آرشیو

آرشیو شماره ها:
۸۰

چکیده

متن

امویان سرانجام به پذیرش اسلام و اطاعت از پیامبر گرامى(ص) گردن نهادند. این تسلیم با انگیزه‏هایى چون ترس از کشته شدن و جستجوى راههاى آسان‏تر براى‏مبارزه با اسلام تحقق یافت.
روشن است که چنین انگیزه‏اى، در پذیرش اسلام، به ایمان کامل و اعتقاد راستین‏در فرد نمى‏انجامد. اسلام ستیزى و دین‏گریزى امویان چنان روشن بود که حتى‏شخصیت‏هاى برجسته‏اى مانند سلمان، عمار، ابن مسعود و ابوذر را علیه آنان‏برانگیخت و در برابر شیوه حکومتى‏شان به اعتراض واداشت.
امامان معصوم(علیهم السلام ) در سایه روشن‏بینى، هوشیارى و شجاعت ویژه خویش‏بیشترین و حقیقى‏ترین یورشهاى فرهنگى و نظامى را علیه امویان انجام دادند. معصومان(علیهم السلام ) گاه به عکس العملهاى فردى و سیاسى بسنده مى‏کردند وزمانى براى از بین بردن ریشه‏هاى فساد و کفر به حرکتهاى نظامى روى مى‏آوردند.
خطبه‏هاى حضرت على(ع) ، نامه‏هایى که براى برخى از امویان نگاشتند و برخورد آن‏حضرت در جنگ صفین با معاویه نشان دهنده سه شیوه گوناگون در رویارویى باستمگران است.
گاهى تشکیل حوزه‏هاى علمى براى شناساندن معارف و حقایق اسلام ناب، به عنوان‏یکى از راههاى مبارزه با طاغوت، مورد توجه ائمه(علیهم السلام ) قرار مى‏گرفت وزمانى ذکر و دعا و جلب توجه مردم به خداترسى و یکتاپرستى و پرهیز از گناه‏راهى براى موضع‏گیرى در برابر وضعیت موجود شناخته مى‏شد. کلاسهاى درس امام‏حسن(ع) ، امام باقر(ع) و امام صادق(ع) و دعاهاى حضرت سجاد(ع) نمونه‏هاى روشن‏این روشهاى مبارزه است.
در این نوشتار مبارزات منفى امامان معصوم(علیهم السلام ) و واکنشهاى‏پیامبر(ص) را با عنوانهاى موضع‏گیرى فردى، سیاسى، فرهنگى و نظامى، مورد بررسى‏قرار مى‏دهیم.
1- موضع گیرى فردى
مهمترین ویژگى امویان ضدیت‏با اسلام و عدم‏پذیرش واقعى خدا و رسالت انبیا بود. پیش از ورود به اصل بحث، بیان چند روایت‏از حضرت رسول(ص) درباره بنى‏امیه و واکنش آن حضرت در برابر معاویه سودمندمى‏نماید.
ابن عقیل در کتاب «النصایح الکافیه‏» روایاتى از کتب اهل سنت نقل‏کرده که در آن پیامبر گرامى اسلام(ص) امویان را مورد سرزنش قرار داده است. به‏نوشته این کتاب رسول خدا(ص) فرموده است:
«هر گاه شمار افراد بنى‏امیه به چهل رسد، بندگان خدا را به بردگى کشند واموال خدا را فاسد کنند و در کتاب خدا شک و تردید پدید آورند.»
ابن مسعودنقل مى‏کند که پیامبر اکرم(ص) بنى‏امیه را آفت دین دانسته است.
آن حضرت همچنین فرمود: «همانا اهل بیت من بزودى با مردمى رو به رو مى‏شوندکه با آنان ستیز مى‏کنند و آنها را آواره مى‏سازند.»
پیامبر گرامى اسلام‏درباره معاویه فرمود:
«هرگاه معاویه را بر فراز منبرم دیدید، بکشید.»
و نیز از آن حضرت روایت‏شده که فرمود:
«با بودن تو «معاویه‏» چه روزهاى بدى در انتظار امت من است و فرزندانم چه‏روزهاى سختى را از فرزندان تو مشاهده خواهند کرد; کسانى که آیات خدا را به‏تمسخر مى‏گیرند و حرام خدا را حلال مى‏کنند.»
على(ع) ، در روزگار خود، همواره‏از این قوم دلتنگ بود و از وجود و گسترش سلطه آنان بر جامعه اسلامى نگران‏مى‏نمود; زیرا ماهیت‏بنى‏امیه براى امام(ع) روشن بود و آن حضرت بخوبى کردارهاى‏ضد دینى آنها را، که رنگ اسلامیت داشت، تشخیص مى‏داد. على(ع) ، چه در ایامى که‏به دلیل فشارهاى سیاسى و اجتماعى خانه نشین شد و چه آن زمان که زمام امورمسلمانان را به دست گرفت، همواره نفاق بنى‏امیه در پذیرش اسلام را گوشزد مى‏کردو در برابر آنها موضع مى‏گرفت.
پیش از آنکه به بیان موضع‏گیرى امام(ع) بپردازیم، باید یادآورى کنیم که وقتى‏حضرت در راس حکومت قرار گرفت، با سه گروه عمده به مبارزه برخاست و براى ازمیان بردن بنیاد تفکر ضد دینى‏شان بسیار تلاش کرد. عده‏اى چون طلحه و زبیر که‏بدون شایستگى خواهان حکومت‏بودند، گروه خوارج (مقدس نمایان جاهل) که به‏وسیله معاویه فریب خوردند و در برابر امام(ع) صف آرایى کردند و حکومت معاویه‏که بساط ستمگرى‏اش را در شام گسترده بود. امام(ع) مشکل اول و دوم را بزودى ازمیان برد; اما مشکل سوم همچنان مانع بزرگى در راه اجراى عدالت اجتماعى آن‏حضرت به شمار مى‏رفت.
امویان به سرگردگى معاویه بسیار کوشیدند تا خلافت در خاندان بنى‏امیه پایداربماند و براى رسیدن به این هدف از ترفندهاى مختلفى استفاده کردند. یکى ازاین ترفندها زیرک، عاقل و هوشمند معرفى کردن معاویه بود. او چنان القا مى‏کردکه با داشتن چنین ویژگیهاى برجسته‏اى، تنها فرد صالح براى خلافت است. على(ع)در برابر این تلقى کودکانه موضع گرفته، فرمود:
«به خدا سوگند، معاویه زیرک‏تر از من نیست، لیکن شیوه او پیمان‏شکنى و ستمگرى‏است. اگر نیرنگ ناخوشانید شمرده نمى‏شد، زیرک‏تر از من کسى نبود. اما خداوند پیمان‏شکنان را در رستاخیز معرفى خواهد کرد.»
امام صادق(ع) نیزدرباره زیرکى و عقل معاویه فرمود:
«آن نوعى شیطنت و زرنگى است که شباهت‏با عقل دارد، ولى عقل نیست. عقل چیزى‏است که با آن خداى را عبادت کنند.»
على(ع) فریب‏خوردگان را به دلیل داشتن‏این باور غلط و بیعت‏با معاویه، مورد سرزنش قرار مى‏دهد و مى‏فرماید:
«چه نادان مردمى هستند کسانى که رهبرشان معاویه و آموزگارشان عمرو بن عاص‏است. معاویه گروهى نادان را به دنبال خود مى‏کشد و حقیقت را از آنان مخفى‏مى‏سازد. آنها کورکورانه در پى او مى‏روند تا خود را به کام مرگ افکنند.»
حضرت با این سخن، زیرکى و عقل معاویه را پندار مردمانى نادان دانسته و آنهارا ملامت کرده است. آن بزرگوار، که مى‏دانست معاویه هوس جانشینى پیامبر را درسر مى‏پروراند، در این باره چنین فرمود:
«اى معاویه، شما از چه وقت در شمار زمامداران رعیت و فرماندهان امت جاى‏داشته‏اید؟ نه پیشینه‏اى در دین دارید و نه شرفى والا و مهین. از گرفتار شدن به‏شقاوت دیرین شما به خدا پناه مى‏برم و تو را از نفاق و فریب آرزو خوردن‏مى‏ترسانم. اى معاویه تو بسیارى از مردم را تباه ساختى، به گمراهى خود فریفتى‏و در موج دریاى سرگشتگى خویش انداختى; به گونه‏اى که تاریکیهاى نادانى آنان‏را پوشانید و شبهه‏هاى اعتقادى، آنها را در برزخ تردید نهاد. پس از راه حق‏بازماندند، به گذشته جاهلى روى آوردند، به حق پشت کردند و به بزرگى خاندان‏خود نازیدند; جز اندکى که راه بصیرت یافتند، تو را شناختند و دست از یارى‏ات‏کشیدند. اى معاویه، از خدا بترس و مهار خود را از کف شیطان برهان که دنیا ازتو بریده، رشته‏اش باریک گشته و آخرت به تو نزدیک شده است.» از سوى دیگر،معاویه با طرح مساله خویشاوندى خود با پیامبر(ص) و على(ع) مى‏خواست راهى‏براى بقاى حکومتش بیابد و شایستگى خود را براى خلافت‏به نمایش بگذارد.
امام(ع) به وى چنین نوشت: «طرح خویشاوندى با شما عزت دیرین و فضیلت پیشین‏را از ما باز نمى‏دارد و ما و شما را در یک رتبه قرار نمى‏دهد. شما چگونه باما برابرید، در حالى که پیامبر از میان ما برخاست و ابوجهل دروغگو از میان‏شما; حمزه سیدالشهدا از ماست و ابوسفیان از شما; دو سید جوانان اهل بهشت ازما هستند و کودکانى که آتش نصیبشان گردید از شما، بهترین زنان جهان از ماست‏و هیزم کش دوزخیان از شما. این فضیلتها از ماست و آن رسواییها از شما.»
موضع‏گیرى‏هاى بموقع و شایسته امام(ع) در برابر بنى‏امیه نمونه‏هاى بسیار دارد. آن بزرگوار در پاسخ کسى که بقاى حکومت معاویه بر شام را به وى پیشنهاد داده‏بود، فرمود: «به خدا قسم هرگز حتى دو روز هم معاویه را به کار نخواهم‏گرفت.» و نیز فرمود: گمراهان را به کمک نمى‏گیرم. عکس‏العمل امام در مقابل‏مروان بن حکم نیز قابل توجه است. در روایات مى‏خوانیم که آن حضرت به مروان‏نگریست و فرمود: «واى بر تو و امت محمد(ص) ، چه روزگارى از تو و فرزندانت‏در انتظار آنهاست.» امام حسن(ع) نیز، چون پدر گرامى‏اش، در مقابل اعمال وروشهاى ضد دینى بنى‏امیه و در راس آنها معاویه موضع گرفته و به روشهاى‏گونه‏گون با آنان به مبارزه برخاست. آن حضرت در سخنانى به معاویه فرمود: «اگر به بیعت‏با من تن در ندهى و همچنان در گمراهى‏ات اصرار ورزى، من بااجتماع مسلمانان به سویت رهسپار مى‏شوم و تا هنگامى که خداوند بین ما حکم کندبا تو ستیز مى‏کنم. خداوند بهترین حکم کنندگان است.»
آن امام راستین همچنین‏نامه‏اى به معاویه نوشت و او را به بیعت‏با خود فرا خواند. در قسمتى از این‏نامه چنین آمده است: «تعجب من در این است که چگونه تو، که نه سابقه‏اى دراسلام داشته‏اى و نه فضیلت‏یا اثر مثبتى بر جاى گذارده‏اى، این چنین ما را ازحق خود دور مى‏سازى. اى معاویه، چگونه در امرى که اهل آن نیستى دخالت مى‏کنى؟تو پسر حزبى از احزاب (بنى امیه) و دشمن‏ترین افراد قریش در برابر رسول الله‏و کتاب خدایى.»
وقتى لشکر معاویه با سپاهیان امام حسن(ع) رو به رو شد،معاویه در جمع سربازان دو طرف درباره حکومت‏خود سخن گفت و على(ع) را دشنام‏داد. امام حسن(ع) در جواب او فرمود: «اى کسى که از على(ع) سخن مى‏گویى، من‏حسن و پدرم على است و تو معاویه و پدرت صخر است. مادر من فاطمه زهرا(س) ومادر تو هند است. جد من رسول خدا(ص) و جد تو عتبه است. جده من خدیجه و جده‏تو فتیله است. لعنت‏خدا بر کسى که ما را به ضعف یاد کند، نسب و شرف ما راپست جلوه دهد و ما را به کفر و نفاق متهم سازد.» به اعتقاد دکتر طه حسین،امام حسن(ع) ، در دوران اقامتش در مدینه، حزبى سیاسى پدید آورد و با ترسیم‏خط فکرى و سیاسى مردم کوفه را براى مبارزه مسلحانه در هر زمانى که امام صلاح‏بداند، آماده ساخت.
دومین امام معصوم، حتى پس از صلح نیز از بیان عدم‏شایستگى معاویه براى خلافت دست نمى‏کشید و گاه تذکر مى‏داد که: «چون یاورى نیافتم با تو صلح کردم; اگر یاورانى مخلص مى‏یافتم، هرگز به صلح‏رضایت نمى‏دادم اگر قرار باشد با اهل قبله جنگ داشته باشم، اول جنگ با تو راانتخاب خواهم کرد. اما اینک به جهت‏حفظ مصلحت امت اسلامى و جلوگیرى ازخونریزى از تو دست کشیدم.» امام حسن(ع) ، پس از امضاى قرارداد صلح، تصمیم‏گرفت‏به مدینه هجرت کند.
پیش از هجرت، معاویه از حضرت خواست تا بر منبر رود و به مردم بگوید که اینک‏حکومت از آن معاویه است.
امام(ع) به منبر رفت و پس از حمد و سپاس الهى چنین فرمود: «همانا زرنگى از آن تقوى پیشگان است. ضعیف‏ترین مردم، ستمکارانند. این حکومت‏حق من است و من تنها براى حفظ خون و اموال مسلمانان با معاویه صلح‏کردم. من براى اصلاح امت اسلام از خلافت دست کشیدم.
امام زین‏العابدین(ع) ، پس از رخداد عاشورا و در دربار یزید، درباره سابقه‏یزید و پدرانش در اسلام چنین فرمود: «اى پسر معاویه و هند و صخر، پیش از آنکه تو به دنیا بیایى، نبوت و ولایت‏همواره از آن پدران و اجداد ما بود. در جنگ بدر و احد و احزاب، پرچم اسلام دردستان جدم على(ع) بود; در حالى که پدر و جد تو پرچمدار جبهه کفر بودند. واى‏بر تو، اگر مى‏دانستى که با پدرم چه کردى، هر آینه به کوهها مى‏گریختى،خاکسترنشین مى‏شدى و آرزوى مرگ مى‏کردى. پس تو را به پستى و پشیمانى در روزرستاخیز خبر مى‏دهم.»
امام صادق(ع) نیز درباره بنى‏امیه دیدگاهى مانند نظر جدبزرگوارش داشته است. آن بزرگوار فرمود: ثلاثه هم شرار الخلق ابتلى بهم خیار الخلق، ابوسفیان احدهم قاتل رسول‏الله(ص)وعاداه و معاویه قاتل علیا و عاداه و یزید بن معاویه لعنه‏الله قاتل الحسین‏بن على‏علیهماالسلام و عاداه حتى قتله.
سه تن بدترین مردمند و بهترین مردم به آنها مبتلا بودند. یکى از آنهاابوسفیان بود که با پیامبر(ص) ستیز کرد و دشمنى ورزید. دیگرى معاویه بود که‏با على(ع) به جنگ پرداخت و دشمنى پیشه کرد. سومین فرد یزید بن معاویه بود ه‏لعنت‏خدا بر او باد. او با امام حسین(ع) دشمنى و ستیز کرد و سرانجام آن حضرت‏را به شهادت رساند. »
ششمین معصوم(ع) همچنین فرمود: «معاویه مصداق آیه‏اى است که خداوند فرمود: او را در جهنم به زنجیرى که طول‏آن هفتاد زرع است‏ببندید; زیرا به خداى بزرگ ایمان نمى‏آورد. او به منزله‏فرعون این امت است.» پیش از این گتفیم که رفتار ضد دینى امویان حتى از سوى‏برخى از بزرگان صحابى پیامبر گرامى اسلام(ص) نیز مورد انتقاد قرار گرفت. جابربن عبدالله انصارى، یاور گرانقدر پیامبر(ص) مى‏گوید:
«دشمنى معاویه با على(ع) به خاطر دشمنى‏اش با پیامبر(ص) بود، زیرا على(ع) درجنگ با او و پدرش همواره بر این عقیده بود که خداوند و پیامبرش راست مى‏گویندو به رسالت پیامبر(ص) ایمان کامل داشت، ولى معاویه و ابوسفیان، خدا و رسولش‏را دروغگو مى‏پنداشتند. به خدا قسم، کسى که از سابقان در اسلام و از یاوران‏پیامبر اکرم(ص) در جنگ بدر است، هرگز با اهل نفاق برابر نیست.» حکومت عثمان‏بر اصولى استوار بود که، از نظر بسیارى از یاران پیامبر(ص) ، با کتاب خدا وسنت پیامبر(ص) سازگارى نداشت. به همین دلیل، ده تن از اصحاب رسول خدا(ص) برآن شدند تا اعتراض خود را به گوش وى برسانند. آنها نامه‏اى به عثمان نوشتند ودر آن به موارد زیر اشاره کردند:
1- عملکرد خلیفه (عثمان) و شیوه زمامدارى‏اش با سنت پیامبر(ص) مخالف است;
2- خلیفه خمس درآمدهاى افریقا را به مروان بخشیده است، در حالى که خمس آن‏اموال از آن خدا و رسولش، ذوى‏القربى، یتیمان و فقراست;
3- بخششهاى خلیفه به‏فرزندان و نزدیکانش; (از جمله هفت‏خانه براى آنان در مدینه ساخته بود)
4- ساختن قصر به وسیله مروان که مخارج آن از راه خمس تامین شده بود;
5- احرازپستهاى حکومتى به وسیله نزدیکان عثمان و اعطاى حکومت‏به جوانانى که‏پیامبر(ص) را درک نکرده، در اداره امور تجربه نداشتند;
6- اعمال ناشایست وضد دینى ولید بن عقبه در کوفه و عدم واکنش عثمان در برابر وى; او که از سوى‏عثمان حاکم کوفه بود، روزى در حالى که مست‏بود، امامت نماز صبح را به عهده‏گرفت و چهار رکعت نماز گزارد; سپس رو به مردم کرد و گفت: اگر مى‏خواهید،بیشتر بخوانم.
7- عثمان در اداره امور جامعه اسلامى از آراى مهاجر و انصاربهره نگرفت و در بسیارى از مسایل به راى خود عمل کرد.
یاران پیامبر با یکدیگر عهد بستند تا این نامه را، به هر شکل ممکن، به دست‏عثمان برسانند. اما وقتى به منزل عثمان نزدیک شدند، پراکنده گردیدند. عماربه تنهایى وارد منزل عثمان شد و در حالى که مروان بن حکم و اطرافیان عثمان‏حضور داشتند، نامه را به خلیفه داد. عثمان نامه را خواند و به عمار گفت: آیاتو این نامه را نوشته‏اى؟ عمار گفت: آرى. پرسید: چه کسانى با تو بودند. عمار گفت: عده‏اى که نمى‏خواستند با تو ملاقات کنند. عثمان پرسید: نامشان چیست؟ عمار پاسخ داد: نمى‏گویم. عثمان گفت: پس چگونه تو به تنهایى جرات کردى و اینجا آمدى؟
در این هنگام مروان گفت: این مرد سیاه (عمار) مردم را علیه تو شورانده است،اگر او را بکشى، دیگران را از شورش باز داشته‏اى. عثمان گفت: او را بزنید.
آنگاه خود نیز با اطرافیانش همراهى کرد و عمار را زدند. طبق برخى از روایات‏چنان عمار را زدند که پهلویش پاره شد و بیهوش گردید. سپس او را کشان کشان ازمنزل بیرون بردند و در کوچه افکندند.
مردمى که پیرامون خانه عثمان بودند، به دستور ام سلمه همسر پیامبر عماررا به منزل وى بردند و به مداوایش پرداختند.
ابوذر غفارى نیز از معدود یاران نزدیک پیامبر گرامى اسلام(ص) بود که پس ازرحلت پیامبر، از حریم ولایت و امامت دفاع کرد.
ابوذر در زمان خلافت ابوبکر و عمر به عملکرد نادرست آنان اعتراض کرد و دردوره خلافت عثمان بر انتقادها و اعتراضهایش افزود. او با اصل خلافت عثمان‏مخالف بود و علاوه بر این شیوه حکومتش را بر خلاف سنت پیامبر مى‏دانست. تاریخ‏نویسان داستانهاى زیادى درباره مخالفت او با عثمان نقل کرده‏اند که به بیان‏یک مورد آن بسنده مى‏کنیم:
ابوذر در سخنانى گفت: اینک والیان و حاکمان کارهاى ناشایستى انجام مى‏دهند که بى‏سابقه است. آنان‏سنت پیامبر(ص) را کنار گذارده، بدعتهاى ضد دینى را احیا کرده‏اند. هیچ انسان‏حق گویى نیست مگر آنکه سخنانش تکذیب مى‏شود ...
عثمان که از انتقادها و افشاگریهاى ابوذر نگران شده بود، او را از مرکزحکومت‏به ربذه تبعید کرد و آن یاور رسول خدا در آن دیار درگذشت.

تبلیغات