اندیشه سیاسى علوى در نامههاى نهجالبلاغه(6) تجملگرایی شریح قاضی
حوزههای تخصصی:
دریافت مقاله
آرشیو
چکیده
متن
مىگویند: «همه را دندان به ترشى کند شود، مگر قاضى را که به شیرینى»!
مسند قضاوت، اینقدر عظمت و قداست دارد که هر کس شایسته و لایق آن نیست. در مواعظ امام صادق علیهالسلام آمده است که قضات، چهار دستهاند: سه دسته آنها به جهنم مىروند و یک دسته به بهشت. آنهایى که به باطل حکم کنند - خواه بدانند و خواهد ندانند - و آنهایى که ندانسته به حق حکم کنند، طعمه جهنم خواهند بود. تنها قضاتى به بهشت مىروند که عالمانه به حق، حکم کنند(1).
اگر قاضى اهل زهد و پرهیزگارى نباشد و دل به مال و منال دنیا ببندد و میل و گرایش به تجمّلات ظاهرى و تعلّقات دنیوى داشته باشد، بدون شک، از جاده قضاوت صحیح و مسیر عدالت - که راهى باریکتر از موست- منحرف مىشود و علاوه بر این که افرادى را از حقوقشان محروم مىسازد، نظم اجتماعى و امنیّت قانونى و آرامش و اعتماد را از مردم سلب مىکند و خصیصه زشت حقکشى و گریز از قانون و گرایش به رشوهدهى، بر غالب مردم حاکم مىشود.
از روایت فوق استنباط مىشود که قاضى باید از علم و تقوا برخوردار باشد. علم، او را از صادر کردن احکام جاهلانه بازمىدارد و تقوا مانع حقکشى و رشوهخوارى و پیروى او از هواى نفس مىشود. نه قضاوت بدون علم، مشروعیت دارد و نه داورى بدون تقوا و عدالت. عادل پرهیزگار تحت تأثیر عواطف خود قرار نمىگیرد و حبّ و بغض شخصى، او را از راه راست منحرف نمىکند و حرص و طمع و حبّ جاه و مال و مقام، او را به بیراهه نمىکشاند و قاضى عالم و متخصص و متبحّر، با احاطه کامل بر قوانین. با دید صحیح و متینى که در مسایل قضایى و تشخیص راست از دروغ و حق از باطل و سره از ناسره پیدا کرده است، در موقع قضاوت، مو را از ماست مىکشد و موجب اعتماد و اطمینان همگان مىشود.
به همین جهت است که محقق حلّى قدسسره بلوغ و کمال عقل و ایمان و عدالت و حلالزاده بودن و علم و مرد بودن را از شرایط و اوصاف قاضى مىشمارد و معتقد است کسى که اهلیّت فتوا ندارد و بر انجام واجبات، محافظت نمىکند، شایسته قضاوت نیست(2).
البته اگر کسى واجد شرایط نباشد، ولى مصلحت اقتضا کند که او را به قضاوت گمارند، قضاوت او بلامانع است(3). شاهد این مطلب، شُریح قاضى است، او با اینکه واجد شرایط نبود، امام امیرالمؤمنین علیهالسلام ، او را - که از زمان عمر به قضاوت کوفه منصوب شده بود - در پست قضاوت ابقا کرد. هرچند برخى گفتهاند: او مستقل در قضاوت نبود؛ بلکه امیرالمؤمنین علیهالسلام بر قضاوتهاى او نظارت و آن را تنفیذ مىکرد. در حقیقت، امام علیهالسلام خودش قضاوت مىکرد و شریح فراهمکننده مقدمات کار و جمعآورى مدارک لازم و کافى بود(4).
شُریح کیست؟
او - بنابر قول صحیح - شریح بن حارث است که مدت 60 سال در کوفه قضاوت کرده است. تنها در فتنه عبداللّه بن زبیر از قضاوت کنارهگیرى کرد. در زمان حجاج نیز مستعفى شد و حجاج، استعفایش را پذیرفت. عمرش را طولانى نوشتهاند. او بذلهگو و اهل مزاح بود. وقتى که در محکمه از شخصى اقرار گرفته و به زیانش حکم داده بود، در جواب او که هاج و واج مانده و مىپرسید: چه کسى پیش تو شهادت داده؟ گفت: خواهرزاده دائیت (یعنى خودت)(5).
زنى پیش او شکوه مىکرد و او نسبت به وى بىاعتنا بود. یکى از حاضران گفت: مگر گریه او را نمىبینى؟ گفت: برادران یوسف هم بعد از به چاه انداختن وى، نزد پدرشان گریه مىکردند(6).
او یکبار مورد خشم امام علیهالسلام قرار گرفت و حضرت، او را از کوفه طرد کرد و تا زمانى که حضرت از او راضى نشده بود، در تبعید به سر مىبرد(7).
مىگویند: عصر جاهلیّت را درک کرده است؛ ولى چون به محضر پیامبر خدا صلىاللهعلیهوآله بار نیافته بود، او را از تابعان مىشمردند(8).
دربارهاش نوشتهاند که او از روباه هم مکارتر و حیلهبازتر بوده است. از شعبى پرسیدند که چرا او را در زیرکى و حیلهگرى برتر از روباه شمردهاند؟ گفت: هنگامى که مردم کوفه گرفتار طاعون شده بودند، او به نجف آمد. به هنگام نماز، روباهى مىآمد و مقابل او مىایستاد و با حرکات خویش او را مشغول مىکرد و چون تکرار شد، پیراهن خودش را بیرون آورد و بر چوبى پوشانید و آستینش را هم در دو طرف چوب قرار داد و کلاهش را هم بر چوب نهاد، به گونهاى که روباه به اشتباه بیفتد و خیال کند که شریح است. روباه به عادت هر روز آمد و جلو آن ایستاد. شریح آهسته آهسته از پشت سرش آمد و او را گرفت. به این جهت گفتهاند: او از روباه، مکارتر و حیلهگرتر بوده است(9).
زمانى که هانى را - که میزبان حضرت مسلم بود - نزد ابن زیاد بردند و از او خواستند که مهمان خود را تحویل دهد و دست از یارى او بردارد و او تسلیم نشد، مورد ضرب و شتم ابن زیاد واقع و در یکى از اتاقهاى دارالإماره زندانى شد و در شهر کوفه این شایعه قوت گرفت که وى به قتل رسیده است. عمرو بن حجاج، افراد قبیله مذحج را جمع کرد و براى انتقام خون هانى، قصر ابن زیاد را محاصره کردند.
از آنجا که هنوز ابن زیاد نیروى منسجمى فراهم نکرده بود و هنوز هواداران حضرت مسلم، او را رها نکرده و بیعت خود را نشکسته بودند، به وحشت افتاد. به خصوص که از شجاعت و دلاورى قبیله مذحج هم کمابیش باخبر بود و چیزهایى مىدانست. از این جهت دست به دامن شریح شد و او را مأمور کرد که هانى را ملاقات کند و زنده بودن او را به اطلاع محاصرهکنندگان کاخ برساند.
او به ملاقات هانى رفت و او را در حالى که از سر و صورتش خون جارى بود و آرزو مىکرد که ده تن از دلاوران قبیله مذحج وارد کاخ شوند و او را از چنگ دشمنان نجات دهند، ملاقات کرد و بدون اینکه با او سخنى بگوید و بر حال زارش اظهار تأسف کند، از کاخ بیرون آمد و خبر زنده بودن هانى و شاید خبر سلامتش را به اطلاع عمرو بن حجاج و همراهان رسانید و آنها را از زنده بودن وى مطمئن ساخت.
آنها بدون اینکه به عاقبت کار بیندیشند و براى رهایى هانى از اسارت و زندان ابن زیاد، راه چارهاى بجویند، حمد خداى را به جاى آوردند و پراکنده شدند و خود زمینهساز شکست حضرت مسلم و یارانش شدند(10).
سرانجام به برکت همکارىهاى بىدریغ شریح با دستگاه ظلم و ستم اموى و بىوفایى و بیعتشکنى مردم کوفه، نهضتى که مىرفت نه تنها کوفه و عراق را از بیدادگرىهاى بنىامیّه نجات دهد ؛ بلکه جهان اسلام و جهان بشریّت را نجات مىداد، به بنبست کشیده شد و پایههاى رژیم نامشروع امویان در کوفه و عراق استحکام یافت.
بارى! مسلم و هانى جام شهادت نوشیدند و رعب و وحشت همهجا را فراگرفت و این نبود مگر به خاطر سازشکارى افرادى چون شریح و محمد اشعث و کثیر بن شهاب و شبث بن ربعى و حجار و شمر. اینها از موقعیتى که در میان مردم داشتند، سوءاستفاده کردند و اینقدر از قدرت بنىامیّه، به عنوان قدرتى افسانهاى و شکستناپذیر و از تهاجم قهرآمیز سپاهیان بسیار آنها در گوش مردم زمزمه کردند، تا روحیّهها را به ضعف و زبونى کشاندند و آنچه نباید بشود، اتفاق افتاد(11).
او مرد کوسهاى بود که در شعر و شاعرى مهارت و برازندگى داشت. تنها مختار در دوران زعامت خود، او را به یک قریه یهودىنشین تبعید کرد؛ ولى در زمان امارت حجاج بن یوسف ثقفى بار دیگر به کوفه برگشت و به خاطر پیرى، از قضاوت کنارهگیرى کرد و حجاج نیز او را معاف داشت.
او کسى بود که بر کفر و خروج یکى از پارساترین دوستان و یاران امیرالمؤمنین علیهالسلام ؛ یعنى حجر بن عدى شهادت داد و زیاد بن ابیه، شهادتنامه او را که به امضاى افراد دیگرى نیز رسیده بود، براى معاویه فرستاد و بدین ترتیب، راه براى قتل مظلومانه او و فرزند و یارانش به دست عمّال معاویه فراهم گشت و شریح بار مسؤولیتى سنگین و غیرقابل اغماض را به دوش کشید(12).
هنگامى که معاویه نزد عایشه رفت، عایشه پرسید: چرا در عذراء (قریهاى نزدیک دمشق) حجر و یارانش را کشتى؟ پاسخ داد: به خاطر صلاح امت بود. عایشه گفت: از پیامبر خدا صلىاللهعلیهوآله شنیدم که فرمود: به زودى در عذراء مردمى کشته مىشوند که خدا و اهل آسمان به خاطر قتل آنها غضب مىکنند(13).
نوشتهاند: امیرالمؤمنین علیهالسلام تصمیم داشت که او را از منصب قضاوت عزل کند؛ چراکه او علاوه بر اینکه دستنشانده عمر و عثمان بود، صلاحیت تکیه زدن بر کرسى مقدس قضاوت را نداشت؛ ولى اهل کوفه مخالفت کردند و گفتند: او منصوب عمر است و ما به این شرط با تو بیعت کردهایم که آنچه را عمر و ابوبکر مقرر داشتهاند، تغییر ندهى(14)!
معلوم نیست این شرط در کجا و چگونه مطرح شده است؟ قطعا امیرالمؤمنین علیهالسلام چنین شرایطى را نپذیرفته است. شرط او با مردم در قبول خلافت، عمل به کتاب خدا و سنت پیامبر صلىاللهعلیهوآله و اجتهاد خودش بوده است. او اگر مىخواست به سیره عمر و ابوبکر رفتار کند، قطعا همه یا اکثریّت اعضاى شورایى که عمر براى تعیین خلیفه منصوب کرده بود، با او بیعت مىکردند و عثمان از صحنه خارج مىشد؛ ولى او شرط عمل به سیره عمر و ابوبکر را نپذیرفت و حضور در صحنه سیاست و خلافت را براى مدتى که زمینه عمل به کتاب و سنت - نه عمل به سیره شیخین - فراهم شود، ترک کرد(15).
مردم کوفه همانهایى بودند که حکمیت ابوموسى اشعرى را بر امیرالمؤمنین علیهالسلام تحمیل کردند؛ حال آنکه حضرتش تمایلى به این کار نداشت و مىخواست عبداللّه بن عباس را به حکمیت برگزیند و چون با مخالفت شدید آنها روبهرو شد، مالک اشتر را پیشنهاد کرد؛ ولى کوفیان که سرکردگى خود را به اشعث سپرده بودند، بر لجاجت و اصرار غلط خود افزودند و حضرت به آنها فرمود: هرکارى مىخواهید انجام دهید و بدین ترتیب، فتنه کور خوارج، نضج گرفت(16).
شریح در برابر شهوات و مال و منال دنیوى سست و بىاراده بود و هرگز نمىتوانست قاضى مطلوب نظام سیاسى علوى باشد؛ ولى سادهلوحى و تعصب غلط کوفیان، سبب ابقاى او شد و لذا امام علیهالسلام ناگزیر بود که بر احکام صادره این قاضى سستنهاد نظارت دقیق داشته باشد. رفتار او در زندگى طولانیش بر عدم لیاقتش گواهى روشن است(17).
گاهى امیرالمؤمنین علیهالسلام او را مخاطب مىساخت و با موعظههایى که توأم با انتقاد و انذار بود، تلاش مىکرد که او را به راه راست رهنمون شود و از افراط و تفریطهاى او بکاهد و به لوازم شغل حسّاسى که بر عهده داشت ملتزم و پایبندش سازد؛ ولى تنها نتیجهاى که داشت، اتمام حجّت بود وگرنه پیشاپیش بر حضرتش معلوم بود که:
بر سیهدل چه سود خواندن وعظ نرود میخ آهنین در سنگ
روزى به او فرمود:
«یا شریحُ! جلستَ مجلسا لا یجلسه إلاّ نبىٌّ أو وصىٌّ نبىٍّ أو شقىٌّ(18)».
«اى شریح، در جایگاهى نشستهاى که جز پیامبر یا وصى پیامبر یا نگونبختى نمىنشیند».
او پیامبر یا وصى پیامبر نبود پس آدمى نگونبخت بود؛ چراکه قاضى اگر پیامبر یا وصى پیامبر نیست، لااقل باید منصوب از جانب یکى از آنها باشد تا قضاوتش استمرار و ادامه قضاوت آنها گردد و از مشروعیّت الهى و دنیوى برخوردار باشد. اگر قاضى، مأذون و مجاز نیست، از سعادت، محروم و به شقاوت، گرفتار است. قرائن و شواهد نشان مىدهند که او مأذون نبوده و بر موجى از تعصب و ناآگاهى مردم کوفه سوار بوده و - حتما - مغرورانه و متکبرانه بر جایگاهى مغصوب تکیه داشته است.
گذشته از اینها از اسائه ادب او در برابر مقام امامت و ولایت و کفران نعمت خلافت و وصایت به حقى که تنها مظهرش در آن زمان، آن مولاى پرهیزکاران و آن امیر به حق مؤمنان بود، نمىتوان چشمپوشى کرد.
همین شیوه ناپسندیده اسائه ادب، زمانى خود را نشان داد که او به قاعده «البیّنة على المدّعى» درباره زره طلحه که در جنگ بصره به غارت رفته بود و به حضرت تعلق داشت، و در دست شخصى به نام عبداللّه بن قفل بود پیشنهاد کرد که حضرت علیهالسلام شاهد و بیّنه بیاورد(19). درست است که قانون خدا شامل همگان است و قاضى باید از مدعى، شاهد و از منکر، سوگند بخواهد؛ ولى آیا از معصوم هم باید مطالبه شاهد یا سوگند کرد؟ قاضى اگر ایمان به امامت داشته باشد و عصمت امام را باور کند، به علم خود عمل مىکند و حق را به معصوم مىدهد.
فقها مىگویند: «امام -مطلقا- به علم خود حکم مىکند. قضات دیگر در مورد حقوق مردم به علم خود حکم مىکنند و در مورد حقوق الهى دو قول است: قول صحیحتر این است که به علم خود حکم مىکنند(20)».
یک بار امیرالمؤمنین علیهالسلام او را از خواندن نماز تراویح(21) نهى کرد و او فریاد «واعمراه» برآورد و عملاً در برابر حضرت ایستاد و راه عصیان و مخالفت پیمود(22).
حقیقت این است که وى نزد شیعیان -خاصّه علماى شیعه- پایگاه و جایگاهى ندارد؛ ولى علماى سنّى او را ستودهاند. یافعى مىگوید:
«ابوامیه، شریح بن حارث کندى قاضى، فقیه و شاعر و نیکوکار و اهل مزاح و عالمترین مردم به قضاوت و در هوش و ذکاوت و عقل و داورى صحیح، برجستهترین بود(23)».
وفاتش را به سال 78 یا 80 یا 87 و عمرش را صد یا صد و بیست سال نوشتهاند. اقوال دیگرى هم درباره تاریخ وفاتش نقل شده است(24).
اگر تعصبات مذهبى را کنار بگذاریم و اشخاص مشهور و نامدار را با محک حقیقت بسنجیم و شهرت و مقام و عناوین ظاهرى ما را نفریبد، بسیار دشوار است کسى که همواره مورد تأیید خلفاى قبل و بعد از امیرالمؤمنین علیهالسلام بوده و تنها آن بزرگوار با سخنان و مواعظ خود، ناخشنودى خود را از رفتار وى ظاهر کرده و بعدا هم مختار -که پرچم انتقام از قاتلان شهداى مظلوم کربلا را برافراشت- تبعیدش کرده و او را به دهکده یهودیان فرستاده، مورد ستایش قرار دهیم. کسى که دامنش به خون سیدالشهداء علیهالسلام و یارانش آلوده است و زمینهساز قتل مظلومانه حجر و اصحاب و یارانش به دست دژخیمان اموى بوده، چگونه ممکن است که او را مورد ستایش قرار دهیم و همه تخلفات او را نادیده انگاریم؟! گیرم که بر تخلّفاتش اطمینان حاصل نکنیم؛ ولى آیا نباید جانب احتیاط را رعایت کنیم؟
«در باب شریح میان علماى رجال شیعه و سنت، اختلاف است و بعضى از بزرگان شیعه او را مذموم مىدانند(25)».
معمولاً قاضىاى که به ناحق حکم کند، شریح نامیده مىشود.
«این امر بر اثر خبرى که متداول است رایج شده و آن اینکه گویند: شریح به امر عبیداللّه زیاد فتوا داد که چون حسین بن على7 بر خلیفه وقت خروج کرده، دفع او بر مسلمانان واجب است(26)».
شریح و خشم امیرالمؤمنین علیهالسلام
یکى از کارهایى که او مرتکب شد و امیرالمؤمنین علیهالسلام را به خشم آورد، این بود که خانهاى به هشتاد دینار خریدارى کرد و سند آن را به امضاى چند شاهد رسانید.
هنگامى که این خبر تلخ و ناگوار -که موجب بدبینى مردم از دستگاه قضایى علوى و در نتیجه بدبینى آنها از حکومت وقت بود- به امیرالمؤمنین علیهالسلام رسید، او را احضار کرد و فرمود: شنیدهام خانهاى به هشتاد دینار خریدهاى و سند مالکیّت آن را به امضاى چند شاهد رسانیدهاى.
او اعتراف کرد و منتظر ماند تا واکنش امام علیهالسلام را مشاهده کند. هرچند براى کسى که به هوشیارى و زیرکى معروف بود، پیشاپیش معلوم بود که با چگونه واکنشى روبهرو خواهد شد.
واکنش حضرت -که حکومتش را بر پایههاى عدل و انصاف و مردمدارى استوار کرده بود و خود و فرزندان و بستگانش همچون فقیرترین مردم زندگى مىکردند و اجازه نمىداد که کارگزاران حکومت از جادّه عدل و انصاف و سادهزیستى و پرهیز از هرگونه تجمّل و اسراف و تبذیر، منحرف شوند - جز خشم و غضب و نکوهش و ملامت، چیزى نبود؛ چراکه اگر قاضى، چنان خانهاى را با پول حلال خودش خریدارى کرده، زیادهروى و فاصلهگرفتن از قشر محروم جامعه و سبب یأس مردم از حکومت و دستگاه قضاوت خواهد بود. و اگر با پول حرام خریده، تعدّى به بیتالمال شمرده مىشود، یا اینکه از راه رشوه و هدایایى که تقدیماو کردهاند به دست آمده. و البته باز هم موجب یأس و بدبینى مردم خواهد بود و به راحتى نمىتوان آثار شوم آن را از زندگى و خاطر مردم محو کرد.
حضرتش در حال خشم و غضب، او را مخاطب ساخت و فرمود:
«به زودى کسى به سراغت مىآید که نه به سند مالکیّت تو مىنگرد و نه درباره گواهان و شاهدان از تو سؤال مىکند، تا اینکه تو را از آن خانه بیرون برد و با دست تهى به قبر بسپارد. مبادا اى شریح! این خانه را از غیر مال خود خریده یا بهاى آن را از حرام پرداخته باشى».
«فإذا أنتَ قد خسِرتَ دارَ الدّنیا و دار الآخرة».
«در این صورت، هم خانه دنیا را زیان کردهاى و هم خانه آخرت را از دست دادهاى».
راستى کسى که باید بمیرد و خانه مجلل و تجملات زندگى را با حسرت و پریشانى و پشیمانى بر جاى گذارد و با دست تهى و محروم از همه اموال و تعلقات و جاه و جمال و شکوه ظاهرى و مجازى، رهسپار عالمى بشود که براى آن هیچ توشه و ذخیرهاى فراهم نکرده است، چه بهرهاى جز خسران و زیان و ضرر نصیبش خواهد شد؟!
خانه پرگندم و یک جو نفرستاده به گور غم مرگت چو غم برگ زمستانى نیست
تنها شریح نبود که پندهاى پیامبرگونه علوى را شنید و تازیانه نصیحت و اندرز بر سرش فرود آمد و به راه راست نیامد، بلکه افراد بسیارى از سنخ او بودند که پنبه در گوش کرده و حجاب بر دیده افکنده و از شنیدن حقایق و مشاهده سرنوشتها عبرت نگرفتند و در آمال و آرزوها غوطهور شدند. حضرتش از دست اینها سخت ناراحت بود و مىفرمود:
«للّه أنتم أتتوقّعون إماما غیرى یطأ بکم الطّریق و یرشد کم السّبیل(27)».
«سر و کارتان با خدا! آیا پیشوایى غیر از مرا توقع دارید که شما را به راه آورد و ارشاد کند؟!».
هرگز سیاستمدارى بعد از پیامبر گرامى اسلام صلىاللهعلیهوآله به روشنبینى و اخلاص و صفا و سادهزیستى و قناعت و تعبّد و مردمدارى، همچون شخص امیرالمؤمنین علیهالسلام بر مسند حکومت تکیه نزده است. او در عین اینکه به مال و منال و جاه و مقام اعتنایى نداشت، در پى آن بود که الگویى مجسم و روشن از حکومت مورد نظر اسلام را به مردم نشان دهد و راه و رسم خود را در گفتار و کردار بهطور دقیق متبلور سازد، تا مسلمانان متعهدى که سیاست و حکومت اسلامى را بر حکومتها و سیاستهاى غیراسلامى ترجیح مىدهند و راه نجات بشریّت را در آن جستجو مىکنند، از آن الهام گیرند و آنچه را که صلاح خدا و مردم مسلمان است را به مرحله اجرا درآورند. او فرمود:
«لم یکن الّذى کانَ منّا منافسةً فى سلطانٍ(28)».
«آنچه از ما واقع شده به خاطر رغبت در حکومت و سلطنت نبود».
زان به ظاهر کوشد اندر جاه و حکم تا امیران را نماید راه و حکم
تا بیاراید به هر تن جامهاى تا نویسد او به هر کس نامهاى
تا امیرى را دهد جان دگر تا دهد نخل خلاف را ثمر
میرى او بینى اندر آن جهان فکرت پنهانیت گردد عیان(29)
________________________________________
1. القضاة أربعة: ثلاثةٌ فى النّار و واحدٌ فى الجنّة رجلٌ قضى بجورٍ و هو یعلم فهو فى النّار و رجلٌ قضى بجورٍ و هو لا یعلم فهو فى النّار و رجلٌ قضى بحقٍّ و هو لا یعلم فهو فى النّار و رجلٌ قضى بحقٍّ و هو یعلم فهو فى الجنّة. (بحارالانوار، ج 78، ص 247).
2. شرایع الاسلام، کتاب القضاء.
3. همان.
4. همان.
5. شرح نهجالبلاغه ابن ابى الحدید، ج 14، ص 29.
6. همان.
7. همان.
8. همان.
9. سفینة البحار، ج 1، ص 694 و 695: شرح.
10. نگ: همان، ص 694 و منتهىالآمال، محدث قمى، ج 1، ص 225 و 226.
11. منتهى الآمال، ج 1، ص 226.
12. تنقیح المقال فى علم الرجال، مامقانى، چاپ نجف، ج 2، ص 83: شریح.
13. همان، ج 1، ص 257: حجر.
14. همان، ج 2، ص 83: شریح.
15. ترجمه و شرح نهجالبلاغه فیضالاسلام، ج 1، ص 41، ذیل خطبه 3 (خطبه معروف به شقشقیه).
16. علامه محمدتقى تسترى، نهجالصباغه فى شرح نهجالبلاغه، ج 10، ص 319 و 320.
17. ترجمه و شرح نهجالبلاغه فیضالاسلام، ج 5، ص 827، ذیل نامه 3.
18. تنقیح المقال، ج 2، ص 83: شریح.
19. علامه محمدتقى تسترى، قاموس الرجال، ج 5، ص 480.
20. شرایع الاحکام، محقق حلى (کتابالقضاء).
21. تراویح به صیغه جمع، اسم است بر مجموع بیست رکعت نماز در شبهاى ماه مبارک رمضان و چون بعد از هر چهار رکعت خود را راحت و آرامش مىدهند، تراویح گفته شده است. (لغتنامه دهخدا: تراویح).
22. تنقیح المقال، ج 2، ص 83: شریح.
23. همان.
24. همان.
25. لغتنامه دهخدا، ج 30، ص 342: شریح.
26. فرهنگ فارسى معین، بخش اعلام، صفحه 902: شریح بن حارث و لغتنامه دهخدا، ج 30، ص 349: شریح.
27. نهجالبلاغه، خطبه 181.
28. بحارالانوار، ج 34، ص 111.
29. کلیات مثنوى، چاپ اسلامیه، ج 1، ص 107.
مسند قضاوت، اینقدر عظمت و قداست دارد که هر کس شایسته و لایق آن نیست. در مواعظ امام صادق علیهالسلام آمده است که قضات، چهار دستهاند: سه دسته آنها به جهنم مىروند و یک دسته به بهشت. آنهایى که به باطل حکم کنند - خواه بدانند و خواهد ندانند - و آنهایى که ندانسته به حق حکم کنند، طعمه جهنم خواهند بود. تنها قضاتى به بهشت مىروند که عالمانه به حق، حکم کنند(1).
اگر قاضى اهل زهد و پرهیزگارى نباشد و دل به مال و منال دنیا ببندد و میل و گرایش به تجمّلات ظاهرى و تعلّقات دنیوى داشته باشد، بدون شک، از جاده قضاوت صحیح و مسیر عدالت - که راهى باریکتر از موست- منحرف مىشود و علاوه بر این که افرادى را از حقوقشان محروم مىسازد، نظم اجتماعى و امنیّت قانونى و آرامش و اعتماد را از مردم سلب مىکند و خصیصه زشت حقکشى و گریز از قانون و گرایش به رشوهدهى، بر غالب مردم حاکم مىشود.
از روایت فوق استنباط مىشود که قاضى باید از علم و تقوا برخوردار باشد. علم، او را از صادر کردن احکام جاهلانه بازمىدارد و تقوا مانع حقکشى و رشوهخوارى و پیروى او از هواى نفس مىشود. نه قضاوت بدون علم، مشروعیت دارد و نه داورى بدون تقوا و عدالت. عادل پرهیزگار تحت تأثیر عواطف خود قرار نمىگیرد و حبّ و بغض شخصى، او را از راه راست منحرف نمىکند و حرص و طمع و حبّ جاه و مال و مقام، او را به بیراهه نمىکشاند و قاضى عالم و متخصص و متبحّر، با احاطه کامل بر قوانین. با دید صحیح و متینى که در مسایل قضایى و تشخیص راست از دروغ و حق از باطل و سره از ناسره پیدا کرده است، در موقع قضاوت، مو را از ماست مىکشد و موجب اعتماد و اطمینان همگان مىشود.
به همین جهت است که محقق حلّى قدسسره بلوغ و کمال عقل و ایمان و عدالت و حلالزاده بودن و علم و مرد بودن را از شرایط و اوصاف قاضى مىشمارد و معتقد است کسى که اهلیّت فتوا ندارد و بر انجام واجبات، محافظت نمىکند، شایسته قضاوت نیست(2).
البته اگر کسى واجد شرایط نباشد، ولى مصلحت اقتضا کند که او را به قضاوت گمارند، قضاوت او بلامانع است(3). شاهد این مطلب، شُریح قاضى است، او با اینکه واجد شرایط نبود، امام امیرالمؤمنین علیهالسلام ، او را - که از زمان عمر به قضاوت کوفه منصوب شده بود - در پست قضاوت ابقا کرد. هرچند برخى گفتهاند: او مستقل در قضاوت نبود؛ بلکه امیرالمؤمنین علیهالسلام بر قضاوتهاى او نظارت و آن را تنفیذ مىکرد. در حقیقت، امام علیهالسلام خودش قضاوت مىکرد و شریح فراهمکننده مقدمات کار و جمعآورى مدارک لازم و کافى بود(4).
شُریح کیست؟
او - بنابر قول صحیح - شریح بن حارث است که مدت 60 سال در کوفه قضاوت کرده است. تنها در فتنه عبداللّه بن زبیر از قضاوت کنارهگیرى کرد. در زمان حجاج نیز مستعفى شد و حجاج، استعفایش را پذیرفت. عمرش را طولانى نوشتهاند. او بذلهگو و اهل مزاح بود. وقتى که در محکمه از شخصى اقرار گرفته و به زیانش حکم داده بود، در جواب او که هاج و واج مانده و مىپرسید: چه کسى پیش تو شهادت داده؟ گفت: خواهرزاده دائیت (یعنى خودت)(5).
زنى پیش او شکوه مىکرد و او نسبت به وى بىاعتنا بود. یکى از حاضران گفت: مگر گریه او را نمىبینى؟ گفت: برادران یوسف هم بعد از به چاه انداختن وى، نزد پدرشان گریه مىکردند(6).
او یکبار مورد خشم امام علیهالسلام قرار گرفت و حضرت، او را از کوفه طرد کرد و تا زمانى که حضرت از او راضى نشده بود، در تبعید به سر مىبرد(7).
مىگویند: عصر جاهلیّت را درک کرده است؛ ولى چون به محضر پیامبر خدا صلىاللهعلیهوآله بار نیافته بود، او را از تابعان مىشمردند(8).
دربارهاش نوشتهاند که او از روباه هم مکارتر و حیلهبازتر بوده است. از شعبى پرسیدند که چرا او را در زیرکى و حیلهگرى برتر از روباه شمردهاند؟ گفت: هنگامى که مردم کوفه گرفتار طاعون شده بودند، او به نجف آمد. به هنگام نماز، روباهى مىآمد و مقابل او مىایستاد و با حرکات خویش او را مشغول مىکرد و چون تکرار شد، پیراهن خودش را بیرون آورد و بر چوبى پوشانید و آستینش را هم در دو طرف چوب قرار داد و کلاهش را هم بر چوب نهاد، به گونهاى که روباه به اشتباه بیفتد و خیال کند که شریح است. روباه به عادت هر روز آمد و جلو آن ایستاد. شریح آهسته آهسته از پشت سرش آمد و او را گرفت. به این جهت گفتهاند: او از روباه، مکارتر و حیلهگرتر بوده است(9).
زمانى که هانى را - که میزبان حضرت مسلم بود - نزد ابن زیاد بردند و از او خواستند که مهمان خود را تحویل دهد و دست از یارى او بردارد و او تسلیم نشد، مورد ضرب و شتم ابن زیاد واقع و در یکى از اتاقهاى دارالإماره زندانى شد و در شهر کوفه این شایعه قوت گرفت که وى به قتل رسیده است. عمرو بن حجاج، افراد قبیله مذحج را جمع کرد و براى انتقام خون هانى، قصر ابن زیاد را محاصره کردند.
از آنجا که هنوز ابن زیاد نیروى منسجمى فراهم نکرده بود و هنوز هواداران حضرت مسلم، او را رها نکرده و بیعت خود را نشکسته بودند، به وحشت افتاد. به خصوص که از شجاعت و دلاورى قبیله مذحج هم کمابیش باخبر بود و چیزهایى مىدانست. از این جهت دست به دامن شریح شد و او را مأمور کرد که هانى را ملاقات کند و زنده بودن او را به اطلاع محاصرهکنندگان کاخ برساند.
او به ملاقات هانى رفت و او را در حالى که از سر و صورتش خون جارى بود و آرزو مىکرد که ده تن از دلاوران قبیله مذحج وارد کاخ شوند و او را از چنگ دشمنان نجات دهند، ملاقات کرد و بدون اینکه با او سخنى بگوید و بر حال زارش اظهار تأسف کند، از کاخ بیرون آمد و خبر زنده بودن هانى و شاید خبر سلامتش را به اطلاع عمرو بن حجاج و همراهان رسانید و آنها را از زنده بودن وى مطمئن ساخت.
آنها بدون اینکه به عاقبت کار بیندیشند و براى رهایى هانى از اسارت و زندان ابن زیاد، راه چارهاى بجویند، حمد خداى را به جاى آوردند و پراکنده شدند و خود زمینهساز شکست حضرت مسلم و یارانش شدند(10).
سرانجام به برکت همکارىهاى بىدریغ شریح با دستگاه ظلم و ستم اموى و بىوفایى و بیعتشکنى مردم کوفه، نهضتى که مىرفت نه تنها کوفه و عراق را از بیدادگرىهاى بنىامیّه نجات دهد ؛ بلکه جهان اسلام و جهان بشریّت را نجات مىداد، به بنبست کشیده شد و پایههاى رژیم نامشروع امویان در کوفه و عراق استحکام یافت.
بارى! مسلم و هانى جام شهادت نوشیدند و رعب و وحشت همهجا را فراگرفت و این نبود مگر به خاطر سازشکارى افرادى چون شریح و محمد اشعث و کثیر بن شهاب و شبث بن ربعى و حجار و شمر. اینها از موقعیتى که در میان مردم داشتند، سوءاستفاده کردند و اینقدر از قدرت بنىامیّه، به عنوان قدرتى افسانهاى و شکستناپذیر و از تهاجم قهرآمیز سپاهیان بسیار آنها در گوش مردم زمزمه کردند، تا روحیّهها را به ضعف و زبونى کشاندند و آنچه نباید بشود، اتفاق افتاد(11).
او مرد کوسهاى بود که در شعر و شاعرى مهارت و برازندگى داشت. تنها مختار در دوران زعامت خود، او را به یک قریه یهودىنشین تبعید کرد؛ ولى در زمان امارت حجاج بن یوسف ثقفى بار دیگر به کوفه برگشت و به خاطر پیرى، از قضاوت کنارهگیرى کرد و حجاج نیز او را معاف داشت.
او کسى بود که بر کفر و خروج یکى از پارساترین دوستان و یاران امیرالمؤمنین علیهالسلام ؛ یعنى حجر بن عدى شهادت داد و زیاد بن ابیه، شهادتنامه او را که به امضاى افراد دیگرى نیز رسیده بود، براى معاویه فرستاد و بدین ترتیب، راه براى قتل مظلومانه او و فرزند و یارانش به دست عمّال معاویه فراهم گشت و شریح بار مسؤولیتى سنگین و غیرقابل اغماض را به دوش کشید(12).
هنگامى که معاویه نزد عایشه رفت، عایشه پرسید: چرا در عذراء (قریهاى نزدیک دمشق) حجر و یارانش را کشتى؟ پاسخ داد: به خاطر صلاح امت بود. عایشه گفت: از پیامبر خدا صلىاللهعلیهوآله شنیدم که فرمود: به زودى در عذراء مردمى کشته مىشوند که خدا و اهل آسمان به خاطر قتل آنها غضب مىکنند(13).
نوشتهاند: امیرالمؤمنین علیهالسلام تصمیم داشت که او را از منصب قضاوت عزل کند؛ چراکه او علاوه بر اینکه دستنشانده عمر و عثمان بود، صلاحیت تکیه زدن بر کرسى مقدس قضاوت را نداشت؛ ولى اهل کوفه مخالفت کردند و گفتند: او منصوب عمر است و ما به این شرط با تو بیعت کردهایم که آنچه را عمر و ابوبکر مقرر داشتهاند، تغییر ندهى(14)!
معلوم نیست این شرط در کجا و چگونه مطرح شده است؟ قطعا امیرالمؤمنین علیهالسلام چنین شرایطى را نپذیرفته است. شرط او با مردم در قبول خلافت، عمل به کتاب خدا و سنت پیامبر صلىاللهعلیهوآله و اجتهاد خودش بوده است. او اگر مىخواست به سیره عمر و ابوبکر رفتار کند، قطعا همه یا اکثریّت اعضاى شورایى که عمر براى تعیین خلیفه منصوب کرده بود، با او بیعت مىکردند و عثمان از صحنه خارج مىشد؛ ولى او شرط عمل به سیره عمر و ابوبکر را نپذیرفت و حضور در صحنه سیاست و خلافت را براى مدتى که زمینه عمل به کتاب و سنت - نه عمل به سیره شیخین - فراهم شود، ترک کرد(15).
مردم کوفه همانهایى بودند که حکمیت ابوموسى اشعرى را بر امیرالمؤمنین علیهالسلام تحمیل کردند؛ حال آنکه حضرتش تمایلى به این کار نداشت و مىخواست عبداللّه بن عباس را به حکمیت برگزیند و چون با مخالفت شدید آنها روبهرو شد، مالک اشتر را پیشنهاد کرد؛ ولى کوفیان که سرکردگى خود را به اشعث سپرده بودند، بر لجاجت و اصرار غلط خود افزودند و حضرت به آنها فرمود: هرکارى مىخواهید انجام دهید و بدین ترتیب، فتنه کور خوارج، نضج گرفت(16).
شریح در برابر شهوات و مال و منال دنیوى سست و بىاراده بود و هرگز نمىتوانست قاضى مطلوب نظام سیاسى علوى باشد؛ ولى سادهلوحى و تعصب غلط کوفیان، سبب ابقاى او شد و لذا امام علیهالسلام ناگزیر بود که بر احکام صادره این قاضى سستنهاد نظارت دقیق داشته باشد. رفتار او در زندگى طولانیش بر عدم لیاقتش گواهى روشن است(17).
گاهى امیرالمؤمنین علیهالسلام او را مخاطب مىساخت و با موعظههایى که توأم با انتقاد و انذار بود، تلاش مىکرد که او را به راه راست رهنمون شود و از افراط و تفریطهاى او بکاهد و به لوازم شغل حسّاسى که بر عهده داشت ملتزم و پایبندش سازد؛ ولى تنها نتیجهاى که داشت، اتمام حجّت بود وگرنه پیشاپیش بر حضرتش معلوم بود که:
بر سیهدل چه سود خواندن وعظ نرود میخ آهنین در سنگ
روزى به او فرمود:
«یا شریحُ! جلستَ مجلسا لا یجلسه إلاّ نبىٌّ أو وصىٌّ نبىٍّ أو شقىٌّ(18)».
«اى شریح، در جایگاهى نشستهاى که جز پیامبر یا وصى پیامبر یا نگونبختى نمىنشیند».
او پیامبر یا وصى پیامبر نبود پس آدمى نگونبخت بود؛ چراکه قاضى اگر پیامبر یا وصى پیامبر نیست، لااقل باید منصوب از جانب یکى از آنها باشد تا قضاوتش استمرار و ادامه قضاوت آنها گردد و از مشروعیّت الهى و دنیوى برخوردار باشد. اگر قاضى، مأذون و مجاز نیست، از سعادت، محروم و به شقاوت، گرفتار است. قرائن و شواهد نشان مىدهند که او مأذون نبوده و بر موجى از تعصب و ناآگاهى مردم کوفه سوار بوده و - حتما - مغرورانه و متکبرانه بر جایگاهى مغصوب تکیه داشته است.
گذشته از اینها از اسائه ادب او در برابر مقام امامت و ولایت و کفران نعمت خلافت و وصایت به حقى که تنها مظهرش در آن زمان، آن مولاى پرهیزکاران و آن امیر به حق مؤمنان بود، نمىتوان چشمپوشى کرد.
همین شیوه ناپسندیده اسائه ادب، زمانى خود را نشان داد که او به قاعده «البیّنة على المدّعى» درباره زره طلحه که در جنگ بصره به غارت رفته بود و به حضرت تعلق داشت، و در دست شخصى به نام عبداللّه بن قفل بود پیشنهاد کرد که حضرت علیهالسلام شاهد و بیّنه بیاورد(19). درست است که قانون خدا شامل همگان است و قاضى باید از مدعى، شاهد و از منکر، سوگند بخواهد؛ ولى آیا از معصوم هم باید مطالبه شاهد یا سوگند کرد؟ قاضى اگر ایمان به امامت داشته باشد و عصمت امام را باور کند، به علم خود عمل مىکند و حق را به معصوم مىدهد.
فقها مىگویند: «امام -مطلقا- به علم خود حکم مىکند. قضات دیگر در مورد حقوق مردم به علم خود حکم مىکنند و در مورد حقوق الهى دو قول است: قول صحیحتر این است که به علم خود حکم مىکنند(20)».
یک بار امیرالمؤمنین علیهالسلام او را از خواندن نماز تراویح(21) نهى کرد و او فریاد «واعمراه» برآورد و عملاً در برابر حضرت ایستاد و راه عصیان و مخالفت پیمود(22).
حقیقت این است که وى نزد شیعیان -خاصّه علماى شیعه- پایگاه و جایگاهى ندارد؛ ولى علماى سنّى او را ستودهاند. یافعى مىگوید:
«ابوامیه، شریح بن حارث کندى قاضى، فقیه و شاعر و نیکوکار و اهل مزاح و عالمترین مردم به قضاوت و در هوش و ذکاوت و عقل و داورى صحیح، برجستهترین بود(23)».
وفاتش را به سال 78 یا 80 یا 87 و عمرش را صد یا صد و بیست سال نوشتهاند. اقوال دیگرى هم درباره تاریخ وفاتش نقل شده است(24).
اگر تعصبات مذهبى را کنار بگذاریم و اشخاص مشهور و نامدار را با محک حقیقت بسنجیم و شهرت و مقام و عناوین ظاهرى ما را نفریبد، بسیار دشوار است کسى که همواره مورد تأیید خلفاى قبل و بعد از امیرالمؤمنین علیهالسلام بوده و تنها آن بزرگوار با سخنان و مواعظ خود، ناخشنودى خود را از رفتار وى ظاهر کرده و بعدا هم مختار -که پرچم انتقام از قاتلان شهداى مظلوم کربلا را برافراشت- تبعیدش کرده و او را به دهکده یهودیان فرستاده، مورد ستایش قرار دهیم. کسى که دامنش به خون سیدالشهداء علیهالسلام و یارانش آلوده است و زمینهساز قتل مظلومانه حجر و اصحاب و یارانش به دست دژخیمان اموى بوده، چگونه ممکن است که او را مورد ستایش قرار دهیم و همه تخلفات او را نادیده انگاریم؟! گیرم که بر تخلّفاتش اطمینان حاصل نکنیم؛ ولى آیا نباید جانب احتیاط را رعایت کنیم؟
«در باب شریح میان علماى رجال شیعه و سنت، اختلاف است و بعضى از بزرگان شیعه او را مذموم مىدانند(25)».
معمولاً قاضىاى که به ناحق حکم کند، شریح نامیده مىشود.
«این امر بر اثر خبرى که متداول است رایج شده و آن اینکه گویند: شریح به امر عبیداللّه زیاد فتوا داد که چون حسین بن على7 بر خلیفه وقت خروج کرده، دفع او بر مسلمانان واجب است(26)».
شریح و خشم امیرالمؤمنین علیهالسلام
یکى از کارهایى که او مرتکب شد و امیرالمؤمنین علیهالسلام را به خشم آورد، این بود که خانهاى به هشتاد دینار خریدارى کرد و سند آن را به امضاى چند شاهد رسانید.
هنگامى که این خبر تلخ و ناگوار -که موجب بدبینى مردم از دستگاه قضایى علوى و در نتیجه بدبینى آنها از حکومت وقت بود- به امیرالمؤمنین علیهالسلام رسید، او را احضار کرد و فرمود: شنیدهام خانهاى به هشتاد دینار خریدهاى و سند مالکیّت آن را به امضاى چند شاهد رسانیدهاى.
او اعتراف کرد و منتظر ماند تا واکنش امام علیهالسلام را مشاهده کند. هرچند براى کسى که به هوشیارى و زیرکى معروف بود، پیشاپیش معلوم بود که با چگونه واکنشى روبهرو خواهد شد.
واکنش حضرت -که حکومتش را بر پایههاى عدل و انصاف و مردمدارى استوار کرده بود و خود و فرزندان و بستگانش همچون فقیرترین مردم زندگى مىکردند و اجازه نمىداد که کارگزاران حکومت از جادّه عدل و انصاف و سادهزیستى و پرهیز از هرگونه تجمّل و اسراف و تبذیر، منحرف شوند - جز خشم و غضب و نکوهش و ملامت، چیزى نبود؛ چراکه اگر قاضى، چنان خانهاى را با پول حلال خودش خریدارى کرده، زیادهروى و فاصلهگرفتن از قشر محروم جامعه و سبب یأس مردم از حکومت و دستگاه قضاوت خواهد بود. و اگر با پول حرام خریده، تعدّى به بیتالمال شمرده مىشود، یا اینکه از راه رشوه و هدایایى که تقدیماو کردهاند به دست آمده. و البته باز هم موجب یأس و بدبینى مردم خواهد بود و به راحتى نمىتوان آثار شوم آن را از زندگى و خاطر مردم محو کرد.
حضرتش در حال خشم و غضب، او را مخاطب ساخت و فرمود:
«به زودى کسى به سراغت مىآید که نه به سند مالکیّت تو مىنگرد و نه درباره گواهان و شاهدان از تو سؤال مىکند، تا اینکه تو را از آن خانه بیرون برد و با دست تهى به قبر بسپارد. مبادا اى شریح! این خانه را از غیر مال خود خریده یا بهاى آن را از حرام پرداخته باشى».
«فإذا أنتَ قد خسِرتَ دارَ الدّنیا و دار الآخرة».
«در این صورت، هم خانه دنیا را زیان کردهاى و هم خانه آخرت را از دست دادهاى».
راستى کسى که باید بمیرد و خانه مجلل و تجملات زندگى را با حسرت و پریشانى و پشیمانى بر جاى گذارد و با دست تهى و محروم از همه اموال و تعلقات و جاه و جمال و شکوه ظاهرى و مجازى، رهسپار عالمى بشود که براى آن هیچ توشه و ذخیرهاى فراهم نکرده است، چه بهرهاى جز خسران و زیان و ضرر نصیبش خواهد شد؟!
خانه پرگندم و یک جو نفرستاده به گور غم مرگت چو غم برگ زمستانى نیست
تنها شریح نبود که پندهاى پیامبرگونه علوى را شنید و تازیانه نصیحت و اندرز بر سرش فرود آمد و به راه راست نیامد، بلکه افراد بسیارى از سنخ او بودند که پنبه در گوش کرده و حجاب بر دیده افکنده و از شنیدن حقایق و مشاهده سرنوشتها عبرت نگرفتند و در آمال و آرزوها غوطهور شدند. حضرتش از دست اینها سخت ناراحت بود و مىفرمود:
«للّه أنتم أتتوقّعون إماما غیرى یطأ بکم الطّریق و یرشد کم السّبیل(27)».
«سر و کارتان با خدا! آیا پیشوایى غیر از مرا توقع دارید که شما را به راه آورد و ارشاد کند؟!».
هرگز سیاستمدارى بعد از پیامبر گرامى اسلام صلىاللهعلیهوآله به روشنبینى و اخلاص و صفا و سادهزیستى و قناعت و تعبّد و مردمدارى، همچون شخص امیرالمؤمنین علیهالسلام بر مسند حکومت تکیه نزده است. او در عین اینکه به مال و منال و جاه و مقام اعتنایى نداشت، در پى آن بود که الگویى مجسم و روشن از حکومت مورد نظر اسلام را به مردم نشان دهد و راه و رسم خود را در گفتار و کردار بهطور دقیق متبلور سازد، تا مسلمانان متعهدى که سیاست و حکومت اسلامى را بر حکومتها و سیاستهاى غیراسلامى ترجیح مىدهند و راه نجات بشریّت را در آن جستجو مىکنند، از آن الهام گیرند و آنچه را که صلاح خدا و مردم مسلمان است را به مرحله اجرا درآورند. او فرمود:
«لم یکن الّذى کانَ منّا منافسةً فى سلطانٍ(28)».
«آنچه از ما واقع شده به خاطر رغبت در حکومت و سلطنت نبود».
زان به ظاهر کوشد اندر جاه و حکم تا امیران را نماید راه و حکم
تا بیاراید به هر تن جامهاى تا نویسد او به هر کس نامهاى
تا امیرى را دهد جان دگر تا دهد نخل خلاف را ثمر
میرى او بینى اندر آن جهان فکرت پنهانیت گردد عیان(29)
________________________________________
1. القضاة أربعة: ثلاثةٌ فى النّار و واحدٌ فى الجنّة رجلٌ قضى بجورٍ و هو یعلم فهو فى النّار و رجلٌ قضى بجورٍ و هو لا یعلم فهو فى النّار و رجلٌ قضى بحقٍّ و هو لا یعلم فهو فى النّار و رجلٌ قضى بحقٍّ و هو یعلم فهو فى الجنّة. (بحارالانوار، ج 78، ص 247).
2. شرایع الاسلام، کتاب القضاء.
3. همان.
4. همان.
5. شرح نهجالبلاغه ابن ابى الحدید، ج 14، ص 29.
6. همان.
7. همان.
8. همان.
9. سفینة البحار، ج 1، ص 694 و 695: شرح.
10. نگ: همان، ص 694 و منتهىالآمال، محدث قمى، ج 1، ص 225 و 226.
11. منتهى الآمال، ج 1، ص 226.
12. تنقیح المقال فى علم الرجال، مامقانى، چاپ نجف، ج 2، ص 83: شریح.
13. همان، ج 1، ص 257: حجر.
14. همان، ج 2، ص 83: شریح.
15. ترجمه و شرح نهجالبلاغه فیضالاسلام، ج 1، ص 41، ذیل خطبه 3 (خطبه معروف به شقشقیه).
16. علامه محمدتقى تسترى، نهجالصباغه فى شرح نهجالبلاغه، ج 10، ص 319 و 320.
17. ترجمه و شرح نهجالبلاغه فیضالاسلام، ج 5، ص 827، ذیل نامه 3.
18. تنقیح المقال، ج 2، ص 83: شریح.
19. علامه محمدتقى تسترى، قاموس الرجال، ج 5، ص 480.
20. شرایع الاحکام، محقق حلى (کتابالقضاء).
21. تراویح به صیغه جمع، اسم است بر مجموع بیست رکعت نماز در شبهاى ماه مبارک رمضان و چون بعد از هر چهار رکعت خود را راحت و آرامش مىدهند، تراویح گفته شده است. (لغتنامه دهخدا: تراویح).
22. تنقیح المقال، ج 2، ص 83: شریح.
23. همان.
24. همان.
25. لغتنامه دهخدا، ج 30، ص 342: شریح.
26. فرهنگ فارسى معین، بخش اعلام، صفحه 902: شریح بن حارث و لغتنامه دهخدا، ج 30، ص 349: شریح.
27. نهجالبلاغه، خطبه 181.
28. بحارالانوار، ج 34، ص 111.
29. کلیات مثنوى، چاپ اسلامیه، ج 1، ص 107.