازمه أن یکون الشئ موجودا فی کل قطعة قبل قطعة من الزمان منطبقا علیها.»
«حدوث زمانی، بودن چیزی است که وجودش مسبوق به عدم زمانی باشد و آن، حصول آن چیز است بعد از این که نبود، بعدیتی که با قبلیت جمع نمیشود...قدم زمانی مقابل حدوث زمانی به این معنی است، که آن بودن چیزی است که وجودش مسبوق به عدم زمانی نباشد و لازمه آن این است که آن چیز در هر قطعه از زمان قبل از قطعه منطبق بر آن موجود باشد.»
استاد مصباح یزدی حدوث و قدم را چنان تعریف کردهاند که شامل خود زمان نیز بشود:
«یمکن تعریف الحدوث الزمانی بوجه آخر و هو وجود المبدأ الزمنی للشئ و کذا یمکن تعریف القدیم الزمانی بما لااوّل زمانیا لوجوده.» 2
«تعریف حدوث زمانی به صورتی دیگر ممکن است و آن، وجود مبدأ زمانی برای شیئی است و نیز قدیم زمانی ممکن است تعریف شود به آنچه اوّل زمانی برایش نیست.»
در این تعریف، نامحدودیت و بیمرزی مساوی گرفته شدهاند، حال آن که محدودیت ممکن است بیآن که مرزی در مبدأ یا منتها لازم باشد و اوّل یا آخری برای شئ باشد.اعداد حقیقی مثبت،از سمت چپ-در اصطلاح ریاضی، یعنی از سمت اعداد کوچکتر، محدود است، امّا مبدأی ندار.به عبارت دیگر، هر عددی بزرگتر از صفر را در نظر بگیریم، عددی بزرگتر از صفر هست که کوچکتر از عدد مفروض است.بههمین صورت، یک شیئی ممکن است حادث باشد، بیآن که اوّلی برای آن باشد؛یعنی بعد از آن مفروضی حادث گشته باشد (در این آن موجود نباشد)، امّا قبل از هر آن بعد از آن مفروض موجود باشد.ذکر این نکته جالب است که زمان کم متصلی چون اعداد حقیقی است.
نگارنده گمان دارد که اگر حدوث و قدم زمانی را به صورت زیر تعریف کنیم، از اشکال دو تعریف پیشین برکنار خواهیم ماند: «اگر آن«الف»زمان لاحق باشد و به ازاء هر آن منطبق بر وجود شئ از زمان سابق، چون آن«ب»، آن دیگری چون«ج»از زمان سابق باشد، بهطوری که فاصله زمانی(ب، الف)برابر با فاصله زمانی(ج، ب) باشد و آن«ج»منطبق بر زمان وجود شئ باشد، آنگاه شئ قدیم است، در غیر اینصورت، شئ حادث است.» (3)
این تعریف به همین شکل شامل زمان نمیشود.
حدوث و قدم زمانی زمان را با توجه به تعریف فوق میتوان به شکل زیر تعریف کرد:
«اگر آن«الف»زمان لاحق باشد و به ازاء هر آن از زمان سابق، چون آن«ب»، آن دیگری چون«ج»از زمان سابق یافت شود، بهطوری که رابطه:
فاصله زمانی(ب و ج)-فاصله زمانی(الف، ب) تعریف شده گردد، آنگاه زمان، قدیم زمانی است، در غیر اینصورت، زمان حادث زمانی است.»
تعریف اوّل، ناظر به اجزاء عالم طبیعت است؛اما تعریف دوّم ناظر به زمان و کل عالم طبیعت است.
همچنین لازمه این تعریف، این است که:
الف)زمان فاصلهپذیر(باصطلاح ریاضی: متریک)باشد.به عبارت دیگر، بین هر دو آن از زمان یک فاصله زمانی که مقداری مثبت است، قابل تعریف است.
ب)پیوسته و بدون طفره باشد؛
ج)یک بعدی باشد، یعنی برای تمایز آنات مختلف فقط کافی است به هر آن یک عدد نسبت دهیم.
دقت شود که این مفهوم با مفهوم بعد در فلسفه، مشترک لفظی است.عدمتوجه به این اشتراک لفظی برای برخی این گمان را فراهم کرده است که مفهوم چهاربعدی بودن فضا-زمان در نظریه نسبیت انیشتین، همان مفهوم چهاربعدی ماده در نظریه حرکت جوهری است، حال آن که این دو نظریه متباین و شاید معارضاند.
ادله فیزیکی بر حدوث عالم
اصل دوّم ترمودینامیک
اصل دوّم ترمودینامیک یکی از قوانین فیزیکی است که در بعضی کتب کلامی جدید به عنوان دلیل حدوث زمانی عالم طبیعت ذکر میشود.این قانون به صورتهای مختلف بیان شده است و همه این بیانها همارزند.در اینجا استدلال بر حدوث عالم طبیعت را بر اساس چند بیان از این قانون بررسی خواهیم کرد.
بیان«کلوین»از اصل دوّم ترمودینامیک بدین عبارت است:«غیرممکن است بتوان توسط عامل بیجان مادی، با سرد کردن قسمتی از مادّه تا دمایی کمتر از سردترین اجسام مجاور آن، اثر مکانیکی بهدست آورد.»آنچه از سرد کردن قسمتی از ماده حاصل میشود، مقداری گرما است.حاصل این بیان، این است که با فقط گرما نمیتوان کار فیزیکی انجام داد.
بیان«پلانک»از اصل دوّم ترمودینامیک چنین است:«غیرممکن است بتوان ماشینی ساخت که در حین پیمودن یک چرخه کامل، هیچ اثری جز بلند کردن یک وزنه و سردکردن یک منبع گرمایی ایجاد نکند.»
چرخه کامل فرآیندی است که ماشین در طی آن فرآیند، دوباره به حالت فیزیکی اوّلیّه خود برمیگردد.بلند کردن یک وزنه نیز کار فیزیکی است.
بنابراین، هر دو بیان فرق را میتوان در بیان زیر، بیان «کلوین-پلانک»، ادغام کرد:«هرگز فرآیندی که تنها نتیجه آن، جذب گرما از یک منبع و تبدیل این گرما به کار باشد، امکانپذیر نیست.»
بنابراین اصل، در فرآیند جذب گرما از یک منبع و تبدیل آن به کار، یکی از دو کار زیر لازم است:1-انجام کار فیزیکی، 2-گرفتن گرمایی بیشتر از کار انجام شده از منبع.
این انرژی اضافی به صورت گرما تلف میشود.
نتیجه این نوع فرآیندها تبدیل شدن همه صورتهای انرژی به انرژی گرمایی است.چون در طبیعت هنوز صور دیگر انرژی موجود است و هنوز اجسام کار فیزیکی انجام میدهند، عمر عالم طبیعت کمتر از حد لازم برای تبدیل شدن همه صور انرژی و کارها به گرما است؛یعنی این که عمر عالم طبیعت محدود و عالم طبیعت حادث است.
این استدلال بر حدوث عالم ناقص است؛زیرا بر فرض محدود بودن مقدار اوّلیه صورتهای غیرگرمایی انرژی و کار اجسام، استوار است.اگر مقداری اولیه صورتهای غیرگرمایی انرژی کار بینهایت باشد، هرقدر هم به گرما تبدیل شود، پایان نخواهد یافت.برای حل این مشکل، لازم است تناقض نمای (پارادکس)«البرس»را به کمک گرفت.
«کلاؤسیوس»اصل دوّم ترمودینامیک را چنین بیان کرده است:«هیچ فرآیندی که تنها نتیجه آن انتقال گرما از یک جسم سردتر به جسم گرمتر باشد، امکانپذیر نیست.»
این بیان از اصل مذکور سادهتر و برای مبتدیان در فیزیک قابل قبولتر است.آنگونه که از عبارت فوق برمیآید، گرما خود به خود از جسم سرد به جسم گرم منتقل نمیشود، بلکه برعکس، از جسم گرم به جسم سرد منتقل میشود.بنابراین، دو جسم بعد از مدت زمان محدودی«همدما»میشوند.با توجه به این که اجزاء عالمطبیعت همدما نیستند، میتوان گفت که عصر عالم طبیعت کمتر از حد لازم برای رسیدن به تعادل گرمایی است؛نتیجه این که، عالم طبیعت حادث زمانی است.
لکن این استدلال نیز همچون استدلال قبلی برفرض تناهی ابعاد عالم طبیعت، ممکن است استوار باشد.برای حل این مشکل-همچون استدلال قبلی- باید از تناقض نمای البرس کمک بگیریم.
«کاراتئودوری»اصل مذکور را چنین بیان کرده است:«دو حالت نزدیک به هم یک دستگاه ترمودینامیکی نمیتوانند همیشه به وسیله یک تحول آدیاباتیک(بیدر رو)به همدیگر وابسته باشند.»تحول بیدر رو، یعنی تحولی بدون اتلاف گرما(بدون در رفتن گرما).عبارت سادهتر این بیان، این است که در یک فرآیند ترمودینامیکی(تحولات و تبدیلات گرما و کار)حتما مقداری گرما تلف خواهد شد و از دستگاه خارج خواهد شد.اما باید توجه داشت که از یک دستگاه با ابعاد نامتناهی، گرما نمیتواند خارج شود.اگر اتلاف گرما در درون چنین دستگاهی مدّنظر باشد، در دستگاه با ابعاد نامتناهی، مقدار اوّلیه انرژیهای غیرگرمایی و کار بینهایت است و حادث بودن جهان لازم نمیآید.حل این مشکل نیز-همچون مشکل دو استدلال قبلی نیاز به طرح تناقض نمای البرس دارد.
اصل دوّم ترمودینامیک برحسب مفهوم دیگری به نام«آنتروپی»نیز تعریف میشود.آنتروپی را میتوان هم با مفاهیم مقیاس بزرگ (ماکروسکوپیک)تعریف کرد، هم با مفاهیم مقیاس ریز(میکروسکوپیک).هر دو تعریف نیز همارزند، ولی در اینجا فقط تعبیر مقیاس ریز آن را بیان خواهیم کرد.
فرض کنید در دو مربع زیر(الف و ب)میخواهیم تعدادی ریزخط رسم کنیم به طوری که تعداد آنها شش شود:
به چند شکل میتوان این ریزخطها را در آن دو مربع جای داد؟حالات زیر ممکناند(اعداد داخل پرانتز نشانگر تعداد ریزخط مربعاند):
1-الف(0)، ب(6)
2-الف(1)، ب(5)
3-الف(2)، ب(4)
4-الف(3)، ب(3)
5-الف(4)، ب(2)
6-الف(4)، ب(1)
7-الف(6)، ب(0)
میبینیم که 7 حالت ممکن است.اگر به هر یک از حالات مربعها یک تراز بگوییم، هر مربع 7 تراز خواهد داشت.اگر همانطور که در شکل 2 نشان داده شده، عمودی یا افقی بودن خطوط را از هم تفکیک کنم، مثلا تراز 2، چهار حالت میتواند داشته باشد.در این حال میگوییم:واگنی یا تبهگنی تراز 2، چهار است.
اگر مجموع تبهگنیها را هم درنظر بگیریم، شش خط مزبور در 254 حالت میتوانند در دو مربع جای گیرند.میبینیم که تعداد حالتها بسیار بیشتر از تعداد ریزخطها است.
اگر بر فرض سه مربع و دهریز خط داشته باشیم، تعداد حالتها به بیش از بیستهزار حالت میرسد!
حال فرض کنید یک دستگاه مقیاس بزرگ متشکل از اجزاء ریز بسیار زیادی داشته باشیم؛مثلا یک مول از یک گاز در یک محفظه سربسته(هرموا گاز شاملمولکول است).همچنین فرض کنید انرژی این دستگاه برابر مقدار ثابت E باشد.اگر حداقل انرژی ممکن برای یک جزء ریز e باشد، این جزء فقط میتواند به اندازه ضرایب صحیح eیعنی 1e، 2e، 3e، ...انرژی داشته باشد(همچون مربع که تعداد صحیحی ریزخط درونش جای میگیرد.)به هر کدام از این حالات، یک تراز انرژی گویند.هر تراز انرژی نیز تعدادی تبهگنی دارد؛ به عبارت دیگر هر ذره در چند حالت میتواند یک انرژی خاص را داشته باشد.به این حالات، «حالات کوانتومی»گویند.مجموع حالات کوانتومی، بسیار بیشتر از تعداد اجزاء خواهد بود.تعداد راههای قرار گرفتن اجزاء در ترازهای انرژی برای حصول دستگاه مقیاس بزرگ با انرژی کل E، احتمال ترمودینامیکی یا تعداد ریزحالتها نامیده میشود و بانشان داده میشود.با این توضیح، آنتروپی را چنین تعریف میکنند: (یعنی لگاریتم طبیعیّ)[(با واحد«درجه /ارگ»]
دلایل چنین تعریفی، در کتب ترمودینامیکی بیان شده است.
اصل دوّ ترمودینامیک برحسب مفهوم آنتروپی به صورت زیر تعریف میشود:
«هر فرآیندی که در جریان آن، یک دستگاه منزوی-یعنی دستگاهی که با خارج خود ماده و انرژی مبادله نمیکند-از یک حالت ماکروسکوپیک- حالتی که به مقیاسهای بزرگ مربوط است-به حالت ماکروسکوپیک دیگر عبور کند، آنتروپی آن، میل به افزایش دارد.»
همارزی این تعریف یا تعاریف قبلی در کتب مربوط اثبات شده است.افزایش آنتروپی به معنی افزایش ریزحالتها یا تعداد حالتهای قابل وصول دستگاه مقیاس بزرگ است.اگر آنتروپی یک دستگاه افزایش یابد، احتمال یافتن دستگاه در یکی از این حالتها کمتر میشود.بنابر این، اثر افزایش آنتروپی در مقیاس بزرگ به صورت بینظمی دیده میشود.بر این اساس، اصل فوق را با دو عبارت زیر نیز بیان میکنند:
«در طی یک چرخه کامل مجموعه دستگاه و محیط به سمت بینظمی پیش میروند.»یا«جهان به سمت بینظمی پیش میرود.»
این دو عبارت اخیر، بیانگر صریح یک مسأله مهم هستند:اگر آنتروپی یک دستگاه کم شود(مثلا در آبی که در یخچال یخ میزند)آنتروپی محیط (به عبارت دیگر:بقیه جهان)چنان افزایش مییابد که در مجموع آنتروپی کل جهان افزایش یابد.
استدلال از این بیان بر حدوث عالم، به طریق زیر است:
آنتروپی جهان در حال افزایش است؛بنابراین، معلوم میشود آنتروپی جهان به حدّ نهایی خود نرسیده است.اگر به حدّ نهایی خود میرسید، افزایش نمییافت.بنابر این، عمر عالم کمتر از حدّ لازم برای رسیدن آنتروپی کل جهان به نهایت است.نتیجه این که، عالم حادث است.
این استدلال نیز بر فرض تناهی عالم طبیعت است.اگر عالم طبیعت نامتناهی باشد، آنتروپی اوّلیه آن نیز نامتناهی میشود.افزون هر مقدار بر نامتناهی، آن را افزایش نمیدهد.اگر چه بر آنتروپی جهان ممکن است مقداری افزوده شود، اما بیش از نامتناهی نخواهد شد!اگر عالم نامتناهی باشد، آنتروپی آن نیز نامتناهی خواهد شد.این امر، نتیجه بسیار مهمی دارد.در این حال، علم بر کل عالم طبیعت(نه یک جزء خاص از آن)، بهطوری که وضعیت اجزاء آن، اگر چه اجمالی، مشخص شود، محال میشود.زیرا تعداد ریزحالتها بینهایت میشد و احتمال یافتن عالم در هر وضعیت صفر میشود (اگر چه عالم بالاخره در یکی از همین حالتها است).
تناقض نمای البرس
نیوتن معتقد به عدم تناهی عالم بود؛زیرا اگر عالم متناهی بود، اجسام بر اثر جاذبه گرانشی همدیگر را جذب میکردند و جهان در اثر این ناپایداری درهم فرو میرفت.در حدود سال 1826 م البرس با برهان زیر نشان داد که نامتناهی بودن جهان به نتیجه غیرقابل قبول از نظر علم فیزیک، منجر میشود.
برهان البرس بر فرضهای زیر استوار است:
1-توزیع ستارگان در پهنه فضا یکنواخت است.
به عبارت دیگر، اگر واحدی برای حجم تعریف کنیم که نسبت به فواصل بین ستارهای بسیار بزرگ است (مثلا مکعبی به ضلع صدهزارسال نوری)، تعداد ستارگان در همه جای عالم طبیعت در چنین حجمی ثابت است.این مقدار ثابت را با n نشان میدهیم.
2-اگر تابیدگی ستاره در مکان خودش را قدرت چشمهای بنامیم(این تعریف دقیق نیست)، فرض میکنیم که قدرت چشمهای تمام ستارگان برابر مقدار ثابت A است.در فاصله x از یک ستاره، تابیدگی متناسب بااست.اکنون با این دو فرض، میزان تابیدگی تمام ستارگان را در عام لا یتناهی بر روی زمین محاسبه میکنیم(تابیدگی نشانگر شدت نور است).
یک پوسته کروی به مرکز زمین را در فضا درنظر بگیرید.فرض کنید r شعاع پوسته و dr ضخامت آن باشد.dr نسبت به ابعاد واحد حجم بسیار کوچک، اما نسبت به فواصل بین ستارهای بسیار کوچک است.
حجم این پوسته(حجم محصور در فاصله Dr)برابر است باو تعداد ستارگان داخل پوسته برابر است با.تابیدگی ستارگان واقع در پوسته بر روی برابر میشود با:حال اگر از این عبارت در فاصله صفر تا بینهایت انتگرال بگیریم:
یعنی تابیدگی، به عبارت دیگر، شدّت نور بر روی زمین بینهایت میشود! البته زمین نقطه خاصی در فضا نیست، هر نقطه از فضا را در نظر بگیریم، با همین محاسبه، به همین نتیجه خواهیم رسید.
البته این محاسبه اشکالاتی دارد که در زمان البرس کشف نشده بودند.توزیع ستارگان در فضا یکنواخت نیست، بلکه در تجمّعات کهکشانی، ستارگان بسیار نزدیک به هماند و خارج از آن تقریبا ستارهای نیست.حتی توزیع کهکشانها هم یکنواخت نیست.در بعضی مناطق چند کهکشان نزدیک هم قرار میگیرند و یک خوشه تشکیل میدهند.
همچنین قدرت چشمهای ستارگان با هم برابر نیست.اما اینها نتیجه را تغییر نمیدهند، فقط محاسبه پیچیدهتر میشود.
مسأله دیگریکه در محاسبه فوق درنظر گرفته نشده است، سطح مقطع ستارگان است.
ستارگان به علت سطح مقطعی که دارند، از عبور نور ستارگان پشتسر خود جلوگیری میکنند و بعد از فاصله به اندازه مناسب بزرگ دیواری درست میشود که مانع رسیدن نور دیگر ستارگان به زمین میشود.بنابر این، از تابیدگی یک پوسته نمیتوان در فاصله صفر تا بینهایت انتگرال گرفت و فاصله انتگرالگیری به صفر تا R(R فاصله دورترین ستارهای است که نورش به زمین میرسد) کاهش مییابد.چون در همین فاصله هم نور بعضی از ستارگان به زمین نمیرسد.بنابر این، حاصل انتگرال، یعنی شدّت نور رسیده به زمین، بینهایت نمیشود، لکن به هر حال، بسیار بزرگ خواهد شد و نتیجه با همه اصلاحات این خواهد شد که زمین همواره روشن و اشیاء بیسایه خواهند بود.
برای حل این مشکل راهحلهای مختلفی ارائه شده است.بعضی نظریه جهان جزیرهای را ارائه کردهاند.به نظر این گروه، تعدادی متناهی ستاره و کهکشان در بخشی از فضای نامتناهی، همچون یک جزیره، جهان ما را تشکیل میدهد.مشکل جذب شدن ستارهها بر اثر جاذبه همدیگر و فروریزش جهان، میتواند با چرخش جهان به دور خود حل شود.آن تعادلی که نیوتن از عالم نامتناهی انتظار داشت، تعادلی ناپایدار بود، اما تعادل جهان در این نظریه پایدار است.(تعادلی ناپایدار است که با کوچکترین اختلالی به هم بخورد)مطابق این راه حل، همواره مقداری نو از عالم طبیعت خارج شده و در فضای لا یتناهی پخش میود.خروج این نور از عالم طبیعت، موجب میشود که شب به اندازه کافی تاریک باشد.مهمترین اشکال این نظریه، مستقل دانستن فضا از عالم طبیعت است.
راه حل دوّم، نظریه حدوث زمانی عالم طبیعت است.اگر جهان حادث زمانی باشد و عمرش بسیار زیاد نباشد، آسمان شب تاریک خواهد بود.زیرا برای رسیدن نور ستارگان دورتر به زمین، زمان لازم است و میتوان گفت عمر جهان کمتر از آن است که نور همه ستارگان در فاصله صفر تا R به زمین برسد.
راه حل سوّم، نظریه انبساط عالم است.اگر عالم در حال انبساط باشد، تابیدگی یک ستاره در فاصله r از آن به جای این کهیک عدتت مثبت است.اگربه اندازه کافی بزرگ باشد، آسمان شب به قدر کافی تاریک خواهد شد.انبساط عالم مستلزم یکی از دو امر زیر است:
1-تناهی ابعاد 2-حدوث زمانی عالم.
زیرا انبساط عالم طبیعت، آغاز زمانی لازم دارد؛ اگر عالم نامتناهی باشد، امّا همواره در حال انبساط نباشد، مشکلی که تناقض نمای البرس مطرح میکند، پیش میآید.انبساط حادث در عالم قدیم مشکل را حل نمیکند.انبساط نیز نمیتواند قدیم باشد؛زیرا فاصله ستارگان در آن صورت بینهایت میشود.اگر عالم نامتناهی نباشد، تناهی ابعاد به علاوه اصل دوّم ترمودینامیک، حدوث زمانی عالمطبیعت را نتیجه میدهد.
در هر صورت، تناقض نمای البرس و اصل دوّم ترمودینامیک دلیلی نسبتا مناسب و غیرنسبتی برای حدوث زمانی عالم طبیعت در حوزه فیزیک کلاسیک به شمار میروند.اما باید توجه داشت که در فیزیک کلاسیک، هندسه عالم، اقلیدسی است و فضا در هندسه اقلیدسی لا یتناهی است.برای تناهی ابعاد نمیتوان به دلایل ریاضی متوسل شد و لازم است این مسأله با ادله فیزیکی یا فلسفی حل شود.
فناء عالم طبیعت
اصل دوّم ترمودینامیک و تناقض نمای البرس به نوعی، فنا برای نهایت عالم طبیعت پیشبینی میکنند.افزایش آنتروپی در عالم متناهی حدی دارد و آن حدّاکثر آنتروپی ممکن آن است.با بیان دیگر، مقدار انرژی و کار در عالم متناهی، متناهی است و بعد از تبدیل همه آنها به گرما، به صورت اتلاف انرژی، هرگونه فیزیکیای محال است؛یعنی محال است جسمی حرکت کند.البته با نظریه نسبیت، این فنا به شکل دیگری تفسیر میشود.
انبساط عالم نیز در نهایت به حدی میرسد که عملا ستارگان نمیتوانند با هم برهم کنش و ارتباط داشته باشند.البته همانطور که گفته شد، این نتایج با نظریه نسبیت تطبیق داده نشدهاند و با کمک این نظریه، اصولا نتیجه انبساط عالم به صورتی بسیار دقیقتر توصیف میشود.
هندسه عالم در نظریه نسبیت عام اینیشتین
نظریه نسبیت عام اینیشتین از مهمترین و زیباترین نظریههای فیزیکی است که در مورد فضا و زمان قضایای مهمی دربر دارد.بنابراین نظریه هندسه فضا زمان(یا جای-گاه)ریمانی است.به همین دلیل مناسبتر است هندسه ریمانی را بهطور خلاصه معرفی کنیم.
خمیدگی خط، صفحه، فضا(هندسه ریمان)
چگونه میتوان خمیدگی یک خط را متوجه شد؟ یک راه، مقایسه آن با یک خط راست است.اگر انطباق خط مزبور بر خط راست ممکن باشد، خط مزبور راست، در غیر اینصورت خمیده است.در چنین روشهایی ما با قیاس به غیر، خمیدگی خط را متوجه خواهیم شد.اما خط راست مزبور، چگونه راست بودنش معلوم شد؟فرض کنیم با قیاس به غیر، در این صورت، تا بینهایت ادامه مییابد و به تسلسل میانجامد.بنابراین، باید در جایی قطع شود.به عبارتی دیگر باید راست بودن یا خمیدگی یک خط را بتوان بنفسه فهمید.
فرض کنید موجودی یک بعدی و با شعور در فضای یک بعدی دایره شکلی زندگی میکند.این موجود یک بعدی خمیدگی عالم خود را ناچار باید بنفسه کشف کند؛زیرا وی قادر نخواهد بود صفحه را در قوه خیال تصور نماید و به همین دلیل، نمیتواند خمیدگی عالم خود را با قیاس با خط فرضی راستی کشف نماید.بلکه او اصولا عالم خود را در قوه خیال خط راست تصور نموده است، نه دایره؛چرا که تصور دایره، مساوق است با تصور صفحه.به همین دلیل نیز تصور وی از دایره، نه تصوری هندسی، بلکه فیزیکی یا جبری خواهد بود.مثلا دایره را با این تعریف میشناسد:خطی که اگر روی آن حرکت کنم، بعد از مدتی، به مکان قبلیام میرسم.با این تعریف، وی میتواند دایره بودن یا نبودن عالم خود را درک کند(فعلا با صحت و سقم تعریف فوق کاری نداریم.
در مثال مناقشه نیست)؛یعنی مکان اوّلیه خود را علامتگذاری میکند و راه میافتد؛اگر عمرش کفاف داد، مدتی بعد به نقطه علامتگذاری شده میرسد.
برای این موجود، نه فقط کشف خمیدگی، بلکه تعریف آن هم بنفسه است.هر گاه خمیدگی بنفسه تعریف شود، کشف آن با قیاس به غیرممکن نخواهد شد.
خمیدگی را در عالم دوبعد چگونه میتوان کشف نمود؟اگر عالم دوبعدی اقلیدسی باشد-به عبارت دیگر، خمیده نباشد-قضیه، فیثاغورث برای هر مثلث قائم الزاویه در آن صحیح است.در این صورت، میتوان محور مختصات را رسم کرد و تغییرات بسیار کوچک مکان یک موجود دوبعدی را با رابطه زیر نشان داد: اما در یک سطح دوبعدی خمیده ds از رابطه زیر به دست میآید:
E,F و G در صفحه خمیده در هر نقطه باید تعیین شود و علیالاصول یافتن این مقادیر برای موجودات دوبعدی با شعور که قادر به اندازهگیری در عالم خود باشند، ممکن است.میزان خمیدگی را نیز میتوان برحسب E و F و G نقطه به نقطه حساب کرد.آشکار است که موجود دوبعدی این خمیدگی را بنفسه تعریف کرده است و نمیتواند در قوه خیال، تصوری هندسی از آن داشته باشد.میتوان خمیدگی در صفحه دوبعدی را با ماتریس زیر نشان داد:
اگر در این ماتریس 0-F و 1-G-E، به عبارت دیگر ماتریس یکه باشد، فضا اقلیدسی است.در غیر اینصورت، خمیده است.
در فضای ما-که در فضای سهبعدی هستیم- خمیدگی فضا را از کجا درک میکنیم و اصولا چگونه باید تعریف کنیم؟واضح است که ما این خمیدگی را در قوه خیال نمیتوانیم تصور کنیم؛زیرا لازم است یک فضای چهاربعدی را در ذهن خود تصویر نماییم و در آن، یک فضای سهبعدی خمیده را تصور کنیم و این امکان ندارد.ما ناچاریم خمیدگی فضای خود را بنفسه تعریف کرده و اندازه بگیریم.در فضای اقلیدسی(فضای بدون خمیدگی)میتوان قضیه فیثاغورث را برای سهبعد تعمیم داد.اگر سه ضلع یک مکعب مستطیل a و b و c باشند و قطر آن d باشد، رابطه زیر بین آنها برقرار است:
این رابطه به سادگی از قضیه فیثاغورث قابل اثبات است.بنابراین تعمیم از قضیه فیثاغورث، یک تغییر کوچک به اندازه ds را در محورهای مختصات سهبعدی را با رابطه زیر میتوان نشان داد: میتوان خمیدگی در فضا را با ماتریس زیر نشان داد:
اگرو بقیه اعضا همگی صفر باشند، فضا اقلیدسی است؛در غیر اینصورت، خمیده است.
دقت شود که ماتریس متقارن است.اگر ابزار مناسب در اختیار باشد، میتوان این ضرایب را برای هر نقطه از فضا پیدا کرد.به این نوع فضا، فضای ریمان گویند.
تعریف و تشخیص تجربی خط مستقیم
خط مستقیم را کوتاهترین فاصله بین دو نقطه تعریف میکنند.در عالم یک بعدی دایره شکل، فاصله بین دو نقطه، یک خط خمیده است.موجود باشعور یک بعدی، خطی نزدیکتر از آن نمیتواند بشناسد.در عالم دوبعدی کروی شکل، سطح کروی، کوتاهترین فاصله پارههای دوایر عظیمهاند و موجودات باشعور این عالم، فاصلهای کوتاهتر از این نمیتوانند تصور کنند.البته در هر دو عالم یک بعدی و دوبعدی، موجود باشعور ممکن است خط مستقیم و عو الم با ابعاد بالاتر را با روشهای جبری بشناسد و مسائل مربوط به آنها را حل کند، اما هیچ تصور هندسی نمیتواند از آنها داشته باشد.بنابراین، امروزه به جای خط مستقیم، از«خطوط ژئودزیک»سخن میگویند.
خطوط ژئودزیک نشانگر کوتاهترین مسیر در عالم مربوطهاند.
به نظر میرسد که در عالم سهبعدی، تعریف خط مستقیم مشکل خاصی نداشته نباشد.اما آیا تشخیص تجربی و عملی آن نیز چنین است؟ما در اینجا چند راه برای تشخیص خط مستقیم را مورد بررسی قرار میدهیم:
الف)«کوتاهترین فاصله مسیری است که کمترین مقدار ماده آن را پر میکند.»این تعریف روش تشخیصی مناسبی نیست؛به دو دلیل:اوّلا امکان ندارد ذرات ماده را بتوان در روی یک خط معین ردیف کرد.زیرا نیروهای جاذبه و دافعه بین این ذرات و نیز نیروی جاذبه و دافعه بین این ذرات و ابزار ردیف کننده، اجازه نمیدهد که چنین ردیفی حاصل شود.
نیز بنابر اصل عدم قطعیت، هر گاه مکان ذرهای دقیقا معلوم شود، هرگونه اطلاعاتی-اگر چه اجمالی-در مورد سرعت ذره از دست میرود.به همین دلیل، اگر ذرهای را در نقطهای معین از آن ردیف متمرکز کردیم، حتی برای یک لحظه هم نمیتوانیم به سکون ذره در آن نقطه مطمئن باشیم.
ثانیا، در صورت ردیف شدن، امکان ندارد بتوان این ردیف از ذرات را مشاهده کرد.زیرا برای مشاهده این ردیف از ذرات، باید به آنها نور بتابانیم و آنها نور را به چشم ما منعکس کنند.برخورد نور با ذرات و انعکاس نور از آنها موجب میشود که از مکان خود خارج شوند و نظمشان به هم بخورد و ما نتوانیم مسیر خط مستقیم را تشخیص دهیم.
ب)«بر اساس قانون اوّل نیوتن، هر گاه بر جسمی متحرک نیرویی وارد نشود، با سرعتی ثابت به حرکت خود در مسیر مستقیم ادامه میدهد.»اما بر این اساس نیز نمیتوان خط راست را عملا تشخیص داده؛به دو دلیل:اوّلا، مکانی خالی از نیرو یافت نمیشود.ثانیا، اگر فضا خمیده باشد، جسم بر روی خطوط ژئودزیک حرکت خواهد کرد.در بیان فوق فرض شده است هندسه عالم اقلیدسی است، نه خمیده.
ج)«بنابر قانون مشهور در نورشناسی، مسیر نور، خط مستقیم است.»ابتدا به نظر میرسد که این قانون روشی مناسب در اختیار ما قرار میدهد؛ مخصوصا چون آنچه ما میبینیم در مقابل چشم خود میبینیم.قبول این قانون و باور به آن، به سادگی صورت میپذیرد.اما بر اساس اصل همارزی در نسبیت عام اینیشتین، مسیر نور در میدان جاذبه خم میشود.لکن این خم شدن را نمیتوان مستقیما با چشم درک کرد.اما در آن نظریه ثابت میشود که مسیر نور با معادلات جبری خطوط راست توافق ندارد، بلکه با معادلات جبری خطوط خمیده تطابق دارد.
از اینگونه تعاریف خط راست، تاکنون نمونه موفقی ارائه نشده است.به همین دلیل، فیزیکدانها ترجیح میدهند از مفهوم خطوط ژئودزیک استفاده کنند و مثلا مسیر نور را در امتداد خطوط ژئودزیک فرض کنند.
حال برگردیم به بحث هندسه عالم در نسبیت عام اینیشتین؛اصل اساسی در نظریه نسبیت عام، اهل همارزی است:«تمام دستگاههای لخت موضعی که بیچرخش و در حال سقوط آزاد باشند، از لحاظ انجام دادن همه آزمایشهای فیزیکی همارزند.»
با کمک این اصل با استدلال نسبتا سادهای ثابت میشود که مسیر نور در حوزه جاذبه گرانشی مسیری خمیده است.با فرض این که مسیر حرکت نور خطوط ژئودزیک فضا هستند، خمیدگی فضا و در اصل خمیدگی فضا-زمان اثبات میشود.در نسبیت خاص فضا-زمان چهار بعدی برای عالم اثبات میشود و در نسبیت عام، خمیدگی این فضا-زمان چهاربعدی ثابت میشود.به عبارت دیگر، ثابت میشود فضا-زمان چهاربعدی عالم ما فضای چهاربعدی ریمانی است.این نظریه، اساس نظریات جدید کیهانشناسی و مباحث مربوط به حدوث عالم است.
فرضهای اساسی در کیهانشناسی جدید
نظریه نسبیت عام از مقدمات و فرضهای اساسی در کیهانشناسی جدید است.
فرض دیگر، اصل کیهانشناختی است.بنابراین اصل، جهان در مقیاس بزرگ همگن و همسانگرد است؛همگن است یعنی همه نقاط آن همارزند.
همسانگرد است، یعنی همه آن همارزند.این اصل یک فرض ساده کننده است.سادهترین حالت ممکن برای جهان، همین است و دلیلی قانعکننده بر رد آن (و نیز بر تأیید آن)فعلا وجود ندارد.بنابراین اصل، سه شکل برای جهان ممکن است:کروی، اقلیدسی، هذلولوی.اگر جهان کروی باشد، متناهی است و در دو حالت دیگر نامتناهی خواهد شد.به دلیل همارزی همه نقاط فضا، یک شخص در هر موقعیتی از عالم باشد، خود را در مرکز عالم خواهد دید؛اگر چه جهان کروی و متناهی باشد.این کره متناهی است، اما مرز ندارد.اصل کیهانشناختی به همین دلیل، ساده کننده است و به دلیل همین ساده کنندگی اختیار شده است.
فرض دیگر، انبساط«هابل»است.هابل در مشاهدات نجومی خود متوجه شد که ستارگان با سرعتی متناسب با فاصلهشان از هم، از هم دور میشوند.با محاسبه سادهای میتوان دریافت که در این شکل از انبساط، انبساط عالم از هر جای عالم به همین صورت دیده خواهد شد اصل کیهانشناختی تعارضی با انبساط عالم ندارد.
نظریات آفرینش در کیهانشناسی جدید تا حد امکان از این فرضها تبعیت میکنند و الگوهایی برای تفسیر آغاز آفرینش ارائه میدهند.در همین رابطه الگوی«میلن»، الگوهای لاستیکی، نظریه شبهنیوتنی«روبرتسون-واکر»و الگوهای«فریدمان» ارائه شدند.الگوی حالات پایداری نیز عرضه شد که مطابق آن، ماده به طور مداوم باید خلق میشد.اما این الگو با مشاهدات نجومی توافق نداشت.از الگوهای جدید، نظریه معروف انفجار بزرگ حاصل شده است.بیان ساده این نظریه در کتب و مقالات مختلفی به زبان ساده ارائه شده است و علاقهمندان میتوانند به آنها مراجعه نمایند.بیان دقیق آن، مستلزم محاسبات پیچیده است که از عهده این مقاله مختصر خارج است.
یادداشتها
(1)-الحکمة المتعالیه، صدر الدین محمد الشیرازی، مرحله نهم، فصل 1، ج 3، ص 245.
(2)-نهایة الحکمة، طباطبایی، محمدحسین؛ص 231.
(3)-تعلیقة علی نهایة الحکمة، مصباح یزدی، محمدتقی، ص 343.
تعریف اصل دوّم ترمودینامیک و مسائل دیگری که در این مقاله بدون اثبات بیان شدند، در هر کتاب درسی حرارت و ترمودینامیک یافت میشود.به عنوان مثال به کتابهای زیر مراجعه شود:
-حرارت و ترمودینامیک، زمانسکی، مارک و الدو؛حسین توتونچی و دیگران؛مرکز نشر دانشگاهی.
-گرماپویایی و گرما، منیری، ناصر؛انتشارات دانشگاه تهران.
-فیزیک آماری، ف.رایف؛سیروس ضیاء؛مرکز نشر دانشگاهی.
برای مطالعات بیشتر درباره نظریه نسبیت عام و دیگر مباحث کیهانشناسی مربوط به بحث حدوث زمانی عالم، به کتب زیر مراجعه شود:
-نسبیت خاص و عام و کیهانشناختی، ریندلر، ولفگانگ، رضا منصوری، مرکز نشر دانشگاهی.
-اختر فیزیک نسبیتی، سکسل، رمان و هانه لوره؛رضا منصوری، انتشارات دانشگاه شریف.
-مرزهای فیزیک-ستارهشناسی، فرد هویل؛بهزاد قهرمان، انتشارات آستانقدس.
برای مطالعات بیشتر درباره فضای ریمان به کتب زیر مراجعه شود:
-هندسههای اقلیدسی و نااقلیدسی، ماروین جیگرینبرگ؛ م.شفیعیها.
-آشنایی با حساب تانسوری و نسبیت؛لاؤدن، درک؛ محمد رضا بهفروز، مرکز نشر دانشگاهی.