آرشیو

آرشیو شماره ها:
۱۶۰

چکیده

متن

 

با تشکر و سپاس فراوان از حضرتعالى که این فرصت را در اختیار نشریه پگاه قرار دادید . ابتدا در مورد سوابق علمى آیت‏الله شهید مدنى نکاتى را که صلاح مى‏دانید، بیان کنید .
بنده از سال 70 (هجرى قمرى) در نجف اشرف با مرحوم آیت الله مدنى ارتباط پیدا کردم، البته منظور من از ارتباط، ارتباط خیلى نزدیک است و الا قبل از تشرف من به نجف، مرحوم آیت الله مدنى مریض شده بودند و به تهران آمدند و من در مدرسه مروى در خدمت ایشان بودم و بعد هم که در بیمارستان بسترى شدند . ولى آن ارتباط نزدیک و تنگاتنگ در نجف اشرف از سال 70 ه ق به بعد تحقق پیدا کرد .
مرحوم آقاى حاج آقا اسدالله (پیش ما حاج آقا اسدالله ده خرقانى معروف بودند که اصالتا از ده خرقان بودند) از نظر درسى خدمت اساتید محترم نجف مرتب حضور داشتند، شاگرد آقاى خویى و ... بودند . وقتى من به نجف مشرف شدم، ایشان از مدرسین حوزه نجف بود; البته مدرسینى که دروس سطح را بیان مى‏فرمودند . شاگردان خوبى هم داشتند و درس را هم شیرین بیان مى‏کردند . البته من در درس ایشان نبودم، ولى اصولا وقتى با هم صحبت مى‏کردیم، در بیان و کلام شرین بود .
در پیاده روى به طرف کربلا در خدمت ایشان بودیم و مى‏رفتیم، واقعا خستگى را از تن انسان بیرون مى‏کرد . از نظر درسى و علمى ملا و دانشمند و مجد بود و تدریس ایشان هم مرتب بود و شاگردان متعددى تحویل جامعه داد . از نظر علمى از دیگران کم نداشت و البته چون وجهه تقوایى ایشان بر علمش غالب شده بود، این وجهه ایشان پرده‏اى بر روى علمیت ایشان افکنده بود، و الا هم از نظر تقوا بسیار مرد متقى و هم از نظر علمى ملا و استاد دیده و درس خوانده بود .

حقیقتا در جنبه علمى از دیگران کم نداشت و مجد هم بود . هیچ بهانه‏اى موجب تعطیلى درس و بحثش نمى‏شد . شب‏هاى پنجشنبه جلسات اخلاقى داشت و نصیحت مى‏کرد که مبادا وقتتان را تلف کنید . نکند عمر تلف شود، به بهانه هاى مختلف درس نروید، درس را تعطیل کنید، یا درس را سرسرى بگیرید . این‏طور هم نبود که مصداق «لم تقولون مالا تفعلون‏» باشد . خودش انجام مى‏داد و جدیت داشت; به درس گفتن و حضور در مجلس درس اهتمام داشت و تعطیلى بى‏خود نداشت، مگر مریضى و ... .

از غیرت دینى و مبارزات ایشان چه خاطره‏هایى دارید؟

شهید مدنى آدم غیورى بود . گرچه شاید به قیافه‏اش نمى‏آمد، به خصوص آن زمانها که خیلى باریک و لاغر بود; هر چند این اواخر سر حال آمده بود و بعد از معالجه چاق شده بود، ولى آن موقع اصلا به قیافه‏اش هم نمى‏خورد که این مرد اینقدر از نظر دینى غیور باشد . حتى مرحوم نواب صفوى (ره) به تحریک و تبلیغ ایشان براى مقابله با کسروى به تهران آمد .

وقتى خبر به نجف رسید که کسروى قصد سوزاندن کتب آسمانى و کتب حافظ و مفاتیح و ادعیه را دارد، مرحوم نواب صفوى طلبه‏اى بودند که سرپرشورى داشت . آقاى مدنى (ره) این سر پر شور را گرفت و او را تحریک و تبلیغ کرد و حتى متکفل مخارج ایاب و ذهابش شد و همه برنامه‏ها را هماهنگ کرد تا شهید نواب را به سوى تهران حرکت داد .

در ارتباط با حمایت از مرجعیت‏شیعه مرحوم آیت الله العظمى حکیم، در مقابل شیوعیه و کودتاى بعثى‏ها چه فعالیت‏هایى داشت؟

در کودتاى عراق وضعیت‏بسیار بدى به وجود آمد; کمونیست‏ها از یک طرف، بعثى‏ها در یک طرف و قومى‏ها از طرف دیگر . هیاهوى شدیدى به راه افتاد . یک روز کمونیست‏ها مسلط مى‏شدند و به روحانى‏ها فحش مى‏دادند، کمونیستها کنار مى‏رفتند و بعثى‏ها مى‏آمدند، همین‏طور بود و ... در آن ایام هم حاج آقا اسدالله حرکت‏خوبى داشتند . پس از کودتاى عبدالکریم قاسم خیلى وضع روحانیت و دین بسیار به هم ریخت; علت آن هم این بود که روحانیت در عراق نوعا از مردم جدا هستند، برخلاف تهران; در تهران روحانیت همراه با مردم است، اما نجف گرچه مرکز روحانیت و مرکز علم بود، ولى از مردم جدا بود . لذا ما در این فکر افتادیم که برنامه‏اى بریزیم که مردم را با روحانیت مرتبط کنیم . به نظر من رسید که باید جلسات هفتگى تشکیل داده شود که هر جلسه یک یا دو روحانى رفت و آمد داشته باشند و با مردم ارتباط برقرار کنند . ما کار را شروع کردیم و مورد به مورد به سراغ این عزیزان رفتیم که آن کار را بکنند، از جمله آنها حاج آقا مدنى بود . ایشان با طلبه‏ها مرتبط بود . جلسه درس اخلاق داشت که در منزلش تشکیل مى‏شد، آقاى موسوى قزوینى یکى از حاضران جدى جلسات حاج آقا مدنى بود و هم چنین با آقایان دیگر مانند مرحوم مشکور، مرحوم آقاى رازى و دیگران صحبت کردیم . تا بالاخره جلسه‏اى تشکیل شد و از درون آن «جماعه‏العلماء» تشکیل شد و مقاله هایى نوشتند .

در آن زمان هنوز امام خمینى (ره) به نجف نیامده بودند؟

خیر، هنوز حضرت امام به نجف نیامده بودند . البته عبدالکریم قاسم و عبدالسلام با هم کودتا کردند، ولى عبدالسلام مرد خبیثى بود و عبدالکریم قاسم مرد وطنى بود و هم با شیوعیت مخالفت داشت، هم با قومى‏ها، هم با بعثى‏ها، لذا یک روز که سخنرانى مى‏کرد، شیوعى‏ها مى‏ریختند که تعریف از آنهاست، یک هفته نگذشته بود که بحثى راجع به بعثى‏ها مى‏کرد، شیوعى‏ها مخفى مى‏شدند و بعثى‏ها جلو مى‏آمدند، یک دفعه دیگر در رابطه با قومى‏ها بحث مى‏کرد، آن دو گروه دیگر پنهان مى‏شدند . به هر حال او اوضاع را هدایت مى‏کرد تا بالاخره فتواى مرحوم آیت الله حکیم که «ان الشیوعیه کفر و الحاد» صادر شد . به یاد دارم که این فتوا را در ریاست جمهورى بالاى سر خودش گذاشته بود .

در شرایط قیام سال‏هاى 42 - 41 فعالیت‏هاى شهید مدنى در نجف چگونه بود؟

در سال 42، آقاى مدنى حرکت ارزشمندى داشت; جمعى از طلبه‏ها با ایشان بودند و ایشان را همراهى مى‏کردند . به منزل آیت الله خویى و آیت الله شاهرودى و حکیم و ... . رفتند و بالاخره نتایجى گرفته شد . وقتى حضرت امام به نجف مشرف شدند، ایشان از افرادى بود که در گروه استقبال حاضر بود . با آن روحیه‏اى که مرحوم حاج‏آقا اسدالله داشت و آن هیجانى که در او بود، با حرکت امام خمینى همراه بود . و لذا احتیاج نداشت کسى به وى بگوید که آقاى مدنى باید از آقاى خمینى طرفدارى کنید، چون خودش هم این را مى‏خواست و مى‏دانست که به تنهایى نمى‏تواند کارى کند . اما وقتى چنین فردى با عنوان مرجعیت قیام کرده، این کار پیشرفت‏خواهد داشت . البته، معمولا این‏طور هستیم که اگر مثلا به مرجعى علاقه‏مند باشیم، ممکن است در ضمن ترویج آن مرجع، تخریب دیگران هم تحقق پیدا کند . ولى شهید مدنى اینطور نبود ایشان ضمن احترام به همه، نتیجه‏گیرى‏اش نسبت‏به امام خمینى بود که باید ایشان تقویت‏شود . حتى به یاد دارم که مرحوم آیت الله خویى این کار آقاى مدنى را بسیار پسندیده بود و فرمود: واقعا انسان اگر بخواهد پیش ببرد . باید بر یک نقطه انگشت‏بگذارد و به دنبال آن نقطه برود، لذا من یاد دارم که ایام ج‏بود و امام هنوز به عراق نیامده بود . آقاى خویى شخصى را به دنبال من فرستادند، ساعت تقریبا 10 - 11 شب بود . ایشان فرمود: حاجیان مى‏خواهند به مکه بروند، دلم مى‏خواهد گزارشى از حرکت امام از مدرسه فیضیه تا تبعیدایشان نوشته شود و همین امشب براى من ارسال گردد تا چاپ کنم و حاجیان به همراه خود ببرند . من با اخوى نشستیم و جزوه‏اى تدوین کردیم و یک ساعت مانده به اذان صبح، به منزل آیت الله خویى برگشتیم که دیدیم ایشان منتظر است و خواندیم . ایشان هم خوششان آمد، اصرار ایشان هم این بود که آقاى خمینى را محور قرار دهید و در تمامى این برنامه‏ها ایشان محور باشد بالاخره صبح فردا دستور دادند که به زبان‏هاى اردو، عربى و انگلیسى ترجمه شود و با تیراژ بسیار بالا چاپ کردند و با ماشین‏ها به مکه فرستادند .

منظورم این بود که مرحوم آقاى خویى از این پیشنهاد آقاى مدنى بسیار خوشحال شدند که ما هم اگر بخواهیم به هدف برسیم، باید واقعا اینگونه باشیم و یک محور را دنبال کنیم . حاج آقا اسد الله نیز با احترام به تمام مراجع این برنامه را دنبال مى‏کردند بعضى بودند که مثلا وقتى مى‏خواستند تعریف از بنده کنند، به آقاى دیگر فحش مى‏دادند از آقا تعریف کنند، به بنده فحش مى‏دادند . اما ایشان واقعا مشى بسیار سنگینى داشت که همه قبول داشتند و از آن خوششان مى‏آمد .

تعطیلى درس‏ها و نمازهاى جماعت در نجف در قیام سال 42 از جمله کارهاى حوزه نجف بود که مرحوم حاج آقا اسد الله و مرحوم شاهرودى احمدى در این رابطه بسیار تلاش کردند .

مهم‏ترین ویژگى ایشان در حوزه فعالیت‏هاى سیاسى چه بود؟

اگر راهى را حق تشخیص مى‏داد، دیگر از جان و مال مضایقه نداشت; در رابطه با انقلاب این‏گونه بود، امام خمینى پس از مرحوم قاضى (رحمت الله علیه) ایشان را به سمت امام جمعه تبریز منصوب کرد; ایشان بدون کمترین تردید پذیرفت . ایشان فرد بسیار با حقیقتى بود و به دنبال ریاست، زعامت و امثال ذلک نبود . هدف او این بود که بتواند به دین خدمت کند، از هر راهى که میسور باشد و در خدمت‏به دین اصلا مضایقه نداشت; بارها در نجف کتک خورد، مرحوم حاج آقا اسد الله را براى امر به معروف و نهى از منکر بسیار کتک زدند، ولى دست‏برنداشت . چون مى‏گفت من باید دین خود را حفظ کنم، به هر نحو که شده، اگر به من توهین مى‏کنند، بکنند و بد و بیراه مى‏گویند، بگویند! این استقامت، کار هر کسى نبود . حتى جوان‏ها اگر کتک مى‏خوردند، دیگر دنبال کار نمى‏آمدند . اما این مرد را در سن 50 سالگى در بازار قبله زدند و فحش دادند، ولى او به برنامه‏اش ادامه داد .

در مدتى که در ایران بودند، ارتباطات مردمى ایشان چگونه بود؟

ایشان فردى بسیار اجتماعى بود . با آن که در دین آدمى بسیار متعصب بود، ولى با بى‏دین‏ها به گونه‏اى مراجعه و معامله مى‏کرد که آنها را جذب مى‏کرد . در نجف روزى به ایشان گفتم که فلان کس بسیار به شما اظهار علاقه مى‏کند، قصابى بود که بسیار شرور بود . فرمود این قدر با او نرم رفتار کردم که الان به حرف من گوش مى‏دهد . گرچه تعصب دینى داشت و اگر یک خلافى مى‏دید، متاثر مى‏شد، اما براى جذب افراد به دین، با مردم به نرمى و خوش‏اخلاقى صحبت مى‏کرد .

در دره مرادبیگ همدان مدتى برنامه داشت . در همدان همه فدایى او بودند . در تبریز هم همین‏طور . شخص امام هم این‏طور بود; انقلابى و غیرانقلابى امام را دوست داشت . از دست من و حسن و تقى ناراحت‏بود، ولى با امام ناراحتى نداشت . حاج آقا اسدالله هم این‏طورى بود . هر کجا مى‏رفت‏با مردم با ملایمت، اخلاق، شیرینى و روى باز برخورد مى‏کرد . نمى‏گفت فلانى کجکى است و باید چه کارش کنیم . مى‏گفت این کجکى را باید راست کرد . واقعا با برخورد و اخلاق خود مردم را به طرف خود جذب مى‏کرد، و وقتى جذب مى‏کرد، به آنچه که مى‏خواست جامه عمل مى‏پوشاند .

در خطبه‏هاى نماز جمعه و به خصوص منبرهاى نجف، تا مستمع گریه نمى‏کرد، او را ول نمى‏کرد . دلها را نرم مى‏کرد، اشک همه را در مى‏آورد و خودش هم بیشتر از همه گریه مى‏کرد . افرادى که پیش او مى‏آمدند و گرفتار بودند، چنان برخورد خوبى داشت که طرف احساس مى‏کرد او در این مسئله از خودش دلسوزتر است; اگر کارش انجام مى‏شد، مانوس بود و اگر هم انجام نمى‏شد، متشکر بود .

بعضى از هنرهاى ما این است که پس از انقلاب، در خانه‏ها به روى بندگان خدا بسته شده است . اما او این‏گونه نبود . در خانه‏اش به روى بندگان خدا باز بود . خداوند مرحوم آقاى صدوقى را رحمت کند، مرحوم شهید صدوقى هم همین‏طور بود . شهید مدنى با اخلاق و رفتار و در خانه باز، مردم را جذب مى‏کرد . آن وقتى هم که نمى‏توانست کارى بکند، مى‏گفت من که دعا بلد هستم، پس دعا مى‏کنم; خدا انشاء الله مشکل را حل مى‏کند . اصلا همین لفظ و معنا، دل طرف را نرم مى‏کرد، اگرچه طرف ضدانقلاب بود، برخوردش در اجتماع این‏گونه بود . بر اساس موازین رفتار مى‏کرد . ابتدا طرف را تشویق مى‏کرد که نماز فلان را بخوان . یک وقت طرف خجالت مى‏کشید و مى‏گفت: من نماز اصلیم را مرتب نمى‏خوانم! ! و حاج آقا مى‏خندید که نه به روى خودت نیاور، تو این را بخوان آن را هم بخوان، کارها درست مى‏شود، و او را به راه مى‏آورد با همین رفت و آمد و اخلاق خوب و دست و دل باز بودن و در خانه باز بودن مردم را به سوى امام و انقلاب هدایت مى‏کرد .

به یکى از زعماى امور گفتند: شما یاد بگیرید، همیشه نباید قوه دافعه کار کند . قوه جاذبه هم باید باشند، و آن شخص گفت: شما جاذبه‏اش را رفتار کن، ما دافعه‏اش را! اما کسى که قدرت دافعه دارد، جاذبه‏اش ارزش دارد . من دستم شمشیر است و با محبت رفتار کنم، قبول مى‏شود . اما دست من بسته است و مى‏خواهم با محبت رفتار کنم .

به نظر حضرتعالى چگونه انسانها مى‏توانند این دو قوه دافعه و جاذبه را جمع کنند؟

عامل اول دوست داشتن مردم است، شما فرزندتان را دوست دارید، و تلاش مى‏کنید، براى رفاه حال او همه کار بکنید . اگر این محبت نسبت‏به خلق خدا باشد، همین راه را تعقیب مى‏کنید . بنابراین عامل اولى که سبب مى‏شود، انسان نسبت‏به مردم نرمى نشان دهد و خدمت کند، محبت‏به آنهاست . اما عامل دیگر مفاد آیه شریفه است: ان کان آباءکم و ابناءکم ... .» ، طرف دیگر خدا و دین خداست، هر چه من بچه‏ام را دوست داشته باشم، دینم را باید بیشتر از آن دوست داشته باشم . این دو عامل وقتى در شخصى جمع شد، هم نسبت‏به مردم محبت مى‏کند و هم نسبت‏به دشمن دین عداوت مى‏کند . این دو عامل محبت‏به مردم و محبت‏به دین، وقتى محقق شود، برنامه‏هاى الهى قابل تحقق است . انبیا، پیامبر اسلام و مولا امیرمؤمنان این راه را پیمودند .

از وقتى که در اختیار ما گذاشتید سپاسگزاریم .

تبلیغات