نظریه دین حداکثری: درآمدی بر قلمرو گستره دین از نظر استاد مطهری (مقاله علمی وزارت علوم)
درجه علمی: نشریه علمی (وزارت علوم)
درجه علمی در دستهبندی سابق وزارت علوم: علمی-پژوهشیآرشیو
چکیده
بهطور کلّی در باب قلمرو و گسترة دین دو دیدگاه عمده وجود دارد: 1. دیدگاه حدّاقلی که دین را محدود به قلمرو خاصّی کرده و از دخالت آن در بسیاری از امور (اجتماعی، سیاسی، فقهی و...) میپرهیزد؛ 2. دیدگاه حدّاکثری که دیدگاهی جامعگرایانه در برابر گسترة دین اتّخاذ میکند. نوشتار حاضر، از نظریة دین حدّاکثری با تأکید بر دیدگاه استاد مطهری دفاع کرده، دیدگاه حدّاقلی را به چالش میکشاند. مباحثی که در این مقاله بحث و بررسی شده است، عبارتند از: قلمرو پیام پیامبران، جامعیت دین، دین و سیاست، قلمرو فقه و... .متن
«قلمرو دین» یکی از مباحث مهم و نوپیدای دینپژوهی مدرن و انسان معاصر است که امروزه بخشی از مباحث فلسفه دین و کلام جدید را به خود اختصاص داده است. پاسخهای گوناگونی به این مسأله داده شده است و هریک از دانشمندان از منظر خاص به این بحث نگریستهاند برخی از موضع دینی به این بحث پرداخته و عدهای هم تبیینی سکولاریستی از آن ارائه دادهاند.
بهطور کلّی، دیدگاههای مختلف در باب قلمرو دین را میتوان به دو دیدگاه عمده تقسیم کرد: 1. دیدگاه حدّاقلی؛ 2. دیدگاه حدّاکثری. بر اساس دیدگاه حدّاقلی یا انتظار اقلّی از دین، قلمرو دین در امور اجتماعی، سیاسی واخلاقی ـ فقهی به حداقلّ تحویل و فروکاهش (reduction)، و شرع در این موارد حداقل لازم را به ما آموخته است نه بیش از آن را در واقع، «بینش اقلّی»، خود را در امور آخرتی محدود و منحصر کرده، و در امور دنیایی هم به حدّاقل لازم بسنده کرده است؛ امّا نظریّة «دین حدّاکثر» جامعنگر بوده و هر دو امور دنیایی و آخرتی را شاملمیشود. به عبارت دیگر، رسالت و جهتگیری دعوت انبیا محدود به تأمین سعادت آخرتی انسان نیست ونیازمندیهای بشر در عرصة اجتماع و سیاست، تعلیم و تربیت و... را نیز در بر میگیرد.
نظریة دین حدّاقلی، امروزه میان روشنفکران و نواندیشان دینی رواج دارد. اینان با محصور کردن دین در سعادت آخرتی، منکر دخالت و حضور دین در عرصة اجتماع و امور سیاسی هستند و بدین طریق، دین را سکولاریزه کرده، به جدایی دین از سیاست (یا دین و دنیا) قائل هستند. در مقابل، استاد مطهری از نظریة دین حدّاکثری دفاع کرده و از همگرایی و همسویی دین و دنیا سخن گفته و دیدگاهی جامعنگرانه در این باب اتخاذ کرده است. آن چه در این نوشتار میآید، درآمدی بر آرا و اندیشههای شهید مطهری در باب قلمرو و گستره دین است. تذکّر این نکته لازم است که منظور از تبیین قلمرو دین، قلمرو واقعی دین است، نه ترسیم قلمروی برای آن تا مستلزم تعیین تکلیف برای خدا باشد (فنایی، 1375: ص 293).
بحث از قلمرو دین بر مبانی و اصولی استوار است که پرداختن به آن مبانی در روشنی بخشیدن و شفّافسازی دیدگاه شهید مطهری در باب، نقش مهمّی را ایفا میکند. مبنای مهم و اساسی که میتوان در اندیشة غالب متکلّمان و اندیشهوران یافت، این است که «هدف و جهتگیری دعوت انبیا چیست»، و آیا دین برای پاسخگویی به همة نیازها و خواستههای بشر آمده یا خود دین قلمرو و انتظارات بشر را ترسیم کرده است.
«هدف بعثت» به لحاظ نظری، از مباحث کلامی است؛ زیرا «نبوّت» از ارکان مهمّ اندیشة دینی بهشمارمیرود. بنا بر تعریف علم کلام، متکلّم، هویت رسالت خود را پیامبر گونه میبیند. همانگونه که پیامبر، واسطة ابلاغ وحی الاهی به بشر است، متکلّم نیز واسطهای بین وحی مُنزل بر پیامبر وذهن و زبان مخاطبان آن است. نقش متکلّم جز عرضة آموزههای دینی به مخاطبان آن ـ به گونهای که مورد قبول آنها واقع شود ـ حفظ و حراست از اندیشههای دینی در قبال شبهات منکران نیست؛ بنابراین جست و جو از هدف بعثت پیامبران و جهتگیری پیام آنها برای متکلّمان و متفکّران دینی،نخستین جستوجوی کلامی است که دیگر اندیشههای کلامی برآن ابتنا دارد.
مقصود از تحلیل غایت بعثت، پاسخ به این پرسش است که پیامآوران آسمانی، مردم را به سوی چه مقصود یا مقاصدی دعوت میکنند؟ آیا دعوت انبیا به اهداف آخرتی و سعادت معنوی محدود است یا مصالح معیشتی وسعادت این جهانی را نیز فرا میگیرد؟ آیا آموزههای انبیا صرفاً هدایتی به سوی خدا و آخرت است یا افزون بر آن،برنامهای برای رساندن مردم به رفاه دنیایی نیز هست؟ پیامبران رسالت خویش را در چه قلمروی میدانند، و افراد بشر، در مواجهه با انبیا چه انتظاری از آنان در دل دارند؟
بحث جهتگیری دعوت انبیا به لحاظ عملی نیز اهمیت دارد؛ چرا که انتظار دو جانبة پیامبران و مخاطبان آنان از یکدیگر و ارتباط عملی بین آنها، بر اساس فهم حدّ و مرز رسالت انبیا شکل میگیرد. هدف بعثت، مورد و ثغور انتظار موجّه بشر از انبیا را تعیین میکند و همچنین توقّع پیامبران از مخاطبان را موجّه میسازد. پاسخ مردم و اقبال آنها به دعوت انبیا، بر فهم قلمرو رسالت و هدف بعثت مبتنی است. بر این مبنا، مفهوم دینداری، تعیّن مییابد و دینی بدون جامعه تعریف میشود؛ بنابراین فهم، جهتگیری دعوت انبیا، از طرفی تصوّر فرد از نبوّت را ترسیم میکند و از طرف دیگر، چگونگی مواجهة وی با دعوت انبیا اعمّ از اقبال یا اعراض و تصدیق یا تکذیب را رقم میزند. از آنجا که تصویر فرد از هدف بعثت، در واقع درک وی از گوهر دین است، ساختار دینداری شخص بر اساس تصوّر وی از جهتگیری دعوت انبیا شکل میگیرد (قراملکی، 1376: ص 13 و 14).
قلمرو پیام پیامبران
به طور کلّی، برداشت گوناگون از قلمرو پیام پیامبران و جهتگیری دعوت انبیا را میتوان به سه تصویر عمده ارجاع داد:
1. تصویر دنیاگرایانه: دیدگاهی که هدف بعثت را در امور دنیایی و حیات این جهانی میجوید؛
2. تصویر عقبا گرایانه: نظریهای که جهتگیری دعوت پیامبران را در مقولة اخلاق و حیات آخرتی بشر نشان میدهد؛
3. تصویر جامعگرایانه: دیدگاهی که اهداف رسالت انبیا را جامع و فراگیر هر دو جنبة حیات دنیایی و آخرتی بشر تلقّی میکند؛
میتوان گفت: تصویری که برخی از نواندیشان دینی معاصر از دعوت انبیا ارائه میدهند، تصویری«عقبا گرایانه» و آخرتگرایانه است. در مقابل، دیدگاه استاد مطهری، دیدگاهی «جامعگرایانه» و شمولگرایانهاست؛ یعنی هر دو جنبة حیات بشری را شامل میشود.
همانطور که پیشتر اشاره شد، بحث هدف بعثت انبیا آثار و نتایج گوناگونی را در خود جای داده است.جامعیت دین یا نفی آن، همگرایی یا واگرایی دین و سیاست و تعیین قلمرو دین از آثار مهم این بحث به شمارمیروند. در واقع یکی از علل جامعیت دین، دخالت دین در عرصة سیاست و توسّع قلمرو دین بر اساس هدف بعثت انبیا است. اگر بر مبنای هدف بعثت انبیا اثبات شود که پیامبران در اندیشة اصلاح و آبادانی دنیا نیز بودهاند، جامعیت دین اثبات خواهد شد؛ امّا اگر هدف از بعثت انبیا فقط، آبادانی حیات آخرتی از حیات دنیایی هم معرّفی شود، جامعیت دین مورد تردید قرار میگیرد و برای آن قلمرو محدود و مضیّق کشیده میشود و به سکولاریسم میانجامد.
هدف بعثت انبیا از دیدگاه استاد مطهری (دیدگاه جامعنگر)
همانگونه که اشاره کردیم، دیدگاه شهید مطهری در مورد قلمرو پیام انبیا، دیدگاهی جامعگرایانه است. وی درآثار گوناگون خود، بارها بر گستردگی قلمرو دین و منحصر بودن آن به امور فردی و آخرتی تأکید کرده و اسلام را آیینی جامعنگر دانستهاند:
اسلام... مکتبی است جامع و واقعگرا، در اسلام، به همة جوانب نیازهای انسانی، اعمّ از دنیایی یا آخرتی، جسمی یا روحی، عقلی و فکری یا احساسی و عاطفی، فرد یا اجتماعی توجه شده است (مطهری، 1372: ص63).
استاد پس از این قسمت، آموزههای اسلام را به سه بخش تقسیم میکند که بیانگر جامعیت دین مبین اسلام وگستردگی قلمرو آن است. این سه بخش عبارتند از:
أ. اصول عقاید، یعنی چیزهایی که وظیفة هر فرد کوشش دربارة تحصیل عقیده دربارة آنها است؛
ب. اخلاقیات، یعنی خصلتهایی که وظیفة یک فرد مسلمان است که خویشتن را به آن خصلتها و خوبیها بیاراید و از اضداد آنها خویشتن را دور نگه دارد؛
ج. احکام، یعنی دستورهایی که مربوط است به فعّالیتهای خارجی و عینی انسان، اعمّ از فعّالیتهای معاشی ومعادی، دنیایی و آخرتی، فردی و اجتماعی (همان: ص63).
بدین ترتیب، از نظر استاد مطهری، جهتگیری دعوت انبیا افزون بر اینکه شامل مباحث خداشناسی و اخلاقی میشود، عرصة فقه و حقوق یعنی مسائل فردی و اجتماعی، دنیایی و آخرتی را نیز در بر میگیرد؛ پس نظریة وی حداکثری است. شهید مطهری در کتاب نبوّت، ضمن بحث از نیاز به رسالت، این مسأله را طرح میکند که آیا در زندگی اجتماعی و دنیایی بشر نیازی به پیامبران هست. وی پاسخ این سؤال را از قرآن جسته، میفرماید:
آیا در قرآن به این مسأله عنایتی هست یا قرآن فقط توجّه به عالم آخرت دارد؟ ما میبینیم قرآن، تنها مسأله عالم آخرت را بیان نمیکند؛ مسألة زندگی دنیا را هم از نظر هدف انبیا مطرح میکند؛ خیلی واضح و صریح، در آن آیهمعروف: «لَقَدْ أَرْسَلْنَا رُسُلَنَا بِالْبَیِّنَاتِ وَأَنزَلْنَا مَعَهُمُ الْکِتَابَ وَالْمِیزَانَ لِیَقُومَ النَّاسُ بِالْقِسْطِ [حدید (57): 25]؛ پیامبران خودمان را با دلایل و بیّنات فرستادیم. کتاب و مقیاس همراه آنها فرستادیم تا در میان مردم عدالت برپا بشود»؛ پس معلوم میشود قرآن این را یک نیازی دانسته است و برای این اصالتی قائل شده است، و در این جا حتی آن هدف دیگر [= شناخت خداوند] را هیچ ذکر نمیکند. در جاهای دیگر ذکر میکند؛ ولی در اینجا این هدف را ذکر نمیکند. شاید برای اینکه نشان بدهد که این هم اصالتی دارد و واقعاً این جهت مورد نیاز است و باید باشد؛ پس قرآن که نظر داده است که از ضرورتهای زندگی بشر وجود عدالت است، وجود پیغمبران را برای برقراری عدالت لازم و ضروری میداند (مطهری، 1373: ص17).
چنان که دیدیم، مرحوم، شهید مطهری، تفسیر جامعگرایانه ازدعوت انبیا ارائه میدهد؛ امّا گاه در آثار و سخنان وی مطالبی دیده میشود و موهم این معنا است که دیدگاه شهید مطهری، دیدگاهی دنیاگرایانه یا آخرتگرایانه از بعثت پیامبران است که با اندک تأمّلی این توهّم رفع میشود. یکی از چیزهایی که احیاگران دینی و از جمله استاد مطهری همواره بر آن تأکید میکردند، کارکرد دنیایی دین و نقش آن در توسعة اجتماعی بود. وی از جمله کسانی است که نقش انبیا را در ظلم ستیزی و ایجاد عدالت اجتماعی مورد توجّه قرار میدهد و بر اهمیّت ظلم ستیزی در حدّ ملاکی برای تمایز نبی از غیر آن تأکید میکند؛ البته باید توجّه داشت که صرف تأکید به کارکرد دنیایی دین، به معنای دنیاگرایی در تفسیر هدف بعثت نیست؛ چرا که حکیمان جامعنگر دیگری هم (افزون بر شهید مطهری) برنقش دین در بهبود دنیا تأکید کردهاند (قراملکی، 1376: ص36).
استاد مطهری در تعریف نبوّت تعبیری دارد که آن را ارتباط بین جهان انسانی و جهان غیبت میداند. برخی از اندیشهوران، همین سخن استاد را بر مبنای دیدگاه آخرتگرایانه تحلیلپذیر دانستهاند (همان: ص102)؛ در حالی که شهید مطهری، رابطة انسان با جهان غیبت را یکی از دو هدف نبی (یعنی ظلم ستیزی و بسط عدالت) میداند. در واقع وی دو هدف اصلی را برای پیامبران قائل است: یکی سعادت دنیایی و دیگری سعادت آخرتی که این دو هدف، با کنار هم گذاشتن دو مطلب مذکور هم به دست میآید و تعارض ظاهری آن دو هم حل میشود؛ بنابراین، شهید مطهری دیدگاهی جامعنگر در هدف بعثت دارد و دیدگاه جامعنگر در تفسیر جهتگیری دعوت انبیا بر آن است که آموزههای پیامبران، همة شؤون حیات بشری (حیات دنیایی و آخرتی) را دربر میگیرد و پیامبر اکرم(ص) به دلیل خاتمیت پیامی جامع و کامل برای بشر آورده است. در این دیدگاه دنیا وآخرت در یک جهت و در تعامل با یکدیگر قرار دارند و در عین حال، از آخرت به صورت نشئة مهمتر حیات یاد میکند. شهید مطهری در کتاب وحی و نبوّت، در یک نتیجهگیری دو هدف ذیل را اصلیترین هدف پیامبر از دیدگاه قرآن میداند (مطهری: 1372: ص175 و 176).
1. شناخت خدا و نزدیک شدن به او؛
2. برقراری عدل و قسط در جامعه بشری.
دعوت به خدا و شناختن او و نزدیک شدن به او به معنای دعوت به توحید نظری و توحید عملی و فردی، امّا اقامة عدل و قسط در جامعهبه معنای برقرار ساختن توحید عملی اجتماعی است. استاد برای دو هدف مذکور، به دو آیه از قرآن استدلال میکند:
یَاأَیُّهَا النَّبِیُّ إِنَّا أَرْسَلْنَاکَ شَاهِداً وَمُبَشِّراً و َنَذِیراً (احزاب (33): 45 و 46).
ای پیامبر ما تو را گواه ]امّت[ و نوید دهنده و اعلام خطرکننده و دعوت کننده به سوی خدا به اذن و رخصت خود، و چراغی نورده فرستادیم.
از نظر استاد، میان همة جنبههایی که در این آیه آمده، پیدا است که «دعوت به سوی خدا»، یگانه چیزی است که میتواند هدف اصلی به شمار آید.
از طرف دیگر، قرآن کریم دربارة پیامبران خدا میگوید:
لَقَدْ أَرْسَلْنَا رُسُلَنَا بِالْبَیِّنَاتِ وَأَنزَلْنَا مَعَهُمُ الْکِتَابَ وَالْمِیزَانَ لِیَقُومَ النَّاسُ بِالْقِسْطِ (حدید(57): 25).
ما پیامبران خویش را با دلایل روشن فرستادیم و با آنها کتاب و معیار فرود آوردیم تا مردم عدل و قسط را به پا دارند. از نظر استاد، این آیه با صراحت به پا داشتن عدل و قسط را هدف رسالت و بعثت پیامبران معرّفی کرده است.
پرسشی را که میتوان دربارة دیدگاه جامعگرایانه، و از جمله دیدگاه شهید مطهری مطرح کرد، این است که کدام یک از این دو هدف، بالذّات و کدامیک بالعرض است. پاسخ این سوال را میتوان به صورت ذیل بیان کرد (قراملکی، 1376: ص 121 و 122):
هدف بالذّات انبیا، هدایت و معرفت الاهی است؛ امّا تحقّق این هدف در جامعة بشری مستلزم اتّخاذ اهداف بالعرض دیگری مانند تأسیس حکومت و اصلاح نظام معیشتی است. پرداختن به اصلاح معیشت دنیوی، وظیفة پیامبران است؛ امّا وظیفهای بالعرض؛ بنابراین نباید گمان کرد که بالعرض بودن به معنای فرعی بودن و نفی آن از وظیفة انبیا است؛ بلکه به معنای این است که پرداختن به اصلاح دنیا و ظلمستیزی در اهداف رسالت است؛ امّا به قصد ثانوی؛ به همین لحاظ، کسانی چون استاد مطهری، عدالت گستری و ظلم ستیزی را به منزلة ملاک تمایز نبی و از ادلّة صدق گفتار او تلقّی کردهاند (مطهری، 1372: 974 نقل از قراملکی، 1372: ص121)؛
بنابراین، تفسیر اندیشهوران جامعنگر، از طریق ارجاع اهداف دنیایی به اهداف آخرتی صورت میگیرد. در این تفسیر، به اهداف آخرتی اصالت داده شده و مقصود اصلی انبیا تلقّی میشوند و اهداف دنیایی، اموری تبعی و طفیلی انگاشته میشوند. یکی از مواضع ابهام در تحلیل نظریة جامعنگر، روشن نبودن مفهوم بالذّات و بالعرض است؛ به گونهای که به نظر میرسد مفهوم بالعرض و بالتبع نزد متفکّران جامعنگر و منتقدان آنها به گونة اشتراک لفظی به کار میرود. منتقدان از بالعرض بودن آموزههای دنیایی انبیا چنین برداشت کنند که آنچه اصالت دارد و هدف واقعی است، آموزههای آخرتی است و با رسیدن به آن، تعالیم دنیایی در پیام انبیا اصالتی ندارد؛ به گونهای که از منبعی غیر از وحی میتوان آنها را دریافت؛ در حالی که متفکّران جامعنگر، مقدّمه بودن تعالیم دنیایی را به معنای دیگر به کار میبرند.
استاد مطهری دربارة دو معنای متفاوت مقدّمهانگاری آموزههای دنیایی میگوید:
توضیح اینکه رابطة مقدّمه و ذیالمقدّمه دو گونه است: در یک گونه، تنها ارزش مقدّمه این است که به ذیالمقدّمه میرساند. پس از رسیدن به ذیالمقدّمه، وجود وعدمش علیالسویه است؛ مثلاً انسان میخواهد از نهر آبی بگذرد، سنگ بزرگی را در وسط نهر وسیله پریدن قرار میدهد. بدیهی است که پس از عبور از نهر، وجود یا عدم آن سنگ برای انسان علیالسویهاست. همچنین است نردبان برای عبور به پشتبام و کارنامة کلاسه برای نامه نویسی در کلاس بالاتر.
گونه دیگر، این است که مقدّمه در حین اینکه وسیلة عبور به ذیالمقدّمه است و در عین اینکه ارزش اصیل و یگانه از آن ذیالمقدّمه است، پس از وصول به ذیالمقدّمه وجود و عدمش علیالسویه نیست. پس از وصول به ذیالمقدّمه، وجودش همان طور ضروری است که قبل از وصول؛ مثلاً معلومات کلاسهای اوّل و دوم مقدّمه است برای معلوماتکلاسهای بالاتر؛ امّا چنین نیست که با رسیدن به کلاسهای بالاتر، نیازی به آن معلومات نباشد و اگر فرضاً همة آنها فراموش شود و کأن لم یکن گردد، زیانی به جایی نرسد و دانشآموز بتواند کلاس بالاتر را ادامه دهد؛ بلکه تنها با داشتن آن معلومات و از دست ندادن آنها است که میتوان کلاس بالاتر را ادامه داد. سرّ مطلب این است که گاهی مقدّمه، مرتبة ضعیفی از ذیالمقدّمه است و گاهی نیست. نردبان از مراتب و درجات پشتبام نیست؛ همچنان که سنگ وسط نهر آب ازمراتب و درجات بودن در آن طرف نهر نیست؛ ولی معلومات کلاسهای پایین و معلومات کلاسهای بالا مراتب و درجات یک حقیقتند (مطهری، 13763: ص 178 و 179)؛
بنابراین، دو هدف اصلاح نظام معیشتی و اقبال به آخرت، دو مرتبه از حقیقت واحد کمال نوع بشر است که انبیا درهدایت بشر، پرداختن به هر دو را هدف خویش قرار دادهاند و به تعبیر استاد مطهری (همان: ص 177)، پیامبران از نظر هدف «ثنوی» بودهاند؛ یعنی دو مقصد مستقل داشتهاند: یکی از این دو مقصد به زندگی آخرتی بشر مربوط است (توحید نظری و توحید عملی فردی) و دیگری به سعادت دنیایی او (توحید اجتماعی).
جامعیت دین اسلام از منظر استاد مطهری
با توجّه به مطالبی که دربارة قلمرو پیام پیامبران از دیدگاه شهید مطهری گذشت، روشن شد که وی به وسعت قلمرو دین و هماهنگی و همگرایی دین و دنیا قائل است و در نتیجه، جامعیت دین اسلام ثابت میشود. میتوان گفت: جامعیت دین، تعبیر دیگری از «دین حدّاکثری» است که در مقابل نظریة «دین حدّاقلی» قرار دارد. قائلان به دیدگاه حدّاقلی، جامعیت دین را انکار میکنند. بر این اساس، به نظر آنها، رسالت روشنفکران دینی که ازبیرون به دین نظر میکنند، و در فکر اصلاح و احیای دین هستند و به شکاف و گسست میان سنّت و مدرنیته حسّاسند، آموختن این نکته است که «دین اکثری» نافی خود دین است و در یک کلام، روشنفکر دینی باید با نگاه «تقلیلگرایانه» به دین بنگرد و آن را فاقد عنصر جامعیت و جاودانگی بداند. اینان «قلمرو دین» را هم به لحاظ گستردگی شمول آن در تمام امور زندگی (این جهان و آن جهان)، و هم به لحاظ عمومیت آن برای سایر افراد و جوامع، و هم به لحاظ بُرد و کشش زمانی آن تا روز قیامت، تضییق و تحدید میکنند؛ بنابراین، دین در نگاه این دسته از نواندیشان «همه جانبه»، «همگانی ـ همه جایی» و «همیشگی» نیست؛ بلکه «تکساحتی» (یکبُعدی / آخرتی/ دنیاگریز / نهادی / آن دنیایی / تجزّیگرا)، است و«انتظار بشر از دین» هم در محدوده همین امور (امور آخرتی و فردی) معنا مییابد.
اگر اقلّی بودن دین را بپذیریم، ناگزیر باید تصدیق کنیم که بر دین، بار فراوانی نمیتوان نهاد (سروش، 1378: 110)، و دین، فاقد جامعیت است.
نباید پنداشت که جامعیت دین یعنی آنکه دین، جمیع مسائل را طرح و حل کرده باشد (سروش، 1376: 256. رک: شبستری، 1377: ص18 ـ 20)
و اینکه کسانی متوقعند دین، هم دنیایی مردم و هم آخرت آنها را آباد کند، هیچ دلیلی عقلی و شرعی ندارد. (سروش، 1376: ص 366)،
در نقد سخنان پیشین باید گفت: نخستین انتظار از دین خاتم آن است که به جای ارائة برنامههای موقّتی،حسب وضع و حال جامعه و دورة تاریخی خاص که به وسیلة آیینهای پیشین آورده میشد، آورندة قانون اساسی جامع و فرا زمان و فرا مکان باشد. چنین قانونی برای چنان منظوری باید بر «سنن جاوید الاهی»، «ناموس لا یتغیّر طبیعت» و «فطرت پاک انسانی» استوار باشد. یک جانبه بودن قانون و دین، ناسخیّت خود را به همراه دارد. انسان، دارای ابعاد و جنبههای گوناگونی (مادّی، معنوی، فردی، اجتماعی و...) است و مهمترین رکن جاوید ماندن و منسوخ نشدن یک دین، توجّه آن به همة جوانب انسانی است که غفلت و چشمپوشی از هر یک از آنها خود به خود عدم تعادل و ناسخیّت آن را درونی دارد. به اعتراف اندیشهوران و اسلامشناسان، تعلیمات اسلامی، جامع، همهجانبه، اشتمالی، اندماجی (در مقابل تجزّیگرا) و به قول را بر ستون «دین تسرّی یافته» است (عباسی، 1381: ص117).
استاد مطهری میگوید:
اسلام هرگز به شمایل و صورت و ظاهر زندگی نپرداخته است. تعلیمات اسلامی، هم متوجّه روح و معنا و راهی است که بشر را به آن هدفها و معانی و ارائة طریقة رسیدن به آن هدفها ومعانی را در قلمرو خود گرفته وبشر را در غیر این امر آزاد گذاشته است و به این وسیله، از هر گونه تصادمی با توسعة تمدّن و فرهنگ پرهیز کرده است (مطهری، 1375: ص191 ـ 195).
ارنست گلنر دربارة اسلام، اصطلاح(Mare total) را به کار میبرد و در وصف آن میگوید:
دینی است، «کثیرالابعاد» که «برنامة عمل» دارد و مطالباتش مرزی نمیشناسد و مدّعیاتش بهنهادهای مشخّصی محدود نمیشود. بر خلاف آن، در مسیحیت، آمادگی و تمایل جدّی برای سپردن «کار قیصر، به قیصر» وجود دارد. رابرستون به نقل از دونالد اسمیت میگوید: اسلام و هندوییسم به جهت داشتن یکرابطه «اندامی» با جامعه و دارا بودن ساختارهای «غیرمتمایز» درمقابل مسیحیت و بودیسم قرار میگیرند. لخنر نیز از یک «جهانبینی اشتمالی» سخن میراند که شاید به نوعی از ادیان اندماجی اشاره باشد (شجاعیزند، 1381: ص425).
سیدحسین نصر هم اسلام را «دین تمام زندگی» میداند و میگوید: اسلام، همانا نفس زندگی است... که دربرگیرندة همة جهات و جوانب زندگی انسان است و هیچ امری خارج از حوزة شمول و اطلاق آن نماند (نصر، 1382: ص 21 و 22). شهید مطهری هم در کتاب وحی و نبوّت، جامعیت و همه جانبگی اسلام را از امتیازات آن در مقایسه با ادیان دیگر برمی شمارد و مینویسد:
از جمله ویژگیهای صورت کامل و جامع دین خدا نسبت به صورتهای ابتدایی، جامعیت و همه جانبگی است. منابع چهارگانة اسلامی (کتاب، سنّت، عقل، اجماع) کافی است که عُلمای امّت، نظر اسلام را دربارة هر موضوعی کشف نمایند. علمای اسلام، هیچموضوعی را به عنوان اینکه بلاتکلیف است، تلقّی نمیکنند (مطهری، 1372: ص241).
وی در جای دیگر مینویسد:
اسلام از طرفی دعوی جاودانگی دارد... و از طرف دیگر در همه شؤون زندگی، مداخله کرده است از رابطة فرد با خدا گرفته تا روابط اجتماعی افراد، روابط خانوادگی، روابط فرد واجتماع، روابط انسان و جهان. اگر اسلام مانند برخی ادیان دیگر به یک سلسله تشریفات عبادی و دستورالعملهای خشک اخلاقی قناعت کرده بود، چندان مشکلی نبود؛ امّا با این همه مقررات و قوانین مدنی، جزایی، قضایی، سیاسی، اجتماعی وخانوادگی چه میتوان کرد (مطهری، 1373: ص 178)
برای اثبات جامعیت دین خاتم میتوان از دو راه کلّی وارد شد که راه نخست آن برون دینی و تحلیلی است، و راه دوم، درون دینی و متّکی بر قرآن و روایات است:
دلیل عقلی: خداوند شرایع را به تدریج برای بشر فرو فرستاد تا وی را به منزل سعادت و کمال حقیقیاش رهنمون سازد. قوانین و احکام لازم برای این غرض، از دینی به دین بعد، کاملتر شد و در شریعت اسلام کمال یافت. بر اساس حکم عقل، دین خاتم نمیتواند ناقص باشد؛ چرا که عنوان خاتم دادن به دینی که کامل نیست، باعث نقض غرض در هدایت بشر به سعادت واقعی او میشود. قرآن، خود به این نکته تصریح کرده است. از سوی دیگر، کمال دین، ملازم با جامعیت آن است و هیچگاه نمیتوان دینی را بدون آنکه جامع باشد، کامل دانست؛ بنابراین، اکنون که سلسله انبیا و شرایع به نقطه پایان خود رسیده است، میباید احکام و آموزههای لازم برای هدایت بشر، به طور کامل در اسلام بیان شده باشد. به تعبیر دیگر، ثبات شریعت اسلام مستلزم آن است که استکمال فردی و اجتماعی انسان با همین معارف و احکام و قوانینی که قرآن تشریع کرده، صورت پذیرد و به بیشتر از آن نیازی نیست.
دلیل درون دینی: قرآن مجید که اصلیترین منبع آموزههای اسلامی و منشور جهانی اسلام است، تعبیری را که از جامعیت میآورد «وسطیّت» است: «وَکَذلِکَ جَعَلْنَاکُمْ أُمَّةً وَسَطاً (بقره (2): 143)؛ و این چنین شما را امّت وسط قرار دادیم». از این نظر است که امّت اسلامی، امّت معتدل و میانهرو میان مردم هستند، نه مانند مشرکان و بتپرستان که تمام توجّهشان به طرف جسمانیات و مادّیات و لذایذ و زینتهای مادّی است و هیچ گونه توجّهی به معنویات و روحانیّت و عقیدهای به حشر و نشر ندارند و نه مانند نصارا که تمام همّتشان مصروف جنبههای روحی است و مردم را به رهبانیت و پشت پا زدن به کمالات معنوی، دعوت میکنند؛ ولی خداوند، امّت اسلامی را امّت معتدل و میانه قرار داده است و آیینی برای آنها تشریع کرده که آنها را به جادة اعتدال نهمایل به افراط و نه مایل به تفریط میخواند و هر دو جنبة روح و جسم را مطابق اقتضای خود به سوی کمال، رهبری میکند باید، هم چنین باشد؛ زیرا انسان فقط روح یا جسم نیست؛ بلکه مجموع روح و جسم است و باید در جنبة مادّی و معنوی هر دو، کامل و سعادتمند شود.
از جمله آیاتی که به روشنی بر جامعیت دین اسلام دلالت میکند، آیة 89 نحل است:
وَنَزَّلْنَا عَلَیْکَ الْکِتَابَ تِبْیَاناً لِکُلِّ شَیْءٍ. کتاب [قرآن] را که بیانگر هر چیزی است، به تو نازلکردیم؛
البتّه باید توجّه داشت که مقصود از جامعیت دین این نیست که همة مسائل نظری و عملی به زندگی مادّی و معنوی انسان، خواه در سطح مسائل کلّی و کلان، و خواه در زمینة مسائل جزئی و خاص به وسیلة پیامبران الاهی بیان شده باشد و مطالعة کتابهای آسمانی، انسان را از هر گونه بحث و کاوش فکری در شناخت انسان و جهان و جوانب حیات بشری بینیاز سازد؛ بلکه مقصود این است که دین در جهت هدف رسالتی که دارد؛ یعنی هدایت انسان به سمت کمال واقعی و همه جانبه او، از بیان هیچ نکتة لازمی فروگذار نکرده است؛ بنابراین، جامعیت دین را باید درمقایسه با هدف و رسالت دین تحقیق و بررسی کرد، نه فراتر یا فروتر از آن.
از اینجا روشن میشود که تفسیر جامعیت دین به اینکه بتوان نظریهها، قوانین و فرمولهای پذیرفته شده یا مطرح شده در علوم گوناگون بشری را از متون و منابع دینی و کتابهای آسمانی و احادیث دینی بیرون کشید، تفسیری نادرست است؛ چنانکه منحصر کردن احکام و آموزههای دینی به مسائل مربوط به عبادت و نیایش خداوند نیز تفسیری ناقص از دین است؛ چرا که رسالت هدایتی دین با هیچ یک از از دو تفسیر یاد شده از جامعیت دین سازگاری ندارد (عباسی، 1381: ص 118).
مؤلّفان تفسیر نمونه در توضیح آیة تبیان، جامعیت دین را چنین معنا کردهاند:
«تِبْیَاناً لِکُلِشَیْءٍ» به معنای بیان کردن، و از این تعبیر با توجّه به وسعت مفهوم لکل شیء به خوبی میتوان استدلال کرد که در قرآن، بیان همه چیز هست؛ ولی با توجّه به این نکته که قران یک کتاب تربیت و انسانسازی است که برای تکامل فرد و جامعه در همة جنبههای معنوی و مادی نازل شده است، روشن میشود که منظور از همه چیز، تمام اموری است که برای پیمودن این راه لازم است، نه اینکه قران یک دائرة المعارف بزرگ است که تمام جزئیات علوم ریاضی و جغرافیایی وشیمی و فیزیک و گیاهشناسی و مانند آن در آن آمده است (مکارم شیرازی، 1362: ص261).
جامعیت دین و سکولاریسم
با توجّه به مطالبی که گذشت، هرگز نمیتوان در مورد جامعیت دین تردید کرد؛ امّا برخی از روشنفکران درصدند تا در قالب بحث سکولاریسم، قلمرو شمول دین را صرفاً به مسائل فردی و آخرتی تنزّل داده، مسائل سیاسی را از قلمرو دین خارج سازند. در واقع، کسانی که به نظریة دین حدّاقلی قائل هستند، براساس موضعی که دربحث جهتگیری دعوت انبیا (قلمرو پیام پیامبران) میگیرند، دعوت پیامبران را در امور آخرتی منحصر، و بدین ترتیب، سکولاریسم را نتیجهگیری میکنند. در اینجا بهطور اختصار به این بحث میپردازیم؛ سپسدیدگاه شهید مطهری در این باب را جویا خواهیم شد.
واژة سکولار (secular) برگرفته از اصطلاح لاتینی «saculum» به معنای قرن و
سده است و از آن تعبیر به زمان حاضر و اتّفاقات این جهان در مقابل ابدیت و جهان دیگر شده است. تعبیر عامتر از این مفهوم، به هر چیز متعلّق به این جهان اشاره دارد. کریمینز، نخستین کاربردهای این واژه را به اواخر قرن سوم برمیگرداند که برای وصف آن دسته از روحانیان به کار میرفت کهگوشهنشینی رهبانی را به سمت زندگی در دنیا ترک میگفتند. آنان روحانی عرفی، در مقابل روحانی رهبانی شناخته میشدند. او میگوید که این اصطلاح در همان زمان برای تفکیک دادگاههای عرف از دادگاههای کلیسایی نیز کاربرد داشته است (شجاعیزند،1380: ص 208).
در زبان فارسی، معادلهای متفاوتی برای این واژه ذکر شده است؛ از جمله عرفیگرایی، دنیاگرایی، جداانگاری دینو دنیا و... . به هر تقدیر، سکولاریسم پدیدهای غربی، و به دوره گذار از سنّت به مدرنیته مربوط است و به گفتة ویلسون؛ «جدا انگاری دین و دنیا، مفهومی غربی است که اساساً فرایندی را که به خصوص به بارزترین وجهی درطول قرن جاری، در غرب رخ داده است، توصیف میکند» (ویلسون، 1374: ص142).
علل و عوامل پیدایی سکولاریسم (از دیدگاه شهید مطهری)
1. در تفکّر دین مسیحیت قرون وسطا، مهمترین خصیصه، جزمگرایی و دگماتیسم است. باورهای دینی از طرف آبای کلیسا تعریف میشوند، و هرگونه تردید یا باز فهمی در خصوص این باورها به معنای ارتداد و کفر است. این باورهای جزمی منحصر به آنچه اصول دین نزد مسلمان خوانده میشود نیست؛ بلکه اندیشههایی مانند اعتقاد به مرکزیت زمین، دایرهای شکل بودن مسیر ستارگان به دور زمین، نقصان ذاتی عقل آدمی در نیل به حقیقت، گناه آدم، باور به اینکه هر حرکتی نیاز به حضور دائم محرّک دارد و دهها باور این چنینی دیگر (سعیدی، 1375: ص173). به تعبیر استاد مطهری، «کلیسا علاوه بر عقاید خاص مذهبی، یک سلسله اصول علمی مربوط به جهان و انسان را که غالباً ریشههای فلسفی یونانی و غیر یونانی داشت و تدریجاً مورد قبول عُلمای بزرگ مذهب مسیح قرارگرفته بود، در ردیف اصول عقاید مذهبی قرار داد و مخالفت با آن «علوم رسمی» را جایز نمیشمرد؛ بلکه به شدّت با مخالفان آن عقاید مبارزه میکرد. خطای عمدة کلیسا در دو جهت بود: یکی اینکه کلیسا پارهای معتقدات علمی بشری موروث از فلاسفة پیشین و عُلمای کلام مسیحی را در ردیف اصول مذهبی قرار داد و مخالف با آنها را موجب ارتداد دانست. دیگر اینکه حاضر نبود صرفاً به ارتداد اکتفا کند و هر کسی که ثابت شد مرتد است، او را از جامعة مسیحیت طرد کند؛ بلکه با نوعی رژیم پلیسی خشن در جست و جوی عقاید ما فیالضمیر افراد بود» (مطهری، 1374: 487).
2. در سالهای 1269 تا 1353 امپریالیسم پاپ که در قانون شرع گنجانده شده بود، به حدّ کمال رسید؛ ولی در عین حال، به واسطة الحاق ملل فرانسه به یکدیگر و تشکیل سلطنت فرانسه و تقویت حسّ ملّیت در آن کشور، به این فرضیه، ضربة محکمی وارد شد که پس از آن تاریخ، دیگر نتوانست قوّت گیرد. مسالة مخالفت با امپریالیسم پاپ در پایان همین واقعه به تدریج شکل گرفت و هدف و سمت حرکت آن کمکم مشخّص، و این فکر پیدا شد که باید قدرت روحانی را محصور و محدود کرد (جعفری، 1375: ص61).
3. به تعبیر شهید مطهری، «در قرون وسطا که مسالة خدا به دست کشیشها افتاد، یک سلسله مفاهیم کودکانه و نارسا دربارة خدا به وجود آمد که به هیچ وجه با حقیقت وفق نمیداد و طبعاً افراد باهوش و روشنفکر را نه تنها قانع نمیکرد، بلکه متنفر میساخت و بر ضد مکتب الاهی بر میانگیخت» (مطهری، 1374: ص474).
اگر نارسایی مفاهیم دینی و کلامی کلیسا را قرین نارسایی مفاهیم فلسفی مغرب زمین بدانیم، به خوبی روشن خواهد شد که در اروپای قرن هیجدهم، چگونه ماتریالیسم و سکولاریسم متولّد شد. عدم رشد تفکّر فلسفی و بردگی اندیشه در قرون وسطا، فقر فلسفة اروپا، وقوع رنسانس و تحوّل خیره کنندة علوم بشری مستقل از اندیشة دینی، تفکّر قرون وسطا را که اندیشة دینی و فلسفی و... را همسرنوشت کرده بود، فرو ریخت (سعیدی، 1375: 174). عوامل دیگری نظیر خشونت کلیسا، راسیونالیسم و عقل بسندگی، نسبیّتگرایی، اُمانیسم، مدرنیسم، علمپرستی و غیره را میتوان نام برد که از ذکر آنها خودداری میکنیم.
پیوند دین و سیاست در اندیشة استاد مطهری
گرچه سکولاریسم در ابتدا در دنیای مغرب زمین رشد کرد، طولی نکشید که دامنة خود را گسترش داد و به دیگر سرزمینها و کشورها نفوذ کرد (ر.ک: نوروزی، 1379: ص56 و 57). در کشور ما هم برخی روشنفکران غربزده درصدد وارد کردن این اندیشه به داخل کشور برآمدند و در بومی سازی آن کوشیدند. شکلگیری سکولاریسم در ایران به اوایل عصر قاجار باز میگردد که برخی از منوّرالفکران آن را مطرح کردند. بعد از آن شاهد حاکمیت سکولاریسم در زمان رضا خان و محمّدرضا شاه هستیم و سرانجام، انقلاب اسلامی را باید نقطة آغاز افول سکولاریسم برشمرد. انقلاب اسلامی، معلول برخورد دو نوع تفکّر «دینی» و «سکولار» بود که در نهایت به غلبه تفکّر دینی «با رهبری عالمی دینی» انجامید که نتیجة آن عقبنشینی و انفعال سکولاریسم بود؛ امّا چندسالی است که برخی از روشنفکران درصدد معارضه با حکومت دینی برآمده و به جانبداری از سکولاریسم وحکومت غیردینی برخاستهاند.
برخی از اندیشهوران مسلمان، با ذکر علل و عوامل پیدایی سکولاریسم در اروپای مسیحی و برشمردن وجوه و اختلاف اسلام و مسیحیت و تفاوت عملکرد دولت دینیدر اسلام با مسیحیت چنین فتوا میدهند که زمینة بروز و ظهور سکولاریسم در دنیای اسلام وجود ندارد و خطر سکولاریسم، جامعة مسلمانان را تهدید نمیکند و این پدیدة اجتماعی مختص به جغرافیای فکری و فرهنگی خاصّ خویش است و قابل تعمیم به دیگر نقاط نیست؛ بنابراین، دعوت به تشکیل دولت دینی اسلامی به معنای بازگشت به مفهوم قرون وسطایی حکومت دینی و در نتیجه، زمینهسازی برای پیدایی سکولاریسم نیست؛ زیرا در اسلام، نهاد واسطهای میان انسان و خدا وجود ندارد که مانند کلیسا خواهان اقتدار بر کلّیه شؤون دنیایی باشد؛ افزون بر اینکه در شریعت اسلامی، دین و دولت به گونهای با هم درآمیختهاند که نه راه فهم شریعت را به روی همگان میبندد (بیواسطه هر کس میتواند به دین معرفت یابد) و نه با دانش و عقل آدمی سرستیز دارد؛ پس سکولاریسم به معنایی که در غرب به وقوع پیوست، در جامعة اسلامی زمینه ندارد (واعظی، 1378: ص52).
با توجّه به این حقیقت که عامل یا عوامل شیوع سکولاریسم درمغرب زمین به هیچ وجه با مکتب اسلام سازگار نیست، دامن زدن به ترویج این طرز تفکّر، هیچگونه جنبة علمی و واقعگرایی ندارد و از این رو باید عوامل اصلی این واقعیت را در امور دیگر جستجو کرد (جعفری، 1378: ص250).
استاد مطهری، با اشاره به پیشینة این اندیشه در جهان اسلام، به دو علّت مهمّ و اساسی ذیل اشاره میکند (مزینانی، 1378: ص 252 ـ 255).
1. نشناختن درست اسلام و سنجش آن با مسیحیت: برخی از روشنفکران در جهان اسلام، با الگوگیری از متفکّران غربی در مباحث تئوریک دینی، این مباحث را همان گونه که در غرب مطرح است، کپی و ترجمه کرده و میان مسلمانان آوردهاند.
این کار از آنجا که در چشم برخی، حرکت نوگرایانه اسلامی شناخته میشود، تشویق خام و دروغین این افراد را در پی داشته است. به عقیدة ما، این فاجعه بارترین قیاس در تاریخ روشنفکری در جهان اسلامی به شمار میآید.
استاد شهید در بسیاری از آثار خود، به این افراد هشدار میدهد که فرهنگ دینی اسلام با فرهنگ دینیمسیحیت از بسیاری زوایا ناهمخوانی دارند؛ از جمله: أ. قرآن بیشک، کلام خدا است؛ امّا کتاب مقدّس مسیحیان که از عهد عتیق و جدید تشکیل شده و هر کدام دارای چندین کتاب است، چنین نیست. خود مسیحیان هم چنین ادّعایی ندارند؛ ب. در کتابهای مقدّس مسیحیان، گاه مطالبی آمده که با علم و عقل ناسازگار است و این خود بهترین دلیل برتحریف سخنان خدا است؛ ج. کتابهای موجود مسحیان بیشتر دربردارندة احکام و ارزشهای عبادی و اخلاقی است و در آنها رهنمود واصولی برای ادارة جامعه دیده نمیشود.
با چنین وضعی، طبیعی است که در فرهنگ دینی مسیحیت موجود، «جدایی دین از سیاست» حاکم، و شؤون زندگی، به دنیایی و آخرتی بخش، و بخشی به قیصر و بخشی نیز به کلیسا واگذار شود؛ چرا که در این صورت، حتّی اگر دینداران نیز تشکیل حکومت دهند، باید بر اساس عقل و علم جامعه را اداره کنند؛ امّا اسلام، هرگزجدایی دین و سیاست و دوگانگی دنیا و آخرت را نمیپذیرد و آموزش نمیدهد.
2. افزون بر این، این اندیشه، خاستگاه استعماری نیز دارد. استعمارگران و ایادی آنان القا کردهاند که دین مال مسجد است و باید کار خود را در آنجا انجام دهد و نباید کاری به مسائل سیاسی و اجتماعی داشته باشد. انگیزة آنان از نشر این گونه اندیشهها، مسخ آموزههای حرکت آفرین اسلام، چون جهاد و مبارزه با ستمگران، استقلال و آزادیخواهی و تشکیل حکومت اسلامی است. آنان با نشر این گونه سخنان سخیف در قالب آرا و اندیشهها، برآنند که اسلام راستین را از صحنة اجتماعی و مسلمانان، به ویژه عالمان و رهبران آنان را از دخالت در سیاست باز دارند. ایشان در انتقاد ازسکولاریستها میگویند:
بعضی گفتهاند: زندگی یک مسأله است و دین مسألة دیگر. دین را نباید بامسائل زندگی مخلوط کرد. این اشخاص اشتباه اوّلشان این است که مسائل زندگی را مجرّد فرض میکنند. خیر، زندگی یک واحد و همة شؤونش توأم با یکدیگر است. صلاح و فساد هر یک از شؤون زندگی در سایر شؤون مؤثّر است. ممکن نیست اجتماعی، مثلاً فرهنگ یا سیاست یا قضاوت و یا اخلاق و اقتصادش فاسد باشد؛ امّا دینش درست باشد و بالعکس. اگر فرض کنیم دین تنها رفتن به مسجد و کلیسا و نماز خواندن و روزه گرفتن است، ممکن است کسی ادّعا کند مسألة دین از سایر مسائل مجزّا است؛ ولی این مطلب فرضاً دربارة مسیحیت صادق باشد دربارة اسلام صادق نیست (مطهری، 1380: ص 451 و 452)
بنا به گفتة شهید، نسبت دیانت با سیاست، نسبت روح و بدن است؛ روح و بدن، مغز و پوست باید به یکدیگر بپیوندند. فلسفة وجودی پوست، حفظِ مغز است. اگر پوست از مغز جدا باشد، مغز دچار آسیب میشود (مطهری، 1372: 32).
بر همین اساس، یکی از شؤون امامت، رهبری اجتماع است. استاد مطهری ضمن اینکه به این مطلب تصریح میکند، متذکّر این نکته میشود که هرگز نباید دچار چنین اشتباهی بشویم که «تا مسألة امامت شد، بگوییم یعنی مسألة حکومت که در نتیجه مسأله به شکل خیلی سادهای باشد و این فروعی که برایش پیدا شده است پیدا شود و بگوییم حالا که فقط مسألة حکومت، و اینکه چه کسی حاکم باشد، مطرح است، آیا آن کسی که میخواهد حاکم باشد، حتماً باید از همه افضل باشد یا نه و... این، تابع این است که ما این مسأله را فقط در سطح حکومت و کوچک گرفتیم و این، اشتباه بسیار بزرگی است که احیاناً قُدما (بعضی از متکلّمین) هم گاهی چنین اشتباهی را مرتکب میشدند. امروز این اشتباه خیلی تکرار میشود. تا میگویند امامت، متوجّه مسألة حکومت میشوند؛ در حالی که مسألة حکومت از فروع و یکی از شاخههای خیلی کوچک مسألة امامت است و این دو را نباید با یکدیگر مخلوط کرد (مطهری، 1375 «ب»: ص 857 و 858).
اسلام و حکومت، رابطهای ذاتی یا تاریخی
پارهای از نویسندگان مدافع سکولاریسم چنین پنداشتهاند که رابطة اسلام با حکومت، رابطهای تاریخی است، نه ذاتی. اینان مسأله را این طور طرح میکنند:
آیا رابطة اسلام و حکومت، رابطهای مفهومی است یا رابطهای حداکثر تاریخی و خارجی؟ مقصود از رابطة تاریخی این است که اسلام در ذات خود، هیچ گونه حکومت و سیاستی دربر ندارد و صرفاً به خاطر ظروف خاصّ تاریخی بوده است که پیامبر اسلام ملزم شدهاند حکومت دینی تشکیل دهند. این طرف عمدتاً مربوط به تأسیس اسلام و تشکیل دولت برای ترویج دینی بوده است. بنابراین اصل، تأسیس دولت و حکومت اسلامی گرچه به مقتضای عنایت الاهی بوده است، ولی این امر کلّاً نتیجه و شرایط خاصّ زمانی و مکانی بوده و لذا اسلام، با ادیان دیگر چون مسیحیت از این حیث هیچ فرقی ندارند و هر گاه آن شرایط تغییر کند ـ مثل زمان ما دلیلی وجود ندارد که مسلمانان باید دولت و حکومت دینی (اسلامی) تشکیل دهند. مسأله دقیقاً این است کهحکومت و سیاست نسبت به اسلام، همچون زکات و حج و نماز نیست.
در مقابل کسانی که رابطة اسلام و حکومت را از حدّ یک رابطة تاریخی و عارضی بیشتر میدانند، معتقد به ارتباطی مفهومی بین آن دو هستند به این معنا که در حاق دین اسلام، دخالت در شؤون سیاسی و حکومت نهفته است و لذا تغییرات زمانی و مکانی تأثیری به این امر نمیگذارد. نتیجة این معنا این است که اعتقادات اساسی و بنیانی اسلام، فی حدّ ذاته ضرورت پرداختن اسلام به اقامة دولت دینی فارغ از تغییرات زمانی و مکانی را طلب میکند. بهتعبیر دیگر، اعتقاد بنیانی اسلام به خدای واحدِ احد که خالق همة سماوات و ارضین و ما فیها است و علم مطلق وقدرت مطلق و... است، به لحاظ منطقی مستدعی این است که یک مسلمان فارغ از ظروف زمانی و ضرورتاً باید دولتی را بر اساس شریعت اسلامی بر پا دارد، و از اینجاست که امثال یوسف قرضاوی و تابعین وی، سکولاریزم را خروج از دین میشمارند و معتقدند که باید به دنبال پاسخی اسلامی برای مشکلات سیاسی، اجتماعی، حقوقی و اقتصادی خود باشیم و این جستوجو یک فرضیه و ضرورت است (لاریجانی، 1376: ص 61 و 62؛ رک: ظاهر، 1993)
از نظر استاد مطهری هم پیوند اسلام با حکومت فراتر از رابطة تاریخی و عرضی است؛ بلکه ارتباط مفهومی بین آن دو وجود دارد بدین معنا که در ماهیت دین اسلام، دخالت در شؤون سیاسی و حکومت نهفته است؛ از این رو، دگرگونیها و دگردیسیهای زمانی و مکانی تأثیری در آن ندارد. اگر به این نکته توجّه کنیم که اسلام دینی جامع و کامل است و حدودی برای انسان قائل شده است که گذشتن از آن را روا نمیداند، روشن میشود که دین و قرآن، بیش از آنکه وابسته به محیط و تاریخ باشند، به بیان حقایق و حدود و تکالیف انسانها ناظر هستند (مرینانی،1378: ص 250).
شهید مطهری در واکنش به چنین اشکالاتی مینویسد:
من نمیتوانم باور کنم یک نفر در یک کشور اسلامی زندگی کند و این اندازه از منطق اسلام بیخبر باشد. مگر قرآن هدف انبیا و مرسلین را بیان نکرده است؟ مگر...قرآن، عدالت اجتماعی را به عنوان یک هدف اصلی برای همة انبیا ذکر [نمیکند؟] (مطهری: 1376: ص 106).
ادلّة سکولاریسم و نقد شهید مطهری
معتقدان به سکولاریسم، از راههای گوناگونی به اثبات سکولاریسم و جدایی دین از سیاست پرداختهاند که در اینجا نمیتوان همة آنها را مورد نقد و بررسی قرار داد. در این بخش فقط به برخی از این ادلّه اشاره میکنیم و در ادامه، نقد استاد مطهری را ذکر خواهیم کرد.
1. دین ثابت و نیازهای متغیّر: یکی از عمدهترین سخنان سکولاریستها که از دیرباز در نوشتههای آنها مطرح بوده و همواره هم تکرار میشود، این است که دینِ ثابت نمیتواند به نیازهای متغیّر انسان پاسخ بگوید. انسان دائم در تحوّل است و نسبت وی با محیط اطرافش تغییر میکند. هر چند گاه روابط تازهای در جوامع پدید میآید که مقتضی نسبتهای جدیدی است؛ برای مثال، روابطی که در یک جامعة صنعتی شده وجود دارد، هیچ گاه در جوامع بدوی وجود نداشت یا روابطی مالی که در یک جامعة پیچیدة امروزی وجود دارد، در جامعة بدوی صدر اسلام وجود نداشته است. مسأله این است که این روابط و نسبتهای خاصّ، نیازهای خاص خود را پدید میآورد که هر یک محتاج تدبیرو ارضا هستند؛ برای مثال، نیاز محیط زیست سالم، به شکل امروز، در زمانهای پیشین وجود نداشت؛ چون وسایل آلودگی جمعی وجود نداشت. حلّ مشکل محیط زیست، نیازی امروزین است که نمیتوان آن را از دین ثابت جستوجو کرد.وضع در بسیاری از جوانب حیات بشری به همین شکل است؛ بنابراین، مشکل، تطبیق دین ثابت بر نیازهای متغیّر است و چون ثبات اصل دین قابل ردّ نیست، یگانه راه حلّ این معضل آن است که دین دامن خویش را از دخالت در شؤون دنیایی بشر، برچیند و دایرة وجودی خود را در شؤون آخرت منحصر سازد (لاریجانی، 1376:ص 53؛ رک: توفیق، 1378: ص94 ـ 150). این استدلال را میتوان به طور خلاصه به صورت ذیل خلاصه کرد:
مقدّمة اوّل: مناسبات و روابط اجتماعی، نیازمند تنظیم اموری متغیّر و متلوّن است؛
مقدّمة دوم: دین و آموزههای آن، درونمایه و محتوایی ثابت دارد؛
نتیجه: پس امر ثابت با امر متغیّر قابل انطباق نیست و دین ثابت نمیتواند تنظیمگر روابط حقوقی درعرصههای گوناگون مناسبات اجتماعی برای همة زمانها باشد (واعظی، 1378: ص85).
نقد و بررسی: هر دو مقدّمة پیش گفته نادرست است؛ زیرا اوّلاً همة تغییرات اجتماعی از سنخ تغییرات بنیادین نیست؛ بلکه برخی از آنها، صرفاً در شکل و قالب است؛ برای مثال، در قلمرو مناسبات حقوقی و اقتصادی، قراردادهایی نظیر بیع و اجاره، هم در گذشته و هم امروزه وجود داشتهاند و دارند با این تفاوت که امروزه، این قراردادها قالبی متفاوت و پیچیده یافتهاند، امّا محتوای حقوقی آنها ثابت است؛ از این رو آموزههای دینی امروزه نیز در به رسمیت شناختن و تعیین برخی شروط و مقرّرات کلّی کاملاً راهگشا و کارآمد خواهند بود.
ثانیاً ادّعای ثبات و انعطافناپذیری همة آموزههای دینی نیز نادرست است؛ زیرا در فقه و شریعت اسلامی، عناصری تدارک شده است که باعث انعطافپذیری بخشی از تعالیم و انطباق آنها با مقتضیات و تحوّلات زمان میشود. این عناصر یکی از رازهای جاودانگی اسلام را تشکیل میدهند (فتحعلی و دیگران، 1381: 159)، بدین سبب، دخالت دین در شؤون سیاسی ـ اجتماعی بشر هیچ منعی ندارد.
شهید مطهری با طرح نظریة رابطة احکام متغیّر با احکام ثابت، معمّای ثبات قوانین اسلام و تغییر نیازهای انسانها را حل میکند و برای تبیین و مستدل کردن آن، به متد اجتهاد که در فقه شیعه مطرح است، تمسّک میجود. وی در تعریف اجتهاد مینویسد:
اجتهاد یعنی فروع را از اصول استنباط کردن (مطهری، 1381: ص111)، یعنی کشف و تطبیق اصول کلّی ثابت به موارد جزئی و متغیّر (مطهری، 1372: ص241). در روایات پیشوایان دین اسلام نیز آمده است که «علینا القاء الاصول و علیکم التفریع» با توجّه به این مطلب، اوّلاً همة نیازها متغیّر و متحوّل نیستند؛ بلکه نیازهای ثابت نیز وجود دارد. انسانیت انسان و کمالات انسانی واقعیتهای نامتغیّر و غیرمتبدّلند؛ ثانیاً اسلام برای نیازهای ثابت، قوانین ثابت و برای نیازهای متغیّر، وضع متغیّر در نظر گرفته است (مطهری، 1362 : ص91 و 92).
وی در کتاب نظام حقوق زن در اسلام، پس از ذکر این مطلب که متفکّران اسلام عقیده دارند در دین اسلام، راز و رمزی وجود دارد که به این دین خاصیت انطباق با ترقّیات زمان بخشیده است، عقیده دارد که این دین، با پیشرفتهای زمان و توسعة فرهنگ و تغییرات حاصله از توسعه هماهنگ است (مطهری، 1379: 118؛ رک: 1380: ص33 ـ 52)، به علت و راز اینکه دین مقدّس اسلام، با قوانین ثابت ولا یتغیّری که دارد با توسعة تمدّن و فرهنگ سازگار، و با صور متغیّر زندگی قابل انطباق است و چند عامل را توضیح میدهد که از جملة آنها «توجّه اسلام به روح و معنا و بیتفاوتی آن به قالب و شکل» و«وضع قانون ثابت برای احتیاج ثابت و قانون متغیر برای احتیاج متغیّر» است؛ بنابراین، اسلام دارای دو جنبة ثابت و متغیّر است که جهت ثابت آن مربوط به عناصر ثابت مانند ضروریات دین مثل نماز و روزه است و جهت متغیّر آن، به عناصر و احکام متغیّر ارتباط دارد که احکام جزئی و حکومتی از مصادیق آن هستند.
2. قطعی نبودن فهم متن دینی: این دلیل مبتنی بر هرمنوتیک فلسفی (با رویکرد گادامری) است (ر.ک: پالر، 1377: ص137 ـ 215؛ بلاشیر، 1380: ص29 ـ 42؛ اینسهایمر، 1381: ص47 ـ 70. کوزنزهوی، 1378: ص123 ـ 170).
در میان نحلهها و گرایشهای گوناگون هرمنوتیکی، هرمنوتیکی فلسفی به ویژه دیدگاههای هانس گئورگ گادامر، تصوّر خاصّی از فهم، به طورکلّی که شامل فهم متون مقدّس دینی هم میشود، وجود دارد. بر اساس این رویکرد، فهم متن در افق معنایی خاصّی صورت میپذیرد و مفسّر در تفسیر متون دینی، همواره متأثّر از ذهنیّت، پیشدانستهها و پیشفرضهای خود است.
پذیرش این مبنای هرمنوتیکی، زمینهساز تشکیک در لزوم مرجعیت دین در مباحث اجتماعی و سیاسی را فراهم میسازد؛ زیرا این احتمال را قوّت میبخشد که فهم آن دسته از عالمانی که لزوم تلفیق دین و دولت را از متون دینیاستنباط کردهاند از پیش دانستهها و انتظارات خاص آنان متأثر بوده است؛ پس اگر عالمی با پیشدانستههای دیگری به سراغ متون دینی برود، لزوم دینی بودن حکومت را از آنها استنباط نمیکند؛ بنابراین، لزوم دخالت دینی در شؤون اجتماعی و سیاسی، امری قطعی و مسلّم و غیرقابل مناقشه نیست (واعظی، 1378: ص102 و 103). اظهار نظر ذیل بر این دیدگاه مبتنی است:
در باب حدود و قلمرو شریعت نبوی نیز مطلب همینطور است، مگر به مقتضای اصول فلسفی و کلامی، کسیمعتقد شود نبی باید در همة امور زندگی انسان اعمّ از نیایش و پرستش، معاملات، سیاست، اقتصاد و... تکلیف جزئیات را مشخّص کند. در آن صورت، همة امرها و نهیهای صادر شده را مولوی خواهد انگاشت تا تکلیف هیچ موردی زمین نماند؛ ولی اگر نقش اساسی انبیا را در طول تاریخ تعیین تکلیف برای بایدها و نبایدهای اصلی اخلاقی بداند، در این صورت خواهد توانست بسیاری از امرها و نهیهای صادر شدة مرتبط به قلمرو معاملات، سیاست، اقتصاد و... را ارشادی بینگارد که نظر به راه و رسم عُقلایی عصر معیّنی داشته و لذا به خود اجازه دهد مثلاً در این عصر راه دیگری برود. به هر حال، واقع این است که مبنای فلسفی، کلامی و یا ذوقی، شناخت ویژهای از هویت نبوّت میدهد و انتظار معیّنی از آن به وجود میآورد و مطابق این انتظار، دوام یا عدم دوام شریعت و حدود و قلمرو آن فهمیده میشود. مبانی فلسفی، کلامی و یا ذوقی، عموماً اموری هستند که باید به طور مداوم مورد تعمّق و برّرسی مجدّد قرار بگیرند و مبانی مربوط به نبوّت از این قاعده مستثنا نیست. تنها در پرتو بررسی دائمی است که میتوانیم حدود انتظار از نبوّت و حدود قلمرو دین و قلمرو عقل را در زندگی انسان معیّن کنیم. قطعاً تعیین این حدود و قلمرو با متفاوت شدن آن مبانی، به نحو متفاوتی فهمیده خواهد شد (همان: ص 102 و 103).
نقد و بررسی: ورود تفصیلی در این بحث، ما را به چالش گسترده با بسیاری از اصول و مبانی هرمنوتیک فلسفی میکشاند که از حوصلة این نوشتار خارج است؛ امّا به اختصار به نکتة مهمّی که در این بحث است، اشارهای میکنیم، و آن نکته این است که فرق روشنی میان «شکلگیری تفسیر طبق انتظار مفسّر» با «به انتظار پاسخ، به سراغ متن رفتن» وجود دارد. مفسّر به انتظار دریافت پاسخ و به احتمال اینکه متن در باب پرسش او پاسخی داشته باشد، به سراغ متن میرود. این مطلب غیر از آن است که مفسّر از پیش، پاسخی را برای خود آماده کرده و انتظار داشته باشد که متن همان پاسخ را بدهد و در مقام تفسیر متن بکوشد که همان معنای مورد انتظار را از دل متن بیرون بیاورد (واعظی: 1378: ص107). این همان چیزی است که در روایات از آن تحت عنوان «تفسیر به رأی» نام برده شده است: «من فسرالقرآن برأیه فلیتبوأ مقعده منالنار» (فیض کاشانی، 1998: ص35). در تفسیر متن، مفسّر به دنبال معناسازی نیست؛ بلکه به دنبال درک معنا است. مفسّر گیرندهای است که میخواهد پیام متن را بگیرد، نه آنکه فعّالی باشد که با فاعلیت خویش میخواهد معناسازی کند. درحقیقت اگر بخواهد پیشداوریها و ذهنیتهای خویش را محور قرار بدهد، متن را تفسیر نمیکند؛ بلکه ذهنیّت خودش را بر متن تحمیل میکند (عباسی، 1382: ص40)، و این یعنی تفسیر به رأی که استاد مطهری آن را بیماری و آسیب رایج عصر میداند (مطهری، 1365: ص 198 ـ 200). وی در این باره مینویسد:
روشنتر اینکه نباید قرآن را موافق ذوق و ذائقة خود تفسیر کنیم یا مورد استشهاد قرار دهیم؛ بلکه ذوق خود را باید بر قرآن تطبیق دهیم. اگر قرآن را پیشوای خود قرار دادهایم، باید ذوقها، ساخته شده بر موازین قرآن مجید باشد (مطهری، 1365 «الف»: ص140).
3. سیرة معصومان: برخی از نویسندگان معاصر، عمل و رسالت پیامبران را در دو هدف خلاصه کردهاند:
1. انقلاب عظیم فراگیر علیه خود محوری انسانها، برای سوق دادن آنها به سوی آفریدگار جهانها؛
2. اعلام دنیای آیندة جاودان بینهایت بزرگتر از دنیای فعلی (بازرگان، 1377: ص37).
ابلاغ پیامها و انجام کارهای اصلاحی و تکمیل دنیا در سطح مردم، دور از شأن خدای خالق انسان و جهانها است و تنزّل دادن مقام پیامبران به حدود مارکسها، پاستورها و گاندیها یا جمشید و بزرگمهر و همورابی (همان)؛
بنابراین، دین فقط باید به امور آخرتی و سعادت ابدی بپردازد و از پرداختن به امور سیاسی و اجتماعی بپرهیزد و دلیل این گروه، سیره و روش زندگی امامان معصوم علیهمالسلام است. اینان گوشهای از رخدادهای تاریخی عصرامامان، از جمله امام علی، امام حسن، امام حسین و...، تفکیک دین از سیاست را نتیجه میگیرند:
عمل علی بنابیطالبعلیهالسلام و یازده فرزندش که بنا به توصیهها و دلالتهای رسول خدا و عملکرد و تجربههای بعد خودشان حقاً و عملاً جانشینان شایسته، بانی اسلام در حفظ و فهم و هدایت دین، و رهبری مسلمانان در امر آخرت و خدا بودند و بیش از هر کس صلاحیت و مدیریت لازم را داشتند، بهترین دلیل و شاهد است (همان: ص42).
علی بنابیطالب... نه خلافت به معنای حکومت به دست او افتاد و نه او برای قبضه کردن حکومت تلاش و تقاضایی نمود (همان: ص44 و 45).
در مورد امام حسن(ع) هم گفته شده است:
اگر امام حسن(ع) خلافت را ملک شخصی و مأموریت الاهی یا نبوی میدانست، به خود اجازه نمیداد آن را به دیگری صلح کند (همان: ص44).
نقد و بررسی: با توجّه به مطالبی که پیشتر دربارة هدف بعثت انبیا و جامعیت دین اسلام آوردیم، سستیو بطلان ادّعای انحصار هدف پیامبران در امور آخرتی و عدم شمولیت آن در امور سیاسی و اجتماعی روشن است؛ بنابراین از تکرار آنها صرفنظر میکنیم و فقط به بررسی دو سخن پیشین در مورد امام علی و امامحسن میپردازیم؛ امّا این اشکال که حضرت علیعلیهالسلام در تحصیل حکومت تلاش و تقاضایی نداشت، این تنها بر خلاف تاریخ، بلکه برعکس سخن خود امامعلیهالسلام است؛ چرا که حضرت در پاسخ شخصی که او را متّهم به حرص در حکومت میکرد ـ و میدانیم که حرص در جایی است که طلب پیش از حد باشد ـ فرمود:
و انما طلبت حقاً لی و انتم تحولون بینی و بینه و تضربون و جهی دونه. من حقّ خود را طلب کردم و شما میخواهید میان من و حق خاص من حایل و مانع شوید و مرا از آن منصرف سازد (قدردان، 1379: ص53).
اینکه حضرت علیعلیهالسلام پس از قتل عثمان و هنگام بیعت، از پذیرفتن حکومت استنکاف میکرد، به سبب این بود که حضرت میخواست اتمام حجت کند. استاد مطهری در این باره مینویسد:
جواب اینمطلب از خود کلمات امیرالمؤمنین روشن است. وقتی آمدند با حضرت بیعت کنند، فرمودند: «دعونی و التمسوا غیری فانّا مستقبلون امراً له وجوه و الوان؛ مرا رها کنید. بروید دنبال کسی دیگری که ما حوادث بسیار تیرهای در پیش داریم کاری را در پیش داریم». که چندین چهره دارد؛ یعنی آن را از یک وجه نمیشود رسیدگی کرد، از وجههای مختلف باید رسیدگی کرد. بعد میگوید: «انالافاق قد اغامت و المحجة قد تکثرث». خلاصه، راه شناخته شدهای که پیغمبر تعیین کرده بود، الان نشناخته مانده، فضا ابر آلود گردیده است. و در آخر میگوید:« لکن من اگر بخواهم بر شما حکومت کنم، رکبت بکم ما اَعلم؛ آن طوری که خودم میدانم، عمل میکنم، نه آن طور که شما دلتان میخواهد. این جمله را امام برای اتمام حجّت کامل میگوید؛ چون مسألة بیعت کردن قول گرفتن از آنها است که پیروی بکنند. مسألة بیعت این نیست که اگر شما بیعت نکنید، من دیگر خلافتم باطل است. بیعت میکنند؛ یعنی قول میدهند که تو هر کاری بکنی ما پشت سرت هستیم (مطهری، 1375 «ب»: ص902).
در مورد صلح امام حسن هم باید گفت که تاریخ علل و ادلّة آن را به روشنی ثبت کرده است. سستی لشکر امامحسن، نفوذ نفاق در آن و قدرت برتر نظامی معاویه از جمله عللی است که پیروزی نظامی معاویه و شکست امام حسن را قطعی کرد.
استاد مطهری و نظریة حدّاقلی در قلمرو فقه
اساس دین، دعوت انسانها به عبودیت و بندگی خداوند متعالی است (قل انی امرت ان اعبد اللَّه مخلصاً له الدین یا ایها الناس اعبدوا ربکم الذی خلقکم). در ادیان توحیدی، عبودیت به ایمان زبانی خلاصه نمیشود (قالت الاعراب آمنا قل لم تومنوا و لکن قولوا أسلمنا)؛ بلکه فاصله بین ایمان و اسلام با عمل به شریعت پر میشود. تمام ادیان توحیدی صاحب شریعتند؛ از این رو، گوهر شریعت، دعوت خلق به عبودیت است. انسان متشرّع، انسان عابد و مخلص شریعت، مفتاح عبودیت در برابر خدا و آزاد از محدودیتهای مادّی است. فقه اسلامی، حامل و بازگوکنندة شریعت اسلامی بهشمار میرود؛ بنابراین شریعتزدایی و تحقیر فقه اسلامی، به یک معنا «عبودیت زدایی» از دین است.
اعلام این پیام که ادیان توحیدی، انسانها را به بندگی خدا دعوت میکند یا دست کم امر به عبودیت، از لوازم فرعی ادیان توحیدی تلقّی میشود، تضییق قلمرو فقه و نگاه حدّاقلی به آن، یکی دیگر از ارکان و لوازم نظریة دین حدّاقلی است:
احکام فقهی قطعاً چنینند. موقّت هستند، مگر اینکه خلافش ثابت بشود. تمام احکام فقهی اسلام، موقّتند و منطبق به جامعة پیامبر و جوامعی که شبیه به آن جامعه هستند؛ البتّه من میدانم که رأی عموم فقیهان برخلاف این است؛ یعنی معتقدند: همة این احکام ابدی است، مگر اینکه خلافش ثابت شود؛ امّا اگر تحلیلهای بنده درست باشد، ناگزیر باید لوازم و نتایج آن را پذیرفت (سروش، 1381: ص72).
دین خاتم داریم؛ امّا فهم خاتم نداریم. ادّعای کمال برای فقه واقعی و احکام واقعی عنداللَّه (مقام ثبوت) گرهی از کار فرو بستة ما نمیگشاید و کمال برای علم فقه (مقام اثبات) نمیآورد. به تعبیر دیگر، اگر فقه واقعیخاتم است، علم فقهی را که محصول فقه فقها است و معرفتی جاری و جمعی شامل صواب و خطا است، به هیچ وجه نمیتوان خاتم شمرد (سروش، 1378: ص148).
نقد و بررسی: سخن پیشین بر شکّاکیت تمام عیار قبض و بسطی مبتنی است. اگر بشر هیچ راهی به دین واقعی و احکام واقعی ندارد، بودن یا نبودن آن چه فرقی دارد. بشر برای همیشه از آن محروم است؛ پس این دین بهچه درد میخورد؟ آنچه بشر به آن دست یافته، دستبافت خود او است و بس! آن دین واقعی از ذهن و عقل بشر، متعالیتر و فراتر است. پیدا است که این سخن به تعطیل دین میانجامد. در مقابل شهید مطهری و دیگران تا این حد میپذیرند که برخی از اجتهادها خطا است و گاهی فهم ما از دین نادرست است؛ ولی به طور کلّی ذهن ما به واقع دین میرسد و باب آن به طور کامل بسته نیست. این دیدگاه نوعی «رئالیسم حدّاقلی» است و با نظر کسانی که باب دین را به کلّی بسته میدانند و شکاکیتی تمام عیار است تفاوت دارد (عباسی، 1381: ص 120 و 121).
کلیات اسلام به گونهای تنظیم شده است که اجتهادپذیر است. اجتهاد، یعنی کشف و تطبیق اصول کلّی و ثابت بر موارد جزئی و متغیّر (مطهری، 1374: ص241).
شهید مطهری درباره فلسفه جاودانگی احکام اسلام مینویسد:
به گفتة فُقها، وضع احکام اسلامی از نوع قضایای حقیقیه است، نه از نوع قضایای خارجیه. خلاصة مطلب این است که اسلام به افراد کار ندارد؛ بلکه حکم را روی حیثیات و عناوین کلّی میبرد و این کار، نوعی قابلیت ایجاد میکند. علما معتقدند اسلام که قانون وضع کرده، به شکل قضایای حقیقیه وضع کرده است یعنی طبیعت اشیا را در نظر گرفته و روی طبیعت حکمی برده است؛ مثلاً گفته است: «خمر حرام است» یا «غصب حرام است» و وقتی که جعل احکام به این شکل شد، تکلیف مجتهد (طرز استنباط مجتهد) فرق میکند (مطهری، 1362: ص 19 و 20).
منابع و مأخذ
1. بازرگان، مهدی، آخرت و خدا هدف بعثت انبیا، تهران، مؤسّسة خدمات فرهنگی رسا، 1377 ش.
2. بلایشر، ژوزف، گزیدة هرمنوتیک معاصر، سعید جهانگیری، آبادان، نشر پرسش، 1380 ش.
3. پالمر، ریچارد، علم هرمنوتیک، محمدسعید حنایی کاشانی، تهران، نشر هرمس، 1377 ش.
4. توفیق، «خالد، سکولاریستها و دولت اسلامی»، مصطفی فضائلی، نشریه حکومت اسلامی، سال چهارم، ش11، ص 93 ـ 150.
5. جعفری، محمدتقی، فلسفة دین، تهران، پژوهشگاه فرهنگ و اندیشه اسلامی، 1378 ش.
6. «تحلیل سکولاریزم»، مجله قبسات، سال اول، شماره 2، زمستان 1375، ص 118 ـ 133.
7. سروش، عبدالکریم، مدارا و مدیریت، تهران، مؤسّسة فرهنگی صراط، 1376ش.
8. ــــــ ، بسط تجربه نبوی، تهران، مؤسسه فرهنگی صراط، 1378ش.
9. ــــــ ، «اسلام، وحی و نبوت»، نشریه آفتاب، سال دوم، شماره پانزدهم، اردیبهشت 1381، ص 68 – 79 ش.
10. سعیدی، علی، مبانی و لوازم کلامی سکولاریزم، نشریة کتاب نقد، سال اول، ش 1، 1375، ص 167 ـ 177 ش.
11. شجاعیزند، علیرضا، دین، جامعه و عرفی شدن، تهران، نشر مرکز، 1380ش.
12. ــــــ ، عرفی شدن در تجربة مسیحی و اسلامی، تهران، مرکز بازشناسی اسلام و ایران، 1381ش.
13. طباطبایی، محمدحسین، المیزان فی تفسیرالقرآن، قم، مؤسسهالنشرالاسلامی، 1421 ق.
14. ظاهر، عادل، الاسسالفلسفیه للعلمانیه، بیروت، دارالساقی، 1993م.
15. عباسی، ولیاللَّه، «لوازم و پیامدهای نظریه تجربهگرایی وحی، نشریه قبسات، سال هفتم، ش 26، زمستان1381، ص 122 ـ 194.
16. ــــــ ، «نواندیشی دینی معاصر و قرائتپذیری دین»، نشریه رواق اندیشه، سال سوم، ش 20، مرداد1382، ص 39 ـ 58.
17. فتحعلی، محمود، و دیگران، درآمدی بر مبانی اندیشة اسلامی، قم، انتشارات مؤسّسة آموزشی و پژوهشی امامخمینی، 1381ش.
18. فرامرز قراملکی، احد، هندسة معرفتی کلام جدید، تهران، مؤسّسة فرهنگی دانش و اندیشه معاصر، 1378ش.
19. ــــــ ، احد، مبانی کلامی جهتگیری دعوت انبیا، تهران، پژوهشگاه فرهنگ و اندیشه اسلامی، 1376ش.
20. فنائی، ابوالقاسم، «انتظار بشر از دین، درنگی در صورت مسأله»، مجلة نقد و نظر، سال دوم، شماره 7 ـ 8، تابستان وپاییز 1375، ص 279 ـ 312.
21. قدردان قراملکی، محمدحسن، حکومت دینی از منظر شهید مطهری، تهران، مؤسّسة فرهنگی دانش و اندیشهمعاصر، 1379ش.
22. کوزنزهوی، دیوید، حلقه انتقادی، مراد فرهادپور، تهران، انتشارات روشنگران و مطالعات زنان، 1378ش.
23. لاریجانی، صادق، «دین و دنیا»، نشریه حکومت اسلامی، سال دوم، ش 6، زمستان 1376، ص 52 ـ 78.
24. مزینانی، محمدصادق، «قلمرو اجتماعی دین از دیدگاه شهید مطهری»، نشریه حوزه، سال شانزدهم، ش 91، فروردین و اردیبهشت 1378، ص 272ـ314.
25. مجتهد شبستری، محمد، مجله راه نو، سال اول، ش 19،1377ش.
26. مکارم شیرازی، ناصر با همکاری جمعی از نویسندگان، تفسیر نمونه، تهران، دارالکتبالاسلامیه، 1362ش.
27. مطهری، مرتضی، علل گرایش به مادیگری، مجموعه آثار، تهران، انتشارات صدرا، 1374ش، ج 1.
28. ــــــ ، مقدمهای بر جهان بینی اسلامی، مجموعه آثار، تهران، انتشارات صدرا، 1372ش، ج 2.
29. ــــــ ، ختم نبوت، مجموعه آثار، تهران، انتشارات صدرا، 1375ش الف، ج 3.
30. ــــــ ، امامت، مجموعه آثار، تهران، انتشارات صدرا، 1375ش ب، ج 4.
31. ــــــ ، نظام حقوق زن در اسلام، مجموعه آثار، تهران، انتشارات صدرا، 1379ش، ج 19.
32. ــــــ ، نظری به نظام اقتصادی اسلام، مجموعه آثار، تهران، انتشارات صدرا، 1380ش الف، ج 20 .
33. ــــــ ، تفسیر قرآن، سوره تکویر، تهران، انتشارات صدرا، 1365ش الف.
34. ــــــ ، تفسیر سوره نازعات، تهران، انتشارات صدرا، 1365ش ب.
35. ــــــ ، پانزده گفتار، تهران، انتشارات صدرا، 1380ش ب.
36. ــــــ ، خاتمیت، تهران، انتشارات صدرا، 1381ش.
37. ــــــ ، نبوت، تهران، انتشارات صدرا، 1373ش.
38. ــــــ ، اسلام و مقتضیات زمان، تهران، انتشارات صدرا، 1362ش الف.
39. ــــــ ، پیرامون انقلاب اسلامی، تهران، انتشارات اسلامی، 1362ش ب.
40. مهدویزادگان، داوود، از قبض معنا تا بسط دنیا، تهران، مؤسسه فرهنگی دانش و اندیشه معاصر، 1379ش.
41. نوروزی، محمدجواد، فلسفة سیاست، قم، انتشارات مؤسّسة آموزشی و پژوهشی امام خمینی، 1379ش.
42. نصر، سیدحسین، جوان مسلمان و دنیای متجدّد، مرتضی اسعدی، تهران، طرح نو، 1382ش.
43. واینسهایمر، جوئل، هرمنوتیک فلسفی و نظریه ادبی، مسعود علیا، تهران، انتشارات ققنوس، 1381ش.
44. ویلسون، براین، «جداانگاری دین و دنیا»، فرهنگ و دین، میرچا الیاده، هیأت مترجمان زیر نظر بهاءالدینخرمشاهی، تهران، طرح نو، 1374ش.
45. واعظی، احمد، حکومت دینی، قم، نشر مرصاد، 1378ش.