چکیده

متن

البته پیشرفت کردهایم و مسیر رو به پیشرفتی قابل رویت است. اما مشکلی در حوزة دانشگاهی در کشورمان داریم که بخشی از آن بین علوم انسانی و علوم تجربی مشترک است و بخشی دیگر خاصِ علوم انسانی است. بخشی که مربوط به حوزة علم دانشگاهی بطور عمومی وجود دارد گم شدن فلسفه علم میباشد. در واقع یادمان رفته است که علم چه وظیفه اساسی دارد.

ما فراموش کردهایم یا در مسیر آموزش اینقدر گره خوردهایم که آموزش به فرآیند «آموزش برای آموزش» تبدیل شده است و آموزش برای حل مشکل جامعه کمتر اتفاق میافتد. وقتی به فلسفههای بزرگ علم مراجعه میکنید، دو فلسفة بزرگ برای علم بوده است: یکی کاهش درد و حل مسئله، و دوم توسعة سلامت اجتماعی. هم در علوم دقیقه مثل مهندسی یا پزشکی این قاعده صادق است و هم در علوم انسانی. مجموعة علوم باید بتواند مشکل و مسئلهای را حل کند و دردی از دردهای جامعه را کاهش دهد و یا در مسیر توسعه و سلامت جامعه، سازنده باشد.

به نظر من بسیاری از اوقات، علم در ایران فلسفهاش را گم کرده است و به همین دلیل به فرایندهای کار و زندگی، که بخش عمده آن دست دولت است، گره نخورده است. کارها و پروژههای بزرگ، در دستِ دولت است و علوم دانشگاهی باید بصورت همه جانبه با مسئله دولت تعامل داشته باشد و به نوعی راه گشای مسائل دولت باشد.

ارتباط دانشگاه با بخش خصوصی، ضعیفتر از ارتباط دانشگاه با بخش دولتی است؛ چون بخش خصوصی اساساً بهخاطر اینکه کنترل کیفیت نمیشود، استانداردهایش تیک جدی نمیخورد و بهدنبال کاهش هزینهها است و در این حوزه، فرآیندسازی نمیکند؛ لذا مشکل عمومی علوم انسانی و سایر علوم در ایران این است که ما در مسیر فلسفه علم مفید قرار نگرفتهایم. در حقیقت، خروجی دانشگاه ما این است که عدهای تا دیروز دانشجو بودهاند، امروز استاد میشوند که این استادان هم دانشجویانی پیدا میکنند که فردا استاد خواهند شد، یا اینکه در چرخة استاد و دانشجو بدون خروجیهای مهم قرار میگیرند. شاگرد اول رشتة ارتباطات مسئول حسابداری ادارة آب و فاضلاب میشود! این نشان میدهد که در کشور اساساً چرخة علم و دانش، چرخة سامانیافته و سازمانیافتة منطقی نیست.

علوم انسانی گره جدیتری به نام گرة روشنفکری دارد که از دل علوم انسانی بیرون میآید. دانشی که از علوم انسانی خارج شده، نوعی روشنفکری در ایران به وجود آورده است که این روشنفکری در درجة اول به ایدهآلها توجه میکند. ایدهآلهای روشنفکری ما با ایدهآلها و مقولههای توسعة غرب و کشورهای پیشرفته گره خورده است؛ لذا روشنفکری به صورت مداوم مقایسه انجام میدهد و میگوید که ما باید این باشیم ولی متاسفانه این هستیم و نقدِ تلخِ غیرمعطوف به راهحل انجام میدهد؛ نقدی که طرح مشکل میکند نه طرح مسئله. مشکل این است که راهحل در آن وجود ندارد ولی مسئله به نوعی طرح جواب نیز هست. در واقع به محض اینکه یک سوال ایجاد میکنید، سوال ما را به پاسخ میکشاند. ولی وقتی شما میگویید که ما تهِ کوچه هستیم، نمیتوان کار کرد و بنبست است، راه حلی بیرون نخواهد آمد. لذا میتوان گفت که علوم انسانی در توسعة بیان مشکلات جامعه، غیرمعطوف به حل و راهحل کار کرده است و دولتمردانی هم که بر سر کار میآیند در عکس العمل به این روشنفکری در صدد قطع رابطه یا محکوم کردن بر میآیند.

به عبارت دیگر، میتوان گفت علوم انسانی نتوانسته است خود را در نیازهای اجتماعی واقعی ایران فرآیندسازی کند و راهحلهایی را برای مسائل اجتماعی ایران داشته باشد. این روشنفکری اگر تلخگو باشد و با مسئله تفکر چپ دنیا یا با تفکر لیبرال دنیا فرقی نمیکند (هر دو به نوعی از مسئله جامعه ایرانی دورند)، وقتی بخواهد برمبنای جامعة ایرانی تفسیر شود، نمیتواند در ضمیر ایران، نیاز ایران، و در واقعیات ایران بنشیند و چیزهایی را میگوید که آن امور، اساساً نیاز و مسئله ایران نیست.

علوم انسانی ایرانی مفید مهمترین عامل ایجاد نظم اجتماعی و توسعه و تقویت کننده مدنیت اجتماعی ایران و ارزشهای والا مثل احترام به قانون و پذیرفتن مسئولیت اجتماعی و احترام به آحاد جامعه را به دنبال میآورد. جامعه منهای روشنفکری همراه و قوی خصوصا در جهان متجدد نمیتواند ارزشهای والا و تمدنی خود را فهم کند. مثلاً در ایران بعد از انقلاب، توسعة شهرسازی جدی صورت گرفته است و خدمات اجتماعی زیادی به وجود آمده است و خدمات بسیار گستردهای به مردم خصوصا در مناطق روستائی ارائه شده است؛ ولی حس اینکه در این سی سال کارهای جدی در ایران انجام شده، شکل نگرفته است. دلیل آن هم این است که روشنفکری ایرانی نتوانسته است به مسئولیتهای مثبت اجتماعی خودش عمل کند.

اگر برونرفت فرآیندهای اجتماعی ما قانونگرایی بود، که همان اوایل انقلاب حضرت امام(ره) با ذکاوت و تیزهوشی تشخیص دادند که قانون و احترام به قانون باید محور عزم ملی باشد، اگر این روند شکل میگرفت و امروز کسی به فکر هیچ راه یا هیچ میانبُر دیگری نبود؛ همه خود را با قانون منطبق میکردند. اگر ما میتوانستیم واقعاً نظم اجتماعی را در ایران به وجود آوریم، این اضطراب اجتماعی که ناشی از بینظمیهای مختلف است و در ترافیک شهری، در مراجعه به ادارات، برگزاری کلاسهای آموزشی، جلسات و... مشاهده میشود، وجود نداشت و توقعات ما به جواب میرسید.

نظم، عامل به جواب رسیدن توقعات اجتماعی است؛ یعنی نظم به توقعات اجتماعی قاعده میدهد. به مرور زمان، ما به نقطهای میرسیدیم لایههای عمیق و نهادینه شده مدنیت دینی و اجتماعی در ایران ظهور پیدا میکرد. علت اینکه من این جریان فکری در حوزة علوم انسانی را با روشنفکری منطبق میکنم، این است که برآیند کلام اجتماعی آن در روشنفکری است. بخش عمیقتری از آن در جامعهشناسی، علوم سیاسی، ارتباطات، و در حقوق قرار میگیرد، ولی برآیند فکری آن، در روشنفکری انعکاس پیدا میکند.

البته مواجه منصفانه با واقعیت جامعه ایران و اتفاقات گسترده در حوزه علوم انسانی اقتضاء میکند که اذعان کنیم که خط رگرسیون توسعه علوم انسانی و روشنفکری برخواسته از آن نشانههای مثبتی از «ایرانی شدن روشنفکری» و به عبارتی «اجتماعی شدن ایرانی روشنفکری» و همچنین علوم انسانی مسئله گرا و راه حل گرا در حال ظهور است. هماکنون پژوهشهای کاربردی در کشور ما بودجه و امکانات بیشتری به خود اختصاص دادهاند و این امر کمک میکند که پژوهش به سمت نیازهای جامعه ایرانی حرکت کند. توسعه پژوهشهای کاربردی در حوزه علوم انسانی راه کار مهمی است که بطور حتم منجر به تولد "علوم انسانی بومی" و "علوم انسانی راه حل گرا" و "علوم انسانی مقوم حس تمدنی ایرانی" خواهد شد.

 

 با توجه به تخصص شما، به نظرتان علوم انسانی چه نقشی در تقویت این تمدن در غرب داشت؟

به نظر من نقش علوم انسانی، ارایة الگوی مدنیت اجتماعی بوده و قوانین و مقرراتی را بوجود آورده که سازوکار تمدنی را خلق کرده است. مثل همین نظام دولت رفاه که در اروپا شکل گرفت و تولید علوم انسانی بود. هرچند بعضی در این امر تردید میکنند و متفکرانی مثل ترنر معتقدند که تمام قوانین مدنی غرب برگرفته از دین است ولی اسم دین را نیاوردهاند. بهدلیل گرایشات مختلف و کلیساهای مختلف، از مقطعی اسم دین را نیاوردند و خود دین را در قالب قوانین مدنی مطرح کردند.

ولی به هرحال این علوم انسانی بود که این را شکل داد و در تصحیح روابط اجتماعی و ایجاد ساختارهای مدیریتی مناسب توسعه بخشید و اساساً مدیریت تمدن غرب، محصول علوم انسانی است. این سازوکار یک مدیریت اجتماعی نیاز داشته که دانش علوم انسانی بطور عام در اشکال و نظامهای مختلف علم حقوق، علوم سیاسی، جامعه شناسی و مدیریت موجب تحقق آن شد.

برخلاف کشورمان که علوم انسانی جزو علوم درجة سه محسوب میشود، علوم انسانی در غرب جزو علوم درجة یک است. یکی از بالاترین حقوقهای آکادمیک را اساتید علوم انسانی میگیرند؛ لذا اگر بخواهیم مقداری نقش علوم انسانی را برجسته کنیم، این ساختارهای کلان همه تولیدات علوم انسانی بوده و اساساً مهندسی برق، آب، ساختمان و پزشکی و... منبع و مرجع عقلانیت اجتماعی نبودهاند بلکه علوم انسانی جایگاه مرجعیت مدنی و تمدنی را ایفاء کرده است. در واقع علوم تجربی در ساختمانی که علوم انسانی ایجاد کرده، شروع به فعالیت کرده است. با ماشین ساختن، اتم شکافتن شروع کرده، ولی در ساختمان که طراحی علوم انسانی بوده عمل کرده است.

با توجه به خود کامه شدن سیاست در غرب و روحیه استعماری پیدا کردن سیاست در غرب، خطری را که علوم غربی را تهدید می کند، برعکس وضعیت ما همراهی علم با سیاست است. همراه شدن علم با سیاستهای سلطه آمیز، علم غربی را در بعضی از عرصههای علم تخریب کرد و همین علم بود که باعث توسعه سلاحهای کشتار جمعی و ابزار سلطه بر جهان شد. لذا باید توجه داشت که فلسفه بزرگتر علم علاوه بر کاهش درد و توسعه سلامت اجتماعی مربوط به محتوای علم است. محتوای علم همواره باید متوجه کمال جامعه بشری و پرهیز از مشارکت در تخریب مردم و جامعه باشد. در واقع فلسفههای بزرگ علم متمایز کننده حریم علم با سایر قلمروهای تخریب کننده جامعه است.

 

تعریف حضرت عالی از اخلاق علمی چیست؟

اخلاق علمی به نظر من، اخلاق حرفهای است؛ یعنی تعریفی که از اخلاق حرفهای داریم، همان تعریف بر اخلاق علمی صادق است. اخلاق حرفهای علیرغم اینکه اخلاقی است ولی کاملا الزامی است. در واقع اخلاق حرفهای الزامات حقوقی دارد. اخلاق حرفهای در همه حوزهها خصوصا در قلمرو علم، تنظیم کننده اصول و منطق انجام کارهای علمی است. این تنظیم اصولی، منطقی و سالم انجام کار، در اخلاق حرفهای است. اخلاق حرفهای ضمن اینکه قاعده ایجاد میکند، معطوف به ارزشهای انسانی و الهی است و این معطوف به ارزشهای انسانی و الهی است، که به کرامت انسان توجه میکند.

 

 آیا میتوان نوعی تفکیک قائل شد که به سمت اخلاق در علم برویم؟ منظورم معطوف بودن علم به یکسری ارزشهاست؛ چون در اخلاق حرفهای با توجه به تخصصی که فرد دارد، در کارش الزاماتی است که باید رعایت کند.

اگرچه اخلاق جنبههای عمومی بسیاری دارد که اساسا متوجه بشریت است، ولی تفاوتهای حرفهها و حوزههای کار مسائل متفاوت دارد بنابراین قلمروهای خاص اخلاقی ایجاد میکند. مثلاً در پزشکی یکی از کدهای اخلاقی این است که بیمار نباید بدون دلیل درد بکشد. این یک کد اخلاقی است که در تاریخ اخلاق پزشکی اگر مراجعه کنید تقریباً جزو قوانین اولیهای بوده که وجود داشته، حالا اگر بیمار اثبات کند که پزشک من بیدلیل موجب شده که من درد بکشم، میتواند درخواست جبران کند. اخلاق حرفهای به طریقی، الزامی کردن عمل دینی هم هست که اگر به قاعده تبدیل شود، ما به سمت جامعة سالم میرویم. به نظر میآید که اگر غرب در بعضی از عرصهها توانسته است سلامت فرآیندها را تأمین کند، دقیقاً به خاطر این بوده که کدهای اخلاقی را تعریف کردند و برای آن الزامات قانونی و حقوقی ایجاد نمودند.

باید توجه کرد که قانونی کردن اخلاق نباید منجر به از دست رفتن روح اخلاق که انجام عمل اخلاقی بخاطر خداست بشود. روح عمل اخلاقی که همواره عمل بدون توقع و عمل بدون تمنی را بوجود میآورد، در سلامت نهادینه فرد و جامعه بسیار مهم است. در عین حال اگر گردن فرازهای نفسانی انسانی توسعه پیدا کند ناگزیر به قانونی کردن روابط اخلاقی هستیم و این موضوع تحت عنوان «اخلاق اکادمیک» و یا «اخلاق عملی» ضرورتی انکار ناپذیر است.

 

 آیا ریشه اینها، بیشتر در علوم انسانی است؟

ریشه اخلاق در الهیات است. اگر چه الهیات بعنوان یک علم جزء علوم انسانی محسوب میشود ولی باید گفت الهیات یک حوزه بزرگتر وفراگیرتر است و همه دامنههای علم را در بر میگیرد. لذا در حوزه علم میتواند از «اخلاق علمی» صحبت کرد. ما امروز در محیطهای دانشگاهی بصورت گسترده نیازمند اخلاق حرفهای و علمی هستیم.

مثلاً استاد دانشگاه در نوع رابطهاش با دانشجو نیازمند یکسری کدهای اخلاقی است و نوع رابطة دانشجو با استاد هم نیازمند کدهای اخلاقی است که قابل استناد هم باشد. یعنی دانشجو و استاد امکان ارجاع به قواعد اخلاقی داشته باشند. مثلا در ترفیعات استاد که استاد ترفیع پایه پیدا میکند، این را بارها از زبان اساتید میشنوید که حق ما رعایت نشده است. حال اگر کد یا استانداردهای تعریفشدهای وجود داشته باشد که طرفین بدانند و اعلام شود که شما چرا ارتقاء پیدا نکردید، این ابهامها از بین میرود ولی شفافیت لازم در نظام ارتقائات دانشگاه وجود ندارد. ایجاد این شفافیت در مسایل مختلف، خود یک کد اخلاقی است. کجاها باید شفاف باشد و کجاها نباید باشد. به نظر من این کدهای اخلاقی باعث سلامت رابطة استاد با استاد، استاد با دانشجو و دانشجو با دانشجو و اساساً سالمسازی فضای دانشگاه میشود. بهطور حتم، اینگونه توجه حرفهای و حقوقی در حوزة علوم انسانی است و البته جنبه بینرشتهای هم دارد. یعنی وقتی شما میخواهید کدهای اخلاق پزشکی را تعریف کنید، قاعدتاً باید تعاملی با حوزة و مسائل تخصصی داشته باشید.

 

 وضعیت آموزش و پژوهش در رشتة شما چگونه است؟

آموزش یک امر شدیداً نسبی است و با شرایط، زمان و تحولات در تکنولوژیهای آموزشی نیازمند تجدید نظر روشی و محتوایی است. ما بسیار نیاز به تغییر داریم. در رشتة ارتباطات وضعیت به نسبت خوب است. اساتید این رشته از امکانات چندرسانهای استفاده میکنند، تنوع امتحان دارند یعنی فقط امتحان کتبی آخر ترم نیست؛ اینکه صرفاً یک متن معرفی شود و بعد هم از همان امتحان گرفته شود متداول نیست. بچهها از امکانات کمکآموزشی، فیلم و روشهای سناریوسازی استفاده میکنند، ولی نیازمند به قاعدهمند شدن بیشتری است. ما باید یک مرکز برای مطالعه نظامهای جدید آموزش عالی در دانشگاه داشته باشیم که مرتب جستجو و پژوهش کند. ببیند که چه روشهای آموزشی جدیدی باید به وجود آید و متناسب با آن توسعة دانشگاه را هموار کند. یک نقش جدی که میتواند ایفا کند، این است که ببیند نیازهای جامعة ایران برای توسعه در بخش کشاورزی، صنعت، خدمات، حوزههای انفورماتیک و... چه احتیاجات جدیدی است و آنها را در دانشگاه برنامهای کند.

ما نیازمند نهادهای جدید جهت منطقیتر کردن روندهای آموزشی داریم. مثلا ما یک برد امتحانات نداریم که امتحانات را به صورت متمرکز برگزار نماید. الان در کشورهای پیشرفته حضور شخص ثالث فقط در حوزة تز معنادار نیست، حتی در امتحانات آخر ترم باید یک فرد بیرونی باشد که امتحانات را بگیرد. این خود یک روش سالمسازی رابطه استاد و دانشجو است؛ چون چیزی که در اختیار استاد هست، نمرة امتحان است و این خودش می تواند منشأ خیلی از مسائل باشد. دانشجو ادعا میکند استاد با من بد بوده، این نمره را به من داده یا دلایل مختلفی را فرافکنی میکند. ولی اگر این اداره باشد که این اداره را اساساً دانشجوها با هویت فردی نشناسند و از دانشجوها امتحان بگیرند، روندهای سالمتری خواهیم داشت. این نهادها اگر ایجاد شود وضعیت بهتر میشود. اما شخصاً از وضعیتی که الان در دانشگاه تهران داریم، راضی هستم. بهخصوص اینکه ما در بعضی از درسها توانستهایم دانشجوها را به عرصههایی کاربردی بکشانیم. آنجایی که علوم انسانی دستی در اجرا و عمل پیدا میکند، توفیقاتش خیلی زیاد است و دانشجویان هم تواناییهای خوبی دارند ولی آنجایی که فقط سرکلاس هستند، نمیتوانند حس کنند که این علم کجا به دردشان میخورد.

 

 البته باید توجه داشته باشید که رشتة شما نسبت به خیلی از رشتههای دیگر توانایی کاربردی و عملی بیشتری دارد.

این مطلب درست است ولی میتوانست این اتفاق نیفتد. مثلاً اگر به سراغ جامعهشناسی هم بروید، میتواند کاربردی باشد. علوم سیاسی و روابط بینالملل هم همه ظرفیتهای کاربردی شدن را دارند. حتی در حوزههایی همچون ادبیات، امروز بیشترین وقت غربیها در اوقات فراغتشان برای رمانخوانی است و بدین صورت، فضای زندگی دوم برای مردم ایجاد شده است که در آن خلسههای روحی برایشان فراهم میشود و خودشان را با چیزهایی غیر از آن چیزهایی که بهطور روزمره در زندگی با آن درگیر هستند، سرگرم میکنند. اساساً توجه به حوزة تخیل، حوزة نوستالژیا و دستنیافتهها در حوزة ادبیات است. ادبیات هم میتواند در این عرصه وارد شود و جایگاه جدیدی پیدا کند. اگر علمی هیچ کاربردی ندارد چه فایدهای دارد. من همیشه به دانشجوها میگویم در آخر کارتان بگویید برای چی؟ پس چی؟ و دنبال نتیجه بودن باشید.

 

به عنوان آخرین سوال، امسال سال دومی است که از تأسیس جشنواره فارابی میگذرد. شما فکر میکنید این جشنواره چقدر میتواند در ارتقاء وضعیت علوم انسانی و بهبود تمرکز و توجه به تحقیق و پژوهش در این حوزه مؤثر باشد؟

به هرحال رقابت همیشه عامل سازندهای است. بهخصوص رقابتی که در فرآیندی سالم قرار گیرد نه رقابتی که من به قیمت بودن خودم دیگران را حذف کنم که در اینصورت خطرناک میشود. ولی رقابت سالم، منشأ رشد علم است و اولین نتیجهای که جشنواره فارابی میتواند داشته باشد این است که رقابت در حوزة علوم انسانی جدی میشود.

نقش دومی که فارابی میتواند داشته باشد مقداری به معرفی برجستگان کشور کمک میکند. البته زیاد جایزه دادن هم خوب نیست. جایزه نباید معنای خودش را از دست بدهد. اگر کسی جایزهای را میبرد مثل اُسکار، باید یک حس بردن داشته باشد. و این اُسکار گرفتن برای او فرصتهای جهانی و ملی را فراهم کند، ولی به هرحال ثمرة دوم امثال جشنواره فارابی، این است که برجستگان امروز را بتواند معرفی کند. نکتة سوم این است که ملاکها و معیارهای فارابی برای مسیر علم انسانی امروز، کانال ایجاد میکند. وقتی یکی از معیارهای جایزة فارابی مثلاً این است که چقدر حاصل تلاش علمی یک نفر در توسعة جامعة ایرانی نقش داشته، در واقع به مسیر علوم انسانی جهت داده میشود. اگر این جایزه، جایزه مهمی باشد، نه از لحاظ مالی از لحاظ شأن علمی که ایجاد میکند، طبیعتاً این مسیر به سمت تولید علم میرود. اگر شما یک شاخص بگذارید که نوع رابطة استاد با همکاران خود و با دانشجویانش را مشخص کند، نوعی تشویق برای توسعه رفتار اخلاقی است.

لذا قطعاً خانواده علوم انسانی نیاز داشت که جایی آن را به حساب آورند و بهصورت برجسته یک خاصگرایی در مورد علوم انسانی تحت پوشش یک جایزة ملی و یک جایزه جهانی صورت گیرد. ما امیدوار هستیم که فارابی بتواند در سطح یک جایزة جهانی مطرح شود. چون به هرحال این مسابقه هرچه جهانش وسیعتر باشد، رقابت جدیتری پیدا میشود و اهمیت بیشتری هم پیدا میکند.

تبلیغات