ظهور و دوام اسلام در هند
آرشیو
چکیده
متن
خانم ان ماری شیمل-یکی از بزرگترین و پراثرترین خاورشناسان و اسلامشناسان-به سال 1922 میلادی در ارفورت آلمان متولد...و در نوزده سالگی در رشته مطالعات اسلامی به اخذ درجه دکتری از دانشگاه برلین موفق شد.وی پیش از فراغت از تحصیل به زبانهای عربی، ترکی و فارسی تسلط یافت.پس از مدتی جهت تدریس در دانشگاه ماربورگ به آمریکا رفت.از سال 1954 به مدت پنج سال در دانشگاه آنکارا(ترکیه)به تدریس تاریخ ادیان تطبیقی پرداخت و سپس به آلمان بازگشت و در دانشگاه بن به تدریس ادامه داد.در سال 1967 به دانشگاه هاروارد امریکا رفت و تاکنون در آنجا علاوه بر چند رشته دیگر، در زمینه فرهنگ هندو-اسلام به تدریس و تحقیق اشتغال دارد.پروفسور شمیل همچنین نیمه دوم سال را در بن به تدریس میپردازد.وی از چند دانشگاه از جمله اوپسالا، در سوئد و سند و قائد اعظم در پاکستان درجه دکتری افتخاری دریافت نمود. کتابها و مقالات متعددی از وی به زبانهای انگلیسی، آلمانی، عربی، ت رکی و فارسی پیرامون جوانب مختلف فرهنگ اسلامی انتشار یافته است که:سیر گسترش اسلام در شبه قاره هند-خوشنویسی و فرهنگ اسلامی-ابعاد تصوف اسلامی musticel dimensaonsofisim-پر جبرئیل-شعر عارفانه اسلامیهشکوه شمس-بانگ نای diedder rohrflote-مقاله مبسوطی در جلد دوم کتاب تاریخ ادیان در معرفی اسلام، از آن شمار است.خانم شمیل در کنار تحقیقات خود قطعاتی از اشعار عرفانی را به دوازده زبان ترجمه کرده و به پاس فعالیتهایش به دریافت جوایز متعدد ادبی نایل شده است.او در سال 1963 میلادی مجله فکر و فن را که به زبان عربی است و در آلمان منتشر میشود بنیان گذارد.و هماکنون مدیریت مرکز بینالمللی تاریخ ادیان را بعهده دارد.
بلاذری، واکنشهای نخستین هیأتی را که به سفر پرخطر شبه قاره هند فرستاده شدند * با ایجاز و اختصار توصیف کرده است.وقتی که آن گروه پیشتاز عرب از سفر بازگشت و عثمان خلیفه«احوال آن دیار باز پرسید»، گفته شد.
در آجای آب اندک ریزد، میوه ناخوش خیزد و دزدان خود دلیری انگیزد.اگر سپاهی اندک بدان جای رود، ره نیستی گیرد، چون بسیار شود از گرسنگی میرد....
خلیفه حیرت کرد و پرسید:«سجع میپردازی یا خبر میگویی؟» (1) مکران، جایی که سپاهیان عثمان به آنجا رسیده بودند، یقینا جاذبترین بخش امپراطوری مسلمانان در هند نبود و با وجود یورشهای کوچکی که صورت گرفت ** باز هم هفتاد سالی طول کشید تا کوششی اصلی برای ورود به شبه قاره هند انجام پذیرد.آمدن به هند امری لازم الاجرا بود زیرا پیامبر(ص)فرموده بود:«خداوند دو گروه از اصحاب مرا از آتش دوزخ رهایی بخشید:گروهی که به هند حمله برد و گروهی که(در آخر الزمان)همراه عیسی بن مریم باشد» (2) ***
این حدیث هندی سخن از ارتباطهای قدیمتر میگوید:حکایتی از جنوب هند درباره سلطان شکروتی shakarwati چنین میگوید که این حکمران- مانند راجه بهوجای اوجینی raja bhoja of ujjain در آن زمان به اسلام گروید که معجزه انشقاق قمر(سوره قمر، آیه 1)روی داد. (3)
نخستین ساکنان عرب سواحل جنوبی و غربی هند به نحو قابل ملاحظهای بر ظهور سپاهیان سلطنتی در نواحی شمالیتر هند از نظر زمانی تقدم داشتند:بعضی خانوادههای عرب در دوران حکومت حجاج و دیگران حدود یکصد و پنجاه سال بعد به هند مهاجرت کردند. لوحی مسین(ساخته دست یکی از افراد قبیله)تامیل که پادشاه مادور madural در سال 262-261/875 به ساکنان عرب داد به آنان اجازه پناهندگی بخشید. (4) زادگان ایشان را مقدر آن بود که در هند جنوبی نقش مهمی ایفا کنند.
داستان دیگری که در آن سعی شده است هند با مهد اسلام مرتبط شود درباره ابو الرضا رتن-abu''r rida ratan است که هندو بود و اسلام آورد و اندکی پس از سال 597-596/1200 ادعا کرد که در شانزده سالگی آوازه پیامبر(ص)را شنیده، به مدینه رفته و در رکاب او جنگیده است و از برکت انفاس قدسی]وی چنان عمر طولانی یافته است که اکنون پس از گذشت ششصد سال قادر است احادیث موثق را نقل کند.او در سال 640-641/1243 مرد و در بهاتندا، ناحیه پاتیالا به خاک سپرده شد که در آنجا هنوز هم به عنوان پیر، معزز و محترم است و احادیث مروی او (رتنیّات)را دانشمندانی پر شوق چون ابن حجر عسقلانی جمع آوری کردهاند. (5)
این کنایات افسانهای، خود بخشی است از تمایل انتساب اسلام هند به نخستین روزگار تاریخ اسلام. ابراز احترام به مقابر بعضی صحابه حضرت محمد(ص) به همین تمایل اثبات قدمت حضور مسلمانان در شبه قاره هند مربوط میشود.
اما از نظر تاریخی باید گفت که ظهور اسلام در شبه قاره با فتح سند در سال 92/12-711 آغاز میشود.محمد بن قاسم هفده ساله بود که به سند فرستاده شد **** تا انتقام زنان مسلمانی را بگیرد که اسیر دزدان دریایی شده بودند.دیر زمانی برنیامد که او با لشکر خود ناحیه کنار رود سند را تا مولتان فتح کرد. بومیان آنجا که اکثرا مذهب بودایی داشتند از حکمران برهمن داهر dahir که خاندانش به تازگی به قدرت *بلاذری در اینجا نام حکیم بن جبله را آورده است.رک: فتوح البلدان، ترجمه دکتر آذر تاش آذر نوش، تهران، چاپ دوم، 1364، ص 187 و 176، (از این پس فتوح)-م.
**رک:بلاذری، ص 176 به بعد، «فتحهای سند»-م.
***این حدیث در مآخذ شیعه وجود ندارد و یقینا جعلی است.م
****«به روزگار خلافت ولید بن عبد الملک، حجاج، محمد بن قاسم بن محمد بن حکم بن ابی عقیل را ولایت[آن دیار] داد»(فتوح، ص 190)-م.
رسیده بودند، ناراضی بودند و چنین بنظر میآید که مذهب بودا نه تنها مانع لشکر کشی محمد نشد بلکه این کار را سهولت بخشید.چاچ نامه، هم بر اساس تاریخ مفقوده مدائنی و هم به شهادت مآخذ هندی شرح نکته به نکته این فتح را که به ادعای خردمندان آن سرزمین ستارگان خبر آن را از پیش داده بودند، نقل کرده است. *
محمد بن قاسم در جهت گرویدن قاطبه مردم به اسلام جز آنان که خود میخواستند مسلمان شوند جدیت نکرد و مردم را با دین کهن خود رها کرد. بیرونی هم این موضوع را از روی حقیقت گفته است. (6)
برای اقلیتی کوچک که در فاصلهای بسیار دور از شام، مرکز حکومت، فعالیت داشت براستی دشوار بود که عقاید و اعتقادات دینی-اجتماعی جدید را بر ملکتی دارای فرهنگی متفاوت تحمیل کند.
بنابراین آن فرمانده جوان سعی نکرد تا ساختار اجتماعی سرزمین سند را دگرگون سازد و چون بیشتر به طرف شمال پیش رفت سخت با احتیاط عمل کرد. بلاذری سخنی را نقل کرده است که او در الور alor نزدیک باریکههای مهم و استراتژیک سند(نزدیک رهری rohri امروز)بر زبان راند:
«بتکده نیز همچون کنیسه مسیحیان و یهودیان و یا آتشکده پارسیان است.» (7) **
معنی این سخن آن است که وی بودائیان و هندوان را با اهل کتاب به یک چشم مینگریسته است.بنابراین او بر آنان جزیه بست اما رسمی را که اکثر حکمرانان بعدی مسلمان هند در پیش گرفتند بربر همنها تحمیل نکرد. محمد در مولتان، شهر طلا، بتکده معروف خورشید را ویران نساخت، بلکه مانند جاهای دیگر، در آنجا هم مسجدی بنا کرد.پس از بازگشت محمد به عراق که در آنجا به نحوی خائنانه کشته شد، جانشینان وی نیز از همین شیوه پیروی کردند.
یکی از این مساجد که اخیرا حفاری شد و گمان میرفت دیبل باستان daibul یعنی نخستین محلی باشد که مسلمانان در آنجا قدم به خشکی نهادند نمونهای است از سبک بنای مساجد بزرگ خاورمیانه، این مسجد کتیبهای دارد که به حالتی تزئینی به خاط کوفی ساده نقش شده است.شهر بزرگ سند منصوره بود که احتمالا در دهه 120 یا 130/740 یا 750 بنا شده است و این خرداد به، آن را«دارای یک مایل عرض و یک مایل پهنا»مانند جزیرهای وصف میکند که شاخههای مهران(سند)آن را در بر گرفته است.به گمان او مردم آنجا از قریش و به اهل عراق مانند بودند اما حکمرانان به سبک هندیان لباس میپوشیدند.
ابن حوقل و ادریسی نیز از شهر بزرگ و پر جمعیت منصوره سخن میگویند که مرکز تجارت با سرزمینهای حاصلخیز اطراف و دارای بازارهای مملو از امتعه و گوشت و میزه ارزان بود.
از ویرانههایی که شهر منصوره اکنون بر آن نوسازی شده است چنین به چشم میآید که آن شهر را از آجر ساخته و در آن کاشی و مخلوط آهک و ماسه نیز بکار برده بودند.
چندی بعد شهر دیگری به نام محفوظه در مقابل منصوره بنا شد.مسعودی این دو شهر و مولتان را ستوده است و میگوید که در آنجا به زبان عربی و سندی سخن گفته میشد.وصف دقیق شهرهای قدیم که اعراب در ناحیه سند سفلی بنا کردند دشوار است، زیرا این رودخانه در طول قرون بارها مسیر خود را چنان تغییر داده است که گزارشها و مساحیهای کهن کمتر مفید واقع میشود.
اما اگر نمیتوان مطالب مربوط به سند کهن را دقیقا پیدا کرد، میراث فرهنگی آن هنوز باقی است.
هند زمانهای دراز به سبب شاهکارهای علمیاش در دنیای خاور نزدیک شهرت داشته است و سند حالت دستگاه تقویت کنندهای relay را داشته که بدان وسیله دانش ریاضیات و نجوم به سرزمینهای مرکزی اسلام انتقال مییافته است.
*درباره روایت مدائنی و جزئیات این واقعه رک:فتوح، ص 191 به بعد-م.
**رک:فتوح، ص 192.
از آنجا که این سرزمین تازه فتح شده را نیاز به تعالیم مذهبی بود تعدادی از عالمان عمر خود را وقف جمعآوری و تدریس حدیث کردند.فهرست طولانی نام دانشمندانی با نسبت منصوری، دیبلی، سندی (سندهی)و غیره که در تذکرهها و دایرةالمعارفها آمده است نشان میدهد که شماره علمای اخباری که در سند زندگی کردند یا از سند برخاستند حقیقتا چشمگیر است. (8)
بزرگ بن شهریار، نخستین سیاحی که از این ناحیه دیدن کرد در کتاب عجایب الهند خود حکایت میکند مهروک بن رایک * پادشاه«را» ** در سال 4-883/270 از حکمران منصوره خواست تا کسی را برای تعلیم دروس اسلامی نزد وی فرستد و دانشمندی به(شهر نامعلوم)«را»رفت و پس از آنکه برخی موضوعات فقه اسلامی را به نظم درآورد قرآن را با آغاز از سوره یس برای آن راجه ترجمه کرد. (9)
این موضوع که دین آمیخته به صبغه عرفان در آن زمان در سند تا چه پایه رونق داشته است نامعلوم است. اصلیت ابو علی سندی که بایزید بسطامی را اصول عرفان آموخت مورد تردید است و شاید وی اهل روستایی بوده است به نام سند واقع در نزدیکی بسطام و نه دره سند در هند.در هر حال باید به یاد آورد که حلاج، عارف بزرگ«شهید عشق الهی»(مقتول در بغداد به سال 309/922)حدود سال 292/905 ضمن سفر تبلیغی خود از سند دیدن کرد.
دشمنان او این سفر را به علاقه وی به آموختن شعبدههایی چون رسن بازی در هند نسبت میدهند که زمانی طولانی به وطن جادوگران تیره رنگ شهرت داشت.دیدار حلاج از سند ظاهرا در آن زمان ثمره زیادی ببار نیاورد اما نام او(یا بهتر است بگوییم نام نسبی او از پدر، منصور)امروز حتی در اقصی نقاط آن سرزمین نزد همه نامی آشناست، زیرا سرایندگان اشعار عامیانه عرفانی سندی و پنجابی او را نمونه کامل افرادی برگزیدهاند که بدان شدت حق تعالی را محباند که وجد و حال پرشورشان آنان را ناگزیر میسازد که پرده از راز وحدت جامع الهی بردارند و در نتیجه به دست ملایان متعصب شهید میشوند.
در هر حال، عشق الهی حلاج آنقدرها هم دلیلی بر کشتن وی نبود بلکه دلیل بردار کردن او بیشتر این واقعیت سیاسی مهم بود که وی حین سفر خود به سرزمین سند با قرمطیان بحرینی که در مولتان و بخش شرقی سند به تازگی سکونت گزیده بودند ارتباط برقرار کرده بود، هر چند که سند در سال 289/902 تحت حکومت یعقوب صفاری قرار داشت قرامطه حکومت خود را در جنوب تا منصوره توسعه دادند.
حتی چنین اظهار نظر شده است که سلسله مستقل سومر و sumro در سند که تا سده هشتم/اواسط چهاردهم حکومت میکردند.اما درباره این مسأله هنوز هم جای سخن باقی است.از مولتان سکهها به خارج فرستاده میشد که به نام خلیفه فاطمی در اواخر سده چهارم/دهم ضرب شده بود و به این ترتیب خبر از سلطنت شرعی وی میداد.
شگفت آنکه اسماعیلیان اولیه در مولتان معبد خورشی را که محمد بن قاسم از آن در گذشته بود، کاملا بر خلاف سیاست بعدی خود یعنی ایجاد پلی میان دو قوم بزرگ شبه قاره، ویران ساختند.آنان مسجدی را هم که محمد بن قاسم بنا کرده بود، بر اثر عداوت با هر آنچه در حکومت خلفای اموی شده بود، بستند.بیرونی هم این موضوع را نقل کرده است(همانجا، ص 117).
محمود غزنوی، مبارز و قهرمان مذهب تسنن در سال 395، 1005 به مولتان رسید، عنصری شاعر دربار او چنین میسراید:
به مولتان شد و در ره دویست قلعه گشود
که هر یکی را صد بند بود چون خبیر *** (10)
*شاید محروق بن...-mahruk تلفظ صحیحتری باشد-م.
**را-ra ظاهرا نام مکان است-م.
***دیوان عنصری، تصحیح محمد دبیر سیاقی، تهران، 1363 چاپ دوم، ص 133، ب/1466.
محمود در حمله نخستین خود به ستاندن خراج از حکمران قناعت کرد اما پس از شش سال به مولتان بازگشت و بسیاری از«رافضیان»را بکشت و ناقص- العضو کرد.قرمطیان علیرغم این آزار و شکنجه تقریبا تا دو سده دیگر فعال باقی ماندند تا آنکه اختفا گزیدند و بعدها دوباره به صورت مبلغانی موفق ظاهر شدند.
اسماعیلی شدن بخشهای وسیعتر شمالغربی هند با محمود غزنوی«یاور خلیفه عباسی»آغاز میشود.او از سال 390/1000 به بعد، پیش از مرگش به سال 421/1030، هفده بار به شبه قاره حمله کرد و مهمترین کار بزرگ او ویران ساختن معبد سومنات در کاتیاوار kathiawar بود که در سال 417/1026 حین شانزدهمین لشکرکشی به غارت رفت.محمود با این عمل در چشم مسلمان به صورت قهرمان درآمده است اما در روایات متواتر از او به عنوان دشمنی بزرگ یاد میشود.
غنائمی که محمود از هند آورد از بین رفته است، اما اثری که اصالت خود را مدیون لشکرکشیهای او به هند است هنوز باقی است:این اثر کتاب الهند بیرونی است. *
بیرونی به سال 362/973 در خوارزم متولد شد و پس از فعالیت در گرگان به سال 407/1017 به دربار غزنه پیوست، مدتی در هند اقامت گزید و از دانش خود در فلسفه یونان، ریاضیات و علوم، همچنین از ذهن کنجکاو خود برای مطالعه و تحقیق در زندگی و افکار هندوها استفاده کرد.
نتیجه تلاش وی نخستین تحقیق عینی است که تاکنون در زمینه فرهنگی بیگانه صورت گرفته است.اما علیرغم استباط عمیق وی از مفاهیم فلسفی مکاتب مختلف فکری هندو و علیرغم واقعبینی کلی خود حتی بیرونی هم نتوانست از ذکر3عناد ذاتی هندو» (11) که با انجام بسیاری اعمال خلاف نسبت به مسلمانان فرصت ظهور مییافت خودداری کند، او خدای را سپاس میگوید که این رسوم از میان آنان که اسلام آوردهاند رخت بربسته است.مشکل عمده در راه ارج نهادن بر هندوها، نظام طبقاتی آن جامعه(کاست)است:
«ما مسلمانان کلا از این مسأله برکناریم، همه مردم را برابر میدانیم مگر در پارسایی و این بزرگترین مانع است که راه هر گونه تقرب یا تفاهم را میان هندوها و مسلمانان میبندد». (12)
چنین بنظر میرسد که بیرونی با ابراز این شکوه که هندو مسلمان را«نجس»میشمارد نقارهای قومی سده بیستم هند را پیشگویی میکند-قومی که نمایندگانش از سخنان شایسته این دانشمند قرون وسطی استفاده شایان بردند.
با توسعه امپراتوری غزنوی، لاهور پایتخت (422/1031)پس از آنکه آخرین شورش هندوها در سال 433/1042 فرو نشست، به مرکز واقعی آموزش تعالیم اسلامی تبدیل شد.نام شیخ محمد اسماعیل بخاری لاهوری(م 448/1056)که پیش از فتح غزنویان به لاهور آمده بود، مترادف است با نام نخستین دانشمند مسلمانی که در بخش شمال غربی هند به تبلیغ اسلام و نقل علم حدیث پرداخت، رشتهای که در طول قرون راه توسعه و تکامل پیمود و در آن سرزمین رواج پیدا کرد.غزنویان در فقه از مکتب حنفی پیروی میکردند، غوریان که پس از آنان قدرت یافتند حنفی بودند و این مذهب بجز در میان اعراب جنوب، پر نفوذ باقی ماند.
در طول سده پنجم/یازدهم متفکران بزرگ عارف، بخصوص در ایران پیرامون افکار و اخلاقیات تصوف کتب اساسی تألیف کردند.یکی از آنان علی بن عثمان الجلاب الهجویری، اهل ناحیه غزنه بود که پس از سیاحتی طولانی به لاهور رسید و سرانجام در آنجا سکونت گزید و حدود سال 463/1071 دنیا را وداع گفت.
کشف المحجوب او یکی از مهمترین منابع تاریخ آراء و اعمال صوفیان کهن و در عین حال یکی از نخستین آثار نظری تصوف است که به زبان فارسی نوشته شده است. *مراد کتاب تحقیق ماللهند است که قسمتی از آن به کوشش منوچهر صدوقی سها در شمار انتشارات مؤسسه مطالعات و تحقیقات فرهنگی منتشر شده است.
هجویری به پیروی از زاهدان ریاضت کش قدیم تجرد را برگزید و دیری نگذشت که آوازه پیری یافت.هجویری تحت نام(داتا گنج بخش)اولین پیر مورد احترام لاهور دانسته میشود.چنین گفته شده است که هجویری «بر پیران و مشایخ هند تفوق عالیه داشت و هیچ پیری بدون کسب اجازه قبلی از روح او بدان سرزمین وارد نمیشد.» (13)
آرامگاه او که اغلب مرمت شده و اخیرا با درهای نقرهای(هدیه مردم ایران)تزئین یافته است هنوز هم نقرهای(هدیه مردم ایران)تزئین یافته است هنوز هم عبادتگاه پرآمد و شد پاکستانیهاست.حتی میگویند که محمد اقبال به هنگام تفکر و عبادت بر مرقد داتا صاحب اندیشه ایجاد وطن اسلامی مستقل را در شبه قاره دریافت کرده است. (14) بعضی اشعار اقبال بر صفحات مرمرین مزار او نقش شده است.
چنین بنظر میرسد که آبادیهای کم و بیش جدا مانده مسلمانان در نواحی مختلف دشت گنگ، از جمله در بنارس، اوده شرقی و حتی در بیهار وجود داشت- حتی روایات محلی از آن حکایت میکند که تاریخ مزارت مسلمانان به پیش از دوره غوریان میرسد، البته یافتن شواهد و مدارک کتیبهای دشوار است.یکی از این مزارات، مزار بی بیپاک دامنان-bibi paq damanan است در لاهور منتسب به هفت بانوی پاکدامن که در سده اول هفتم به هند رسیدند.
لاهور، شهری که شاعران فارسیگوی همچون ابو الفرج رونی و مسعود بن سعد در سدههای پنجم و ششم/یازده و دوازده، در آنجا میزیستند، مورد تاخت و تاز فاتحان بعدی یعنی غوریان قرار گرفت که دوباره در سال 576/1181 از افغانستان سرازیر شدند.قبول این سخن حسن نظامی که در کتاب تاج المآثر وی آمده دشوار است که در آن زمان در لاهور«از هر یکصد نفر نود تن عالم بودند و از هر ده نفر نه تن مفسر قرآن ...». (15)
معز الدین غوری در جنوب تامولتان و اکچه ucch که در سال 570/1175 آنجا را از قرمطیان بستاند پیش رفت، کارماتیها که با وقفهای کوتاه، نزدیک به سه قرن در آنجا حکومت رانده بودند سرانجام کمر به قتل او بستند.
غوریان و بردگان سپاهی ایشان در صدد بودند که بیشتر به سوی جنوب شرقی پیشروی کنند.معز الدین دهلی و اجمر ajmer را فتح کرد 588/1192 و حکومت مسلمانان را تا گنوج و گوالیور وسعت بخشیده بود که در سال 602/1206 در کنار سند کشته شد. بربیهار تاخت و در بنگال مستقر شد.نظامی)k.a.( اشاره میکند که«طبقات ممتاز و حکومت اشراف راجپوت»در برابر مهاجمان مسلمان مقاومت کردند. وی ادامه میدهد:
«اگر عامه هندیها در برابر استقرار حکومت ترکان در هند مقاومت میکردند غوریان نمیتوانستند حتی یک اینچ از خاک هند را دوباره بدست آورند». (16)
برکنار بودن عامه مردم هند از آموزش نظامی و عدم تجهیز لشکریان هندی واقعیتی بود که موقعیت را بر سپاهیان کاملا آموزش دیده و چابک ترک سهولت بخشید.عامه مردم که بیشتر در نواحی روستایی زندگی میکردند تغییر حکومت را کمتر احساس کردند زیرا شریعت در زندگی روستایی مداخله نداشت و هیچ تغییری هم، در نظام«کاست»بوجود نیاورد. نحوه اداره زمین مزروعی کم و بیش به همان وضع که بود باقی ماند و بازرگانان و صرافان هندو به همان اندازه از نفوذ حکمرانان جدید برکنار ماندند که جهودها در کشورهای عربی پس از ظهور اسلام.
نگرش علما نسبت به وضعیت کشور را عمدتا اصولی تعیین میکرد که ایشان در کتب فقه مییافتند، کتبی که در محیطی کاملا متفاوت یعنی در دنیای عرب نوشته شد ه بود.«هیچ عالم مسلمان هندی سده هفتم/ سیزدهم در صدد برنیامد که مسائل و مشکلات مسلمانان هند و رابطه آنان با هندوها را در پرتو شرایطی تحت مطالعه قرار دهد که در این سرزمین جریان داشت». (17)
این وضع بدان پایه بود که مورخی چون فخر مدبر «درباره جهودها، مسیحیها و زرتشتیها سخن میگوید اما مطلقا نامی از اکثریت عظیم مردمان هندو به میان نمیآورد.»همانگونه که پیتر هاردی به کنایه خاطر نشان میسازد، نزد مورخان مسلمان «هندوها...فی نفسه هرگز قابل توجه نیستند بلکه مورخان مسلمان صرفا به عنوان جدید الایمان، جزیه پرداز و لشکری به آنان توجه دارند». (18)
مؤلفان هندو میل دارند که به بعضی معیارهای تبعیضآمیز علیه هندوها نظر افکنند-حتی تحمیل جزیه را ستم پیشگی بدانند، حال آنکه در حقیقت با آنان دقیقا همانگونه رفتار میشد که با مسیحیان و یهودیان در خاور میانه. (19)
در شهرهایی که مسلمانان بنا کردند یا آنها را توسعه دادند تغییرات بزرگی روی داد و در این جاها بود که کارگران و صنعتگران هندو تحت تأثیر اسلام رها از کاست قرار میگرفتند و به آرمان«وحدت اجتماعی»جذب میشدند، زیرا شریعت اسلام از آیین هندو به آنان امکان تکامل میداد.
به این ترتیب شهرهای میان لاهور، لکهنوتی و سونارگون در بنگال شرقی را میتوان گفت که به صورت«جزایر کوچک اسلام پذیری در آمدند که کارگران و صنعتگران آنجا یا بطور کلی کاستهای فرودست یا مردمان بیکاست در آنجا از شرایط جدید سود میبردند و احسان میدیدند.» (20)
بدین سبب است که خبر اسلام آوردن جولاها را مثلا آن هم در سطحی وسیع میشنویم.اسلام پذیری را در بادی امر تا حد زیادی باید مسأله تغییر اجتماعی مراکز شهری دانست و دقیقا پس از این بود که نواحی روستایی تأثیر پذیری از این دین تازه را آغاز کردند، زیرا همانگونه که م.مجیب به حق میگوید:تمدن اسلامی، تمدن شهری بود...بنابراین آشنا س اختن زندگی هندی را با آداب شهرنشینی باید خدمتی اسلامی دانست. (21)
نخستین سلطان از پادشاهانی که«مملوکها»نام گرفتند، یعنی قطب الدین ایبک، پادشاهی مستقل خود را در سال 602/1206 در لاهور تأسیس کرد و سپس به دهلی رهسپار شد و غنایم حاصل از بیست و هفت معبد را برای بنای مسجد قوت الاسلام در دهلی- لالکوت مصرف کرد.مناره این مسجد، قطب منار هنوز هم شاهد عظمت کهن حضور اسلام در هند است.
یک سده بعد، امیر خسرو دهلوی به زبان استعاره شاعرانه ویران شدن معابد هندو را برای مبدل شدن به مساجد اسلامی چنین توصیف کرد:
«به هر جا که بتخانه در تعبد بت کمر تعظیم بسته بود زبان میتین به بحث محکم اساس کفر را از دل او میکند تا در حال آن بتخانه سجده شکر به جای میآورد...». (22) *
ایبک همچنین مسجد ادهی دین کاجهونپرا adhidin kajhonpra را فراخ کرد.این مسجد بزرگ و با شکوه هفت طاق گنبد را معز الدین غوری در اجمر بنا کرده بود و در کنار ساختمانهای واقع در ناحیه قطب یکی از یادبودهای هند مسلمان است که در آن از خط کوفی تا بدار مذهب برای نوشتن کتیبههای بلند استفاده شده است.او حتی در حین لشکرکشیهای خود برای گزاردن نماز و دیگر مراسم عبادی ترتیبات مخصوصی بوجود آورده بود.
گفتهاند که او در اوان جوانی به خدمت مشایخ بزرگ صوفی، شهاب الدین سهروردی و اوحد الدین کرمانی رسیده بود و یکی از آنان پیشگویی کرده بود که وی به سلطنت خواهد رسید.با آنکه ما باید این حکایت را که از قول یکی از آموزگاران صوفی روایت شده است به دیده شک و تردید بنگریم اما خود بیانگر علاقه ایلتمش به نهضتهای عرفانی است که در دوران سلطنت او در هند قدرتمندتر شد.او مقدم قطب الدین بختیار کاکی، شیخ چشتی و شاه جلال الدین تبریزی، مبلغ سهروردی را که به سفر بنگال میرفت به گرمی پذیرا شد.
یکی از اردو کشیهای ایلتمش متوجه اکچه و *فتوح، ص 25، س 15-17.
مولتان یعنی دو محلی شد که هنوز در دست حکمران غوری قبچه qubacha بود، این دو شهر همچنین بخارا مراکز علمی بشمار میرفتند.چاچنامه، این تاریخ نامه پرارزش فتوحات مسلمانان در سند پس از کشف نسخه خطی آن در بخارا«از حجاب زبان عربی برون آورده و به زبان فارسی ترجمه شد».
چنین بنظر میرسد که این کتاب تاریخی در مقایسه با کتابهای تاریخی که اندک زمانی بعد به دست مورخان سلطان دهلی نوشته شد روش ملایمتری نسبت به هندوها را منعکس میسازد تا روشی که در پایتخت دهلی نسبت به آنان اعمال میشد. (23) دربار قبچه پناهگاه دانشمندانی شد که ایران را در دوران حمله مغول ترک کردند.
عوفی، ادیب ایرانی، بعضی آثار خود را در آنجا تصنیف کرد اما وی مانند منهاج السراج واعظ و مورخ بعد از فتح دهلی به دست ایلتمش به آنجا برده شدند. در هر حال، این واقعه پس از آن روی داد که خوارزمشاه جوان فراری دره هند را ترک کرده بود، زیرا ایلتمش آن قدر عاقل بود که با چنگیزخان که در سال 618/1221 در تعقیب خوارزمشاه به سند رسید مصادف نشود.
گفتهاند که بهاء الدین زکریای مولتانی، شیخ سهروردیه، ایلتمش را به ولایت خویش دعوت کرد زیرا به دلایلی از قبچه اکراه داشت.این حکمران تیره روز از میان سپاهیان دهلی گریخت و خود را در رود سند غرق کرد.
از آنجا که شهر اکچه به سبب مدرسه فیروزیهاش شهرت یافته بود ایلتمش نیز مدرسههایی در دهلی و بدایون بنیاد نهاد که پس از متولی بعدی آن، معز الدین غوری، معزیه نام گرفت.او در سال 626/1229 از خلیفه عباسی منصب و خلعت یافت.
دهلی، مقر جدید حکومت که از سر مباهات حضرت دهلی خوانده میشد، اندک زمانی بعد دانشمندان دنیای مرکزی اسلام را به سوی خود جذب کرد.زبان فارسی در سطوح بالاتر حکومتی زبان دیوانی شد و همانگونه که امیر خسرو میگوید در اواخر آن قرن به صورت نیروی وحدتآفرین مفید افتاد.نام اوران اهل عربستان و چین و دیگر نقاط«بسان پروانگان که گرد شمع میآیند»به دهلی آمدند.
تعداد علما بیشمار بود اما مردمان ایشان را به دو گروه علمای آخرت یا علمی ربانی یعنی کسانی که اساسا به زندگی مذهبی علاقهمند بودند و به امور دنیوی دل مشغول نمیداشتند.و علمای دنیا یا علمای سوء تقسیم میکردند که ایشان صمیمانه با حکومت همکاری میکردند و موافق میل حکمرانان و بزرگان قدم برمیداشتند.
به این ترتیب، وقتی که ایلتمش پس از مرگ پسر ارشد خود(628/1231)دختر توانایش راضیه را به جانشینی خویش منصوب داشت هیچ یک از علما اعتراض نکردند، آرامگاه این شاهزاده(پسر ارشد ایلتمش)که به سلطان غری ghari معروف است یکی از کهنترین مقابر مسلمانان در جنوب دهلی است. چهار صد سال بعد بود که عبد الحق، محدث دهلی، انتصاب راضیه را خطایی شرعی و مخالف شریعت دانست.
اما اکرام)s.m(میگوید:علما، اهمیت روحانی آنان هر چه بود، به جای آنکه کلیه علایق شدید مذهبی را مهار کنند و مانع پیشرفت شوند، شاید نهچندان موفقیتآمیز به پیشرفت جامعه مسلمانان در هندوستان کمک کردند. (24)
آنان نیک میدانستند که مسلمانان در هند صرفا «همچون نمکاند در دیگی بزرگ» (25) و چارهای جز رعایت تکالیف قانونی ندارند.آنچه اهمیت داشت تحکیم حکومت اسلامی بود.به یقین، راضیه که پس از سلطنت کوتاه برادر عیاش خود به سلطنت نشست و در طبقات ناصری سلطانی با فراست و دانا خوانده شده بیش از چهار سال سلطنت نکرد(637-633/1240- 1236).او با کنار گذاشتن رسم پرده * در ملأ عام *پرده نشینی زنان به منظور عدم تداخل و رویارویی با مردان غریبه. ظاهر میشد و بر فیل خود سواره میرفت.
گفتهاند که علاقه خاص او به یکی از امیران عباسی به نام یاقوت اصالت و شرافت ترک بودن را از او دور کرد، زیرا در نخستین سده سلطنت دهلی اشراف به هنگام انتخاب فرمانروا بر ترک بودن او بیشتر تأکید داشتند تا بر پارسایی اسلامی او.
حقیقت آن است که بردگان سپاهی ترک در کنار تاجیکهای غیر غلام مهمترین نقش را در طول دوران نخستین سلطنت دهلی بازی کردند.بنابراین جای شگفت نیست که در بسیاری زبانهای هند کلمه«ترک» مترادف کلمه«مسلمان»است و پیوند«ترک»و «هندو»که نزد خوانندگان شعر فارسی پیوندی بسیار آشناست در دوران اولیه حکومت مسلمانان در هند معنایی بسیار حقیقی داشته است. (26)
در دوره سلطنت کوتاه راضیه یک رویداد شایان ذکر است:در سال 634/1237 گروهی از قرمطیان از نقاط مختلف کشور زیر پرچم نور ترک نامی جمع شدند و به مسجد اعظم دهلی حمله بردند.خونریزی شد و این «مرتدان»سرانجام شکست خوردند.هویت نور ترک هنوز هم محل بحث است-مشکل بتوان پذیرفت که او همان مرد باشد که پیران و مشایخ دهلی پارسایی او را به اعلی درجه ستودهاند.
سالهای آرامش فرا رسید، پس از آنکه سلطان مسعود به سبب استبداد و ستمگری و بیکفایتی در سال 643/1246 کنار گذاشته شد، محمود، شانزده ساله، بیست سال تخت سلطنت را صاحب شد.این دیندارترین حکمران سده هفتم/سیزدهم که امیر خسرو او را«فرشته خو»میخواند با کمال مهارت از خطرات سیاست بازی خود را بر کنار نگاه داشت و حکومت را به دست غلام سابق پدر و پدرزن کنونی خود بلبن سپرد و خود پیش از هر چیز به انجام وظایف دینی خویش مشغول شد، اوقات بسیاری را صرف نوشتن نسخ قرآن کرد، آنها را فروخت و زندگی خود را اساسا از این درآمد تأمین کرد و هرگز از بیت المال پولی را صرف هزینههای شخصی خویش نکرد.او همچنین مبالغ هنگفتی را به علما بخشید.دستکم قضاوت عمومی درباره او همین است.
در هر حال، پارسایی اوضاع سیاسی را بهبود نبخشید-توطئهها و دسیسههای اشراف حملات پی در پی مغولان را در پنجاب به دنبال داشت سرانجام هولاکو در سال 657/1259 به فرستاده نصیر الدین قول داد که یورشهای اردوهای خود در شبهه قاره را متوقف سازد.
سلطان در سال 664/1266 از دنیا رفت و مرگ او ظاهرا بدون اشارت پنهانی بلبن نبود.بلبن که در اواخر پنجاه سالگی خود بود اکنون رسما عنان حکومت را در دست گرفت، هرچند که او در سالهای نخستین تا اندازهای بیپروا بود، ولی پس از جلوس بر تخت سلطنت سعی بر آن داشت تا همچون مسلمانی پارسا عمل کند، نمازهای خویش میگذارد، روزه میگرفت و گاهی عبادات مستحب را بجای میآورد.احترام شدید او نسبت به پیران صوفی و علما حتی سبب میشد که او در مراسم تشییع آنان شرکت کند.وی مدرسهای نیز به نام نصیریه به مؤسسات آموزشی مسلمانان دهلی افزود و منهاج السراج(م ح.668/1270)را به مقام اولین مدیر آن مدرسه منصوب کرد.
بلبن علیرغم ترک بودن سبک درباری ایران را اقتباس کرد.او نسبت خود را به افراسیاب افسانهای میرساند(حال آنکه بیهیچ تردیدی ترک بود) و نوادگانش نامهای قهرمانان ایرانی شاهنامه را بر خود داشتند.
یک قرن بعد ضیاء الدین برنی که مورخی سخت محافظهکار بود درباره سلطنت بلبن گزارشی بسیار زنده اما شدیدا تعصبآمیز نوشت و دیدگاههای خود را درباره حکومت آرمانی اسلامی به آن درآمیخت...
او وصیتنامه بلبن را نقل میکند که وی طی آن به پسرش بغراخان میگوید که سلطان چنان باید زندگی کند که کردار، گفتار و رفتارش را مسلمانان ارج نهند و قدر بدانند و باید که از حکمرانان گذشته تبعیت کند و با انجام اعمال پرهیزگارانه و پسندیده رضایت حق تعالی بجوید.
کردار و گفتار و رفتار و فضایل و خویهای فردی او باید چنان باشد که مردمان بتوانند مطابق احکام شریعت زندگی کنند.نگرش کهن مسلمانی مطابق سنت هند در سخنی از برنی آمده است که وی در آن بر اهمیت«دین پناهی»(حفظ دین)به عنوان وظیفه اصلی هر سلطان مسلمان تأکید میورزد.
«حکمران حتی اگر هر روز صد رکعت نماز بگزارد، همه عمر روزه بدارد، گرد منهیات هیچ نگردد، همه خزانه را جز بهر رضای خدا صرف نکند و با این همه«دین پناهی»نکند، توان و قدرت خویشتن در راه بیرون راندن، تنزّل دادن، مطیع ساختن و قلع و قمع دشمنان خدا و رسول خدا و در راه منازعه با آنان بکار نبرد، به دستورات و احکام الهی احترام نگذارد و در پادشاهی خود عظمت امر به معروف و نهی از منکر را جلوهگر نسازد...جای او جز دوزخ نباشد». (27)
اگر بر صحنه سیاسی آن روزگاران نظر افکنیم میتوانیم فاصله میان آرمانهای دینی و واقعیات سیاسی را به وضوح تشخیص دهیم.
در هر حال، زندگی دینی در پایتخت و(احتمالا) تا حدی کمتر نیز در شهرهای کوچک ظاهرا رو به تعالی داشت.واعظان و امامها عموما زندگانی با سعادتی را میگذارنیدند زیرا حکومت به آنان پول میداد و از احترامی والا برخوردار بودند.از واعظان این انتظار میرفت که علاوه بر موعظه روزهای جمعه در ماههای رمضان و محرم-معمولا هفتهای سه روز-جلسات تذکیر بر پا دارند تا دلهای مؤمنان از شور و اشتیاق دینی سرشار سازند.آنان را به هنگام ضرورت فرا میخواندند، از جمله قاضی منهاج السراج که به سبب خطبههایش شهرت دارد، در شب حمله مغول، مردمان را در جلسه تذکیر گرد هم آورد.
قرن هفتم/سیزدهم زمانی است که مقررات مقامات مذهبی استواری یافت.از جمله ایلتمش مقام شیخ الاسلام را بوجود آورد که آن را به بختیار کاکی عطا کرد.وی که عارفی چشتی بود از قبول این مقام خودداری کرد، زیرا سلسله چشتیه از ارتباط با حکومت پرهیز میکردند.آنگاه این مقام در ناحیه هندوستان به سید نور الدین مبارک غزنوی(م 631/1234)سپرده شد که از مریدان شهاب الدین عمر سهروردی بود و با غیر مسلمانان و فلاسفه و مرافعهای تند برپا کرد.مقام شیخ الاسلام در سند در دست بهاء الدین زکریای مولتانی بود.
وظیفه شیخ الاسلام«مراقبت از امور روحانیت امپراطوری بود.همه آن پیرها و فقیرها که از حمایت حکومت برخوردار بودند تحت مراقبت او قرار داشتند.»
در هر شهری، قاضی به انجام همه مشاغل اداری و دیوانی گماشته میشد.در شمار این قاضیها، منهاج السراج، مؤلف کتاب پر اهمیت طبقات ناصری(تألیف 654/1256)در دهلی نقش برجستهای را ایفا میکرد.به شکرانه وجود او بود که مراسم سماع صوفیان، بخصوص چشتیها، علیرغم اعتراض و مخالفت فقیهان دیگر، در دهلی مشروعیت یافت.
فعالیتهای عالمانه اساسا متوجه حفظ میراث اسلامی در محیطی بیگانه بود.بنابراین عالمان سده هفتم/سیزدهم و بسیاری عالمان دیگر زمانهای بعد نیز آثاری چندان ابتکاری بوجود نیاوردند بلکه بیشتر به نوشتن شرحها و تلخیص از آثار کهن علوم اسلامی مقبول زمان و تألیف از روی آنان پرداختند، این تمایل مبین علاقه شدید به سنتهای نبوی در آن دوره، بخصوص در میان رهبران عارف هر دو سلسله بزرگ است، در مقابل مفسدههای خشمانگیز مظاهر با نفوذ هند سلامتترین راه برای رفتاری شایسته پیروی از سنت پیامبر(ص)بود.
یکی از با نفوذترین علمای قرون وسطی که مدتی با دربار دهلی ارتباط داشت، رضی الدین سغانی بود که از لاهور برخاست و بعدها در بغداد سکونت گزید و ناصر خلیفه عباسی، آخرین عضو حقیقتا فعال این خاندان، در سال 617/1220 او را به سمت فرستاده خود به سوی ایلتمش گسیل داشت.سغانی پس از بیست سال به بغداد بازگشت.
مشارق الانوار او ترتیبی تازه و عامهپسند است از صحیحین، (یعنی صحیح بخاری و صحیح مسلم) مجموعه احادیث مسلمانان[اهل تسنن]، که به صورت کتاب حدیثی مورد قبول درآمد و علمای هند شرحهای بیشمار بر آن نوشتند.مشارق که حاوی 2253 حدیث است بطور ثابت برنامه درسی مدرسههای اسلامی هند قرون وسطی قرار داشت که از اواسط سده هشتم/ چهاردهم به بعد با کتاب مصابیح السنه، اثر بغوی (م 516/1122)تکمیل شد.
چند دهه بعد مشکوة المصابیح تبریزی معمول شد و در مؤسسههای علمی هند(و حتی در دوران اخیر در فرنگی محل لکنهو و دارالعلوم دیوبند)مبنای تعلیم حدیث قرار گرفت.در مدرسههای ایالتی مختلف غالبا بر این کتاب شرح گفته و حتی با نام مشکوة شریف به آن ارجاع داده شده است. (28)
در حالی که صوفیان تعلیم حدیث را فراوان توسعه دادند، شاگردان مدرسههای معمولی که امیدوار بودند قاضی شوند نسبت به فقه توجه بیشتری مبذول داشتند و کتاب مرغینانی(م 593/1197)به نام هدایة المبتدی * تا استیلای بریتانیاییها بر هند کتاب رایج مورد قبول بود که با کتاب اصول الفقه بزدوی و رساله مهم فقه حنفی یعنی مختصر قدری(م 428/1037) تکمیل شد.
دانشآموزان کلاسهای تفسیر باید از کشاف زمخشری(م 538/1144)استفاده میکردند اما بعضی رهبران صوفی مانند بهاءالدین زکریای مولتانی این تفسیر معتزلی را قبول نداشتند.چندی بعد تفسیر بیضاوی(م 685/128)را که انوار التنزیل نام دارد عموما پذیرفتند.
دانشآموز قرون وسطای هند برای فراگرفتن صرف و نحو عربی باید که مصباح مطرزی (م 610/1213)و کافیه ابن مالک(م 673/1273)را میخواند ** و در سطح بالاتر از او انتظار میرفت که مقامات حریری را بخواند.
مقامات حریری برجستهترین شاهکار ادبیات عرب است که حتی در قرن دوازدهم/هیجدهم نیز مورد تقلید قرار گرفت.بر همه این آثار بارها شرح نوشته شده است.ظاهرا آثاری که کمتر شهرت یافته است کتب مربوط به کلام است، از جمله تمهید ابو شکور سالمی (اواخر قرن پنجم/یازدهم)و الصحایف الالهیه اثر سمرقندی(م 660/1291)بعدها، مواقف اثر ایجی (م 755/1354)بیشتر جلب توجه کرد.
به این ترتیب مبانی آموزش اسلامی در طول سده هفتم/سیزدهم چنان استحکام یافت که هرگز در جهت استکمال یا انحراف اندیشه کوششی آشکار صورت نپذیرفت.با نگاهی بر تعداد شروح و حواشی بسیار فراوانی که پیرامون این مآخذ و منابع اساسی علمی هند بوجود آمد بهتر میتوان کوششهای متجددین را درک کرد که کوشیدند با نوشتن تفسیرهایی جدید و گاه جسارتآمیز بر محور حقیقی اسلام یعنی قرآن مسلمانان هند را از این بار گرانی که در طول قرنها بر روی هم انباشته شده بود رهایی بخشند.
سلطنت سختگیر اما موفق بلبن که وی طی آن از روی خردمندی استحکامش را بر توسعهاش ترجیح داد در اواخر کار با مرگ فرزند محبوب او، محمد حکمران مولتان حامی امیر خسرو دهلوی و حسن سجزی و ستایشگر مشایخ سهروردیه دچار آشفتگی شد.او در یکی از حملات مغولان که علیرغم وعده هلاکو به صورت یورشهای نامنظم به قصد از پای انداختن سرزمین شمال غربی ادامه یافت کشته شد (680/1282).
بعد از بلبن نوهاش کیقباد در سال 685/1286 به جای وی نشست، بیگانگی کیقباد با پدرش بغراخان گویای سرآغاز دورهای پر آشوب در تاریخ پادشاهی دهلی است.امیر خسرو آشتی کم دوام بغراخان را که در آن زمان در بیهار واوده میزیست با پسرش، کیقباد به *کشف الظنون«بدایة المبتدی»ضبط کرده است.م
**«کافیه»تألیف ابن حاجب و«الفیه»اثر ابن مالک است که سیوطی و ابن ناظم آن را شرح کردهاند-م. زبانی شاعرانه قران السعدین توصیف کرده است.
کیقباد جوانی متمایل به همه نوع خوشگذرانی و فسق و فجور و نمیتوانست چندان مراقب رسوم و تجویزات مذهبی باشد، او حتی بعضی علمای دنیا را سراغ کرد و ایشان برای تخطی او از واجبات ماه مبارک رمضان و بیتفاوتی او نسبت به نماز معذوریتهایی تراشیدند.دوره سلطنت وی کوتاه بود، او در سال 689/1290 به قتل رسید و خلجیها که قبیلهای افغانی بودند به قدرت رسیدند.
حکومت کوتاه ولی عموما خیرخواه جلال الدین فیروز خلجی را اقدام وی به خلاصی یافتن از شر احتمالی سدی مولّیه بدنام کرد، سدی از مشایخ صوفیه و«آراسته به فضائل و کمالات بسیار». (29) بود با وجود تعلق به گروه مولیه از دراویش بیشرع با فرید الدین گنج شکر دوستی داشت.وی از حمایت عمومی وسیعی برخوردار بود و خانقاهی وسیع داشت و بسیاری از امیران مخلوع از سلطنت بلبن در آنجا گرد میآمدند.
واقعیت آن است که این زاهد گوشهنشین ظاهرا منبع درآمدی اسرارآمیز داشت، این درآمد به او اجازه میداد با سخاوتی غیر معمولی میهماننوازی کند و همین امر موجب شد که پادشاه بد گمان شود که وی دست اندرکار توطئهای است.این مسأله هیچگاه قطعا ثابت نشد.سلطان از علماء خواست تا او را به بوته امتحانی سخت دراندازند(مثل رفتن در آتش و امثال آن برای اثبات بیگناهی یا گناهکاری)و ایشان فتوا دادند که این عمل خلاف شرع است.سرانجام، سلطان با کمال بیرحمی او را بدست گروهی از قلندران متعلق به فرقه مذهبی دیگری به قتل رساند و«از این مرد انتقام خود بکشید.»
طوفان خاکی که پس از کشتن او بلند شد و قحط و غلای سختی که در ماههای بعد از راه رسید، به نشانه بیگناهی این پیر عارف تعبیر شد و ماجرای او در تاریخ مسلمانان هند به صورت ضربالمثل باقی ماند.
جلال الدین فیروز مغولان را با موفقیت از لاهور عقب راند(691/1292)و برای نخستین بار لشکری را به دکن اندر آورد(693/1294)که عمو زادهاش علاء الدین فرمانده آن بود.این مرد پر توان اما بیشفقت اندک زمانی بعد عمومی خویش بکشت و تا بیست سال دیگر حکومتی مستبد و سختگیر را در قلمرو پادشاهی خود با زور اعمال کرد.
محتسب اوضیاء الدین سنهای sannai او را در زدودن همه تبهکاریها از راه جور و بیداد یاری کرد(اما سلطان پس از آنکه خود در حالت مستی سهوا اشارت به کشتن دوستی کرد از تلاش خود برای منع اکید مصرف مسکرات دست برداشت) (30)
دستورات شریعت درباره ذمیها بدان صورت رعایت میشد که هندوها از آن پس مجاز نبودند لباسهای گرانقیمت بر تن کنند یا بر اسب سوار شوند.این ممکن است یکی از دلایلی باشد که عالمی چون مولانا شمس الدین ترک مولتانی که خود به امید اشاعه آموختن حدیث از مصر به هند آمده بود، پذیرفت که هر چند علاء الدین به هیچ روی نمازهای خود را منظم به جای نمیآورد باز هم قابل ستایش است زیرا:
شنیدهام که زنان و کودکان هند و بر در سرای مسلمانان به گدایی میروند ستایش بر تو ای پادشاه اسلام از این حفاظت دین محمد(ص)که تو میکنی! (31)
زیرا هرچند که نخستین و برترین علاقه حکمران تحکیم قدرت خود بود و نه مطالعات اسلامی و دولتمردان وی بیشتر بر فراست عملی او متکی بودند تا بر شریعت.با این حال وی در تعقیب و مجازات«بدترین دشمنان پیامبر ما»کاملا فعال بود و مطابق این حکم عمل میکرد که«اسلام را بپذیرید یا کشته شوید!»، قسمتی از مجاهدت وی متوجه اسماعیلیان بود که برنی و امیر خسرو آنان را اباحتیان میخوانند (32) کمی قبل از سال 710/1311 علاء الدین دست به تفحصی زد که امیر خسرو شاعر دربار او در آن باره مینویسد:
«جملگی اصحاب اباحت را احضار فرمود، متفحصان صادق را بر سر ایشان گماشت تا هر یک را پیش جستند و به نرمی تفتیش کردند.... *
پی بردن به اینکه آنان حقیقتا اباحتی بوند آسان بود و او:«بر سر همه از سین سیاست اره راندوارّه با چندان آهندلی و خنده بسیار بر سر ایشان خون میگریست. آنکه دو گان به ضرب نهایی یکی شده بودند آشکارا به زخم ارّه یگان دو میشدند» (33) **
علاء الدین به ایجاد و مرمت ابنیه بسیار علاقهمند بود و پایه منارهای را ریخت که در نظر داشت از لحاظ عظمت از قطب منار برتر رود اما هرگز به انجام نرسید:
«نخست فرمان داد که صحن مسجد را س احتی هر چه فراختر داخل کنند تا جماعت اسلام را که از فراحت توفیق در جهان نمیگنجید عرصه جهان در جهان پدیدار آید....» (34) ***
برج و باروی دهلی نیز مرمت و قسمتی از آن از نو ساخته شد و به گفته امیر خسرو چون: (35) «شرط باشد که عمارت نو را خون دهند چندین هزار مغل **** بزریش را بر سرش قربان کردند....» *****
عملیات نظامی علاء الدین او را به گجرات، مالوا و بار دیگر به دکن آورد و در آنجا ملک کفر که خواجه سرای اهل کمبی بود سپاه سلطان را هدایت میکرد حکمرانان هندوی هند جنوبی خراجگزار دهلی شدند.
نظام جاسوسی علاء الدین به اندازه خط مشی مالیاتی او و روش وی در کنترل قیمتها پر قدرت بود، در سازمان کاملا منسجم حکومتی صدر الصدور مراقب و ناظر بر علما بود.صدر الصدور در قلمرو آن پادشاهی به صورت قدرتمندترین مقامات عالی رتبه درآمد تا آنجا که در زمان اکبر به مرتبه یکی از چهار مقام کل آن امپراتوری رسید.
صدر الصدور بالاترین مقام قضایی بود و مسئولیت همه زمینهای مزروعی را که برای نگهداری مساجد، خانقاهها و معیشت دانشمندان وقف شده بود بر عهد داشت به این معنی که چیزی شبیه اداره مرکزی اوقاف تشکیل داده بود و تقریبا در زمینه اعطای این گونه اراضی وقفی به افراد مختلف در سلسله مراتب مذهبی اختیارات نامحدود داشت.
از آنجا که وی در اجرای احکام شرع بالاترین مقام بشمار میرفت نیز میتوانست بدعت گزاران را تحت تعقیب قرار دهد و حتی اعدام کند.سیاستهای موفق علاء الدین را بعضی مؤلفان به برکات انفاس نظام الدین اولیا منتسب داشتهاند که از پیران عارف دهلی بود و حقیقت آن است که دوست و مرید نظام الدین، یعنی حسن دهلوی چندین بار آن حکمران را مدح گفته است که«به شکرانه وجود او بنای دین و دنیا را استواری و دوام است»:
«شاخ درخت سلطنت او از این رو شاداب است که پرورده تأیید الهی است....». (36)
محبوب دیگر نظام الدین یعنی امیر خسرو نیز آن حکمران را ثنا گفته است و در خانقاء جانشین نظام الدین یعنی در خانقاه چراغ دهلی نیز به سبب تعدیلات اقتصادی او بخصوص به سبب قیمت ارزان غلات از او به نیکی سخن میرفت.
در سال 716/1316، مبارک پسر علاء الدین پس از دوره آشوبهای معمول به جای پدر نشست.این سلطان لقب خلیفة اللّه به خود گذاشت که در سلطنت دهلی تمهیدی نو بود.این لقب مقدس مانع از آن شد که وی پر فسق و فجورترین زندگی را در پیش گیرد و در این زندگی خسروخان محبوب او نقش رهبری کنندهای بر عهده داشت:
خسروخان در یکی از کاستهای فرودست هندو سابقه داشت که اسلام آورده بود.این خسروخان بود که عاشق خود را در سال 720/1320 کشت و عصر جدیدی را گشود.
برنی میگوید که تحت حکومت وی«مساجد از حرمت افتاد و ویران گشت و نسخ قرآن را کرسی و مسند خویش ساختند»حقیقت این اظهارات را *فتوح، ص 20، س 4-6.
**فتوح، ص 20، س 9-14.
***فتوح، ص 24، 3 سطر آخر.
****در متن به همین املاء آمده است.
*****فتوح، ص 28، ص 7 و 8.
نمیتوان ثابت کرد اما پس از گذشت حدود پنج ماه چون این استبداد جای خود را به سلطنت غیاث الدین تغلق داد مردمان بیش از اندازه شادمان شدند.
غیاث الدین تغلق بنیان گذار سلسله ترک جدیدی بود که بسیاری او را به لقب«ناجی اسلام در هند» ستودهاند.او مردی متعصب بود و به نظر میرسد که روابطش با پیر عارف بزرگ دهلی، نظام الدین اولیا به سبب اختلاف نظر در مجاز بودن برگزاری مجالس سماع عارفانه تا حدی به نقار انجامید.
بد ایونی ضمن گزارشی در این باره اصل این سخن را که مکرر نقل شده است روایت میکند:
«در میان مردم هند این سخن رواج یافته است که سلطان غیاث الدین تغلق بر سر راه خود به لکهنوتی پیامی به این مضمون بر شیخ فرستاد که«چون به دهلی درآمدم یا شیخ آنجا خواهد بود یا من»و شیخ پاسخ داد که«دهلی هنوز دور است». (37)
حقیقت آن است که این سلطان کهنسال در سال 725/1325 در راه بازگشت بمرد، در زیر سقف خیمهای چوبین خرد شد، خیمهای که شاید محمد، پسر و جانشین او از روی خیانت بر پا داشته بود.
تناقضات شدید در خلق و خوی این سلطان، از بذل و بخشش بیحد گرفته تا ظلم و ستم بیش از حد نشان خاص ربع قرنی است که از پی آمد.ابن بطوطه، سیاح اهل آفریقای شمالی که در سال 733/1333 به هند رسید و در زمان محمد تغلق شغل قاضی القضاة داشت، با این سخن که«درگاه او هرگز از ملتمسی برخوردار از اعانت وی و جسدی کشته به دست وی خالی نبود» (38) بر این دو خصوصیت اخلاقی وی گواهی میدهد.
او در خدمات دولتی از بیگانگان و هندوهایی استفاده میکرد که تازه اسلام آورده بودند و اعیان و اشراف دیرین مقامهای خود را به تدریج از دست دادند. او با آنکه به فقه و علوم عقلی علاقهمند بود از بیهاری صوفی شرف الدین منیری کتابی راهنمایی درباره تصوف و عرفان را تقاضا کرد و از کلامی بزرگ عضد الدین ایجی که در شیراز بود دعوت کرد که به هند رود.هر چند که ایجی به این دعوت پاسخ مثبت نداد مواقف او در مدرسههای هند یکی از آثار پایه درآمد.
محمد تغلق تکالیف دینی را به موقع بجای میآورد و همه را مجبور میکرد که در نمازهای جماعت شرکت کنند، «در طول یک روز واحد نه نفر را که از این کار غفلت کرده بودند کشت».او در عین حال در اعمال سیاسی خود به احکام الهی اعتنا نداشت. مع الوصف بر نی مینویسد که او«میخواست نبوت و سلطنت را با هم درآمیزد».به این معنی که او مدعی بود«دین و حکومت توأمانند»و باید در کنار یکدیگر باشند.
وی به همان اندازه که مشایخ کبار چون رکن الدین مولتانی را حرمت مینهاد و به زیارت مقابر معین الدین چشتی و سالار مسعود میرفت از نفوذ روز افزون آن صوفیانی که از گوشهگیری و عزلت جانبداری میکردند-مثل چشتیها عموما-در اضطراب بود.
او در سال 727/1327 تصمیم گرفت که مأموران خود و چندی بعد اکثر متفکران دهلی را به دیوگیر diogir دولتآباد، یعنی مرکز جغرافیایی پادشاهی خود روانه سازد.بسیاری از آنان در راه هلاک شدند و بسیاری دیگر در آب و هوای دکن شمالی زنده نماندند.پس از چند سال اجازه بازگشت به دهلی داده شد.در هر حال شمار چشمگیری از مسلمانان در ناحیه دولتآباد باقی ماندند.آنان نه تنها برای نظارت اداری مؤثر بر ناحیه جنوب کمک کار بودند بلکه در اشاعه عقاید دینی نیز مفید واقع شدند و در درازمدت در جهت گسترش و استکمال فرهنگ اصیل مسلمانان جنوب سودمند افتادند.
در سلطنت درازمدت محمد تغلق (752-725/1351-1325)طغیانهایی در ایالتهای مرزی بروز کرد و هر چند که او موفق شد در بسیاری نقاط آشوب را فرو نشاند خشکسالی و قحطیهایی چندین ساله نواحی پهناوری را ویرانه کرد.
در هر حال رویدادی اسباب مباهات وی شد و آن اعطای منصب و خلعت بود به سال 743/1343 از جانب خلیفه که اکنون در قاهره میزیست.تنها در آن زمان بود که او حکومت خود را کاملا شرعی دانست.با این حال، مملکت به دو نیمه شد:در مادورا به سال 735/1335 پادشاهی مستقلی پا گرفت و در دکن و بنگال بعد از آن.محمد حین تعقیب یاغیان گجراتی در ساحل سند جان سپرد، «سلطان از رعیت و رعیت از سلطان خلاصی یافت». (39)
پس از او، عموزادهاش، فیروزشاه در سال 752/1351 بر تخت نشست و در این زمان وضع پارهای به سبب خشکسالی و قحطی سالهای گذشته و پارهای بر اثر تلاش محمد تغلق برای توسعه مرزهای پادشاهیش، حتی در داخل تبت، بوجود آمده بود.اما حکمران جدید که در آن زمان 45 سال قمری عمرش بود موفق شد مملکت را مدتی مدید آرامشی نسبی دهد.در این دوره خبری از قحط و غلا ثبت نشده است و قیمتها پایین بود.
بعضی از مهمترین کتب حاوی شرح وقایع تاریخی هند قرون وسطی در حکومت فیروزشاه نوشته شد از قبیل تاریخ فیروزشاهی و فتاوای جهانداری.این آثار تنفر و ضدیت مؤلف را آشکار میسازد نسبت به طبقه غیرممتاز و هم بیش از آن نسبت به هندوهای کافر که هنوز در آن پادشاهی نقش مهمی را بازی میکردند و حتی معابد تازهای بنا کردند.
در پایتخت و در شهرهای مسلمانان آیین کفر آشکارا معمول است، بتها را در انظار پرستش میکنند و حتی بیش از پیش از سنتهای کافری پیروی میکنند.آشکارا و بیمحابا کافران در جشنهای مذهبی خود با کوفتن طبل و دهل و آواز و رقص به شادمانی میپردازند.آنان صرفا با پرداخت جزیهای ناچیز آزادند که از راه تدریس کتابهای دین باطل خود و از راه اجرای دستورات این کتابها سنتهای کافری را ادامه دهند. (40)
به گفته برنی تحت این شرایط میان پادشاه مسلمان و راجه هندو هیچ تفاوتی وجود ندارد.
اما تنفر برنی تنها متوجه هندوها نبود، او بر عکس تعالیم عالیه اسلامی طرفدار تبعیض طبقاتی در اسلام بود.مسلمان بودن کافی نیست، باید از نژاد پاک ترک بود و«نومسلمانان»حقیقتا به حساب نمیآمدند.حقیقت آنست که غیر ترکها نه در حکومت ایلتمش و نه در زمان بلبن به مقامات عالی دسترسی نداشتند.به بدگوهران-یعنی به انبوه نومسلمانان- حتی نباید خواندن و نوشتن آموخته شود مبادا مشاغل مهم را اشغال کنند.
قلم به دست بد گوهر ندهید زیرا در آن صورت آسمان این امکان را خواهد داشت که سنگ سیاه کعبه را به سنگی خاص تطهیر مذهبی مبدل سازد. (41)
در هر حال، نباید همه وقایع تاریخی را که بر نی نوشته َّاست با ارزش دانست زیرا هدف او نوشتن نوعی شرح حال رجال درباری بوده است و جز تصویری را که از حکمران آرمانی مسلمان ترسیم کرده است نمیتوان تحسین کرد:سلطان که خلیفه خداست باید مظهر لطف و قهر باشد.
از آنجا که این دو صفت خداوند مطلق برای دوام حیات ضروری، است پس حکمران مکلف به آنهاست.(در هر حال میان لطف و قهر، به گفته مؤلف، در وجود محمد تغلق بسیار قوت یافت).
توصیف برنی از حکمران خواننده را به یاد آیین تصوف میاندازد:جلال الدین رومی تمثیل عظمت سلطان و خلعتهای او را از یکسو و استفاده سلطان از زندان و چوبه دار را از سوی دیگر بکار برده است تا به صفات متضاد لطف و قهر، صفات جمال و جلال حق تعالی اشارت کند. (42) زیرا برنی علیرغم نابردباری شدید خود از صوفیان دانش بسیار آموخت و اکنون در آرامگاهی محترم در جوار مقبره شیخ معزز خود نظام الدین اولیاء که فیروز شاه آنجا را زیبا آراسته بود، مدفون است.
فیروز شاه که پیری چون چراغ دهلی یا دیگر صوفیان شاید در جلوس او بر تخت سلطنت دست داشتند دوباره به بنگال و یک بار به سند لشکر کشید اما به طور کلی از جنگ پرهیز میکرد.او سخت پیرو سنت بود و هرگز بدون استخاره گرفتن از قرآن به هیچ کاری مبادرت نمیکرد.
وی آخرین سلطان دهلی بود که از خلیفه بیقدرت آن زمان عباسی در مصر، به سال 756/1355 فرمان منصب و خلعت یافت و مملکت خود را چندان به بناهای اسلامی و غیر اسلمی آراست که مآخذ مصری در آن باره سخن از وجود هزار مدرسه و هفتاد بیمارستان در پایتخت مصر میگویند. (43) در میان این مدرسهها، فیروزشاهیه در حوض خاص مشهورترین بود که آن حکمران در همان نزدیکی به خاک سپرده شد.
حکومت سنی کمال مطلوب فیروزشاه بود و در سال 775/1374 پس از زیارت آرامگاه سالار مسعود در بهریچ bahrakch تمایل او به تسنن شدیدتر شد و دستور داد تا زنان در خانه بمانند و همانگونه که خود مینویسد امر به کشتن شیعیان و دیگر مسلمانان جز اهل تسنن داد:
شیعیان که آنان را روافض نیز میگویند جهد بلیغ کرده بودند تا بسیاری را به مذهب خود درآورند...من بر همه آنان مستولی شدم و نادرستی عقیده و گمراهی ایشان را مسلم گردانیدم و از روی کمال تعصب، ایشان را سیاست و دیگران را تعذیر کردم کتابهای ایشان را در ملأ عام سوختم و به فیض الهی نفوذ این فرقه را به تمام و کمال متوقف ساختم. (44)
او به همین نحو سبب شد تا علماء مردی را که مدعی بود مهدی است بکشند و گفت:«امیدوارم برای این عمل خیر در آخرت پاداش یابند»گرویدن رعایای هندوی او به اسلام هدف خاص وی شد:
رعایای کافر خود را تشویق کردم تا دین رسول خدا را بپذیرند و اعلام کردم تا هر کس مسلمان شد از دادن جزیه معاف باشد...شماره کثیری از هندوها مهیا شدند و به دین اسلام تشرف حاصل کردند. (45)
این واقعیت که او برای نخستین بار بر برهمنها جزیه بست به مخالفت شدید آنان منتهی شد.از سوی دیگر او رسم اهدای زمین به دانشمندان و زاهدان را ادعاده کرد و سعی بر آن داشت تا شکنجههایی را که پیشینیان او روا میداشتند ممنوع سازد.
او در امور دیوانی خود از حمایت وزیرش خان جهان برخوردار بود.خان جهان قبلا هند و بود و تحت تاثیر نظام الدین اولیا اسلام آورده بود، قواعد مملکت داری او در فقه فیروز شاهی و فتاوای تترخانیه که در سال 776/1375 به قلم مهمترین صاحب منصب او، تترخان تالیف شد آمده است.
فیروز شاه در سال 970/1388 به سن هشتاد از دنیا رفت و جانشینان وی جز بازیچه دست وزیران دسیسه باز نبودند، آنان هرج و مرج را تا آنجا شدت دادند که حمله تیمور به هند شمالی(ربیع آلاخر 801/ دسامبر 1398)نخستین دوره تاریخ اسلامی هند شمالی را به آسانی به پایان رسانید.«ایالتی شدن فرهنگ اسلامی را در هند»(به تعبیر عزیز احمد)که در این زمان آغاز شد این واقعیت سهولت بخشید که فیروزشاه بعضی تیولها(اقطاع)را به صورتی میراثی که خاندانهای متنفذ توانستند مقام و موقعیت خود را استحکام بخشند.آخرین سلطان تغلق، محمد دوم، پس از بیست سال حکومت اسمی در سال 816/1413 مرد.
یادداشتهای مؤلف
1-بلاذری، کتاب فتوح البلدان، تصحیح s.munajjid، ص 530.
2-رک:
nasali,sunan,iv,43,quot in y.friedmann,"a contribution to the early history of islam in in dia"studies in memory of gaston wiet,ed. m.rosen-ayalon,ferusalem,1977.
3-رک:
y.friedmann,"qissat shakarwati farmad", israel oriontal studies,v,1975,
در این مقاله درباره روایات و قصص مربوط به واقعه سخن رفته است که نشان میدهد اهالی هند جنوبی تمایل داشتهاند تاریخ خود را تا سرحد ممکن به ازمنه دورتر برسانند، بنگرید:
buchanan,a journey from madras through the countries of mysore,canar and malabar, london,1807,ii,421:
«آنان از تبار عرب بودند و خود را از مسلمانان تاتار شمال هند شریف النسبتر میدانستند، بدیهی است که تاتارهای هند عقیدهای مخالف نظر آنان داشتند.
4-رک:
m.y.kokan,arabic and rersian in camatic, madras,1974,p.53.
5-رک:
brockelmann,gal suppl.ii,626,j.horoviz, baba ratan,the saint of bhatinda",j.punjub hist.soc.ii,1910
6-رک:
al-birun e,alberuni s india...engl.translation by ed.sachau,london,1888,2nd ed.1910.p.ii.
7-بلاذری، فتوح البلدان، یاد شده در بالا، ص 538 جالب توجه آنکه آدمی شاهد کوششهایی است که در راه ایجاد پیوند میان برهمنها و ابراهیم پیامبر(ع)صورت گرفته است.مدافعان این نظریه اغلب میان مراسم مقدس آتش در هند و آتشی که بر ابراهیم«بردا و سلاما»شد (سوره انبیا، 70)پیوند برقرار میکنند.درباره تفسیر بر صحف ابراهیم، که در سوره اعلی، آیه 19، از آن نام به میان آمده است، در هند، بخصوص روایت کتاب مقدس هندو، بنگرید:
m.hamidullah,le coran,traduction integral et notes,paris,1959,p.596.
8-رک:
m.ishaq,india''s contribution to the study of hadi th,dacca 1955.
درباره نظری انتقادی بنگرید:
y.friedmann,"the beginnings of islamic learn- ing in sind",bsoas xxxvll,1974.
9-بزرگ بن شهریار، کتاب عجایب الهند، پاریس، 1886، ص 2.
10-دیوان استاد عنصری بلخی، تصحیح محمد دبیر سیاقی، تهران، 1342، ص 121، ب/1342.
11-البیرونی/زاخو، ص 91.
12-همان، ص 271.
13-رک:
hohn a.subhan,sufism,2nd.ed.luchnow, 0691,p.129.
14-مسعود الحسن، داتا گنج بخش، لاهور، 1972، مقدمه.
15-رک:
k.a.nizami,some aspects of religion and poli- tics in india during the 13 th century,bombay, 1961,p.265.
درباره تاج المآثر، بنگرید:
storey,persian literature,nr.664.
16-رک:
nizami,religion and politics,p.80
17-همان، ص 317 به بعد.
18-رک:
peter hardy,historians of medieval india,1960, p.113f.
19-قیاس کنید سخن پیتر هاردی در دایرة المعارف اسلام، ج 2، ص 566 درباره جزیه-اصطلاحی که در متون کهن بسیار زیاد بکار رفته است.
20-رک:
nizami,religion and politics,p.85.
21-رک:
m.mujeeb,islamic influence on indian society, meerut 1972,p.x.''see a.b.mukerjee,"the muslim poplulation of uttar pradesh,india.a special interpretation'',icxlvii 1973.
22-رک:امیر خسرو، خزائن الفتوح، ترجمه وحید میرزا، لاهور، 1975، ص 14.
23-رک:
friedmann,the origins and significance of the chachnama)paper,feru salam conference on islam in india,1977(.
24-رک:
s.m.lkram,muslim rule in india and pakistan, 2nd.ed.lahore,1966,p.134
25-رک:
nizami,religion and politics,p.513.
26-رک:
a.schimmel,''turk and hindu'',in s.vryonis )ed.(,islam and cultral change in the middle ages,wiesbaden,1975.
27-رک:تاریخ فیروز شاهی، تصحیح سید احمد خان، کلکته، 62-1860، ص 44.
28-آخرین چاپ در شش مجلد با شرحی مبسوط در سال 78-1973 در بنارس منتشر شد.ترجمه انگلیسی آن را g.robenson منتشر کرده است، لاهور، 1975.
29-آوانویسی مولّیه muwallih را-علیرغم صورت مولی maula که عموما پذیرفته شده است-سیمون دگبای simon digby نوشته است، رک، مقاله او:
qalandar sand rdated groups)paper at the jarusalem con ference on islam in india,1977), p.ii.
او ظاهرا از دراویش مولّیه بوده که به رفتن در آتش شهرت داشتهاند و اندیشه گذرانیدن او از آتش از همین جاست. ا.س.اوشا در کتاب فتوحات سلاطین اسلام، مدرس، 1984 همین تلفظ را آورده است.بدایونی در گزارش کشتن او(منتخب التواریخ، ترجمه، 1، ص 233 به بعد) یک رباعی فارسی را از زبان او نقل میکند که تقریبا به هر شاعر بزرگ عارفی از جلال الدین رومی گرفته تا سرمد شهید نسبت داده شده است:«در مکتب عشق جز نکو را نکشند...».
30-امیر خسرو، خزائن الفتوح، ترجمه، ص 10-فتوح ص 17-18:«باز از آنجا که آب دادن از عین شریعت خاصه آن ذات مطهر است شراب را که ام الخبائث است و بنت الکروم و همشیره نیشکر با جملگی شواهد آن کار از مجلس فساد به پرده صالح باز آورده چنانکه خمر به نمک سرشته و سوگند خورده که بعد از این در خمره سرکه باشد و حق نمک نگاه دارد.»
31-برنی، تاریخ فیروزشاهی، ص 297.
32-به نوشته دوگوژ(در hastings encyclopedia of religion and ethecs ذیل carmathans، 2، 225- 222)اتهام قرمطیان به فساد اخلاق به سبب این واقعیت است که زنان قرمطی رسم پرده را رعایت نمیکردند. حتی امروز هم مجامع متعصب پاکستان با بد گمانی به زنان اسماعیلی مینگرند زیرا در پرده نیستند و در جماعت خانهها، در جلسات گروهی حضور مییابند.
33-امیر خسرو، خزائن الفتوح، ترجمه، ص 11.
34-همانجا، ص 13.
35-همانجا، ص 15.
36-رک:س.م.اکرام، ارمغان پاک، ص 137.قصیده عربی امیر خسرو در مدح علاء الدین شاهکاری از جناسهاست:
عین الحیا بل عینه عین الحیا
یمّا ندا بل کفّهه عین الیم
37-بد ایونی، منتخب التواریخ، ا، ترجمه، ص 301، متن 225.
38-ابن بطوطه، س.مهدی حسین، رحله ابن بطوطه، بارودا، 1976، ص 83.
39-بدایونی، منتخب التواریخ، ا، ترجمه، ص 317، متن 238.
40-بر نی، فتاوای جهانداری، منقول در:
k.a.nizami,religion and politics introduction by m.habib,p..
41-بر نی، تاریخ فیروز شاهی، ص 387.
42-فیه ما فیه، ترجمه اربری تحت عنوان discourses of rumi لندن، 1961، ص 184، 188.
43-از جمله قلقشندی، صبح العشا، مصر، 1914 و بعد از آن، ج 5، ص 68 و بعد از آن.نجم الدین فیروزآبادی مؤلف قاموس(چاپ بولاق، 4 جلدی، 1319/1901)نیز مدتی را در هند در دربار فیروز شاه گذرانید.
44-فتوحات فیروز شاهی، در:
h.s.elliot and downson,history of india,iii 280.
45-رک:
id.s.a.comprehensive history p.610 f.