هـویت و شخـصیت انسـانـی
حوزه های تخصصی:
دریافت مقاله
آرشیو
چکیده
متن
از نظر عقلی تفاوتی میان زن و مرد در اصل کمال نیست. دلیل این عدم تفاوت، بنابر مطالب کتابهای عقلی، مانند مطلب مرحوم بوعلی در شفا[۲] و شاگرد گرانقدرش بهمنیار در تحصیل،[۳] این است که در این کتابها هنگام طرح مباحث حدّ و رسم و جنس و فصل، فصل انسان را «ناطق» میدانند،[۴] اما مذکّر و مؤنّث بودن را مصنّف میدانند؛ نه مقوّم؛ ازاینرو در تقسیم فصول به فصل قریب و اقرب، بعید و ابعد، سخن از مذکر و مؤنث بودن نیست، ولی سخن از ناطق و صاهل و خائر و… است که حیوانات را تنویع میکند.
بنابراین، وقتی ذات، یعنی انسانیت انسان، تمام شد و به نصاب خود رسید، مسئله ذکورت و انوثت طرح میشود. تشخیص ذاتی و عرضی و نشانههای آن دو نیز از همین راه صورت میگیرد. این بخش از بحث را کتابهای عقلی عهدهدار است.
عدم تأثیر ذکورت و انوثت در فعلیت انسان
در کتب عقلی آمده است که ذکورت و انوثت مربوط به ماده است؛ نه صورت و چون شیئیت هر چیزی را صورت آن تشکیل میدهد، مذکر و مؤنث بودن اشیا در فعلیت و شیئیت آنها دخیل نیست.
توضیح؛ اگر خواستیم موجودی را با فعلیتی بشناسیم، صورت او نمایانگر فعلیت و حقیقت آن است، اما ماده آن، چون مشترک است و میتواند به صورتهای دیگر نیز درآید، نشانه حقیقت آن نیست؛ مثلاً خاک، مادهای برای صورتهای گوناگون است و میتواند به شکل درخت، معدن، میوههای گوناگون، حبهها و حصههای مختلف و صورت انسان یا حیوانهای متفاوت و… درآید، اما تا خاک به صورت خاصی درنیامدهاست، فعلیت خاص پیدا نمیکند. منظور از صورت، اندام و قیافه نیست؛ چون شکل و قیافه، عرضی است؛ بلکه فعلیت جوهری مراد است که حقیقت شیء را تأمین میکند و از یک جهت به نحوه هستی آن برمیگردد.
بزرگان اهل حکمت، مذکر و مؤنث بودن را از شئون ماده شیء میدانند؛ نه از شئون صورت آن؛ یعنی ذکورت و انوثت در بخش صورت و فعلیت، بیاثر است و تنها در بخش ماده نقش دارد؛ ازاینرو در مقام بیان فرق صورت و ماده میگویند که ماده اصنافی دارد که بعضی از آن اصناف، مذکر و بعضی مؤنث است.
نشانه اینکه مرد و زن بودن، مربوط به ماده است و نه صورت، این است که این دو صنف، اختصاص به انسان ندارد و در حیوان و گیاهان هم هست و براساس قیاسی استثنایی، هر چیزی که متعلق به مراتب پایینتر از انسان است، مربوط به «صورت» انسانی نیست؛ چون اگر به صورت انسان برمیگشت، هرگز پایینتر از انسان، واجد آن نمیشد.
حیوانات نیز اگر کمالاتی داشته باشند، مربوط به ذکورت و انوثت آنها نیست؛ بلکه هر حیوان برای خود فعلیت و صورتی دارد که کمالات وی به آن مربوط میشود. نر یا ماده بودنِ حیوان، شاید در قدرتهای بدنی اثر داشته باشد، اما این قدرتهای بدنی، کمالات حیوانی نیست؛ بلکه کمالات حیوانی در اوصاف و خلقیّات خاص خود حیوان است.
نر و ماده بودن از آن جهت که به ماده برمیگردد، در پایینتر از حیوان، یعنی در مرتبه گیاهان هم موجود است. قرآن میفرماید: ﴿ومن کلّ شیء خلقنا زوجین لعلّکم تذکّرون﴾[۵] .
این، دو نمونه از مسائل عقلی بود و چون قرآن کریم ریشه معارف است، باید اینها را امضا کند؛ وگرنه اعتباری ندارد. قرآن کریم هنگام ستودن و معرفی روح، آن را از عالم قدس دانسته، به خدا اسناد میدهد و چیزی که اضافه تشریفی به خدا دارد و از عالم حق است و از عالم خلق جدا و از یک نشئه دیگر است، منزّه از ذکورت و انوثت است. قرآن کریم میگوید: انسانی که میمیرد، ذات اقدس الهی همه روح او را توفّی میکند[۶] و اگر بدن انسان از دست برود، باز همه حقیقت او محفوظ است و این نشان میدهد که بدن، عین ذات یا جزو ذات یا لازمِ ذات نیست؛ بلکه ابزار ذات است.
انسان در عالم دنیا، برزخ و قیامت، بدنی مناسب با آن عالَم دارد، اما بدن در هر یک از این عوالم ابزار کار است. دلیل این سخن آیات شهادت است که در آنها میفرماید: گمان نکنید که شهیدان بدن از دست داده مردهاند؛ بلکه اینها حقیقتاً زندهاند؛ ﴿ولا تحسبنّ الّذین قتلوا فی سبیل الله أمواتاً بل أحیاء﴾[۷] . این اَحیاء، همان شهیدانی هستند که بدنشان در میدان جنگ افتاده است؛ پس او بدون بدنِ دنیایی زنده است و بدن ابزاری بیش نبوده است؛ ازاینرو اگر این بدن سودی نداشت، بدن دیگری را برمیگزیند و به هر حال، او زنده است.
البته قرآن کریم با اشاره به بدن انسان به او میفرماید: شما را از خاک آفریدیم و دوباره به خاک برمیگردانیم و سپس از خاک بیرونتان میآوریم؛ ﴿منها خلقناکم وفیها نعیدکم ومنها نخرجکم تارة أُخری﴾[۸] ، لیکن این خطابی است که به علاقه «ماکان» یا به علاقه «اَوْل» به انسان اسناد داده میشود؛ وگرنه به گواهی آیات شهادت و امثال آن، همه حقیقت انسان، جان اوست.
یگانگی علل درونی و بیرونی زن و مرد
برپایه برهان عقلی، امتیاز دو شیء متفاوت و متمایز، به حسب علل بیرونی یا از نظر عوامل درونی است و اگر از نظر علل بیرونی و عوامل درونی، هیچ تمایزی میان آنها نباشد، دو صنف از یک نوع یا دو فرد از یک صنفاند و هرگز دو نوعِ از یک جنس نیستند؛ چون در این صورت، تفاوت جوهری پیدا میکنند.
انسانها از زن و مرد، در علل و عوامل برونی تفاوتی ندارند؛ مبدأ فاعلی و مبدأ غایی آنان یکی است و دینی واحد هم برای تربیت هر دو صنف آمده است و پاداش نیز که نتیجه عمل است، برای هر دو مساوی است. این نفی تمایزِ خارجی، در مواضع بسیاری، مورد استشهاد معصومینسلام الله علیهم قرار گرفته است؛ برای نمونه، پیامبر اکرمصلی الله علیه و آله و سلم میفرماید: «إنّ الرّب واحد والأب واحد وإنّ الدّین واحد؛ لیست العربیة لأحدکم بأبٍ وأُم واِنّما هی اللّسان»[۹] ؛ یعنی نژاد و قومیت، زمان و زبان، زمینه امتیاز را فراهم نمیکند.
در این روایت یا در روایت صاحب الغارات از امیرمؤمنان(علیهالسلام) درباره بنیاسحاق و بنیاسماعیل[۱۰] ، به تساوی علل و عوامل خارجی استشهاد شده است که چون پروردگار یکی است و بازگشت همه به سوی همان مرجع واحد است و پاداش همگان در برابر عمل است، پس اقوام و ملل تفاوتی ندارند.
اما در مورد علل و عوامل درونی، ممکن است بین زن و مرد تفاوتهای مختصری باشد یا کسانی چنین تفاوتی را ادعا کنند، اما این تفاوتها سبب نمیشود که در خصوصیات اساسی و تقسیم فضائل، یکی بر دیگری برتری داشته باشد؛ هرچند شاید مقدمات و ابزار لازم برای بعضی از اوصاف نفسانی در مغز مرد باشد و ابزار ضروری برای برخی از کمالات انسانی در قلب زن یافت شود.
بنابراین، اگر کسی رابطه همه فضائل نفسانی با ذرّات ماده را بررسی نمود و کاملاً برای او روشن شد که برای رسیدن به هر فضیلت خاص به چه قسمتی از بخشهای مغزی نیاز است و نیز برتریهای مؤثری در مغز مرد یافت و آن ویژگیها را در زن نیافت، میتواند ادّعا کند که چون دستگاه مغز زن با مرد متفاوت است، مقام زن از مقام مرد نازلتر است؛ در حالی که اقامه این دلیل، دشوار است و این ادّعا بدون دلیل پذیرفتنی نیست. چون زن و مرد از نظر علل و عوامل بیرونی تفاوتی ندارند و راهی هم برای حکم به تفاوت در علل و عوامل درونی وجود ندارد یا دستکم حکم به تفاوت، مشکل است، نمیتوان گفت که مرد بر زن فضیلتی دارد.
به هر روی، بحث در مدار روح و جان است؛ نه جسم و عوامل بیرونی و کسانی که برای اثبات تساوی مادی میان زن و مرد شواهدی اقامه کردهاند یا خواستهاند مسائل را در حدّ اختلاف و تفاوت مطرح کنند و از شواهد مادی مدد بگیرند، به خطا رفتهاند؛ زیرا بحث در محور ماده و بدن نیست؛ بلکه در مدار روح است و روح نیز از ذکورت و انوثت منزّه است و در این جهت، مبنای افلاطونیها و مبنای پیروان ارسطو و حکمت متعالیه فرقی ندارد.
ضرورت تفاوت
اگر فرض شود که همه جامعه انسانی مرد باشند، از تصور چنین فرضی، عدم آن لازم میآید؛ زیرا دیگر همهای در کار نخواهد بود؛ چون با نبود زن، مردی متولد نمیشود و اگر مرد نباشد، زن به تنهایی نمیتواند مبدأ پیدایش نسل باشد؛ بنابراین از یک سو جامعه نیاز به زن و مرد دارد و هر دو، رکن این نظام انسانی هستند و از طرف دیگر، اگر مَردها زن میشدند یا برعکس، باز این مشکل و سؤال مطرح بود که چرا یکی زن آفریده شده است و آن دیگری مرد؟
برپایه منطق قرآن کریم خدای سبحان به هیچ کس ستم نکرده و نمیکند: ﴿ولایظلم ربّک أحداً﴾[۱۱] ، ﴿وماربّک بظلّام للعبید﴾[۱۲] . نه تنها ستم نمیکند بلکه قائم به قسط است و به همین جهت، مردم را به قسط و عدل دعوت میکند و معیار قسط و عدل را هم به آنان ارائه میدهد.
قرآن در تبیین قائم به قسط بودن خداوند میفرماید: ﴿شهد الله أنّه لاإلهإلّاهو والملائکة وأُولوا العلم قائماً بالقسط﴾[۱۳] ؛ یعنی خداوند چون قائم به قسط است، کارش شهادت میدهد که شریک ندارد و وجود قسط و عدل و هماهنگی در جهان، نشانه وجود مبدأ واحد برای عالم است؛ زیرا در صورت تعدّد مبدأ برای عالم، قسط و عدلی در جهان به عنوان هماهنگی خلقت یافت نمیشد؛ ﴿شهد الله أنّه لاإلهإلّاهو والملائکة وأُولوا العلم قائماً بالقسط﴾.
در زمینه دعوت مردم به قسط و عدل نیز میفرماید: ﴿قل أمر ربّی بالقسط﴾[۱۴] و پیرامون فرستادن معیار تشخیص قسط و عدل به همراه انبیا میفرماید: ﴿لقد أرسلنا رسلنا بالبیّنات وأنزلنا معهم الکتاب والمیزان لیقوم النّاس بالقسط﴾[۱۵] .
از عقل و نقل برمیآید که در نظام آفرینش، ستم نیست؛ بنابراین هیچ زن یا مردی نمیتواند بگوید که به او ظلم شده یا بپندارد که در نظام هستی به او برتری داده شده است.
سرّ تفاوت زن و مرد
مردم با استعدادهای مختلف و شرایط گوناگون آفریده شدهاند و اگر همه در یک سطح از استعداد و قدرت بودند، نظام هستی متلاشی میشد؛ چون کارها گوناگون است و آنها را باید استعدادهای گوناگون به عهده گیرد؛ ازاینرو باید تفاوت باشد و اگر بالاترها به جای پایینترها قرار گیرند یا برعکس، باز این سؤال محفوظ است که چرا تفاوت هست؟ قهراً نمیشود اصل تفاوت را انکار کرد و اگر مهرهها هم تبدیل شود، سؤال عوض نخواهد شد؛ چون تا شئون متفاوت وجود دارد، قهراً استعدادهای گوناگون لازم است و لازمه آن وجود افراد متفاوت است.
رهنمود قرآن کریم درباره تفاوت موجودات چنین است: ۱/ باید زندگی به بهترین وجه اداره شود. ۲/تسخیر متقابل موجودات و هماهنگی میان آحاد و طبقات متفاوت، موجب اداره نظام به بهترین وجه است.
قرآن میفرماید: آیا آنان رحمت پروردگارت را تقسیم میکنند؟! ما معاش آنان را در زندگی دنیا میانشان تقسیم کردهایم و برخی از آنها را از نظر درجات، بالاتر از بعضی قرار دادهایم تا بعضی از آنها بعض دیگر را به خدمت گیرند و رحمت پروردگارت از آنچه آنان میاندوزند، بهتر است؛ ﴿أ هم یقسمون رحمت ربّک نحن قسمنا بینهم معیشتهم فی الحیاة الدّنیا ورفعنا بعضهم فوق بعض درجات لیتّخذ بعضهم بعضاً سخریّاً ورحمت ربّک خیر ممّا یجمعون﴾[۱۶] .
همانطور که اختلاف طبقات، استعدادها، گرایشها، جذبها و دفعها، هیچیک معیار فضیلت نیست و ابزار لازم برای تحقق تسخیر متقابل و دوجانبه است؛ ﴿لیتّخذ بعضهم بعضاً سُخریّاً﴾، اختلاف زن و مرد هم چنین است؛ یعنی استعداد برتر انسانها نشانه فضیلت معنوی و تقرّب به خدا نیست. هرکس بتواند از این استعداد برتر فایدهای بهتر ببرد و خالصانهتر کار کند، به مرتبه بالاتری از تقوا میرسد و از این جهت، به کمال محض نزدیکتر خواهد شد؛ وگرنه چه بسا این استعدادِ زاید برای او وبال باشد؛ پس استعدادها فضیلتی ظاهری است، امّا نشانه تقرّب به خدا نیست.
بنابراین، تفاوتها برای تسخیر متقابل و دوجانبه و بهرهمندی از یکدیگر است و هیچ کس حق ندارد به سبب داشتن قدرت و امکانات استعدادی یا غیر استعدادی، از دیگران تسخیر یکجانبه طلب کند؛ بلکه باید تسخیر متقابل و خدمت متقابل باشد تا نظام به بهترین وجه اداره شود و عدم تسخیر، استهزا و منافع دیگران را رایگان به سود خود بردن است که قرآن آن را نهی کرده و ستم نامیده است.
نتیجه بحث
محور اصلی تعلیم کتاب و حکمت و تزکیه و تهذیب که برنامه رسمی پیامآوران الهی است، گوهر ذات انسان است که موجودی مجرّد است و از این جهت، نه مذکر است و نه مؤنث. فرق میان زن و مرد، گذشته از ساختار بدن که ابزار روح مجرّد انسانی است، در برخی از شئون نفس مجرد است. براین اساس، روحِ مجرّد مرد، بعضی اوصاف و بینشها و گرایشهای خاص دارد که با تجرّد نفس او سازگار است و روح مجرّد زن نیز برخی اوصاف مخصوص دارد که آن هم با تجرّد نفس انسانی منافات ندارد.
بررسی وظایف مشترک زن و مرد نشان خواهد داد که خطوط جامعِ تعلیم و تزکیه که مهمترین رسالت انبیا(علیهمالسلام) است، در آنها حضور دارد و نیز بررسی وظایف خاص هریک از دو صنف مزبور نشان خواهد داد که وظایف اختصاصی هر یک، به منزله شرح همان متن جامع و مشترک است و هرگز مباین با آن نیست؛ پس اگر برخی از اوصاف، مانند عاطفه در زن جلوه بیشتری دارد، نه مباین با تجرّد روح او، نه منافی با هدف مشترک و نه موجب کاهش جنبه عقلی و علمی اوست.
از اینجا روشن میشود که اگر مدار اصلی زندگی خانوادگی و پیوند نکاح بررسی شود، روشن خواهد شد که هم زن درصدد جذب وِداد و گرایش دل مرد است و هم مرد در تلاش برای جذب قلب زن است و هرگز این رابطه جذبه و کوشش نابرابر نیست تا زن درصدد شکار قلب مرد باشد، ولی مرد در پی شکار جسم زن برآید؛ مگر پیوندهای ناروا که خارج از قلمرو بحث کنونی و بیرون از ساحتِ مقدس زنی است که تجرّد روح او چون مرد، مدار بحث است.
پاورقی: ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
۱- کتاب زن در آیینه جلال و جمال(شومیز)، ص ۲۰۱-۲۰۸
۲ ـ الهیات شفاء، مقاله ۵، فصل ۴/ ضمناً بعضی از مطالبی که در مقاله دهم، فصل چهارم آمده است، قابل توجیه است.
۳ ـ التحصیل، مقاله ۴، فصل ۴/
۴ ـ مقصود فصل منطقی و لازمه فصل نیست؛ چنانکه منظور از ناطق، نه نطق ظاهری است و نه نطق باطنی؛ بلکه مقصود نفس ناطقه است و چون این نطق از «نفس ناطق» مشتق میشود، ناطق را فصل و مقوّم انسان میدانند.
۵ ـ و از هر چیزی جفت آفریدیم تا شاید شما عبرت گیرید (سوره ذاریات، آیه ۴۹).
۶ ـ سوره زمر، آیه ۴۲/
۷ ـ سوره آلعمران، آیه ۱۶۹/
۸ ـ سوره طه، آیه ۵۵/
۹ ـ معالم الحکومة، ص۴۰۴/
۱۰ ـ الغارات، ص ۴۶/
۱۱ ـ سوره کهف، آیه ۴۹/
۱۲ ـ سوره فصّلت، آیه ۴۶/
۱۳ ـ سوره آلعمران، آیه ۱۸/
۱۴ ـ سوره اعراف، آیه ۲۹/
۱۵ ـ سوره حدید، آیه ۲۵/
۱۶ ـ سوره زخرف، آیه ۳۲/