نقد نتایج فلسفی تئوری کوانتوم
آرشیو
چکیده
متن
علم معمولا با افزایشهای تدریجی و کوچک در چارچوب مفروضات مورد قبول پیش میرود.گهگاه کشفیات نوین، اندیشههای علمی را چنان دگرگون میکند که معیارهای مقبول دانشمندان را منسوخ گردانیده یا مورد سؤال قرار میدهد و به جای آنها مقیاسهای جدید را برقرار میسازد.فیزیک اتمی چنان فاصلهای از فیزیک کلاسیک میگیرد که هر چند به اندازه فاصلهگیری علم نیوتونی و ارسطویی نیست، ولی به همان شیوه بازنگری در مفروضات و مسلمات اساسی را در زمینه نظریههای علمی و ماهیت جهان ایجاب کرده است.
جبری بودن پدیدهها:یکی از ویژگیهای بارز فیزیک قرن نوزدهم، جبری دیدن پدیدهها بود، بر این اساس که اوضاع آینده همه سیستمهای آن بر پایه وضع کنونی آنها قابل محاسبه است.از طرف دیگر اصالت کاهشی یا فروکاهشی بود، چه به نظر میآمد همه قوانین اگر نگوییم از مکانیک ذرات، لااقل از قوانین حاکم بر چند نوع از ذرات و میدانها، قابل اشتقاق است.ایدهآل این بود که«هر چیز را در کل جهان به کلی تا حد تحولات کمی محض و رساندن آنها به چند چیز که خود آنها هرگز تحول کیفی نمییابند، تقلیل دهند.» (1) بدین نحو که کارکرد هر سیستمی را میتوان به نحوی مستوفا بر وفق قوانین حاکم بر اجزاء تشکیل دهنده آن تبیین کرد.قول لاپلاس که«همه حوادث آینده»را میتوان با داشتن وضع و سرعت کنونی هر ذره پیشبینی کرد، هم اصالت تحویلی )reducyionism(و هم جبرانگارانه )determinism(است.جان کلام استدلال مکانیستی دو نکته یا دو عقیده است:1- تقسیمپذیری اشیاء به اجزاء 2-مکانمند و زمانمند بودن اشیاء.
فیزیک قرن نوزدهم در معرفتشناسی، نظرگاه اصالت واقعی خامی داشت، یعنی نظریههای علمی را المثنای واقعی و حقیقی و عینی جهان چنانکه هست و مستقل از روند شناخت آن میپنداشت، چنین تصور میشد که میتوان عین معلوم(اوبژه)را از ذهن عالم (سوبژه)یعنی یک بیننده بر کنار خارجی و یک مشاهدهگر بیاراده دا کرد.در توصیف جهان دانشمند آزمایشگر و استدلالگر، و یا وسایل پژوهشی به حساب نمیآمد. * به ظاهر نظریه جنبشی گازها پرده (*)دوبروی)louisvietor de broglie(در کتاب فیزیک اتمپارهها مینویسد:«اصل موضوع این بود که میتوان به توصیف جهان مادیای پرداخت که به هیچ وجه من الوجوه دانشمند آزمایشگر و استدلالگر، آلات و وسایل پژوهش را که در مشاهده پدیدهها به کار میرود، به حساب نمیآورد.همچنین تصور میکردند تا بینهایت میتوان خطاهای تجربی را کاهش داد و با پیشرفت مداوم سرانجام به تناظر یک به یک جهان خارجی و تصور ما از آن رسید.و چنین میپنداشتند که مفاهیم متعارف زمان و مکان و تداوم و مسیر اشیاء قابل اطلاق به کل جهان است.رجوع شود به:
louis de broghie,physies,trans.m.davidson cnew york,pantheon books,5591,hasper pb7,p.411.
پندار جبرانگاری را از میان برد، چرا که رفتار گازها را بر وفق احتمال وصف میکرد.ولی این رویه را صرفا یک وسیله تسهیل محاسبه قلمداد میکردند.
الف-پیدایش فیزیک کوانتوم
کشفیات جدید بین سالهای 1890 تا 1900 از قبیل کشف الکترونها، اشعه ایکس و رادیو اکتیویته، عرصههای پژوهشی تازهای را گشودند، هر چند در وهله اول تجدید نظر در مسلمات و مقبولات و مفروضات پیشین را ایجاب نمیکردند.پلانک ثابت کرد که طیف تشتشع یک جسم گداخته فقط به این شرط قابل توجیه است که قبول کنیم اتمها با هر مقدار انرژی نمیتوانند اهتراز کنند، بلکه تنها با مقادیر منفصل و گسسته از هم و معینی این کار ار انجام میدهند.پلانک(1947-1858)فیزیکدان آلمانی به هنگام مطالعه مسائل تشعشعات، کار خود را در مورد نظریه کوانتوم از سال 1900 شروع کرد.
او مجبور شد تشعشع جسم سیاه را با به کار بردن طیفیاب مورد بررسی قرار دهد.با شگفتی بسیار متوجه شد که انرژی متشعشع به صورت جریانی مداوم و مستمر منتشر نمیشود، بلکه انتشار آن به صورت یک توده کوچک غیر مستمر و ناپیوسته به نام کوانتا)quanta(منتشر میشود.جریان انرژی متشعشع بسیار شبیه گلولههائی است که از تفنگ خارج میشود نه شبیه به جریان آبی که مثلا از لوله آبپاش خارج میگردد.اینشتین تشعشع حرارتی ناپیوسته را که به صورت هستههای کوچک انرژی منتشر میشود، کوانتا نامید و آن را به عنوان سیمای اساسی جهان شناخت.
کوانتای نور که نام تئوری کوانتوم مأخوذ از آن است، از آن زمان به عنوان ذراتی با اعتبار شناخته شده که اکنون«فتون»نامیده میشوند.از جمله کشفیات دیگر که در پیدایش و توسعه نظریه کوانتوم مؤثر بود، کشف فتوالکتریک از طرف اینشتین بود.
اینشتین در تئوری نسبیت خود، کار تحقیقی پلانک را پذیرفت و در توصیف نور یکی از فرضیات اصلی آن را بر مبنای کوانتا قرار داد.وقتی جریانی از فتونها به صفحهای فلزی برخورد میکند، الکترونهائی که صفحه فلزی را تشکیل میدهند از یکدیگر جدا میشوند.هر چقدر جریان فتونها قویتر باشند، الکترونهای بیشتری از یکدیگر جدا میگردند.
نتیجه اثر فتوالکتریک که به وسیله اینشتین و دیگر فیزیکدانها تفسیر شده است، این واقعیت را نشان میدهد که نور از امواج ساخته نشده است.یعنی گسیل نور، که همواره موجی انگاشته شده، به صورت کوانتوم یا«بسته»های انرژی تصور میشود.خلاصه بجای مدل منظومهای الکترونهائی که در مدارات معینی بر گرد هسته سیر میکنند، یک انگاره موجی پیچیده در جو اطراف هسته، برای باز نمودن طرح اتم بکار رفت.اینها و چند کشفیات دیگر همه در تکویر نظریه کوانتوم نقش بسزائی داشتند.
تئوری کوانتوم، از تئوریهای مهم فیزیک معاصر است که به نحوی تئوری تغییر یافته مکانیک کلاسیک است و از مطالعه ساختمان اتم، پدیده انتشار و جذب نور بوسیله ماده بدست آمده و شامل مکانیک قالبی هایزنبرگ، مکانیک موجی شرودینگر و تئوری انتقال جردان و دیرک میباشد.مکانیک موجی یک نوع دوگانگی رابین امواج و ذرات بر طبق عقیدهای که یک الکترون یا فتونquantun ot light(در بعضی از حالات به عنوان یک موج و در بعضی از حالات به عنوان ذرات ملاحظه شده، نشان میدهد.
ب-هایزنبرگ و اصل عدم تعیّن
هایزنبرگ در سال 1927 کوشید تا مکان و سرعت و جهت یک الکترون را مورد بررسی قرار دهد.مشکل مربوط به اندازهگیری خصوصیات و صفات یک الکترون این است که طول موج آن از طول موج نور معمولی کوتاهتر است.برای مشاهده مستقیم یک الکترون از جهت نظری، لازم است تا میکروسکپی قویتر از میکروسکپهای زمان حال بکار بریم و در هر حال با بکار گرفتن میکروسکپی این چنین باید منبعی از نور را بکار ببریم.از طرفی قبلا متوجه شدیم که فتونهای نور(اثر فتوالکتریک اینشتین)نظام الکترونها را بر هم میزند.در نتیجه با اندازهگیری مکان و موقعیت و سرعت یک الکترون با دو مشکل روبرو خواهیم شد:اولا نمیتوانیم نور معمولی را بکار ببریم، زیرا الکترونها نسبت به نور معمولی از طول موج کوتاهتر برخوردار هستند، و بکارگیری هر نوع نور موجب بهم خوردن نظم الکترونها خواهد شد.ثانیا مجبوریم از اشعه گامای رادیوم که دارای طول موج بسیار کوتاه است، استفاده کنیم.مقیاسهای اینها همه موجب بینظمی قابل ملاحظهای در کار الکترونها میشوند.به هر حال، هر مقیاسی را که تصور کنیم به علت بینظمی که به وسیله ابزار اندازهگیری به وقوع میپیوندد، همیشه تقریبی خواهد بود.
استدلال هایزنبرگ این است که از جهت نظری غیر ممکن است که مقیاسی در این مورد بطور دقیق بکار ببریم.بنا بر نظر او تعیین دقیق مکان و سرعت یک الکترون غیر ممکن است.حال استدلال او این است که با تعیین نسبی دقیق مکان یک الکترون در سرعت آن اختلال ایجاد میکنیم.برای تعیین نسبی سرعت یک الکترون مکان نامشخصی از آن را نشان میدهیم.هر مقیاسی با مقیاسهای دیگر در تعارضاند.غیر ممکن است که در یک زمان هم مقیاس نسبتا دقیقی از سرعت الکترون و هم از مکان آن که از عدم تعیّن استفاده میشود به دست بیاوریم.
دلیل قاطعی که از این استدلال به دست میآید، این است که میزانی که مقیاسهای ما را نامشخص نشان میدهد، با مقدار ثابت پلانک برابر است.
بر اساس توضیحات فوق هایزنبرگ اصل عدم تعیّن )principle ot indetermenaey(یا اصل عدم قطعیت)princeple uncirtainty(را استنباط کرد.
چون متوجه شد که از جهت نظری امکان تعیین مکان و سرعت یک الکترون در یک زمان معین وجود ندارد و در یک لحظه نمیتوانیم با استفاده از شیوهای خاص مکان و سرعت یک الکترون را با مکان و سرعت آن در زمان دیگر مرتبط سازیم.در استدلال کوانتومی هر کوششی برای توصیف رفتار الکترونهای تشکیل دهنده اتم، لغو است و باید رها شود و خواص اتم به عنوان یک کل باید به مدد قوانین جدید تحلیل شود که ربطی به قوانین حاکم بر«اجزاء»جداگانه آن ندارد، و این اجزاء هویت و فردیت مستقل و مشخص نخواهند داشت.
ما بر این اساس نمیتوانیم وقوع یک رویداد اتمی را با یقین کامل پیشبینی کنیم و فقط میتوانیم بگوئیم که احتمال وقوع آن چقدر است.در نتیجه جبر و تعیّن و ضرورت در قلمرو میکروسکپی و اجزاء اتمی وجود ندارد.هایزنبرگ خود از این اصل عدم تعین سه نتیجه فلسفی گرفت:1-نفی ضرورت و جبر 2-نفی علیت 3-نفی تمایز بین عالم و معلوم یا مشاهدهگر و امر مورد مشاهده.ادینگتون با توجه به انتفای جبر، تعین و علیت، رفتار انسان را نامعلوم و نا مشخص و غیر قابل پیشبینی تصور کرد و اصل عدم تعین(عدم ضرورت)را دلیل بر امکان آزادی اراده انسان دانست که به عنوان نتیجه چهارم منظور گردید.و بالأخره بر اساس اصل عدم تعین استفاده میشود که علم دیگر به توصیف واقعیت نمیپردازد، که از آثار و علائم واقعیت سخن میگوید و در نتیجه علم از مطالعه واقعیت به پدیدارشناسی طبیعت سوق مییابد و نتیجه پنجم بدست میآید که بالأخره این امر منجر به نفی تصور اصالت واقع خام)naive realism( میگردد. (2) ما در این مقاله به تحلیل خود اصل عدم تعیّن میپردازیم و از بیان و توضیح بقیه موارد به منظور پرهیز از اطاله سخن خودداری میکنیم.
فیزیک نوین به معارضه با اصالت واقع خام و اصالت تحویل برخاسته است، ولی معارضه آن با جبر انگاری بیشتر مشهود است، چه اهمیت و ارزش اصل هایزنبرگ هنوز محل تأمل و بحث است.واضح است که ادعای لاپلاس که میگفت همه حوادث آینده را میتوان با شناخت وضع کنونی پیشبینی کرد، در نظریه کوانتوم مردود شناخته شده، چه ما نمیتوانیم هم وضع دقیق و هم سرعت دقیق الکترونها را پیشبینی کنیم، بلکه میتوانیم آینده فقط احتمالات را محاسبه نماییم.هایزنبرگ این عدم قطعیت را نتیجه عدم تعین در طبیعت میداند.عدم قطعیت از نظر فلسفی مسائلی را مطرح میسازد که از جمله مسائل مورد بحث این است که قوانین دقیق و قطعی در جهان اتم حاکم نیست، یا فقط هنوز ما به کشف آن قوانین نایل نیامدهایم.به عبارت دیگر عدم قطعیت، ذاتا عینی است یا ذهنی؟
ج-توجیه عدم قطعیت
به این گونه پرسشها پاسخهای چندی داده شده است:
1-عدم قطعیت مربوط به جهل بشر است یعنی در طبیعت قوانینی وجود دارد که در آینده کشف خواهد شد.
2-عدم قطعیت مربوط است به محدودیتهای درونی تجربی، چه مشاهدهگر ناگزیر سیستمی را که تحت مشاهده خود دارد آشفته میسازد، و بالأخره نظریههای اتمی به نحو اجتنابناپذیری از مفاهیم روزمره استفاده میکند.
خود اتم برای بشر همیشه دسترسی ناپذیر است.
3-عدم قطعیت به عدم تعیّن در خود طبیعت مربوط است.یعنی در جهان اتمی بالقوهگیهای بدیل یا جانشین شونده وجود دارد.
نظر اول(از نظر معرفتشناسی)اصالت واقعی است و(از نظر متافیزیک)جبرانگارانه است.نظر دوم پوزیتیویستی و لا ادری گرایانه است، چه ما هرگز نمیتوانیم بدانیم اتم در فاصله بین مشاهدات چه رفتاری پیش میگیرد.نظر سوم، که از آن طرفداری میکنیم اصالت واقعی و غیر جبری است.
1-عدم قطعیت نتیجه جهل بشر است
بعضی از عدم قطعیتهای ما ممکن است نتیجه عدم معرفت ما به سیستمهائی باشد که دارای قوانین دقیق هستند، عدم قطعیت درباره وضع هوا چه بسا چیزی جز اقرار به جهل بشر در زمینه هواشناسی نیست.شخص نمیتواند به ضرس قاطع یکی از دو طرف سکهای را قبل و یا پس از پرتاب پیشبینی کند، ولی شاید اگر به اندازه کافی درباره فشار پرتاب سکه و شتابی که بر آن وارد میآید و میزان مقاومت هوا و نظایر آن بداند، بتواند آنرا پیشبینی کند.عوامل متعدد و مرموز و اسرارآمیز الکترونها پیشبینی ما را نامعلوم و نامشخص میکند.در این صورت عدم اطلاعات دقیق ما از ما وقع است، و از نظر عینی سیستم فیزیکی مورد نظر جبری است.در این احتمال، عدم تعیّن در اصل معرفتشناسی )epistemological(است نه وجود شناختی )ontopogical(، یعنی به میزان معرفت و فقدان شناخت ما منوط میگردد نه به چیزی در طبیعت.
برای مثال نظریه جنبشی گازها درست چنین برداشتی از احتمال داشت.قوانین آماری راجع به گروههای عظیمی از مولکولها بر پایه این تصور تکوین یافت که حرکات فرد فرد ذرات، هر چند دقیقا بر طبق قوانین مکانیکی معینی است، محاسبهاش دشوار است.بختبندی که همانا مراد از آن تصادق و اتفاق بود، به ترکیبهای متغیر بسیاری از نیروهای جبری مستقل نسبت داده میشد.
فیزیکدانانی همچون اینشتین و پلانک بر آنند که عدم قطعیت در مکانیک کوانتوم مربوط به جهل فعلی ماست.اینان معتقدند که مکانیسمای تفصیلی دون اتمی(اتمپاره)وجود دارد که اکیدا جبری و علّی هستند، یک روز قوانین این مکانیسمها یافته خواهد شد و آنگاه پیشبینی دقیق ممکن میگردد.اینشتین مینویسد:«موقعیت اولیه عظیم نظریه کوانتوم نمیتواند مرا به تصادفی محض و مانند طاس نرد بودن حرکات جهان اتمی معتقد و متقاعد گرداند.اعتقاد راسخ من این است که سرانجام بشر میتواند به نظریهای دست یابد که مصادیق عینیای که بر اثر وجود قوانین با یکدیگر ارتباط یافتهاند، احتمالات نباشد، بلکه امر و؟؟؟ قابل ادراک باشد.» (3)
اینشتین از نظر معرفتشناسی رئالیست بود و اعتقاد داشت که مفاهیم فیزیک باید ناظر و راجع به اشیایی باشند که قطع نظر از ذهن عالم، وجود واقعی داشته باشند و مطمئن بود طبیعت از قوانین دقیقی پیروی میکند که در نظریههای آینده بیان خواهد شد.
بسیاری از دانشمندان به چنین سخنانی با شک مینگرند.در فقدان هر گونه دلیل و شاهد تجربی دفاعی از جبر انگاری عمدتا دلائل و مبانی فلسفی دارد اینشتین ایمان خود را به نظم و پیشبینی پذیری جهان بیان کرد.یعنی دخالت دادن هر گونه عنصری ازبخت یا اتفاق، چشمانداز اصالت واقعی او را تیره خواهد کرد.البته در طول تاریخ علم معلوم شده است که چه بسیار عدم قطعیتها ناشی از بیدقتی های بشر بوده است.ولی قوانین دقیقی که در گذشته کشف شدهاند در برابر تعداد عظیمی از اتمها، حکم میانگینهای آماری دارند و ما نمیتوانیم لزوما درسی را که از تاریخ علم فرا گرفتهایم لزوما اتمهای منفرد تسری دهیم.جهان اتم خیلی متفاوت از جهان تجربه عادی مینماید.بهر حال بسیاری از فیزیکدانان انتظار دارند این نقائص اصلاح شود و این اصلاح نه با ردّ، بلکه با گسترش و پرورش بیشتر نظریه کوانتوم احتمالآمیز فعلی صورت گیرد.تا زمانی که هنوز نظریه بدیلی پدید نیامده بهتر است نظریههای موجود را نگهداریم.
2-عدم قطعیت ناشی از محدودیتهای تجربی
بسیاری از فیزیکدانان بر این عقیدهاند که عدم قطعیت محصول جهل موقت مانیست، بلکه ناشی از محدودیتهای تجربی معرفت بشری است که همواره ما را از دانستن اینکه رویدادهای قلمرو اتم جبری و متعیّناند یا نه، باز میدارد.نخستین روایت از این ؟؟؟مدعی است که این دشواری، مربوط به تجربه است.عدم قطعیت با آغاز و در طی روند مشاهده، رخ مینماید.فرض کنید میخواهیم یک الکترون تنها را مشاهده کنیم.برای این کار باید بر آن نور بتابانیم یا به تعبیر دیگر آن را با کونتوم نور بمباران کنیم، این عمل ناگزیر وضعیتی را که میخواهیم مشاهده کنیم، بر هم میزند.اولا نمیتوانیم نور معمولی را بکار ببریم، زیرا الکترونها نسبت به نور معمولی از طول موج کمتری برخوردار هستند.استفاده از کوانتای نور با طول موج کوتاهتر اجازه تعیین محل دقیقتری از موضع الکترونها را به ما میدهد، معمولا از اشعه گامای رادیوم که دارای طول موج بسیار کوتاه است استفاده میکنند، ولی چنین کوانتای نور با طول موج بسیار کوتاه انرژی شدیدتر دارد و اغتشاش بیشتری در الکترون ایجاد میکند.
اینها همه بر بینظمی قابل ملاحظهای در کار الکترونها رهنمون میشوند، بهر حال هر مقیاسی را که تصور کنیم به علت بینظمی که به وسیله ابزار اندازهگیری به وقوع میپیوندد همیشه تقریبی خواهد شد.مشکل هایزنبرگ مربوط به همین مسأله است.بر هم زدن یا ایجاد اختلال در سیستم اجتناب ناپذیر است، چه حداقل باید همکنشیای بین مشاهدهگر و مورد مشاهده صورت گیرد.مراد از«مشاهدهگر»در اینجا همانا روند تجربی و جریان مشاهده است، نه یک ذهن عالم.به عبارت دیگر سخن در عمل اندازهگیری است نه عمل ادراک ولی خودبخود بعدا به عمل ادراک و معرفت بشری تسری پیدا کرده است.
هر چند این تعبیر در مورد بسیاری از تجربهها و آزمایشها صادق است، ولی از توجیه عدم قطعیت به هنگامی که هیچ چیز باعث اختلال یا اغتشاش در سیستم نمیشود، ناتوان است.مثلا پیشبینی ناپذیری زمانی که در آن یک اتم رادیو اکتیو خودبخود تجربه میشود، یا زمانی که یک اتم تنها در حالت برانگیخته از مدار خود به در میرود کاملا جدا از هر گونه جریان اندازهگیری است.یک سیستم ممکن است که یک نوع از دقت را از دست بدهد و نوع دیگر را بدست آورد.حتی در فیزیک کلاسیک اختلالاتی بوده که رفعشان ممکن نبود.ولی به حساب آوردنشان، یعنی در نظر گرفتن سیستم بدون آنها امکان داشته است(مثلا در اندازهگیری ظرفیت حرارت یک شئ خیلی کوچک، میتوان تأثیر اختلالانگیز دماسنج را محاسبه کرد.)
پیشبینی ناپذیری حوزه اتم یک حصیصه بارز مکانیک کوانتوم است که اصل هایزنبرگ از اصول موضوعه آن بدون توجیه به اختلالاتی که مشاهدهگر به بار میآورد، برمیآید.
3-عدم قطعیت ناشی از محدودیتهای مفهومی اجتناب ناپذیر ماست
نظر دیگر این است که عدم قطعیت را به محدودیتهای مفهومی اجتناب ناپذیر نسبت میدهد.در اینجا انسان به عنوان اندیشنده و داننده-و نه آزماینده-منشأ مشکل است.این نظر بر آن است که مفاهیم تعبیرگر از تجربه متعارف روزمره اخذ شده و سپس برای تنظیم مدلهای نظری جهان اتم بکاررفته است.«فنون و ایستاخر»میگوید:«ما خودمان صور قابل درک چیزهای واقعی را از طریق تجربه یا آزمایش خویش آفریدهایم.» (4)
ما با انتخاب موقعیتهای آزمایشی تصمیم میگیریم که یک الکترون در کدام یک از طرحهای مفهومی(موجی یا ذرهای، وضع مشخص یا سرعت مشخص)خود را بر ما جلوهگر میسازد.به ویژه ساخت جهان اتمی به نحوی است که ما باید یا توصیف علّی(با توابع احتمالی که جبر انگارانه در کار آوردهایم)و یا توصیف زمانی-مکانی را انتخاب کنیم و هر دو را در آن واحد نمیتوانیم بکار ببریم.محققانی که از این زاویه مینگرند معمولا برداشتی پوزیتیویستی از علم دارند توابع احتمال، ابزارهای محاسباتی مفیدی برای همارایی مشاهدات اند، نه نشان دهنده جهان واقعی.«بور»معتقد بود این دو، توصیفی از یک واقعیت اتمی هستند که در مقاصد مختلف بکار میروند.
این تعبیر لا ادری گرایانه است.یعنی در این مورد که آیا خود اتم، که ما هرگز نمیتوانیم آن را بشناسیم، متعیّن است یا نا متعیّن.هر چند یک محقق در شرح آن ممکن است به دلیلی جانب یکی از دو طرف را بگیرد.
4-عدم قطعیت به عنوان عدم تعین در خود طبیعت هایزنبرگ
از آراء و نظریات سه گانه، نظر اول این عقیده اساسی را ابراز میکرد که طبیعت از قوانین جبرانگارانه پیروی میکند و هر گونه عدم قطعیتی را به جهل موقت و فعل بشری نسبت میدهد.نظر دوم عدم قطعیت را به محدودیتهای تجربی معرفت بشری باز میگرداند و نظر سوم عدم قطعیت را به محدودیتهای اجتناب ناپذیر مفهومی نسبت میداد که همواره ما را از شناخت آنچه واقعیت اتم هست باز میدارد.
نظریه چهارم این است که عدم تعیّن یک ویژگی عینی از طبیعت است و نه ناشی از محدودیت دانش بشری.طرفداران این نظریه بر آنند که چون نظریه کوانتوم با هزاران بار آزمایش آزموده شده است، باید نظیر سایر نظریههای مقبول پذیرفته شود و تصویری که از جهان میدهد به عنوان یک تصویر اطمینان بخش تلقی گردد.چنین نظر گاهی با اصالت واقع انتقادی که ما طرفدار آنیم و با نظریههای علمی که نشانگر طبیعت ولی نشانگر محدود و ناکامل طبیعت هستند، *همآهنگ مینماید.این محدودیتها به ما نشان میدهد که حقایق قلمرو اتم از نوعی بس متفاوت با اشیاء و اعیان تجربه روزمرهاند، ولی این سخن به آن معنا نیست که آنها کمتر واقعیاند به جای این اندیشه که الکترون یک وضع و یک سرعت دقیق و معینی دارد که بر ما پوشیده است، باید نتیجه بگیریم که الکترون از آن نوع چیزهایی نیست که اصولا چنین خواصی داشته باشد.
«مارگنائو» (5) معتقد است که عدم قطعیت در نقص اندازهگیریهای ما نهفته نیست، نه در قدرت دانایی بشر، بلکه منشأش در خود طبیعت است.هیچ پیوند و ربط علّی دقیق بین رویدادهای مشاهده پذیر مشهود نیست، چه اندازه گیری صرفا عبارت است از بیرون کشیدن یکی از احتمالات بسیار از بطن توزیع احتمالاتی موجود، عمل اندازه گیری نوعی دخالت انسان در حالت یک سیستم فیزیکی است و نتیجهاش همانا آفرینش موقعیتی است از موقعیتهای ممکن، یعنی به تحقق پیوستن یک امکان.از این نظرگاه«تأثیر مشاهدهگر»همانا بر هم زدن یک ارزش دقیق نیست، بلکه به تحقق واداشتن یکی از بالقوهگیهای متعدد موجود است.فعالیت مشاهدهگر جزوی از سرگذشت رویداد اتمی میگردد.ولی این یک سر گذشت عینی است و حتی اتمی که خودبخود تجزیه میگردد، برای خود سرگذشتی دارد.
هایزنبرگ در همین زمینه مینویسد:«گذر از«امکان» به«فعل»در طی عمل مشاهده انجام میگیرد.» (6)
بعضی از محققان از رویدادهای اتمی به عنوان امری نامعلل)uncause(یعنی بیعلت سخن میگویند، چه اکیدا پدیدههای اتمی جبری و متعیّن نیست و غیر قابل پیشبینی میباشد.بر این اساس «نامعلل»دلالت دارد بر اینکه آینده از نو فرا میآید (کل یوم هو فی شأن)و ربطی ضروری به سوابقش ندارد، ولی قضیه از این قرار نیست چه امکانات یا احتمالات در هر لحظهای بطور دقیق بدون شک و شبهه از توابع موجی لحظات بیشتر نشأت مییابند.
از سوی دیگر هم نمیتوان در اینجا از علت یا علتمندی مطلق یا پیوند ضروری سخن گفت، چه گذشته مجموعهای از احتمالات را به آینده فرا میفرستد، * (7) فقط یکی از بالقوههای متعدد میتواند متحقق شود.شاید چنین ربطی را بین رویدادها، یعنی ربطی که یک سلسله از امکانات و نه یک رویداد جزئی خاص متعین میگردد، بتوان نوع ضعیفی از علیت نامید تا از ربط الزامی که نوع شدید علیت است متمایز باشد. (8) اگر این تعبیر درست باشد عدم تعین، یک واقعیت وجودی است.هایزنبرگ این را«بازگشت مفهوم بالقوه بودن)potentiality(» مینامد.
در قرون وسطی، مفهوم بالقوه بودن به تمایل یک چیز در سیر معیناش اطلاق میشد.هایزنبرگ شیوه ارسطوئی را در توصیف بالقوه بودن به معنای کشش در جهت نیل به یک غایت در آینده، نمیپذیرد(ما الیه الحرکه و ما لاجله الحرکه)، بلکه میگوید احتمالات فیزیک نوین اشاره بر گرایشی در طبیعت دارد که شامل یک سلسله امکانات است.این التقاط و اختلاط از بالقوهگیها و امکان ارسطویی و علیت نیوتونی به شیوهای متمایز است که با هر دوی آنها فرق دارد.آینده صرفا«نامعلوم»نیست، بلکه «نامتعین»هم هست راه آن هم کاملا«هموار»نیست، چه حال تعیین کننده سلسله امکانات آینده است.
رایشنباخ میگوید این امر تعدیل در منطق دو ارزشی قدیمی را ایجاب میکند(که در آن یک قضیه عملا یا صادق است یا کاذب، هر چند علم ما به آن قطعی نباشد.)و به جای آن باید به فکر منطق سه ارزشی بود که در آن هر چه قطعی نیست«نامتعین»است و لذا نه صادق است نه کاذب.اگر بدینسان عدم تعیّن خاصه طبیعت باشد، راه برای بیش از یک علی البدل و یا شق دیگر باز میشود و مجال برای تازگیهای پیشبینی ناپذیر فراهم میآید.
زمان دارای تاریخمندی و تکرار ناپذیری یگانهای است.جهان اگر هم به وضع سابقش باز گردد به گونه گذشته سیرش را تکرار نمیکند و به قول عرفا «لا تکرار فی التجلی»تجلی حق تکرر ندارد.چه (*)قابل ذکر است که وایتهد فیلسوف در کتاب process and reality در مورد پدیدههای فیزیکی معتقد است که هر پدیده مجموعهای از روابط است و هر شئ متضمن تاریخچهای از روابط گذشته و حال است... در هر نقطهای یک رویداد متفاوت از میان امکانات متعدد میتواند متحقق شود، امکان و صیرورت امری عینی است نه صرفا ذهنی.
نتیجه
نظریه کوانتوم اهمیت معتنابهی از نظر معرفتشناسی دارد، ولی هیچ توجیهی برای پوزیتیویسم یا ایدهآلیسم متافیزیکی بدست نمیآید.
یک مضمون مکرر همانا درگیر شدن و مدخلیت مشاهدهگر در نتایج مشاهده است.پی بردن به مدخلیت مشاهدهگر در هنگام کسب معرف یکی از ویژگیهای فیزیک اتمی است.در فیزیک کلاسیک، امکان رسم خط قاطع بین عین معلوم و ذهن عالم وجود داشت.انسان ناظری بود که یک جهان مستقل خارجی را توصیف میکرد.امروز به گفته مارگنائو «واقعیت جدید این است که جست و جوی حقیقت، حقیقت را تعدیل میکند و داننده بر دانسته اثر میگذارد و دانش نیز نظر نیست، بلکه عمل است.در معرفتشناسی بر اساس تئوری کوانتوم امروز تمایز کامل بین ناظر و منظور بکلی از میان رفته است، دیگر بر این اساس کیفیات اولیه:جرم، طول و سرعت که خواص عینی جهانی مستقل از داننده بود، معلوم شد که همین خواص که تصور میشد جزء سرشت خود اعیان است، بستگی به رابطه یا نسبت بین واقع و مشاهدهگر دارد.علم از همنوائی بین طبیعت و ما برمیخیزد.ما دسترسی به اشیاء چنانکه جدا از پژوهش ما یعنی«فی نفسه»هستند، نداریم.هیچ جدا انگاری بین ذهن عالم و عین معلوم، ممکن نیست.» (9)
به قول حکمای اسلامی پدیدههای عینی همه معلوم بالعرض و تصورات و مفاهیم معلوم بالذات هستند.«هنسون»بر آن است که نه تنها همه دادهها را گرانبار از نظر میداند، بلکه همه خواص هم منوط به مشاهدهگر هستند. (10)
البته همانطور که اشارت رفت گفتیم که دخالت یا درگیر شدن مشاهدهگر ناظر به روندهای مشاهده و تجربه است نه حالات ذهنی.در واقع درست است که ما با همکنشیها و روابط سر و کار داریم نه با اشیاء محض و مستقل، ولی مسلم است که پژوهش ما به کمک ابزارهای فیزیکی است.ابزارهای اندازهگیری و ردیابی است که بر اندازه گیریهای حاصله اثر میگذارد، نه مشاهدهگر به عنوان یک موجود انسانی.به علاوه پی بردن و به حساب آوردن سهم ذهن در مورد دادهها نباید به غفلت از خود عین و واقع منجر شود.اهیمت و اولویت عمده فیزیک در هیچگونه پرده برداشتنش از ماهیت اساسی واقعیت نیست، بلکه در پی بردن به محدودیتهای علم است، به عبارت دیگر تصویری است از محدودیت قلمرو دانش بشری، دانشمند امروزی آگاه است که هر نظریهای جزئینگر، مستعجل و ناکامل است.آنچه از فیزیک نوین استفاده میشود و باید از آن انتظار داشت، ایفای نقشی معین و یاری دادن فروتنانهای است در نگاه به طبیعت.
نه فیزیک کهن، نه فیزیک نوین، نه هیچ علم تخصص یافتهای نمیتواند چنانکه باید و شاید بر همه جوانب تجربه انسان بنگرد:
چو هست مطلق آید در اشارت
به لفظ من کند از وی عبارت
حقیقت کز تعین شد معین
تو او را در عبارت گفتهای من
در این خانه یکی شد جمع افراد چو واحد سازی اندر عین اعداد
«شبستری» یک نظریه آن چنانکه در فلسفه اصالت واقع خام میپندارند، دیگر بازنمود و نشانگر حقیقی واقعیت تصور نمیشود، زیرا پیوند بین نظریه و آزمایش غیر مستقیم است.اگر علم فی الواقع گزینشگر و مفاهیمش محدود است، کوشش در جهت بنای یک متافیزیک ایدهآلیسم بر فیزیک نوین، همانقدر مشکوک است که بنای متافیزیک ماتریالیسم بر فیزیک کلاسیک. مقصود هایزنبرگ از عدم تعین در مورد دادههای عینی و خارجی موجود در طبیعت است یعنی عدم تعیّن عینی و خارجی موجود در طبیعت، نه عدم قطعیت ذهنی مربوط به جهل بشر ازادی انسان و عدم تعین در سطوح کاملا متفاوتی رخ مینمایند.
عدم تعیّن در سطح زیر اتمی ربطی به مسأله اراده آزاد ندارد.از طرفی چون عدم تعین خلاف اصالت تحویلپذیری و تقلیلپذیری است، نمیتوان این مسأله را به تمام جهان اکبر تعمیم داد.باید گفت عدم تعین حاصل از تئوری کوانتوم تنها نتیجه این دانش بشری است و نمیتوانیم این اصل حاصله در دنیای بینهایت کوچک را به کل عالم و یا قلمرو دانشهای دیگر بشری به همین نسبت تعمیم دهیم.
زیرا این اصل خود عدم تعین است، چگونه میتوان با تعین و قطعیت این اصل عدم تعین را به تمام موارد تعمیم دهیم.ولی باز از نظر فلسفی میتوان گفت علم به عدم تعین خود میتواند یقینی باشد، همانطور که علم احتمالی و ظنی ما نیز به امور خود در عین حال در این مورد علم یقینی است.
از این رهگذر چنین استنباط میشود که در هر دو قلمرو جهان کوچک و جهان بزرگ دریچه ابداع و امکان بر روی جهان باز است.با این حساب فیزیک فقط سهم اندکی در تصویر جامع واقعیت ایفاء میکند.فیزیک دیگر شاهدی که دستآموز اصالت تحویل و جبرانگاری باشد، نیست.این حداکثر انتظاری است که میتوان از دانشی داشت که اشیاء بیجان را در نازلترین سطح وجود مطالعه میکند.
دل گر چه در این بادیه بسیار شتافت
یک موی ندانست ولی موی شکافت
اندر دل من هزار خورشید بتافت
آخر به کمال ذرهای راه نیافت
«ابن سینا»