درآمدی بر فلسفه ریاضی
آرشیو
چکیده
متن
در شماره پیش، موضوع علم ریاضی از نگاه شناختشناسی و تأمل در مفاهیم و گزارههای ذهنی در حین فعالیت ریاضی آورده شد و در ادامه آن جایگاه علم ریاضی در تقسیمبندی علوم از دیدگاه قدماء مشخص گردید.در بخش حاضر نظر فلاسفه اسلامی در این باره به بحث گذارده میشود.
نظر فلاسفه اسلامی
به اعتقاد این فلاسفه، ذهن در ابتدا از هیچ چیزی اصلا تصوری ندارد و مانند لوح سفیدی است که فقط استعداد پذیرفتن نقش را دارد، بلکه به بیان دقیقتر نفس در ابتدا تکون فاقد ذهن است و سپس تصوراتی از قبیل انسان، درخت، مقدار، رنگ و شکل و عدد و...از طریق حواس و با استفاده از تجرید و تعمیم برای ذهن حاصل شده است و لیکن ذهن بشر واجد یک سلسله تصورات دیگری نیز هست که از راه هیچ یک از حواس قابل توجیه نیست و ناچار از راههای دیگری(علم حضوری)وارد ذهن میشود. (1)
فلاسفه اسلامی معمولا مفاهیم ریاضی را جزو معقولات اولی یا ماهوی میدانند که مستقیما صورت یک امر خارج از ذهن است و در نتیجه تجرید و تعمیم حاصل شدهاند؛یعنی از قبیل مفاهیم انسان، درخت و سنگ و...هستند. (2) دیدگاه ایشان در مورد تجرید نیز چنین است:انتزاع در اصطلاح فلسفه و روانشناسی معمولا به یک عمل خاص ذهنی گفته میشود که آن را تجرید نیز میتوان نامید، به این نحو که ذهن پس از آنکه چند چیز مشابه را درک کرد، آنها را با یکدیگر مقایسه مینماید و صفات مختص هر یک را از صفت مشترک آنها تمیز میدهد و از آن صفت مشترک یک مفهوم کلی میسازد که بر همه آن افراد کثیره صدق میکند.در این هنگام گفته میشود که این مفهوم کلی از این افراد انتزاع شده است، مثل مفهوم انسان که از زید و عمر و غیره انتزاع شده است.در اصطلاحهای فلسفی کلمه انتزاع در موارد دیگر نیز استعمال میشود. (3)
پس ما بدین ترتیب ابتدا اشیاء را مشاهده نموده و آنگاه به تدریج مفهوم یک و دو و...یا مفهوم سطح و خط و...را از آنها انتزاع نمودهایم.فلاسفه اسلامی مفاهیم ریاضی از قبیل عدد، خط، سطح و...را تحت مقوله کم که از جمله اعراض است و از مفاهیم ماهوی است، مورد بحث قرار دادهاند.میتوان نظر فلاسفه اسلامی را در مورد کیفیت انتزاع مفاهیم ریاضی چنین بیان داشت«گفتیم که مفاهیم ریاضی از سنخ مقعولات اولیه یا ماهوی هستند که مستقیما از طریق حس گرفته شده و با اعمال ذهن نظیر تعمیم و تجرید و ترکیب در ذهن به شکل معقول و کلی درآمدهاند.
مثلا مفهوم«دو»از مشاهده دوشی، در ذهن به شکل معقول و کلی درآمده است، یعنی از مشاهده«دو شئ خاص»درذهن وارد شده، ولی«دو»از«شئ»جدا و مجرد شده است و قابلیت تعمیم دارد، یعنی بر دو کتاب، دو قلم، دو میز و...اطلاق میشود». (4)
در مورد مفهوم«یک»فلاسفه اسلامی دارای نظر خاصی بوده و معتقدند که وحدت(یک)اگر چه مبدأ و مقوم عدد است، ولی خود عدد نیست و اساسا داخل در مقوله کم نیست.چه تعریف عدد و کم بر آن صادق نیست، زیرا قابل تقسیم نیست.بنابراین کمترین عدد دو است و سلسله اعداد با آن آغاز میشود همچنین باید دانست که ایشان نسبت وحدت را با عدد مانند نسبت نقطه با خط نمیدانند.
چه وحدت جزء عدد است و مقوم آن، در صورتی که نقطه جزء خط و مقوم آن نیست، بلکه نهایت آن است. (5)
مفهوم«وحدت»از دیدگاه فلاسفه اسلامی جزو معقولات ثانی فلسفی است و کم منفصل که همان عدد است از تکرار شدن واحد فراهم میاید. (6) پس در این صورت بایستی بحث را به کیفیت انتزاع مفهوم وحدت کشانید.نکتهای که به نظر میرسد ادراک«اعداد»مبتنی بر ادراک«تعدد»و«تکثر»یا به عبارت بهتر مفهوم«کثرت»است و بایستی در کنار مفهوم«وحدت»در پی اطلاع از کیفیت انتزاع مفهوم «کثرت»هم باشیم.
علامه طباطبایی درخصوص انتزاع این مفاهیم چنین نظری دارند که ما پس از درک مفاهیم ماهوی بین آنها نسبتی برقرار میکنیم.از نسبت بین یک ماهیت و خودش مفهوم«است»و از عدم نسبت یک ماهیت با ماهیت مخالف خودش مفهوم«نیست»را ایجاد میکنیم.در قضیه سالبه نسبت سلب را به طرفین قضیه(موضوع و محمول)میدهد و بوسیله همین کار هر یک از طرفین از آن یکی جدا شده و همدیگر را طرد میکنند و از همین جا معنای کثرت نسبی(یا عدد)را مییابد، چنان که در قضیه موجبه چون طرفین را از این معنی(کثرت یا عدد)تهی مییابد به این حال نام«وحدت»میدهد، و از همین جا روشن خواهد شد که«کثرت»معنایی است سلبی و«وحدت»سلب سلب است، ولی چون این سلب سلب منطبق به نسبت ایجابی(است)میباشد، نسبت وحدت یا نسبت ایجاب در مصداق یکی خواهد بود. در این کار و کوشش ذهنی که در حیطه قضیه صورت گرفته مفاهیم بدنی ترتیب حاصل میشوند:
1-مفهوم ماهوی(مانند سفیدی)
2-مفهوم ماهوی دیگر(مانند سیاهی)
3-است
4-نیست
5-کثرت نسبی
6-وحدت نسبی
چون قوه مدرکه ما میتواند چیزی را که بدست آورده دوباره با نظر استقلالی نگریسته و تحت نظر قرار دهد، از این رو نسبتهایی را که بعنوان رابطه، میان دو مفهوم یافته بود، با نظر استقلالی نگریسته و در مورد هر نسبت یک یا چند مفهوم استقلالی تهیه مینماید و در ضمن این گردش و کار مفاهیم وجود-عدم- وحدت-کثرت را که به شکل نسبت ادراک نموده بود، ابتدائا با حال اضافه(وجود محمول از برای موضوع)، (عدم محمول از برای موضوع)و...و پس از آن بیاضافه(وجود-عدم-وحدت-کثرت)، و همچنین سایر مفاهیم عامه و خاصه را که اعتباری میباشد، تصور مینماید. (7)
باید در مورد مفهوم«صفر»هم تذکر داد که حکمای اسلامی، مفاد فلسفی و هستیشناسی آن را هیچ و پوچ یعنی عدم میدانند. (8) و بر این اساس انتزاع مفهوم«صفر»نیز منوط به انتزاع مفهوم«عدم»خواهد بود، ما در بالا کیفیت انتزاع مفهوم«عدم»را هم از دیدگان علامه طباطبایی ذکر کردیم.میتوان اضافه کرد که مفهوم فلسفی صفر هم یک مفهوم ثانی فلسفی است.
در مورد انتزاع یا تجرید کمیات متصل مانند خط، سطح و حجم و...نظر بر این است که«حجم»محصول تأمل و تجرید ذهن از جسم است و«سطح»از حد مشترک بین دو قسمت مفروض از جسم و«خط»از حد مشترک بین دو سطح و«نقطه»از حد مشترک بین دو خط انتزاع میشوند. (9)
نظر معاصرین بعد از علامه
برخی از متفکران معتقدند که میتوان بیان سادهتری برای آشنایی ذهن با مفهوم وجود و سایر مفاهیم فلسفی ارائه داد، بدین صورت که هنگامی که نفس، یک کیفیت نفسانی مثلا ترس را در خودش مشاهده کرد و بعد از برطرف شدن آن، دو حالت خود را، در حال ترس و در حال فقدان ترس، با یکدیگر مقایسه نمود، ذهن مستعد میشود که از حالت اول مفهوم«وجود ترس»و از حالت دوم، مفهوم«عدم ترس»را انتزاع کند و پس از تجرید آنها از قید اضافه و نسبت، مفهومهای مطلق«وجود»و«عدم»را به دست آورد.این شیوهای است که در انتزاع سایر مفاهیم فلسفی هم بکار میرود و از مقایسه دو موجود از دیدگاه خاصی دو مفهوم متقابل، انتزاع میشود، و از اینجا راز جفت بودن این مفاهیم، آشکار میگردد.
این چنین مفاهیم فلسفی نیاز به فعالیت درون ذهنی و مقایسه و تحلیل دارند(برعکس مفاهیم ماهوی که بطور اتوماتیک در ذهن انعکاس مییابند) و در اینجا هم دیدیم که چگونه ذهن بوسیله مقایسه دو حالت نفسانی استعداد انتزاع دو مفهوم متقابل وجود و عدم را پیدا میکند. (10)
در مورد انتزاع وحدت و کثرت میگویند هنگامی که عقل، فردی از یک ماهیت را در نظر میگیرد و آن را با خود ماهیت، مقایسه میکند و این تفاوت را مورد توجه قرار میدهد که ماهیت، قابل صدق بر افراد است ولی افراد، این ویژگی را ندارند، عنوان«تشخص» را از فرد، انتزاع میکند، و هنگامی که یک فرد را با چند فرد دیگر مقایسه میکند و تعددی در فرد واحد نمیبیند، وحدت را از آن، انتزاع مینماید. (11)
بنابراین هر یک از موجودات خارجی، وحدت شخصی دارند و هنگامی که بیش از یکی از آنها را در نظر بگیریم متصف به کثرت میگردند، و این هر دو صفت که مفهومهایی انتزاعی و از قبیل معقولات ثانیه هستند-بنابراصالت وجود-از وجود موجودات، انتزاع میشوند.به علاوه با توجه به اینکه ماهیتی را میتوان تنها در نظر گرفت و میتوان آن را با یک یا چند ماهیت دیگر لحاظ کرد، دو مفهوم متقابل«واحد»و «کثیر»انتزاع میشود. (12) به نظر میرسد که مفهوم وحدت و کثرت مفاهیمی باشند که از فعالیت دستگاه ادراکی دریافتههای مصنوعی حاصل شده باشند.
بدین صورت که ما یک بار خود را یک«واحد»و یک وجود واحد درک میکنیم و بار دیگر خود را با حالات و افکار متفاوت لحاظ میکنیم و درمییابیم.از این دو نوع یافتن خود، دو مفهوم وحدت و کثرت حاصل میشود.این نکتهای است که ایشان در کتاب دیگر خود بدان اشاره نمودهاند.
ما حقیقت وجود را با علم حضوری مییابیم.در درجه اول وجود نفس و بعد قوا و افعال و انفعالات نفس را درمییابیم.ما وقتی خود را ملاحظه میکنیم، میبینیم که در وجود ما چیزهایی تحقق دارد که در علم حضوری ما از هم انفصال ندارند.مثلا حالات نفسانی را با خود نفس، با علم حضوری مییابیم.ولی میبینیم این حالات نفس مثل امید، ترس، محبت، نفرت و...گو اینکه اموری هستند که با علم حضوری آنها را مییابیم، ولی از نفس ما جدا نیستند.
وجود محبت را نمیتوان درک کرد بدون اینکه وجود نفس با آن درک شود، محبت در صورتی درک میشود که به صورت حالتی از نفس ملاحظه شود.
محبت بر خلاف نفس مستقل نیست.پس اینها در عین حال که دو چیزند-«من»جوهر است و«محبت» عرض-ولی از هم جدا نمیتوانند باشند.بین اینها یک نحو اتصالی است.از اینجا ذهن با مفهوم اتصال و وحدت آشنا میشود.بعد که نفس را با اراده، محبت و سایر حالات نفسانی ملاحظه کرد، میبیند که وجود اینها متصل به نفس است.البته نه ارتباط و اتصال زمانی و مکانی، بلکه وجودش طوری است که نمیشود گفت:من یکی و اراده هم یکی است.اصلا اراده در شعاع وجود شما تحقق پیدا میکند، اگر وجود دارد، قائم به نفس شماست و اگر قیام ندارد، وجود ندارد.نه اینکه مستقل است.اگر محبت وجود دارد در نفس شما میتواند وجود داشته باشد...وجود آن بگونهای است که نمیتواند مستقل از نفس، تحقق پیدا کند.
وقتی این را در وجود خود ملاحظه کنیم دو لحاظ میتوان کرد:
1-نفس یک موجود است و همه چیزهایی که در نفس وجود دارد اخلال نفس است، یعنی با نظر استقلالی به آن نمینگریم، کما اینکه مستقل هم نیست.نفس زید یک موجود است.پس آیا محبت، عداوت، اراده و...وجود ندارد؟بلی، پس چطور نفس یک موجود است؟به این طریق که اینها اظلال آن هستند و استقلال ندارند.
2-گاهی نظر استقلالی به آن میکنیم و میگوییم محبت زید غیر از عداوت اوست و هر دو غیر از ارادهاش میباشند. (13)
از اینجاست که دو مفهوم وحدت و کثرت، یا غیریت یا تعدد حاصل میشود و از همین جا میتوان حدس زد که اعداد مختلف هم که مصادیقی از کثرت هستند از قبیل معقولات ثانیه میباشند، نه از قبیل معقولات اولی و مقولات ماهوی آنچنان که اکثر فلاسفه قائل شدهاند. (14)
از دیدگاه استاد مصباح مفاهیم ریاضی جزو معقولات ثانیه هستند، یعنی چه کم منفصل و چه متصل جزو معقولات ثانی میباشند.ایشان چنین میآورند:
«آنچه در این میان از همه روشنتر است عدد است که وقتی دقت کنیم، میبینیم با اینکه اتصافش در خارج است، ولی عروضش خارجی نیست.من باب مثال ابتدا خدا حضرت آدم را خلق کرد بعد همسرش را.آیا در اینجا غیر از وجود این دو، شئ خاصی به نام عدد دو تحقق می یابد؟تا زمانی که حضرت آدم تنها بود عددی نبود(چون عدد کمیت است و قابل انقسام و«یک»چون مبدأ اعداد است و قابل قسمت نیست عدد محسوب نمیشود)وقتی هم انسان دوم را خلق کرد آن هم یک انسان بیش نبود، ولی وقتی این دو با هم تحقق مییابد، میگوییم:«دو تا».آیا این«دو» چیزی زائد بر آن انسانهاست یا این ذهن ماست که اینها را با هم مقایسه میکند و آن را انتزاع میکند.
وقتی خدا فرد سوم را هم خلق کرد، ذهن عدد سه را انتزاع میکند نه اینکه عدد دو از بین میرود و چیزی به نام سه موجود میشود.
این(ها)خاصیت معقولات ثانیه است، بنابراین عدد ماهیت نیست.از شواهد دیگر این است که عدد بر عدد میتواند حمل شود:میشود گفت دو تا«دو».
در اینجاهر یک از و جفت، عدد دو را دارند و مجموعا عدد چهار را، ولی اگر هر چفتی را جداگانه در نظر بگیریم دو جفت خواهیم داشت.اینها وابسته به نظر ماست، ولی اگر ماهیت حقیقی بود، تابع نظر ما نبود.
پس عدد ماهیت نیست و جنس ندارد.
به نظر میرسد که کمیت متصل هم نحوه وجود جسم است.یعنی جسمی که در خارج داریم نحوه وجودش طوری است که قابل انقسام، یعنی دارای امتداد است.منتهی ما گاهی امتداد جسم را یکجا در نظر میگیریم و میگوییم حجم دارد و گاهی توجهمان را به یک سو جلب میکنیم و میگوییم سطح دارد و گاهی هم به منتهی الیه سطح توجه میکنیم و میگوییم خط دارد.این تعدد حجم و سطح و خط، تابع نظر ماست و الاّ جسم در خارج یک وجود بیشتر ندارد و یک ماهیت بیشتر موجود نیست و آن ماهیت جسم است و جسم بودن بدون امتداد اصلا معنی ندارد.اصلا حقیقت جسمیت یعنی جوهر قابل انقسام و دارای سه بعد، نه اینکه جوهری تحقق یابد و بعد عرضی به نام امتداد با سطح یا حجم و یا... بر آن عارض شود.پس اختلاف مفاهیمی که از یک شئ انتزاع میشود، دلالت بر تحقق چند ماهیت در طول یا عرض هم نمیکند، بلکه این تابع نظر ماست.
مؤید این مطلب اینکه ما حجم را از حدود جسم یعنی از منتهی الیه وجود جسم بدست میآوریم، سطح را از منتهی الیه حجم، خط را از منتهی الیه سطح و نقطه را از منتهی الیه خط انتزاع میکنیم.
پس اینها در واقع از منتهی الیه جسم از جهات مختلف انتزاع میشوند و منتهی الیه یا طرف، امری عدمی است.یعنی جایی که جسم تمام میشود چیزی دیگر به نام سطح بوجود نمیآید، بلکه از آنجا به بعد جسم نیست.در خود سطح هم در انتهای آن که دیگر چیزی نیست خط بوجود میآید.اینها مفاهیمی است که از انتها و جهت تمام شدن انتزاع میشود و حیثیت اینها یک حیثیت عدمی است.
البته بعضی از بزرگان به این مطلب توجه داشتهاند و گفتاند کمیت دو لحاظ دارد:«یکی به لحاظ نهایت جسم که از این جهت، عدمی است و یکی به لحاظ مقدار که از این لحاظ مقوله کم استو امری وجودی است.ولی همین دو جهت را هم لحاظ کردن تابع لحاظ ماست و خود این تقسیم هم شاهد نظر ماست که چون خط و سطح و...نهایت وجود جسم حساب میشود ماهیت حقیقی نیستند، بلکه انتزاع ذهن ما هستند.
به نظر ما کمیت، چه متصل و چه منفصل، از نحوه وجود شئ انتزاع میشود و به عبارت دیگر کمیت متصل از عوارض تحلیلیه وجود جسمانی است و کمیت منفصل از عوارض تحلیلیه عامه هستند.» (15)
دیدگاه روانشناسی
از نظر روانشناسی برای حصول مفاهیم ریاضی بطور کلی ذهن نیازمند تجرید و فعالیت تجریدی است.از دیدگاه روانشناسی تجرید و تعمیم پایه اعمال عالی ذهن میباشند و به ما معانی مجرد و کلی را میدهند.این دو در حقیقت دو عمل تفکیک ناشدنی ذهن هستند، لیکن میتوان برای سهولت امر مطالعه و تحقیق آنها را جداگانه بررسی نمود.
تجرید به آن عمل ذهن گویند که یک صفتی از صفات چیزی یا یک جزء از اجزاء معنایی را به نظر آورده سبب میشود که سایر صفات و اجزاء مورد غفلت قرار گیرند، در صورتی که آن جزء یا آن صفت به تنهایی و مستقلا نمیتواند وجود داشته باشد.مثلا تصور شکل، قطر یا رنگ یا وزن یک کتاب قطع نظر از سایر صفات و خصوصیات آن، تجرید خواهد بود.
تجرید یا ارادی است یا غیر ارادی.تجرید غیر ارادی آن است که توسط حواس صورت میگیرد، زیرا هر یک از آنها در ضمن عمل طبیعی خود واسطه انتزاع و احساس صفتی از صفات اشیاء است و از وجود صفات دیگر بکلی غفلت دارد.چنانکه با حس باصره فقط نور و رنگ، با سامعه فقط صوت، با شامه فقط بو و... ادراک میشوند، از همین روست که یکی از حکما بدن را«ماشین تجرید»خوانده است.
تجرید ارادی آن است که مستلزم توجه و عمل مخصوص نفس بوده، تصور معانی مجرد را مانند کم و کیف و وضع میسر میسازد؛شخص میتواند از تمام اجزاء و صفاتی که مثلا«کتابی»را تشکیل میدهند، تنها به شماره صفحات یا به حجم آن توجه کند(کم)، یا فقط رنگ جلد یا مرغوبی کاغذ یا زیبایی طبع آن را در نظر آورد(کیف)، یا آنکه وضع آن را روی میز و نسبتاش را با سایر کتابها و اشیاء تصور کند(وضع)و بر همین قیاس.
برای تجرید درجاتی قائل شدهاند، زیرا از تصور صفتی از صفات امری محسوس و جزئی گرفته تا ادراک کلیترین مفاهیم و همچنین معانی دیگری که میان این دو طرف نهایی قرار دارند، همه را تجرید دانستهاند.مثلا تصور سفیدی فلان تکه کاغذ معین، درجه اول تجرید و تصور سفیدی بطور کلی(یعنی قطع نظر از کاغذ مزبور و از هر چیز دیگر)درجه دوم تجرید، و تصور رنگ، درجه سوم تجرید و تصور کیفیت درجه چهارم تجرید خواهد بود.چنانکه تصور شماره صفحات فلان کتاب معین درجه اول و تصور همان شماره بی قید صفحه یا چیز دیگر، درجه دوم و تصور عدد درجه سوم و تصور کم درجه چهارم تجرید میباشد.
جمعی از روانشناسان معنی تجرید را محدود کرده، میگویند تصور صفات محسوسه اشیاء مثلا تصور سفیدی فلان کاغذ، تجرید حقیقی نیست، بلکه نوعی«دقت»است، زیرا سفیدی آن کاغذ از سایر خصوصیات این چیز، «بر طبق قانون کلی مجاورت» جدا نشدنی است.ذهن در صورتی به مقام تجرید حقیقی نائل میشود که سفیدی مطلق را-یعنی با چشمپوشی از اشیاء معین-تصور کند.و تجرید به این معنی به کار تشکیل مفاهیم کلیه میرود و از تعمیم تفکیک نشدنی خواهد بود.
در مورد تعمیم باید گفت هر گاه ذهن صفت یا صفاتی را که از اموری انتزاع شده است عنوان گروهی از افراد نامحدود قرار داده و مفهوم کلی بسازد، گوییم به عمل تعمیم پرداخته است.فرق میان تعمیم و تجرید این است که تجرید انتزاع معنی است از مصادیق و ملاحظه آن بصورت کلی و تعمیم ملاحظه همان معنی است به اعتبار صدق او بر جزئیات مختلف. (16)
از روانشناسان بسیار مشهوری که در طریق حصول ادراکات و مفاهیم سعی وافری نموده است، میتوان از پیاژه نام برد.طبق نظر پیاژه یک کودک معمولی پیش از دو سالگی قبل از انجام هر کاری میتواند در نزد خود چگونگی انجام آن را بسنجد، مشروط بر آنکه وضعیت پیش آمده، ساده و برایش آشنا باشد.اما برای درک مفاهیم تجریدی ریاضی نظیر 1 و 2 و 3 و...کودک باید از دریافتهای محیط پیرامون و اعمال خود تا مرحله تجرید، روندی تجریدی و طولانی را طی کند. (17)
برای آشنایی بهتر با نظر پیاژه به جزئیات نظر او میپردازیم.در مورد توانایی درک مفهوم عدد، او بر این عقیده است که توانایی کار کردن با اعداد و درک مفهوم عدد از توانایی طبقهبندی کردن و ردیف کردن اشیاء ناشی میشود، زیرا هر عدد معرف طبقهای از امور است و مجموعهای از پدیدهها را که از لحاظ تعداد مشترک هستند، نشان میدهد.ضمنا سری اعداد به ترتیب به دنبال یکدیگر ردیف شدهاند، به این معنی که هر عدد از عدد قبلی بزرگتر و از عدد بعدی کوچکتر است.در مرحله عملیات محسوس (11-7 سالگی)کودک قادر میشود اعمال را درونی کند، یعنی میتواند آنچه را که قبلا به صورت آشکار و بر روی اشیاء و امور واقعی انجام میداد، اکنون در ذهن خود انجام دهد.به سخن دیگر، در این مرحله کودک میتواند درباره اشیاء فکر کند.اما این تفکر به اشیاء واقعی یعنی اشیاء قابل دستکاری محدود میشود.
پیاژه منطق کودک را در این دوره منطق طبقهبندی، روابط، و اعداد مینامند، نه منطق امور فرضی، زیرا کودک در این مرحله قادر است اشیاء را بر حسب ویژگیهایشان طبقهبندی کردده و بر حسب رابطهای که با یکدیگر دارند مرتب کند، و از طریق دستکاری آنها، به شمارش آنها بپردازد.بطور خلاصه، ویژگیهای فکری کودکان را در مرحله عملیات محسوس، به نحو زیر میتوان خلاصه کرد:
1-توانایی درک مفهوم بقاء
2-توانایی طبقهبندی کردن و ردیف کردن
3-توانایی درک مفهوم عدد و کار کردن با اعداد
4-توانایی استدلال منطقی بر حسب اشیاء و امور محسوس و عینی. (18)
باید اضافه کرد که کلمه«تجربه»آن گونه که پیاژه آن را بکار میبرد شامل بدست آوردن دانش جدید از طریق عمل بر روی اشیاء است، ولی این جریان به گونههای مختلف دانش، امکان رشد یافتن را میدهد.بنابراین میتوان متقابلا از انواع مختلف تجربه سخن به میان آورد.دو گونه از تجاربی که برای نظریه پردازی پیاژه عمدهترین نقش را دارند.عبارت از تجربه فیزیکی و تجربه منطقی-ریاضی هستند.
دانش فرد از خواص و صفات اشیاء، محصول تجربه فیزیکی فرد با آن اشیاء بوده و حاصل عملی است که وی بر روی آنها انجام داده است.معرفتی که از تجربه منطقی-ریاضی حاصل میشود درباره اشیاء نیست، بلکه معرفتی از خود افعال و عملیات فیزیکی و نتایج آنهاست.
برای مثال فرد از طریق تجربه فیزیکی نسبت به وزن اشیا شناخت پیدا میکند.و یا این حقیقت که اگر سایر شرایط یکسان و ثابت نگهداشته شوند به موازات افزایش وزن، حجم نیز افزایش پیدا میکند و مانند آن.هر شی دارای وزنی است، هر چند که ما عملی را به هیچ وجه بر روی آن صورت ندهیم.
لکن ممکن است که ما با عملیات خود خصوصیات و کیفیاتی را وارد عالم ساخته و مطرح بنماییم که پیش از آن مطرح نبودهاند.
برای مثال ممکن است که تعدادی ریگ را برداشته و آنها را در یک دریف قرار دهیم.در این صورت ما عنصر ترتیب را مطرح ساختهایم.برای نمونه فرض کنید که ما ریگها را شمارش کردیم و حاصل جمع آن معین شد، پس از آنکه ترتیب مهرهها را تغییر دادیم، دوباره آنها را شمارش نموده و بار دیگر به همان حاصل جمع میرسیم.پیاژه مدعی است که ما بدین ترتیب به این موضوع پی میبریم که تعداد عناصر و اشیای یک مجموعه از چگونگی ترتیب قرار گرفتن آنها مستقل است.وی این امر را نمونه خوبی از نوع معرفتی که مبتنی بر تجربه منطقی-ریاضی است تلقی مینماید.آنچه که ما در مثال بالا دریافتیم همان رابطهای است که بین دو عمل برقرار است و نه (یا تنها نه)کشف خاصیتی که متعلق به ریگها میباشد.
نکته حائز اهمیت آن است که نوع عملیاتی که منجر به تجربه منطقی-ریاضی میگردد دقیقا همان انواعی هستند که اسا و پایه را برای ساختهای عملیاتی تشکیل میدهند، موقعی که پیاژه از تجربه منطقی-ریاضی سخن میراند، بار دیگر این نکته را اثبات میکند که حتی سرچشمه و ریشههای عالیترین شکل استدلال انتزاعی در عمل بیرونی و فیزیکی قرار دارد.
پیاژه جریانات انتزاعی را در تجربه اعم از تجربه فیزیکی یا تجربه منطقی-ریاضی وارد میداند.در مورد تجربه فیزیکی، آگاهی پیدا کردن از وزن از طریق نوعی انتزاع صورت میگیرد که این امر خود برابر است با چشمپوشی از سایر خصوصیات شی از قبیل حجم یا شکل.برای آنکه وزن مورد توجه قرار گیرد بدین سان منتزع گشته و یا از کل«بیرون آورده میشود»و لیکن موقعی که فرد از طریق عملیات خود خاصیت و کیفیتی را منتزع میسازد، این امر مستلزم عملیات و وقایع دیگری سوای آنچه در بالا ذکر گردید میباشد.
بدین ترتیب پیاژه استدلال میکند که تنها نادیده گرفتن سایر خصوصیات شی کافی نیست، بلکه علاوه بر آن، انتزاع مزبور مستلزم جریانی است مبتنی بر بازسازی.اینک بیان خود پیاژه را در این مورد نقل میکنیم:
«عمل انتزاع که از عملیات فیزیکی آغاز میگردد، تنها در جداسازی و یا ملاحظه عناصر مجزا از یکدیگر، قرار نداشته و در آن خلاصه نمیشود.بلکه این امر مستلزم بازسازی عناصری است که از سطح پایین به سطح بالا انعکاس یافتهاند».
برای مثال نظر بر این است که هر گاه عملیات منطقی عینی به وجود میآیند، به دقت این گونه بازسازی صورت میگیرد.دلیل آنکه پیاژه انتزاع را که خود از عملیات فیزیکی منشأ میگیرد، بازتابی تلقی مینماید دو چیز است، اول آن که خود نقل قول بالا نشان میدهد که وی در حقیقت از یک استعاره استفاده میجوید:یعنی ساختمان سطح زیر در ساختمان سطح بالاتر خود، «منعکس»یا«افکنده» میگردد.دوم، افزایشی که در میزان اندیشمندی و هشیاری فرد پدید میآید، خود نشان دهنده این تغییر است. (19)
مرور و ما حصل
از آنچه گذشت میتوان چنین نتیجه گرفت که هم دکارت و هم کانت، هر یک به بیانی معتقد به مفاهیم پیش از تجربه هستند.به اعتقاد ایشان ریاضیات ریشه در ساختار ذاتی ذهن دارد و ذهن فی نفسه بدون هیچ ارتباطی با حس و تجربه دارای بنیادهای ریاضی و تجریدی است.این نظریه با مشکلاتی مواجه است که پیشتر بدانها اشاره شد.
باید بدین نکته اشاره نمود که نظرات دکارت و کانت، نظرات فلسفی هستند و برای ابطال آنها ما نمیتوانیم به تجربه متوسل شویم، زیرا قضایای فلسفی با شواهد تجربی ابطال ناپذیرند، تنها راه چاره ابطال فلسفی آنهاست.ابطال آنها منوط به ناسازگاری و تناقض آنها با اصول متعارف و موضوعه فلسفی است که هم خود آن فیلسوف و هم ناقد آن، آنها را پذیرفتهاند.
سه نظریه بعدی، یعنی نظر لاک و فلاسفه اسلامی و روانشناسی، به نظر میرسد که خود را از اشکالات وارد بر دو نظریه قبلی رهانیدهاند.لیکن در هر یک از آنها از جهتی دیگر اشکالات جدیدی پیش میآید.
باید در نظر داشت که این سه نظریه ناظر به تحقق تمام انواع مفاهیم است و نه فقط مفاهیم ریاضی؛و از این جهت نظریه لاک و روانشناسی جدید مبتلا به اشکالاتی هستند که در مباحث قبل به آنها اشاره شده است.و چه بسا فلاسفه متقدم اسلامی هم تا این اندازه به ساختار ذهن و اشکالات متعدد، متوجه نبودهاند و دریافتی سطحی از مسأله داشتهاند و به این وسیله مورد اشکال واقع میشوند.تنها در دوره اخیر است که تلاشهای وسیعی برای حل معضل شناخت انجام گرفته و نتایج بسیار پرباری حاصل شده است. (20)
وجه اشتراک این سه نظریه-که وجه اشتراک بر حق و صادقی نیز هست-از این قرار است که هر یک به نحوی دخالت حس را در تحقق مفاهیم ریاضی دخیل میدانند.یعنی معتقدند بدون دخالت حس و دخل و تصرف ذهنی دریافتههای حسی، مفاهیم ریاضی حاصل نمیشوند.ولی این نکته را باید اضافه نمود که این سه مکتب معتقد به خالی بودن ذهن از هر نوع مفاهیم پیشینی هستند، پس فرآوردههای حسی به اضافه فعالیت خاص ذهنی موجب تحقق چنین مفاهیمی میشوند.این نکته را اضافه کردیم تا اشکال نشود که کانت هم معتقد به دخالت دادههای حسی در تحقق شناخت است.
کانت بین دادههای حسی و مقولات به تباین قائل است و ذهن را قبل از ورود دادههای حسی حاوی صور پیشینی میداند که به نحو فطری بر روی دادهها اعمال میشوند.این دادههای حسی نیستند که با تجرید صور مجرد ذهن را تشکیل دهند، بلکه دادههای حسی تنها در حکم«فعال کننده»صور پیشینی هستند.چرا که از نظر کانت مقولات پیشینی فی نفسه نمیتوانند معلوماتی را حاصل کنند، بلکه این حسیات است ک آنها را به تکاپو و تحقق شناخت وا میدارد.
برای بیان وجوه اختلاف این سه نظریه لازم است تا نظریه فلاسفه اسلامی را به دو قسم تقسیم کنیم، یعنی فلاسفه اسلامی متقدم و فلاسفه اسلامی معاصر.پس بر این اساس با چهار مکتب در مورد بحث شناخت بطور عام و مفاهیم ریاضی بطور خاص مواجه هستیم.
ما به اختصار به سه وجه اختلاف در بین این نظریات اشاره میکنیم:
1-مسأله فقدان یا وجدان ذهن
نخستین وجه اختلاف در بین این نظریات مربوط به این مسأله است که آیا کودک به هنگام تولد(یا حتی پیش از آن)دارای ذهن هست یا نه؟آنچه از سخنان لاک و نیز روانشناسان و فلاسفه متقدم اسلامی برمیآید این است که آنان معتقد به وجود عنصری به نام ذهن هستند.دیدگاه ایشان چنین است که ذهن همچون ظرفی است که ادراکات و تصورات و تصدیقات مظروف آن هستند.ذهن همچون اتاق خالی است که به تدریج با اسباب و وسایل پر میشود.کودک با ذهن خالی به دنیا میآید.یعنی ذهن«هست»لیکن«خالی»میباشد.
لیکن معاصرین از فلاسفه اسلامی معتقدند که اساسا «نفس در ابتداء تکون فاقد ذهن است». (21) در واقع ذهن مرتبهای از نفس است که در ابتدا تحقق نیافته است و تحقق آن هم بدین گونه نیست که مرتبهای خالی و تهی در نفس تحقق یابد که آن را «ذهن»بنامیم، بلکه ذهن چیزی جز ادراکات ما نیست.
مجموعه ادراکات و تصورات و...را ما ذهن مینامیم.«ذهن»یک مفهوم ماهوی نیست، بلکه یک معقول ثانی فلسفی است.ما برای ذهن نه ما به ازاء داریم و نه مصداق معین.ما از مجموعه ادراکات و فعالیتهای نفسانی خاص خود مفهوم «ذهن»را انتزاع نمودهایم، نه آنکه فضایی خالی در نفس به نام ذهن وجود داشته باشد.
مثل ما مانند تفاوت دیدگاه نیوتنی با دیدگاه اینشتینی نسبت به«مکان»است که اولی مکان را ظرفی مطلق تصور مینمود که همه اشیاء در آن جای دارند و دومی مکان را مولود اشیاء تصور میکرد و میگفت که مکان با اشیاء تحقق مییابد نه مستقل و مجزا از آنها.البته ذکر این نکته بیفایده نخواهد بود که این مسأله یکی از وجوه اختلاف بین فلاسفه و مکتب اصالت عقل اروپایی نیز میباشد.
مسأله تجرید
مکتب اصالت حس و روانشناسی و اکثر فلاسفه متقدم اسلامی دیدگاهی سطحی در مورد مسأله تجرید دارند و تنها از متقدمین فلاسفه اسلامی، ملا صدرا است که نظریه عمیق و بهتری در این مورد بیان داشته و معاصرین نیز این نظریه را پذیرفتهاند.
در خصوص تفاوت این دو دیدگاه سطحی و عمیق شهید مطهری چنین میفرمایند:«راجع به مراحل حسی و خیالی و عقلی و چگونگی آنها یک نظریه معروفی است که از حرفهای بوعلی و بیشتر از حرفهای خواجه استفاده میشود و آن نظریه معروف«تجرید» است. این نظریه به یک مفهوم خیلی سطحی چنین میگوید که صورت خیالی همان صورت حسی است منهای بعضی خصوصیات و صورت عقلی همان صورت خیالی منهای بعضی خصوصیات است، کأنّه روی یک صورت که وارد ذهن میشود که نوع دخل و تصورفی میشود، یک نوع پیرایشی در آن صورت میگیرد، یک نوع تعیین از او گرفته میشود، صافتر و صیقلیتر میشود، این میشود«صورت خیالی»بعد روی همان صورت نوع دیگری تصرف میشود، مقدار بیشتری صیقل میخورد، آن وقت«صورت عقلی»میشود.
آن تشبیه معروفی هم که امثال خواجه ذکر کردهاند برای این شکل پیدا میشود که اول صورت یک فرد در ذهن پیدا میشود، بعد صورت فرد دیگر پیدا میشود، بعد صورت فرد دیگر و...و بعد تدریجا این خصوصیات محو میشود، وقتی که این خصوصیات محو شد آن وقت یک حالت کلیت پیدا میکند و گفتهاند مثل این است که یک مهر ثبتی را روی کاغذ میزنند یک نقش روشنی از یک شئ معین دارد، بعد یک بار دیگر که روی آن مهر میزنند یک مقدار مغشوش میشود و محو میگردد، و همینطور تا اینکه بالأخره همان حالت مهر بودنش هست ولی بدون اینکه مشخص باشد که در این مهر چه خصوصیاتی هست.
این نظریه سستی میباشد و توسط صدر المتألهین کاملا رد شده و نظریه دیگری که از بهترین نظریات ایشان است، مطرح شده است.این نظریه میگوید:نه صورت حسی به مرحله خیال بالا میرود و نه صورت خیالی به مرحله عقلی بالا میرود.اینها مراحل مختلف و مراتب مختلف هستند که امکان ندارد که هیچ کدام از مرتبه خودش تجافی بکند.همانطور که وقتی حس با خارج عینی مقابل میشود بعد صورت حسی در عالم حس ابداع میگردد، و معنایش این نیست که خارج در ذهن ما آمده است و آنگاه تغییر شکل یافته و به این شکل درآمده است، بلکه خارج سر جای خودش است و در رابطه حس و خارج این صورت-این صورت مماثل-متناسب با عالم حس در عالم حس ابداع میشود، وقتی هم که قوه خیال با صورت حسی مواجه میشود بعد صورت خیالی متناسب با عالم خیال ابداع میشود و صورت حسی در مقام خود باقی میماند، و باز وقتی که عقل با صورت خیالی مواجه میشود، صورت عقلی متناسب با عالم عقل ابداع میگردد و صورت خیالی در مقام خود باقی است.یعنی هر صورت نسبت به مرتبه بعد معدّ میشود تا او بتواند در مرتبه خودش صورت مخصوص به خود را بسازد و بیافریند.» (22)
3-مسأله نوع مفاهیم ریاضی
از نظرات مکاتب اصالت حس(و شاید روانشناسی) و فلاسفه اسلامی متقدم(و بعضا معاصر)چنین بر میآید که معتقدند، مفاهیم ریاضی از قبیل مفاهیم «ماهوی»هستند.در صورتی که فلاسفه اسلامی از معاصرین معتقدند که مفاهیم ریاضی از قبیل «معقولات ثانی»یا مفاهیم ثانی میباشند.چون این مسأله دارای اهمیت فراوانی است ما به تشریح و توضیح آن میپردازیم.لیکن قبل از پرداختن به تعیین نوع مفاهیم ریاضی، مسألهای را که ممکن است در مورد نظر جان لاک در خصوص انتزاع مفهوم «وحدت»و نوع مفهومی آن(که اساس اعداد به شمار میآورد)، مطرح شود، بیان کنیم.
«وحدت»در نظرگاه لاک
ممکن است سئوال شود تفاوت نظر لاک در مورد مفهوم«وحدت»با فلاسفه اسلامی در چیست؟جان لاک در خصوص تصور موجودیت و وحدت چنین میگوید:
«تصورات بسیطه دیگری هستند که خود را از هر دو راه احساس خارجی و فکر(حس داخلی یا وجدان)به ذهن میرسانند، نظیر لذت یا خوشی و عکس آن یعنی رنج یا ناراحتی و همچنین نیرو، موجودیت، وحدت...موجودیت و وحدت هم دو تصور دیگر هستند که از ناحیه هر یک از اشیاء خارجی و هر یک از تصورات درونی به فاهمه ما القاء میشوند.
موقعی که تصورات در ذهن ما هستند آنها را بالفعل در آنجا موجود میدانیم، چنانکه اشیاء خارجی را هم به همانطور موجود تصور میکنیم و معنی این ادراک این است که آنها واقعا هستند و موجودیت دارند و همچنین هر چیزی را که ما میتوانیم آن را شئ واحد تصور کنیم اعم از اینکه واقعی یا عقلی باشند نسبت به فاهمه ما مشعر بر تصور وحدت است». (23)
ممکن است بتوان گفت که از جهت منشأ انتزاع، میتوان مفاهیم موجودیت و وحدت را در دو نظرگاه فلاسفه اسلامی و جان لاک یکسان دانست، لیکن لاک اولا دیدگاهی ماهوی نسبت به این مفاهیم دارد و ثانیا کیفیت انتزاع آنها را توضیح نمیدهد و خیلی ساده با بیان کلمه«القا»موضوع را ختم میکند.
لاک فعالیت خاص ذهن را در مورد این مفاهیم بیان نمیکند.و اساسا قیاس کردن وجود و وحدت به امور نفسانی و وجدانی از قبیل لذت و الم و قدرت غلط است، زیرا چنین تصوراتی از این راه حاصل میشوند که انسان به حسب وجدان خود یک پدیده خاص نفسانی را در خود مییابد بعنوان لذت و یک پدیده دیگر مییابد، بعنوان اراده و یک پدیده دیگر بعنوان الم و...هر یک از این پدیدهها اولا نفسانی هستند و به امور غیر نفسانی صادق نیستند و ثانیا ذهن برای هر یک از آن پدیدهها یک مفهوم خاص درست کرده که هر یک از آن مفهومها فقط به یکی از امور نفسانی صادق است و به سایر امور نفسانی صادق نیست.یا در مورد اشیاء خارجی هم همینطور است.
پر واضح است که هیچ پدیده بالخصوصی نیست که چه در خارج و یا در درون انسان باشد که انسان آن را بعنوان وجود یا وحدت بیابد و هر کسی بالبداهه میداند که مفهوم وجود و وحدت بطوری هستند که شامل تمام آن پدیدههای درونی و تمام پدیدههای بیرونی هستند، علی هذا مفهوم وجود و عدم و وحدت و کثرت را که از مفاهیم عمومی و ثانی هستند نمیتوان به مفهوم ادراک و اراده، لذت و الم و سایر امور خاص نفسانی قیاس کرد. (24)
یادداشتها
(1)-اصول فلسفه و روش رئالیم، علامه طباطبایی، ص 187 و 188.
(2)-همان مأخذ، ص 225 و 386.
(3)-همان مأخذ، ص 31.
(4)-شناخت، عطاء الله کریمی، ج 1، ص 135.
(5)-منطق صوری، دکتر خوانساری، ج 1، ص 143.
(6)-نهایة الحکمه، علامه طباطبائی، المرحلة السادسه، ص 110.
(7)-اصول فلسفه و روش رئالیسم، ص 200-215.
(8)-شناخت، ج 1، ص 86، پاورقی.
(9)-رهبر خرد، محمود شهابی، ص 63.
(10)-آموزش فلسفه، مصباح، ج 1، ص 275.
(11)-همان مأخذ، ص 328.
(12)-همان مأخذ، ص 320.
(13)-دروس فلسفه، مصباح، ص 115 و 116.
(14)-آموزش فلسفه، ج 1، ص 320 و 321.
(15)-دروس فلسفه، ص 228 و 229.
(16)-علم النفس یا روانشناسی از نظر تربیت، علی اکبر سیاسی، ص 244-247.
(17)-مجله جنگ ریاضی، مقاله«ریاضیات و ریاضی فکر کردن»، کارت رایت، ص 48.
(18)-روانشناسی پرورشی، دکتر سیف، ص 187 و 188.
(19)-ذهن کودک، مار گارت دونالدسون، ترجمه حسین نائلی، ص 181-184.
(20)-شرح مبسوط منظومه، شهید مطهری، ج 3، ص 357، پاورقی.
(21)-اصول فلسفه و روش رئالیم، پاورقی شهید مطهری، ص 188.
(22)-شرح مبسوط منظومه، ج 3، ص 292-294.
(23)-تحقیق در فهم بشر، جان لاک، دکتر رضا زاده شفق، ص 58 و 59.
(24)-اصول فلسفه و روش رئالیم، پاورقی شهید مطهری، ص 215 و 216.