اخلاق و عرفان اسلامى از دیدگاه استاد مصباح یزدی (مقاله علمی وزارت علوم)
درجه علمی: نشریه علمی (وزارت علوم)
درجه علمی در دستهبندی سابق وزارت علوم: علمی-ترویجیآرشیو
چکیده
در مباحث پیشروی درصدد شناسایی ویژگیهای بندگان خدا در سخنان اهلبیت علیهمالسلام هستیم. بدین منظور، خطبه 87 نهجالبلاغه را محور مباحث خویش قرار میدهیم که در بخش اول آن، امیرمؤمنان علیهالسلام سی و سه ویژگی ممتاز برای محبوبترین بندگان خدا برمیشمارند. گرچه در ظاهر، این ویژگیها به تقوا پیشهگان، بندگان سالک و عارف خدا نسبت داده شدهاند، اما حقیقت آن است که حضرت در پی معرفی و شناساندن خصایص خویش و فرزندان معصوم خود علیهمالسلام هستند؛ خصایصی که تنها در آن حضرت و فرزندان معصوم ایشان علیهمالسلام گرد میآیند و سایران نمیتوانند به همه آن خصایص، آن هم عالیترین مراتبش، متصف گردند. دراین مجموعه از سخنرانیها، استاد مصباح به بیان شرح و تفسیر ویژگیهای بندگان سالک خدا در نهجالبلاغه میپردازد.متن
دوستان برگزیده خدا در پیکار با نفس
«عِبَادَ اللهِ إِنَّ من أحَبِّ عِبَادِ اللهِ عَبْدا أعَانَهُ اللّهُ عَلَی نَفْسِهِ»؛ بندگان خدا، بیتردید از محبوبترین بندگان خدا بندهای است که خدا او را در پیکار با نفس [و تربیت آن ]کمک کند.
حضرت علی علیهالسلام میفرمایند: محبوبترین بندگان خدا کسی است که خداوند او را یاری کرده تا بر نفس خود چیره گردد. از این جمله استفاده میشود که تنها با یاری و مدد الهی انسان میتواند بر نفس خویش چیره گردد. پس در درجه اول انسان باید درصدد مبارزه با نفس خود برآید و چون توان مبارزه با نفس را در خویش نیافت، از خداوند برای این مهم درخواست یاری کند. آنگاه خداوند او را یاری میکند و او در پرتو عنایات و یاری خداوند بر نفس خویش مسلط میگردد. در اینجا سؤالاتی مطرح میشود: از جمله اینکه چرا انسان باید با نفس خود مبارزه کند؟ و اینکه چرا خداوند انسان را به گونهای نیافریده که بتواند بر نفس خود چیره گردد؟
پیش از پاسخ به دو سؤال مزبور، باید منظور از «نفس» در آن دو سؤال روشن گردد. آیا منظور از آن، چیزی است که حقیقت و هویت انسانی را تشکیل میدهد که به وسیله «من» به آن اشاره میکنیم؟ مسلما این معنا نمیتواند منظور از نفس در بحث ما باشد و منظور از نفسی که درآموزههای دینی و از جمله در آغاز این خطبه مبارزه با آن ضروری قلمداد شده، عوامل، انگیزهها و گرایشهایی درونی است که انسان را به سوی گناه و انحطاط سوق میدهند و مانع ترقّی معنوی و تقرب به خداوند و نیل به کمالات والای انسانی میگردند.
انسان در مواجهه با راه حق و باطل
توضیح آنکه در زندگی دو راه پیش روی انسان است: یکی راه هدایت و تقرّب به خداوند و دیگری راه گمراهی و دوری از خداوند و مجموعه عوامل نهفته در درون انسان، محرک انسان و ترسیمکننده مقاصد و جهات حرکت انسان هستند و آن مقاصد و جهات در دو جهت کلی حق (یعنی راه خدا) و باطل (یعنی راه شیطان و گمراهی از خدا) تعریف میگردند. میتوان حرکت گریزناپذیر انسان در یکی از دو جهت مزبور را بر محور yتطبیق دهیم که در این محور نقطه Oمبدأ حرکت است، و جهت حرکت با محور X تعیین میگردد. اگر در این محور جهت حرکت از نقطه Oبه سمت بالا باشد، حرکت مثبت و اگر به سمت پایین باشد حرکت منفی است. پس در هر صورت انسان در حال حرکت است، چون او در جهانی دارای حرکت و جنبوجوش به سر میبرد و همانگونه که قوای طبیعی او در حرکت و تغییرند، قوای ارادی و اختیاری او نیز دارای حرکتند و امکان توقف و درجا زدن برای او فراهم نیست. بنابراین، اصل حرکت جبری است و گریزی از آن نیست، اما گزینش جهت حرکت اختیاری است و انسان با اراده و اختیار خود میتواند جهت حرکتش را تعیین کند: او میتواند به سوی خداوند و حق حرکت کند و یا به سوی شیطان و باطل؛ و در هر حال او پیوسته از نقطهای به نقطه دیگر منتقل میگردد. جهت حرکت انسان را نیز عوامل روحی و روانی؛ یعنی امیال، عواطف و گرایشها تعیین میکنند. این عوامل گاه با برانگیختن کمبود و نیازی، میل و محبت به چیزی را در ما پدید میآورند و باعث حرکت انسان برای تأمین آن نیاز و خواسته میگردند. گاهی آن عوامل نفرت از چیزی را در انسان برمیانگیزند و باعث دور شدن و اجتناب انسان از آن چیز میگردند.
برخی خواستهها، خوشایندها و بدآیندها اختیاری نیستند؛ به عنوان نمونه، انسان بیاختیار از غذای لذیذ خوشش میآید و از بوی بد تنفر دارد و ممکن نیست که او در شرایط طبیعی از غذای لذید متنفر گردد و از بوی بد خوشش آید. اما تلاش و حرکت انسان برای تأمین خواستهها و رسیدن به چیزی که میل بدان دارد و دوری گزیدن از چیزی که از آن بدش میآید اختیاری است. با توجه به اینکه انسان بالطبع از چیزهایی خوشش میآید و از چیزهایی نفرت دارد و برای تأمین مطلوب و خواسته خود اقدام میکند و از آنچه نمیپسندد دوری میگزیند و به هر روی، مجموعه حرکتها و رفتارهای انسان در قالب خواستهها، مطلوبها و نفرتهای او میگنجند؛ این سؤال اساسی خود مینمایاند که چرا برخی از رفتارهای انسان خوب و برخی ناپسند میباشند و چرا انسان با دو راه و مسیر کاملاً متفاوت، یعنی راه حق و اطاعت از خداوند و راه باطل و عصیان خداوند مواجه میباشد؟
پاسخ پرسش فوق این است که انسان دارای خواستهها و تمایلات فراوانی است که در نتیجه محدود بودن میدان انتخاب انسان، در مقام عمل با یکدیگر تزاحم پیدا میکنند و وقتی انسان برخی از تمایلات و خواستههای خود را ترجیح داد و برگزید و برای تأمین آنها اقدام کرد، از سایر تمایلات خویش محروم میماند و فرصت و توانی برای تأمین آنها در وی باقی نمیماند. در نتیجه، او باید با محاسبه دقیق دست به انتخاب درستی بزند که منجر به سعادت او گردد. اگر او در اثر عواملی به دنبال بهترینها و اموری که برای همیشه خوشایند انسان و دارای لذت ماندگار هستند نرفت و فریب تمایلات زودگذر و ظاهر فریبنده و لذت ناپایدار رفتاری را خورد که بدبختی و سقوط او را در پی دارد، به دست خویش فرجام بدی را برای خود رقم زده و از سعادت و خوشبختی ابدی و ماندگار بازمانده است. این تمایلات زودگذر و گمراهکننده «باطل» و عملی ساختن آنها «عصیان بر خداوند» به حساب میآیند و از اینرو، مشمول نواهی خداوند هستند.
یکی از کارهای ناپسند نگاه حرام است که علیرغم لذت موقتی آن، عواقب و فرجام خطرناک و جبرانناپذیری در پی دارد. کسی که با تغافل و فریب خویش و برای رسیدن به لذتی آنی به نامحرم نگاه میکند، ممکن است همین نگاههای حرام در پی هم او را به ورطه خطرناک روابط نامشروع و آلوده ساختن دامن وادارد که فرجام آن اختلافات خانوادگی، نگرانیها و ناراحتیهای روحی، بیماریهای آمیزشی نظیر ایدز و بدتر از همه باز ماندن از بندگی خدا و سعادت ابدی است.
مفهوم نفس و عقل در علم اخلاق
روشن شد که عوامل و انگیزههای نفسانی که بخشی از وجود ما هستند، ما را به رفتاری وامیدارند که دارای لذتی موقتی و فرجام آن بدبختی، زیان و محروم گشتن از سعادت است. این عوامل از آنرو که ما را از کمالات و مطلوبهای برین باز میدارند، در اخلاق به «نفساماره به سوء» نامگرفتهاند و این تعبیر در قرآننیز به کار رفته است:
«وَ مَا أُبَرِّیءُ نَفْسِی إِنَّ النَّفْسَ لأَمَّارَةٌ بِالسُّوءِ إِلاَّ مَا رَحِمَ رَبِّیَ...»(یوسف: 53)؛ و من خویشتن را بیگناه نمیشمارم؛ چراکه نفس به بدی و گناه فرمان میدهد مگر آنکه پروردگارم رحم کند.
از نظر علم اخلاق به آن دسته از عوامل و امیال درونی که انسان را به تباهی دنیا و آخرت میکشاند نفس گفته میشود و در مقابل آن عقل به کار میرود که در اصطلاح علم اخلاق تمیزدهنده خیر و شر و دعوتکننده به خیر و خوبیها و بازدارنده از شر و بدیها میباشد. پس این نامگذاری مربوط به اخلاق است که در آن با هدف ارزشگذاری رفتار، بدیها و ضد ارزشها به نفس نسبت داده میشود و عقل دعوتکننده به ارزشها و خوبیها شناخته میشود. اما در سایر دانشها عقل و نفس دارای معانی دیگری هستند. جنگ بین نفس اماره و عقل به جهت وجود خواستهها و اقتضائات متضادی است که نفس و عقل دارند. از یکسو، عقل به جهت درخواستها و اقتضائات خود دستوراتی صادر میکند و از سوی دیگر، نفس اماره بر اساس اقتضائات و درخواستهای خود انسان را به رفتاری وا میدارد که متضاد و ناسازگار با رفتاری است که عقل بدانها فرمان میدهد و از این گذر، بین عقل و نفس جنگ رخ میدهد و گاهی نفس بر عقل چیره میگردد و در نتیجه انسان اسیر شیطان و خواستههای پلید نفسانی میگردد و گاهی عقل بر نفس چیره میگردد و انسان با تکیه بر عقل خویش و بهره گرفتن از توفیقات الهی مسیر کمال و تعالی را میپیماید.
باید افزود که انسان دارای یک هویّت است و اطلاقات و استعمالات گوناگون برای نفس، نظیر نفس امّاره و نفس لوامه بدین معنا نیست که ما دارای چند هویت و چند «خود» هستیم که در حال کمون و بروز هستند و یکی در برابر دیگری قرار میگیرد و آن را عقب میراند و خاموش میکند. ما دارای یک نفس و یک روح هستیم که دارای تمایلات و گرایشهای گوناگونی است و این تمایلات و گرایشها در مقام تحقق و ارضاء با یکدیگر تزاحم دارند. در نظر بگیرید انسانی را که گرسنه است و نیاز به غذا دارد و در عین حال میخواهد که شخصیت و آبرویش محفوظ بماند و او برای سیر کردن شکمش مجبور شود که دست خود را در برابر دیگران دراز کند و در این صورت آبرویش میریزد. در نتیجه بین دو گرایش و دو خواسته تزاحم و کشمکش رخ میدهد و این کشمکش بدان معنا نیست که ما دو هویت و دو «من» داریم، بلکه ما دارای یک هویت و یک «من» هستیم که تمایلات متضاد دارد.
اینکه در قرآن گاهی نفس به عنوان یک موجود نکوهیده مطرح شده و «نفس امّاره» نام گرفته است، بدان معنا نیست که در انسان موجود مستقلی به نام نفس امّاره است و در مقابل آن نفس لوامه میباشد، بلکه منظور آن است که در درون ما تمایلات و خواستههایی وجود دارند که اگر مهار و تعدیل نشوند طغیان میکنند و انسان را به تباهی و بیبندوباری سوق میدهند. بنابراین، کارکرد مذموم نفس امّاره به سوء در بستر غریزه جنسی این نیست که انسان را به ارضای غریزه جنسی وامیدارد، بلکه از آن روست که نفس اماره حد و مرزها را رعایت نمیکند و از حدود شرعی و حلال تجاوز میکند. از سوی دیگر، نفس انسان تمایل به کمال و تعالی نیز دارد و این کمال از هر راهی به دست نمیآید و اگر انسان از مسیر کمال خارج شد، پس از آنکه به زیان و خسارت خود پی برد پشیمان میگردد و خود را سرزنش میکند. به عمل سرزنش و ملامتگرینفسکهدر پی قصور و کوتاهیهای نفس رخ میدهد، «نفس لوامه» اطلاق میگردد.
اگر گفتهاند که عقل و نفس با یکدیگر مبارزه میکنند، برای درک بهتر جهتدهی صحیح به تمایلات و گرایشهای نفسانی و زیان عدم کنترل تمایلات است وگرنه آن دو در عرض هم نیستند؛ چراکه نفس چنان که دارای یکسری خواهشها و تمایلات است، دارای عقل نیز هست و عقل در حقیقت مرتبهای از نفس است که به انگیزه کمالجویی، با تمایلات و غرایز کور میجنگد.
نکوهش تمایلات شیطانی
برای اینکه انسان در مسیر زندگی از آفتها و لغزشها مصون بماند و با سلامت به سرمنزل مقصود برسد، باید تمایلات نفسانی خود را کنترل کند و پا روی نفس خود بگذارد. البته وجود محرکهای داخلی و خارجی که باعث تشدید تمایلات نفسانی و میل بیشتر انسان به گناه میگردند، مبارزه با تمایلات نفسانی را دشوارتر میسازند. اما اگر انسان خواهان کمال و رسیدن به تعالی است، ناگزیر از مبارزه با نفس خویش میباشد، نفسی که اگر کنترل نشود و در حصار حدود و قوانین شرعی و الهی متوقف نماند، فرجام تاریکی را برای انسان رقم خواهد زد. از اینرو، رسول خدا صلیاللهعلیهوآله فرمودند:
«أعْدی عَدُوِّکَ نَفْسُکَ الَّتی بَیْنَ جَنْبَیْکَ»؛1 دشمنترین دشمنان تو نفسی است که بین دو پهلوی تو قرار دارد.
آن عاملی که مظاهر دنیوی و مادی را در برابر انسان زیبا جلوه میدهد و هوس و میل انسان را به سوی زخارف پوچ دنیا برمیانگیزد و او را در گرداب گناه فرو میبرد، نفس امّاره است.
خداوند درباره تأثیر نفس در برانگیختن شهوات و میل به مظاهر مادی که رهاورد آن غفلت از آخرت است میفرماید:
«زُیِّنَ لِلنَّاسِ حُبُّ الشَّهَوَاتِ مِنَ النِّسَاء وَالْبَنِینَ وَالْقَنَاطِیرِ الْمُقَنطَرَةِ مِنَ الذَّهَبِ وَالْفِضَّةِ وَالْخَیْلِ الْمُسَوَّمَةِ وَالأَنْعَامِ وَالْحَرْثِ ذَلِکَ مَتَاعُ الْحَیَاةِ الدُّنْیَا وَاللّهُ عِندَهُ حُسْنُ الْمَآبِ» (آلعمران: 14)؛ دوستی کامها و خواهشها از زنان و فرزندان و مالهای بر هم انباشته از زر و سیم و اسبان نشاندار و چهارپایان [از شتران و گاوان و گوسفندان] و کشتزار در نظر مردم آراسته شده؛ اینها برخورداری زندگی این جهان است، و سرانجام نیک نزد خداست.
در اینجا این سؤال مطرح میشود که چرا خداوند زمینه انحراف و غفلت از خویش را در ما قرار داد و چرا ما را از تمایلات و عواملی که ما را به سوی شیطان و سقوط سوق میدهند برخوردار ساخت؟
پاسخ این است که مشیّت و خواست خداوند بر آفرینش موجودی مختار و برخوردار از عقل و قدرت انتخاب قرار گرفته است. موجودی که دو راه خیر و شر و حق و باطل فراروی او باشد و او برای رسیدن به تعالی و کمال ناگزیر از شناخت آن دو راه و طی کردن مسیر عبودیت و بندگی خدا میباشد. موجودی که پس از مبارزه طاقتفرسا با نفس خویش و پیمودن مسیر بندگی خدا، به کمال و منزلتی دست مییابد که فرشتگان خادم او میگردند و مقام خلافت و جانشینی خداوند را نصیب خود میسازد. پس هدف خداوند آن بود که موجودی برخوردار از تمایلات و گرایشهای متضاد بیافریند. موجودی که با اراده و اختیار خویش مسیر حق و بندگی خداوند را برگزیند و الا خداوند فرشتگان بیشماری را آفریده بود که شأن و وظیفه آنها تنها عبادت و بندگی خداست و از نظر عبادت و پرستش خداوند خلأی وجود نداشت تا با آفرینش انسان جبران گردد. در روایتی رسول خدا صلیاللهعلیهوآله درباره فرشتگان بیشمار خداوند که همواره به عبادت و بندگی پروردگار خویش مشغولند، فرمودند:
«لَیْسَ مِنْها مَوْضِعُ قَدمٍ إِلاَّ عَلَیْهِ مَلَکٌ راکِعٌ أوْ ساجِدٌ»؛2 در آسمانها به اندازه جای پایی نیست مگر آنکه در آن فرشتهای مشغول رکوع و یا سجده است.
پس رشد، تعالی و کمال انسان در گرو وجود دو عامل در انسان است که یکی از آنها انسان را به سوی خداوند سوق میدهد و دیگری به سوی شیطان و وقتی انسان پا روی نفسانیات و شهوت خود نهاد و با اختیار راه خداوند را برگزید و در مسیر بندگی او حرکت کرد، به تعالی و کمال میرسد. وجود تمایلات شیطانی از آن نظر که مبارزه با آنها زمینه حرکت در راه خدا و رسیدن به مقام قرب الهی را فراهم میآورد، نعمت به شمار میآید. اگر عامل شهوت در انسان نمیبود و فراروی او راهی جز به سوی خدا نمیبود، ارزش و عظمت انسان شناخته نمیشد. ارزش و کمال انسان در این است که دارای دو جهت و دو مسیر باشد و او با انتخاب صحیح خود راه خداوند و تعالی را برگزیند. از اینرو، ما باید خداوند را شاکر باشیم که در ما تمایلات و عوامل گوناگونی قرار داد و حتی ما باید خداوند را شکر کنیم که شیطان را آفرید، چون اگر شیطان و وسوسههای شیطانی نمیبود، اولیاء و دوستان خدا به آن مقامات عالی و الهی نمیرسیدند؛ چون آنان با مخالفت با شیطان و مبارزه با وسوسههای شیطانی به تعالی و کمال رسیدند.
عوامل هدایت انسان به کمال و تعالی
به هر روی، خداوند در ما انگیزهها و تمایلاتی قرار داده که اگر کنترل نشوند ما را به سوی گناه و سقوط سوق میدهند و در مقابل آنها عواملی وجود دارند که ما را به سوی کمال و سعادت سوق میدهند و این عوامل فزونتر و قویتر از عوامل سوقدهنده به گناه هستند. از جمله این عوامل که انسان را در جهت رسیدن به کمال یاری میکنند فرشتگان و حاملان عرش الهی هستند که پیوسته برای مؤمنان از خداوند درخواست بخشش و مغفرت میکنند:
«الَّذِینَ یَحْمِلُونَ الْعَرْشَ وَ مَنْ حَوْلَهُ یُسَبِّحُونَ بِحَمْدِ رَبِّهِمْ وَ یُؤْمِنُونَ بِهِ وَ یَسْتَغْفِرُونَ لِلَّذِینَ آمَنُوا رَبَّنَا وَسِعْتَ کُلَّ شَیْءٍ رَّحْمَةً وَ عِلْما فَاغْفِرْ لِلَّذِینَ تَابُوا وَاتَّبَعُوا سَبِیلَکَ وَ قِهِمْ عَذَابَ الْجَحِیمِ»(غافر: 7)؛ آنان که عرش را حمل میکنند و آنان که گرداگرد آنند، پروردگارشان را همراه با سپاس و ستایش به پاکی یاد میکنند و به او ایمان میآورند و برای کسانی که ایمان آوردهاند آمرزش میخواهند [و میگویند:] پروردگارا، بخشایش و دانش تو بر هر چیز احاطه دارد، پس کسانی را که توبه کردند و راه تو را پیروی کردند بیامرز و ایشان را از عذاب دوزخ نگاه دار.
از جمله عواملی که انسان را در جهت رسیدن به کمال و تعالی مدد میرساند، پاداش و تأثیر مضاعفی است که خداوند در کارهای نیک قرار داده که در نتیجه چنین تأثیر شگرفی، انجام کارهای نیک باعث تسریع و شتاب فوقالعاده حرکت انسان به سمت کمال میگردد. خداوند در مقایسه پاداش کار نیک با کیفر کار بد میفرماید:
«مَن جَاء بِالْحَسَنَةِ فَلَهُ عَشْرُ أَمْثَالِهَا وَ مَن جَاء بِالسَّیِّئَةِ فَلاَ یُجْزَی إِلاَّ مِثْلَهَا وَهُمْ لاَ یُظْلَمُونَ»(انعام: 160)؛ هر که کار نیکی آورد ده چندانِ آن پاداش دارد و هرکه کار بدی آورد جز همانند آن کیفر نبیند و بر آنان ستم نرود.
نقش اساسی یاری خداوند در مبارزه با نفس
روشن شد که منظور از نفس در جمله آغازین خطبه امیرالمؤمنین علیهالسلام خواستهها و تمایلاتی است که ارضا و عدم کنترل آنها انسان را از خدا دور میکند و برای اینکه انسان به سعادت و کمال لایق خویش برسد باید با نفس خود مبارزه کند و به کنترل تمایلات نفسانی خویش پردازد. اما آیا انسان با تکیه بر تواناییهای خود میتواند با نفس خویش مبارزه کند؟ آیا عوامل و قوای دعوتکننده به خیر میتوانند بر آن بخش از عوامل و قوایی که انسان را به شر دعوت میکنند فایق آیند؟ به تعبیر دیگر، آیا بخشی از عوامل و توانمندیهای نفس انسان میتواند بخش دیگر عوامل و توانمندیهای نفس را مغلوب خویش سازد؟ پاسخ این است که شرایط زندگی به گونهای است که تمایلات و خواستههای برین به تنهایی نمیتوانند بر تمایل و گرایش به بدی و شر فایق آیند. علاوه بر آنکه شرایط، جاذبهها و جلوههای مادی مجال پیروزی بر نیروی شر را از نیروی خیر میستانند، رمز و راز اساسی عدم استقلال انسان در مبارزه با تمایلات فسادآفرین و نیروهای شر در این است که اساسا انسان از خود چیزی ندارد و هرچه دارد از خداست و او تنها با توجه به این حقیقت و با مدد گرفتن از خداوند میتواند بر نفس خود فایق آید و مسیر سعادت و کمال خویش را هموار سازد.
اگر قوای معنوی انسان دارای چنان توانی میبود که به آسانی بر شیطان مسلط میگشت و انسان همواره توان مبارزه و شکست شیطان و گریز از دام وسوسههای او را در خود میدید، گرفتار غرور میشد و همین غرورْ خود سرآغازی بر سقوط او میگشت. چنانکه غرور و استکبار و خودخواهی باعث سقوط شیطان و رانده شدن او از درگاه خداوند شد. پس اگر ما خود را در مبارزه با شیطان توانمند، مستقل و بینیاز از یاری خداوند دیدیم، در سراشیبی سقوط و انحطاط قرار گرفتهایم. در درجه اول خداوند بر اساس حکمت خویش انسان را به گونهای آفریده که برای غلبه بر شیطان و عوامل دعوتکننده به شر و بدی متکی به یاری خداوند باشد و بدون توسل و استمداد جستن از او راه به جایی نبرد. ثانیا، خداوند از این طریق میخواهد به انسان تفهیم کند که از خود چیزی ندارد و کمال او نیز در باور کردن فقر ذاتی خویش و به قول عرفا فناء در خداوند است. البته رسیدن به مراحل عالی این مقام دشوار است و ما در آغاز راه باید بکوشیم که اولین مرتبه این مقام و کمال را تحصیل کنیم. یعنی در انجام رفتار و اعمال خویش باور داشته باشیم که از خود چیزی نداریم و بدون کمک و یاری خداوند کاری از ما ساخته نیست.
روی این اصل در گزارههای دینی و اخلاقی به ما آموختهاند که برای رسیدن به مقاصد و خواستههایمان از خداوند یاری بخواهیم و از غیر او درخواست کمک نکنیم. دستکم در شبانه روز پنج وعده نماز میخوانیم و در آن نمازها ده بار آیه «إِیَّاکَ نَعْبُدُ و إِیَّاکَ نَسْتَعِین»را میخوانیم که در آن پرستش و درخواست یاری تنها به خداوند اختصاص یافته است؛ چون در آن آیهْ «إِیَّاکَ»مفعول و بر فعل خود مقدم شده است و چنانکه ادبای عرب گفتهاند، تقدیم آنچه باید مؤخّر داشته شود، افاده حصر میکند. خواندن مکرّر سوره حمد و آیه فوق این باور و اعتقاد را در ما پدید میآورد که از غیر خداوند کاری ساخته نیست و ما تنها باید از خداوند کمک بخواهیم و بدون اجازه و مشیّت او هیچ کاری انجام نمیپذیرد. بسیاری از آیات و روایات این حقیقت را به انسان گوشزد میکنند که چه در امور مادی و چه معنوی کاری از او ساخته نیست و همه کارها به وسیله خداوند انجام میپذیرد: از جمله در برخی از آیات آمده است که مردن نیز در اختیار انسان نیست و اگر خداوند نخواهد و اجازه ندهد انسان نمیمیرد:
«وَ مَا کَانَ لِنَفْسٍ أَنْ تَمُوتَ إِلاَّ بِإِذْنِ اللّه کِتَابا مُؤَجَّلاً...»(آلعمران: 145)؛ و هیچ کس جز به فرمان خدا نمیرد [مرگ] سرنوشتی است معین و مقرّر [شده از سوی خداوند].
در ارتباط با امور معنوی نیز در برخی آیات قرآن آمده است که بدون اجازه و اذن خداوند انسان نمیتواند ایمان بیاورد:
«وَ مَا کَانَ لِنَفْسٍ أَن تُؤْمِنَ إِلاَّ بِإِذْنِ اللّهِ...» (یونس: 100)؛ و هیچ کس را توان آن نیست که ایمان بیاورد مگر به خواست خدا.
پس ما باید به این باور برسیم که خداوند تدبیرکننده عالم است و همه کارها با اجازه او صورت میپذیرد و ما در طریق خودسازی و مبارزه با نفس خویش تنها باید بر یاری و مدد الهی تکیه کنیم. ما بدون توفیق و عنایت خداوند نمیتوانیم بر نفسمان غالب گردیم. جلب توفیق الهی نیز متوقف بر استفاده بهینه از نعمتهای خداوند و بخصوص نعمتهای معنوی و ایجاد زمینه برای دریافت امدادهای معنوی خداوند است.
--------------------------------------------------------------------------------
پى نوشت ها
1ـ محمّدباقر مجلسى، بحارالانوار، ج 70، ب 44، ص 36، ح 1.
2ـ محمّدباقر مجلسى، پیشین، ج 59، ب 23، ص 202، ح 79.
«عِبَادَ اللهِ إِنَّ من أحَبِّ عِبَادِ اللهِ عَبْدا أعَانَهُ اللّهُ عَلَی نَفْسِهِ»؛ بندگان خدا، بیتردید از محبوبترین بندگان خدا بندهای است که خدا او را در پیکار با نفس [و تربیت آن ]کمک کند.
حضرت علی علیهالسلام میفرمایند: محبوبترین بندگان خدا کسی است که خداوند او را یاری کرده تا بر نفس خود چیره گردد. از این جمله استفاده میشود که تنها با یاری و مدد الهی انسان میتواند بر نفس خویش چیره گردد. پس در درجه اول انسان باید درصدد مبارزه با نفس خود برآید و چون توان مبارزه با نفس را در خویش نیافت، از خداوند برای این مهم درخواست یاری کند. آنگاه خداوند او را یاری میکند و او در پرتو عنایات و یاری خداوند بر نفس خویش مسلط میگردد. در اینجا سؤالاتی مطرح میشود: از جمله اینکه چرا انسان باید با نفس خود مبارزه کند؟ و اینکه چرا خداوند انسان را به گونهای نیافریده که بتواند بر نفس خود چیره گردد؟
پیش از پاسخ به دو سؤال مزبور، باید منظور از «نفس» در آن دو سؤال روشن گردد. آیا منظور از آن، چیزی است که حقیقت و هویت انسانی را تشکیل میدهد که به وسیله «من» به آن اشاره میکنیم؟ مسلما این معنا نمیتواند منظور از نفس در بحث ما باشد و منظور از نفسی که درآموزههای دینی و از جمله در آغاز این خطبه مبارزه با آن ضروری قلمداد شده، عوامل، انگیزهها و گرایشهایی درونی است که انسان را به سوی گناه و انحطاط سوق میدهند و مانع ترقّی معنوی و تقرب به خداوند و نیل به کمالات والای انسانی میگردند.
انسان در مواجهه با راه حق و باطل
توضیح آنکه در زندگی دو راه پیش روی انسان است: یکی راه هدایت و تقرّب به خداوند و دیگری راه گمراهی و دوری از خداوند و مجموعه عوامل نهفته در درون انسان، محرک انسان و ترسیمکننده مقاصد و جهات حرکت انسان هستند و آن مقاصد و جهات در دو جهت کلی حق (یعنی راه خدا) و باطل (یعنی راه شیطان و گمراهی از خدا) تعریف میگردند. میتوان حرکت گریزناپذیر انسان در یکی از دو جهت مزبور را بر محور yتطبیق دهیم که در این محور نقطه Oمبدأ حرکت است، و جهت حرکت با محور X تعیین میگردد. اگر در این محور جهت حرکت از نقطه Oبه سمت بالا باشد، حرکت مثبت و اگر به سمت پایین باشد حرکت منفی است. پس در هر صورت انسان در حال حرکت است، چون او در جهانی دارای حرکت و جنبوجوش به سر میبرد و همانگونه که قوای طبیعی او در حرکت و تغییرند، قوای ارادی و اختیاری او نیز دارای حرکتند و امکان توقف و درجا زدن برای او فراهم نیست. بنابراین، اصل حرکت جبری است و گریزی از آن نیست، اما گزینش جهت حرکت اختیاری است و انسان با اراده و اختیار خود میتواند جهت حرکتش را تعیین کند: او میتواند به سوی خداوند و حق حرکت کند و یا به سوی شیطان و باطل؛ و در هر حال او پیوسته از نقطهای به نقطه دیگر منتقل میگردد. جهت حرکت انسان را نیز عوامل روحی و روانی؛ یعنی امیال، عواطف و گرایشها تعیین میکنند. این عوامل گاه با برانگیختن کمبود و نیازی، میل و محبت به چیزی را در ما پدید میآورند و باعث حرکت انسان برای تأمین آن نیاز و خواسته میگردند. گاهی آن عوامل نفرت از چیزی را در انسان برمیانگیزند و باعث دور شدن و اجتناب انسان از آن چیز میگردند.
برخی خواستهها، خوشایندها و بدآیندها اختیاری نیستند؛ به عنوان نمونه، انسان بیاختیار از غذای لذیذ خوشش میآید و از بوی بد تنفر دارد و ممکن نیست که او در شرایط طبیعی از غذای لذید متنفر گردد و از بوی بد خوشش آید. اما تلاش و حرکت انسان برای تأمین خواستهها و رسیدن به چیزی که میل بدان دارد و دوری گزیدن از چیزی که از آن بدش میآید اختیاری است. با توجه به اینکه انسان بالطبع از چیزهایی خوشش میآید و از چیزهایی نفرت دارد و برای تأمین مطلوب و خواسته خود اقدام میکند و از آنچه نمیپسندد دوری میگزیند و به هر روی، مجموعه حرکتها و رفتارهای انسان در قالب خواستهها، مطلوبها و نفرتهای او میگنجند؛ این سؤال اساسی خود مینمایاند که چرا برخی از رفتارهای انسان خوب و برخی ناپسند میباشند و چرا انسان با دو راه و مسیر کاملاً متفاوت، یعنی راه حق و اطاعت از خداوند و راه باطل و عصیان خداوند مواجه میباشد؟
پاسخ پرسش فوق این است که انسان دارای خواستهها و تمایلات فراوانی است که در نتیجه محدود بودن میدان انتخاب انسان، در مقام عمل با یکدیگر تزاحم پیدا میکنند و وقتی انسان برخی از تمایلات و خواستههای خود را ترجیح داد و برگزید و برای تأمین آنها اقدام کرد، از سایر تمایلات خویش محروم میماند و فرصت و توانی برای تأمین آنها در وی باقی نمیماند. در نتیجه، او باید با محاسبه دقیق دست به انتخاب درستی بزند که منجر به سعادت او گردد. اگر او در اثر عواملی به دنبال بهترینها و اموری که برای همیشه خوشایند انسان و دارای لذت ماندگار هستند نرفت و فریب تمایلات زودگذر و ظاهر فریبنده و لذت ناپایدار رفتاری را خورد که بدبختی و سقوط او را در پی دارد، به دست خویش فرجام بدی را برای خود رقم زده و از سعادت و خوشبختی ابدی و ماندگار بازمانده است. این تمایلات زودگذر و گمراهکننده «باطل» و عملی ساختن آنها «عصیان بر خداوند» به حساب میآیند و از اینرو، مشمول نواهی خداوند هستند.
یکی از کارهای ناپسند نگاه حرام است که علیرغم لذت موقتی آن، عواقب و فرجام خطرناک و جبرانناپذیری در پی دارد. کسی که با تغافل و فریب خویش و برای رسیدن به لذتی آنی به نامحرم نگاه میکند، ممکن است همین نگاههای حرام در پی هم او را به ورطه خطرناک روابط نامشروع و آلوده ساختن دامن وادارد که فرجام آن اختلافات خانوادگی، نگرانیها و ناراحتیهای روحی، بیماریهای آمیزشی نظیر ایدز و بدتر از همه باز ماندن از بندگی خدا و سعادت ابدی است.
مفهوم نفس و عقل در علم اخلاق
روشن شد که عوامل و انگیزههای نفسانی که بخشی از وجود ما هستند، ما را به رفتاری وامیدارند که دارای لذتی موقتی و فرجام آن بدبختی، زیان و محروم گشتن از سعادت است. این عوامل از آنرو که ما را از کمالات و مطلوبهای برین باز میدارند، در اخلاق به «نفساماره به سوء» نامگرفتهاند و این تعبیر در قرآننیز به کار رفته است:
«وَ مَا أُبَرِّیءُ نَفْسِی إِنَّ النَّفْسَ لأَمَّارَةٌ بِالسُّوءِ إِلاَّ مَا رَحِمَ رَبِّیَ...»(یوسف: 53)؛ و من خویشتن را بیگناه نمیشمارم؛ چراکه نفس به بدی و گناه فرمان میدهد مگر آنکه پروردگارم رحم کند.
از نظر علم اخلاق به آن دسته از عوامل و امیال درونی که انسان را به تباهی دنیا و آخرت میکشاند نفس گفته میشود و در مقابل آن عقل به کار میرود که در اصطلاح علم اخلاق تمیزدهنده خیر و شر و دعوتکننده به خیر و خوبیها و بازدارنده از شر و بدیها میباشد. پس این نامگذاری مربوط به اخلاق است که در آن با هدف ارزشگذاری رفتار، بدیها و ضد ارزشها به نفس نسبت داده میشود و عقل دعوتکننده به ارزشها و خوبیها شناخته میشود. اما در سایر دانشها عقل و نفس دارای معانی دیگری هستند. جنگ بین نفس اماره و عقل به جهت وجود خواستهها و اقتضائات متضادی است که نفس و عقل دارند. از یکسو، عقل به جهت درخواستها و اقتضائات خود دستوراتی صادر میکند و از سوی دیگر، نفس اماره بر اساس اقتضائات و درخواستهای خود انسان را به رفتاری وا میدارد که متضاد و ناسازگار با رفتاری است که عقل بدانها فرمان میدهد و از این گذر، بین عقل و نفس جنگ رخ میدهد و گاهی نفس بر عقل چیره میگردد و در نتیجه انسان اسیر شیطان و خواستههای پلید نفسانی میگردد و گاهی عقل بر نفس چیره میگردد و انسان با تکیه بر عقل خویش و بهره گرفتن از توفیقات الهی مسیر کمال و تعالی را میپیماید.
باید افزود که انسان دارای یک هویّت است و اطلاقات و استعمالات گوناگون برای نفس، نظیر نفس امّاره و نفس لوامه بدین معنا نیست که ما دارای چند هویت و چند «خود» هستیم که در حال کمون و بروز هستند و یکی در برابر دیگری قرار میگیرد و آن را عقب میراند و خاموش میکند. ما دارای یک نفس و یک روح هستیم که دارای تمایلات و گرایشهای گوناگونی است و این تمایلات و گرایشها در مقام تحقق و ارضاء با یکدیگر تزاحم دارند. در نظر بگیرید انسانی را که گرسنه است و نیاز به غذا دارد و در عین حال میخواهد که شخصیت و آبرویش محفوظ بماند و او برای سیر کردن شکمش مجبور شود که دست خود را در برابر دیگران دراز کند و در این صورت آبرویش میریزد. در نتیجه بین دو گرایش و دو خواسته تزاحم و کشمکش رخ میدهد و این کشمکش بدان معنا نیست که ما دو هویت و دو «من» داریم، بلکه ما دارای یک هویت و یک «من» هستیم که تمایلات متضاد دارد.
اینکه در قرآن گاهی نفس به عنوان یک موجود نکوهیده مطرح شده و «نفس امّاره» نام گرفته است، بدان معنا نیست که در انسان موجود مستقلی به نام نفس امّاره است و در مقابل آن نفس لوامه میباشد، بلکه منظور آن است که در درون ما تمایلات و خواستههایی وجود دارند که اگر مهار و تعدیل نشوند طغیان میکنند و انسان را به تباهی و بیبندوباری سوق میدهند. بنابراین، کارکرد مذموم نفس امّاره به سوء در بستر غریزه جنسی این نیست که انسان را به ارضای غریزه جنسی وامیدارد، بلکه از آن روست که نفس اماره حد و مرزها را رعایت نمیکند و از حدود شرعی و حلال تجاوز میکند. از سوی دیگر، نفس انسان تمایل به کمال و تعالی نیز دارد و این کمال از هر راهی به دست نمیآید و اگر انسان از مسیر کمال خارج شد، پس از آنکه به زیان و خسارت خود پی برد پشیمان میگردد و خود را سرزنش میکند. به عمل سرزنش و ملامتگرینفسکهدر پی قصور و کوتاهیهای نفس رخ میدهد، «نفس لوامه» اطلاق میگردد.
اگر گفتهاند که عقل و نفس با یکدیگر مبارزه میکنند، برای درک بهتر جهتدهی صحیح به تمایلات و گرایشهای نفسانی و زیان عدم کنترل تمایلات است وگرنه آن دو در عرض هم نیستند؛ چراکه نفس چنان که دارای یکسری خواهشها و تمایلات است، دارای عقل نیز هست و عقل در حقیقت مرتبهای از نفس است که به انگیزه کمالجویی، با تمایلات و غرایز کور میجنگد.
نکوهش تمایلات شیطانی
برای اینکه انسان در مسیر زندگی از آفتها و لغزشها مصون بماند و با سلامت به سرمنزل مقصود برسد، باید تمایلات نفسانی خود را کنترل کند و پا روی نفس خود بگذارد. البته وجود محرکهای داخلی و خارجی که باعث تشدید تمایلات نفسانی و میل بیشتر انسان به گناه میگردند، مبارزه با تمایلات نفسانی را دشوارتر میسازند. اما اگر انسان خواهان کمال و رسیدن به تعالی است، ناگزیر از مبارزه با نفس خویش میباشد، نفسی که اگر کنترل نشود و در حصار حدود و قوانین شرعی و الهی متوقف نماند، فرجام تاریکی را برای انسان رقم خواهد زد. از اینرو، رسول خدا صلیاللهعلیهوآله فرمودند:
«أعْدی عَدُوِّکَ نَفْسُکَ الَّتی بَیْنَ جَنْبَیْکَ»؛1 دشمنترین دشمنان تو نفسی است که بین دو پهلوی تو قرار دارد.
آن عاملی که مظاهر دنیوی و مادی را در برابر انسان زیبا جلوه میدهد و هوس و میل انسان را به سوی زخارف پوچ دنیا برمیانگیزد و او را در گرداب گناه فرو میبرد، نفس امّاره است.
خداوند درباره تأثیر نفس در برانگیختن شهوات و میل به مظاهر مادی که رهاورد آن غفلت از آخرت است میفرماید:
«زُیِّنَ لِلنَّاسِ حُبُّ الشَّهَوَاتِ مِنَ النِّسَاء وَالْبَنِینَ وَالْقَنَاطِیرِ الْمُقَنطَرَةِ مِنَ الذَّهَبِ وَالْفِضَّةِ وَالْخَیْلِ الْمُسَوَّمَةِ وَالأَنْعَامِ وَالْحَرْثِ ذَلِکَ مَتَاعُ الْحَیَاةِ الدُّنْیَا وَاللّهُ عِندَهُ حُسْنُ الْمَآبِ» (آلعمران: 14)؛ دوستی کامها و خواهشها از زنان و فرزندان و مالهای بر هم انباشته از زر و سیم و اسبان نشاندار و چهارپایان [از شتران و گاوان و گوسفندان] و کشتزار در نظر مردم آراسته شده؛ اینها برخورداری زندگی این جهان است، و سرانجام نیک نزد خداست.
در اینجا این سؤال مطرح میشود که چرا خداوند زمینه انحراف و غفلت از خویش را در ما قرار داد و چرا ما را از تمایلات و عواملی که ما را به سوی شیطان و سقوط سوق میدهند برخوردار ساخت؟
پاسخ این است که مشیّت و خواست خداوند بر آفرینش موجودی مختار و برخوردار از عقل و قدرت انتخاب قرار گرفته است. موجودی که دو راه خیر و شر و حق و باطل فراروی او باشد و او برای رسیدن به تعالی و کمال ناگزیر از شناخت آن دو راه و طی کردن مسیر عبودیت و بندگی خدا میباشد. موجودی که پس از مبارزه طاقتفرسا با نفس خویش و پیمودن مسیر بندگی خدا، به کمال و منزلتی دست مییابد که فرشتگان خادم او میگردند و مقام خلافت و جانشینی خداوند را نصیب خود میسازد. پس هدف خداوند آن بود که موجودی برخوردار از تمایلات و گرایشهای متضاد بیافریند. موجودی که با اراده و اختیار خویش مسیر حق و بندگی خداوند را برگزیند و الا خداوند فرشتگان بیشماری را آفریده بود که شأن و وظیفه آنها تنها عبادت و بندگی خداست و از نظر عبادت و پرستش خداوند خلأی وجود نداشت تا با آفرینش انسان جبران گردد. در روایتی رسول خدا صلیاللهعلیهوآله درباره فرشتگان بیشمار خداوند که همواره به عبادت و بندگی پروردگار خویش مشغولند، فرمودند:
«لَیْسَ مِنْها مَوْضِعُ قَدمٍ إِلاَّ عَلَیْهِ مَلَکٌ راکِعٌ أوْ ساجِدٌ»؛2 در آسمانها به اندازه جای پایی نیست مگر آنکه در آن فرشتهای مشغول رکوع و یا سجده است.
پس رشد، تعالی و کمال انسان در گرو وجود دو عامل در انسان است که یکی از آنها انسان را به سوی خداوند سوق میدهد و دیگری به سوی شیطان و وقتی انسان پا روی نفسانیات و شهوت خود نهاد و با اختیار راه خداوند را برگزید و در مسیر بندگی او حرکت کرد، به تعالی و کمال میرسد. وجود تمایلات شیطانی از آن نظر که مبارزه با آنها زمینه حرکت در راه خدا و رسیدن به مقام قرب الهی را فراهم میآورد، نعمت به شمار میآید. اگر عامل شهوت در انسان نمیبود و فراروی او راهی جز به سوی خدا نمیبود، ارزش و عظمت انسان شناخته نمیشد. ارزش و کمال انسان در این است که دارای دو جهت و دو مسیر باشد و او با انتخاب صحیح خود راه خداوند و تعالی را برگزیند. از اینرو، ما باید خداوند را شاکر باشیم که در ما تمایلات و عوامل گوناگونی قرار داد و حتی ما باید خداوند را شکر کنیم که شیطان را آفرید، چون اگر شیطان و وسوسههای شیطانی نمیبود، اولیاء و دوستان خدا به آن مقامات عالی و الهی نمیرسیدند؛ چون آنان با مخالفت با شیطان و مبارزه با وسوسههای شیطانی به تعالی و کمال رسیدند.
عوامل هدایت انسان به کمال و تعالی
به هر روی، خداوند در ما انگیزهها و تمایلاتی قرار داده که اگر کنترل نشوند ما را به سوی گناه و سقوط سوق میدهند و در مقابل آنها عواملی وجود دارند که ما را به سوی کمال و سعادت سوق میدهند و این عوامل فزونتر و قویتر از عوامل سوقدهنده به گناه هستند. از جمله این عوامل که انسان را در جهت رسیدن به کمال یاری میکنند فرشتگان و حاملان عرش الهی هستند که پیوسته برای مؤمنان از خداوند درخواست بخشش و مغفرت میکنند:
«الَّذِینَ یَحْمِلُونَ الْعَرْشَ وَ مَنْ حَوْلَهُ یُسَبِّحُونَ بِحَمْدِ رَبِّهِمْ وَ یُؤْمِنُونَ بِهِ وَ یَسْتَغْفِرُونَ لِلَّذِینَ آمَنُوا رَبَّنَا وَسِعْتَ کُلَّ شَیْءٍ رَّحْمَةً وَ عِلْما فَاغْفِرْ لِلَّذِینَ تَابُوا وَاتَّبَعُوا سَبِیلَکَ وَ قِهِمْ عَذَابَ الْجَحِیمِ»(غافر: 7)؛ آنان که عرش را حمل میکنند و آنان که گرداگرد آنند، پروردگارشان را همراه با سپاس و ستایش به پاکی یاد میکنند و به او ایمان میآورند و برای کسانی که ایمان آوردهاند آمرزش میخواهند [و میگویند:] پروردگارا، بخشایش و دانش تو بر هر چیز احاطه دارد، پس کسانی را که توبه کردند و راه تو را پیروی کردند بیامرز و ایشان را از عذاب دوزخ نگاه دار.
از جمله عواملی که انسان را در جهت رسیدن به کمال و تعالی مدد میرساند، پاداش و تأثیر مضاعفی است که خداوند در کارهای نیک قرار داده که در نتیجه چنین تأثیر شگرفی، انجام کارهای نیک باعث تسریع و شتاب فوقالعاده حرکت انسان به سمت کمال میگردد. خداوند در مقایسه پاداش کار نیک با کیفر کار بد میفرماید:
«مَن جَاء بِالْحَسَنَةِ فَلَهُ عَشْرُ أَمْثَالِهَا وَ مَن جَاء بِالسَّیِّئَةِ فَلاَ یُجْزَی إِلاَّ مِثْلَهَا وَهُمْ لاَ یُظْلَمُونَ»(انعام: 160)؛ هر که کار نیکی آورد ده چندانِ آن پاداش دارد و هرکه کار بدی آورد جز همانند آن کیفر نبیند و بر آنان ستم نرود.
نقش اساسی یاری خداوند در مبارزه با نفس
روشن شد که منظور از نفس در جمله آغازین خطبه امیرالمؤمنین علیهالسلام خواستهها و تمایلاتی است که ارضا و عدم کنترل آنها انسان را از خدا دور میکند و برای اینکه انسان به سعادت و کمال لایق خویش برسد باید با نفس خود مبارزه کند و به کنترل تمایلات نفسانی خویش پردازد. اما آیا انسان با تکیه بر تواناییهای خود میتواند با نفس خویش مبارزه کند؟ آیا عوامل و قوای دعوتکننده به خیر میتوانند بر آن بخش از عوامل و قوایی که انسان را به شر دعوت میکنند فایق آیند؟ به تعبیر دیگر، آیا بخشی از عوامل و توانمندیهای نفس انسان میتواند بخش دیگر عوامل و توانمندیهای نفس را مغلوب خویش سازد؟ پاسخ این است که شرایط زندگی به گونهای است که تمایلات و خواستههای برین به تنهایی نمیتوانند بر تمایل و گرایش به بدی و شر فایق آیند. علاوه بر آنکه شرایط، جاذبهها و جلوههای مادی مجال پیروزی بر نیروی شر را از نیروی خیر میستانند، رمز و راز اساسی عدم استقلال انسان در مبارزه با تمایلات فسادآفرین و نیروهای شر در این است که اساسا انسان از خود چیزی ندارد و هرچه دارد از خداست و او تنها با توجه به این حقیقت و با مدد گرفتن از خداوند میتواند بر نفس خود فایق آید و مسیر سعادت و کمال خویش را هموار سازد.
اگر قوای معنوی انسان دارای چنان توانی میبود که به آسانی بر شیطان مسلط میگشت و انسان همواره توان مبارزه و شکست شیطان و گریز از دام وسوسههای او را در خود میدید، گرفتار غرور میشد و همین غرورْ خود سرآغازی بر سقوط او میگشت. چنانکه غرور و استکبار و خودخواهی باعث سقوط شیطان و رانده شدن او از درگاه خداوند شد. پس اگر ما خود را در مبارزه با شیطان توانمند، مستقل و بینیاز از یاری خداوند دیدیم، در سراشیبی سقوط و انحطاط قرار گرفتهایم. در درجه اول خداوند بر اساس حکمت خویش انسان را به گونهای آفریده که برای غلبه بر شیطان و عوامل دعوتکننده به شر و بدی متکی به یاری خداوند باشد و بدون توسل و استمداد جستن از او راه به جایی نبرد. ثانیا، خداوند از این طریق میخواهد به انسان تفهیم کند که از خود چیزی ندارد و کمال او نیز در باور کردن فقر ذاتی خویش و به قول عرفا فناء در خداوند است. البته رسیدن به مراحل عالی این مقام دشوار است و ما در آغاز راه باید بکوشیم که اولین مرتبه این مقام و کمال را تحصیل کنیم. یعنی در انجام رفتار و اعمال خویش باور داشته باشیم که از خود چیزی نداریم و بدون کمک و یاری خداوند کاری از ما ساخته نیست.
روی این اصل در گزارههای دینی و اخلاقی به ما آموختهاند که برای رسیدن به مقاصد و خواستههایمان از خداوند یاری بخواهیم و از غیر او درخواست کمک نکنیم. دستکم در شبانه روز پنج وعده نماز میخوانیم و در آن نمازها ده بار آیه «إِیَّاکَ نَعْبُدُ و إِیَّاکَ نَسْتَعِین»را میخوانیم که در آن پرستش و درخواست یاری تنها به خداوند اختصاص یافته است؛ چون در آن آیهْ «إِیَّاکَ»مفعول و بر فعل خود مقدم شده است و چنانکه ادبای عرب گفتهاند، تقدیم آنچه باید مؤخّر داشته شود، افاده حصر میکند. خواندن مکرّر سوره حمد و آیه فوق این باور و اعتقاد را در ما پدید میآورد که از غیر خداوند کاری ساخته نیست و ما تنها باید از خداوند کمک بخواهیم و بدون اجازه و مشیّت او هیچ کاری انجام نمیپذیرد. بسیاری از آیات و روایات این حقیقت را به انسان گوشزد میکنند که چه در امور مادی و چه معنوی کاری از او ساخته نیست و همه کارها به وسیله خداوند انجام میپذیرد: از جمله در برخی از آیات آمده است که مردن نیز در اختیار انسان نیست و اگر خداوند نخواهد و اجازه ندهد انسان نمیمیرد:
«وَ مَا کَانَ لِنَفْسٍ أَنْ تَمُوتَ إِلاَّ بِإِذْنِ اللّه کِتَابا مُؤَجَّلاً...»(آلعمران: 145)؛ و هیچ کس جز به فرمان خدا نمیرد [مرگ] سرنوشتی است معین و مقرّر [شده از سوی خداوند].
در ارتباط با امور معنوی نیز در برخی آیات قرآن آمده است که بدون اجازه و اذن خداوند انسان نمیتواند ایمان بیاورد:
«وَ مَا کَانَ لِنَفْسٍ أَن تُؤْمِنَ إِلاَّ بِإِذْنِ اللّهِ...» (یونس: 100)؛ و هیچ کس را توان آن نیست که ایمان بیاورد مگر به خواست خدا.
پس ما باید به این باور برسیم که خداوند تدبیرکننده عالم است و همه کارها با اجازه او صورت میپذیرد و ما در طریق خودسازی و مبارزه با نفس خویش تنها باید بر یاری و مدد الهی تکیه کنیم. ما بدون توفیق و عنایت خداوند نمیتوانیم بر نفسمان غالب گردیم. جلب توفیق الهی نیز متوقف بر استفاده بهینه از نعمتهای خداوند و بخصوص نعمتهای معنوی و ایجاد زمینه برای دریافت امدادهای معنوی خداوند است.
--------------------------------------------------------------------------------
پى نوشت ها
1ـ محمّدباقر مجلسى، بحارالانوار، ج 70، ب 44، ص 36، ح 1.
2ـ محمّدباقر مجلسى، پیشین، ج 59، ب 23، ص 202، ح 79.