نظریه تلائم و هماهنگى (مقاله پژوهشی حوزه)
درجه علمی: علمی-پژوهشی (حوزوی)
حوزه های تخصصی:
دریافت مقاله
آرشیو
چکیده
متن
تئورى تلائم یکى از نظریههاى معروف سنتى در باب صدق است که پارهاى از فیلسوفان به علت دشواریهاى نظریه تطابق و ناتوانى در حل آنها بدان رو آوردهاند. طرفداران نظریه هماهنگى فیلسوفان عقل گرا از قبیل لایبنیتز G.Leibniz و اسپینوزا B.Spinoza و هگل G.Hegel هستند که در ساختن سیستمهاى فکرى تاکید فراوان دارند گرچه پارهاى از تجربى مسلکان و مدافعان اصالت تحقق منطقى نظیر نئورات D.Neurath همیل C.Hempel نیز چنین گرایشى داشتهاند برادلى Bradley ، رشر ، دائر Dauer نیز از اصل انسجام تقریرهاى جدیدى ارایه دادند. طبق این نظریه به جاى تصور سازگارى با واقع، تصور هماهنگى یا همسازى اندیشهها نشسته است. بنابراین، گزاره یا حکم و یا باور صادق یا کاذب برابر استبا سازگارى یا ناسازگارى با سیستمى که به صورت منطقى به هم گره خوردهاند و پذیرش باورهاى نو برپایهى نحوهى هماهنگى یافتن آن باورها با شناختن که پیشتر داشتهایم بستگى دارد. و اگر بخشى از شناخت را هنگام پذیرفتن باورى نو وابنهیم، به سبب آن است که باور نو با بخش اعظم تجربه و شناخت ما بهتر از بخش وانهاده هماهنگ در مىآید بدین سان، گفته مىشود که در تاریخ علم، نظریهها از آن رو به مثابهى نظریههاى «راست» برگزیده شدهاند که بهتر از همه مکمل تنهى اصلى شناخت علمى بودهاند و نه از آن سبب که به مدد «امر واقع» تحقیق پذیر بودهاند بدین ترتیب، نظریهى بطلمیوس دربارهى منظومهى شمسى نه به این جهتبه سود نظریه کپرنیکى وانهاده شد که از سازگارى با امور واقع در مىماند;زیرا که به قدر نظریهى کپرنیکى تبیین مىکرد، بلکه از آن رو که دومى، همان گونه که خود کپرنیک گفت، «سادهتر» بود یعنى از اولى ظرافت ریاضى بیشترى داشت و افزودهى هماهنگترى بر مجموع علم بود. (1)
عدهاى چون کواین Quine در تحلیل ماهیت صدق به نظریه مطابقت اعتقاد دارند ولکن از سوى دیگر تئورى تلائم و هماهنگى را به عنوان ملاک احراز صدق مىپذیرند. طرفداران این نظریه مىگویند: «که ملاک قطعى و خدشه ناپذیرى که با استفاده از آن تعیین مىشود که آیا قولى را باید به عنوان حقیقت پذیرفتیا رد کرد، همان سازگارى و مطابقت آن با اقوال دیگرى است که قبلا مورد قبول واقع شده است. مطابقت عبارت از این است که قول معینى با سایر اقوال تناقض و منافات نداشته و یا بقیهى اجزاى نظامى یا سیستمى که آن قول جزئى از آن استسازگار باشد.
به طور مثال، قاشق چایخورى را در لیوانى آب در نظر آورید. بنابر حکم باصره این قاشق شکسته است و به حکم لامسه درست است. اما چرا به حکم لامسه تسلیم مىشویم و حکم باصره را رد مىکنیم؟ زیرا قولى که مورد تایید قوهى باصره است، با بقیهى معلومات ما سازگار نیست از طرف دیگر قولى که مستند به قوهى لامسه استبا بقیهى معلومات ما کاملا سازگار است. درست همین مطابقت این قول با کلیهى اقوال پذیرفته شدهى دیگر، است که حکم قطعى وغیر قابل خدشه است که مقبولیت آن را محرز مىسازد، نه حکم حواس به تنهایى». (2)
نظریه تلائم به عنوان ملاک صدق در گزارههاى تاریخى کاربرد بیشترى دارد زیرا سازگارى و ناسازگارى یک گزارهى حاکى از واقعه تاریخى با سایر گزارههاى مربوط به آن واقعه نقش مؤثرى دارد و اصولا پذیرش یک گزاره در حقیقت مبتنى بر مقبولیت صدها گزاره پیشین دیگرى است که در ترازوى قضاوت ما پذیرفته شدهاند.
شایان ذکر است که تئورى تلائم و توافق به صورتها و قرائتهاى گوناگون بیان شده است مهمترین تقریرهاى آن از سوى جامعه شناسان و ایدهئالیستها ارایه گردیده است.
الف: تقریر جامعه شناسان: حقیقت آن است که مقبولیت و تلائم همگان و هویت جمعى داشته باشد.
به عبارت دیگر: غیر شخصى بودن و جمعى بودن فکر در حیات جمعى منشا تحقق حقیقت است زیرا ظهور اندیشه در هویت جمعى، باعث از بین رفتن اختلاف افکار فردى مىشود این تعریف که از سوى اگوست کنت، جامعه شناس فرانسوى و مؤسس فلسفه پوزیتویسم مطرح گردیده با نظریه اجماع اهل سنتشباهتبسیار دارد. این طایفه علاوه بر تعریف حقیقتبه تلائم ومقبولیت همگانى، جامعه را نیز منشا وجود حقیقت مىپندارند بدین معنا که پیش از تحقق اجتماعى، حقیقتى وجود ندارد. (3) «فیلیسین شاله» در کتاب «فلسفه علمى» فصل «ارزش و حدود علم» مىنویسد:وصف بارز حقیقت این است که وفاق تمام افکار را در ذهن فرد وتوافق تمام اذهان افراد جامعه انسانى را در یک زمان به حصول مىآورد وحدت معنوى ایجاد مىکند. (4)
مثلا اگر من در سکوت شب، صداى ارتعاش مداومى را بشنوم و بخواهم بدانم که این صدا واقعى استیا دچار توهم شدهام، از دیگران که با من هستند مىپرسم که آیا آنها هم مىشنوند یا نه. اگر دیگران هم آن را بشنوند، حکم گوشهاى خود را باور خواهم کرد. این مطلب و نظایر آن بعضى را بر آن داشته است که بگویند ملاک قطعى و تردید ناپذیر «اجماع و موافقت عام» است پس تعریف قول صادق عبارت خواهد بود از اجماع و قبول عام دربارهى آن. (5)
نقد تقریر جامعه شناسانه از تئورى تلائم
بدون تردید جامعه نقش مهمى در رشد و نمو اندیشههاى بشرى دارد با تعارض و تناقض و چالش، بالندگى و کشف صحت و سقم اندیشهها و عقاید به دست مىآید ولى با این همه مزایا نمىتوان حقیقت را امر اجتماعى دانست زیرا که:
اولا، توافق همگانى و عمومیت گاه نشانه و علامت صحت است اما عین حقیقت نیست همچنان که اختلاف اندیشهها دلیل بر بطلان آنها نیستشایان ذکر است که همان توافق شهود در قضاوت گواه بر صحت امرى و فقط در مقام رفع مخاصمه اعتبار دارد.
ثانیا، حقیقت داشتن یک عقیده منشا عمومیت آن است اگر عموم افراد به آن ستیابند نه عمومیت، علتحقیقت داشتن آن.
ثالثا، عمومیتیک عقیده همیشه علامتحقیقت داشتن آن نیست چه بسا خطاهایى که چون در علت آن همه سهیم بودهاند و عمومیتیافته است، خصوصا که فکر جمعى کمتر مواجه با انتقاد مىشود و لذا بیشتر در معرض خطا قرار مىگیرد. (6)
رابعا، در برخى از اندیشهها و عقاید پذیرش نظریه توافق، مستلزم پذیرش اجتماع نقیضین است. براى نمونه، عموم ستاره شناسان قدیم، دیدگاه بطلمیوس را مبنى بر خورشید گردشى و زمین مرکزى پذیرفتند و در دوران معاصر، عقیدهى «کپرنیک» و «کپلر» و «گالیله» مبنى بر خورشید مرکزى و زمین گردشى پذیرفته شد. پس اگر هر دو گزاره بخواهند حقیقتباشند، اجتماع نقیضین در معرفت لازم مىآید. گرچه دو عقیده در دو زمان مطرح شده است ولى از باب این که گزارههاى علمى به صورت قضایاى حقیقى مطرح مىشوند لذا هر دو نظریه به زمان خودشان انحصار ندارند.
«استاد سبحانى» در نقد این نظریه مىفرمایند: این نظریه در میان مسائل اجتماعى و سیاسى که منبع و مصدرش مقبولیت عامه هستبا قضایاى واقعى که از خارج حکایت مىکنند خلط کرده است. در مسایل حقوقى، سیاسى و اجتماعى هر کجا که مردم و احزاب تایید کردند، حقانیت تحقق مىیابد ولى در قضایاى واقعى، ملاک حقیقت. مقبولیت عامه نمىتواند باشد واعراض مردم نیز ملاک خطا شمرده نمىشود. براى مثال مجموع زوایاى مثلث ، 180 درجه استخواه راى عمومى بر آن اتفاق نظر داشته باشد و خواه مخالفت ورزد. (7)
به نظر نگارنده، پیش فرض این نقد این است که قضایاى اعتبارى، نفس الامر و واقعیتى وراى جعل اعتبار کنندگان ندارند و حال آن که این پیش فرض ناتمام است و در بحث نظریهى تطابق این مطلب کاملا روشن شد که مىتوان نفس الامرى براى مسایل حقوقى و ارزشى و سیاسى واجتماعى در نظر گرفت.
ب: تقریر ایدهئالیستها. طبق این تقریر قضیهاى، حقیقى است که با قضایاى قبلى که مورد پذیرش واقع شدهاند توافق داشته باشد. این اندیشه بیشتر از طرف ایدهآلیستها مطرح بوده است. بنابراین حقیقت عبارت است از اندیشهاى که در ذهن آن فرد باشد و با اندیشههاى دیگر او سازگار باشد و اگر اندیشهاى با سایر اندیشهها ناسازگار باشد، غلط شمرده مىشود.
نقد تقریر ایدهئالیستها از تئورى تلائم
این تعریف نیز خالى از اشکال نیست زیرا:
اول این که، توافق یک قضیه در یک سیستم شاید وسیله خوبى براى تعیین صحت و سقم آن قضیه باشد ولى ممکن است چند سیستم یا نظام فکرى در مقابل هم قرار گیرند و هر یک از هماهنگى و توافق داخلى برخوردار باشند. اگر بخواهیم به کمک نظریهى توافق درباره چند سیستم قضاوت کنیم، نمىتوانیم یک سیستم را بر دیگرى ترجیح داده و آن را حقیقى تلقى نماییم چرا که بسیارى از نظامهاى فلسفى یا مکتبهاى فکرى از توافق داخلى برخوردار هستند ولى مبانى یا اصولى که شالودهى این سیستمها را تشکیل مىدهند قابل دفاع نمىباشند.
دوم این که، اصل توافق یا سازگارى، خود مبتنى بر اصول منطق است. دو قضیه موافق یا سازگار هستند وقتى هر دو احتمالا صحیح باشند و زمانى که حداقل یکى از آن دو غلط باشد این دو ناسازگار خواهند بود. براى این که صحت دو قضیه ممکن باشد باید قانون تناقض مورد توجه قرار گیرد. (8)
سوم اینکه، نظریه هماهنگى و توافق، در گزارههاى پیچیده علمى تا اندازهاى موجه مىنماید ولى هنگامى که گزارهى سادهاى مانند «احمد شهردار شیراز است» مطرح گردد، کیفیت صدق آن جز با ارجاع به امر واقعى میسر نیست. (9)
چهارم این که، گزارهها بر دو نوعند، یا از گزارههاى دیگر استنتاج مىشوند و یا بدیهى و غیر قابل استنتاجند، بنابراین نظریه، هماهنگى دربارهى گزارههایى معنا پیدا مىکند که نوعى ترابط با گزارههاى پیشین داشته باشد ولى، گزارههایى که مبدا و منشا سایر شناختها هستند و بدیهى شمرده مىشوند با ارجاع به واقع و نفس الامر حقانیت آنها ثابت مىگردد.
پنجم این که، چه بسا دستگاهى از باورها کاملا همساز باشد و باز هر کدام از این باورها دروغ باشد زیرا صرف رعایت روابط صورى میان دستهاى از قضایا حقانیت و راستى آنها را ثابت نمىکند. به عبارت دیگر چه بسا خیال پرورى گذشته، عالم را چنان تصویر نماید که با آنچه ما مىدانیم سازگار و متلائم بوده و با این حال با گذشتهى واقعى به کلى اختلاف داشته باشد. (10)
اشکال ششم: تبیین توافق عمومى نظریهى توافق این است که منظور شما از توافق عمومى چیست؟ آیا توافق در تمام اعصار منظور استیا توافق در عصر خاصى مورد توجه است. اگر توافق در تمام اعصار اراده شود در این صورت هیچ مصداقى براى تعریف حقیقتبه دست نمىآید، زیرا هیچ گونه گزاره و قضیهى معرفتى یافت نمىشود که مورد توافق همگان باشد حتى قضایایى مانند «عدالتخوب است» و «ظلم زشت و قبیح است» گرچه مورد اتفاق همگان است ولى تعریف همهى اندیشمندان از عدالتیا ظلم یکسان نیست. برخى عدالت را به تساوى حقوق و عدهاى به اعطاى حق به ذى حق و مانند آن تعریف کردهاند و بر اهل فن پوشیده نیست که تفاوت در تعریف موضوع قضیه، تمام قضیه را متحول مىسازد و وحدت نگرش را تغییر مىدهد. البته توافق عمومى در تمام اعصار براى گروه، فرقه یا مذهب خاصى قابل تصور است همچنان که هویت جمعى باورهاى ضرورى الصدق و بدیهیات اولیه براى عقول سلیم قابل تصور است و اگر توافق عمومى در عصر خاصى اراده شود ملاکى براى جدایى و تمایز اعصار باید بیان شود که از چه مقطعى عصر بعدى از عصر قبلى جدا مىگردد.
در توضیح نظریهى توافق این نکته را باید توجه داشت که به تعبیر «پوپر» سه جهان قابل تصور است: جهان خارج که مشتمل بر سنگ و درخت و زمین و آسمان و انسان و سایر موجودات است و جهان عالم که مشتمل بر اندیشههاى علمى هر عالم مىباشد و جهان علم که عبارت است از گزارههاى مقبول نزد عموم عالمان یک علم.
با این توضیح روشن مىشود که نظریهى توافق که به دو تبیین توافق عمومى و سازگار سیستم فردى تقسیم شد چه جایگاهى دارد به این بیان که توافق عمومى به جهان سوم که جهان علم است ارتباط دارد. و حقیقتیک گزاره به توافق عموم مردم یا عموم عالمان یک رشته مربوط و سازگارى سیستم به جهان دوم یعنى جهان عالم اختصاص دارد.
اشکال هفتم: آن است که منظور از سازگارى چیست آیا مطابقت اندیشههاى جدید با اندیشههاى پیشین منظور استیا به این معناست که اندیشههاى پیشین، اندیشههاى نو را دفع نمىکنند و یا این که اندیشه جدید سیستم فکرى را کاملتر مىکند، هر کدام از معانى مذکور که اراده شده باشد خالى از اشکال نیستند چرا که اگر معناى نخست اراده شود در این صورت ، حاجتى به اندیشهى جدید نیست زیرا مطابقت اندیشهى جدید با اندیشههاى قبلى به معناى حضور پیشین اندیشهى جدید در دستگاه فکرى شخص عالم است پس اندیشه جدید نخواهد بود. و اگر معناى دوم منظور باشد دفع نکردن اندیشه نمىتواند حقانیت آن را ثابت کند همانند اندیشهاى که از سنخ جهل مرکب است. و از ذهن شخص جاهل دفع نشده ولى حقانیت هم ندارد. و اگر معناى اخیر ملحوظ باشد لازمهاش این است که، برخى از اندیشههایى که سیستم را کاملتر نمىکنند ولى حقانیت و مطابقتبا واقع را دارا هستند از بحثخارج گردند.
هشتمین اشکال: این است که برخى از انظار و اندیشههاى جدید به عنوان نقد گزارههاى پیشین مطرح مىشوند و سیستم فکرى شخص را زیر و رو مىسازند در حالى که این مطلب نه تنها باطل و خطا شمرده نمىشود بلکه حق و صادق محسوب مىگردد.
اشکال نهم: به ابهام معناى تلائم برمىگردد و این که آیا سازگارى اندیشه با سیستم و گزارههاى پیشین کافى استیا معقولیت و سادگى و یا شرط دیگرى هم لازم است این پرسش معرکه آراى فیلسوفان منطق است که به ابهام مفهوم تلائم افزودهاند .
دهمین اشکال: این است که اگر به صرف ناسازگارى اندیشه جدید با اطلاعات پیشین به طرح اندیشه نو اقدام کنیم باید همیشه با جمود در دانستههاى قبلى از پویایى و تکامل دستشوییم.
اشکال یازدهم: کل گروى holism یکى از پیش فرضهاى تئورى انسجام استبر این فرض، صدق و کذب، وصف کل و مجموعهاى از گزارهها است و یک گزاره به عنوان عنصرى از مجموعه تاب صدق وکذب را ندارد. بىشک هیچ گزارهاى بى مبنا و بدون پیش فرض نیست و طبیعتا در معیار صدق و کذب به ربط گزارهها با گزارههاى مبنا خواهیم پرداخت ولى نمىتوان در مقام هویت صدق از صدق وکذب یک گزاره سخن نگفت علاوه بر این که یکى از پیامدهاى انسجام گرایى، ذومراتب دانستن صدق است; زیرا انسجام مقول به تشکیک است و به همین ترتیب صدق نیز در طیفى از درجات قرار مىگیرد و صدق و کذب نسبى مىگردند.
نظریهى پراگماتیسم
اصطلاح پراگماتیسم از واژهى یونانى پراگما به معنى عمل Action مشتق شده است. این اصطلاح اولین بار توسط «چارلز پیرس» Peirce در سال 1878 وارد فلسفه شد و با این تفکر بین عقاید و عمل، رابطهاى ایجاد کرد و بر این اساس، بسط مفهوم ذهنى رابا کارآمدى رفتارى معنا بخشید.
«ویلیام جیمز» Jamez در کتاب «پراگماتیسم» مىگوید: روش پراگماتیکى قبل از هر چیز، روشى استبراى حل نزاعهاى متافیزیکى که در غیر این صورت مىتوانند پایان ناپذیر باشند. براى نمونه، آیا جهان واحد استیا کثیر؟ مقدر استیا آزاد؟ مادى استیا روحى؟ اینها مفاهیمى هستند که هر کدام ممکن است دربارهى جهان صادق باشند و یا نباشند و نزاع بر سر چنین مفاهیمى، پایان ناپذیر است. روش پراگماتیکى در چنین مواردى عبارت است از کوشش براى تفسیر هر مفهومى به کمک ردگیرى پیامدهاى عملى مربوط به آن. به این معنا که اگر این یا آن قضیه و دیدگاه صحیح باشد چه تفاوت عملى تحقق مىیابد اگر هیچ گونه تفاوت عملى یافت نشود در این صورت شقها و آلترناتیوهاى مختلف عملا داراى یک معنا هستند و هر نزاعى بیهوده است. با این روش مىتوان دید که چقدر از نزاعهاى فلسفى بىمعنا مىگردد. بنابراین تمام وظیفه فلسفه باید کشف این معنا باشد که قضایا تحت آزمون سادهى ردیابى، نتیجهى عملیشان آشکار گردد و این که اگر فلان قاعده درباره جهان یا قاعدهى دیگرى صحیح باشد در لحظه معینى از زندگیمان چه تفاوت معینى پیدا خواهد شد به همین دلیل شاید بتوان پراگماتیسم را رویکردى تجربهگرایانه خواند گرچه با بسیارى از گرایشهاى فلسفى کهن از جمله اصالت تسمیه به دلیل توجه همیشگىاش به امور خاص و منفعتگرایى به دلیل تاکیدش بر جوانب عملى و با مثبتگرایى به دلیل تحقیر راه حلهاى لفظى، سؤالات بىفایده و تجریدهاى مابعد الطبیعى سازگار است. زیرا همه اینها گرایشهاى ضد تعقلى در مقابل عقل گرایىاند. (11)
ویلیام جیمز علاوه بر آن که پراگماتیسم را نوعى روش معرفى مىکند آن را نظریهى حقیقت نیز مىخواند و بر این اساس مىگوید:
«یک عقیدهى تازه به همان نسبتى صحیح شمرده مىشود که خواست انسان را براى جذب چیزهاى نو مورد تجربهاش در گنجینهى اعتقاداتش ارضا کند بنابراین پراگماتیسم، نخستیک روش و سپس یک نظریه تکوینى دربارهى معناى حقیقت است در نتیجه چیزى که بهتر از همه با هر جزء زندگى جور درآید و براى ما بهتر باشد حقیقت است».
البته جیمز به جهت تعارض بین بهتر بودن اعتقادات و باورها به اصل کلى خود قیدى مىزند و مىگوید: «چیزى که اعتقاد بدان براى ما بهتر باشد حقیقت دارد مگر این که این اعتقاد ناگهان با منفعتحیاتى دیگر تصادم کند» براى مثال مىگوید: «اعتقاد من به مطلق بر اساس فایدهاش براى من با همه اعتقادات دیگر من به مبارزه بر مىخیزد قبول دارم که این اعتقاد مىتواند با دادن یک فراغت روحى به من، حقیقتى باشد ولى با سایر حقایق من که نمىتوانم از منافع آنها به خاطر این اعتقاد صرف نظر کنم، تصادم پیدا مىکند» (12) وى در این مساله راه حل عملى ارایه ننموده است پراگماتیستها و قایلان به اصالت عمل، در تعریف حقیقتبه نظریهى دیگرى به نام اصالت صلاح عملى یا نظریهى منفعت و نظریهى مفید بودن عملى یا عمل باورانهى حقیقت Pragmatic theories of truth روى آوردند.
ویلیام جیمز تصریح مىکند که معناى حقیقت عبارت است از «توافق» ادراکات با «واقعیت» همانطور که کذب عبارت است از عدم توافق آنها با «واقعیت». پراگماتیستها وتعقل گرایان هر دو این تعریف را به عنوان امرى مسلم مىپذیرند. (13) با این تفاوت که وقتى تصور صحیحى از چیزى نزد تعقل گرایان به دست آید کار را پایان یافته تلقى مىکنند ولى در مقابل، پراگماتیسم سؤال همیشگى خودش را مىپرسد و مىگوید: به فرض هم یک تصور یا عقیده صحیح باشد، چه تفاوت مشخصى در اثر صحیح بودن آن در زندگى عملى شخص پیدا مىشود؟ و خلاصه این که ارزش نقدى حقیقت از لحاظ تجربى چیست؟ بنابراین در اختیار داشتن اندیشههاى صحیح همه جا به معنى در اختیار داشتن ابزارهاى گرانبها براى عمل است (14) در اختیار داشتن حقیقت، به هیچوجه غایتى فى نفسه نیست فقط وسیلهاى مقدماتى به سوى سایر رضایتهاى حیاتى است. (15) به طور خلاصه، حقیقى فقط همان چیزى است که در طرز تفکر ما مصلحت است درست همانطور که صحیح فقط همان چیزى است که در شیوهى سلوک ما مصلحت است (16) . (17)
پراگماتیسم ملاک حقیقت را به صورتهاى گوناگون بیان کردهاند. مؤلف فلسفهى عمومى، تعریف حقیقت در مذهب اصالت صلاح عملى را به سه بخش یعنى مذهب اصالت صلاح عملى در امریکا، انگلستان و فرانسه بیان کرده است. طرفداران این مذهب در امریکا بر آنند که حق همان است که وافى به مقصود باشد. (18)
ویلیام جیمز در کتاب پراگماتیسم، ضمن نقد و بررسى نظریهى تطابق و بیان نکتههایى به توضیح نظریهى مفید بودن مىپردازد. وى مىگوید: «اهمیت داشتن عقاید صحیح دربارهى امور عینى یا خارجى در حیات انسان زبانزد خاص و عام است ما در دنیاى واقعیتهایى زندگى مىکنیم که ممکن استبه طور نامحدود مفید یا مضر باشند. مفاهیم یا عقایدى که به ما بگویند که منتظر کدامیک از این واقعیتها باشیم حقیقى تلقى مىشوند و پیروى از این عقاید، یک وظیفهى اصلى انسانى است» جیمز، اهمیت عقاید را در بعضى موارد به تاثیر عملى آنها در زندگى ما مربوط مىسازد ولى در عین حال، واقعیت آنها را مورد انکار قرار نمىدهد، جیمز منکر نقش امور عینى در جریان معرفت نیست. اصل توافق و همبستگى را نیزمورد توجه قرار مىدهد. (19) ولى در نهایت مىگوید: «حقیقت عبارت است از آنچه بهتر و بیشتر امیال و آمال ما را و از آن جمله ذوقیات ما را ارضا کند» به نظر او حقیقت وصف آن چیزى است که مؤدى به عمل و وصول به مطلوب باشد. بنابراین ملاک حقیقت در همان موفقیت است. جیمز بدون این که تعریف متعارف حقیقتیعنى مطابقت فکر با واقع را رد کند مىگوید مطابقتباید در عمل باشد. به عبارت دیگر: یک حکم وقتى مطابق با واقع است که ما را مستقیما به واقعیتیا به امرى که نزدیک بدان هست هدایت کند و براى ما تاثیر و تصرف در واقعیت و لوازم و لواحق آن را بهتر ممکن سازد. (20)
«شیلر» که یکى دیگر از طرفداران این نظریه هست مىگوید: «منظور از الفاظ راست و دروغ در گزارهها سودمند یا بىسودى است هنگامى که فردى مىگوید «باورى راست است» معنایش این است که آن باورها جایى که او به آن معتقد استبا مجموع دلبستگیهایش سازگار در مىآید. گاهى فرد مىگوید که باورى راست و سپس این حکم را پس مىگیرد».
به نظر شیلر، این مطلب را مىرساند که باور به مرور زمان بىسود از کار درآمده است ولذا مردود یعنى دروغ شمرده مىشود. ارزش گذارى، عملى روان شناختى است ولى این بدان معنا نیست که تعیین راست و دروغ امرى فردى است . شیلر نام عمل باوریش را انسان باورى Humanism مىگذارد چون تاکید مىورزد که همه نظریهها وباورها معنىدار و راست نتواند بود مگر آن که ارزش انسانى در سرشتشان گنجیده باشد. (21)
منشا پیدایش این تفکر، در ذهن طرفداران پراگماتیسم این بوده است که فلسفهى غرض از حیات را عمل دانستهاند و فعالیت عقل اولا وبالاصاله در منشائیت اثر عملى است. کار علم این نیست که ماهیت اشیا را به ما بشناساند بلکه عبارت است از این که وسایل تاثیر و تصرف در آنها را به دستبدهد و آنها را با حوایج ما سازگار و موافق سازد. (22)
فیلسوفان تحلیل زبانى نظیر این سخن را دربارهى حقیقت گفتهاند و به جاى کند و کاو در معناى این گزاره به کاربرد آن نظر داشتهاند.«ایان باربور» در این باره مىنویسد: «تحلیلگران غالبا نظر وسیله انگارانه دارند یعنى نظریهها را بیشتر مفید مىدانند تا واقعى. (23)
راسل در تبیین تئورى پراگماتیسم مىگوید: پراگماتیسم براى یافتن فرق میان حقیقت و بطلان مىپردازد. به یک تحقیق استقرایى به سبک سقراط دربارهى چیزهایى که ما آنها را «صحیح» یا «غلط» مىنامیم. اولا این کلمات فقط بر عقاید اطلاق مىشوند. آن هم فقط زمانى که سؤالى مطرح شده باشد پراگماتیسم در برابر حکم این سؤال که آیا این عقیده درست استیا غلط جواب مىدهد که اگر آن عقیده مؤید آن غرضى باشد که باعثشد که ما آن سؤال را مطرح کنیم در آن صورت صحیح است اگر مؤید آن غرض نباشد غلط است این است معنى کلمات صحیح و غلط از نظر پراگماتیسم، صحیح یعنى مؤید غرضى که باعث طرح سؤال شد یا به عبارت دقیقتر، هنگام تعقیب هر غرضى عقیدهاى را اتخاذ مىکنیم که مربوط به آن غرض باشد اگر آن عقیده مؤید حصول غرض باشد صحیح است وگرنه غلط است. (24)
نقد نظریهى پراگماتیسم
تئورى عملگرا از سوى منتقدان فراوانى به نقد و نظر گرفتار شده است که به شرح ذیل بیان مىگردند:
1. اصطلاحها و مفاهیم سودمندى، کارامدى، مفید بودن، صلاح عملى مفاهیمى مبهم و غیر روشن و کیفىاند و نظریه پردازان این تئورى یعنى پیرس، جیمز و دیوئى مقصود دقیق خود را از این واژهها مشخص نساختهاند. آیا منظور آنها از این مفاهیم، تحقیق پذیرى و ابطال ناپذیرى گزارههاستیا مطلق سودمندى و منفعت مد نظر است؟ بنابراین گزارهى آزمون ناپذیر گرچه با ملاکهاى تجربى، تحقیق پذیر نباشد ولکن مفید بخش باشد صحیح و حقیقى تلقى مىگردد (25) و اگر تنها کارآمدى علمى منظور باشد تنها حقانیت و بطلان گزارههاى تجربى به دست مىآید و تئورى پراگماتیسم در حقایق تجربى منحصر مىشود زیرا قضایاى عقلى، تجربه پذیر نیستند.
2. ابهام و اجمال دیگر در این مفاهیم این است که جیمز و همفکرانش مشخص نکردند که منظور آنها از سودمندى، منفعت عملى استیا نظرى؟ اگر منظور سودمندى عملى و اجتماعى باشد در این صورت گزارههایى که فقط جنبهى نظرى دارند و هیچ گونه جنبهى کاربردى در آنها دیده نمىشود نباید حقیقتشمرده شوند، براى نمونه، جملههاى «سقراط در فلان زمان زیست مىکرد»، یا «موجود بر دو قسم واجب و ممکن تقسیم مىگردد» یا «عددح برابر 14/3هست» به لحاظ نداشتن سودمندى از زمرهى حقایق بیرون مىروند. به دیگر عبارت، تعریف حقیقتبه منفعت و سودمندى جامع افراد نیست زیرا شامل بعضى قضایا که ثمرهى عملى براى آنها قابل تصور است نمىشود. و اگر سودمندى باورها را به معناى بىنیازى از رحمت عقلى یا سادهتر بودن آنها بدانیم در آن صورت، موارد مخالف فراوان مشاهده مىشود و نظریههاى سادهتر و فهم پذیرتر از نظریهى کپرنیکى قابل تصور است در حالى که حقیقت ندارند.
3. منفعت داشتن و سودمندى به لحاظ منفعت فرد خاص، جامعه خاص یا همه جوامع، معانى و مصادیق گوناگونى دارد زیرا مصالح و منافع هر فرد وجامعه به لحاظ مقتضیات زمان و مکان تحول مىیابند لذا اگر حقیقت را به معناى منفعت ومصلحتبگیریم، طبعا با تحول منفعت، حقیقت نیز تحول مىپذیرد و پذیرش این مطلب، مستلزم هرج و مرج خواهد بود. خصوصا این که تمایلات و مزاجهاى افراد متفاوتند و بر این اساس ملاکى براى تقدم برخى از تمایلات و منفعتها بر تمایلات دیگر نداریم.
4. این نظریه قضیهاى را حقیقت مىشمارد که ثمره و منفعت عملى داشته باشد در حالى که خود قضیه «حقیقتیعنى منفعت و مفید بودن عملى» فقط جنبهى نظرى دارد و جزو حقایق عملى به حساب نمىآید.
شایان ذکر است که برخى سودمندى و مفید بودن را لازمهى حقیقت دانستهاند در حالى که از مفید بودن یک گزاره نمىتوان حقیقتبودن آن را نتیجه گرفت گرچه از مطابقت گزارهها با واقع مىتوان سودمندى و کاءایى عملى آن را استنباط کرد; بنابراین سودمندى لازمهى اعم گزارههاى حقیقى است.
5. آیا تاثیر عملى و تفاوت در زندگى آدمى که ملاک پراگماتیسم شمرده مىشد در قلمرو دنیا منظور استیا آخرت را نیز در برمىگیرد؟ در صورت دوم تجربى پذیرى این جهانى براى گزارههاى مربوط به آخرت امکان پذیرنیست و در صورت نخستبا مبانى هستى شناسى ما که براى هستى، عوالم مادى و مجرد، جبروت و ملکوت و ناسوت قایل هستیم سازگارى ندارد. و این تئورى بر اساس رابطهى معرفتشناسى و هستى شناسى مخدوش مىگردد.
6. اشکال دیگر، تصادم میان منفعتها و حقایق است. اگر حقیقتبه معناى داشتن نفع عملى و فایدهى عملى در نظر گرفته شود، گاه حقیقت دانستن یک عقیده مستلزم ابطال عقیدهى دیگرى است که مشتمل بر نفع و فایدهى عملى است و جیمز با این که به این اشکال توجه داشت ولى پاسخ ارزندهاى در باب رجحان یک عقیده بر عقیدهاى دیگر متعارض با او ارایه نکرد.
7. اگر حقیقتبه معناى ثمربخشى و منفعت داشتن باشد و با مرور زمان ثمرات بیشترى از یک قضیه به دستبیاید باید آن قضیه به مرور زمان، حقیقتبیشترى پیدا بکند در حالىکه حقیقت، شدت و ضعف و قلت و کثرت ندارد بلکه یک قضیه یا داراى حقیقت هستیا نیست.
8. قضایا سه نوعند: برخى ثمر داشتن آنها معلوم است و پارهاى ثمر نداشتن آنها معلوم است و دستهى سوم قضایایى هستند که ثمر داشتن و نداشتن آنها معلوم نیست و بنابر نظر پراگماتیسم، دستهى اول، حقیقت و دستهى دوم باطل و دستهى سوم بىنام خواهند ماند و موصوف به حق و باطل نمىشوند در حالى که ارتفاع حقیقت و خطا از قضیهاى مستلزم ارتفاع نقیضین است.
9. نظریه عمل گرایان حقیقت را نسبى و وابسته به زمان تلقى مىکند و تفکر تعقلگرایان را مبنى بر مطلق بودن حقیقت و وابسته نبودن به زمان نفى مىکند. جیمز و همفکران او میان دو مطلب مهم معرفتشناسى و هستى شناسى خلط کردهاند; زیرا چه بسا یک گزاره در زمانى صادق و مطابق با واقع به حساب آید و در زمان دیگر با کشف موارد ناقض، باطل محسوب شود در این صورت شناخت ما از واقع وحقیقت تغییر پیدا مىکند نه این که تحولى در حقیقت و واقعیت صورت گرفته باشد.
10. پراگماتیستها در تعریف حقیقتبه صلاحدید رفتار یا ارضاى خواهش محکوم روانشناسى وحاکمیت آن بر منطق و معرفتشناسى شدهاند و به تعبیر راسل ملاحظات اخلاقى و روانشناسى را در مباحث منطقى قرار دادند. (26) به همین دلیل مسئله اساسى طرفداران این نحله این است که چه مشخصاتى باعث مىشود که مردم پارهاى از عقاید را صحیح و پارهاى را غلط بیانگارند و تمام هم و غم آنها کشف جنبهها و علل روانشناختى مسایل است.
11. مهمترین پیامد نظریه پراگماتیسم آن است که داور نهایى هر دعوایى را زور و قدرت بدانیم گرچه متکى بر عدالت نباشد; این مکتب در تکون فلسفه تکامل و تنازع بقاى نیچه سهم مؤثرى داشته است.
نظریهى نسبیت Relativite theory of truth
یکى دیگر از دیدگاههاى معرفتشناسان در باب حقیقت و شناختحقیقى نظریهى نسبىگرایان یا رویایتولیستها Relativite مىباشد. این گروه ادراکات مطلقه را انکار کرده و به نسبیت معرفت و فهم حکم راندهاند و معرفت را زاییده برخورد دستگاه ادراکى با عالم خارج معرفى کردهاند بدین معنا که شىء خارجى در دستگاه عصبى و ادراکى بشر اثر گذاشته و موجب فعل و انفعالات ذهنى مىشود و به همین دلیل معرفت پدیدار مىشود. پس حقیقت زاییدهى برخورد و تاثیر متقابل عالم خارج با دستگاه ذهنى و ادراکى بشر است نه معرفت مطابق با واقع. چرا که واقعیتخارجى کما هو حقه در دستگاه ذهنى بشر ظاهر نمىشود بنابراین اولا، اختلاف اندیشه معلول اختلاف دستگاههاى ادراکى بشر است و ثانیا، زاییدهى اختلاف ظروف زمان و مکانى که اشیاى خارجى در آنها حضور دارند. (27)
نقد نظریه نسبیت
باید گفت که این نظریه نیز خالى از اشکال و نقد نیست. ما در مباحث گذشته به نقد تفصیلى این مکتب پرداختیم ولى اینک به پارهاى از نقدهایى که به نظریهى حقیقت در این مکتب وارد است مىپردازیم.
1. تا زمانى که واقعیتخارجى واحد و یکسان است، نمىتوان از نسبیت ادراک و قیقتسخن گفت و هر دو ادراک متخالف بلکه متباین و متضاد و متناقض را حقیقت پنداشت و مثلا در باب نظریهى بطلمیوسى و کپرنیکى هم تئورى خورشید گردشى و زمین مرکزى را حقیقت دانست و هم تئورى خورشید مرکزى و زمین گردشى را; آرى مىتوان همانند شکاکان و لا ادرىگران از جهل خود نسبتبه مطابقتیکى از دو اندیشه با واقعیتخارجى سخن گفت و با نداشتن ملاک تا ابد در کام شکاکیت غلتید ولى بر اساس اصل استحاله اجتماع ضدین و نقیضین نمىتوان حقانیت هر دو اندیشه متضاد و متناقض را ادعا کرد.
2. اگر حقیقت را به معناى نسبیتشناخت تفسیر کنیم پس حقیقت دانستن همین نظریه نیز به نسبیت مىانجامد و به تغییر و تحویل کشیده مىشود ;زیرا ثابت دانستن این نظریه به معناى مطلق دانستن فىالجمله شناخت و نفى نسبیتشناخت و حقیقت است و اگر این نظریه هم نسبى باشد و روزگارى به تغییر کشیده شود باید نظریهى سبیتشناختبه مطلق دانستن شناختبدل گردد. پس به هر حال این نظریه خود را ذبح و نابود مىکند. (28)
3. اشیا بر دو نوعند: اضافى و حقیقى. امور اضافى مانند مفاهیم بزرگى، کوچکى، بالایى و پایینى، همگى نسبى و غیر حقیقىاند زیرا این امور، مفاهیمى کیفى و غیر کمى هستند. سخن نسبىگرایان درباب نسبیت این مفاهیم صحیح است زیرا این امور ذاتا و به لحاظ وجودى، اضافى و نسبى هستند ولى امور واقعى و حقیقى مانند همهى مفاهیم ماهوى (به اصطلاح و تعریف دقیق) نمىتوانند نسبى باشند. (29)
4.تاریخ علم گواهى مىدهد که گاه با کمک متدلوژى و روش شناسى آن علم به خطاى پارهاى از معرفتها و گزارههاى پیشین پى مىبریم نه این که آن گزارهها در ظرف خود صحیح بوده باشند بلکه از همان زمان، مخالفتبا واقع داشتهاند ولى ما انسانها به جهت آن که در مطالعات خود به ابعاد خاصى از اشیاى خارجى نظر مىکنیم و نگاه جامعنگر نداریم در فهم خود گرفتار خطا شده بودیم.
5. ما به بداهت معرفتشناختى به ثبات پارهاى از معارف یقین داریم. معارفى که همگان به آنها باور دارند در حالى که به قول طرفداران نظریهى نسبیت، ظرف زمان و مکان در خارج و دستگاه ادراکى بشر متفاوت است مانند اصل استحاله اجتماع نقیضین یا اجتماع ضدین و یا استحالهى دور و....
تئورى کاهشگرا
تئورى کاهشگرا وحشو اظهارى Assertirely Redondancy در مقابل نظریههاى مطابقت، تلائم و عملگرا به زاید وحشو بودن الفاظ صحیح، غلط و صدق، کذب است. سه تئورى یاد شده بر این باورند که محمول صادق و کاذب حاکى از وصفى دربارهى جمله است در حالى که طرفداران تئورى کاهشگرا چون رامسى Ramsey و آیر بر این عقیدهاند که صدق امر مستقلى نیست و نوعى آشفتگى زبانى استبنابراین «زید آمد صحیح است» با «زید آمد» برابر است و واژه «صحیح است» قابل حذف است و تنها جنبهى تاکیدى دارد زیرا وصفى زاید وحشو است همچنان که جمله «زید نیامد غلط است» با «زید نیامد» برابر است و واژه «غلط است» قابل حذف است. آیر فیلسوف معاصر انگلیسى (1910...) در کتاب زبان، حقیقت و منطق که در سال 1936 تدوین کرده به تحقیق در باب چیستى حقیقت پرداخته و آن را مسئله حقیقى تلقى نمىکند و وصف صدق و کذب را زاید مىشمارد. وى در این باره مىنویسد:
حال اگر برگردیم به تحلیل حقیقت، مىبینیم که در تمام جملات به صورت «(ف) صادق است» عبارت «صادق است» از لحاظ منطقى زاید است مثلا وقتى مىگوییم«ناصرالدین شاه مرده است صادق است» مقصود جز این نیست که «ناصرالدین شاه مرده است» همچنین وقتى مىگوییم «قزوین پایتخت ایران است کذب است» مقصود جز این نیست که «قزوین پایتخت ایران نیست» به این قرار، گفتن این که قضیهاى صادق است همان است که آن را اظهار کنیم، و گفتن این که کاذب است همان است که نقیض آن را اظهار کنیم و این نکته مىرساند که کلمات «صادق» و «کاذب» مفهومى ندارد و در جمله فقط به علامت ایجاب و سلب مىآید در این صورت، طلب تحلیل مفهوم «حقیقت» از کسى، بىمورد خواهد بود. این نکته شاید از فرط وضوح احتیاج به ذکر نداشته باشد که اشتغال فلاسفه به «مسئله صدق و حقیقت» نشان مىدهد که آنها از این نکته غافل بودهاند. عذر آنها این است که اشاره به حقیقت معمولا در جملاتى واقع مىشود که صورت لغوى آنها چنین القا مىکند که لفظ «حقیقت»ما به ازاى کیفیتى، یا نسبتى واقعى است. ملاحظهى سطحى این جملات ممکن استشخص را وادارد که فرض کند در پرسش «حقیقت چیست؟» چیزى بیش از طلب تحلیل جملهى «ف صادق است» مضمون است. ولى وقتى به تحلیل جملات مورد بحث مىرسیم مىبینیم همیشه حاوى جملاتى فرعى هستند، به صورت «ف صادق است» یا «ف کاذب است» و هرگاه طورى تاویل شوند که این جملات فرعى بارز و مصرح گردد، دیگر بهرهاى از حقیقت ندارند... پس چنین نتیجه مىگیریم که مسئله حقیقت چنان که معمولا تصور مىشود، وجود ندارد. تصور متداول از حقیقتبه عنوان «کیفیتى واقعى» یا «نسبتى واقعى» مثل اغلب اشتباههاى فلسفى، ناشى از عجز در تحلیل صحیح جملهها است. (30)
نقد تئورى کاهشگرا
تئورى کاهشگرا و حشو و اطناب اظهارى نوعى مخالفتبا وجدان آدمى است زیرا:
اولا بالوجدان در دوجملهى «زید آمد صحیح است» و«زید آمد» تفاوت مشهود است.
جمله اول علاوه بر حکایت از واقع بر مطابقت نیز دلالت دارد در حالى که جمله دوم تنها از واقع و نفس الامر حکایت دارد.
ثانیا: تئورى کاهشگرا اگر بر گزارههاى حملى صادق باشد در گزارههاى شرطى اتصالى و شرطى انفصالى و قیاس استثنایى منطبق نیست در قیاس استثنایى گفته مىشود اگر p صحیح باشد آنگاه q و لکن p صحیح است پس q نیز صحیح است و یا این که: اگر p صحیح باشد آنگاه q و لکن q صحیح نیست پس p نیز صحیح نیست. حال اگر جملههاى «صحیح است» و «صحیح نیست» از این دو قیاس حذف شوند استدلالها کاملا بىاعتبار مىگردند.
ثالثا :اگر بپذیریم مهمترین پرسش در معرفتشناسى، مسئله ارزش شناخت و واقع نمایى اندیشههاست آنگاه سؤال از «حقیقت چیست» معنا پیدا مىکند و تفسیرهاى متعدد بر اهمیت آن مىافزاید.
رابعا: ممکن است دو تعبیر p صادق استبا p از نظر معادلات ریاضى و در منطق صورت برابر باشد ولى ازنظر معنایى کاملا متفاوتند همانطور که دوجمله «این مثلث متساوى الاضلاع است» با «این مثلث متساوى الزوایا است» از نظر منطق صورت برابرند ولى بار معنایى یکسانى ندارند.
پىنوشتها:
1. درآمدى به فلسفه، ص 1378.
2. مسائل و نظریات فلسفه،ص41.
3. فلسفه عمومى، ص 364-365.
4. ر.ک : فلسفه علمى، فصل ارزش و حدود علم.
5. مسایل و نظریات فلسفه، ص 44.
6. ر.ک: فلسفه عمومى ص364-366.
7. نظریة المعرفة، ص 223.
8. فلسفه،ص 395-396، و مسائل فلسفه، ص 154.
9.درآمدى به فلسفه، ص 138.
10. مسائل فلسفه، ص 153.
11. ویلیام جیمز، پراگماتیسم، عبدالکریم رشیدیان، انتشارات و آموزش انقلاب اسلامى، ص 40-48 و ص 60.
12. همان، ص 46.
13. پراگماتیسم،ص 130.
14. همان، ص 131-132.
15. همان، ص 133.
16. همان، ص 196.
17. براى اطلاع بیشتر رجوع کنید به اسرائیل اسکفلر، چهار پراگماتیست، محسن حکیمى، نشر مرکز بخش دوم، ص 149.
18. فلسفه عمومى، ص 357.
19. فلسفه، ص 400 402.
20. فلسفه عمومى، ص 358.
21. درآمدى به فلسفه، ص 139-140.
22. فلسفه عمومى، ص 357.
23. علم و دین، ص 153.
24. برتراند راسل، عرفان و منطق، نجف دریابندرى، شرکتسهامى کتابهاى جیبى، چاپ دوم، 1362، ص 1312.
25. چهار پراگماتیست، ص 140و 141.
26. عرفان و منطق، ص 136.
27.فلسفتنا، ص 142-143، اصول فلسفه و روش رئالیسم:10/98 و 111-114; مسئله شناخت، ص 181.
28. همان مدرک و معرفتشناسى از دیدگاه فلاسفه اسلامى و غربى، ص 214-215.
29. نظریة المعرفة، ص 227-228.
30. آیر، زبان، حقیقت و منطق، ترجمه منوچهر بزرگمهر، ص 111-113.
عدهاى چون کواین Quine در تحلیل ماهیت صدق به نظریه مطابقت اعتقاد دارند ولکن از سوى دیگر تئورى تلائم و هماهنگى را به عنوان ملاک احراز صدق مىپذیرند. طرفداران این نظریه مىگویند: «که ملاک قطعى و خدشه ناپذیرى که با استفاده از آن تعیین مىشود که آیا قولى را باید به عنوان حقیقت پذیرفتیا رد کرد، همان سازگارى و مطابقت آن با اقوال دیگرى است که قبلا مورد قبول واقع شده است. مطابقت عبارت از این است که قول معینى با سایر اقوال تناقض و منافات نداشته و یا بقیهى اجزاى نظامى یا سیستمى که آن قول جزئى از آن استسازگار باشد.
به طور مثال، قاشق چایخورى را در لیوانى آب در نظر آورید. بنابر حکم باصره این قاشق شکسته است و به حکم لامسه درست است. اما چرا به حکم لامسه تسلیم مىشویم و حکم باصره را رد مىکنیم؟ زیرا قولى که مورد تایید قوهى باصره است، با بقیهى معلومات ما سازگار نیست از طرف دیگر قولى که مستند به قوهى لامسه استبا بقیهى معلومات ما کاملا سازگار است. درست همین مطابقت این قول با کلیهى اقوال پذیرفته شدهى دیگر، است که حکم قطعى وغیر قابل خدشه است که مقبولیت آن را محرز مىسازد، نه حکم حواس به تنهایى». (2)
نظریه تلائم به عنوان ملاک صدق در گزارههاى تاریخى کاربرد بیشترى دارد زیرا سازگارى و ناسازگارى یک گزارهى حاکى از واقعه تاریخى با سایر گزارههاى مربوط به آن واقعه نقش مؤثرى دارد و اصولا پذیرش یک گزاره در حقیقت مبتنى بر مقبولیت صدها گزاره پیشین دیگرى است که در ترازوى قضاوت ما پذیرفته شدهاند.
شایان ذکر است که تئورى تلائم و توافق به صورتها و قرائتهاى گوناگون بیان شده است مهمترین تقریرهاى آن از سوى جامعه شناسان و ایدهئالیستها ارایه گردیده است.
الف: تقریر جامعه شناسان: حقیقت آن است که مقبولیت و تلائم همگان و هویت جمعى داشته باشد.
به عبارت دیگر: غیر شخصى بودن و جمعى بودن فکر در حیات جمعى منشا تحقق حقیقت است زیرا ظهور اندیشه در هویت جمعى، باعث از بین رفتن اختلاف افکار فردى مىشود این تعریف که از سوى اگوست کنت، جامعه شناس فرانسوى و مؤسس فلسفه پوزیتویسم مطرح گردیده با نظریه اجماع اهل سنتشباهتبسیار دارد. این طایفه علاوه بر تعریف حقیقتبه تلائم ومقبولیت همگانى، جامعه را نیز منشا وجود حقیقت مىپندارند بدین معنا که پیش از تحقق اجتماعى، حقیقتى وجود ندارد. (3) «فیلیسین شاله» در کتاب «فلسفه علمى» فصل «ارزش و حدود علم» مىنویسد:وصف بارز حقیقت این است که وفاق تمام افکار را در ذهن فرد وتوافق تمام اذهان افراد جامعه انسانى را در یک زمان به حصول مىآورد وحدت معنوى ایجاد مىکند. (4)
مثلا اگر من در سکوت شب، صداى ارتعاش مداومى را بشنوم و بخواهم بدانم که این صدا واقعى استیا دچار توهم شدهام، از دیگران که با من هستند مىپرسم که آیا آنها هم مىشنوند یا نه. اگر دیگران هم آن را بشنوند، حکم گوشهاى خود را باور خواهم کرد. این مطلب و نظایر آن بعضى را بر آن داشته است که بگویند ملاک قطعى و تردید ناپذیر «اجماع و موافقت عام» است پس تعریف قول صادق عبارت خواهد بود از اجماع و قبول عام دربارهى آن. (5)
نقد تقریر جامعه شناسانه از تئورى تلائم
بدون تردید جامعه نقش مهمى در رشد و نمو اندیشههاى بشرى دارد با تعارض و تناقض و چالش، بالندگى و کشف صحت و سقم اندیشهها و عقاید به دست مىآید ولى با این همه مزایا نمىتوان حقیقت را امر اجتماعى دانست زیرا که:
اولا، توافق همگانى و عمومیت گاه نشانه و علامت صحت است اما عین حقیقت نیست همچنان که اختلاف اندیشهها دلیل بر بطلان آنها نیستشایان ذکر است که همان توافق شهود در قضاوت گواه بر صحت امرى و فقط در مقام رفع مخاصمه اعتبار دارد.
ثانیا، حقیقت داشتن یک عقیده منشا عمومیت آن است اگر عموم افراد به آن ستیابند نه عمومیت، علتحقیقت داشتن آن.
ثالثا، عمومیتیک عقیده همیشه علامتحقیقت داشتن آن نیست چه بسا خطاهایى که چون در علت آن همه سهیم بودهاند و عمومیتیافته است، خصوصا که فکر جمعى کمتر مواجه با انتقاد مىشود و لذا بیشتر در معرض خطا قرار مىگیرد. (6)
رابعا، در برخى از اندیشهها و عقاید پذیرش نظریه توافق، مستلزم پذیرش اجتماع نقیضین است. براى نمونه، عموم ستاره شناسان قدیم، دیدگاه بطلمیوس را مبنى بر خورشید گردشى و زمین مرکزى پذیرفتند و در دوران معاصر، عقیدهى «کپرنیک» و «کپلر» و «گالیله» مبنى بر خورشید مرکزى و زمین گردشى پذیرفته شد. پس اگر هر دو گزاره بخواهند حقیقتباشند، اجتماع نقیضین در معرفت لازم مىآید. گرچه دو عقیده در دو زمان مطرح شده است ولى از باب این که گزارههاى علمى به صورت قضایاى حقیقى مطرح مىشوند لذا هر دو نظریه به زمان خودشان انحصار ندارند.
«استاد سبحانى» در نقد این نظریه مىفرمایند: این نظریه در میان مسائل اجتماعى و سیاسى که منبع و مصدرش مقبولیت عامه هستبا قضایاى واقعى که از خارج حکایت مىکنند خلط کرده است. در مسایل حقوقى، سیاسى و اجتماعى هر کجا که مردم و احزاب تایید کردند، حقانیت تحقق مىیابد ولى در قضایاى واقعى، ملاک حقیقت. مقبولیت عامه نمىتواند باشد واعراض مردم نیز ملاک خطا شمرده نمىشود. براى مثال مجموع زوایاى مثلث ، 180 درجه استخواه راى عمومى بر آن اتفاق نظر داشته باشد و خواه مخالفت ورزد. (7)
به نظر نگارنده، پیش فرض این نقد این است که قضایاى اعتبارى، نفس الامر و واقعیتى وراى جعل اعتبار کنندگان ندارند و حال آن که این پیش فرض ناتمام است و در بحث نظریهى تطابق این مطلب کاملا روشن شد که مىتوان نفس الامرى براى مسایل حقوقى و ارزشى و سیاسى واجتماعى در نظر گرفت.
ب: تقریر ایدهئالیستها. طبق این تقریر قضیهاى، حقیقى است که با قضایاى قبلى که مورد پذیرش واقع شدهاند توافق داشته باشد. این اندیشه بیشتر از طرف ایدهآلیستها مطرح بوده است. بنابراین حقیقت عبارت است از اندیشهاى که در ذهن آن فرد باشد و با اندیشههاى دیگر او سازگار باشد و اگر اندیشهاى با سایر اندیشهها ناسازگار باشد، غلط شمرده مىشود.
نقد تقریر ایدهئالیستها از تئورى تلائم
این تعریف نیز خالى از اشکال نیست زیرا:
اول این که، توافق یک قضیه در یک سیستم شاید وسیله خوبى براى تعیین صحت و سقم آن قضیه باشد ولى ممکن است چند سیستم یا نظام فکرى در مقابل هم قرار گیرند و هر یک از هماهنگى و توافق داخلى برخوردار باشند. اگر بخواهیم به کمک نظریهى توافق درباره چند سیستم قضاوت کنیم، نمىتوانیم یک سیستم را بر دیگرى ترجیح داده و آن را حقیقى تلقى نماییم چرا که بسیارى از نظامهاى فلسفى یا مکتبهاى فکرى از توافق داخلى برخوردار هستند ولى مبانى یا اصولى که شالودهى این سیستمها را تشکیل مىدهند قابل دفاع نمىباشند.
دوم این که، اصل توافق یا سازگارى، خود مبتنى بر اصول منطق است. دو قضیه موافق یا سازگار هستند وقتى هر دو احتمالا صحیح باشند و زمانى که حداقل یکى از آن دو غلط باشد این دو ناسازگار خواهند بود. براى این که صحت دو قضیه ممکن باشد باید قانون تناقض مورد توجه قرار گیرد. (8)
سوم اینکه، نظریه هماهنگى و توافق، در گزارههاى پیچیده علمى تا اندازهاى موجه مىنماید ولى هنگامى که گزارهى سادهاى مانند «احمد شهردار شیراز است» مطرح گردد، کیفیت صدق آن جز با ارجاع به امر واقعى میسر نیست. (9)
چهارم این که، گزارهها بر دو نوعند، یا از گزارههاى دیگر استنتاج مىشوند و یا بدیهى و غیر قابل استنتاجند، بنابراین نظریه، هماهنگى دربارهى گزارههایى معنا پیدا مىکند که نوعى ترابط با گزارههاى پیشین داشته باشد ولى، گزارههایى که مبدا و منشا سایر شناختها هستند و بدیهى شمرده مىشوند با ارجاع به واقع و نفس الامر حقانیت آنها ثابت مىگردد.
پنجم این که، چه بسا دستگاهى از باورها کاملا همساز باشد و باز هر کدام از این باورها دروغ باشد زیرا صرف رعایت روابط صورى میان دستهاى از قضایا حقانیت و راستى آنها را ثابت نمىکند. به عبارت دیگر چه بسا خیال پرورى گذشته، عالم را چنان تصویر نماید که با آنچه ما مىدانیم سازگار و متلائم بوده و با این حال با گذشتهى واقعى به کلى اختلاف داشته باشد. (10)
اشکال ششم: تبیین توافق عمومى نظریهى توافق این است که منظور شما از توافق عمومى چیست؟ آیا توافق در تمام اعصار منظور استیا توافق در عصر خاصى مورد توجه است. اگر توافق در تمام اعصار اراده شود در این صورت هیچ مصداقى براى تعریف حقیقتبه دست نمىآید، زیرا هیچ گونه گزاره و قضیهى معرفتى یافت نمىشود که مورد توافق همگان باشد حتى قضایایى مانند «عدالتخوب است» و «ظلم زشت و قبیح است» گرچه مورد اتفاق همگان است ولى تعریف همهى اندیشمندان از عدالتیا ظلم یکسان نیست. برخى عدالت را به تساوى حقوق و عدهاى به اعطاى حق به ذى حق و مانند آن تعریف کردهاند و بر اهل فن پوشیده نیست که تفاوت در تعریف موضوع قضیه، تمام قضیه را متحول مىسازد و وحدت نگرش را تغییر مىدهد. البته توافق عمومى در تمام اعصار براى گروه، فرقه یا مذهب خاصى قابل تصور است همچنان که هویت جمعى باورهاى ضرورى الصدق و بدیهیات اولیه براى عقول سلیم قابل تصور است و اگر توافق عمومى در عصر خاصى اراده شود ملاکى براى جدایى و تمایز اعصار باید بیان شود که از چه مقطعى عصر بعدى از عصر قبلى جدا مىگردد.
در توضیح نظریهى توافق این نکته را باید توجه داشت که به تعبیر «پوپر» سه جهان قابل تصور است: جهان خارج که مشتمل بر سنگ و درخت و زمین و آسمان و انسان و سایر موجودات است و جهان عالم که مشتمل بر اندیشههاى علمى هر عالم مىباشد و جهان علم که عبارت است از گزارههاى مقبول نزد عموم عالمان یک علم.
با این توضیح روشن مىشود که نظریهى توافق که به دو تبیین توافق عمومى و سازگار سیستم فردى تقسیم شد چه جایگاهى دارد به این بیان که توافق عمومى به جهان سوم که جهان علم است ارتباط دارد. و حقیقتیک گزاره به توافق عموم مردم یا عموم عالمان یک رشته مربوط و سازگارى سیستم به جهان دوم یعنى جهان عالم اختصاص دارد.
اشکال هفتم: آن است که منظور از سازگارى چیست آیا مطابقت اندیشههاى جدید با اندیشههاى پیشین منظور استیا به این معناست که اندیشههاى پیشین، اندیشههاى نو را دفع نمىکنند و یا این که اندیشه جدید سیستم فکرى را کاملتر مىکند، هر کدام از معانى مذکور که اراده شده باشد خالى از اشکال نیستند چرا که اگر معناى نخست اراده شود در این صورت ، حاجتى به اندیشهى جدید نیست زیرا مطابقت اندیشهى جدید با اندیشههاى قبلى به معناى حضور پیشین اندیشهى جدید در دستگاه فکرى شخص عالم است پس اندیشه جدید نخواهد بود. و اگر معناى دوم منظور باشد دفع نکردن اندیشه نمىتواند حقانیت آن را ثابت کند همانند اندیشهاى که از سنخ جهل مرکب است. و از ذهن شخص جاهل دفع نشده ولى حقانیت هم ندارد. و اگر معناى اخیر ملحوظ باشد لازمهاش این است که، برخى از اندیشههایى که سیستم را کاملتر نمىکنند ولى حقانیت و مطابقتبا واقع را دارا هستند از بحثخارج گردند.
هشتمین اشکال: این است که برخى از انظار و اندیشههاى جدید به عنوان نقد گزارههاى پیشین مطرح مىشوند و سیستم فکرى شخص را زیر و رو مىسازند در حالى که این مطلب نه تنها باطل و خطا شمرده نمىشود بلکه حق و صادق محسوب مىگردد.
اشکال نهم: به ابهام معناى تلائم برمىگردد و این که آیا سازگارى اندیشه با سیستم و گزارههاى پیشین کافى استیا معقولیت و سادگى و یا شرط دیگرى هم لازم است این پرسش معرکه آراى فیلسوفان منطق است که به ابهام مفهوم تلائم افزودهاند .
دهمین اشکال: این است که اگر به صرف ناسازگارى اندیشه جدید با اطلاعات پیشین به طرح اندیشه نو اقدام کنیم باید همیشه با جمود در دانستههاى قبلى از پویایى و تکامل دستشوییم.
اشکال یازدهم: کل گروى holism یکى از پیش فرضهاى تئورى انسجام استبر این فرض، صدق و کذب، وصف کل و مجموعهاى از گزارهها است و یک گزاره به عنوان عنصرى از مجموعه تاب صدق وکذب را ندارد. بىشک هیچ گزارهاى بى مبنا و بدون پیش فرض نیست و طبیعتا در معیار صدق و کذب به ربط گزارهها با گزارههاى مبنا خواهیم پرداخت ولى نمىتوان در مقام هویت صدق از صدق وکذب یک گزاره سخن نگفت علاوه بر این که یکى از پیامدهاى انسجام گرایى، ذومراتب دانستن صدق است; زیرا انسجام مقول به تشکیک است و به همین ترتیب صدق نیز در طیفى از درجات قرار مىگیرد و صدق و کذب نسبى مىگردند.
نظریهى پراگماتیسم
اصطلاح پراگماتیسم از واژهى یونانى پراگما به معنى عمل Action مشتق شده است. این اصطلاح اولین بار توسط «چارلز پیرس» Peirce در سال 1878 وارد فلسفه شد و با این تفکر بین عقاید و عمل، رابطهاى ایجاد کرد و بر این اساس، بسط مفهوم ذهنى رابا کارآمدى رفتارى معنا بخشید.
«ویلیام جیمز» Jamez در کتاب «پراگماتیسم» مىگوید: روش پراگماتیکى قبل از هر چیز، روشى استبراى حل نزاعهاى متافیزیکى که در غیر این صورت مىتوانند پایان ناپذیر باشند. براى نمونه، آیا جهان واحد استیا کثیر؟ مقدر استیا آزاد؟ مادى استیا روحى؟ اینها مفاهیمى هستند که هر کدام ممکن است دربارهى جهان صادق باشند و یا نباشند و نزاع بر سر چنین مفاهیمى، پایان ناپذیر است. روش پراگماتیکى در چنین مواردى عبارت است از کوشش براى تفسیر هر مفهومى به کمک ردگیرى پیامدهاى عملى مربوط به آن. به این معنا که اگر این یا آن قضیه و دیدگاه صحیح باشد چه تفاوت عملى تحقق مىیابد اگر هیچ گونه تفاوت عملى یافت نشود در این صورت شقها و آلترناتیوهاى مختلف عملا داراى یک معنا هستند و هر نزاعى بیهوده است. با این روش مىتوان دید که چقدر از نزاعهاى فلسفى بىمعنا مىگردد. بنابراین تمام وظیفه فلسفه باید کشف این معنا باشد که قضایا تحت آزمون سادهى ردیابى، نتیجهى عملیشان آشکار گردد و این که اگر فلان قاعده درباره جهان یا قاعدهى دیگرى صحیح باشد در لحظه معینى از زندگیمان چه تفاوت معینى پیدا خواهد شد به همین دلیل شاید بتوان پراگماتیسم را رویکردى تجربهگرایانه خواند گرچه با بسیارى از گرایشهاى فلسفى کهن از جمله اصالت تسمیه به دلیل توجه همیشگىاش به امور خاص و منفعتگرایى به دلیل تاکیدش بر جوانب عملى و با مثبتگرایى به دلیل تحقیر راه حلهاى لفظى، سؤالات بىفایده و تجریدهاى مابعد الطبیعى سازگار است. زیرا همه اینها گرایشهاى ضد تعقلى در مقابل عقل گرایىاند. (11)
ویلیام جیمز علاوه بر آن که پراگماتیسم را نوعى روش معرفى مىکند آن را نظریهى حقیقت نیز مىخواند و بر این اساس مىگوید:
«یک عقیدهى تازه به همان نسبتى صحیح شمرده مىشود که خواست انسان را براى جذب چیزهاى نو مورد تجربهاش در گنجینهى اعتقاداتش ارضا کند بنابراین پراگماتیسم، نخستیک روش و سپس یک نظریه تکوینى دربارهى معناى حقیقت است در نتیجه چیزى که بهتر از همه با هر جزء زندگى جور درآید و براى ما بهتر باشد حقیقت است».
البته جیمز به جهت تعارض بین بهتر بودن اعتقادات و باورها به اصل کلى خود قیدى مىزند و مىگوید: «چیزى که اعتقاد بدان براى ما بهتر باشد حقیقت دارد مگر این که این اعتقاد ناگهان با منفعتحیاتى دیگر تصادم کند» براى مثال مىگوید: «اعتقاد من به مطلق بر اساس فایدهاش براى من با همه اعتقادات دیگر من به مبارزه بر مىخیزد قبول دارم که این اعتقاد مىتواند با دادن یک فراغت روحى به من، حقیقتى باشد ولى با سایر حقایق من که نمىتوانم از منافع آنها به خاطر این اعتقاد صرف نظر کنم، تصادم پیدا مىکند» (12) وى در این مساله راه حل عملى ارایه ننموده است پراگماتیستها و قایلان به اصالت عمل، در تعریف حقیقتبه نظریهى دیگرى به نام اصالت صلاح عملى یا نظریهى منفعت و نظریهى مفید بودن عملى یا عمل باورانهى حقیقت Pragmatic theories of truth روى آوردند.
ویلیام جیمز تصریح مىکند که معناى حقیقت عبارت است از «توافق» ادراکات با «واقعیت» همانطور که کذب عبارت است از عدم توافق آنها با «واقعیت». پراگماتیستها وتعقل گرایان هر دو این تعریف را به عنوان امرى مسلم مىپذیرند. (13) با این تفاوت که وقتى تصور صحیحى از چیزى نزد تعقل گرایان به دست آید کار را پایان یافته تلقى مىکنند ولى در مقابل، پراگماتیسم سؤال همیشگى خودش را مىپرسد و مىگوید: به فرض هم یک تصور یا عقیده صحیح باشد، چه تفاوت مشخصى در اثر صحیح بودن آن در زندگى عملى شخص پیدا مىشود؟ و خلاصه این که ارزش نقدى حقیقت از لحاظ تجربى چیست؟ بنابراین در اختیار داشتن اندیشههاى صحیح همه جا به معنى در اختیار داشتن ابزارهاى گرانبها براى عمل است (14) در اختیار داشتن حقیقت، به هیچوجه غایتى فى نفسه نیست فقط وسیلهاى مقدماتى به سوى سایر رضایتهاى حیاتى است. (15) به طور خلاصه، حقیقى فقط همان چیزى است که در طرز تفکر ما مصلحت است درست همانطور که صحیح فقط همان چیزى است که در شیوهى سلوک ما مصلحت است (16) . (17)
پراگماتیسم ملاک حقیقت را به صورتهاى گوناگون بیان کردهاند. مؤلف فلسفهى عمومى، تعریف حقیقت در مذهب اصالت صلاح عملى را به سه بخش یعنى مذهب اصالت صلاح عملى در امریکا، انگلستان و فرانسه بیان کرده است. طرفداران این مذهب در امریکا بر آنند که حق همان است که وافى به مقصود باشد. (18)
ویلیام جیمز در کتاب پراگماتیسم، ضمن نقد و بررسى نظریهى تطابق و بیان نکتههایى به توضیح نظریهى مفید بودن مىپردازد. وى مىگوید: «اهمیت داشتن عقاید صحیح دربارهى امور عینى یا خارجى در حیات انسان زبانزد خاص و عام است ما در دنیاى واقعیتهایى زندگى مىکنیم که ممکن استبه طور نامحدود مفید یا مضر باشند. مفاهیم یا عقایدى که به ما بگویند که منتظر کدامیک از این واقعیتها باشیم حقیقى تلقى مىشوند و پیروى از این عقاید، یک وظیفهى اصلى انسانى است» جیمز، اهمیت عقاید را در بعضى موارد به تاثیر عملى آنها در زندگى ما مربوط مىسازد ولى در عین حال، واقعیت آنها را مورد انکار قرار نمىدهد، جیمز منکر نقش امور عینى در جریان معرفت نیست. اصل توافق و همبستگى را نیزمورد توجه قرار مىدهد. (19) ولى در نهایت مىگوید: «حقیقت عبارت است از آنچه بهتر و بیشتر امیال و آمال ما را و از آن جمله ذوقیات ما را ارضا کند» به نظر او حقیقت وصف آن چیزى است که مؤدى به عمل و وصول به مطلوب باشد. بنابراین ملاک حقیقت در همان موفقیت است. جیمز بدون این که تعریف متعارف حقیقتیعنى مطابقت فکر با واقع را رد کند مىگوید مطابقتباید در عمل باشد. به عبارت دیگر: یک حکم وقتى مطابق با واقع است که ما را مستقیما به واقعیتیا به امرى که نزدیک بدان هست هدایت کند و براى ما تاثیر و تصرف در واقعیت و لوازم و لواحق آن را بهتر ممکن سازد. (20)
«شیلر» که یکى دیگر از طرفداران این نظریه هست مىگوید: «منظور از الفاظ راست و دروغ در گزارهها سودمند یا بىسودى است هنگامى که فردى مىگوید «باورى راست است» معنایش این است که آن باورها جایى که او به آن معتقد استبا مجموع دلبستگیهایش سازگار در مىآید. گاهى فرد مىگوید که باورى راست و سپس این حکم را پس مىگیرد».
به نظر شیلر، این مطلب را مىرساند که باور به مرور زمان بىسود از کار درآمده است ولذا مردود یعنى دروغ شمرده مىشود. ارزش گذارى، عملى روان شناختى است ولى این بدان معنا نیست که تعیین راست و دروغ امرى فردى است . شیلر نام عمل باوریش را انسان باورى Humanism مىگذارد چون تاکید مىورزد که همه نظریهها وباورها معنىدار و راست نتواند بود مگر آن که ارزش انسانى در سرشتشان گنجیده باشد. (21)
منشا پیدایش این تفکر، در ذهن طرفداران پراگماتیسم این بوده است که فلسفهى غرض از حیات را عمل دانستهاند و فعالیت عقل اولا وبالاصاله در منشائیت اثر عملى است. کار علم این نیست که ماهیت اشیا را به ما بشناساند بلکه عبارت است از این که وسایل تاثیر و تصرف در آنها را به دستبدهد و آنها را با حوایج ما سازگار و موافق سازد. (22)
فیلسوفان تحلیل زبانى نظیر این سخن را دربارهى حقیقت گفتهاند و به جاى کند و کاو در معناى این گزاره به کاربرد آن نظر داشتهاند.«ایان باربور» در این باره مىنویسد: «تحلیلگران غالبا نظر وسیله انگارانه دارند یعنى نظریهها را بیشتر مفید مىدانند تا واقعى. (23)
راسل در تبیین تئورى پراگماتیسم مىگوید: پراگماتیسم براى یافتن فرق میان حقیقت و بطلان مىپردازد. به یک تحقیق استقرایى به سبک سقراط دربارهى چیزهایى که ما آنها را «صحیح» یا «غلط» مىنامیم. اولا این کلمات فقط بر عقاید اطلاق مىشوند. آن هم فقط زمانى که سؤالى مطرح شده باشد پراگماتیسم در برابر حکم این سؤال که آیا این عقیده درست استیا غلط جواب مىدهد که اگر آن عقیده مؤید آن غرضى باشد که باعثشد که ما آن سؤال را مطرح کنیم در آن صورت صحیح است اگر مؤید آن غرض نباشد غلط است این است معنى کلمات صحیح و غلط از نظر پراگماتیسم، صحیح یعنى مؤید غرضى که باعث طرح سؤال شد یا به عبارت دقیقتر، هنگام تعقیب هر غرضى عقیدهاى را اتخاذ مىکنیم که مربوط به آن غرض باشد اگر آن عقیده مؤید حصول غرض باشد صحیح است وگرنه غلط است. (24)
نقد نظریهى پراگماتیسم
تئورى عملگرا از سوى منتقدان فراوانى به نقد و نظر گرفتار شده است که به شرح ذیل بیان مىگردند:
1. اصطلاحها و مفاهیم سودمندى، کارامدى، مفید بودن، صلاح عملى مفاهیمى مبهم و غیر روشن و کیفىاند و نظریه پردازان این تئورى یعنى پیرس، جیمز و دیوئى مقصود دقیق خود را از این واژهها مشخص نساختهاند. آیا منظور آنها از این مفاهیم، تحقیق پذیرى و ابطال ناپذیرى گزارههاستیا مطلق سودمندى و منفعت مد نظر است؟ بنابراین گزارهى آزمون ناپذیر گرچه با ملاکهاى تجربى، تحقیق پذیر نباشد ولکن مفید بخش باشد صحیح و حقیقى تلقى مىگردد (25) و اگر تنها کارآمدى علمى منظور باشد تنها حقانیت و بطلان گزارههاى تجربى به دست مىآید و تئورى پراگماتیسم در حقایق تجربى منحصر مىشود زیرا قضایاى عقلى، تجربه پذیر نیستند.
2. ابهام و اجمال دیگر در این مفاهیم این است که جیمز و همفکرانش مشخص نکردند که منظور آنها از سودمندى، منفعت عملى استیا نظرى؟ اگر منظور سودمندى عملى و اجتماعى باشد در این صورت گزارههایى که فقط جنبهى نظرى دارند و هیچ گونه جنبهى کاربردى در آنها دیده نمىشود نباید حقیقتشمرده شوند، براى نمونه، جملههاى «سقراط در فلان زمان زیست مىکرد»، یا «موجود بر دو قسم واجب و ممکن تقسیم مىگردد» یا «عددح برابر 14/3هست» به لحاظ نداشتن سودمندى از زمرهى حقایق بیرون مىروند. به دیگر عبارت، تعریف حقیقتبه منفعت و سودمندى جامع افراد نیست زیرا شامل بعضى قضایا که ثمرهى عملى براى آنها قابل تصور است نمىشود. و اگر سودمندى باورها را به معناى بىنیازى از رحمت عقلى یا سادهتر بودن آنها بدانیم در آن صورت، موارد مخالف فراوان مشاهده مىشود و نظریههاى سادهتر و فهم پذیرتر از نظریهى کپرنیکى قابل تصور است در حالى که حقیقت ندارند.
3. منفعت داشتن و سودمندى به لحاظ منفعت فرد خاص، جامعه خاص یا همه جوامع، معانى و مصادیق گوناگونى دارد زیرا مصالح و منافع هر فرد وجامعه به لحاظ مقتضیات زمان و مکان تحول مىیابند لذا اگر حقیقت را به معناى منفعت ومصلحتبگیریم، طبعا با تحول منفعت، حقیقت نیز تحول مىپذیرد و پذیرش این مطلب، مستلزم هرج و مرج خواهد بود. خصوصا این که تمایلات و مزاجهاى افراد متفاوتند و بر این اساس ملاکى براى تقدم برخى از تمایلات و منفعتها بر تمایلات دیگر نداریم.
4. این نظریه قضیهاى را حقیقت مىشمارد که ثمره و منفعت عملى داشته باشد در حالى که خود قضیه «حقیقتیعنى منفعت و مفید بودن عملى» فقط جنبهى نظرى دارد و جزو حقایق عملى به حساب نمىآید.
شایان ذکر است که برخى سودمندى و مفید بودن را لازمهى حقیقت دانستهاند در حالى که از مفید بودن یک گزاره نمىتوان حقیقتبودن آن را نتیجه گرفت گرچه از مطابقت گزارهها با واقع مىتوان سودمندى و کاءایى عملى آن را استنباط کرد; بنابراین سودمندى لازمهى اعم گزارههاى حقیقى است.
5. آیا تاثیر عملى و تفاوت در زندگى آدمى که ملاک پراگماتیسم شمرده مىشد در قلمرو دنیا منظور استیا آخرت را نیز در برمىگیرد؟ در صورت دوم تجربى پذیرى این جهانى براى گزارههاى مربوط به آخرت امکان پذیرنیست و در صورت نخستبا مبانى هستى شناسى ما که براى هستى، عوالم مادى و مجرد، جبروت و ملکوت و ناسوت قایل هستیم سازگارى ندارد. و این تئورى بر اساس رابطهى معرفتشناسى و هستى شناسى مخدوش مىگردد.
6. اشکال دیگر، تصادم میان منفعتها و حقایق است. اگر حقیقتبه معناى داشتن نفع عملى و فایدهى عملى در نظر گرفته شود، گاه حقیقت دانستن یک عقیده مستلزم ابطال عقیدهى دیگرى است که مشتمل بر نفع و فایدهى عملى است و جیمز با این که به این اشکال توجه داشت ولى پاسخ ارزندهاى در باب رجحان یک عقیده بر عقیدهاى دیگر متعارض با او ارایه نکرد.
7. اگر حقیقتبه معناى ثمربخشى و منفعت داشتن باشد و با مرور زمان ثمرات بیشترى از یک قضیه به دستبیاید باید آن قضیه به مرور زمان، حقیقتبیشترى پیدا بکند در حالىکه حقیقت، شدت و ضعف و قلت و کثرت ندارد بلکه یک قضیه یا داراى حقیقت هستیا نیست.
8. قضایا سه نوعند: برخى ثمر داشتن آنها معلوم است و پارهاى ثمر نداشتن آنها معلوم است و دستهى سوم قضایایى هستند که ثمر داشتن و نداشتن آنها معلوم نیست و بنابر نظر پراگماتیسم، دستهى اول، حقیقت و دستهى دوم باطل و دستهى سوم بىنام خواهند ماند و موصوف به حق و باطل نمىشوند در حالى که ارتفاع حقیقت و خطا از قضیهاى مستلزم ارتفاع نقیضین است.
9. نظریه عمل گرایان حقیقت را نسبى و وابسته به زمان تلقى مىکند و تفکر تعقلگرایان را مبنى بر مطلق بودن حقیقت و وابسته نبودن به زمان نفى مىکند. جیمز و همفکران او میان دو مطلب مهم معرفتشناسى و هستى شناسى خلط کردهاند; زیرا چه بسا یک گزاره در زمانى صادق و مطابق با واقع به حساب آید و در زمان دیگر با کشف موارد ناقض، باطل محسوب شود در این صورت شناخت ما از واقع وحقیقت تغییر پیدا مىکند نه این که تحولى در حقیقت و واقعیت صورت گرفته باشد.
10. پراگماتیستها در تعریف حقیقتبه صلاحدید رفتار یا ارضاى خواهش محکوم روانشناسى وحاکمیت آن بر منطق و معرفتشناسى شدهاند و به تعبیر راسل ملاحظات اخلاقى و روانشناسى را در مباحث منطقى قرار دادند. (26) به همین دلیل مسئله اساسى طرفداران این نحله این است که چه مشخصاتى باعث مىشود که مردم پارهاى از عقاید را صحیح و پارهاى را غلط بیانگارند و تمام هم و غم آنها کشف جنبهها و علل روانشناختى مسایل است.
11. مهمترین پیامد نظریه پراگماتیسم آن است که داور نهایى هر دعوایى را زور و قدرت بدانیم گرچه متکى بر عدالت نباشد; این مکتب در تکون فلسفه تکامل و تنازع بقاى نیچه سهم مؤثرى داشته است.
نظریهى نسبیت Relativite theory of truth
یکى دیگر از دیدگاههاى معرفتشناسان در باب حقیقت و شناختحقیقى نظریهى نسبىگرایان یا رویایتولیستها Relativite مىباشد. این گروه ادراکات مطلقه را انکار کرده و به نسبیت معرفت و فهم حکم راندهاند و معرفت را زاییده برخورد دستگاه ادراکى با عالم خارج معرفى کردهاند بدین معنا که شىء خارجى در دستگاه عصبى و ادراکى بشر اثر گذاشته و موجب فعل و انفعالات ذهنى مىشود و به همین دلیل معرفت پدیدار مىشود. پس حقیقت زاییدهى برخورد و تاثیر متقابل عالم خارج با دستگاه ذهنى و ادراکى بشر است نه معرفت مطابق با واقع. چرا که واقعیتخارجى کما هو حقه در دستگاه ذهنى بشر ظاهر نمىشود بنابراین اولا، اختلاف اندیشه معلول اختلاف دستگاههاى ادراکى بشر است و ثانیا، زاییدهى اختلاف ظروف زمان و مکانى که اشیاى خارجى در آنها حضور دارند. (27)
نقد نظریه نسبیت
باید گفت که این نظریه نیز خالى از اشکال و نقد نیست. ما در مباحث گذشته به نقد تفصیلى این مکتب پرداختیم ولى اینک به پارهاى از نقدهایى که به نظریهى حقیقت در این مکتب وارد است مىپردازیم.
1. تا زمانى که واقعیتخارجى واحد و یکسان است، نمىتوان از نسبیت ادراک و قیقتسخن گفت و هر دو ادراک متخالف بلکه متباین و متضاد و متناقض را حقیقت پنداشت و مثلا در باب نظریهى بطلمیوسى و کپرنیکى هم تئورى خورشید گردشى و زمین مرکزى را حقیقت دانست و هم تئورى خورشید مرکزى و زمین گردشى را; آرى مىتوان همانند شکاکان و لا ادرىگران از جهل خود نسبتبه مطابقتیکى از دو اندیشه با واقعیتخارجى سخن گفت و با نداشتن ملاک تا ابد در کام شکاکیت غلتید ولى بر اساس اصل استحاله اجتماع ضدین و نقیضین نمىتوان حقانیت هر دو اندیشه متضاد و متناقض را ادعا کرد.
2. اگر حقیقت را به معناى نسبیتشناخت تفسیر کنیم پس حقیقت دانستن همین نظریه نیز به نسبیت مىانجامد و به تغییر و تحویل کشیده مىشود ;زیرا ثابت دانستن این نظریه به معناى مطلق دانستن فىالجمله شناخت و نفى نسبیتشناخت و حقیقت است و اگر این نظریه هم نسبى باشد و روزگارى به تغییر کشیده شود باید نظریهى سبیتشناختبه مطلق دانستن شناختبدل گردد. پس به هر حال این نظریه خود را ذبح و نابود مىکند. (28)
3. اشیا بر دو نوعند: اضافى و حقیقى. امور اضافى مانند مفاهیم بزرگى، کوچکى، بالایى و پایینى، همگى نسبى و غیر حقیقىاند زیرا این امور، مفاهیمى کیفى و غیر کمى هستند. سخن نسبىگرایان درباب نسبیت این مفاهیم صحیح است زیرا این امور ذاتا و به لحاظ وجودى، اضافى و نسبى هستند ولى امور واقعى و حقیقى مانند همهى مفاهیم ماهوى (به اصطلاح و تعریف دقیق) نمىتوانند نسبى باشند. (29)
4.تاریخ علم گواهى مىدهد که گاه با کمک متدلوژى و روش شناسى آن علم به خطاى پارهاى از معرفتها و گزارههاى پیشین پى مىبریم نه این که آن گزارهها در ظرف خود صحیح بوده باشند بلکه از همان زمان، مخالفتبا واقع داشتهاند ولى ما انسانها به جهت آن که در مطالعات خود به ابعاد خاصى از اشیاى خارجى نظر مىکنیم و نگاه جامعنگر نداریم در فهم خود گرفتار خطا شده بودیم.
5. ما به بداهت معرفتشناختى به ثبات پارهاى از معارف یقین داریم. معارفى که همگان به آنها باور دارند در حالى که به قول طرفداران نظریهى نسبیت، ظرف زمان و مکان در خارج و دستگاه ادراکى بشر متفاوت است مانند اصل استحاله اجتماع نقیضین یا اجتماع ضدین و یا استحالهى دور و....
تئورى کاهشگرا
تئورى کاهشگرا وحشو اظهارى Assertirely Redondancy در مقابل نظریههاى مطابقت، تلائم و عملگرا به زاید وحشو بودن الفاظ صحیح، غلط و صدق، کذب است. سه تئورى یاد شده بر این باورند که محمول صادق و کاذب حاکى از وصفى دربارهى جمله است در حالى که طرفداران تئورى کاهشگرا چون رامسى Ramsey و آیر بر این عقیدهاند که صدق امر مستقلى نیست و نوعى آشفتگى زبانى استبنابراین «زید آمد صحیح است» با «زید آمد» برابر است و واژه «صحیح است» قابل حذف است و تنها جنبهى تاکیدى دارد زیرا وصفى زاید وحشو است همچنان که جمله «زید نیامد غلط است» با «زید نیامد» برابر است و واژه «غلط است» قابل حذف است. آیر فیلسوف معاصر انگلیسى (1910...) در کتاب زبان، حقیقت و منطق که در سال 1936 تدوین کرده به تحقیق در باب چیستى حقیقت پرداخته و آن را مسئله حقیقى تلقى نمىکند و وصف صدق و کذب را زاید مىشمارد. وى در این باره مىنویسد:
حال اگر برگردیم به تحلیل حقیقت، مىبینیم که در تمام جملات به صورت «(ف) صادق است» عبارت «صادق است» از لحاظ منطقى زاید است مثلا وقتى مىگوییم«ناصرالدین شاه مرده است صادق است» مقصود جز این نیست که «ناصرالدین شاه مرده است» همچنین وقتى مىگوییم «قزوین پایتخت ایران است کذب است» مقصود جز این نیست که «قزوین پایتخت ایران نیست» به این قرار، گفتن این که قضیهاى صادق است همان است که آن را اظهار کنیم، و گفتن این که کاذب است همان است که نقیض آن را اظهار کنیم و این نکته مىرساند که کلمات «صادق» و «کاذب» مفهومى ندارد و در جمله فقط به علامت ایجاب و سلب مىآید در این صورت، طلب تحلیل مفهوم «حقیقت» از کسى، بىمورد خواهد بود. این نکته شاید از فرط وضوح احتیاج به ذکر نداشته باشد که اشتغال فلاسفه به «مسئله صدق و حقیقت» نشان مىدهد که آنها از این نکته غافل بودهاند. عذر آنها این است که اشاره به حقیقت معمولا در جملاتى واقع مىشود که صورت لغوى آنها چنین القا مىکند که لفظ «حقیقت»ما به ازاى کیفیتى، یا نسبتى واقعى است. ملاحظهى سطحى این جملات ممکن استشخص را وادارد که فرض کند در پرسش «حقیقت چیست؟» چیزى بیش از طلب تحلیل جملهى «ف صادق است» مضمون است. ولى وقتى به تحلیل جملات مورد بحث مىرسیم مىبینیم همیشه حاوى جملاتى فرعى هستند، به صورت «ف صادق است» یا «ف کاذب است» و هرگاه طورى تاویل شوند که این جملات فرعى بارز و مصرح گردد، دیگر بهرهاى از حقیقت ندارند... پس چنین نتیجه مىگیریم که مسئله حقیقت چنان که معمولا تصور مىشود، وجود ندارد. تصور متداول از حقیقتبه عنوان «کیفیتى واقعى» یا «نسبتى واقعى» مثل اغلب اشتباههاى فلسفى، ناشى از عجز در تحلیل صحیح جملهها است. (30)
نقد تئورى کاهشگرا
تئورى کاهشگرا و حشو و اطناب اظهارى نوعى مخالفتبا وجدان آدمى است زیرا:
اولا بالوجدان در دوجملهى «زید آمد صحیح است» و«زید آمد» تفاوت مشهود است.
جمله اول علاوه بر حکایت از واقع بر مطابقت نیز دلالت دارد در حالى که جمله دوم تنها از واقع و نفس الامر حکایت دارد.
ثانیا: تئورى کاهشگرا اگر بر گزارههاى حملى صادق باشد در گزارههاى شرطى اتصالى و شرطى انفصالى و قیاس استثنایى منطبق نیست در قیاس استثنایى گفته مىشود اگر p صحیح باشد آنگاه q و لکن p صحیح است پس q نیز صحیح است و یا این که: اگر p صحیح باشد آنگاه q و لکن q صحیح نیست پس p نیز صحیح نیست. حال اگر جملههاى «صحیح است» و «صحیح نیست» از این دو قیاس حذف شوند استدلالها کاملا بىاعتبار مىگردند.
ثالثا :اگر بپذیریم مهمترین پرسش در معرفتشناسى، مسئله ارزش شناخت و واقع نمایى اندیشههاست آنگاه سؤال از «حقیقت چیست» معنا پیدا مىکند و تفسیرهاى متعدد بر اهمیت آن مىافزاید.
رابعا: ممکن است دو تعبیر p صادق استبا p از نظر معادلات ریاضى و در منطق صورت برابر باشد ولى ازنظر معنایى کاملا متفاوتند همانطور که دوجمله «این مثلث متساوى الاضلاع است» با «این مثلث متساوى الزوایا است» از نظر منطق صورت برابرند ولى بار معنایى یکسانى ندارند.
پىنوشتها:
1. درآمدى به فلسفه، ص 1378.
2. مسائل و نظریات فلسفه،ص41.
3. فلسفه عمومى، ص 364-365.
4. ر.ک : فلسفه علمى، فصل ارزش و حدود علم.
5. مسایل و نظریات فلسفه، ص 44.
6. ر.ک: فلسفه عمومى ص364-366.
7. نظریة المعرفة، ص 223.
8. فلسفه،ص 395-396، و مسائل فلسفه، ص 154.
9.درآمدى به فلسفه، ص 138.
10. مسائل فلسفه، ص 153.
11. ویلیام جیمز، پراگماتیسم، عبدالکریم رشیدیان، انتشارات و آموزش انقلاب اسلامى، ص 40-48 و ص 60.
12. همان، ص 46.
13. پراگماتیسم،ص 130.
14. همان، ص 131-132.
15. همان، ص 133.
16. همان، ص 196.
17. براى اطلاع بیشتر رجوع کنید به اسرائیل اسکفلر، چهار پراگماتیست، محسن حکیمى، نشر مرکز بخش دوم، ص 149.
18. فلسفه عمومى، ص 357.
19. فلسفه، ص 400 402.
20. فلسفه عمومى، ص 358.
21. درآمدى به فلسفه، ص 139-140.
22. فلسفه عمومى، ص 357.
23. علم و دین، ص 153.
24. برتراند راسل، عرفان و منطق، نجف دریابندرى، شرکتسهامى کتابهاى جیبى، چاپ دوم، 1362، ص 1312.
25. چهار پراگماتیست، ص 140و 141.
26. عرفان و منطق، ص 136.
27.فلسفتنا، ص 142-143، اصول فلسفه و روش رئالیسم:10/98 و 111-114; مسئله شناخت، ص 181.
28. همان مدرک و معرفتشناسى از دیدگاه فلاسفه اسلامى و غربى، ص 214-215.
29. نظریة المعرفة، ص 227-228.
30. آیر، زبان، حقیقت و منطق، ترجمه منوچهر بزرگمهر، ص 111-113.