آگاهى ساسانیان از ظهور پیامبر اسلام صلى الله علیه و آله (7) پادشاهان ساسانی آگاه از امر پیامبر صلی الله علیه و آله
حوزههای تخصصی:
دریافت مقاله
آرشیو
چکیده
متن
کشته شدن نعمان بن منذر به دستخسرو پرویز (به بهانه نفرستادن دخترش) و ایمان آوردن آگاهانه باذان و ایرانیان مقیم یمن (در اثر راستگوئى پیامبر صلى الله علیه و آله در مورد قتل خسرو به دستشیرویه)، حاکى از این است که ساسانیان از بعثت پیامبر صلى الله علیه و آله آگاه بودند
5 - شیرویه
خسروپرویز در اواخر عمر، بسیار بىرحم، شقى و مالدوستشده بود و دستبه قتل و غارت مردم و بزرگان زد و چنان عرصه را بر آنان تنگ نمود که بزرگان دربار به بابل رفته، «شیرویه» فرزند ارشد «خسرو» را با خود به دربار آوردند و شبانگاه با کودتایى خسرو را خلع و زندانى و شیرویه را به پادشاهى برگزیدند . خسرو در زندان بود که شیرویه یکى از بزرگان را نزد وى فرستاد و نه خطاى بزرگ خسرو را برشمرد تا جواب گوید . این خطاها عبارت بودند از: کشتار هر روز زندانیان، گردآورى چندین هزار زن در دربار، (3000زن آزاد و 12000کنیز، جهت آوازخوانى و خوشگذرانى و اقسام خدمتها)، نصب مردى ستمکار براى اخذ مالیات 23 ساله، کورکردن پدر، در زندانکردن پسران، دستور قتل 20000 زندانى، حمله به روم و غنیمتگرفتن چوبه مقدس (چوبه دار عیسى) با آن همه کمکى که روم در مقابل «بهرام چوبینه» به خسرو کرده بود، قصد کشتن «شهریار یزدگرد» و کشتن «نعمان بن منذر» .
الف: علت اصلى قتل نعمان بن منذر .
«خسرو» در مورد علت کشتن نعمان، به فرستاده شیرویه چنین گفت:
«اما آنچه گفتى از نعمان بن منذر که من او را کشتم و حق او و پدرانش را نشناختم، از بهر زنى به دروغ دبیرى او را هلاک کردم، من او را نه از بهر زن بکشتم و نه به گفتار دبیر و لیکن من آن وقت که از دستبهرام چوبین بگریختم و به روم شدم، به راه اندر که همى رفتم راهبى را دیدم و این همه کارها که تا امروز دیدم مرا بگفته بود که این ملک از خاندان ما برود و به دست مردى بزرگ شود از عرب، و نگفت آن مرد کیست؟ و من اندر عرب از او (نعمان) بزرگتر کس ندیدم و به دلم چنان آمد که این عرب او بود و بر او بهانه جستم [نفرستادن دخترش و جواب بىادبانهاش، در حقیقتبهانهاى بیش نبودند] و او را بهر صیانت ملک بکشتم» (1) .
در کتاب «اخبارالطوال» در مورد قتل نعمان و جواب خسرو به این امر، مىخوانیم:
«اما این که گمان کردهاى من بىجهت نعمان بن منذر را کشتم و پادشاهى «حیره» را از خاندان «عمر و بن عدى» به «ایاس بن قبیصه طائى» منتقل کردم، بدان که «نعمان» و خاندان او با عربها توطئه کردند و آنان را به انتظار بیرون کشیدن پادشاهى از خاندان ما واداشتند و در این مورد، نامههایى نوشته بودند او را کشتم و مرد عربى را که در این افکار نباشد، حاکم کردم» (2) .
به این ترتیب، پادشاهان حیره نیز از آگاهان به ظهور پیامبر اسلام بودند . نعمان - چنانکه قبلا ذکر شد - از طرف انوشیروان مامور جستجو و پیدا نمودن پیامبر موعود شده بود و اگر گفته خسروپرویز راستباشد، علیه دربار ایرانى دسیسه مىچید و اعراب را آماده انتقال پادشاهى از ایرانیان مىنمود . آیا نعمان داعیه فرمانروایى و آرزوى حکومتبر ایران را در سر داشت؟ چگونگى توطئه او مجهول است .
ب: جواب خسروپرویز از قصد کشتن شهریار یزدگرد
خسروپرویز در جواب به فرستاده شیرویه راجع به علت اینکه شاه سعى در کشتن فرزندش شهریار یزدگرد کرده بود، چنین پاسخ داد:
«اما آنچه گفتى که من، یزدجرد شهریار را بخواستم کشتن و او را برگرفتم که بر زمین زنم و بکشم، بدان سبب بود که منجمان مرا گفته بودند که از فرزندان تو فرزندى آید که این ملک عجم از دست او برود و بر عرب افتد و علامتى که گفته بودند، بدین یزدجرد پیدا بود . چون من او را بدیدم، یقینم شد که این است و واجب بود مرا که او را بکشتمى که بر روى زمین فرزندى نزاد از مادر شومتر از آن فرزند که ملک چندین ساله پدر بر پدر، از دستبدهد و شما را همچنین باید که او را دشمن دارید و هر کجا بیابید او را بکشید» (3) .
ت: نامه شیرویه به باذان
شیرویه بعد از نشستن به سلطنت و قتل پدر، نامهاى به باذان نوشت و دستور داد: «پیامبرى را که در یثرب (4) است و خسرو دستور فرستادنش را داده [تاییدى بر این که خسرو دستور فرستادن پیامبر را داده نه کشتن حضرت را] نرنجان تا فرمان بعدى او برسد (5) » . گویا فرمان دیگرى از شیرویه به باذان نرسید، یا اگر رسید، باذان به کار نبست زیرا باذان و ایرانیان یمن، همگى مسلمان شده بودند .
اسلام آوردن ایرانیان و یمن و عاقبت آنها
نهایت هدف پیامبر از نامه نوشتن به خسروپرویز، مسلمان شدن ایرانیان بود که این هدف تحقق یافت اما نه در مداین (6) ، پایتخت امپراطورى ساسانى، بلکه در یمن . توضیح اینکه: از زمان حمله سپاه ایران به یمن در زمان انوشیروان تا زمان فرمانروایى باذان بر یمن بیش از پنجاه سال مىگذشت و در این نیم قرن تعداد زیادى از ایرانیان به یمن مهاجرت و در آنجا زاد و ولد نموده بودند و گروه کثیرى را تشکیل مىدادند . زمانى که باذان به راستگویى پیامبر در مورد پیشگویى قتل خسروپرویز به دستشیرویه، ایمان آورد، ضمن گفتگو با بزرگان ایرانى، آنان و همه ایرانیان مقیم یمن مسلمان شدند (7) . حتم در مسلمانشدن باذان و ایرانیان، اطلاع از پیشگوئىهاى قبلى راجع به پیامبر موعود دخیل بوده است .
«باذان» خبر اسلام آوردن خود و ایرانیان یمن را با ارسال نامه و پیکى به عرض پیامبر رسانید و حضرت خوشحال گشته فرمودند: «شما اهل فارس از ما هستید و حرمتشما پیش من چون حرمت اهل بیت است» (8) . پیامبر اسلام، فرمانروایى سراسر یمن را به باذان واگذاشت و او چنان در راه انتشار اسلام در یمن کوشید که «تا او زنده بود، کسى در یمن شرک نیاورد» (9) .
خبر اسلامآوردن باذان و ایرانیان مقیم یمن، در اقصا نقاط ایران انتشار یافته و باعث آشنایى بیشتر ایرانیان با دین تازه گردید و چنان که در مورد فتح «مروالرود» از بلاد خراسان مىخوانیم:
«احنف بن قیس، مروالرود را محاصره و مردم آن با مسلمین جنگى عظیم بکردند تا سرانجام از مسلمین شکستخوردند و مرزبان آنجا که از فرزندان یا خویشان باذام (باذان) فرمانرواى یمن بود، نامه به احنف نوشت که اسلام باذام، مرا به صلح دعوت مىکند; و احنف به شصتهزار درهم با ایشان صلح کرد (10) » .
ایرانیان یمن به فرماندهى سهتن از بزرگان ایرانى به اسامى «فیروز دیلمى» ، «جشیش دیلمى» و «دادویه» در مقابل ارتداد خطرناک «اسود عنسى» که در زمان حیات پیامبر، داعیه نبوت بلند نموده و در یمن خلق زیادى از مسلمین را کشت، ایستادگى نمودند و با تقدیم شهداى زیادى از ایرانیان، موفق به کوبیدن فتنه اسود و کشتن وى گردیدند و در این مبارزه از تایید مستقیم پیامبر برخوردار بودند . ابوبکر بعد از خلافت، طى فرمانى، «فیروز دیلمى» را به فرمانروایى یمن گماشت . با توجه به عشق و ارادت ایرانیان یمن به پیامبر و اهلبیت آن حضرت و سفر پرخیر و برکت على علیه السلام به یمن، مردم یمن و خصوصا ایرانیان، عدالت واقعى محمدى را در سیما و عمل على علیه السلام دیدند و تعداد کثیرى از ایرانیان یمن به مکتب تشیع و دوستى امام على علیه السلام گرویدند . زمانى که معاویه خلافت را غصب نمود، فیروز دیلمى را در فرمانروایى یمن باقى گذاشت اما اندکى بعد، او را عزل و عثمان بن عفان ثقفى را به جایش گماشت (11) . آشکار است که اگر فرمانروایى فیروز دیلمى براى اهداف شوم و پلید معاویه سودمند بود، وى را عزل نمىساخت .
با توجه به سیاست معاویه در کوبیدن و خوارکردن ایرانیان (حتم یکى از دلایل مهم این سیاست، علاقه و طرفدارى ایرانیان از على و فرزندان آن حضرت بود) که به ارسال بخشنامه بسیار خطرناک و وحشتناکى علیه ایرانیان انجامید .(. . عجمها را ذلیل و تارومار کنید، عجمها آفت دین هستند و . .). (12) .
پىنوشت:
1) تاریخ بلعمى: ص1179 .
2) اخبارالطوال: ص140 .
3) تاریخ بلعمى: ص1179 - 1180 .
4) یثرب بن قاتیة بن مهلیل بن ارم بن عبیل» با فرزندان و همراهان خود در مدینه اقامت گرفته بود و آنجا به سبب او یثرب نام گرفت . مروجالذهب: ج1، ص503 .
5) تاریخ بلعمى: ص1144 . تاریخ ابن خلدون: ج1، ص436 .
6) مداین یعنى شهرها . مجموع هفتشهر نزدیک به هم در دو جانب دجله: تیسفون، اسبانبر، رومیگان، سلوکیه (ویه اردشیر) زنیذان، ساباط، ماحوزا .
7) التنبیهوالاشراف: ص238 . تاریخطبرى: ج3، ص1144 . تاریخ بلعمى: ص1038 . فارسنامه: ص107 . تاریخکامل: ج3، ص1062 . تاریخ ابن خلدون: ج1، ص436 و 464 .
8) سیرت رسولالله: ج1، ص95 .
9) تاریخ ابن خلدون: ج1، ص464 .
10) فتوحالبلدان: بخش مربوط به ایران، ص161 .
11) تاریخ یعقوبى: ج2، ص167 .
12) اسرار آل محمد، سلیم بن قیس، ص150 تا 153 .
5 - شیرویه
خسروپرویز در اواخر عمر، بسیار بىرحم، شقى و مالدوستشده بود و دستبه قتل و غارت مردم و بزرگان زد و چنان عرصه را بر آنان تنگ نمود که بزرگان دربار به بابل رفته، «شیرویه» فرزند ارشد «خسرو» را با خود به دربار آوردند و شبانگاه با کودتایى خسرو را خلع و زندانى و شیرویه را به پادشاهى برگزیدند . خسرو در زندان بود که شیرویه یکى از بزرگان را نزد وى فرستاد و نه خطاى بزرگ خسرو را برشمرد تا جواب گوید . این خطاها عبارت بودند از: کشتار هر روز زندانیان، گردآورى چندین هزار زن در دربار، (3000زن آزاد و 12000کنیز، جهت آوازخوانى و خوشگذرانى و اقسام خدمتها)، نصب مردى ستمکار براى اخذ مالیات 23 ساله، کورکردن پدر، در زندانکردن پسران، دستور قتل 20000 زندانى، حمله به روم و غنیمتگرفتن چوبه مقدس (چوبه دار عیسى) با آن همه کمکى که روم در مقابل «بهرام چوبینه» به خسرو کرده بود، قصد کشتن «شهریار یزدگرد» و کشتن «نعمان بن منذر» .
الف: علت اصلى قتل نعمان بن منذر .
«خسرو» در مورد علت کشتن نعمان، به فرستاده شیرویه چنین گفت:
«اما آنچه گفتى از نعمان بن منذر که من او را کشتم و حق او و پدرانش را نشناختم، از بهر زنى به دروغ دبیرى او را هلاک کردم، من او را نه از بهر زن بکشتم و نه به گفتار دبیر و لیکن من آن وقت که از دستبهرام چوبین بگریختم و به روم شدم، به راه اندر که همى رفتم راهبى را دیدم و این همه کارها که تا امروز دیدم مرا بگفته بود که این ملک از خاندان ما برود و به دست مردى بزرگ شود از عرب، و نگفت آن مرد کیست؟ و من اندر عرب از او (نعمان) بزرگتر کس ندیدم و به دلم چنان آمد که این عرب او بود و بر او بهانه جستم [نفرستادن دخترش و جواب بىادبانهاش، در حقیقتبهانهاى بیش نبودند] و او را بهر صیانت ملک بکشتم» (1) .
در کتاب «اخبارالطوال» در مورد قتل نعمان و جواب خسرو به این امر، مىخوانیم:
«اما این که گمان کردهاى من بىجهت نعمان بن منذر را کشتم و پادشاهى «حیره» را از خاندان «عمر و بن عدى» به «ایاس بن قبیصه طائى» منتقل کردم، بدان که «نعمان» و خاندان او با عربها توطئه کردند و آنان را به انتظار بیرون کشیدن پادشاهى از خاندان ما واداشتند و در این مورد، نامههایى نوشته بودند او را کشتم و مرد عربى را که در این افکار نباشد، حاکم کردم» (2) .
به این ترتیب، پادشاهان حیره نیز از آگاهان به ظهور پیامبر اسلام بودند . نعمان - چنانکه قبلا ذکر شد - از طرف انوشیروان مامور جستجو و پیدا نمودن پیامبر موعود شده بود و اگر گفته خسروپرویز راستباشد، علیه دربار ایرانى دسیسه مىچید و اعراب را آماده انتقال پادشاهى از ایرانیان مىنمود . آیا نعمان داعیه فرمانروایى و آرزوى حکومتبر ایران را در سر داشت؟ چگونگى توطئه او مجهول است .
ب: جواب خسروپرویز از قصد کشتن شهریار یزدگرد
خسروپرویز در جواب به فرستاده شیرویه راجع به علت اینکه شاه سعى در کشتن فرزندش شهریار یزدگرد کرده بود، چنین پاسخ داد:
«اما آنچه گفتى که من، یزدجرد شهریار را بخواستم کشتن و او را برگرفتم که بر زمین زنم و بکشم، بدان سبب بود که منجمان مرا گفته بودند که از فرزندان تو فرزندى آید که این ملک عجم از دست او برود و بر عرب افتد و علامتى که گفته بودند، بدین یزدجرد پیدا بود . چون من او را بدیدم، یقینم شد که این است و واجب بود مرا که او را بکشتمى که بر روى زمین فرزندى نزاد از مادر شومتر از آن فرزند که ملک چندین ساله پدر بر پدر، از دستبدهد و شما را همچنین باید که او را دشمن دارید و هر کجا بیابید او را بکشید» (3) .
ت: نامه شیرویه به باذان
شیرویه بعد از نشستن به سلطنت و قتل پدر، نامهاى به باذان نوشت و دستور داد: «پیامبرى را که در یثرب (4) است و خسرو دستور فرستادنش را داده [تاییدى بر این که خسرو دستور فرستادن پیامبر را داده نه کشتن حضرت را] نرنجان تا فرمان بعدى او برسد (5) » . گویا فرمان دیگرى از شیرویه به باذان نرسید، یا اگر رسید، باذان به کار نبست زیرا باذان و ایرانیان یمن، همگى مسلمان شده بودند .
اسلام آوردن ایرانیان و یمن و عاقبت آنها
نهایت هدف پیامبر از نامه نوشتن به خسروپرویز، مسلمان شدن ایرانیان بود که این هدف تحقق یافت اما نه در مداین (6) ، پایتخت امپراطورى ساسانى، بلکه در یمن . توضیح اینکه: از زمان حمله سپاه ایران به یمن در زمان انوشیروان تا زمان فرمانروایى باذان بر یمن بیش از پنجاه سال مىگذشت و در این نیم قرن تعداد زیادى از ایرانیان به یمن مهاجرت و در آنجا زاد و ولد نموده بودند و گروه کثیرى را تشکیل مىدادند . زمانى که باذان به راستگویى پیامبر در مورد پیشگویى قتل خسروپرویز به دستشیرویه، ایمان آورد، ضمن گفتگو با بزرگان ایرانى، آنان و همه ایرانیان مقیم یمن مسلمان شدند (7) . حتم در مسلمانشدن باذان و ایرانیان، اطلاع از پیشگوئىهاى قبلى راجع به پیامبر موعود دخیل بوده است .
«باذان» خبر اسلام آوردن خود و ایرانیان یمن را با ارسال نامه و پیکى به عرض پیامبر رسانید و حضرت خوشحال گشته فرمودند: «شما اهل فارس از ما هستید و حرمتشما پیش من چون حرمت اهل بیت است» (8) . پیامبر اسلام، فرمانروایى سراسر یمن را به باذان واگذاشت و او چنان در راه انتشار اسلام در یمن کوشید که «تا او زنده بود، کسى در یمن شرک نیاورد» (9) .
خبر اسلامآوردن باذان و ایرانیان مقیم یمن، در اقصا نقاط ایران انتشار یافته و باعث آشنایى بیشتر ایرانیان با دین تازه گردید و چنان که در مورد فتح «مروالرود» از بلاد خراسان مىخوانیم:
«احنف بن قیس، مروالرود را محاصره و مردم آن با مسلمین جنگى عظیم بکردند تا سرانجام از مسلمین شکستخوردند و مرزبان آنجا که از فرزندان یا خویشان باذام (باذان) فرمانرواى یمن بود، نامه به احنف نوشت که اسلام باذام، مرا به صلح دعوت مىکند; و احنف به شصتهزار درهم با ایشان صلح کرد (10) » .
ایرانیان یمن به فرماندهى سهتن از بزرگان ایرانى به اسامى «فیروز دیلمى» ، «جشیش دیلمى» و «دادویه» در مقابل ارتداد خطرناک «اسود عنسى» که در زمان حیات پیامبر، داعیه نبوت بلند نموده و در یمن خلق زیادى از مسلمین را کشت، ایستادگى نمودند و با تقدیم شهداى زیادى از ایرانیان، موفق به کوبیدن فتنه اسود و کشتن وى گردیدند و در این مبارزه از تایید مستقیم پیامبر برخوردار بودند . ابوبکر بعد از خلافت، طى فرمانى، «فیروز دیلمى» را به فرمانروایى یمن گماشت . با توجه به عشق و ارادت ایرانیان یمن به پیامبر و اهلبیت آن حضرت و سفر پرخیر و برکت على علیه السلام به یمن، مردم یمن و خصوصا ایرانیان، عدالت واقعى محمدى را در سیما و عمل على علیه السلام دیدند و تعداد کثیرى از ایرانیان یمن به مکتب تشیع و دوستى امام على علیه السلام گرویدند . زمانى که معاویه خلافت را غصب نمود، فیروز دیلمى را در فرمانروایى یمن باقى گذاشت اما اندکى بعد، او را عزل و عثمان بن عفان ثقفى را به جایش گماشت (11) . آشکار است که اگر فرمانروایى فیروز دیلمى براى اهداف شوم و پلید معاویه سودمند بود، وى را عزل نمىساخت .
با توجه به سیاست معاویه در کوبیدن و خوارکردن ایرانیان (حتم یکى از دلایل مهم این سیاست، علاقه و طرفدارى ایرانیان از على و فرزندان آن حضرت بود) که به ارسال بخشنامه بسیار خطرناک و وحشتناکى علیه ایرانیان انجامید .(. . عجمها را ذلیل و تارومار کنید، عجمها آفت دین هستند و . .). (12) .
پىنوشت:
1) تاریخ بلعمى: ص1179 .
2) اخبارالطوال: ص140 .
3) تاریخ بلعمى: ص1179 - 1180 .
4) یثرب بن قاتیة بن مهلیل بن ارم بن عبیل» با فرزندان و همراهان خود در مدینه اقامت گرفته بود و آنجا به سبب او یثرب نام گرفت . مروجالذهب: ج1، ص503 .
5) تاریخ بلعمى: ص1144 . تاریخ ابن خلدون: ج1، ص436 .
6) مداین یعنى شهرها . مجموع هفتشهر نزدیک به هم در دو جانب دجله: تیسفون، اسبانبر، رومیگان، سلوکیه (ویه اردشیر) زنیذان، ساباط، ماحوزا .
7) التنبیهوالاشراف: ص238 . تاریخطبرى: ج3، ص1144 . تاریخ بلعمى: ص1038 . فارسنامه: ص107 . تاریخکامل: ج3، ص1062 . تاریخ ابن خلدون: ج1، ص436 و 464 .
8) سیرت رسولالله: ج1، ص95 .
9) تاریخ ابن خلدون: ج1، ص464 .
10) فتوحالبلدان: بخش مربوط به ایران، ص161 .
11) تاریخ یعقوبى: ج2، ص167 .
12) اسرار آل محمد، سلیم بن قیس، ص150 تا 153 .