آرشیو

آرشیو شماره ها:
۸۴

چکیده

متن

اشاره
ما اگر بخواهیم کسی را بشناسیم و رفتار او را پیش بینی و مهار کنیم، باید درباره وی آگاهیهایی داشته باشیم و به آنها بیندیشیم.این آگاهیها باید هم درباره خود رفتارگر باشد و هم درباره پیرامون او.به گفته دیگر، برای شناخت یک رفتارگر، ما به آگاهیهایی از پدیده‏های درون و بیرون وی نیاز داریم.برای شناخت یک رفتارگر، ما همچنین نیازمند اندیشیدن به وی و جهان پیرامون وی هستیم.اندیشیدن به خود و دیگران است که «شناخت اجتماعی»را پدید می‏آورد.
این نوشتار، به دیدگاههای برجسته در دانش شناخت اجتماعی، خاستگاه فلسفی و روان‏شناختی این دیدگاهها، چهره‏های اندیشمند اجتماعی، و ویژگیهای شناخت اجتماعی و شناخت غیراجتماعی می‏پردازد.این نوشتار می‏کوشد که خوانندگان را به گونه‏ای فشرده اما روشن، با دانش شناخت اجتماعی آشنا سازد تا شادی با شناخت بیشتر خود و دیگران، جهانی بهتر و بسامانتر و خردمندانه‏تر و دادگرانه‏تر بسازند.چه، بسیاری از بیدادگریها و بدیها، از روی ناآگاهی و نداشتن شناخت است.به سخن دیگر، خاستگاه بدیها و بیدادگریها، تنها خودخواهی نیست؛زیرا نادانی یا کم‏دانی یا کژدانی نیز دیگر خاستگاه بدی و بیدادگری است.
باشد که با افزایش آگاهی و کاهش خودخواهی، به سوی آینده‏ای بهتر و جهانی دادگرانه‏تر گام‏ برداریم، چرا که«زندگی، تلاشی است پایان ناپذیر، برای بهتر بودن.»
شناخت اجتماعی چیست؟
بی‏گمان، آدمی همواره درباره خود و دیگران می‏اندیشیده است و در پی آن بوده که خود و دیگران را بشناسد.این گفته، پرسشهایی را پیش می‏آورد:ما درباره خودمان و دیگران چه اندیشه‏هایی داریم و چگونه می‏اندیشیم؟پیامد این اندیشه‏ها چیست؟این اندیشه‏ها را چگونه می‏توان بررسی کرد؟....
دانش شناخت اجتماعی که بخشی از روان‏شناسی اجتماعی است، می‏کوشد به این پرسشها پاسخ دهد.نخست ببینیم که«شناخت اجتماعی» (1) چیست.«شناخت اجتماعی»، برداشتهای ما درباره خودمان و دیگران است.از دیگر سو، «دانش شناخت اجتماعی»، بررسی سازمان یافته این برداشتهاست.
دانش شناخت اجتماعی، به ساختار و فرآیند و پیامد این برداشتها می‏پردازد و از دیدگاهی اجتماعی، با پدیده‏هایی همچون:نگرش (2) (شیوه انمدیشیدن یا برخورد)، دریافت (3) (ادراک)، توجه، حافظه، پردازش اطلاعات، نگرش یکنواخت (4) (همانند دانستن همه اعضای یک گروه یا دسته)، برداشت، (5) خودشناسی، داوری، تصمیم‏گیری، شناسه (6) (ساختاری شناختی که نمایانگر دانش کلی فرد درباره یک پدیده است)، نسبت دهی (7) (علت یابی رفتار)و دیگر پدیده‏های شناختی سر و کار دارد.
افزون بر این، از آن جا که بسیاری از شناختها و کنشهای (8) ما چندان آگاهانه و اندیشمندانه نیست، دانش شناخت اجتماعی، با انگیزه‏ها (9) (پدیده‏های وادارنده درونی مانند خواستها و نیازها)و عواطف (10) (احساساتی همچون خشم، شادی، اندوه، ترس و...)و همچنین با رفتار نیز سر و کار دارد؛چرا که غالبا رفتار و عواطف و شناخت چندان از یکدیگر جدا نیستند و با هم ارتباط دارند و هر یک از آنها می‏تواند بر دوتای دیگر تأثیر بگذارد.برای نمونه، اگر ما کسی را راستگو بدانیم(شناخت)، احساسات(عواطف)و رفتار ما نیز در برخورد با وی به احتمال زیاد خوب خواهد بود.یا اگر از کسی پیشاپیش بدمان بیاید (عواطف)، رفتار ما با او و شناختمان درباره وی، به احتمال زیاد خوشایند نخواهد بود.یا اگر با کسی که او را نه می‏شناسیم و نه احساسی درباره‏اش داریم خوشرفتاری کنیم، چنین رفتاری می‏تواند بر شناخت و نیز بر عواطف یا احساسات ما درباره او تأثیر بگذارد و شناخت و احساسات ما را درباره وی به احتمال زیاد خوشایند سازد.از این رو، ساختارهای شناختی و عاطفی و رفتاری، شاید تا اندازه‏ای از یکدیگر جدا باشند، اما اغلب با یکدیگر همکاری و ارتباط متقابل دارند و از همدیگر تأثیر می‏پذیرند.
دیدگاههای برجسته در دانش شناخت اجتماعی
1-خاستگاه فلسفی
تا چند دهه پیش، روان‏شناسی شاخه‏ای از فلسفه بود و امروزه نیز اندیشه‏ها و دیدگاههای فلسفی، در روان‏شناسی و به ویژه در روان‏شناسی شناختی و دانش شناخت اجتماعی که شاخه‏هایی از روان‏شناسی هستند، همچنان می‏درخشند.از این رو، دو«رویکرد» (11) برجسته در روان‏شناسی و دانش شناخت اجتماعی کنونی هم که دنباله جزءگرایی(مکتب حسیون یا تجربه‏گرایان)و کل‏گرایی(مکتب عقلیون یا اندیشه‏گرایان) می‏باشند، خاستگاهی فلسفی دارند.رویکرد جزءگرایی، برای شناخت یک پدیده پیچیده آن را به کوچکترین بخشهای آن تقسیم می‏کند و آن‏گاه این بخشها یا اجزاء را جداگانه بر می‏رسد و سپس آنها را با یکدیگر درهم می‏آمیزد و پیوند می‏دهد. رویکرد کل‏گرایی، این بخشها را به گونه‏ای یکپارچه و یکجا و در پیوند با دیگر بخشها و کل پدیده بررسی می‏کند.
الف-جزء گرایی(دیدگاه حسیون یا تجربه‏گرایان)
از دیدگاه جزءگرایان، برای شناخت یک پدیده پیچیده، باید بخشها و اجزاء آن را شناخت.برای نمونه، فیلسوفان جزءگرای انگلیسی، همچون «جان لاک» (12) (1704-1632)پیوند اندیشه‏ها را با ذهن، مانند پیوند عناصر در دانش شیمی می‏دانند.برای شناخت شیمی، باید عناصر یا اجزاء را شناخت.به گمان آنان، هر پدیده، چه مانند«مس»مادی و عینی باشد و چه مانند «ترس»غیرمادی و ذهنی، یک عنصر یا جزء بنیادی است و می‏تواند با هر عنصر یا جزء دیگر پیوند یابد؛و پیوند میان پدیده‏ها شیمی ذهن را پدید می‏آورد. (13)
برای جزء گرایان، اندیشه‏ها و پندارها نخست از احساس و ادراک سرچشمه می‏گیرند و سپس نزدیکی(مجاورت)زمانی و مکانی، آنها را با یکدیگر پیوند می‏دهد.برای نمونه، اگر میز و صندلی کنار هم باشند، این دو از راه نزدیکی مکانی می‏توانند با هم درآمیزند و یکی شوند. تکرار نیز کلید رسیدن نزدیکی ساده به آمیزه (14) (ترکیب)ذهنی است.چنان که اگر میز و صندلی را بارها کنار یکدیگر ببینیم، هنگامی که به میز می‏اندیشیم، خود به خود به صندلی هم می‏اندیشیم و بدین گونه، میز و صندلی با هم یک آمیزه ذهنی می‏شوند بو هر یک، دیگری را به یاد می‏آورد. (15)
لاک یادآور می‏شود که چنانچه دو یا چند تجربه حسی با یکدیگر روی دهند، با هم پیوند می‏یابند و این پیوند می‏تواند بر اندیشه و رفتار ما تأثیر بگذارد.برای نمونه، وی ازر مردی سخن می‏گوید که یک بار در آستانه یک در، دیوانه‏ای روستایی به او حمله می‏کند و او دیگر هرگز نمی‏تواند بی‏آن که بیمناک گردد، از آستانه آن در بگذرد.یک تجربه حسی(درباره آستانه در)با یک تجربه حسی دیگر(مورد حمله قرار گرفتن) همبسته می‏شوند و بر عواطف و اندیشه و رفتار این مرد کارگر می‏افتند.از این رو، لاک بر این باور بود که جنبه‏های مهم رفتار آدمی، تا اندازه‏ای ناخواسته و ناآگاهانه است نه آگاهانه و اندیشمندانه. (16) و (17)
ب-کل‏گرایی(دیدگاه عقلیون یا اندیشه‏گرایان)
در برابر جزء گرایان، کل‏گرایان بر این باورند که برای شناخت یک پدیده پیچیده، شناخت اجزاء آن به تنهایی کافی نیست و باید همه بخشهای آن را یکجا و به گونه‏ای کلی شناخت؛زیرا کل، چیزی فراتر از مجموع اجزاست، نه برابر با مجموع اجزاء، چنان که«ایمانوئل کانت (18) »(1804-1724)، فیلسوف آلمانی، در واکنش به جزءگرایی، بر پرداختن به همه پدیده به گونه‏ای یکجا تأکید می‏ورزید و پدیده‏های فکری را ذاتا ذهنی می‏دانسثت.به گان وی، ذهن به گونه‏ای پویا واقعیت یک پدیده را می‏سازد و این واقعیت، چیزی فراتر از خود آن پدیده است.یک خوشه انگور، به صورتی یکپارچه ادراک می‏شود و این ادراک، ساخته ذهن است.ولی دریافت ما از یک خوشه انگور با دریافت ما از هر یک از دانه‏های جداگانه آن خوشه انگور یکی نیست.همچنین اگر کسی به این خوشه انگور دست بزند و چند دانه از آن جدا شود، ادراک ما از این دو حرکت به صورت یک رابطه علت و معلولی است و این ادراک نیز ساخته ذهن است نه در ذات خود محرک (19) (پدیده وادارنده برونی).بدین‏سان، از دیدگاه کانت، ذهن ماست که جهان را سازمان می‏دهد و از روی ویژگیهای میدان پیرامون، نظمی ادراکی می‏آفریند. (20)
روی هم رفته، دیدگاه فلسفی کانت، اهمیت تجربه‏های حسی را می‏پذیرفت؛اگر چه بسیار بیشتر به اندیشه می‏پرداخت.به گفته او، بی‏گمان، همه دانسته‏های ما با تجربه آغاز می‏شوند، هر چند که همه آنها پیامد تجربه نیستند.از دیدگاه کانت، دانش ما را همچنین کشف و شهودهایی بنیادی پدید می‏آورند که برخاسته از تجربه نیستند و نمی‏توان آنها را با دلایل تجربی بررسی کرد.ازاین رو، وی بر این باور بود که گر چه برداشتهای حسی هستند که مواد خام دانش را فراهم می‏آورند، ولی ماییم که این مواد خام را سازماندهی می‏کنیم و به یکدیگر پیوند می‏دهیم تا درباره تجربه‏ها و ساختارهای شناختی به داوری بپردازیم. (21)
ج-فیلسوفان اسلامی
اندیشمندان و فیلسوفان جهان اسلام نیز قرنها پیش از فیلسوفان جزءگرا و کل‏گرایی مانند جان‏لاک انگلیسی و امانوئل کانت آلمانی، به پدیده شناخت پرداخته و درباره ساختار و فرایند و کارکرد و پیامد آن، ژرف اندیشیها کرده و سخنها گفته‏اند. (22) از فیلسوفان نام‏آور جهان اسلام که در زمینه شناخت پدیده‏های هستی، اندیشه‏ورزیهای نوینی کرده‏اند، می‏توان از غزالی، ابن طفیل، ابن‏باجه، ابن سینا، ابن رشد، فارابی، فخررازی، ملاصدرا و دیگران نام برد.
برای نمونه، ابن باجه از کارکرد ذهن و چگونگی پیدایش ادراک و فرایند آن سخن گفته است. (23) فارابی و ابن سینا و ابن رشد هم از آن جا که پیش از هر چیز فیلسوف به شمار می‏آمدند، بیشتر در پی آن بودند که شناخت آدمی در مورد واقعیت اشیاء را بررسی کنند.چه، به گمان آنان، این شناخت، برای خوشبختی و شادکامی نهایی بشر اساسی است؛گو این که پیش زمینه چنین شناختی باید انجام دادن کارهای خوب باشد. (24) به گفته دیگر، از دیدگاه فارابی و ابن سینا و ابن رشد، کردار نیک باید بر شناخت چیزها پیشی جوید.
در این جا شایسته است نگاهی گذرا بیفکنیم به پدیده شناخت از دیدگاه ابن سینا؛چرا که وی می‏کوشد نظریه‏ای در زمینه شناخت فراهم آورد که به روشنی ذهن گرایانه است:جایگاه هستی شناختی صورت چیزها در جهان مادی هر چه باشد، صورتها در ذهن به هر روی، جایگاه هستی شناختی مشخصی دارند؛به گونه‏ای که موضوعات مستقیم شناخت ذهنی، همانی نیستند که در جهان بیرونی هستند.این صور ذهنی همچنین هنگامی که از نظر منطقی طبقه‏بندی می‏شوند، باز هم دگرگونی می‏پذیرند؛چنان که موضوعات منطقی اندیشه و سخن، یک سره از موضوعات برونی و نیز ذهنی یا عقلی متمایز می‏گردند. (25)
از دیدگاه ابن سینا، شناخت یک چیز باید بر پایه استدلال روش شناختی به پیش رود؛نتیجه باید الهام شود؛و در بهترین حالت، ذهن باید از این روند گام به گام آگاه باشد تا به درستی بتوان گفت که شناختی در کار است.با این همه، چنین شناختی را می‏توان بدون آگاهی کامل از گامهایی که به آن انجامیده است، به یاد آورد و نیز می‏توان آن را به دیگران منتقل ساخت. (26)
تأثیر فلاسفه اسلامی بر فلاسفه اروپایی
ناگفته نماند که برخی از پرآوازه‏ترین فلاسفه اروپایی همچون رنه دکارت (27) فرانسوی و جان لاک انگلیسی و ایمانوئل کانت آلمانی، در برخی زمینه‏هاپیرو و وامدار فلاسفه جهان اسلام بوده‏اند.از میان اندیشمندان و فیلسوفان نامدار اسلامی که اندیشه‏ها و نوشته‏هایشان بر فلاسفه اروپایی مذکور کارگر افتاده است، باید از دانشمندانی مانند:شیخ الرئیس ابوعلی سینا و امام محمد غزالی طوسی و ابن طفیل اندلسی یاد کرد.
«کاترین ویلسون»، اندیشمند معاصر غربی و استاد دانشگاه، می‏گوید که بر پایه یک دیدگاه رایج درباره پیوندهای میان فرهنگ اسلامی و غرب لاتین، فلاسفه اسلامی، گیرنده و نگهدارنده و منتقل کننده اندیشه‏های فیلسوفان یونان-به ویژه میراث افلاطون و ارسطو-به اروپا در سده‏های میانه بودند و از این راه، سنت فلسفی غرب را تداوم بخشیدند.این دیدگاه، اگر چه برای آغاز کار سودمند است، اما از سه جنبه گمراه کننده به شمار می‏رود:
نخست، پذیرش اندیشه‏های افلاطون و ارسطو در جهان اسلام جنبه پاسداری صرف نداشت، بلکه با رویارویی و دگرگون سازی همراه بود.
دوم، در پرتو این گفته، فیلسوفان اروپایی از سده هفدهم به این سو، به گونه‏ای فزاینده به دنبال جدا ساختن آموزه‏های اصلی افلاطون از صبغه پرمایه اسلامی آن بوده‏اند؛و این کار، خاستگاهی سیاسی و مذهبی و نیز علمی داشته است.
سوم، یک جنبه از خدمات مسلمانان به فلسفه اروپایی، معیار متعالی گفتار فلسفی بوده است. خردگرایی و«تعقل سقراطی»که گویا ویژگی اندیشه اروپایی است، خواه از سرزمین یونان‏ سرچشمه گرفته باشد یا نه، استحکام و دقت خاص خود را در سرزمینهای اسلامی و میان سده‏های نهم و سیزدهم میلادی به دست آورد. (28)
به نوشته کاترین ویلسون، دیدگاه جان لاک درباره«کور مادر زادی که بینا می‏شود»، (29) پیش از آن در کتاب«تهافت الفلاسفه»امام ابوحامد محمد بن محمد غزالی آشکار شده و آمده بوده است.(به گفته غزالی در تهافت الفلاسفه، این شخص کور به نقش بنیادی نور در دیدن چیزها نمی‏اندیشد و می‏پندارد که چون پلکهایش گشوده شده، می‏تواند ببیند.)
همچنین بی‏گمان، بخش بزرگی از آن چه امروزه تجربه‏گرایی پنداشته می‏شود، شاید روزی آشکار گردد که نخست در فلسفه اسلامی سده‏های میانه با حکمت الهی در هم تنیده شده بوده است. در این زمینه باید به ویژه از کتاب«حی بن یقظان» ابن طفیل اندلسی یاد شود.حی بن یقظان، داستان کودکی تنها در چزیره‏ای متروک است که با مشاهده و به کار گرفتن خرد درونی و مادرزاد خویش و در نبود هرگونه ارتباط اجتماعی و آمیزش با دیگران، به حقیقت مذهب و جهان ماوراء دست می‏یابد.این داستان که در سال 1671 میلادی به زبان لاتین برگردانده شد و سپس بارها به چاپ رسید و به دیگر زبانهای اروپایی ترجمه شد، پیوند آن با اندیشه ورزیهای فلسفی درباره کارکرد تجربه در برابر پندارهای مادرزاد درونی در پیدایش اندیشه‏های انتزاعی و نیز با فطری بودن مفاهیم مذهبی، توجه برانگیز بوده است. (30)
فزون بر این، به گفته کاترین ویلسون، چنانچه فلسفه تحلیلی از رستاخیزی در قرن بیستم برخوردار نمی‏گشت، بحث نقل قولی کانت درباره «ناسازگاریهای دو سویه خردناب» (31) که وی آن را در جایگاه مسائل حل شدنی نمی‏پذیرد، شاید واپسین ردپای کارگر افتادن اندیشه‏های مسلمانان بر فیلسوفان اروپایی پنداشته می‏شد. (32)
سرانجام باید از تأثیر بی‏چون و چرای پاره‏ای اندیشه‏ها و نوشته‏های غزالی و احتمالا ابن‏سینا بر رنه دکارت یاد کرد. (33)
2-شناخت در روان‏شناسی
الف-روان‏شناسی گشتالت
روان شناسی گشتالت که بر گرفته از بینشهای فلسفی کل گرایانه بود، در دهه 1910 میلادی در آلمان بنیاد نهاده شد.روان‏شناسی گشتالت، به جای بخش کردن یک پدیده روان شناختین به اجزاء آن، نخست همه آن و دریافت تجربی بی‏درنگ از آن را بر می‏رسد.این شیوه که «پدیده‏شناسی» (34) نام دارد، به شناخت یکپارچه و سازمان یافته تجربه‏های ادراکی و ذهنی می‏پردازد.روان‏شناسان گشتالت استعاره شیمی ذهنی جزءگرایان را گمراه کننده می‏دانستند؛زیرا به گمان آنان، یک آمیزه یا ترکیب شیمیایی ویژگیهایی دارد که با ویژگیهای عناصر و اجزاء سازنده آن یکی نیست.برای مثال، آب که مایع است، از دو عنصر گازی ئیدروژن و اکسیژن ساخته شده و ویژگیهای دارد که با ویژگیهای هر یک از این دو عنصر که گاز هستند، ناهمانند است.
به همین گونه، از دیدگاه روان‏شناسی گشتالت، یک پدیده ذهنی ویژگیهایی دارد که با ویژگیهای بخشهای سازنده آن چندان همانند نیست و گاهی هم بسیار ناهمانند است.برای نمونه، روان‏شناسان گشتالت، پدیده یادگیری را همچون رفتارگرایان، همبستگی میان محرکها و پاسخها نمی‏دانستند؛ بلکه آن را بازسازی یا سازماندهی دوباره همه موقعیت می‏خواندند که ویژگی برجسته آن غالبا «بینش» (35) یا همان«شناخت ناگهانی»است.
کوتاه سخن، روان‏شناس گشتالت سرسازگاری چندانی با رفتارگرایی و ساختارگرایی ندارد و شیوه‏هایشان را نارسا می‏داند.با این همه، امروز به سختی می‏توان نظریه جداگانه‏ای با نام نظریه گشتالت یافت؛هر چند که بسیاری از یافته‏ها و بینشهای ژرف آن به ویژه در زمینه شناخت و ادراک همچنان یکه تازند.
ب-روان‏شناسی شناختی
روان شناسی تجربی، کار خود را از یک سو با «درون‏نگری»که آن را روشی درست برای دست‏یابی به بینش درباره اندیشه می‏دانست، آغاز کرد و از دیگر سو با«شناخت»برای پرداختن به نظریه.آن‏گاه رفتارگرایان برای چندین دهه، این شیوه‏ها را به کناری نهادند و شناخت را در روان‏شناسی سرافکنده ساختند.تا این که در دهه 1960 میلادی، چندین رویداد، روان‏شناسان را بر آن داشت که دلبستگی تازه‏ای به پدیده شناخت پیدا کنند.
از یک سو، زبان‏شناسانی چون«نوآم چامسکی» (36) بر ناتوانی رفتارگرایانی همچون «استکینر»، (37) در بررسی زبان در چارچوب تنگ محرک-پاسخ انگشت نهادند و آشکار ساختند که پدیده پیچیده و نمادین زبان که تنها از آن آدمی است، بدین آسانی در برابر رویکرد رفتارگرایی سر خم نمی‏کند و در چارچوب تنگ و ساده محرک- پاسخ نمی‏گنجد. (38)
از دیگر سو، با پیدایش دستگاه کامپیوتر و نیز از دل بررسی و پژوهش درباره چگونگی دستیابی مردم به دانش و مهارت، رویکرد نوینی به نام «پردازش اطلاعات»سر برآورد.دیدگاه پردازش اطلاعات، از این پدیده سخن می‏گوید که کارکرد (39) های ذهنی را می‏توان همچون کارکرد دستگاه کامپیوتر، به چند مرحله پیاپی سرشکن کرد.چنان که اگر کسی از شما بپرسد که آخرین بار کی به پارک رفته‏اید، شما در اندیشه خود به گذشته باز می‏گردید و به اطلاعات وابسته به این رویداد می‏اندیشید و به یاد می‏آورید که مثلا روز جمعه یک ماه پیش بوده است.
در این جا، رویکرد پردازش اطلاعات، کارکردهای شناختی ذهن شما را می‏تواند این گونه نشان دهد:
دریافت معنی پرسش جستجو برای یافتن اطلاعات وابسته به آن اطمینان به درستی پاسخ گفتن پاسخ.
بدین گونه، دیدگاه پردازش اطلاعات می‏کوشد فرایندهایی را که میان محرک(پرسش)و پاسخ پادرمیانی می‏کنند، به درستی بازشناسد و به پردازش گام به گام اطلاعات بپردازد.خلاصه، رویکرد پردازش اطلاعات در پی آن است که فرایندهای شناختی را که رفتارگرایان نادیده می‏گیرند، بررسی کند و بشناسد. (40) و (41)
ج-روان‏شناسی اجتماعی
بسیاری از پژوهشگران بر این باورند که شناخت، همواره در روان‏شناسی اجتماعی از جایگاهی والا برخوردار بوده است.چنان که به گفته«فیسک»و «تیلر» (42) ، روان‏شناسی اجتماعی، حتی هنگامی که روند مسلط بر روان‏شناسی، رفتارگرایی بود نیز به مفاهیم شناختی پشت‏گرمی داشته و همیشه دست کم از سه راه شناختی بوده است:
نخست، از روزگار«کورت لوین»، (43) روان‏شناسان اجتماعی بر این باور بوده‏اند که شیوه بهتر برای شناخت رفتار اجتماعی، آن است که رفتار اجتماعی را کارکرد و پیامد«دریافتهای‏ ذهنی»مردم از پدیده‏های جهان پیرامونشان بدانیم، نه پیامد«بررسیهای عینی»آنها از آن پدیده‏ها.برای نمونه، چنانچه دریافت یک پاداش عینی مانند پول یا ستایش را باج یا خودشیرینی بدانیم، واکنش دیگری در برابر آن خواهیم داشت تا چنانچه آن را باج یا خودشیرینی ندانیم.از این‏رو، واکنش ما گذشته از خود محرک، بستگی به برداشت و دریافت ما از آن محرک هم دارد.
فراتر از این، یک محرک حتی هنگامی هم که در برابر ما نیست، می‏تواند ما را به واکنش و پاسخ‏گویی وادارد.بدین‏گونه که حتی اندیشیدن به یک محرک هم، می‏تواند پاسخ آفرین باشد. چنان که ما می‏توانیم با اندیشیدن به پاداش یا ستایشی که در آینده دریافت خواهیم کرد، پیشاپیش واکنش نشان دهیم:چه کنیم که در برابر این پاداش یا ستایش واکنش خوبی داشته باشیم؟ و یا:چه کنیم که این پاداش یا ستایش بیشتر باشد؟البته این اندیشه‏ها، پندارهای خود ماست و شاید پیوند چندانی با واقعیت نداشته باشند.
به هر روی، رفتار اجتماعی از دو سو شناختی است:هم«دریافت»ما از حضور دیگران می‏تواند رفتار را پدید آورد و هم«پنداشت»ما از حضور آنان.
دوم، روان‏شناسان اجتماعی نه تنها علتها، که پیامدهای دریافت و بده‏بستان اجتماعی را نیز از دیدگاهی بسیار شناختی بر می‏رسند.در پژوهشهای روان‏شناسی اجتماعی، واکنشهای شناختی اغلب پیش و بیش از واکنشهای عاطفی و رفتاری وارسی می‏شوند.شما شاید از خود شیرینی کسی اندیشناک شوید(شناخت)، از آن بدتان بیاید(عاطفه و احساس)و آن را نپذیرید (رفتار)؛اما پرسش روان‏شناسان اجتماعی از شما بیشتر این است:
«در این باره چگونه می‏اندیشید؟»
آنان حتی هنگامی هم که احساسات و رفتار را بررسی می‏کنند، بیشتر چنین چیزهایی می‏پرسند:
«می‏خواهید چه کنید؟»و«احساس خود را چه می‏نامید؟»
این پرسشها سر و کار چندانی با خود رفتار و احساسات ندارند و بیشتر شناختهایی درباره آنها هستند.می‏بینیم که در روان‏شناسی اجتماعی، فزون بر علتها، پیامدها نیز تا اندازه زیادی شناختی هستند.
سوم، روان‏شناسی اجتماعی، انسان را که میانجی علت و پیامد است، یک«جاندار (44) اندیشمند»می‏داند نه جانداری صرفا احساساتی یا بی‏اندیشه.بسیاری از نظریه‏های روان‏شناسی اجتماعی، از انسان نمونه‏ای سخن می‏گویند که پیش از آن که کاری کند، درباره آن می‏اندیشد و چون و چرا می‏کند(هر چند به بدی).
بدین‏سان، برای پرداختن به پدیده‏های پیچیده انسانی، نمی‏توان فرایندهای شناختی پیچیده را نادیده انگاشت؛چنان که روان‏شناسی اجتماعی نیز هیچ‏گاه چنین نکرده است.از این‏رو، در برابر نظریه«محرک-پاسخ»رفتارگرایی، روان‏شناسی اجتماعی، نظریه«محرک-جاندار- پاسخ»را پیشنهاد می‏کند.بدین‏گونه، جایگاه «جاندار اندیشمند»که در میانه محرک و پاسخ است، همواره در روان‏شناسی اجتماعی جایگاه برتر بوده است. (45) و (46)
«جونز» (47) و (48) هم درباره شناختی بودن روان‏شناسی اجتماعی آورده است که به گفته «زیونز» (49) (زی انز)، روان‏شناسی اجتماعی از دیرباز شناختی بوده و پیشینه شناخت در آن به مدتها پیش از انقلاب شناختی در روان‏شناسی تجربی باز می‏گردد.آن‏گاه جونز می‏افزاید که امروزه روان‏شناسی شناختی گسترده‏تری دارد پدید می‏آید، تا مرز میان روان‏شناسی اجتماعی و غیراجتماعی را در نوردد.روان‏شناسان اجتماعی، کوشیده‏اند تا با برخورد و گفتگو با روان‏شناسان شناختی، برخی از مفاهیم آنان را به کار گیرند. همچنین روان‏شناسان اجتماعی اکنون به گونه یکپارچه‏تری به این نکته دست یافته‏اند که شناخت غیراجتماعی، در واقع شناختی است که با پدیده‏های اجتماعی در آمیخته است. (50)
دیدگاههای نوین شناختی در روان‏شناسی اجتماعی
«کورت لوین»از نخستین کسانی بود که بینشهای گشتالتی را به روان‏شناسی اجتماعی و آن گاه به دانش شناخت اجتماعی آورد.وی هم چون دیگر روان‏شناسان گشتالت، به دریافتهای کلی و ذهنی خود شخص پرداخت و بر تأثیرات محیط اجتماعی چنان که شخص آن را در می‏یابد(یا به گفته اول، «میدان روان شناختی»)تأکید ورزید.
همان‏گونه که پیشتر گفته شد، از دیدگاه لوین، شناخت درست و کامل میدان روان‏شناختی ما، با گزارش عینی دیگران درباره پیرامون ما به دست نمی‏آید و مهم برداشت و دریافت کلی خود ماست؛ هر چند نتوانیم این دریافت را به خوبی بر زبان آوریم.روی هم رفته، لوین به واقعیت روانی از دیدگاه خود شخص، دریافت کلی همه موقعیت.
بخشهای جداگانه آن، شخص و موقعیت، و شناخت و انگیزش پرداخته است.
گذشته از لوین، «سالومن آش» (51) و«فریتس هایدر» (52) نیز با کار بر روی پایه‏های روان‏شناسی گشتالت، آن را به گونه‏ای برای روان‏شناسی اجتماعی سودمند ساختند. (53) به گفته«شاو»و «کوستانزو»، (54) رویکرد نظری شناختی در روان‏شناسی اجتماعی، بیش از همه با روان‏شناسی گشتالت و نظریه میدانی لوین پیوند تنگاتنگ دارد.با این همه، در ماهیت نظریه پردازیهایی که نمایندگان رویکرد شناختی، گشتالت و میدانی پیشنهاد می‏کنند، تفاوتهای برجسته‏ای در کار است. (55)
«دیوید کرچ» (56) و«ریچارد کراچفلید» (57) نیز در سال 1948 میلادی، کتابی درباره روان‏شناسی اجتماعی منتشر ساختند که گر چه مفاهیم لوین را به کار نمی‏برد، ولی رویکرد آن سراپا شناختی بود و بر اهمیت اندیشه‏ها و دریافتهای فرد بیش از هر چیز تأکید می‏ورزید. (58) از دیدگاه کرچ و کراچفیلد، «اهمیت بنیادی دریافت برای روان‏شناسی اجتماعی، آن‏گاه به روشنی آشکار می‏شود که دریابیم همه کنشهای کلی فرد را برداشتهای خصوصی او از جهان شکل می‏دهد.» (59)
به نوشته شاو و کوستانزو، (60) بلند پروازانه‏ترین‏ تلاش برای سازماندهی یک نظریه شناختی درباره روان‏شناسی اجتماعی، کتاب کوچ و کراچفیلد به سال 1948 است.در این تلاش، آنها کار خود را با پیشنهادهایی درباره پایه‏های بنیادی نظریه شناختی آغاز کرده و سپس آنها را در مورد رفتار اجتماعی به کار برده‏اند.این پیشنهادها شاید روشن‏ترین گفته‏ها درباره نظریه شناختی در روان‏شناسی اجتماعی است که اینک در دسترس می‏باشد.
3-چهره‏های نوین اندیشمند اجتماعی
به گفته فیسک وتیلر، (61) در پژوهشهای چند دهه گذشته، اندیشمند اجتماعی، چهره‏های شناختی و انگیزشی گوناگونی به خود گرفته است که در میان آنها، چهار چهره برجسته می‏توان یافت:هماهنگی جو، (62) دانشمند ساده، (63) صرفه‏جوی شناختی، (64) و کاردان انگیزه‏مند. (65)
الف-هماهنگی جو
چهره نخست، از دل بررسیهای انبوه درباره دگرگونی نگرشها و پس از جنگ دوم جهانی سر برآورد.در سالهای پایانی دهه 1950، چندین نظریه پیشنهاد شد که همه آنها پاره‏ای آموزه‏های ریشه‏ای یکسان داشتند و برجسته‏ترینشان، نظریه «ناهماهنگی شناختی» (66) «لئون فستینگر» (67) بود. این نظریه‏ها، یعنی نظریه‏های هماهنگی، آدمی را یک«هماهنگی جو»می‏دانستند که دریافت وی از ناهمانندیهای میان شناختهایش او را بر می‏انگیزد. برای نمونه، اگر کسی بداند که کشیدن سیگار برایش زیان دارد و باز هم سیگار بکشد، برای هماهنگ و سازگار ساختن این دو شناخت برانگیخته می‏شود:1-سیگار برای من زبانبار است.2-من سیگار می‏کشم.
این نظریه‏ها، از یک سو به ناهماهنگی دریافتی می‏پرداختند که به شناخت، جایگاهی بنیادی می‏بخشد.اگر کسی که سیگار می‏کشد، بر این باور باشد که کشیدن سیگار برای وی زیانبار نیست، کشیدن سیگار در او ناهماهنگی پدید نمی‏آورد.از این‏رو، ناهماهنگی ذهنی میان شناختهای گوناگون یا میان شناختها و احساسات است که اهمیت دارد نه ناهماهنگی عینی.چنانچه ما ناهماهنگی عینی و واقعی را ناهماهنگی ندانیم، ناهماهنگی روانی در ما پدید نمی‏آید.
از سوی دیگر، هنگامی که ما در خود ناهماهنگی می‏یابیم، آرامش خویش را از دست می‏دهیم و انگیزه کاهش این ناهماهنگی در ما پدید می‏آید.کاستن یا از میان برداشتن این ناهماهنگی، به آرامشی خوشایند می‏انجامد که خود به خود پاداش دهنده است.بدین‏سان، از دیدگاه نظریه‏های هماهنگی، مردم نگرشها و باورهای خود را به دلایل انگیزشی، یعنی به دلیل نیاز به هماهنگی، دگرگون می‏سازند.کوتاه سخن، هم شناخت و هم انگیزش جایگاه ویژه‏ای در نظریه‏های هماهنگی دارند.
ب-دانشمند ساده
چهره دوم یا دانشمند ساده، با برتری یافتن نظریه‏های نسبت دهی در آغاز دهه 1970 پدیدار شد.نظریه‏های نسبت دهی از این سخن می‏گویند که مردم چگونه علل رفتار خود و دیگران را آشکار می‏سازند و آن را به کدام عوامل درونی یا برونی «نسبت می‏دهند».این نظریه‏ها، مردم را همچون دانشمندان ساده‏ای می‏دانستند که اگر بتوانند، همه اطلاعات لازم را گرد می‏آورند و خردمندانه‏ترین نتیجه‏گیری را می‏کنند.از این رو، الگوی دانشمند ساده، شناخت را پیامد اندیشیدن‏ روی همه رفته خردمندانه می‏داند و انگیزش را بیشتر سرچشمه لغزش.
با این همه، ماهمواره چندان خردمند نیستیم و بسیاری از رفتارهایمان به شیوه‏ای نه چندان اندیشمندانه انجام می‏شود؛چرا که مغز ما توان بررسی و گنجایش یکباره و یکجای همه چیز را ندارد.برای نمونه، ما به سختی می‏توانیم همزمان به دو پدیده پیچیده و ناآشنا توجه کنیم و هر دو را به خوبی بشناسیم و یا همچنان که روزنامه می‏خوانیم، به پرسشهای دیگران پاسخ دهیم.
درست است که شگفتیهای نیروهای شناختی ما را پیچیدگی باور نکردنی مغزمان پدید می‏آورد که اتصالات آن بسیار پیچده‏تر از شبکه‏های تلفنی جهان است (68) و در پردازش اطلاعات انتزاعی، کاربرد زبان، بازشناسی«نماد» (69) ها و الگوها و«نمود» (70) های پیچیده و روی هم رفته، «چگونگی»کارکرد، دست پیشرفته‏ترین کامپیوترها را از پشت می‏بندد.همچنین درست است که توانایی مغز ما در پردازش انبوه اطلاعات و نتیجه‏گیری از آنها به شیوه‏ای تند و آسان و از راه میانبر زدنهای شناختی به راستی خیره کننده است.اما پاره‏ای لغزشهای کوچک و بزرگ و پیدایش برخی باورها و اندیشه‏های نادرست در ما و پافشاری ما بر آنها به راستی ناامید کننده است و بر نارساییهای الگوی دانشمند اجتماعی انگشت می‏نهد.
ج-صرفه‏جوی شناختی
چهره سوم یا صرفه‏جوی شناختی که به دنبال پدیدار شدن نارساییهای الگوی دانشمند اجتماعی خود را نشان داد، به آن‏گونه که مردم می‏اندیشند، می‏پردازد نه به آن گونه که«باید» بیندیشندم.در این دیدگاه، گنجایش ما برای پردازش اطلاعات، محدود است و از این رو، هرگاه بتوانیم، میانبر می‏زنیم و شگردهایی را در پیش می‏گیریم که مسائل پیچیده را ساده می‏کنند.این شگردها شاید درست نباشند و یا پاسخهایی درست به بار نیاورند، اما کارآیی و بازدهی را افزایش می‏دهند؛زیرا اندیشمند دارای گنجایش محدود، در پی پاسخهایی آنی و خشنود کننده است نه پاسخهایی کند و آرمانی.
از این رو، لغزشهای شناختی، نه تنها از انگیزشها که از ویژگیهای ساختار شناختی نیز سرچشمه می‏گیرد.بدین سان، الگوی صرفه‏جوی شناختی، از انگیزشها و احساسات سخن چندانی به میان نمی‏آورد و بیشتر به شناخت می‏پردازد.
د-کاردان انگیزه‏مند
با پختگی دیدگاه صرفه‏جوی شناختی، اهمیت انگیزشها و عواطف و بده‏بستان آنها با شناخت، دوباره آشکار شد و بدین گونه، چهره چهارم و نوین اندیشمند اجتماعی، یعنی«کاردان انگیزه‏مند» پدیدار گشت.این کاردان انگیزه‏مند، اندیشمندی سراپا درگیر است که راهبردها یا استراتژیهای شناختی چندگانه‏ای پیش رو دارد و بر پایه خواستها و انگیزه‏ها و نیازها یک راهبرد را برمی‏گزیند.این گزینش، گاهی خردمندانه و بر پایه سازگاری و درستی است و گاه واکنشگرانه و بر پایه خودخواهی یا شتابزدگی.
بدین سان، دیدگاه امروزی درباره اندیشمند اجتماعی، با پرداختن دوباره به انگیزش و عواطف در کنار شناخت، به جای نخست خود بازگشته است؛گو این که این بار با پیچیدگی فزاینده در زمینه فرایند و ساختار شناخت. (71) و (72)
برای نمونه، به نوشته جونز، با آن که ما معمولا عاطفه را پیرو شناخت می‏دانیمب و بر این باوریم که‏ باید پیش از ارزیابی یا برتر دانستن چیزی آن را بشناسیم، زیونز می‏گوید که ساختارهای عاطفی، برتری زودگذر دارند و از ساختارهای واکنشی بازشناسی شناختی تا اندازه‏ای جدا هستند.به نظر وی، عاطفه می‏تواند در پی پیش پا افتاده‏ترین یا کمترین شناختها پدید آید و سپس با شناختهای پخته‏تر درآمیزد و تا اندازه‏ای بر آنها تأثیر بگذارد. (73) روی هم رفته، به گمان زیونز، ما جاندارانی اجتماعی هستیم که پیش از آن که بیندیشیم، می‏خواهیم و احساس می‏کنیم. (74)
ه-فشرده سخن
در بررسیهای چند دهه گذشته، اندیشمند اجتماعی چهره‏های گوناگونی به خود گرفته است:
در پژوهشهای دو دهه 1950 و 1960، چهره نخست یا هماهنگی جو چیرگی داشت.در دو دهه 1970 و 1980 نیز چهره دوم یا دانشمند ساده و سپس چهره سوم یا صرفه‏جوی شناختی برجستگی یافتند.این دو چهره که اندیشه‏های ما را برتر از خواستها و احساسات و رفتار ما می‏دانستند، در دهه 1980 در سراسر روان‏شناسی چنان نیرویی یافتند که با نام«انقلاب شناختی» ستوده شدند.اینک در دهه 1990، با پیدایش چهره چهارم یا کاردان انگیزه‏مند، انگیزه‏ها و عواطف بار دیگر به نزد شناخت بازگشته‏اند.امروز دانش شناخت اجتماعی از کسی سخن می‏گوید که به گفته«برم» (75) و«کسین» (76) :«می‏خواهد، احساس می‏کند و می‏اندیشد.» (77)
شناخت آدمها و شناخت اشیاء
شناخت اجتماعی، ویژگیها و پیچیدگیهایی دارد که آن را از شناخت غیراجتماعی جدا می‏کند. برای شناخت خود یا دیگران باید به یاد داشته باشیم که با جانداری اندیشمند، انگیزه‏مند، گرایشمند، گزینشگر، چون و چراگر، لغزشگر، کنشگر، احساساتی، پیچیده، پویا، سازمان دهنده، خودگرا و برداشت ساز سر و کار داریم، نه با پدیده‏هایی که کمتر چنین‏اند و یا هرگز چنین نیستند.
فیسک وتیلر، (78) تفاوتهایی را در شناخت آدمها و شناخت اشیاء بر شمرده‏اند.گفته‏های ایشان با اندکی تغییر در پی می‏آید:
*آدمها، آگاهانه بر پیرامون خود تأثیر می‏گذارند و می‏کوشند آن را برای رسیدن به خواستهای خود مهار کنند؛حال آن که اشیاء چنین نیستند.
*شناخت اجتماعی، شناختی دو سویه است: همچنان که ما تلاش می‏کنیم دیگران را بشناسیم، آنان نیز بیکار نمی‏نشینند و می‏توانند همین کار را بکنند.
*شناخت دیگران، خود ما را هم در بر می‏گیرد؛چون آنها نیز درباره ما داوری می‏کنند و می‏توانند اطلاعاتی درباره ما به خودمان بدهند، و نیز چون آنها از هر چیز یا جاندار دیگر به ما نزدیکترند.
*آدمها چنانچه بدانند دارند بررسی می‏شوند، می‏توانند رفتار خود را دگرگون کنند؛زیرا می‏توانند به چگونگی این بررسی و پیامد آن بیندیشند.
*ویژگیهای درونی فرد، پدیده‏هایی نادیدنی هستند که در شناخت او، جایگاه برجسته‏ای دارند؛ویژگیهای درونی یک شی‏ء، کمتر چنین‏اند: انسان و فنجان هر دو شکننده‏اند، اما شکنندگی انسان کجا و شکنندگی فنجان کجا؟!
*در موقعیتهای زمانی و مکانی گوناگون، ما اغلب بیش از اشیاء دگرگون می‏شویم و این، شناخت اجتماعی را سخت و دشوار می‏کند.
*پی بردن به درستی شناختهای اجتماعی، سخت‏تر از پی‏بردن به درستی شناختهای غیر اجتماعی است:ما بر سر این که فلان کس شکننده است یا نه، سخت‏تر با هم کنار می‏آییم تا بر سر این که فلان فنجان نشکن است یا نه.
*آدمی بی چون و چرا پدیده‏ای پیچیده است و برای شناخت وی، دست به ساده‏سازی بیشتری باید زد تا برای شناخت اشیاء.این ساده سازی بیشتر نیز، به ناچار به بیشتر نادیده گرفتن پیچیدگیهای او می‏انجامد.
*و سرانجام، از آن جا که گویا انسان پیچیده‏ترین پدیده هستی است، شناختن او بسیار مهمتر است از شناختن دیگر پدیده‏ها.
یادداشتها
(1).Social Cognition.
(2).Attitude.
(3).perception.
(4).Stereotype.
(5).Inference,lmpression.
(6).Schema.
(7).Attribution.
(8).Actions.
(9).Motives.
(01).Emotions.
(11).Approach.
(21).J.Lock.
(31).Fiske,Susan T.and Taylor,Shelley E.,Social cognition,McGraw-Hill,New York,1991,p.3.
(41).Compound.
(15)-همان مأخد، ص 3.
(61).berkowitz,Leonard,A Survey of Social Psychology,HRW,New York,6891,p.71.
(17).رحمتی، محمد صادق، روان‏شناسی اجتماعی معاصر، انتشارات سینا، قم، 1371، ص 22.همچنین نگاه کنید به: مطهری، مرتضی، مقدمه(بر مقاله چهارم:ارزش معلومات)، در:طباطبایی، محمد حسین، اصول فلسفه و روش رئالیسم، جلد اول، انتشارات آخوندی، تهران، 1332، صص 122-120 و 129.
(81).l.Kant.
(91).Stimulus.
(02).Fiske and Taylor,op.cit.,pp.3-4.
(12).Berkowitz.,op.cit.,p.71.
(22)-برای نمونه نگاه کنید به:مطهری، مرتضی، مقدمه(بر مقاله پنجم:پیدایش کثرت در ادراکات)، در:طباطبایی، محمد حسین، اصول فلسفه و روش رئالیسم، جلد دوم، انتشارات آخوندی، تهران، 1333، صص 15-2.
(32).Goodman,Lenn E.,Ibn Bajjah,in:Oliver Leaman and Seyyed Hossein Nasr(eds),History of Islamic Philosophy,vol.1Routledge,London,5991,pp. 662-003.
(42)-Shams Inati and Elsayed Omran,Literature,in: Oliver Leaman and Seyyed Hossein Naser(eds.), History of Islamic Philosophy,vol.2,/Routledge, London,5991,p.688.
(52).Sary Nuseibeh,Epistemology,in:Oliver Leaman and Seyyed Hossein Nasr(eds.),History of Islamic Philosophy,vol.2,Routledge,London,5991,p. 638.
(26)-همان مأخد، ص 838.
(72).R.Descartes.
(82).Catherine Wilson,Modern western Philosophy,in: Oliver Leaman and Seyyed Hossein Nasr(eds.), History of Islamic Philosophy,vol.2,Routledge, London,5991,p.3101.
(92).Man-born-blind-and-made-to-see.
(30)-همان مأخذ/ص 5-1024.
(13).Antinomies of Pure Reason.
(32)-همان مأخذ، ص 1014.
(33)-همان مأخذ، صص 3-1021.
(43).Phenomenology.
(53).Insight.
(63).N.Chomsky.
(73).B.F.Skinner.
(38)-نگاه کنید به:زحمتی، محمد صادق، چهار مقاله، مؤلف، قم، 1370، صص 17-16.
(93).Function.
(04).Atkison,R.L.Atkinson,R.C.,Smith,E.E.,and Bem,D.J.,Introduction to Psychology,HBJ, Orlando,FL,3991,pp.9-01.
(14).Fiske and Taylor,op.cit.,pp.7-9.
(42)-همان مأخذ، صص 14-9.
(34).K.Lewin.
(44).Organism.
(45)-همچنین نگاه کنید به:
Baron,R.A.,and Byrne,D.,Social Psychology: Under Standing Human Interaction,Allyn and Bacon,Needham Hights,Mass.,4991,p.61.
(46)-همچنین نگاه کنید به:
Shaw,M.E.,and Costanzo,P.R.,Theories of Social Psycology,Mc Graw-Hill,New York,2891, pp.971-081.
(47)-جونز، ادواردئی.(1985)، تحولات عمده در روان‏شناسی اجتماعی در خلال پنج دهه گذشته، روان‏شناسی اجتماعی از آغاز تاکنون، ترجمه محمد تقی منشی طوسی، آستان قدس، 1371، ص 241.
(84).E.E.Jones.
(94).R.B.Zajonc.
(50)-جونز، پیشین، ص 241.
(15).Solomon Asch.
(25).Fritz Heider.
(53)-جونز، پیشین، ص 243.
(45).M.E.Shaw and P.R.Costanzo.
(55).M.E.Shaw and P.R.Costanzo,op.cit.,p.081.
(65).D.Krech.
(75).R.S.Cruchfield.
(85).Berkowitz.,op.cit.,p.12.
(95).Krech,D.,and Crutchfield,R.S.(8491), Perceiving the World,in:W.Schramm and D.F. Roberts(eds),The Process and Effects of Mass Communication,University of lllinois Press, Urbana,lllinois,1791,p.462.
(06).Shaw and Costanzo,op.cit.,p.291.
(16).Fiske and Taylor op.cit.,pp.01-31.
(26).Consistency Seeker.
(36).Naive Scientist.
(46).Cognitive Miser.
(56).Motivated Tactician.
(66).Cognitive Dissonance.
(76).L.Festinger.
(86).Myers,D.G.,Exploring Psychology,Worth,New York,6991,p.552.
(96).Symbol.
(07).Representation.
(71)-همچنین نگاه کنید به:
Baron and Byrne,op.cit.,pp.81-91.
(72)-همچنین نگاه کنید به:جونز، پیشین، صص 271-270.
(73)-همان مأخذ، ص 271.
(47).Brehm.S.S.and Kassin,S.M.,Social Psychology, Houghton Mifflin,Boston,3991,p.01.
(57).S.S.Brehm.
(67).S.M.Kassin.
(77).Brehm and Kassin,op.cit.,p.01.
(87).Fiske and Taylor,op.cit.,pp.81-91.

تبلیغات