آرشیو

آرشیو شماره ها:
۸۰

چکیده

متن

مورخان او را ابوهمدان مولى بن معمر مضرى (1) معرفى نموده و اذعان داشته اند لقب قنبر را على(ع) به وى عنایت فرمود ولى نامى از اجداد و فرزندان وى در منابع تاریخى به چشم نمىآید. کثیربن طارق بنابر قول نجاشى, راوى شناس بزرگ از منسوبین قنبر شمرده شده است.
عدالت
شیخ طوسى(ره) در کتاب ارزشمند تهذیب الاحکام حدیثى را نقل نموده, که عدالت قنبر در آن, مورد تصریح قرار گرفته است: حکم بن عتیبه و سلمه بن کهیل از امام باقر(ع) سوال کردند: آیا قاضى مى تواند با یک شاهد و قسم حکم نماید؟ حضرت فرمود: آرى. رسول خدا(ص) و على(ع) چنین روشى داشتند. آن گاه حضرت ادامه داد: على(ع) در مسجد کوفه نشسته بود و عبدالله بن قفل تمیمى(تیمى) در حالى که زره طلحه را همراه داشت, از آن جا گذر کرد. آن حضرت فرمود: این زره طلحه است و تو آن را در روز (جنگ) بصره با نیرنگ و خیانت به چنگ آورده اى (از آن تو نیست.)
عبدالله پاسخ داد: حاکمى را که مى پسندى به داورى انتخاب نما.
آن حضرت, شریح (2) را به قضاوت برگزید و فرمود: این زره طلحه است و با نیرنگ در اختیار عبدالله قرار گرفته است.
شریح گفت: بینه (دوشاهد عادل) بیاور.
على(ع) امام حسن(ع) را به عنوان گواه آورد و ایشان سخن على(ع) را تإیید فرمود.
شریح گفت: این یک شاهد است و من به گواهى یک نفر قضاوت نمى کنم. امیرالمومنین(ع) قنبر را خواست و او نیز به مانند امام مجتبى(ع) گواهى داد. شریح اظهار کرد: این, مملوک است و من به گواهى بردگان قضاوت نمى کنم. حضرت بسیار ناراحت شد و فرمود: ((خذوها فان هذا قضى بجور ثلاث مرات.)); آن را بگیرید که او سه مرتبه به ظلم قضاوت کرد. نیز فرمود: او مى گوید: به شهادت مملوک قضاوت نمى کنم. ((ولابإس بشهاده المملوک اذا کان عدلا)); (و حال آن که) بردگان نیز چنانچه عادل باشند, مى توانند گواهى دهند. (3)
مقرب
برخى از یاوران ائمه(علیهم السلام) از خواص و ارکان به شمار مىآیند و قنبر یکى از آن هاست. شیخ مفید (متوفى: 413 ه' .ق) او را از سابقان و مقربان در پیشگاه على(ع) برشمرده است. (4)
شیخ صدوق (متوفى: 318 ه' .ق) در روایتى از امام صادق(ع) نقل مى کند: حضرت على(ع) غلامى به نام قنبر داشت که ((کان یحب علیا حبا شدیدا)); آن حضرت را بسیار دوست مى داشت. هرگاه آن حضرت از منزل خارج مى شد, او نیز با شمشیر به دنبال وى حرکت مى کرد. شبى آن حضرت به او فرمود: چرا در پى من روان شدى؟ گفت: یاامیرالمومنین! مردم آن چنانند که مى بینى! برشما بیمناکم! حضرت فرمود: تعجب است از تو! از اهل آسمان حفاظتم مى نمایى یا از اهل زمین؟! پاسخ داد: از اهل زمین. فرمود: آنان بدون اذن خداوند توانایى برانجام کارى ندارند. برگرد! قنبر نیز برگشت. (5)
امام على بن ابى طالب(ع) بارها بشارت شیعه بودن قنبر را با بیان ((ابشر و بشر واستبشر)); خرسند باش و به دیگر شیعیان نیز بشارت ده, به وى اعلام فرمود: (6)
حدیث شناس بزرگ معاصر, حاج شیخ عباس قمى مى گوید: از جلالت قنبر آن است که وى در مجلس وصیت امام مجتبى(ع) به محمد بن حنفیه حضور داشت و از شنیدن سخنانى که به تعبیر حضرت: ((مردگان را زنده مى کند.)) غایب نبود. (7)
امانت دار
او امین امامان معصوم(علیهم السلام) بود. اموال بسیارى در زمان حضرت على(ع) (8) و بعد از ایشان در اختیارش قرار گرفت. ذکر مقطعى از زندگى اباعبدالله الحسین(ع) از سیماى امانت قنبر پرده برمى گیرد:
شخصى وارد مدینه گردید و سوال نمود: کریم ترین فرد, در این شهر کیست؟ او را به امام حسین(ع), راهنمایى کردند. مرد عرب وارد مسجد شد و حضرت را در حال نماز مشاهده کرد. پس در برابر ایشان ایستاد و اشعارى را بدین مضمون سرود:
امیدوار و کوبنده درت ناامید بازنگشت. تویى بخشنده و پناهگاه و پدرت نابود کننده تبهکاران بود. اگر پدران شما نبودند, جهنم ما را فرا مى گرفت. (9)
امام حسین(ع) نماز را تمام کرد و به قنبر فرمود: ـ از اموال حجاز چیزى باقى مانده است؟
ـ آرى, چهار هزار دینار.
ـ آن ها را بیاور, زیرا کسى که سزاوارتر از ما به آن است, آمده است.
آن گاه عباى خود را از دوش برگرفت. دینارها را در آن پیچید و به خاطر شرم از آن مرد, دست خود را از شکاف در بیرون برد و ضمن دادن پول ها, اشعارى انشإ فرمود:
برگیر که من عذر خواه و به تو علاقه مندم. اگر قدرت در دست ما بود, آسمان کرم و جود ما برتو مى بارید ولى حوادث روزگار دگرگون و توان ما اندک است. (10)
مرد عرب, عبا را گرفت و شروع به گریه کرد. حضرت فرمود:
ـ شاید عطاى ما را اندک شمردى؟
ـ نه, بلکه گریه من از آن است که چگونه خاک, سخاى شما را از بین مى برد؟! (11)
میهماندار
از جمله شوون قنبر, پذیرایى از میهمانهاى على(ع) بود. گرچه تواضع آن بزرگوار سبب مى گردید که در بعضى موارد, خود مبادرت به این امر نماید. ابومنصور, احمد بن على الطبرسى (دانشمند قرن 6 ه' .ق) از امام عسکرى(ع) نقل مى نماید: پدر و پسرى میهمان على(ع) گشتند. آن حضرت آن دو را بسیار احترام نمود و در صدر مجلس نشاند و خود در مقابل آنان نشست. سپس دستور داد طعامى حاضر کردند و بعد از صرف غذا, قنبر طشت و ابریق (ظرف آب شبیه کوزه) و حوله را آورد و مقابل آن مرد (پدر) ایستاد تا دست هاى خود را بشوید. ناگاه على(ع) از جا بلند شد تا خود عهده دار این امر گردد. مرد میهمان دست هاى خود را به خاک مالید و گفت:
ـ یا امیرالمومنین! خداوند مرا ببیند و شما به دست هاى من آب بریزید؟!
ـ بنشین و دست خود را بشوى. خداى عزوجل تورا مى بیند, در حالى که برادرت بدون امتیاز و برترى خدمتت مى نماید و قصدش آن است که در بهشت ده برابر تمام دنیا و اهل آن به او خدمت شود.
آن مرد نشست. آن گاه حضرت فرمود:
ـ تو را قسم مى دهم به حقى که برتو دارم; دستهاى خود را با آرامش کامل بشوى, آن گونه که اگر قنبر آب مى ریخت.
آن مرد نیز اطاعت کرد. (12)
اجراى حدود
قنبر, منادى حضرت على(ع) براى جمع شدن مردم (13) و مجرى احکام صادر شده از جانب آن حضرت بود. این امر در روایات فقهى شیعه به گونه اى واضح, قابل مشاهده است, از جمله:
روزى على(ع) در منزل بود که قنبر آمد و گفت: ـ ده نفر پشت در هستند و گمان مى کنند که تو خداى آنانى!
ـ آن ها را به درون خانه بیاور.
آنان وارد شدند. حضرت فرمود:
ـ شما چه مى گویید؟
ـ ما مى گوییم تو خدا و آفریننده و روزى دهنده مایى!
ـ واى برشما! دست بردارید! من نیز مانند شما مخلوقم.
آنان امتناع نمودند و سخنان قبلى خود را تکرار کردند. حضرت به قنبر دستور داد آتشى تهیه کرد و تمامى آنان را سوزاند. آن گاه این شعر را انشإ فرمود:
انى اذا ابصرت شیئا منکرا
اوقدت نارى و دعوت قنبرا
هرگاه منکرى را مشاهده نمایم, آتشم را روشن و قنبر را فرا مى خوانم. (14)
و چه زیباست عدل علوى که وقتى همین قنبر در اجراى حدود اشتباه کرد و سه شلاق بیش تر از حد معین زد, على(ع) همان سه ضربه را برخود وى وارد نمود. (15)
جهاد
از آن جا که قنبر غلام و مخلص على(ع) بود, در جنگ ها همیشه همراه آن حضرت شرکت مى جست. شیخ مفید مى نویسد: ((و قد شهد مع على(ع) قنبر مولى على بن ابى طالب صلوات الله علیه.)) (16) ; قنبر, جنگ ها را در رکاب على(ع) درک کرد.
در جنگ صفین یکى از بردگان معاویه به میدان آمد و این رجز را خواند:
انى انا الحارث ما بى خور
مولى بن صخر و به قد انتصر
در این هنگام قنبر بر وى حمله کرد و به هلاکتش رسانید. (17)
در جنگ نهروان قبل از شروع نبرد, قنبر پس از این که اذان نماز را گفت, نزد حضرت على(ع) آمد و على(ع) به وى فرمود: آبى بیاور! سپس آن حضرت مشغول وضو گردید.
مردى به نام جندب که در حقانیت على(ع) دچار شک گردیده بود, نزد آن حضرت آمد تا از خود حضرت, حقیقت را جویا شود. این ماجرا در موقعى بود که خوارج به نزدیکى پل نهروان رسیده بودند.
ناگاه سوارى رسید و اعلام کرد: خوارج از پل عبور کردند. حضرت فرمود: آنان عبور نکرده اند و نخواهند نمود و تنها کم تر از ده نفر از آن ها باقى خواهد ماند و از شما (پیروان حضرت) نیز کم تر از ده نفر کشته خواهد شد. به خدا قسم! نه دروغ مى گویم و نه دروغ به من خبر داده شده است!
مردم از این سخن امیرمومنان(ع) تعجب کردند. جندب گفت: اگر این سخن مطابق واقع قرار گرفت, مرا بس است و در حقانیت على(ع) احتیاج به دلیل دیگر نخواهم داشت.
در این موقع, سوارى دیگر از راه رسید و اعلام کرد: یا امیرمومنان! مطلب همان گونه است که شما فرمودید. حضرت با یاران خود نماز ظهر را اقامه و دستور حرکت را صادر نمود.
جندب مى گوید: کسى قبل از من به پل نهروان نرسید. خوارج را دیدم که نزدیک آن متوقف شده بودند. اولین تیر را خودم به طرف آنان پرتاب کردم. در پایان نبرد, تنها 9 نفر از آن ها باقى ماند و بقیه به هلاکت رسیدند.... (18)
شهادت
شهادت قنبر به دست خونآشامى چون حجاج بن یوسف, از فصول مشهور تاریخ است و ده ها سال قبل, على(ع) بدان خبر داده بود. (19)
شرح ماجرا به این قرار است:
روزى حجاج بن یوسف ثقفى ـ که لعنت خدا براو باد.ـ اظهار داشت:
ـ دوست دارم یکى از یاران ابوتراب (20) را دستگیر نمایم و با ریختن خونش به خداوند تقرب جویم!
حاضران پاسخ گفتند:
ـ کسى را که همراهیش با او بیش تر از قنبر باشد, سراغ نداریم.
حجاج دستور داد او را آوردند.
ـ تو قنبر هستى؟
ـ آرى.
ـ ابوهمدان؟
ـ بله.
ـ غلام على بن ابى طالب؟
ـ والله مولاى و امیرالمومنین على ولى نعمتى; خدا مولاى من وعلى ولى نعمتم مى باشد.
ـ از دین على دست بردار!
ـ بهتر از آن سراغ دارى؟!
ـ تو را مى کشم, خودت نحوه آن را انتخاب کن!
ـ این را به خودت واگذار مى نمایم.
ـ چرا؟
ـ زیرا هرگونه مرا بکشى, تو را به همان نحو ـ در روز قیامت خواهم کشت.ـ امیرمومنان(ع) به من خبر داد که مرگ من, قتلى مظلومانه خواهد بود!
حجاج دستور داد تا او را گردن زدند. (21)
جاودانه
گرچه برخى از دانشمندان شیعه اذعان داشته اند روایتى را که قنبر نقل کننده آن باشد, نیافتیم (22) ; ولى علامه مامقانى مى گوید: این مطلب, صحیح نیست, (23) او قلیل الروایه است. (24)
آخرین برگ از زندگى قنبر را به سخنان یا روایات وى اختصاص مى دهیم:
1 ـ آینه دار آفتاب
از قنبر سوال شد: غلام کیستى؟
پاسخ داد:
من برده کسى هستم که با دو شمشیر مى جنگید, دونیزه پرتاب مى کرد. بر دو قبله نماز خواند. دو مرتبه بیعت نمود, دو هجرت انجام داد و یک لحظه به خدا کافر نشد. من غلام صالح مومنان و وارث پیامبران, بهترین اوصیإ, بزرگ ترین مسلمانانم, رهبر مومنان, نور مجاهدان, رئیس گریه کنندگان, زینت عابدان, چراغ گذشتگان, فروغ شب زنده داران, بهترین عبادت کنندگان, زبان رسول خدا(ص), اول مومن از آل یاسین, موید به جبرئیل امین, یارى شده به وسیله میکائیل منین, ستوده اهل آسمان ها, آقاى مسلمین و سابقین, قاتل ناکثین (اهل جمل) و قاسطین (اهل صفین), حمایت کننده از حریم مسلمانان, نبرده کننده با دشمنان, خاموش کننده فتنه آتش افروزان, مفتخرترین قریش, اولین رزمنده, پاسخگوى دعوت خدا, امیرمومنان, وصى پیامبر(ص) و امین و جانشین او. تیرپرتاب شده خداوند به سوى منافقین, یاور و ولى و زبان خدا و مخزن علم و پناه دینش, امام ابرار وکسى که پروردگار بلند مرتبه از او راضى است, بردبار, بخشنده, جامع تمام خوبى ها, مطهر, متواضع, شجاع و... شیر جنگ ها, ماه تمام, محک مومنان, پدر حسن و حسین(علیهما السلام) امیرراستین مومنان, که پاکیزه ترین درودهاى خدا براو باد; هستم. (25)
2 ـ مکر خدا
امام عسکرى(ع) فرمود: وقتى قنبر را نزد حجاج آوردند, حجاج از او سوال کرد:
ـ تو چه کمکى به على بن ابى طالب(ع) کردى؟
ـ در وضو یارىاش مى نمودم. (براى آوردن آب و امثال آن.)
ـ وقتى وضویش تمام مى شد, چه مى گفت؟
ـ این آیه را مى خواند: (فلما نسوا ما ذکروا به فتحنا علیهم ابواب کل شیئى حتى اذا فرحوا بما اتوا اخذناهم بغته فاذا هم مبلسون فقطع دابرالقوم الذین ظلموا والحمدلله رب العالمین); هنگامى که (26) احکام خدا را فراموش کردند, درهاى نعمت ها را برآنان گشودیم و آنان به داده هاى ما خوشحال گردیدند, ولى یک مرتبه همه را از آنان گرفته, مإیوسشان نمودیم و به این ترتیب دنباله ستمکاران قطع شد, و ستایش از آن خداى رب العالمین است.
ـ گمان مى کنم این آیه را بر ما تإویل مى کرد.
ـ آرى.
ـ اگر گردنت را بزنم, چه خواهى کرد؟
ـ به سعادت مى رسم و تو بدبخت خواهى شد.
در این موقع دستور داد او را به شهادت رساندند. (27)
3 ـ هدیه آسمانى
قنبر مى گوید: با مولایم, على(ع) درساحل رود فرات بودیم که آن حضرت پیراهن را از تن خارج کرد و وارد آب شد. ناگاه موجى آمد و پیراهن را با خود برد.
در این موقع منادى صدا زد: ((یا اباالحسن انظر عن یمینک و خذ ماترى)); اى اباالحسن! به طرف راست خود بنگر و آنچه مى بینى, دریاب.
به طرف راست نگاه کردیم, شالى و در آن, پیراهنى یافتیم. حضرت آن را پوشید. در جیب آن نامه اى مشاهده کردیم که در آن نوشته بود:
((هدیه من الله العزیزالحکیم الى على بن ابى طالب هذا قمیص هارون بن عمرانe (28) کذلک و اورثناها قوما آخرین.)) (29) ; هدیه اى است از جانب خداى عزیز حکیم براى على بن ابى طالب. این پیراهن هارون بن عمران (برادر حضرت موسى(ع)) است و بدین سان گروهى را وارث گروهى دیگر قرار دادیم.
4 ـ شیعه
امام صادق(ع) فرمود: امیرالمومنین على بن ابى طالب(ع) بارها به قنبر اظهار داشت:
خوشنود باش و به دیگر شیعیان نیز بشارت ده که به خدا قسم, رسول خدا(ص) در حالى رحلت نمود که برتمام امتش خشمگین بود, مگر برشیعه على(ع).
بدان که براى هر چیزى شرافتى است و شرف دین, شیعه است. براى هرچیزى پناهى است و پناه دین, شیعه است. براى هرچیزى امامى است و امام زمین, زمینى است که شیعیان در آن ساکن باشند. براى هرچیزى سیدى است و سید مجالس, مجالس شیعه مى باشد. براى هرچیزى تمایلى است و تمایل دنیا, سکنى گزیدن شیعیان ما در آن است و... (30)
5 ـ دو یا سه درهم
امیرالمومنین(ع) وارد بازار پارچه فروشان شد و دو لباس خرید; یکى به سه درهم و دیگرى به دو درهم. آن گاه لباس دو درهمى راخود برداشت و سه درهمى را به قنبر عنایت فرمود.
قنبر گفت: یاامیرالمومنین! این, براى شما مناسب تر است, چون بر منبر مى روید و براى مردم سخنرانى مى نمایید.
حضرت فرمود: اى قنبر! تو جوانى و شور و نشاط جوانى در تو مى باشد و من از پروردگارم خجالت مى کشم که برتو برترى داشته باشم; زیرا شنیدم رسول الله(ص) فرمود: از آنچه مى پوشید, به آنان (بردگان) بپوشانید و از آنچه خود مى خورید به آن ها بخورانید. (31)
پى نوشتها:
1 ـ مضرى, منسوب به قبیله مضر که طایفه قریش از آن منشعب گردیده است, مى باشد. عده زیادى از دانشمندان و حدیث شناسان از این نژاد مى باشند. (الانساب, ابى سعد عبدالکریم بن محمد السمعانى (متوفى 562 ه' .ق), دارالجنان, 1408 ه' .ق, ج 5, ص 318.
2 ـ انتخاب شریح از سوى حضرت, افتخارى براى وى به حساب نمىآید, زیرا به گمان قوى, این امر به علت معروف شدن او نزد مسلمین بود. حضرت در پایان همین حدیث از وى بسیار انتقاد فرمود.
3 ـ تهذیب الاحکام, شیخ طوسى, (385ـ460 ه' .ق) دارصعب و دارالتعارف, ج 6, ص 274.
در ادامه این ماجرا آمده است: وقتى حضرت فرمود: سه مرتبه به جور حکم کرده اى, شریح از مجلس بلند شد و گفت: دیگر قضاوت نخواهم کرد تا ثابت نمایى که چگونه سه مرتبه به ظلم قضاوت کرده ام. حضرت فرمود: واى برتو! پیامبر خدا(ص) فرمود: آنچه را که با خیانت به دست آمده است, بدون بینه گرفته مى شود و تو این حدیث را نشنیدى و از من طلب بینه کردى.
دوم این که وقتى حسن را به گواهى آوردم, گفتى شاهدى دیگر نیز لازم است; درحالى که رسول خدا(ص) با یک شاهد و قسم حکم فرمود.
سوم این که قنبر را به بهانه برده بودن, رد کردى و حال آن که مملوک نیز چنانچه عادل باشد, مى تواند شهادت دهد.
آن گاه فرمود: ((ویحک, امام المسلمین یومن من امور هم على ما هو اعظم من هذا)); واى برتو اى شریح! همانا مسلمانان امام در امور بزرگ تر از این براو اعتماد مى شود! (و تو از احکام خداوند بى اطلاع مى باشى.)
4 ـ الاختصاص, شیخ مفید, موسسه النشر الاسلامى, 1416 ه' .ق, ص 4 و 7.
5 ـ التوحید, شیخ صدوق, موسسه النشرالاسلامى, ص 338 و بحارالانوار, موسسه الوفإ, ج 5, ص 104 و ج 41, ص 1 و ج 42, ص 122. این روایت را همه محدثان شیعه نقل کرده اند.
6 ـ بحارالانوار, ج 7, ص 204.
7 ـ سفینه البحار, شیخ عباس قمى, موسسه انتشارات فراهانى, ج 2, ص 449.
8 ـ تهذیب الاحکام, ج 6, ص 306 و بحارالانوار, ج 74, ص 407.
9 ـ لم یخب الان من رجاک و من
حرک من دون بابک الحلقه
انت جواد و انت معتمد
ابوک قدکان قاتل الفسقه
لولا الذى کان من اوائلکم
کانت علینا الجحیم منطبقه
10 ـ خذها فانى الیک معتذر
واعلم بانى علیک ذو شفقه
لوکان فى عصانا الغداه سیر
امست سما نا علیک مند فقه
لکن ریب الزمان ذو غیر
والکف منى قلیله النفقه
11 ـ مناقب آل ابى طالب, ابن شهرآشوب (متوفى 588 ه' .ق) المطبعه العلمیه, قم, ج 4, ص 65.
12 ـ الاحتجاج, دارالاسوه, 1416 ه' .ق, ج 2, ص 518.
در ادامه این ماجرا آمده است: پس از آن که آن مرد از شستن دست هاى خود فارغ گردید, على(ع) ابریق را به دست فرزندش, محمدبن حنفیه داد تا او بردست هاى پسر آن مرد آب بریزد و فرمود: اگر این پسر بدون پدرش این جا بود, من خود بردست او آب مى ریختم. اما چون هردو این جا هستند و خداوند عزوجل دوست ندارد بین پدر و پسر مساوات بر قرار گردد, پدر دست پدر و پسر دست پسر را بشوید.
در پایان این حدیث آمده است که امام عسکرى(ع) فرمود: کسى که از على(ع) پیروى کند, شیعه حقیقى است.
13 ـ تهذیب, ج 10, ص 10 و بحارالانوار, ج 79, ص 47.
14 ـ رجال الکشى, ابوعمروالکشى, موسسه آل البیت(ع), 1404 ه' ق., ج 1, ص 288, بحارالانوار, ج 25, ص 285. این داستان به گونه اى دیگر نیز نقل شده است.
15 ـ الفروع من الکافى, محمدبن یعقوب کلینى, دارالکتب الاسلامیه, ج 7, ص ;260 تهذیب الاحکام, ج 10, ص 278.
16 ـ الاختصاص, ص 4.
17 ـ بحارالانوار, ج 32, ص 580.
18 ـ الخرایج و الجرایح, قطب الدین راوندى, (متوفى 573 ه' .ق, موسسه الامام المهدى(ع), ج 1, ص 226.
19 ـ بحارالانوار, ج 41, ص 316.
20 ـ ابوتراب کنیه ى امیرمومنان(ع) بود که بنى امیه در مورد آن حضرت به کار مى بردند!
21 ـ الارشاد, شیخ مفید, انتشارات علمیه اسلامیه, ج 1, ص 329 و بحارالانوار, ج 42, ص 126. شیخ مفید در پایان این حدیث ابراز مى دارد: این نیز از معجزات وعلوم غیبیه اى مى باشد که خداوند به حجت هاى خود همچون پیامبران و برگزیدگانش اختصاص داده است.
22 ـ رجال الطوسى, محمدبن حسن الطوسى, دارالذخائر, ص 55.
23 ـ تنقیح المقال, علامه مامقانى, المطبعه المرتضویه, 1352 ه' .ق, ج 2, ص 29.
24 ـ لسان المیزان, ابن حجرعسقلانى, (متوفى 852 ه' .ق,) دارالکتب العلمیه, ج 4, ص 567.
25 ـ رجال الکشى, ج 1, ص 288.
26 ـ انعام, آیه 45 و 46.
27 ـ رجال الکشى, ج 1, ص 289 و تفسیرنورالثقلین, عبدعلى بن جمعه العروسى, المطبعه العلمیه, قم, (متوفى 1112 ه' .ق) ج 1, ص 718.
28 ـ الخرایج و الجرایح, ج 2, ص 560.
29 ـ دخان, آیه 28.
30 ـ بحارالانوار, ج 7, ص 204.
31 ـ همان, ج 71, ص 143.

تبلیغات