آرشیو

آرشیو شماره ها:
۸۰

چکیده

متن

آستانه مبارک حضرت محمد هلال بن علی(ع) در شهر آران از جمله زیارتگاه‌هایی است که در طول سال به ویژه ایام محّرم و ماه مبارک رمضان پذیرای هزاران نفر از زائران مؤمن و مشتاق از راه‌های دور و نزدیک بوده است. در جوار این امامزاده عالمان جلیل القدری همچون آیات عظام: میرزا احمد عاملی آرانی، ملا محمد جعفر، ملا محمد حسین، افتخار الاسلام دربندی و دانشمندان و سخنورانی نظیر آقایان: حجت الاسلام علی لشکری، روح الامین، فلاح آرانی، سید شهاب الدین موسوی، و بیش از سیصد شهید از دوران انقلاب و دفاع مقدس و مؤمنین منطقه آرمیده‌اند.
در اطراف بقعه مسجد، کتابخانه، دارالقرآن، موزه شهدا، حوزه علمیه امیرالمؤمنین و پایگاه بسیج قرار دارد.
مقاله حاضر شرح‌ حال امامزاده مدفون در این بقعه است. وی یکی از فرزندان حضرت علی(ع) است که ولادت و وفاتش در ماه مبارک رمضان اتفاق افتاده است.[1]
عالم محقق ملا غلامرضا آرانی (1265ق) ـ که از شاگردان صاحب ریاض آیت الله محقق سید علی طباطبائی و ملا احمد نراقی بوده و رساله و کتاب‌های متعددی در موضوعات فقه، اصول، تفسیر و تاریخ نگاشته است. ـ درباره شرح حال و کیفیت آمدن محمد هلال(ع) به آران تا موقع وفات و برخی از کرامات این  امامزاده رساله‌ای به نام هلالیه در یک مقدمه و خاتمه و دوازده فصل در سال 1242ق نوشته است.[2]
نویسنده این سطور، نسخه خطی رساله مذکور را برای چاپ آماده کرد و انجمن اهل قلم آران و بیدگل در سال 1379ش چاپ و منتشر ساخت. در این رساله چنین آمده که محمد هلال فرزند امامه، دختر زینب، فرزند رسول خدا(ص) و ابوالعاص[3] (لقیط او هیثم) ابن الربیع و پسر هاله خواهر حضرت خدیجه(س) بوده است. امامه همان است که حضرت زهرا(س) در وصیتش به امیرمؤمنان(ع) فرمود: «برای نگاهداری فرزندانم او زنی است مهربان و مشفق»، و حضرت علی(ع) پس از شهادت صدیقه کبری(س) او را به همسری گرفت.[4]
محمد هلال در روز آخر ماه شعبان و شب اول ماه مبارک رمضان سال 14 ق در مدینه متولد شد. امیرمؤمنان(ع) در مسجد بود که قنبر غلامش، خبر تولد این نوزاد را به آن حضرت داد. حضرت با شنیدن خبر سر به آسمان بلند کرد و پس از حمد و شکر الهی و مشاهده هلال ماه مبارک، مولود تازه رسیده را به هلال ملقّب ساخت.
ملاغلامرضا درباره کیفیت آمدن محمد هلال به آران چنین نگاشته است:
« ... عون علی و هلال در سال 60هجری و بنا بر اقوال مختلف در شام یا طائف بودند. پس از شهادت امام حسین(ع) و یارانش در محرم سال 61 هجری به تعزیه داری و سوگواری آن حضرت پرداختند. بعد از مدتی اراده کردند که از مدینه خود خارج و به سوی مکه یا یمن مهاجرت کنند.
در تصمیم خود مردد بودند که به خاطرشان رسید، به ناحیه خراسان منطقه طوس هجرت نمایند. راه آن سامان را در پیش گرفته وطی چند شبانه روز خود را به طوس رسانده و در آنجا اقامت گزیدند. دوستان اهل بیت(ع) و شیعیان طوس از ورود آنان اطلاع یافته و فوج فوج به دیدارشان شتافتند. حاکم طوس، قیس بن مرّه بود و در وقت ورود این دو علوی، نائبش مغیره مسئولیت اداره شهر را بر عهده داشت.
حاکم و نائب از ورود آنان و اجتماع مردم به گرد آنها آگاهی یافتند و با شرایط پیش آمده، بر خود بیمناک شدند؛ چرا که حکّام و والیان پس از واقعه عاشورا؛ از حضور علویان، شیعیان و اجتماع آنان نگران بودند و هر گونه گردهمایی و اجتماع را، زمینه برای قیام و انتقام خون شهدای کربلا تلقی می‌کردند.
مغیره نیز با این اندیشه برخود ترسیده و زمینه نبرد را با عون و هلال و یاران آنان فراهم ساخت و برای کشتن و آورنده سر بریده آن دو، جایزه تعیین کرد. سپاهش را برای حمله و رویارویی، بسیج و روز نبرد را اعلام نمود.
در روز تعیین شده، سپاه مغیره به عون و هلال و یارانشان حمله سختی نمودند که تا شامگاهان به طول انجامید. عون و جمعی از یاران کشته شدند و هلال زخمی شد و چون خبر شهادت عون به هلال رسید، شبانه با یاران باقی مانده وداع کرد و با بدن مجروح و زخمی، از معرکه خود را نجات داد و به سوی نقطه نامعلومی روانه گردید. صبحگاهان به پناهگاهی رسید. نمازش را خواند، در نزدیکی خود خیمه‌ای را مشاهده کرد که در آن پیرزن و دخترکی هستند. پیرزن با مشاهده هلال و بدن مجروحش، نزدیک آمده و از او پرسید کیستی؟ و از کجا می‌آیی؟ و این زخم‌ها چیست؟ محمد هلال خود را معرفی نکرد. پیرزن اصرار ورزید و قسم داد. محمد هلال خود را معرفی نمود. پیرزن او را در خیمه‌اش جا داد، غذا برایش تهیه کرد و به زخم‌هایش مرهم نهاد و آن روز او را نگهداشت. محمد هلال به خاطر تعقیب دشمن از ماندن صرف نظر کرد و با تاریک شدن هوا بر مرکب سوار و به سمت کویر روانه شد. پس از چند شبانه روز به حوالی قم رسید و از آنجا به سمت کاشان روانه گشت. از راه میانه و کویر خود را به مزرعه آران دشت رسانید. به هنگام غروب بود و کشاورزان در حال بازگشت به خانه بودند. پیرمردی از میان کشاورزان با مشاهده مهمان تازه وارد، جویای اسم و حالش شد. محمد هلال خود را معرفی کرد. پیرمرد خود را به دست و پای او انداخت و همراه خود به خانه‌اش برد. پیرمرد یعقوب نام داشت و خود و فرزندانش محمد هلال را در میان گرفته، زخم‌های التیام نیافته را مرهم گذاشتند و به نحو شایسته از او پذیرایی کردند. محمد هلال از این پذیرایی گرم تشکر کرد و با درخواست یعقوب و فرزندان مبنی بر ماندنش در این سامان موافقت کرد. یعقوب زیرزمینی را که نهر آب از آنجا می‌گذشت، برای سکونت وی انتخاب و در اختیارش گذاشت و پذیرایی خود را همچنان ادامه داد.
محمد هلال حدود سه سال در آن زیر زمینی به سر برد. مؤمنین و دوستداران  اهل بیت(ع) با او ملاقات داشتند و مسائل خود را از او سؤال می‌کردند.
شبی از شب‌های دهه آخر ماه مبارک رمضان سال 64 هجری، محمد هلال پیامبر(ص) و پدر و امام حسن و امام حسین(ع) و حضرت زهرا(س) را در عالم رؤیا مشاهده می‌کند و در آن اثنا رسول خدا، محمد هلال(ع) را مورد خطاب قرار داده، می‌فرماید: فرزندم! مدتی است در انتظار تو هستیم. فردا شب پس از افطار نزد ما خواهی بود. محمد هلال روز بعد رؤیای صادقه‌اش را برای میزبان بازگو می‌کند. پس از آن وصایای خود را با یعقوب در میان می‌گذارد. شب فرا‌می‌رسد، محمد هلال نماز مغرب و عشا را به جا آورده، سپس افطار می‌کند.
پس از آن سر به سجده نهاده، جان به جان آفرین تسلیم و به آبا و اجداد طاهرین خود ملحق می‌شود. یعقوب و فرزندان پیکر پاک او را غسل و کفن کرده، پس از نماز در همان سرداب که هم اکنون زیر بقعه و ایوان جنوبی قرار دارد، به خاک می‌سپارند».[5]
صاحب رساله هلالیه در فصلی از کتاب خود، در باب کراماتی که از مدفون در این بقعه به ظهور رسیده، به سی مورد اشاره کرده که از آن میان چند نمونه را ذکر می‌کنیم:
1. «فرزندم ابوالقاسم در کودکی بیمار شد و در آستانه مرگ قرار گرفت. همسرم گفت: در عالم خواب هاتفی به من گفت: اگر بهبودی و شفای فرزندت را می‌خواهی، او را به بقعه هلال علی ببر. بعد از نقل رؤیا از من خواست فرزند را به آنجا ببرم که نتوانستم. همسرم خود فرزند را بغل کرده، به کنار قبر و ضریح محمد هلال برد. طولی نکشید که به برکت مدفون در بقعه فرزندم بهبودی یافت».[6]
2. « برادرم ملا محمد باقر در زمان تحصیلی‌اش مقروض گردید و روزگار را به سختی می‌گذراند و می‌خواست ازدواج کند، برایش مقدور نبود. به خاطرش رسید که رقعه یا عریضه‌ای به حضرت صاحب الامر(عج) بنویسد. مشغول نوشتن آن رقعه گردید. در اثنای نوشتن بسیار گریست. شب هنگام آن روز که رقعه را نوشته بود، در عالم رؤیا دید که رقعه را برداشته و به سوی محلّی که می‌خواست رقعه را در آنجا قرار دهد، روانه گردید. چون به نزدیک دروازه آران دشت رسید، 12 تن سواره را مشاهده کرد که به سوی بقعه محمد هلال می‌روند. نفر اول از سواره‌ها از او سؤال کرد: باقر به کجا می‌روی؟
او جواب نمی‌دهد و می‌گوید: به من چه کار دارید، نفر دوم و بعد تا دوازدهم رو به باقر کرده و می‌گوید: رقعه‌ای را که نوشته‌ای، به ما رسید، باقر از خواب بیدار شد و بسیار خوشحال گردید. او خوابش را نزد آخوند ملا محمد بیدگلی که از عالمان مقدس و اهل عرفان و معرفت بوده، بازگو کرد. او در جواب و تعبیر خواب گفت: احتیاج نیست که عریضه را به مکان مورد نظر ببری؛ مطلب تو برآورده شده است. برای آخوند نقل کرد که در رقعه سه حاجت درج نمودم: یکی آنکه خداوند قرضم را ادا کند و دوّم آنکه زوجه‌ای به من کرامت نماید و سفر حج را روزی من گرداند.
شش ماه بیشتر طول نکشید که از درآمد شعر بافی قرضم ادا و همسری مأمول و طبق درخواست روزی گردید، ولی سفر حج ادراک نشد».[7]
xxxxxx3. « من در ایّام ماه مبارک رمضان برای تبلیغ به سفر می‌رفتم و بقیه سال را به تحصیل اشتغال داشتم. سالی استادم از من خواست که ماه مبارک رمضان آن سال به ابوزید بروم. چون او نمی‌توانست، نامه‌ای برایم نوشت و مرا به کدخدای آنجا معرفی کرد و اظهار امیدواری نمود که بر شما خوش بگذرد. من قبول کرده و به آنجا رفتم. یک شب را در آنجا ماندم. محیط را برای خود مناسب ندیدم. روز دیگر به وطنم بازگشتم. به امامزاده محمد هلال رفته و عرض حال نمودم که هر سال ماه مبارک رمضان وجهی برای من حاصل می‌شد که مخارج تتمه سال را تأمین می‌کند؛  امسال سفر ممکن نشد. استدعا دارم که نظر مرحمتی به اینجانب نمایید. بعد از این استدعا و التماس و آنچه را که از لوازم تأکید بود،  به عمل آوردم. طولی نکشید برای یکی از اقوام عارضه‌ای پیش آمد و بنا بر این شد که املاک خود را به اولادش مصالحه کند. از حقیر درخواست کرد که قباله‌های مربوطه را بنویسم. با نگاشتن قباله‌ها پنج تومان عاید شد و از جایی دیگر دو تومان بدون امتنان رسید و فی الجمله امر حقیر برآورده شد و مرادم حاصل گردید».[8]
پی‌نوشت‌ها
[1] . ملا حبیب الله شریف کاشانی، در کتاب تذکرة الشهداء، چاپ جدید، ج1، ص550ـ544 راجع به محمد هلال مطالبی دارد.
[2] . رساله هلالیه، ص6ـ10.
[3] . تحف العقول، ص454، پاورقی.
[4] . رساله هلالیه، فصل11، ص251.
[5] . رساله هلالیه، فصل اول، ص23و17و فصل 9، ص149و159.
[6] . رساله هلالیه، ص84ـ85.
[7] . همان.
[8] . همان، ص92.

تبلیغات