هنردیندارى و مردمدارى در رفتارى سیاسى و اجتماعى شهید مدنى
آرشیو
چکیده
متن
با تشکر و سپاس فراوان از حضرتعالى که این فرصت را در اختیار نشریه پگاه قرار دادید . ابتدا در مورد سوابق علمى آیتالله شهید مدنى نکاتى را که صلاح مىدانید، بیان کنید .
بنده از سال 70 (هجرى قمرى) در نجف اشرف با مرحوم آیت الله مدنى ارتباط پیدا کردم، البته منظور من از ارتباط، ارتباط خیلى نزدیک است و الا قبل از تشرف من به نجف، مرحوم آیت الله مدنى مریض شده بودند و به تهران آمدند و من در مدرسه مروى در خدمت ایشان بودم و بعد هم که در بیمارستان بسترى شدند . ولى آن ارتباط نزدیک و تنگاتنگ در نجف اشرف از سال 70 ه ق به بعد تحقق پیدا کرد .
مرحوم آقاى حاج آقا اسدالله (پیش ما حاج آقا اسدالله ده خرقانى معروف بودند که اصالتا از ده خرقان بودند) از نظر درسى خدمت اساتید محترم نجف مرتب حضور داشتند، شاگرد آقاى خویى و ... بودند . وقتى من به نجف مشرف شدم، ایشان از مدرسین حوزه نجف بود; البته مدرسینى که دروس سطح را بیان مىفرمودند . شاگردان خوبى هم داشتند و درس را هم شیرین بیان مىکردند . البته من در درس ایشان نبودم، ولى اصولا وقتى با هم صحبت مىکردیم، در بیان و کلام شرین بود .
در پیاده روى به طرف کربلا در خدمت ایشان بودیم و مىرفتیم، واقعا خستگى را از تن انسان بیرون مىکرد . از نظر درسى و علمى ملا و دانشمند و مجد بود و تدریس ایشان هم مرتب بود و شاگردان متعددى تحویل جامعه داد . از نظر علمى از دیگران کم نداشت و البته چون وجهه تقوایى ایشان بر علمش غالب شده بود، این وجهه ایشان پردهاى بر روى علمیت ایشان افکنده بود، و الا هم از نظر تقوا بسیار مرد متقى و هم از نظر علمى ملا و استاد دیده و درس خوانده بود .
حقیقتا در جنبه علمى از دیگران کم نداشت و مجد هم بود . هیچ بهانهاى موجب تعطیلى درس و بحثش نمىشد . شبهاى پنجشنبه جلسات اخلاقى داشت و نصیحت مىکرد که مبادا وقتتان را تلف کنید . نکند عمر تلف شود، به بهانه هاى مختلف درس نروید، درس را تعطیل کنید، یا درس را سرسرى بگیرید . اینطور هم نبود که مصداق «لم تقولون مالا تفعلون» باشد . خودش انجام مىداد و جدیت داشت; به درس گفتن و حضور در مجلس درس اهتمام داشت و تعطیلى بىخود نداشت، مگر مریضى و ... .
از غیرت دینى و مبارزات ایشان چه خاطرههایى دارید؟
شهید مدنى آدم غیورى بود . گرچه شاید به قیافهاش نمىآمد، به خصوص آن زمانها که خیلى باریک و لاغر بود; هر چند این اواخر سر حال آمده بود و بعد از معالجه چاق شده بود، ولى آن موقع اصلا به قیافهاش هم نمىخورد که این مرد اینقدر از نظر دینى غیور باشد . حتى مرحوم نواب صفوى (ره) به تحریک و تبلیغ ایشان براى مقابله با کسروى به تهران آمد .
وقتى خبر به نجف رسید که کسروى قصد سوزاندن کتب آسمانى و کتب حافظ و مفاتیح و ادعیه را دارد، مرحوم نواب صفوى طلبهاى بودند که سرپرشورى داشت . آقاى مدنى (ره) این سر پر شور را گرفت و او را تحریک و تبلیغ کرد و حتى متکفل مخارج ایاب و ذهابش شد و همه برنامهها را هماهنگ کرد تا شهید نواب را به سوى تهران حرکت داد .
در ارتباط با حمایت از مرجعیتشیعه مرحوم آیت الله العظمى حکیم، در مقابل شیوعیه و کودتاى بعثىها چه فعالیتهایى داشت؟
در کودتاى عراق وضعیتبسیار بدى به وجود آمد; کمونیستها از یک طرف، بعثىها در یک طرف و قومىها از طرف دیگر . هیاهوى شدیدى به راه افتاد . یک روز کمونیستها مسلط مىشدند و به روحانىها فحش مىدادند، کمونیستها کنار مىرفتند و بعثىها مىآمدند، همینطور بود و ... در آن ایام هم حاج آقا اسدالله حرکتخوبى داشتند . پس از کودتاى عبدالکریم قاسم خیلى وضع روحانیت و دین بسیار به هم ریخت; علت آن هم این بود که روحانیت در عراق نوعا از مردم جدا هستند، برخلاف تهران; در تهران روحانیت همراه با مردم است، اما نجف گرچه مرکز روحانیت و مرکز علم بود، ولى از مردم جدا بود . لذا ما در این فکر افتادیم که برنامهاى بریزیم که مردم را با روحانیت مرتبط کنیم . به نظر من رسید که باید جلسات هفتگى تشکیل داده شود که هر جلسه یک یا دو روحانى رفت و آمد داشته باشند و با مردم ارتباط برقرار کنند . ما کار را شروع کردیم و مورد به مورد به سراغ این عزیزان رفتیم که آن کار را بکنند، از جمله آنها حاج آقا مدنى بود . ایشان با طلبهها مرتبط بود . جلسه درس اخلاق داشت که در منزلش تشکیل مىشد، آقاى موسوى قزوینى یکى از حاضران جدى جلسات حاج آقا مدنى بود و هم چنین با آقایان دیگر مانند مرحوم مشکور، مرحوم آقاى رازى و دیگران صحبت کردیم . تا بالاخره جلسهاى تشکیل شد و از درون آن «جماعهالعلماء» تشکیل شد و مقاله هایى نوشتند .
در آن زمان هنوز امام خمینى (ره) به نجف نیامده بودند؟
خیر، هنوز حضرت امام به نجف نیامده بودند . البته عبدالکریم قاسم و عبدالسلام با هم کودتا کردند، ولى عبدالسلام مرد خبیثى بود و عبدالکریم قاسم مرد وطنى بود و هم با شیوعیت مخالفت داشت، هم با قومىها، هم با بعثىها، لذا یک روز که سخنرانى مىکرد، شیوعىها مىریختند که تعریف از آنهاست، یک هفته نگذشته بود که بحثى راجع به بعثىها مىکرد، شیوعىها مخفى مىشدند و بعثىها جلو مىآمدند، یک دفعه دیگر در رابطه با قومىها بحث مىکرد، آن دو گروه دیگر پنهان مىشدند . به هر حال او اوضاع را هدایت مىکرد تا بالاخره فتواى مرحوم آیت الله حکیم که «ان الشیوعیه کفر و الحاد» صادر شد . به یاد دارم که این فتوا را در ریاست جمهورى بالاى سر خودش گذاشته بود .
در شرایط قیام سالهاى 42 - 41 فعالیتهاى شهید مدنى در نجف چگونه بود؟
در سال 42، آقاى مدنى حرکت ارزشمندى داشت; جمعى از طلبهها با ایشان بودند و ایشان را همراهى مىکردند . به منزل آیت الله خویى و آیت الله شاهرودى و حکیم و ... . رفتند و بالاخره نتایجى گرفته شد . وقتى حضرت امام به نجف مشرف شدند، ایشان از افرادى بود که در گروه استقبال حاضر بود . با آن روحیهاى که مرحوم حاجآقا اسدالله داشت و آن هیجانى که در او بود، با حرکت امام خمینى همراه بود . و لذا احتیاج نداشت کسى به وى بگوید که آقاى مدنى باید از آقاى خمینى طرفدارى کنید، چون خودش هم این را مىخواست و مىدانست که به تنهایى نمىتواند کارى کند . اما وقتى چنین فردى با عنوان مرجعیت قیام کرده، این کار پیشرفتخواهد داشت . البته، معمولا اینطور هستیم که اگر مثلا به مرجعى علاقهمند باشیم، ممکن است در ضمن ترویج آن مرجع، تخریب دیگران هم تحقق پیدا کند . ولى شهید مدنى اینطور نبود ایشان ضمن احترام به همه، نتیجهگیرىاش نسبتبه امام خمینى بود که باید ایشان تقویتشود . حتى به یاد دارم که مرحوم آیت الله خویى این کار آقاى مدنى را بسیار پسندیده بود و فرمود: واقعا انسان اگر بخواهد پیش ببرد . باید بر یک نقطه انگشتبگذارد و به دنبال آن نقطه برود، لذا من یاد دارم که ایام جبود و امام هنوز به عراق نیامده بود . آقاى خویى شخصى را به دنبال من فرستادند، ساعت تقریبا 10 - 11 شب بود . ایشان فرمود: حاجیان مىخواهند به مکه بروند، دلم مىخواهد گزارشى از حرکت امام از مدرسه فیضیه تا تبعیدایشان نوشته شود و همین امشب براى من ارسال گردد تا چاپ کنم و حاجیان به همراه خود ببرند . من با اخوى نشستیم و جزوهاى تدوین کردیم و یک ساعت مانده به اذان صبح، به منزل آیت الله خویى برگشتیم که دیدیم ایشان منتظر است و خواندیم . ایشان هم خوششان آمد، اصرار ایشان هم این بود که آقاى خمینى را محور قرار دهید و در تمامى این برنامهها ایشان محور باشد بالاخره صبح فردا دستور دادند که به زبانهاى اردو، عربى و انگلیسى ترجمه شود و با تیراژ بسیار بالا چاپ کردند و با ماشینها به مکه فرستادند .
منظورم این بود که مرحوم آقاى خویى از این پیشنهاد آقاى مدنى بسیار خوشحال شدند که ما هم اگر بخواهیم به هدف برسیم، باید واقعا اینگونه باشیم و یک محور را دنبال کنیم . حاج آقا اسد الله نیز با احترام به تمام مراجع این برنامه را دنبال مىکردند بعضى بودند که مثلا وقتى مىخواستند تعریف از بنده کنند، به آقاى دیگر فحش مىدادند از آقا تعریف کنند، به بنده فحش مىدادند . اما ایشان واقعا مشى بسیار سنگینى داشت که همه قبول داشتند و از آن خوششان مىآمد .
تعطیلى درسها و نمازهاى جماعت در نجف در قیام سال 42 از جمله کارهاى حوزه نجف بود که مرحوم حاج آقا اسد الله و مرحوم شاهرودى احمدى در این رابطه بسیار تلاش کردند .
مهمترین ویژگى ایشان در حوزه فعالیتهاى سیاسى چه بود؟
اگر راهى را حق تشخیص مىداد، دیگر از جان و مال مضایقه نداشت; در رابطه با انقلاب اینگونه بود، امام خمینى پس از مرحوم قاضى (رحمت الله علیه) ایشان را به سمت امام جمعه تبریز منصوب کرد; ایشان بدون کمترین تردید پذیرفت . ایشان فرد بسیار با حقیقتى بود و به دنبال ریاست، زعامت و امثال ذلک نبود . هدف او این بود که بتواند به دین خدمت کند، از هر راهى که میسور باشد و در خدمتبه دین اصلا مضایقه نداشت; بارها در نجف کتک خورد، مرحوم حاج آقا اسد الله را براى امر به معروف و نهى از منکر بسیار کتک زدند، ولى دستبرنداشت . چون مىگفت من باید دین خود را حفظ کنم، به هر نحو که شده، اگر به من توهین مىکنند، بکنند و بد و بیراه مىگویند، بگویند! این استقامت، کار هر کسى نبود . حتى جوانها اگر کتک مىخوردند، دیگر دنبال کار نمىآمدند . اما این مرد را در سن 50 سالگى در بازار قبله زدند و فحش دادند، ولى او به برنامهاش ادامه داد .
در مدتى که در ایران بودند، ارتباطات مردمى ایشان چگونه بود؟
ایشان فردى بسیار اجتماعى بود . با آن که در دین آدمى بسیار متعصب بود، ولى با بىدینها به گونهاى مراجعه و معامله مىکرد که آنها را جذب مىکرد . در نجف روزى به ایشان گفتم که فلان کس بسیار به شما اظهار علاقه مىکند، قصابى بود که بسیار شرور بود . فرمود این قدر با او نرم رفتار کردم که الان به حرف من گوش مىدهد . گرچه تعصب دینى داشت و اگر یک خلافى مىدید، متاثر مىشد، اما براى جذب افراد به دین، با مردم به نرمى و خوشاخلاقى صحبت مىکرد .
در دره مرادبیگ همدان مدتى برنامه داشت . در همدان همه فدایى او بودند . در تبریز هم همینطور . شخص امام هم اینطور بود; انقلابى و غیرانقلابى امام را دوست داشت . از دست من و حسن و تقى ناراحتبود، ولى با امام ناراحتى نداشت . حاج آقا اسدالله هم اینطورى بود . هر کجا مىرفتبا مردم با ملایمت، اخلاق، شیرینى و روى باز برخورد مىکرد . نمىگفت فلانى کجکى است و باید چه کارش کنیم . مىگفت این کجکى را باید راست کرد . واقعا با برخورد و اخلاق خود مردم را به طرف خود جذب مىکرد، و وقتى جذب مىکرد، به آنچه که مىخواست جامه عمل مىپوشاند .
در خطبههاى نماز جمعه و به خصوص منبرهاى نجف، تا مستمع گریه نمىکرد، او را ول نمىکرد . دلها را نرم مىکرد، اشک همه را در مىآورد و خودش هم بیشتر از همه گریه مىکرد . افرادى که پیش او مىآمدند و گرفتار بودند، چنان برخورد خوبى داشت که طرف احساس مىکرد او در این مسئله از خودش دلسوزتر است; اگر کارش انجام مىشد، مانوس بود و اگر هم انجام نمىشد، متشکر بود .
بعضى از هنرهاى ما این است که پس از انقلاب، در خانهها به روى بندگان خدا بسته شده است . اما او اینگونه نبود . در خانهاش به روى بندگان خدا باز بود . خداوند مرحوم آقاى صدوقى را رحمت کند، مرحوم شهید صدوقى هم همینطور بود . شهید مدنى با اخلاق و رفتار و در خانه باز، مردم را جذب مىکرد . آن وقتى هم که نمىتوانست کارى بکند، مىگفت من که دعا بلد هستم، پس دعا مىکنم; خدا انشاء الله مشکل را حل مىکند . اصلا همین لفظ و معنا، دل طرف را نرم مىکرد، اگرچه طرف ضدانقلاب بود، برخوردش در اجتماع اینگونه بود . بر اساس موازین رفتار مىکرد . ابتدا طرف را تشویق مىکرد که نماز فلان را بخوان . یک وقت طرف خجالت مىکشید و مىگفت: من نماز اصلیم را مرتب نمىخوانم! ! و حاج آقا مىخندید که نه به روى خودت نیاور، تو این را بخوان آن را هم بخوان، کارها درست مىشود، و او را به راه مىآورد با همین رفت و آمد و اخلاق خوب و دست و دل باز بودن و در خانه باز بودن مردم را به سوى امام و انقلاب هدایت مىکرد .
به یکى از زعماى امور گفتند: شما یاد بگیرید، همیشه نباید قوه دافعه کار کند . قوه جاذبه هم باید باشند، و آن شخص گفت: شما جاذبهاش را رفتار کن، ما دافعهاش را! اما کسى که قدرت دافعه دارد، جاذبهاش ارزش دارد . من دستم شمشیر است و با محبت رفتار کنم، قبول مىشود . اما دست من بسته است و مىخواهم با محبت رفتار کنم .
به نظر حضرتعالى چگونه انسانها مىتوانند این دو قوه دافعه و جاذبه را جمع کنند؟
عامل اول دوست داشتن مردم است، شما فرزندتان را دوست دارید، و تلاش مىکنید، براى رفاه حال او همه کار بکنید . اگر این محبت نسبتبه خلق خدا باشد، همین راه را تعقیب مىکنید . بنابراین عامل اولى که سبب مىشود، انسان نسبتبه مردم نرمى نشان دهد و خدمت کند، محبتبه آنهاست . اما عامل دیگر مفاد آیه شریفه است: ان کان آباءکم و ابناءکم ... .» ، طرف دیگر خدا و دین خداست، هر چه من بچهام را دوست داشته باشم، دینم را باید بیشتر از آن دوست داشته باشم . این دو عامل وقتى در شخصى جمع شد، هم نسبتبه مردم محبت مىکند و هم نسبتبه دشمن دین عداوت مىکند . این دو عامل محبتبه مردم و محبتبه دین، وقتى محقق شود، برنامههاى الهى قابل تحقق است . انبیا، پیامبر اسلام و مولا امیرمؤمنان این راه را پیمودند .
از وقتى که در اختیار ما گذاشتید سپاسگزاریم .
بنده از سال 70 (هجرى قمرى) در نجف اشرف با مرحوم آیت الله مدنى ارتباط پیدا کردم، البته منظور من از ارتباط، ارتباط خیلى نزدیک است و الا قبل از تشرف من به نجف، مرحوم آیت الله مدنى مریض شده بودند و به تهران آمدند و من در مدرسه مروى در خدمت ایشان بودم و بعد هم که در بیمارستان بسترى شدند . ولى آن ارتباط نزدیک و تنگاتنگ در نجف اشرف از سال 70 ه ق به بعد تحقق پیدا کرد .
مرحوم آقاى حاج آقا اسدالله (پیش ما حاج آقا اسدالله ده خرقانى معروف بودند که اصالتا از ده خرقان بودند) از نظر درسى خدمت اساتید محترم نجف مرتب حضور داشتند، شاگرد آقاى خویى و ... بودند . وقتى من به نجف مشرف شدم، ایشان از مدرسین حوزه نجف بود; البته مدرسینى که دروس سطح را بیان مىفرمودند . شاگردان خوبى هم داشتند و درس را هم شیرین بیان مىکردند . البته من در درس ایشان نبودم، ولى اصولا وقتى با هم صحبت مىکردیم، در بیان و کلام شرین بود .
در پیاده روى به طرف کربلا در خدمت ایشان بودیم و مىرفتیم، واقعا خستگى را از تن انسان بیرون مىکرد . از نظر درسى و علمى ملا و دانشمند و مجد بود و تدریس ایشان هم مرتب بود و شاگردان متعددى تحویل جامعه داد . از نظر علمى از دیگران کم نداشت و البته چون وجهه تقوایى ایشان بر علمش غالب شده بود، این وجهه ایشان پردهاى بر روى علمیت ایشان افکنده بود، و الا هم از نظر تقوا بسیار مرد متقى و هم از نظر علمى ملا و استاد دیده و درس خوانده بود .
حقیقتا در جنبه علمى از دیگران کم نداشت و مجد هم بود . هیچ بهانهاى موجب تعطیلى درس و بحثش نمىشد . شبهاى پنجشنبه جلسات اخلاقى داشت و نصیحت مىکرد که مبادا وقتتان را تلف کنید . نکند عمر تلف شود، به بهانه هاى مختلف درس نروید، درس را تعطیل کنید، یا درس را سرسرى بگیرید . اینطور هم نبود که مصداق «لم تقولون مالا تفعلون» باشد . خودش انجام مىداد و جدیت داشت; به درس گفتن و حضور در مجلس درس اهتمام داشت و تعطیلى بىخود نداشت، مگر مریضى و ... .
از غیرت دینى و مبارزات ایشان چه خاطرههایى دارید؟
شهید مدنى آدم غیورى بود . گرچه شاید به قیافهاش نمىآمد، به خصوص آن زمانها که خیلى باریک و لاغر بود; هر چند این اواخر سر حال آمده بود و بعد از معالجه چاق شده بود، ولى آن موقع اصلا به قیافهاش هم نمىخورد که این مرد اینقدر از نظر دینى غیور باشد . حتى مرحوم نواب صفوى (ره) به تحریک و تبلیغ ایشان براى مقابله با کسروى به تهران آمد .
وقتى خبر به نجف رسید که کسروى قصد سوزاندن کتب آسمانى و کتب حافظ و مفاتیح و ادعیه را دارد، مرحوم نواب صفوى طلبهاى بودند که سرپرشورى داشت . آقاى مدنى (ره) این سر پر شور را گرفت و او را تحریک و تبلیغ کرد و حتى متکفل مخارج ایاب و ذهابش شد و همه برنامهها را هماهنگ کرد تا شهید نواب را به سوى تهران حرکت داد .
در ارتباط با حمایت از مرجعیتشیعه مرحوم آیت الله العظمى حکیم، در مقابل شیوعیه و کودتاى بعثىها چه فعالیتهایى داشت؟
در کودتاى عراق وضعیتبسیار بدى به وجود آمد; کمونیستها از یک طرف، بعثىها در یک طرف و قومىها از طرف دیگر . هیاهوى شدیدى به راه افتاد . یک روز کمونیستها مسلط مىشدند و به روحانىها فحش مىدادند، کمونیستها کنار مىرفتند و بعثىها مىآمدند، همینطور بود و ... در آن ایام هم حاج آقا اسدالله حرکتخوبى داشتند . پس از کودتاى عبدالکریم قاسم خیلى وضع روحانیت و دین بسیار به هم ریخت; علت آن هم این بود که روحانیت در عراق نوعا از مردم جدا هستند، برخلاف تهران; در تهران روحانیت همراه با مردم است، اما نجف گرچه مرکز روحانیت و مرکز علم بود، ولى از مردم جدا بود . لذا ما در این فکر افتادیم که برنامهاى بریزیم که مردم را با روحانیت مرتبط کنیم . به نظر من رسید که باید جلسات هفتگى تشکیل داده شود که هر جلسه یک یا دو روحانى رفت و آمد داشته باشند و با مردم ارتباط برقرار کنند . ما کار را شروع کردیم و مورد به مورد به سراغ این عزیزان رفتیم که آن کار را بکنند، از جمله آنها حاج آقا مدنى بود . ایشان با طلبهها مرتبط بود . جلسه درس اخلاق داشت که در منزلش تشکیل مىشد، آقاى موسوى قزوینى یکى از حاضران جدى جلسات حاج آقا مدنى بود و هم چنین با آقایان دیگر مانند مرحوم مشکور، مرحوم آقاى رازى و دیگران صحبت کردیم . تا بالاخره جلسهاى تشکیل شد و از درون آن «جماعهالعلماء» تشکیل شد و مقاله هایى نوشتند .
در آن زمان هنوز امام خمینى (ره) به نجف نیامده بودند؟
خیر، هنوز حضرت امام به نجف نیامده بودند . البته عبدالکریم قاسم و عبدالسلام با هم کودتا کردند، ولى عبدالسلام مرد خبیثى بود و عبدالکریم قاسم مرد وطنى بود و هم با شیوعیت مخالفت داشت، هم با قومىها، هم با بعثىها، لذا یک روز که سخنرانى مىکرد، شیوعىها مىریختند که تعریف از آنهاست، یک هفته نگذشته بود که بحثى راجع به بعثىها مىکرد، شیوعىها مخفى مىشدند و بعثىها جلو مىآمدند، یک دفعه دیگر در رابطه با قومىها بحث مىکرد، آن دو گروه دیگر پنهان مىشدند . به هر حال او اوضاع را هدایت مىکرد تا بالاخره فتواى مرحوم آیت الله حکیم که «ان الشیوعیه کفر و الحاد» صادر شد . به یاد دارم که این فتوا را در ریاست جمهورى بالاى سر خودش گذاشته بود .
در شرایط قیام سالهاى 42 - 41 فعالیتهاى شهید مدنى در نجف چگونه بود؟
در سال 42، آقاى مدنى حرکت ارزشمندى داشت; جمعى از طلبهها با ایشان بودند و ایشان را همراهى مىکردند . به منزل آیت الله خویى و آیت الله شاهرودى و حکیم و ... . رفتند و بالاخره نتایجى گرفته شد . وقتى حضرت امام به نجف مشرف شدند، ایشان از افرادى بود که در گروه استقبال حاضر بود . با آن روحیهاى که مرحوم حاجآقا اسدالله داشت و آن هیجانى که در او بود، با حرکت امام خمینى همراه بود . و لذا احتیاج نداشت کسى به وى بگوید که آقاى مدنى باید از آقاى خمینى طرفدارى کنید، چون خودش هم این را مىخواست و مىدانست که به تنهایى نمىتواند کارى کند . اما وقتى چنین فردى با عنوان مرجعیت قیام کرده، این کار پیشرفتخواهد داشت . البته، معمولا اینطور هستیم که اگر مثلا به مرجعى علاقهمند باشیم، ممکن است در ضمن ترویج آن مرجع، تخریب دیگران هم تحقق پیدا کند . ولى شهید مدنى اینطور نبود ایشان ضمن احترام به همه، نتیجهگیرىاش نسبتبه امام خمینى بود که باید ایشان تقویتشود . حتى به یاد دارم که مرحوم آیت الله خویى این کار آقاى مدنى را بسیار پسندیده بود و فرمود: واقعا انسان اگر بخواهد پیش ببرد . باید بر یک نقطه انگشتبگذارد و به دنبال آن نقطه برود، لذا من یاد دارم که ایام جبود و امام هنوز به عراق نیامده بود . آقاى خویى شخصى را به دنبال من فرستادند، ساعت تقریبا 10 - 11 شب بود . ایشان فرمود: حاجیان مىخواهند به مکه بروند، دلم مىخواهد گزارشى از حرکت امام از مدرسه فیضیه تا تبعیدایشان نوشته شود و همین امشب براى من ارسال گردد تا چاپ کنم و حاجیان به همراه خود ببرند . من با اخوى نشستیم و جزوهاى تدوین کردیم و یک ساعت مانده به اذان صبح، به منزل آیت الله خویى برگشتیم که دیدیم ایشان منتظر است و خواندیم . ایشان هم خوششان آمد، اصرار ایشان هم این بود که آقاى خمینى را محور قرار دهید و در تمامى این برنامهها ایشان محور باشد بالاخره صبح فردا دستور دادند که به زبانهاى اردو، عربى و انگلیسى ترجمه شود و با تیراژ بسیار بالا چاپ کردند و با ماشینها به مکه فرستادند .
منظورم این بود که مرحوم آقاى خویى از این پیشنهاد آقاى مدنى بسیار خوشحال شدند که ما هم اگر بخواهیم به هدف برسیم، باید واقعا اینگونه باشیم و یک محور را دنبال کنیم . حاج آقا اسد الله نیز با احترام به تمام مراجع این برنامه را دنبال مىکردند بعضى بودند که مثلا وقتى مىخواستند تعریف از بنده کنند، به آقاى دیگر فحش مىدادند از آقا تعریف کنند، به بنده فحش مىدادند . اما ایشان واقعا مشى بسیار سنگینى داشت که همه قبول داشتند و از آن خوششان مىآمد .
تعطیلى درسها و نمازهاى جماعت در نجف در قیام سال 42 از جمله کارهاى حوزه نجف بود که مرحوم حاج آقا اسد الله و مرحوم شاهرودى احمدى در این رابطه بسیار تلاش کردند .
مهمترین ویژگى ایشان در حوزه فعالیتهاى سیاسى چه بود؟
اگر راهى را حق تشخیص مىداد، دیگر از جان و مال مضایقه نداشت; در رابطه با انقلاب اینگونه بود، امام خمینى پس از مرحوم قاضى (رحمت الله علیه) ایشان را به سمت امام جمعه تبریز منصوب کرد; ایشان بدون کمترین تردید پذیرفت . ایشان فرد بسیار با حقیقتى بود و به دنبال ریاست، زعامت و امثال ذلک نبود . هدف او این بود که بتواند به دین خدمت کند، از هر راهى که میسور باشد و در خدمتبه دین اصلا مضایقه نداشت; بارها در نجف کتک خورد، مرحوم حاج آقا اسد الله را براى امر به معروف و نهى از منکر بسیار کتک زدند، ولى دستبرنداشت . چون مىگفت من باید دین خود را حفظ کنم، به هر نحو که شده، اگر به من توهین مىکنند، بکنند و بد و بیراه مىگویند، بگویند! این استقامت، کار هر کسى نبود . حتى جوانها اگر کتک مىخوردند، دیگر دنبال کار نمىآمدند . اما این مرد را در سن 50 سالگى در بازار قبله زدند و فحش دادند، ولى او به برنامهاش ادامه داد .
در مدتى که در ایران بودند، ارتباطات مردمى ایشان چگونه بود؟
ایشان فردى بسیار اجتماعى بود . با آن که در دین آدمى بسیار متعصب بود، ولى با بىدینها به گونهاى مراجعه و معامله مىکرد که آنها را جذب مىکرد . در نجف روزى به ایشان گفتم که فلان کس بسیار به شما اظهار علاقه مىکند، قصابى بود که بسیار شرور بود . فرمود این قدر با او نرم رفتار کردم که الان به حرف من گوش مىدهد . گرچه تعصب دینى داشت و اگر یک خلافى مىدید، متاثر مىشد، اما براى جذب افراد به دین، با مردم به نرمى و خوشاخلاقى صحبت مىکرد .
در دره مرادبیگ همدان مدتى برنامه داشت . در همدان همه فدایى او بودند . در تبریز هم همینطور . شخص امام هم اینطور بود; انقلابى و غیرانقلابى امام را دوست داشت . از دست من و حسن و تقى ناراحتبود، ولى با امام ناراحتى نداشت . حاج آقا اسدالله هم اینطورى بود . هر کجا مىرفتبا مردم با ملایمت، اخلاق، شیرینى و روى باز برخورد مىکرد . نمىگفت فلانى کجکى است و باید چه کارش کنیم . مىگفت این کجکى را باید راست کرد . واقعا با برخورد و اخلاق خود مردم را به طرف خود جذب مىکرد، و وقتى جذب مىکرد، به آنچه که مىخواست جامه عمل مىپوشاند .
در خطبههاى نماز جمعه و به خصوص منبرهاى نجف، تا مستمع گریه نمىکرد، او را ول نمىکرد . دلها را نرم مىکرد، اشک همه را در مىآورد و خودش هم بیشتر از همه گریه مىکرد . افرادى که پیش او مىآمدند و گرفتار بودند، چنان برخورد خوبى داشت که طرف احساس مىکرد او در این مسئله از خودش دلسوزتر است; اگر کارش انجام مىشد، مانوس بود و اگر هم انجام نمىشد، متشکر بود .
بعضى از هنرهاى ما این است که پس از انقلاب، در خانهها به روى بندگان خدا بسته شده است . اما او اینگونه نبود . در خانهاش به روى بندگان خدا باز بود . خداوند مرحوم آقاى صدوقى را رحمت کند، مرحوم شهید صدوقى هم همینطور بود . شهید مدنى با اخلاق و رفتار و در خانه باز، مردم را جذب مىکرد . آن وقتى هم که نمىتوانست کارى بکند، مىگفت من که دعا بلد هستم، پس دعا مىکنم; خدا انشاء الله مشکل را حل مىکند . اصلا همین لفظ و معنا، دل طرف را نرم مىکرد، اگرچه طرف ضدانقلاب بود، برخوردش در اجتماع اینگونه بود . بر اساس موازین رفتار مىکرد . ابتدا طرف را تشویق مىکرد که نماز فلان را بخوان . یک وقت طرف خجالت مىکشید و مىگفت: من نماز اصلیم را مرتب نمىخوانم! ! و حاج آقا مىخندید که نه به روى خودت نیاور، تو این را بخوان آن را هم بخوان، کارها درست مىشود، و او را به راه مىآورد با همین رفت و آمد و اخلاق خوب و دست و دل باز بودن و در خانه باز بودن مردم را به سوى امام و انقلاب هدایت مىکرد .
به یکى از زعماى امور گفتند: شما یاد بگیرید، همیشه نباید قوه دافعه کار کند . قوه جاذبه هم باید باشند، و آن شخص گفت: شما جاذبهاش را رفتار کن، ما دافعهاش را! اما کسى که قدرت دافعه دارد، جاذبهاش ارزش دارد . من دستم شمشیر است و با محبت رفتار کنم، قبول مىشود . اما دست من بسته است و مىخواهم با محبت رفتار کنم .
به نظر حضرتعالى چگونه انسانها مىتوانند این دو قوه دافعه و جاذبه را جمع کنند؟
عامل اول دوست داشتن مردم است، شما فرزندتان را دوست دارید، و تلاش مىکنید، براى رفاه حال او همه کار بکنید . اگر این محبت نسبتبه خلق خدا باشد، همین راه را تعقیب مىکنید . بنابراین عامل اولى که سبب مىشود، انسان نسبتبه مردم نرمى نشان دهد و خدمت کند، محبتبه آنهاست . اما عامل دیگر مفاد آیه شریفه است: ان کان آباءکم و ابناءکم ... .» ، طرف دیگر خدا و دین خداست، هر چه من بچهام را دوست داشته باشم، دینم را باید بیشتر از آن دوست داشته باشم . این دو عامل وقتى در شخصى جمع شد، هم نسبتبه مردم محبت مىکند و هم نسبتبه دشمن دین عداوت مىکند . این دو عامل محبتبه مردم و محبتبه دین، وقتى محقق شود، برنامههاى الهى قابل تحقق است . انبیا، پیامبر اسلام و مولا امیرمؤمنان این راه را پیمودند .
از وقتى که در اختیار ما گذاشتید سپاسگزاریم .